نرجس
 
   



بسم الله الرحمن الرحیم قل هوالله احد الله الصمد لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفوا احد به نام خداوند بخشنده مهربان بگو او خداوند یکتاست خداوند بی نیاز است فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست و همتا و همانندی ندارد تفسیر آیات این سوره خدای تعالی را به احدیت ذات و بازگشت ما سوی الله در تمامی حوائج وجودیش به سوی او و نیز به اینکه احدی نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شریک او نیست می‏ستاید، و این توحید قرآنی، توحیدی است که مختص به خود قرآن کریم است، و تمامی معارف (اصولی و فروعی و اخلاقی) اسلام بر این اساس پی‏ریزی شده است. و روایات وارده از طرق شیعه و سنی در فضیلت این سوره بسیار زیاد است، حتی از هر دو طریق رسیده که این سوره معادل با یک ثلث قرآن است، که ان شاء الله روایاتش به زودی از نظر خواننده می‏گذرد. و این سوره هم می‏تواند در مکه نازل شده باشد و هم در مدینه، و آنچه از بعضی از روایات وارده در سبب نزول آن ظاهر است این است که در مکه نازل شده. قل هو الله احد کلمه هو ضمیر شان و ضمیر قصه است، و معمولا در جایی بکار می‏رود که گوینده اهتمام زیادی به مضمون جمله بعد از آن داشته باشد، و اما کلمه الله مورد اختلاف واقع شده، حق آن است که علم به غلبه برای خدای تعالی است، یعنی قبلا در زبان عرب اسم خاص برای حق تعالی نبود، ولی از آنجایی که استعمالش در این مورد بیش از سایر موارد شد، به خاطر همین غلبه استعمال، تدریجا اسم خاص خدا گردید، همچنان که اهل هر زبانی دیگر برای خدای تعالی نام خاصی دارند، و ما در تفسیر سوره فاتحه (اولین سوره قرآن) در باره این کلمه بحث کردیم. از ماده وحدت گرفته شده، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است، چیزی که هست، بین احد و واحد فرق است، کلمه احد در مورد چیزی و کسی بکار می‏رود که قابل کثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، به خلاف کلمه واحد که هر واحدی یک ثانی و ثالثی دارد یا در خارج و یا در توهم و یا به فرض عقل، که با انضمام به ثانی و ثالث و رابع کثیر می‏شود، و اما احد اگر هم برایش دومی فرض شود، باز خود همان است و چیزی بر او اضافه نشده. مثالی که بتواند تا اندازه‏ای این فرق را روشن سازد این است که: وقتی می‏گویی احدی از قوم نزد من نیامده، در حقیقت، هم آمدن یک نفر را نفی کرده‏ای و هم دو نفر و سه نفر به بالا را، اما اگر بگویی: واحدی از قوم نزد من نیامده تنها و تنها آمدن یک نفر را نفی کرده‏ای، و منافات ندارد که چند نفرشان نزدت آمده باشند، و به خاطر همین تفاوت که بین دو کلمه هست، و به خاطر همین معنا و خاصیتی که در کلمه احد هست، می‏بینیم این کلمه در هیچ کلام ایجابی به جز در باره خدای تعالی استعمال نمی‏شود، (و هیچ وقت گفته نمی‏شود: جاءنی احد من القوم – احدی از قوم نزد من آمد) بلکه هر جا که استعمال شده است کلامی است منفی، تنها در مورد خدای تعالی است که در کلام ایجابی استعمال می‏شود. یکی از بیانات لطیف مولانا امیر المؤمنین (علیه‏السلام‏) در همین باب است که در بعضی از خطبه‏هایش که در باره توحید خدای عز و جل ایراد فرموده چنین آمده: کل مسمی بالوحده غیره قلیل یعنی – و خدا داناتر است – هر چیزی غیر خدای تعالی، وقتی به صفت وحدت توصیف شود، همین توصیف بر قلت و کمی آن دلالت دارد، به خلاف خدای تعالی که یکی بودنش از کمی و اندکی نیست. و ما در بحثی که پیرامون توحید قرآنی در جلد ششم این کتاب داشتیم، پاره‏ای از کلمات آن جناب را که در باره توحید صادر شده نقل نمودیم. الله الصمد اصل در معنای کلمه صمد قصد کردن و یا قصد کردن با اعتماد است، وقتی گفته می‏شود: صمده، یصمده، صمدا از باب نصر، ینصر معنایش این است که فلانی قصد فلان کس یا فلان چیز را کرد، در حالی که بر او اعتماد کرده بود. بعضی از مفسرین این کلمه را – که صفت است – به معانی متعددی تفسیر کرده‏اند که برگشت بیشتر آنها به معنای زیر است: سید و بزرگی که از هر سو به جانبش قصد می‏کنند تا حوایجشان را برآورد و چون در آیه مورد بحث مطلق آمده همین معنا را می‏دهد، پس خدای تعالی سید و بزرگی است که تمامی موجودات عالم در تمامی حوائجشان او را قصد می‏کنند. آری وقتی خدای تعالی پدید آورنده همه عالم است، و هر چیزی که دارای هستی است هستی را خدا به او داده، پس هر چیزی که نام چیز صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد می‏کند، همچنان که خودش فرموده: الا له الخلق و الامر، و نیز به طور مطلق فرموده: و ان الی ربک المنتهی، پس خدای تعالی در هر حاجتی که در عالم وجود تصور شود صمد است، یعنی هیچ چیز قصد هیچ چیز دیگر نمی‏کند مگر آنکه منتهای مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسیله او است. از اینجا روشن می‏شود که اگر الف و لام بر سر کلمه صمد در آمده، منظور افاده حصر است، می‏فهماند تنها خدای تعالی صمد علی الاطلاق است، به خلاف کلمه احد که الف و لام بر سرش در نیامده، برای اینکه این کلمه با معنای مخصوصی که افاده می‏کند در جمله اثباتی بر احدی غیر خدای تعالی اطلاق نمی‏شود، پس حاجت نبود که با آوردن الف و لام حصر احدیت را در جناب حق تعالی افاده کند، و یا احدیت معهودی از بین احدیت‏ها را برساند. و اما اینکه چرا دوباره کلمه الله ذکر شد، با اینکه ممکن بود بفرماید: قل هو الله احد و صمد ظاهرا این تکرار برای اشاره به این معنا بوده که هر یک از دو جمله هو الله احد و الله الصمد مستقلا کافی در تعریف خدای تعالی است، چون مقام، مقام معرفی خدا به وسیله صفتی است که خاص خود او باشد، پس معنا چنین است که معرفت به خدای تعالی حاصل می‏گردد چه از شنیدن جمله هو الله احد و چه از شنیدن الله الصمد چه آنجور توصیف و تعریف شود و چه اینجور. و این دو آیه شریفه در عین حال هم به وسیله صفات ذات، خدای تعالی را معرفی کرده، و هم به وسیله صفات فعل. جمله الله احد خدا را به صفت احدیت توصیف کرده، که احدیت عین ذات است. و جمله الله الصمد او را به صفت صمدیت توصیف کرده که صفت فعل است، چون گفتیم صمدیت عبارت از این است که هر چیزی به سوی او منتهی می‏شود. بعضی از مفسرین گفته‏اند: کلمه صمد به معنای هر چیز توپری است که جوفش خالی نباشد، و در نتیجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بیاورد و نه از کسی متولد شود. که بنابر این تفسیر، جمله لم یلد و لم یولد تفسیر کلمه صمد خواهد بود. لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد این دو آیه کریمه از خدای تعالی این معنا را نفی می‏کند که چیزی را بزاید. و یا به – عبارت دیگر ذاتش متجزی شود، و جزئی از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنایی که نصاری در باره خدای تعالی و مسیح می‏گویند، و چه به آن معنایی که وثنی مذهبان بعضی از آلهه خود را فرزندان خدای سبحان می‏پندارند. و نیز این دو آیه از خدای تعالی این معنا را نفی می‏کنند که خود او از چیزی متولد و مشتق شده باشد، حال این تولد و اشتقاق به هر معنایی که اراده شود، چه به آن نحوی که وثنیت در باره خدایان خود گفته‏اند، که بعضی اله پدر و بعضی دیگر اله مادر و بعضی دیگر اله فرزند است، و چه به نحوی دیگر. و نیز این معنا را نفی می‏کنند که برای خدای تعالی کفوی باشد که برابر او در ذات و یا در فعل باشد، یعنی مانند خدای تعالی بیافریند و تدبیر نماید، و احدی از صاحبان ادیان و غیر ایشان قائل به وجود کفوی در ذات خدا نیست، یعنی احدی از دین‏داران و بی‏دینان نگفته که واجب الوجود (عز اسمه) متعدد است، و اما در فعل یعنی تدبیر، بعضی قائل به آن شده‏اند، مانند وثنی‏ها که برای خدایان خود الوهیت و تدبیر قائل شدند، حال چه خدای بشری مانند فرعون و نمرود که ادعای الوهیت کردند، و چه غیر بشری. و ملاک در کفو بودن در نظر آنان این است که برای اله و معبود خود استقلال در تدبیر قائلند و می‏گویند: الله تعالی تدبیر فلان ناحیه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبیر آن ناحیه است، همانطور که خود خدای تعالی مستقل در تدبیر آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است. و اگر برابری در صفات را نشمردیم، برای آن بود که صفت، یا صفت ذات است یا صفت فعل، صفت ذات که عین ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع می‏شود. و این معنای از کفو بودن در غیر آلهه مشرکین نیز تصور دارد، نظیر استقلالی که بعضی برای موجودی از موجودات ممکن بپندارند، این نیز مصداقی است برای کفو بودن، چون برگشت این فرض نیز به این است که انسان بپندارد مثلا فلان گیاه خودش مستقلا بیماری ما را شفا می‏دهد و در بهبودی از بیماریمان احتیاجی به خدای تعالی نداریم، با اینکه گیاه مذکور از هر جهتی محتاج به خدای تعالی است، و آیه مورد بحث این را نیز نفی می‏کند. و صفات سه‏گانه‏ای که در این سوره نفی شده، یعنی متولد شدن چیزی از خدا، و تولد خدای تعالی از چیز دیگر، و داشتن کفو، هر چند ممکن است نفی آنها را متفرع بر صفت احدیت خدای تعالی کرد، و به وجهی گفت فرض احدیت خدای تعالی کافی است در اینکه او هیچ یک از این سه صفت را نداشته باشد، و لیکن این معنا زودتر به نظر می‏رسد که متفرع بر صمدیت خدا باشند. اما اینکه متولد نشدن چیزی از خدا فرع صمدیت او است، بیانش این است که ولادت که خود نوعی تجزی و قسمت پذیری است به هر معنایی که تفسیر شود، بدون ترکیب تصور ندارد، کسی که می‏زاید و چیزی از او جدا می‏شود باید خودش دارای اجزایی باشد، و چیزی که جزء دارد محتاج به جزء خویش است، چون بدیهی است موجود مرکب از چند چیز وقتی آن موجود است که آن چند جزء را داشته باشد، و خدای سبحان صمد است هر محتاجی در حاجتش به او منتهی می‏گردد، و چنین کسی احتیاج در او تصور ندارد. و اما اینکه زاییده نشدنش از چیزی فرع صمدیت او است بیانش این است که تولد چیزی از چیز دیگر فرض ندارد مگر با احتیاج متولد به موجودی که از او متولد شود، و خدای تعالی صمد است، و کسی که صمد باشد احتیاج در او تصور ندارد. و اما اینکه کفو نداشتنش متفرع بر صمدیت او است، بیانش این است که کفو چه اینکه کفو در ذات خدای تعالی فرض شود و چه کفو در فعل او، وقتی تصور دارد که کفو فرضی در عملی که در آن عمل کفو شده مستقل در ذات خود و بی‏نیاز از خدای تعالی باشد، و گفتیم که خدای تعالی صمد است و صمد علی الاطلاق هم هست، یعنی همان کفو فرضی در آن عمل که کفو فرض شده محتاج او است و بی‏نیاز از او نیست، پس کفو هم نیست. بنابر این روشن شد که نفی در دو آیه، متفرع بر صمدیت خدای تعالی است، و مال صمدیت خدای تعالی و فروعات آن به اثبات یگانگی خدا در ذات و صفات و افعال او است، به این معنا که خدای تعالی در ذاتش واحد است و چیزی شبیه به او نیست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خدای تعالی به ذات خود او و برای ذات خود او است، بدون اینکه مستند بغیر خودش باشد و بدون اینکه محتاج بغیر باشد، به خلاف غیر خدای تعالی که در ذات و صفات و افعال خود محتاج خدای تعالایند، و او است که به مقتضا و لیاقت ساحت کبریایی و عظمتش موجودی را با صفات و افعال معین خلق می‏کند، پس حاصل مفاد سوره این است که، خدای تعالی را به صفت احدیت و واحدیت توصیف می‏کند. و از جمله سخنان
ی که در باره این آیه گفته شده، این است که مراد از کفو، همسر است، چون همسر هر کسی کفو او است. و بنا به این گفتار آیه شریفه همان را افاده می‏کند که آیه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبه افاده می‏کند. ولیکن این حرف صحیح نیست.
منبع

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1395-08-04] [ 08:50:00 ق.ظ ]




۴ روایت درباره ارزش اشک برای امام حسین (ع)
در روایات ما، ارزش زیادی برای عزاداری و گریه برای امام حسین (ع) قائل شد است. در این راستا احادیثی نیز در مورد ثواب اشک ریختن برای امام حسین (ع) وارد شده است که در زیر به ۴ مورد آن اشاره می‌شود.
در احادیث گران‌قدر اهل‌بیت علیهم السلام پاداش‌های عظیمی برای گریه کنندگان بر مصائب امام حسین (ع) ذکر شده است. ممکن است این سؤال به ذهن خطور کند که پاداش‌های فراوان ذکر شده ، در مقابل چه مقدار اشک و گریه است؟ پاسخ این سؤال را می‌توان از روایات ائمه اطهار (ع) به دست آورد:

روایت ۱: امام صادق (ع) فرمودند: «مَنْ ذُکِرَ الْحُسَیْنُ علیه‌السلام عِنْدَهُ، فَخَرَجَ مِنْ عَیْنِهِ [عَیْنَیْهِ‏] مِنَ الدُّمُوعِ مِقْدَارُ جَنَاحِ ذُبَابٍ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ یَرْضَ لَهُ بِدُونِ الْجَنَّهِ؛ کسى که یادى از حضرت حسین بن على (ع) نزدش بشود و از چشمش به مقدار بال مگسی اشک خارج شود، اجر او بر خدا است و حق‌تعالی به کمتر از بهشت براى او راضى نیست».[۱]
توضیحات: در این روایت به صراحت بیان شده که اگر مقدار اشکِ انسان برای امام حسین (ع) آن‌قدر کم باشد که حتی به اندازه بال مگسی باشد، آن‌قدر نزد خدای متعال ارزشمند است که پاداش آن چیزی کمتر از بهشت نمی‌تواند باشد.

روایت ۲: امام صادق (ع) فرمودند: «مَنْ ذُکِرْنَا عِنْدَهُ فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ وَ لَوْ مِثْلَ جَنَاحِ بَعُوضَهٍ [الذُّبَابِ‏] غُفِرَ لَهُ ذُنُوبُهُ وَ لَوْ کَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ؛ کسى که نام ما اهل‌بیت (ع) نزد او برده شود و از چشمانش اشک بیاید، اگرچه به‌قدر بال پشه (مگس) باشد، گناهانش آمرزیده شود، حتی اگر آن گناهان به اندازه کف روى دریاها باشد».[۲]
توضیحات: در این روایت نیز تصریح شده که اگر کسی برای ائمه اطهار (ع) به مقدار بسیار اندکی حتی در حدّ بال مگس یا پشه، اشک بریزد، خداوند گناهان آن بنده را حتی اگر آن‌قدر زیاد بوده که به وسعت کف روی کل دریاها باشد، می‌آمرزد.

روایت ۳: امام علی بن الحسین (ع) فرمودند: «مَنْ قَطَرَتْ عَیْنَاهُ فِینَا قَطْرَهً وَ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ فِینَا دَمْعَهً بَوَّأَهُ اللَّهُ بِهَا فِی الْجَنَّهِ غُرَفاً یَسْکُنُهَا أَحْقَاباً وَ أَحْقَاباً؛ کسى که از دو چشمش قطره‏اى اشک در راه ما بیاید، خداوند متعال در بهشت خانه‌ای به او عطا فرماید که روزگارها در آن ساکن گردد».[۳]
توضیحات: مقدار اشک ،در این روایت نیز با لفظ «قَطْرَهً» بیان شده که مقدار اندکِ یک قطره اشکِ انسانِ محب اهل‌بیت (ع) و دل‌سوخته مصائب ایشان، این فرد را مستحق پاداشی عظیم که زندگی در خانه بهشتی است، می‌کند.

روایت ۴: محمد بن أبی عماره الکوفی می‌گوید: از امام جعفر صادق (ع) شنیدم که می‌فرمودند: «من دمعت عینه فینا دمعهً لدم سفک لنا أو حق لنا نقصناه أو عرض انتهک لنا أو لأحد من شیعتنا بوأه الله تعالى بها فی الجنه حقبا؛ کسى که براى خونى که از ما ریخته شده، یا حقى که از ما پامال شده، یا آبروئى که از ما از بین رفته، یا براى یکى از شیعیان ما چشمش یک قطره اشک بریزد خداى رئوف او را سال‏هاى متمادى در بهشت جاى خواهد داد».[۴]
توضیحات: در روایت چهارم نیز کلمه «دمعهً» نشان می‌دهد که مقدار اندکِ «یک قطره اشک» برای اهل‌بیت (ع)، می‌تواند انسان را سزاوار بهره‌مندی از نعمت زندگی در بهشت کند.

موضوعات: اهل بیت(ع)  لینک ثابت
 [ 08:41:00 ق.ظ ]





«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
«اللهم صل علی محمد و آل محمد» بینندگان عزیز بحث را در شب رحلت حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) می‏بینند من یک مقداری راجع به حضرت زینب (سلام الله علیها) صحبت می‏کنم نه یعنی تاریخ حضرت زینب (سلام الله علیها) را بگویم مشکلی که الان زنان و دختران ما دارند چیه؟ م.. م… مشکلی که مردان ما دارند چیه؟ الان مشکل جامعه ما این است که زود می‏بُرند، مهمترین مشکل روحی و روانی نسل امروز و مهمترین مشکل این است که زود قیچی می‏شوند. یأس این مهمترین مشکل چیه؟ یأس، بریدن، انزوا و گوشه‏گیری، ترس و خفقان. یک حادثه کوچکی برای یک خانواده رخ می‏دهد، از چی شروع کند در را به هم می‏زند، حداقل‏اش گریه می‏کند، شام و نهار و صبحانه نمی‏خورد، مدرسه نمی‏رود، سرکار نمی‏رود، از خانه همسر بیرون می‏رود، زبانم لال ممکن است از خانه… برود خانه فامیل، تلفن را قطع می‏کند، نامه نمی‏نویسد، سر یک چیز جزئی فوری قیچی می‏شوند، یعنی می‏شکنند.
شکست ناپذیری و مقاومت‏
درسی که زینب کبری (سلام الله علیها) به ما داد، هیچ چیزی او را نشکست. خیلی مهم است دو تا پسر داشت در کربلا شهید شدند، شکسته نشد، برادرش را شهید کردند، روبروی چشم‏هایش برادر دیگرش حضرت ابوالفضل (علیه السلام)، جوانانی مثل علی‏اکبر بچه شیرخواره، هر حادثه‏ای که دید شکسته نشد جسمش شکست‏ها! جسم‏اش شکست، اینکه شکسته نشد چی؟ روحشه (روحش است) این یعنی آن، آنی که الان تمام دکترهای روانشناس توش ماندند تمام کشورها توش ماندند، همه علما و همه اساتید حوزه توش ماندند. همینکه افراد زود می‏شکنند. حتی من را مرگم بده! چی؟ حتی بعضی زنهای مذهبی من در مکه دیدم با چشم خودم با همین دو تا چشم خانمی را که گفت خدایا کاش نمی‏آمدم مکه! من دیدم عجب! چه حادثه‏ای رخ داده که این زن شکسته شد برید، مأیوس شد. گفتم خانم چه حادثه‏ای رخ داده؟ گفت من مدتی است آسانسور زدم نمی‏آید پائین! یعنی اینقدر لطیف شده که ساده‏ترین مسئله را تحمل نمی‏کند.
گل پیراهنش، گل بشقابش، آن طوری که می‏خواهد نباشد، اعصابش خورد می‏شود، اعصابش خورد می‏شود، بخاطر اینکه مثلاً من گفتم پلوعدس این پلوماش آورد. من گفتم پپسی این کانادا خرید. من گفتم موکت سبز، رفته موکت قهوه‏ای خریده. من گفتم نمی‏دانم برویم خانه مادرم این گفت برویم خانه مادرش. مادرم مادرش یعنی سر ساده‏ترین مسئله دخترهای تحصیل کرده، دیپلمه‏ها، فوق دیپلمه‏ها، لیسانسها، حتی بعضی از دخترهایی که توی حوزه علمیه درس می‏خوانند می‏بینی سر یک مسئله جزئی زندگیشان تلخ می‏شود. ما طلبه داریم شکسته شده مثلاً سر یک مسئله‏ای حالا بنا بوده ببرنش (او را ببرند) مکه یک نمره کم آورده بنا بوده قاضی بشود توی امتحان مثلاً رأی نیاورده، کاندیدا شده، رأی نیاورده. اصلاً مثلاً خودش را کاندیدا می‏کند، رأی نمی‏آورد دیگر از آن شهر قهر می‏کند بابا شهر که اشکالی ندارد حالا تو صد تا رأی کم آوردی، چرا از شهر می‏روی بیرون. آدمهایی داریم وکیل، وزیر، سفیر، آخوند، کت شلواری، تحصیل کرده. مشکلی که امروز خیلی‏ها بهش (به آن) گرفتار هستند این است که می‏شکنند. زینب کبری (علیها السلام) خانم نشکن بود.
وضعیت شام در زمان معاویه‏
حالا من می‏خواهم یک چند تا جمله بگویم اول برایتان بگویم شام کجاست، کوفه کجاست، شام پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله) را ندید. امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ندید از روز اول صدای اسلام را که شنید با سیمای معاویه دید آخر یک وقتی مثلاً آدم یک چیزهایی را می‏بیند بعد یک چیزهایی مثلاً سبزی را می‏بیند بعد بهار هم می‏بیند. پائیز هم می‏بیند، افرادی هستند از اول که متولد می‏شوند در پائیز به دنیا می‏آیند هر چه می‏بینند برگ زرد است. اصلاً اسلام شام با پائیز بود یعنی اسلام را در سیمای معاویه دیدند بعد هم یزید. این اسلام اینه و لذا یک خفقانی بود که هر چه معاویه می‏گفت کسی لب از لب تکان نمی‏داد. معاویه می‏خواست مردم را امتحان کند گفت یک روز چهارشنبه بگوئیم می‏خواهیم نماز جمعه بخوانیم ببینیم کسی جرأت می‏کند بگوید امروز جمعه نیست، چهارشنبه رفتند نماز جمعه خواندند و یک نفر جرأت نکرد بگوید امروز چهارشنبه است اینقدر وحشت.
معاویه یک مشت لشکر داشت که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به یارانش می‏فرمود دوست دارم ده تای شما را بدهم یکی از علاقمندان به معاویه را بگیرم یعنی آنها علاقه‏شان به معاویه اینقدر بتون آرمه و سفت بود. در یک ماجرای قضاوت قاضی حکم داد که این شتر ماده مال فلانی است. صاحب شتر گفت بابا این شتر ماده نیست، نر است. معاویه گفت اگر قاضی حکومت من به نر گفت ماده یا به ماده گفت نر، کسی حق ندارد بگوید چیز دیگر یعنی به چهارشنبه بگوید جمعه به جمعه بگویند چهارشنبه به نر بگویند ماده به ماده بگویند نر کسی جرأت حرف زدن نداشت. حالا در یک همچین کشوری در دمشق یک زنی مثل زینب کبری (علیها السلام) این همه داغ دیده، آمده خطبه می‏خواند توی خطبه‏اش مفصل است یک جمله‏اش را برایتان معنا کنم می‏فرماید که در کوفه در شام هم یک خطبه دارد.
حمد خدا، اولین کلام زینب (س) در برابر یزید
خطبه شام‏اش را برایتان معنا کنم می‏گوید که: «الحمد اللّه ربّ العالمین» اول حرفش می‏گوید خدا را شکر ما وقتی شکم‏مان سیر است می‏گوئیم خدا را شکر. زینب (علیها السلام) در حال گرسنگی هم گفت خدا را شکر. در حالی که همه سختی‏ها دیده، پیاده و سواره از کربلا تا کوفه از کوفه تا شام ده‏ها روز اسارت، در به دری داغ خطر نیش همه را تحمّل کرده باز می‏گوید: «الحمد للّه» این خیلی در سه بعد صلوات می‏فرستد بعد شروع می‏کند می‏گوید آیه قرآن می‏خواند می‏گوید: «ثم کان عاقبه الّذین اساؤا السوای أن کذبوا بآیات الله» ای کسانی که گناه کردید شما کافر از دنیا خواهید رفت، عاقبت شماها که آمدید حسین (علیه السلام) را کشتید بد عاقبت و همه‏تان کافر می‏میرید (در پایتخت ببینید یک کسی بیاید مثلاً در رشت که مرکز برنج است در مازندران، گیلان که مرکز برنج است یک چهارپایه بگذارد توی خیابان بگوید مرگ بر برنج. در پایتخت برنج بگوید که مرگ بر برنج، خیلی جسارت است کسی مثلاً بیاید توی مدرسه فیضیه که مرکز طلاب و روحانیون است آنجا مثلاً یک دری وری بگوید خیلی جرأت می‏خواهد بچه‏های ما مرگ بر شاه می‏گفتند ولی شاه تهران بود. مرگ بر شاه اهواز کسی برود توی صورت شاه به شاه نگاه بکند بگوید مرگ بر شاه، این خیلی جگر می‏خواهد این هم ممکن است یک کسی بگوید در رود (فرار کند، نه) یک کسی سخنرانی کند این هم نه یک زن، این هم نه یک سری همه داغ و اسارت دیده، یک زنی که این همه ضربه دیده در مقابل حکومت این رقمی حرف می‏زند، خیلی مهم است.
کافرها با جنایتی که کردید برادرم را کشتید کافر می‏میرید. آن وقت کلمه‏اش حمد است، دومین کلمه‏اش قرآن است انس زینب کبری (علیها السلام) با قرآن زینب کبری (علیها السلام) دختر فاطمه (علیها السلام) است. فاطمه زهرا (علیها السلام) در سخنرانی کوتاهی که کرد در مسجد حدوداً 54 تا آیه قرآن خواند خیلی مهمه. تسلط و انس «أظننت یا یزید» توی کاخ یزید توی کشور یزید می‏گوید گمان کردی «أظننت یا یزید حیث اخذت علینا اقطار الارض و آفاق السماء….» یزید تو فکر کردی ما را کشتی ما خوار شدیم؟ تو فکر کردی، تو فکر کردی، تو فکر کردی، خوب همه حرفهایش را می‏زند. اللّه اکبر بعد می‏آید می‏گوید که: «لا یحسبنّ الّذین کفروا انما نملی لهم خیرا» آیه قرآن می‏خواند یزید فکر نکن دو سه روز زنده‏ای به نفعت است، خدا گذاشته پیمانه‏ات سر برود پدرت را در بیاورد. فکر نکن چند روزی «أمن العدل یا بین الطلقاء» تو عادل هستی؟

 

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:41:00 ق.ظ ]




درس ها وعبرت های ماندگار قیام عاشورا...

درس ها و عبرت هاي ماندگار قیام عاشورا

عاشورا، تبلور زنده نماز، مناجات، حماسه، عدالت و شهادت است. در مورد اين رخداد بسيار سخن گفته شده است، ولي به ابعاد گوناگون انساني و اجتماعي و درس ها و پيام هاي زندگي ساز و حماسه آفرين آن كمتر توجه شده است. حال ما در اين مختصر به عبرت هاي عاشورا مي پردازيم:

الف- عبرت هاي سياسي
حركت و نهضت امام حسين(ع) يك جنبش خصوصي يا خانوادگي نبود بلكه حركتي عظيم و انقلابي بزرگ عليه حكومت بني اميه بود. از اين رو يك حركت سياسي محسوب مي شود كه از جهات گوناگون مي تواند الگوي سياسي جوامع باشد كه مهمترين آنها عبارتند:

1- ولايت و رهبري
از مهمترين اصول اسلام، «ولايت» است. ولايت بر مسلمين را امامان حق خودشان مي دانستند و به غاصب بودن ديگران عقيده داشتند. از اين رو امام حسين(ع) فرمودند: «ما خاندان پيامبر بر تصدي اين امر (حكومت بر امت) از اين مدعيان ناحق سزاوارتريم.»
و در زيارتنامه ها گاهي لعنت بر كساني آمده است كه ولايت آنان را انكار كردند.
از سرمايه ها و عبرت هاي نهفته در حركت عاشورا، معرفي «رهبري صالح» به امت اسلام و افشاي رهبران ناشايسته است.

2- عدم ترك امر به معروف و نهي از منكر
حيات جامعه اسلامي به حساسيت مردم نسبت به احكام خدا و نظارت عمومي در امور واليان و مسئولان و مردم عادي است. از اين رو امام حسين(ع) با درك موقعيت حساس جامعه كه روز به روز از سنت رسول خدا فاصله مي گرفت، پرچم امر به معروف و نهي از منكر را علم كرد و در اين راه جان خود و اطرافيانش را به خطر انداخت و براي هميشه و به همگان آموخت كه سكوت در برابر ظلم، بدعت، انحراف، گناهي بزرگ و قيام عليه آنها بالاترين درجه امر به معروف و نهي از منكر است. حال پيروان فرهنگ عاشورا، با الهام از عاشورا بايد نبض پرحركت جامعه اسلامي باشند و نسبت به جريان امور و وضعيت فرهنگي و سياسي حساسيت نشان دهند و با حضور دائم در ميدان امر به معروف و نهي از منكر، عرصه را بر فسادآفرينان تنگ سازند.

3- باطل ستيزي و جهاد
تلاش براي بازگرداندن خلافت اسلامي و حاكميت مسلمين به مجراي حق و اصيل خود و از بين بردن سلطه جائرانه باطل، صفحه ديگري از مبارزات امام حسين(ع) مي باشد كه تكليف «باطل ستيزي» را به صورت كلي و هميشگي روشن مي سازد و اينكه در برابر قدرت هاي باطل، نبايد سكوت و سازش كرد.
از تكاليف مهم مسلمانان در حراست از دين و كيان خويش و مقابله با دشمنان «جهاد» است كه عامل عزت مسلمين است. كربلا و عاشورا يكي از مظاهر عمل به اين تكليف ديني بود و درسي براي همه آزادگان جهان كه در همه حال با همه توان تا آخرين دم، به نبرد با دشمنان اسلام و دين خدا برخيزند.

4- تدبير و برنامه ريزي
قيام عاشورا، يك نهضت حساب شده و با برنامه بود و نه يك شورش كور و بي هدف. براي لحظه به لحظه و روز به روز آن، دورانديشي و تدبير به كار گرفته شده بود.

5- كل يوم عاشورا
از عبرت ها و درس هاي مهم عاشورا، شناخت تكليف دفاع از حق و مبارزه با باطل و ستم در هر جا و هر زمان است. قيام عاشورا تكليف خاص آنحضرت و يارانش در آن مقطع زماني خاص نبود، بلكه هرگاه هرجا نظير آن شرايط پيش آيد، همان تكليف هم ثابت است.

ب) پيام ها و عبرت هاي اخلاقي

1- آزادگي
آزادي در مقابل بردگي، اصطلاحي، حقوقي و اجتماعي است، اما «آزادگي» برتر از آزادي است و نوعي حريت و رهايي انسان از قيد ذلت آور و حقارت بار است. نهضت عاشورا جلوه بارزي از آزادگي در مورد امام حسين(ع) و خاندان و ياران شهيد او است كه از ميان دو امر شمشير يا ذلت، مرگ با افتخار را پذيرفت و فرمود: «هيهات من الذله» انسان هاي آزاده در راه استقلال و رهايي از ستم طاغوت ها و در آن لحظات حساس و دشوار انتخاب، مرگ سرخ و مبارزه خونين را برمي گزينند و فداكارانه جان مي بازند تا جامعه خود را آزاد كنند.

2- ايثار
اوج ايثار، ايثار خون و جان است. ايثارگر كسي است كه حاضر باشد هستي و جان خود را براي دين فدا كند. در صحنه كربلا نخستين ايثارگر سيدالشهدا(ع) بود كه در راه خدا از جان و مال و ناموس خود گذشت. و براي همه مخصوصاً شيعيان اين درس را داد كه در راه رضاي خدا و حفظ دين خدا بايد از تمنيات خويش گذشت.

3- شجاعت
صحنه عاشورا تصويري است واضح از شجاعت امام حسين(ع) و اهل بيتش. شجاعت عاشورائيان ريشه در اعتقادشان داشت. لذا عاشورا الهام بخش شجاعت به مبارزان بوده است و محرم همواره روحيه، شهامت و ظلم ستيزي به مردم مي داده است.

4- عزت
عزت يعني، شكست ناپذيري، صلابت نفس، و حفظ كرامت و شخصيت والاي انسان است. ستم پذيري و تحمل سلطه باطل و سكوت در برابر تعدي و تسليم فرومايگان شدن و اطاعت از فاجران همه از ذلت نفس و زبوني و حقارت روح سرچشمه مي گيرد.
عزت و كرامت امام حسين(ع) در عاشورا درس عبرتي بر تمام مسلمانان شد كه به زيربار خواسته هاي ستمگران و ظالمان و قدرت هاي بزرگ نروند و در برابر تعدي آنها با تمام قوا با عزت و سربلندي بايستند.

5- عمل به تكليف
فرهنگ «عمل به تكليف» وقتي در جامعه و ميان افراد حاكم باشد، همواره احساس پيروزي مي كنند. امامان شيعه در هر شرايطي طبق تكليف عمل مي كردند. حادثه عاشورا نيز يكي از جلوه هاي عمل به وظيفه بود.
پيام عاشورا: «شناخت تكليف» و «عمل به تكليف» است. از سوي همه مردم، به ويژه آنان كه موقعيت ويژه و الگويي براي ديگران دارند.

6- عشق به خدا
از والاترين و زلال ترين حالات جان آدمي، عشق به كمال مطلق خداي متعال است. سراسر عاشورا و صحنه هاي رزم رزمندگان، جلوه اي از اين جذبه معنوي و عشق برين است و شهادت ياران و عزيزان هركدام هديه اي به درگاه دوست است تا رضاي او تأمين شود. اين مشرب عرفاني و عشق به خدا بايد سرمشق صاحبدلان و عاشقان درگاه حضرت دوست باشد. حفظ دين خدا قرباني مي خواهد كه امام و يارانش قربانيان در اين راه بودند.
براي ملت ها هم قرباني شدن و قرباني دادن، رمز عزت و پيروزي است عبرت و پيام عاشورا اين است كه به ملتي كه در راه «آزادي» گام برداشته بايد قربانيان بسياري تقديم آستان حريت كند.
آري حوادث تاريخي اگر به چشم عبرت و درس گرفتن مورد مطالعه قرار گيرد «درس آموز» است. حادثه كربلا يكي از اين حوادث «الهام بخش» و «عبرت آموز» است. در عين حال كه براي همه حق جويان و عدالت خواهان و مباران راه حق و آزادي، يكي از غني ترين منابع الهام گيري است، از نگاه ديگر يكي از تلخ ترين حوادث و فجايعي است كه در تاريخ اسلام پديد آمد و جا دارد كه كاملاً بيان شود كه چه عواملي سبب شد، اين فاجعه به بار آمد و از آن درس عبرت گرفت. عواملي مثل دنياطلبي، غفلت، رها كردن تكليف، بي طرفي نسبت به حق و باطل و… كه همه اينها در به وجود آمدن اين فاجعه به نوعي دخيل بودند

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:37:00 ق.ظ ]




بانوی صبر واستقامت...

بانوی صبر و استقامت- حضرت زینب و كربلا

سر نی در نی‏نوا می‏ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می‏ماند اگر زینب نبود
ای فروغ تابنده کوثر! ای پرستار شهادت! تو بانوی فصاحت و اعجازی. نطق آتشین تو قلب سنگی کوفیان را ذوب کرد، اشک از چشمان آنها به راه انداخت و به سینه های کویری شان گسیل داشت.
تو فرزند کوثری! تو جرعه ناب کوثری! نامت همیشه درس آموز عزت و یادت هماره الهام بخش شرف و مردانگی باد.ای شکوه حماسه در سراپرده حیرت! ای زخم خورده نینوا! ای بانوی خورشیدهای دربند! ای زینب قهرمان! تو که خود، وسعتی به اندازه همه سوگ های آفرینش داشته ای، تو که خود دریای بی کران اشک را، ساحل بودی، چگونه باید بر تو سوگواری نمود که ما سوگواری را از تو یادگار داریم. تو که آواز سرخ کربلا را از حنجره بردباری ات، به گوش تاریخ رساندی و اگر این حنجره صبوری و آن نطق آتشین تو در کاخ یزیدیان نبود، داستان جانسوز آن ظهر عطشناک در کوچه های تاریخ به دست فراموشی سپرده می شد.
تو گویی او به دنیا آمده بود تا صبر را شرمنده کند، زینب (س) این اسطوره تاریخ را می گویم. آمده بود تا عشق را مبهوت لحظه های زلالش کند. آمده بود تا صدق و وفا را به جهانیان بیاموزد و متانت و وقار را به نمایش گذارد. آمده بود تا رسالت خود را به انجام برساند؛ مونس و یار برادر، سالار قافله حسینی و غم خوار اسیران باشد. آمده بود تا فریاد بلند مظلومان باشد؛ فریادی که پژواک آن هنوز هم از ورای تاریخ به گوش شنوای دل های حق جویان می رسد.
اسیران بر هودجی از خون نشسته بودند. با حسین آمده بودند و بی حسین بر می گشتند و سالار قافله، زینب بود؛ هر چند خمیده و شکسته دل، ولی به پاسداری از حقیقت ایستاده بود تا امتداد راه برادر باشد. وصیت برادر این بود که “زینبم، بعد از من مبادا روی بخراشی و گریبان بدری و جزع و فزع کنی.” و زینب اکنون آرام چون شقایقی داغ دار با مصیبتی عظیم در دل همراه قافله شده بود.
زینب (علیهاالسلام) در خانه رفیع امامت رشد یافته، از لبان وحی علم آموخته و در دامان کرامت پرورش یافته بود. او لباس پاکی و تقوا پوشیده بود و به آداب و اخلاق اسلامی مزین شده بود. زینب (س) فصاحت و بلاغت را از علی، نجابت را از فاطمه، صبر و شکیبایی را از حسن و مظلومیت در عین ایستادگی را از حسین آموخته بود؛ او روح بلند و رضا بود.
حضرت زینب (س) در خضوع و خشوع و عبادت و بندگی، وارث پدر و مادر بود. او بیش تر شب ها را با عبادت و بندگی حضرت حق به صبح می رساند و همواره قرآن تلاوت می کرد. تهجد و شب زنده داری حضرت زینب (س) در طول حیات پربرکتش نشد؛ حتی در شب یازدهم محرم با آن همه رنج و خستگی و دیدن آن مصیبت های دلخراش هم به عبادت خدا پرداخت. حضرت سجاد (ع) می فرماید: ” آن شب دیدم عمه ام بر سجاده نماز نشسته و مشغول عبادت است.” و نیز از آن حضرت نقل شده که “عمه ام زینب با این همه مصیبت از کربلا تا شام، هیچ گاه نمازهای مستحبی را ترک نکرد” و نیز روایت می کنند: “چون امام حسین (ع) برای وداع با زینب (س) آمد، فرمود: خواهرم، مرا در نماز شب فراموش نکن.”
زینب (علیهاالسلام) در ایام کودکی، با برادرش حسین (ع) انس و الفتی عجیب داشت و در کنار برادر، آرامش می یافت و دیده از دیدارش بر نمی بست و از حضور مبارکش دور نمی شد. روزی حضرت فاطمه (س) نزد پدر رفت و عرض کرد: “پدر جان، متعجبم از محبت فراوانی که میان زینب و حسین است. این دختر چنان است که بی دیدار حسین شکیبایی ندارد.” رسول خدا (ص) چون این سخن بشنید، آه دردناکی از سینه برکشید و اشک دیده بر چهره روان کرد و فرمود: “ای روشنی چشم من، این دختر با حسین به کربلا خواهد رفت و به هزار گونه رنج و بلا گرفتار خواهد شد.”
حضرت زینب (س) تنها 56 سال امانت الهی خویش را بر دوش کشید. نقل است که در اواخر عمر آن بانوی بزرگ، در مدینه منوره قحطی پیش آمد. عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زینب (س) در شام مزرعه ای داشت و ناچار به اتفاق همسر خود در آن دیار رحل اقامت افکند. حضرت در آن سرزمین بیمار شد و در همان جا روح خود، این امانت الهی را به صاحبش باز گرداند و با جسمی خسته از فراز و نشیب زمان و رنجور از جور مردمان به دیار باقی شتافت.
چشمانش را گشود و برای آخرین بار به دورترین نقطه خیره شد. در این مدت حتی یک لحظه چهره برادر از نظرش دور نمانده بود. آتش اشتیاق بیش از پیش شعله کشید و یاد برادر تمام وجودش را پر کرده بود. لحظه وصال نزدیک بود. دوباره خیمه های آتش زده و سرهای بر نیزه، چشمانش را به دریایی از غم مبدل ساخت. زینب (س) پلک ها را روی هم گذاشت و زیر لب گفت: “السلام علیک یا ابا عبدالله” و به برادر پیوست.
عروج ملکوتی آن بانوی مکرمه بنا به قول مشهور در پانزدهم رجب سال 62 قمری رخ داد. اینک مزار شریفش، قبله عاشقان خاندان عصمت و طهارت در دمشق (سوریه) است.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:33:00 ق.ظ ]