نرجس
 
   



برگزاری مراسمات دهه اخرصفر همراه با ختم قران
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[دوشنبه 1396-08-29] [ 10:42:00 ق.ظ ]




برگزاری مراسمات دهه اخرصفر
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:40:00 ق.ظ ]




پیام امر به معروف و نهی از منکر

عمل به فریضه امر به معروف و نهی از منکر، بهترین نشانه اهتمام فرد به امور خلق و توجه به مسائل مهم زندگی برادران دینی است. امر به معروف و نهی از منکر، یعنی احساس مسئولیت کردن در برابر ارشاد و یاری دیگران و سکوت نکردن در برابر اشتباه و گرفتاری دیگران، بلکه به هدایت و مدد او شتافتن. خداوند در قرآن کریم از زبان حضرت لقمان، خطاب به فرزندش می گوید:

یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ. (لقمان: 17)

پسرم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهی از منکر کن و در برابر مصایبی که به تو می رسد، شکیبا باش؛ چون از کارهای مهم است.

لازمه امر به معروف و نهی از منکر، نفی خودخواهی و انحصارطلبی است. چنان که این رهنمود، به صراحت در آیات رحمانی آمده است:

وَ الْمُوءْمِنُونَ وَ الْمُوءْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُوءْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطِیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ. (توبه: 71)

مردان و زنان باایمان، ولیّ یکدیگرند، امر به معروف و نهی از منکر می کنند، نماز را برپا می دارند و زکات را می پردازند و از خدا و رسولش اطاعت می کنند. به زودی، خدا بر آنان رحمت خویش را ارزانی می دارد. همانا خداوند، توانا و حکیم است.

با توجه به این آیه، لازمه ایمان حقیقی، داشتن رابطه دوستی با دیگر مؤمنان و کمک و راهنمایی آنان است. لازمه علاقه مندی به یکدیگر، ارشاد یکدیگر به خوبی ها و انتقاد از بدی ها و زشتی هاست و لازمه ارشاد به معروف و انتقاد از منکر، برپایی نماز و گسترش معنویت و فرمانبرداری از خداوند و فرستاده خداوند و همچنین دستگیری از ضعیفان و مستمندان است و سرانجام، لازمه همه این امور، نزول رحمت های بی پایان خداوند است.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-08-23] [ 10:33:00 ق.ظ ]




1- چه بسا شخص حريص بر امري از امور دنيا ، كه بدان دست يافته و باعث نافرجامي و بدبختي او گرديده است ، و چه بسا كسي كه براي امري از امور آخرت كراهت داشته و بدان رسيده ، ولي به وسيله آن سعادتمند گرديده است .
بحارالانوار ، دار احياء الترا العربي ، ج 75، ص (166)

2- تو را به پنج چيز سفارش مي كنم : اگر مورد ستم واقع شدي ستم مكن ، اگر به تو خيانت كردند خيانت مكن ، اگر تكذيبت كردند خشمگين مشو ، اگر مدحت كنند شاد مشو ، و اگر نكوهشت كنند ، بيتابي مكن .
بحارالانوار ، دار احياء الترا العربي ، ج 75، ص (167)

3- سخن نيك را از هر كسي ، هر چند به آن عمل نكند ، فرا گيريد .
بحارالانوار ، دار احياء الترا العربي ، ج 75، ص (170)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:49:00 ق.ظ ]




در پی وقوع زلزله در غرب ایران و جان باختن و زخمی شدن شماری از مردم این کشور، رهبر ایران پیامی صادر کردند.

 متن پیام آیت الله خامنه ای رهبر ایران به این شرح منتشر شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
با تأسف و اندوه فراوان خبر زمین لرزه در غرب کشور را که به جان باختن جمعی از هم میهنان عزیز و زخمی شدن جمعی بیشتر انجامیده و خسارات بسیاری پدید آورده است، دریافت کردم. وظیفه ی مسؤولان آن است که در همین اولین ساعات با همه ی همت و توان به یاری آسیب دیدگان به ویژه در زیر آوار ماندگان بشتابند و با بهره گیری سریع از همه ی امکانات موجود، از افزایش تلفات جلوگیری کنند.
ارتش و سپاه و بسیج، با نظم و سرعت به آوار برداری و انتقال مجروحان کمک کنند و دستگاه های دولتی چه نظامی و چه غیر نظامی همه ی توان خود را برای یاری آسیب دیده ها و خانواده های آنان به صحنه آورند.
اینجانب از اعماق دل، این حادثه تلخ و مصیبت بار را به ملت ایران به خصوص به مردم عزیز استان کرمانشاه و به ویژه به خانواده های مصیبت زده تسلیت عرض می کنم و متضرعانه از خداوند متعال می خواهم که این محنت و رنج را مایه ی جلب رحمت و فضل خود قرار دهد و بر صبر و پایداری و مقاومت ملت عزیزمان بیفزاید.
از همه کسانی که می توانند به نحوی در سبک کردن بار مصیبت و جبران خسارت مؤثر باشند درخواست می کنم که به یاری آسیب دیدگان بشتابند.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:29:00 ق.ظ ]




داستان توبه نصوح

  در کتاب انوار المجالس صفحه ۴۳۲ داستان شخصی بنام نصوح وجود دارد که بعضى گفته اند آیه شریفه : تُوبُوا اِلَى اللّه تَوْبَةً نَصُوحا اشاره به توبه این شخصى است .

 (نَصوح ) مردى کوسج (بى ریش ) او در یکى از حمامهاى زنانه آن زمان کارگرى مى کرده ، و شستشوى این زن و آن زن را به عهده داشته .

نصوح به اندازه اى چابک و تردست بوده است که همه زنها مایل بودند کارشان را او عهده دار شود، خورده خورده آوازه نصوح ، بگوش دختر پادشاه وقت رسید، میل کرد که وى را از نزدیک ببیند.

فرستاد حاضرش کردند، همینکه دختر پادشاه وضعش را دید پسندید و شب او را نزد خود نگهداشت ، روز بعد دستور داد حمامى را خلوت کنند و از ورود اشخاص متفرقه بآنجا جلوگیرى نمایند. سپس نَصوح را بهمراه خود بحمام برد و تنظیف خودش را به او محول نمود.

از قضا دانه گرانبهائى از دختر پادشاه ، در آن حمام مفقود گشت از این پیش آمد دختر پادشاه در غضب شد و به دو تن از خواصش فرمان داد که همه کارگران را تفتیش و بازرسى کنند، تا بلکه آن دانه گرانبها پیدا شود. طبق این دستور ماءمورین ، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند. همین که نوبت به نَصوح رسید، با اینکه آن بیچاره روحش خبرنداشت ولى از این جهت مى دانست که اگر تفتیشش کنند کارش به رسوائى کشیده خواهد شد به خاطر همین هم حاضر نشد که تفتیشش کنند. لذا به هر طرف که ماءمورین مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او به آنها اینطور نشان مى داد که دانه را او ربوده و از این نظر ماءمورین براى دستگیرى او اهمیت بیشترى قائل بودند.

نصوح هم چون تنها راه نجات را این دید که خود را در میان خزانه حمام پنهان کند ناچار خودش را بداخل خزانه رسانید، و همینکه دید ماءمورین براى گرفتنش به خزانه وارد شدند و فهمید که دیگر کارش تمام است و الا ن است که رسوا شود، بخداى متعال از ته دل توجه عمیقى نمود و از روى اخلاص از کرده هاى خود توبه کرد و دست حاجت بدرگاه الهى دراز نمود و از او خواست که از این غم رسوائى نجاتش دهد.

به مجرّد اینکه نصوح حال توبه و استغفار پیدا کرد و از کرده خود پشیمان گشت ، ناگهان از بیرون حمام صدائى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید چون دانه پیدا شد. پس ، از او دست کشیدند و نصوح خسته و نالان شکر الهى را بجا آورده از خدمت دختر مرخص شد و به خانه خود رفت و هر چه مال که از راه گناه در آورده بود، همه را بین فقراء قسمت کرد و چون اهالى شهر از او دست بردار نبودند دیگر نمى توانست در آن شهر بماند. و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج شده و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود، و بعبادت خدا مشغول گردید.

اتّفاقا شبى در خواب دید کسى به او مى گوید: اى نصوح چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است ؟!

تو باید طورى کنى که گوشتهاى بدنت بریزد، همین که نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى گران وزن را حمل کند و بدین وسیله خودش را از گوشتها بکاهاند.

این برنامه را نصوح مرتبا عمل کرد، تا پس از مدّتى که گذشت در یکى از روزها همانطوریکه مشغول به کار بود چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا مى کند، از این امر به فکر فرو رفت . که آیا این میش ‍ از کجا آمده و از آن کیست ؟! تا آنکه عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از چوپانى فرار کرده و به اینجا آمده پس بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و باو تسلیمش نمایم ، لذا رفت و آن میش را گرفت و درجائى پنهانش کرد، و از همان علوفه و گیاهان که خود مى خورد بآن نیز مى خورانید تا اینکه صاحبش آید و از او مواظبت هم میکرد که آن میش گرسنه نماند. چونکه چند روزى بهمین منوال گذشت آن میش به فرمان الهى به تکلم و حرف آمد و گفت :

اى نصوح خدا را شکر کن که مرا براى تو آفریده سپس از آن وقت به بعد نصوح از شیر میش مى خورد و عبادت مى کرد تا موقعیکه اتفاقا عبور کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند به آنجا افتاد. همینکه نصوح را دیدند از او آب خواستند.

نصوح گفت : شماها ظرفهایتان را بیاورید تا من به جاى آب شیرتان دهم مردم ظرف مى آوردند و نصوح آنها را از شیر پرکرده به آنان رد مى کرد و به قدرت الهى هیچ از آن کم نمى شد بدین وسیله نصوح آن گروه را از تشنگى نجات داد. بعدا راه شهر را بآنها نشان داد.

کاروانیان راهى شهر شدند و هریک از مسافرین در موقع حرکت در برابر خدمتى که آقاى نصوح به آنان کرده بود احسانى نمودند و چون راهى که نصوح به آنها نشان داده بود نزدیکتر بشهر بود. آنها براى همیشه آمد و رفت خود را از آنجا قرار دادند. بتدریج سایر کاروانها هم بر این راه مطلع شدند. آنها نیز ترک راه قدیمى نموده همین راه را اختیار کردند. قهرا این رفت و آمدها درآمد سرشارى براى نصوح تولید مى نمود، و او از محل این درآمدها بناهائى ساخت و چاهى احداث کرد و آبى جارى نمود و کشت و زراعتى بوجود آورد و جمعى را هم در آن منطقه سکونت داد، و بین آنها بساط عدالت را مقرر فرمود و برایشان حکومت مى کرد و جمعیتى که در آن محل سکونت داشتند همگى به چشم بزرگى بر نصوح مى نگریستند.

رفته رفته آوازه و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه وقت که پدر آن دختر بود، رسید. از شنیدن این خبر به شوق دیدنش افتاد لذا دستور داد تا وى را دعوت بدربار کنند. همینکه دعوت پادشاه به نصوح رسید اجابت نکرد و گفت مرا با دنیا و اهل دنیا کارى نیست . و از این رفتن به دربار عذر خواست مامورین وقتى سخن نصوح را به پادشاه زدند بسیار تعجب کرد واظهار داشت حال که او براى آمدن عذر دارد پس چه خوب است ما نزد او رویم و قلعه نوبنیادش را مشاهده کنیم . لذا با خواصش بسوى اقامتگاه نصوح حرکت کردند.

همینکه به آن محل رسیدند به قابض الارواح امر شد که جان پادشاه را بگیر و به زندگانى وى خاتمه دهد، پادشاه بدرود حیات گفت .

این خبر به نصوح رسید دانست که وى براى ملاقات او از شهر خارج شده لذا در تجهیزات و مراسم تشییع جنازه اش شرکت کرد، و آنجا ماند تا به خاکش سپردند و از این رو که پادشاه پسرى نداشت ارکان دولت مصلحت را در این دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند پس چنان کردند و نصوح را به زور به پادشاهى منصوب کردند.

نصوح هم چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانید و بعد هم با همان دختر پادشاه که قبلا گفتیم ازدواج کرد. چون شب زفاف رسید و در بارگاهش نشسته بود، ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت ، چند سال قبل از این به کار شبانى و چوپانى مشغول بودم و میشى از من گم شده بود و اکنون آن را در نزد تو یافته ام ، مالم را به من رد کن .

نصوح گفت : همینطور است الا ن امر مى کنم به تو میش را تسلیم کنند. شخص تازه وارد بار دیگر گفت چون میش مرا نگهدارى کردى هرآنچه از شیرش را خورده اى بتو حلال باد ولى آن مقدار از منافعى که به تو رسیده نیمى از آنِ تو باشد، باید نیم دیگرش را به من تسلیم دارى .

نصوح دستور داد تا آنچه از اموال منقول و غیر منقول که در اختیار دارد نصفش را به وى بدهند و منشیان را دستور داد تا کشور را نیز بالمناصافه بینشان تقسیم کنند سپس از چوپان معذرت خواهى کرد تا بلکه زودتر برود. در آن موقع شبان گفت : اى نصوح فقط یک چیز دیگر مانده که هنوز قسمت نشده ؟! نصوح پرسید کدام است ؟!

چوپان گفت همین دختریست که به ازدواج خود در آوردى چون آن هم از منفعت میش من است .

نصوح گفت : چون قسمت کردن او، مساوى با خاتمه دادن به حیات وى است بیا و از این امر درگذر؟ شبان قبول نکرد باز گفت : نصف دارائى خودم را به تو مى دهم ، تا از این امر درگذرى ، این مرتبه هم قبول نکرد. نصوح اظهار داشت تمام دارائى خود را مى دهم تا از این امر صرف نظر کنى ، باز نپذیرفت . ناچار جلاّد را طلبید و گفت : دختر را به دو نیم کن . سپس جلاد شمشیر را کشید تا بر فرق دختر زند دختر از وحشت لرزید و جزع کرد و از هوش رفت .

در این هنگام شبان جلو جلاد را گرفت و خطاب به نصوح کرد و گفت بدان نه من شبان و نه آن میش است بلکه ما هر دو ملکى هستیم ، که از براى امتحان تو فرستاده شده ایم ، سپس در آنموقع ، میش و چوپان هر دو از نظر غائب شدند. نصوح شکر الهى را بجا آورد و پس از عروسى تا مدتى که زنده بود عبادت و سلطنت مى کرد

داستان توبه نصوح

  در کتاب انوار المجالس صفحه ۴۳۲ داستان شخصی بنام نصوح وجود دارد که بعضى گفته اند آیه شریفه : تُوبُوا اِلَى اللّه تَوْبَةً نَصُوحا اشاره به توبه این شخصى است .

 (نَصوح ) مردى کوسج (بى ریش )  بود او در یکى از حمامهاى زنانه آن زمان کارگرى مى کرده ، و شستشوى این زن و آن زن را به عهده داشته .

نصوح به اندازه اى چابک و تردست بوده است که همه زنها مایل بودند کارشان را او عهده دار شود، خورده خورده آوازه نصوح ، بگوش دختر پادشاه وقت رسید، میل کرد که وى را از نزدیک ببیند.

فرستاد حاضرش کردند، همینکه دختر پادشاه وضعش را دید پسندید و شب او را نزد خود نگهداشت ، روز بعد دستور داد حمامى را خلوت کنند و از ورود اشخاص متفرقه بآنجا جلوگیرى نمایند. سپس نَصوح را بهمراه خود بحمام برد و تنظیف خودش را به او محول نمود.

از قضا دانه گرانبهائى از دختر پادشاه ، در آنحمام مفقود گشت از این پیش آمد دختر پادشاه در غضب شد و به دو تن از خواصش فرمان داد که همه کارگران را تفتیش و بازرسى کنند، تا بلکه آن دانه گرانبها پیدا شود. طبق این دستور ماءمورین ، کارگران را یکى بعد از دیگرى مورد بازدید خود قرار دادند. هینمکه نوبت به نَصوح رسید، با اینکه آن بیچاره روحش خبرنداشت ولى از اینجهت مى دانست که اگر تفتیشش کنند کارش به رسوائى کشیده خواهد شد به خاطر همین هم حاضر نشد که تفتیشش کنند. لذا به هر طرف که ماءمورین مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او به آنها اینطور نشان مى داد که دانه را او ربوده و از این نظر ماءمورین براى دستگیرى او اهمیت بیشترى قائل بودند.

نصوح هم چون تنها راه نجات را این دید که خود را در میان خزانه حمام پنهان کند ناچار خودش را بداخل خزانه رسانید، و همینکه دید ماءمورین براى گرفتنش به خزانه وارد شدند و فهمید که دیگر کارش تمام است و الا ن است که رسوا شود، بخداى متعال از ته دل توجه عمیقى نمود و از روى اخلاص از کرده هاى خود توبه کرد و دست حاجت بدرگاه الهى دراز نمود و از او خواست که از این غم رسوائى نجاتش دهد.

به مجرّد اینکه نصوح حال توبه و استغفار پیدا کرد و از کرده خود پشیمان گشت ، ناگهان از بیرون حمام صدائى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید چون دانه پیدا شد. پس ، از او دست کشیدند و نصوح خسته و نالان شکر الهى را بجا آورده از خدمت دختر مرخص شد و به خانه خود رفت و هر چه مال که از راه گناه در آورده بود، همه را بین فقراء قسمت کرد و چون اهالى شهر از او دست بردار نبودند دیگر نمى توانست در آن شهر بماند. و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج شده و در کوهى که در چند فرسخى آن شهر بود، سکونت اختیار نمود، و بعبادت خدا مشغول گردید.

اتّفاقا شبى در خواب دید کسى به او مى گوید: اى نصوح چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است ؟!

تو باید طورى کنى که گوشتهاى بدنت بریزد، همینکه نصوح از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگهاى گران وزن را حمل کند و بدین وسیله خودش را از گوشتها بکاهاند.

این برنامه را نصوح مرتبا عمل کرد، تا پس از مدّتى که گذشت در یکى از روزها همانطوریکه مشغول به کار بود چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا مى کند، از این امر به فکر فرو رفت . که آیا این میش ‍ از کجا آمده و از آن کیست ؟! تا آنکه عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از چوپانى فرار کرده و به اینجا آمده پس بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود و باو تسلیمش نمایم ، لذا رفت و آن میش را گرفت و درجائى پنهانش کرد، و از همان علوفه و گیاهان که خود مى خورد بآن نیز مى خورانید تا اینکه صاحبش آید و از او مواظبت هم میکرد که آن میش گرسنه نماند. چونکه چند روزى بهمین منوال گذشت آن میش به فرمان الهى به تکلم و حرف آمد و گفت :

اى نصوح خدا را شکر کن که مرا براى تو آفریده سپس از آن وقت به بعد نصوح از شیر میش مى خورد و عبادت مى کرد تا موقعیکه اتفاقا عبور کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى نزدیک به هلاکت بودند به آنجا افتاد. همینکه نصوح را دیدند از او آب خواستند.

نصوح گفت : شماها ظرفهایتان را بیاورید تا من به جاى آب شیرتان دهم مردم ظرف مى آوردند و نصوح آنها را از شیر پرکرده به آنان رد مى کرد و به قدرت الهى هیچ از آن کم نمى شد بدین وسیله نصوح آن گروه را از تشنگى نجات داد. بعدا راه شهر را بآنها نشان داد.

کاروانیان راهى شهر شدند و هریک از مسافرین در موقع حرکت در برابر خدمتى که آقاى نصوح به آنان کرده بود احسانى نمودند و چون راهى که نصوح به آنها نشان داده بود نزدیکتر بشهر بود. آنها براى همیشه آمد و رفت خود را از آنجا قرار دادند. بتدریج سایر کاروانها هم بر این راه مطلع شدند. آنها نیز ترک راه قدیمى نموده همین راه را اختیار کردند. قهرا این رفت و آمدها درآمد سرشارى براى نصوح تولید مى نمود، و او از محل این درآمدها بناهائى ساخت و چاهى احداث کرد و آبى جارى نمود و کشت و زراعتى بوجود آورد و جمعى را هم در آن منطقه سکونت داد، و بین آنها بساط عدالت را مقرر فرمود و برایشان حکومت مى کرد و جمعیتى که در آن محل سکونت داشتند همگى به چشم بزرگى بر نصوح مى نگریستند.

رفته رفته آوازه و حسن تدبیر نصوح به گوش پادشاه وقت که پدر آن دختر بود، رسید. از شنیدن این خبر به شوق دیدنش افتاد لذا دستور داد تا وى را دعوت بدربار کنند. همینکه دعوت پادشاه به نصوح رسید اجابت نکرد و گفت مرا با دنیا و اهل دنیا کارى نیست . و از این رفتن به دربار عذر خواست مامورین وقتى سخن نصوح را به پادشاه زدند بسیار تعجب کرد واظهار داشت حال که او براى آمدن عذر دارد پس چه خوب است ما نزد او رویم و قلعه نوبنیادش را مشاهده کنیم . لذا با خواصش بسوى اقامتگاه نصوح حرکت کردند.

همینکه به آن محل رسیدند به قابض الارواح امر شد که جان پادشاه را بگیر و به زندگانى وى خاتمه دهد، پادشاه بدرود حیات گفت .

این خبر به نصوح رسید دانست که وى براى ملاقات او از شهر خارج شده لذا در تجهیزات و مراسم تشییع جنازه اش شرکت کرد، و آنجا ماند تا به خاکش سپردند و از این رو که پادشاه پسرى نداشت ارکان دولت مصلحت را در این دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند پس چنان کردند و نصوح را به زور به پادشاهى منصوب کردند.

نصوح هم چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانید و بعد هم با همان دختر پادشاه که قبلا گفتیم ازدواج کرد. چون شب زفاف رسید و در بارگاهش نشسته بود، ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت ، چند سال قبل از این به کار شبانى و چوپانى مشغول بودم و میشى از من گم شده بود و اکنون آن را در نزد تو یافته ام ، مالم را به من رد کن .

نصوح گفت : همینطور است الا ن امر مى کنم به تو میش را تسلیم کنند. شخص تازه وارد بار دیگر گفت چون میش مرا نگهدارى کردى هرآنچه از شیرش را خورده اى بتو حلال باد ولى آن مقدار از منافعى که به تو رسیده نیمى از آنِ تو باشد، باید نیم دیگرش را به من تسلیم دارى .

نصوح دستور داد تا آنچه از اموال منقول و غیر منقول که در اختیار دارد نصفش را به وى بدهند و منشیان را دستور داد تا کشور را نیز بالمناصافه بینشان تقسیم کنند سپس از چوپان معذرت خواهى کرد تا بلکه زودتر برود. در آن موقع شبان گفت : اى نصوح فقط یک چیز دیگر مانده که هنوز قسمت نشده ؟! نصوح پرسید کدام است ؟!

چوپان گفت همین دختریست که به ازدواج خود در آوردى چون آن هم از منفعت میش من است .

نصوح گفت : چون قسمت کردن او، مساوى با خاتمه دادن به حیات وى است بیا و از این امر درگذر؟ شبان قبول نکرد باز گفت : نصف دارائى خودم را به تو مى دهم ، تا از این امر درگذرى ، این مرتبه هم قبول نکرد. نصوح اظهار داشت تمام دارائى خود را مى دهم تا از این امر صرف نظر کنى ، باز نپذیرفت . ناچار جلاّد را طلبید و گفت : دختر را به دو نیم کن . سپس جلاد شمشیر را کشید تا بر فرق دختر زند دختر از وحشت لرزید و جزع کرد و از هوش رفت .

در این هنگام شبان جلو جلاد را گرفت و خطاب به نصوح کرد و گفت بدان نه من شبان و نه آن میش است بلکه ما هر دو ملکى هستیم ، که از براى امتحان تو فرستاده شده ایم ، سپس در آنموقع ، میش و چوپان هر دو از نظر غائب شدند. نصوح شکر الهى را بجا آورد و پس از عروسى تا مدتى که زنده بود عبادت و سلطنت مى کرد

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1396-08-20] [ 11:11:00 ق.ظ ]




انبیا و سر مطهر

ابن لهیعه می‏‌گوید: طواف خانه خدا می‏‌کردم که ناگهان مردی را دیدم که پرده خانه را گرفته و می‏‌گوید: «اللهم اغفر لی و لا اراک فاعلا"» «خدآیا مرا بیامرز هر چند می‏‌دانم که از گناهی که کرده‏‌ام، نخواهی گذشت!».

به او گفتم: ای بنده خدا! بترس و چنین (با خدا) سخن مگوی! که اگر گناهان تو بشماره دانه‏‌های باران و برگ درختان هم باشد، خداوند تو را ببخشاید که او آمرزنده مهربان است.

گفت: نزدیک من آی تا داستان خود را برای تو بگویم.

نزدیک او رفتم، گفت: ابن‌زیاد مرا با 50 نفر بهمراه سر مطهر امام حسین علیه‏‌السلام به شام فرستاد و ما را عادت چنین بود که چون در منطقه‏‌ای فرود می‏‌آمدیم، آن سر مقدس را در صندوقی می‏‌نهادیم و در اطراف آن نشسته و شراب می‏‌خوردیم!! یکی از شب‌ها، همراهان من شراب نوشیدند و مست شدند ولی من آن شب شراب ننوشیدم، تاریک شب همه جا را گرفت و نیمه شب فرا رسید، نور شدیدی را مشاهده کردم و گویا درهای آسمان را دیدم که گشوده شد! حضرت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، محمَد مصطفی صلی اللَه علیه و آله و سلَم و جبرئیل امین با گروهی از فرشتگان به زمین آمدند، ابتدا” جبرئیل نزدیک صندوق آمد و سر مقدس امام را بیرون آورد و در آغوش گرفت و بوسید و پیامبران نیز چنین کردند، و چون نوبت به رسول خدا (ص) رسید بشدت گریست و پیامبران علیه‏م‌السلام به او تسلیت گفتند، سپس جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! حکم باری تعالی چنین است که هر چه درباره این امت فرمان دهی، اطاعت کنم! اگر خواهی زمین را بلرزانم و همانگونه که با قوم لوط رفتار کردیم، با اینان نیز چنین کنم!

پیامبر صلَی اللَه علیه و آله و سلم فرمود: نمی‌خواهم که کیفر اینان در این جهان باشد، که مرا با اینان در پیشگاه عدل خداوندی موقفی دیگر است و در روز رستاخیز با آنان دشمنی خواهم کرد.

آنگاه دیدم که فرشتگان بسوی ما هجوم آوردند تا ما را بکشند، من فریاد کردم که: الامان! الامان! یا رسول الله!

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اذهب لا عفر الله لک» «برو که خدا تو را نیامرزد»(58).

20 - دمشق

به هرحال اهل بیت رسول اکرم (ص) را همراه سرهای نورانی و پاک به طرف «دمشق» آوردند، چون نزدیک دروازه دمشق رسیدند، ام کلثوم علیها السلام، شمر لعنة الله علیه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازه‌‏ای وارد دمشق کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از میان محمل‌ها دور کنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خدا (ص) نگاه نکنند.

شمر ملعون کاملا” بر خلاف خواست ام کلثوم علیها السلام عمل کرد و کاروان اهل بیت را در روز اول ماه صفر(59) از دروازه ساعات(60) - که برای ورود کاروان تزیین شده بود و مردم زیادی در آنجا اجتماع کرده بودند - وارد شهر دمشق کرد، و اهل بیت عصمت علیه‏م السلام و سرهای مقدس را در این دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشای مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیکی درب مسجد جامع دمشق، در جایگاهی که اسیران را نگاه می‌‏دارند، نگاه داشت!!(61)

در بعضی از نقل‌ها آمده است که: اهل بیت را سه روز در این دروازه نگاه داشتند.

1- مشهور بر سر زبان‌ها، زجر بن قیس(با جیم) است ولی صحیح، زحر بن قیس می‏‌باشد.

2- بعید نیست همانگونه که عمر بن سعد سر امام حسین علیه‏‌السلام را زودتر از اهل بیت و در همان روز عاشورا به کوفه فرستاد، عبیدالله نیز قبل از اعزام اهل بیت به شام، ابتدا سر، مقدس امام حسین علیه‏‌السلام را به نزد یزید فرستاده و بعد از آن اهل بیت را با سایر سرها روانه شام کرده باشد، همانگونه که از نقل شیخ مفید استفاده می‏‌شود و زندانی کردن اهل بیت که طبری و دیگران نقل آن را تأیید کرده‏‌اند، صحت این مطلب را تأیید می‏‌کند.

3-

همچنین نقل شده است که: عبیدالله بن زیاد پس از آنکه سر مبارک امام را برای یزید فرستاد دستور داد تا بانوان و کودکان آن حضرت برای سفر به شام آماده شوند و فرمان داد تا بر گردن علی بن الحسین علیه‏‌السلام زنجیر نهادند و مجفر بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن را به دنبال آنان روانه کرد، تا رفتند و به آن گروهی که سر امام را برده بودند رسیدند و علی بن الحسین علیه‏‌السلام با کسی سخن نگفت تا به دمشق رسید.

(ارشاد شیخ مفید 2/119). و در ضبط ارشاد مجفر بن ثعلبه (با جیم) آمده و در بعضی نقلها مخفر (با خاء) و در بعضی محفر (با حاء) ذکر شده است.

و از این نقل چنین استفاده می‌‏شود که سر مقدس امام را عبیدالله قبل از اهل بیت به شام فرستاده است و این همان چیزی است که قبلا نیز بدان اشاره کردیم.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 11:09:00 ق.ظ ]




نگاهی به 20 منزلی که سر مبارک امام حسین(ع) در آن‌ها توقف کرد

 

سید بن طاووس می‌‏گوید: چون یزید بن معاویه نامه عبیدالله را دریافت کرد و بر مضمون آن اطلاع یافت، پاسخ آن نامه را فرستاد و به عبیدالله بن زیاد فرمان داد که سر امام حسین علیه‏‌السلام و سرهای یاران آن حضرت را به همراه زنان و کودکان به شام بفرستد.

ابن زیاد محفر بن ثعلبه را خواند و آن سرهای پاک و اهل بیت آن حضرت را به او سپرد، و او آنان را همانند اسیران کفار در حالی که اهالی شهرها به تماشای ایشان و سرهای مبارک می‏‌پرداختند، به شام برد(4).

به گزارش سرویس دین و اندیشه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، امام محمد باقر(ع) فرموده است: از پدرم علی‌بن‌الحسین علیه‏‌السلام پرسیدم که چگونه او را از کوفه به شام حرکت دادند؟! فرمود: مرا بر شتری که عریان بود و جهاز نداشت سوار کردند و سر مقدس پدرم حسین علیه‏‌السلام را بر نیزه‏‌ای نصب کرده بودند و زنان ما را پشت سر من بر قاطرهائی که زیراندازی نداشت سوار کردند، و اطراف و پشت سر ما را گروهی با نیزه احاطه کرده بودند، و چون یکی از ما می‏‌گریست با نیزه به سر او می‏‌زدند! تا آنکه وارد دمشق شدیم(5).

در این نوشتار به بیان منازلی که اهل بیت(ع) بین کوفه تا شام بر آن‌ها گذشتند و حوادث و اتفاقاتی که در این مسیر بر آنان گذشت، می‏‌پردازیم:

ترتیب منازلی که اهل بیت در آن منازل فرود آمدند و یا بر آن‌ها گذشتند درست معلوم نیست و در مصادر معتبر نیامده است و در بیشتر آن‌ها کیفیت مسافرت ایشان مذکور نیست و ابن اثیر در کامل بعضی را ذکر کرده و در مقتل ابی مخنف هر یک را مرتبا” نوشته است.

1 - منزل اول

در اولین منزلی که در آن مأموران ابن‌زیاد که حامل سر مبارک امام حسین علیه‏‌السلام بودند، از مرکب‌های خود فرود آمدند، مشغول می‌گساری و عشرت شدند، ناگهان دستی از دیوار پدیدار شد و با قلمی از آهن این چند بیتی را با خون بر دیوار نوشت:

اترجو امة” قتلت حسینا”

شفاعة جده یوم الحساب(8)

با مشاهده این صحنه عجیب، آنان برخاسته و آن سر مقدس را ترک کرده و پا به فرار گذاشتند، و سپس بازگشتند(9).

و ابن حجر در صواعق به همین کیفیت مطلب فوق را نقل کرده است(10) و باز می‏‌گوید که: این شعر را 300 سال قبل از بعثت خاتم النبیین (ص) بر سنگی نوشته یافتند، و نیز در یکی از کنیسه‏‌های رومیان این اشعار نوشته شده بود و کس ندانست در چه زمانی نوشته شده است ؟!(11)

و سلیمان بن یسار گفته است: سنگی را یافتند که بر آن نوشته شده بود: “لا بد ان ترد القیامة فاطمه و قمیصها بدم الحسین ملطخ ویل لمن شفعاؤه خصمائه و الصور فی یوم القیامة ینقخ(12)".

2 - تکریت(13)

در کامل بهائی آمده است: چون سر امام حسین علیه‏‌السلام را از کوفه بیرون آوردند، مأموران ابن زیاد از قبایل عرب بیمناک بودند که شاید هنوز قدری از غیرت دینی که در ایشان باقی مانده، آنان را وادارد که سر امام علیه‏‌السلام را از دست ایشان بگیرند، از این روی، دور از جاده اصلی، و از بیراهه حرکت می‏‌کردند!

ابومخنف نقل کرده است که: سر مقدس را از شرق «حصاصه»(14) برده و از «تکریت» گذشتند و والی آنجا را از ورود خود آگاه کردند، او افراد بسیاری را با پرچم به استقبال آنان روانه کرد! و اگر کسی از صاحب سر سؤال می‏‌کرد، می‏‌گفتند: خارجی است!(15)

مردی نصرانی که آن سر را دیده و آن پاسخ را شنیده بود، با خود گفت: این چنین نیست که می‏‌گویند، این سر حسین بن علی فرزند فاطمه است و من خود در کوفه بودم که او را شهید کردند؛ سایر نصرانیان از این واقعه آگاه شدند و به تعظیم و اجلال آن حضرت ناقوس‌ها را شکستند و گفتند: خداوندا! از شومی و عصیان این قوم که فرزند پیغمبر خود را کشته‏‌اند، به تو پناه می‏‌بریم.

کوفیان چون این حال را مشاهده کردند راه بیابان را در پیش گرفته و از آنجا کوچ کردند!(16)

3 - مشهد النقطه

حاملان سر مقدس در اثنای راه به این مکان رسیدند و سر مقدس را بر روی سنگ بزرگی که آنجا بود نهادند، ناگهان قطره‏‌ای خون از آن سر مقدس بر آن سنگ چکید و پس از آن هر ساله در روز عاشورا از آن سنگ خون می‏‌جوشید! و مردم از اطراف بر گرد آن صخره اجتماع می‏‌کردند و مجلس عزا و ماتم برای امام حسین علیه‏‌السلام برپا می‏‌داشتند.

و آن صخره تا ایام عبدالملک بن مروان بجای بود، و او دستور داد که آن سنگ را از آنجا منتقل کردند! و دیگر معلوم نشد که آن را کجا بردند! ولی مردم، بنای یادبودی در محل آن سنگ احداث ‏کردند و بارگاهی بر روی آن قرار دادند و آنجا را «نقطه» یا «مشهد النقطه» نامیدند(17).

4 - وادی النخله(18)

شب را در «وادی النخله» فرود آمدند و در طول شب صدای نوحه جنیان را می‌شنیدند(19):

نساء الجن یبکین من الحزن شجیات

و اسعدن بنوح للنساء الهاشمیات

و یندبن حسینا عظمت تلک الرزیات

و یلطمن خدودا” کالدنانیر نقیات

و یلبسن ثیاب السود بعد القصبیات(20)(21)

5 - موصل

صبحگاه از راهی دیگر، قصد «کحیل»(22) کرده جانب «جهینه»(23) را در پیش گرفتند و والی «موصل»(24) را از ورود خود باخبر ساختند، وی دستور داد شهر را زینت کرده و گروهی را به بیرون از شهر فرستاد!

مردم گفتند: بدون تردید، این سر حسین بن علی علیه‏‌السلام است که او را خارجی گویند! چهار هزار کس، آماده جنگ شدند تا سر مطهر را از آنان بستانند و زیارتگاهی برپا کنند و والی خود را از دم شمشیر بگذارنند؛ به روایتی گفتند: «تبا” لقوم کفروا بعد ایمانهم اضلالة بعد هدی؟ ام شک بعد یقین ؟»(25) ، مأموران چون از قصد مردم باخبر شدند مسیر خود را تغییر داده و به قصد «تل اعفر»(26) و «جبل سنجار»(27) حرکت کردند تا در «نصیبین» منزل گزیدند(28).

6 - نصیبین(29)

و چون به «نصیبین» رسیدند، منصور بن الیاس به آراستن شهر دستور داد! و آینه‏‌ها را در کار آرایش بکار بردند! و کسی که سر مقدس امام علیه‏‌السلام با او بود، خواست که وارد شهر شود، ولی اسب او فرمان او را نبرد، اسب دیگر آوردند، آن اسب نیز اطاعت نکرد! تا چند اسب عوض کردند، ناگاه سر مطهر را دیدند که بر روی زمین است! ابراهیم موصلی، آن سر مقدس را برداشت و نیک در آن نگریست تا این‌که آن را شناخت و آن‌ها را ملامت کرد، اهل شهر چون این صحنه را مشاهده کردند، آن سر مقدس را از وی گرفته و او را کشتند و سر مطهر را در بیرون شهر گذاردند و به درون شهر نبردند! و گویا بعدها همانجا که سر شریف افتاده بود زیارتگاه شد(30) .

و در قمقام زخار آمده است: در اینجا سر امام را به مردم نشان دادند! زینب کبری علیها السلام از مشاهده آن صحنه جانخراش، طاقت از دست داد و این ابیات را زمزمه کرد: انشهر مابین البریة عنوة و والدنا اوحی الیه جلیل کفرتم برب العرش ثم نبیه کان لم یجئکم فی الزمان رسول لحاکم اله العرش یا شر امة لکم فی لظی یوم المعاد عویل(31)(32)".

7 - عین الورده(33)

کاروان، بامدادان به «عین الورده» رسید و والی آنجا را خبر کردند، او و اهل آن شهر پذیرفتند که آن سرها در شهر بگردانند، و مقرر شد که از باب اربعین داخل گردند، سر منور را در میدان شهر بر نیزه کردند، و از نیمروز تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، گروهی شادمانی می‏‌کردند که سر خارجی است، و جمعی گریان بودند.

8 - رقه(34)

آنگاه مأموران ابن زیاد، سر امام حسین علیه‏‌السلام و سایر شهدا را از «عین الورده» حرکت دادند و طی طریق کردند تا به «رقه» رسیدند.

9 - جوسق(35)

هنگامی که کاروان از «رقه» عبور کردند، بر مکانی به نام «جوسق» وارد شدند و از آنجا نیز حرکت کرده و بسوی فرات ره سپردند تا به نزدیکی‌های «بسر»(36) رسیدند و از این مکان به والی «حلب» نامه‏‌ای نوشتند و آنان را از جریان کار خود آگاه ساختند و شب را در «دعوات» و یا در «حلب» بسر بردند!

10 - دعوات(37)

مأموران چون به نزدیک «دعوات» رسیدند، نامه‏‌ای به والی آنجا نوشته که: ما سر حسین را با خود آورده‏‌ایم.

او چون بر مضمون نامه آگاه شد، دستور داد تا در بوق‌ها و کرناها بدمند و خود نیز برای استقبال از شهر بیرون آمد، سپس سر مقدس امام را بر نیزه زده و از دروازه‏‌ای که آن را اربعین می‏‌نامیدند وارد نموده و در یکی از میدان‌های شهر آن سر مطهر را از ظهر تا عصر در معرض تماشای مردم قرار دادند، در این شهر نیز گروهی گریان بودند و جماعتی شادی می‏‌کردند و می‏‌گفتند: این سر خارجی است که بر یزید خروج کرده است!

پس شب در آنجا ماندند، و صبح به طرف «حلب» حرکت کردند. علی بن الحسین علیه‏‌السلام در آن هنگام گریست و این شعر را خواند:

لیت شعری هل عاقل فی الدیاجی

بات من فجعة الزمان یناجی

انا نجل الامام ما بال حقی

ضائع بین عصبة الاعلاج(38)(39)

11 - حلب

در سمت غربی «حلب» کوهی است که آن را «جبل جوشن» می‏‌نامند و از آن مس استخراج کرده و به سایر شهرها می‏‌فرستادند، و گویند از آن هنگام که خاندان و اهل بیت حسین بن علی علیه‏‌السلام را بدانجا عبور افتاد، آن معدن از بین رفت، زیرا یکی از همسران امام حسین علیه‏‌السلام در دامنه ان کوه، فرزند خود را سقط کرد.

نوشته‏‌اند که: او از اهالی آن معدن آب و نان خواست ولی آنان مضایقه کرده و دشنام دادند! او آنان را نفرین کرد و پس از آن دیگر کسی از آن کوه سود نبرد. و در قسمت جنوب آن کوه، موضعی است که آن را «مشهد السقط» و «مسجد الدکَه» می‏‌نامند، و نام آن فرزند سقط شده، محسن بن حسین علیه‏‌السلام است(40).

12 - قنسرین(41)

نطنزی در خصائص نقل کرده است که: مأموران ابن زیاد، بهمراه سر امام حسین علیه‏‌السلام در منزلی به نام «قنسرین» فرود آمدند، مرد راهبی از صومعه خود بیرون آمد و مشاهده کرد که از آن سر مقدس نوری بسوی آسمان ساطع است !

راهب به نزد حاملان سر آمد و 10 هزار درهم به آنان داد و آن سر مقدس را گرفت و به صومعه برد، پس صدائی شنید که هاتفی می‏‌گفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آنکه حرمت این سر را شناخت.

راهب سر برداشت و گفت: یا رب! بحق عیسی، این سر مقدس را اجازه فرما که با من سخن بگوید:

در این هنگام آن سر مقدس به سخن آمده فرمود: ای راهب! چه می‏‌خواهی ؟!

راهب گفت: تو کیستی ؟!

آن سر مقدس فرمود: «انا ابن محمد المصطفی و انا ابن علی المرتضی و انا ابن فاطمة الزهراء، انا المقتول بکربلا، انا المظلوم، انا العطشان!» و بعد از این جملات سکوت کرد.

آن راهب صورت بر صورت آن حضرت نهاد و گفت: صورت از صورتت بر نمی‌دارم تا اینکه بگویی که شفیع من خواهی بود در روز قیامت.

باز آن سر مقدس به سخن در آمد و گفت: به دین جدَم محمد باز گرد.

پس راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انَ محمَد رسول الله» پس آن حضرت شفاعت او را قبول کرد.

چون آن گروه صبح کردند، آن سر مقدس را از راهب گرفته و حرکت کردند، و هنگامی که به میان وادی رسیدند دیدند که آن 10 هزار درهم به سنگ مبدل شده است.(42)

- بحار الانوار 45/303.

در صواعق المحرمة 231 این جریان را به این شکل نقل کرده است:

راهب در دیر خود، آن سر مقدس را دید که نوری از آن ساطع است پس به نزد آن لشکر و نگاهبانان آمده و گفت: از کجا آمده‏‌اید؟ گفتند: از عراق، با حسین جنگ کرده‏‌ایم! راهب گفت: با پسر دختر پیغمبر و فرزند پسر عم رسول و پیغمبر خودتان؟ گفتند: آری! گفت: وای بر شما! اگر عسیی بن مریم را فرزندی بود ما او را برچشمان خود می‏‌نشاندیم! از شما تقاضایی دارم! گفتند: چیست؟ گفت: به امیر خود بگوئید، 10 هزار درهم نزد من است که از پدرانم به ارث برده‏‌ام آن را از من بگیرد و این سر مقدس را تا هنگام رفتن از این جا در اختیار من بگذارد. و آنان جریان را به امیر خود گفتند و او موافقت کرد و درهم‌ها را گرفت و سر مقدس را به او سپرد. راهب آن سر مقدس را به مشک و کافور، معطر کرد و در پارچه‌یی قرار داد و در دامن خود نهاد و زار زار گریست تا هنگام رفتن آن راهب به سر مقدس گفت: فردای قیامت مرا نزد جدت شفاعت کن و من به یگانگی خدا و رسالت محمد شهادت داده و مسلمان شدم. آنگاه به آن لشکر گفت: من می‏‌خواهم با امیر شما صحبت کنم پس نزدیک او آمد و گفت: تو را به خدا و بحق محمد سوگند می‏‌دهم آنچه با این سر مقدس تاکنون کرده‏‌اید، دیگر مکنید! و این سر مقدس را از صندوق بیرون نیاورید! امیر گفت: چنین خواهیم کرد! پس سر را به آن‌ها تسلیم کرد و خود از دیر به زیر آمد و به یکی از کوهستان‌ها برای عبادت رفت ولی آنان با آن سر مقدس همانند گذشته عمل کردند! و چون به دمشق نزدیک شدند دیدند که آن درهم‌ها تبدیل به خزف شده است! و هر یک جانب آن نوشته شده (و لا تسحبن)

13 - معرة النعمان (43)

چون حاملان سر به «معرة النعمان» رسیدند، اهالی آنجا به آنان خدمت کرده و خوراک و نوشیدنی در اختیار آنان قرار دادند و پاسی از روز را در آنجا ماندند و از آنجا رهسپار «شیزر» شدند.

14 - شیزر(44)

چون به «شیزر» رسیدند، پیرمردی گفت: این سر که به آنان همراه است، سر حسین بن علی است. اهالی آنجا با هم سوگند خوردند که به هیچ روی، آنان را به منطقه خود راه ندهند، لذا آنان بدون آنکه در آنجا توقف کنند، به حرکت خود ادامه دادند تا به «کفر طالب» رسیدند.

15 - کفر طالب (45)

اهالی آنجا نیز درها را به روی آنان بستند و حاملان آن سر مقدس، هر چه از آنان آب طلب کردند، گفتند: به شما آب نمی‌دهیم، چرا که حسین و اصحاب او را تشنه شهید کرده‏‌اید.

16 - سیبور(46)

آنان بناچار از «کفر طالب» کوچ کرده و به «سیبور» رسیدند. از حضرت امام سجاد علیه‏‌السلام در این منزل نیز شعری چند نقل کرده‏‌اند.

پیرمردی از هواداران عثمان، مردان «سیبور» را گرد آورده و گفت: زینهار! فتنه مکنید، راه دهید تا مانند دیگر شهرها از اینجا بگذرند! جوانان امتناع کردند، پل ارتباطی آن منطقه را خراب کردند و سلاح بر گرفته آماه جنگ شدند. از طرفین تنی چند کشته شدند. ام کلثوم علیها السلام دعا نمود که خداوند ارزاق آن‌ها را ارزان و آبشان را گوارا سازد و شر ستمگران را از آنان باز دارد.

از امام سجاد علیه‏‌السلام نقل شده که اشعاری را در «سیبور» خوانده است که از آن جمله این بیت است:

آل الرسول علی الاقتاب عاریة

و آل مروان یسری تحتهم نجب(47)

17 - حماة (48)

از «سیبور» رهسپار «حماة» شدند، در آنجا نیز دروازه‏‌ها را بر روی آنان بستند و از ورودشان به آنجا جلوگیری کردند(49).

18 - حمص (50)

به ناگزیر، از «حماة» گذشته تا به «حمص» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود آگاه ساختند و از او خواستند تا به «حمص» وارد شوند، ولی در آنجا نیز با مقاومت مردم روبرو شدند، و با پرتاب سنگ از آنان پذیرایی کردند تا تنی چند از مأموران را کشتند. آنان مسیر خود را تغییر دادند تا از دروازه شرقی شهر در آیند! آن دروازه را نیز بستند و گفتند: «لا کفر بعد ایمان و لا ضلال بعد هدی» هرگز اجازه نخواهیم داد که سر مبارک امام را وارد این شهر کنید، و حاملان آن سر مقدس ار از آنجا دور کردند و آنان به جانب «بعلبک» حرکت کردند.

19 - بعلبک (51)

چون حاملان سر مقدس امام علیه‏‌السلام به «بلعبک» رسیدند، والی آنجا را از ورود خود باخبر ساختند، و او اهالی آنجا را به پیشواز فرستاد در حالی که پرچم‌هایی را با خود حمل می‏‌کردند و فرزندان خود را به تماشای اسیران آورده بودند!(52)

و در بحار آمده است که: ام کلثوم علیهاالسلام گفت: «اباد الله خضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ایدی الظلمة عنهم»!(53)

چون علی بن الحسین علیه‏‌السلام این کلمات را شنید، گریست و فرمود:

و هو الزمان فلا تفنی عجائبه

من الکرام و ما تهدی مصائبه

یا لیت شعری الی کم ذا تجاذبنا

فنونه و ترانا لم نجاذبه

یسری بنا فوق اقتاب بلا وطا

و سائق العیس یحمی عنه غاربه

کاننا من اساری الروم بینهم

کان ما قاله المختار کاذبه

کفرتم برسول الله و یحکم

فکنتم مثل ما ضلت مذاهبه(54)(55)

کوفیان آن شب را در «بعلبک» خفتند و بامدادان به راه افتادند و شبانگاه در نزدیکی صومعه راهبی فرود آمدند و در آنجا منزل نمودند(

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 11:07:00 ق.ظ ]




التماس دعا
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-08-17] [ 09:42:00 ق.ظ ]




درددل زینب سلام الله علیها با سر امام حسین علیه السلام

” زینب چنان در کوفه سخن می گفت که می رفت اوضاع کوفه در هم بریزد، چه کنند که زینب را ساکت کنند.
صدای صوت قرآن زینب را ساکت کرد چون به ادب برخورد با قرآن و برخورد با برادر زینب چیزی نمی گفت.
لذا سر مقدس اباعبدالله را آوردند مقابل کجابه بی بی، عقیله بنی هاشم یه وقت دید صدای صوت قرآن می آید، خیلی نیست که از داداشش جدا شده امروز صبح جدا شده است.
کجابه را بالا زد ببیند، سر مقدس بالای نی…رو کرد به سرمقدس…
یا هلالا لما استتم کمالا
غاله خسفه فأبدا غروبا
یعنی: ای ماه زینب چرا الان طلوع کردی آخه ماه غروب میاد…
غروب نیست چرا هلال ماه دمیده، هلال به وقت ظهر…
را کرد به برادر، برادرم هر مصیبتی که کربلا اتفاق افتاد مادرم تعریف کرده بود، می دونستم شهید می شوی می دونستم بی برادر می شوم اما داداش این یکی را برام نگفته بود…
ما توهمت یا شقیق فؤادی
کان هذا مقدراً مکتوباً
برادرم فکر نمی کردم سر بریده تو سر خون آلود تو مقابل زینب…
یا أخی فاطمه الصغیرة کلم
ها فقد کاد قلبها ان یذوبا
برادر جان یکی دو جمله با این بچه سخن بگو یه وقت صدا زد عمه عمه باباغم مگه قرآن نمی خواند، مگر قرآن خوان را تشویق نمی کنند!!؟؟
پس چرا بابای مرا سنگ می زنند؟
در تلاوت قرآن از دولعل در افشان
سنگ کوفیان اش بود مزد خواندن قرآن
یا أخی قلبک الشفیق علینا
ماله قد قسی و صار صلیبا

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:28:00 ق.ظ ]




بازگشت كاروان اُسرا از شام به کربلا
حركت از شام

بهرحال پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد. (2)

در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!  چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس! (3) آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد. (4)

و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.

اربعين

اهل بيت عليهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى (5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت حسين عليه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند، (6)  زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و گريبان چاك زد و با صوتى حزين كه ‏دلها را جريحه ‏دار مى‏كرد مى‏گفت: «وا  اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علي المرتضى! آه ثم آه!» پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.

سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وا  محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند! (7)

عطيه عوفى(8) مى‏گويد: با جابر بن عبد الله به عزم زيارت قبر حسين عليه السلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت:

“فاشهد انك ابن خيرالنبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيدالمرسلين و ربيت في حجرالمتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا وطبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك و لا شاكة في الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا.”

من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و  شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:

“السلام عليك ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين.”

سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.

عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند. گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك في عملهم» (9)؛هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.

اربعين و اختلاف اقوال

در تاريخ حبيب السير آمده است: يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين عليهماالسلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد. (10)

ابوريحان بيرونى در آثارالباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس حسين عليه السلام به بدن مطهرش باز گردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند. (11)

سيد ابن طاووس در اقبال مى‏گويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين صلوات الله عليه روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد. (12)

آنگاه سيد مى‏گويد: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين عليه السلام در پايان روز عاشورا شهيد گرديده لذا روز عاشورا  را به حساب نياورده‏اند. و در مصباح آمده است: حرم حسين عليه السلام در روز بيستم ماه صفر به همراه على بن الحسين به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را اختيار كرده است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند. (13)

همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بيت عليهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد ـ سال 61 ـ پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اين كه در سنه 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏اند؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است ذكر مى‏كنيم:

قول اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الآثارالباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در اللهوف هم همين مطلب را مى‏رساند (14) و ابن نما در مثيرالاحزان نيز همين قول را نقل كرده است. (15)

قول دوم: اهل بيت عليهم السلام همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ بر اين قول است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالى است كه ثبوتا مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن نيست. (16)

 قول سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمده‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏گويد: مسافت و عادت تشريف فرمائى به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زيرا امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به درجه رفيع شهادت نائل آمد و عمربن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم حدودا هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه اهل حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حران و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صد و هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله ‏ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با اهل حرم به مدينه بازگردد، پس چگونه اين همه وقايع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در سال ديگر بوده است (17) كه سال شصت و دو هجرى ‏باشد و هر كس به نظر تدبر در اين مسأله بينديشد نامه نگار را تصديق خواهد كرد، و جابربن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است كه از صحابه كبار و مخلصين سوگوار به اين سعادت نايل آمده است، كفى به فخرا، و نامه ‏نگار در اين قول منفرد است: مى‏گويم و مى‏آيمش از عهده برون! و الله ولى التوفيق. (18)

قول چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر حسين عليه السلام ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام  و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس حسين عليه السلام با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است. (19)

و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جريان اقتضاء مى‏كند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين عليه السلام به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابربن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهراً  زمانى بيش از چهل روز را مى‏طلبد. يا اين كه بايد بگوئيم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود. (20)  

توقف در كربلا

خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در اللهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد» (21) «ماتمهاى جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد. (22)  

حركت از كربلا

اگر زنان و كودكان در كنار اين قبور مى‏ماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا على بن الحسين عليهماالسلام فرمان داد تا  بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه عليهاالسلام اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و شديدا گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:

 
بلا كفن و لا غسل دفينا

بازگشت كاروان اُسرا از شام به کربلا
حركت از شام

بهرحال پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد. (2)

در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود!  چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته‏هاى خود را براى من بنويس! (3) آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد. (4)

و همانگونه كه يزيد سفارش كرده بود به آهستگى و مدارا طى مسافت كردند و به هنگام حركت، فرستادگان يزيد بسان نگهبانان گردا گرد آنان را مى‏گرفتند، و چون در مكانى فرود مى‏آمدند از اطراف آنان دور مى‏شدند كه به آسانى بتوانند وضو سازند.

اربعين

اهل بيت عليهم السلام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهى جاده عراق و مدينه رسيدند، چون به اين مكان رسيدند، از امير كاروان خواستند تا آنان را به كربلا ببرد، و او آنان را به سوى كربلا حركت داد، چون به كربلا رسيدند، جابر بن عبد الله انصارى (5) را ديدند كه با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پيامبر براى زيارت حسين عليه السلام آمده بودند، همزمان با آنان به كربلا وارد شدند و سخت گريستند و ناله و زارى كردند و بر صورت خود سيلى زده و ناله‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نيز به آنان پيوستند، (6)  زينب عليها السلام در ميان جمع زنان آمد و گريبان چاك زد و با صوتى حزين كه ‏دلها را جريحه ‏دار مى‏كرد مى‏گفت: «وا  اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله و ابن مكة و منا! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علي المرتضى! آه ثم آه!» پس بيهوش گرديد.

آنگاه ام كلثوم لطمه به صورت زد و با صدايى بلند مى‏گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنيا رفته‏اند؛ و ديگر زنان نيز سيلى به صورت زده و گريه و شيون مى‏كردند.

سكينه چون چنين ديد، فرياد زد: وا  محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بيت تو كرده‏اند، آنان را از دم تيغ گذراندند و بعد عريانشان نمودند! (7)

عطيه عوفى(8) مى‏گويد: با جابر بن عبد الله به عزم زيارت قبر حسين عليه السلام بيرون آمدم و چون به كربلا رسيديم جابر نزديك شط فرات رفته و غسل كرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و هميانى را گشود كه در آن بوى خوش بود و خود را معطر كرد و هر گامى كه بر مى‏داشت ذكر خدا مى‏گفت تا نزديك قبر مقدس رسيد و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنين كردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشيدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: يا حسين! سپس گفت: «حبيب لا يجيب حبيبه!» ، و بعد اضافه كرد: چه تمناى جواب دارى كه حسين در خون خود آغشته و بين سر و بدنش جدائى افتاده است! ! و گفت:

“فاشهد انك ابن خيرالنبيين و ابن سيد المؤمنين و ابن حليف التقوى و سليل الهدى و خامس اصحاب الكساء و ابن سيد النقباء و ابن فاطمة سيدة النساء، و مالك لا تكون هكذا و قد غذتك كف سيدالمرسلين و ربيت في حجرالمتقين و رضعت من ثدي الايمان و فطمت بالاسلام فطبت حيا وطبت ميتا غير ان قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك و لا شاكة في الخيرة لك فعليك سلام الله و رضوانه و اشهد انك مضيت على ما مضى عليه اخوك يحيى بن زكريا.”

من گواهى مى‏دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و فرزند بزرگ مؤمنين مى‏باشى، تو فرزند سلاله هدايت و تقوايى و پنجمين نفر از اصحاب كساء و عبايى، تو فرزند بزرگ نقيبان و فرزند فاطمه سيده بانوانى، و چرا چنين نباشد كه دست سيدالمرسلين تو را غذا داد و در دامن پرهيزگاران پرورش يافتى و شير خوردى و پاك زيستى و پاك از دنيا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگين كردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طريقه رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا شهيد گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانيد و گفت:

“السلام عليك ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين و اناخت برحله، اشهد انكم اقمتم الصلوة و آتيتم الزكوة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم الله حتى اتاكم اليقين.”

سلام بر شما اى ارواحى كه در كنار حسين نزول كرده و آرميديد، گواهى مى‏دهم كه شما نماز را بپا داشته و زكوة را ادا نموده و به معروف امر و از منكر نهى كرديد، و با ملحدين و كفار مبارزه و جهاد كرده، و خدا را تا هنگام مردن عبادت نموديد.

و اضافه نمود: به آن خدائى كه پيامبر را به حق مبعوث كرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ايد شريك هستيم.

عطيه مى‏گويد: به جابر گفتم: ما كارى نكرديم! اينان شهيد شده‏اند. گفت: اى عطيه! از حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرك في عملهم» (9)؛هر كه گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر كه عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شريك خواهد بود.

اربعين و اختلاف اقوال

در تاريخ حبيب السير آمده است: يزيد بن معاويه سرهاى مقدس شهدا را در اختيار على بن الحسين عليهماالسلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بيستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاكشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدينه طيبه گرديد. (10)

ابوريحان بيرونى در آثارالباقيه گفته است: در روز بيستم ماه صفر، سر مقدس حسين عليه السلام به بدن مطهرش باز گردانيده و دفن شد به هنگامى كه اهل بيت امام حسين عليه السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعين جهت زيارت آمده بودند. (11)

سيد ابن طاووس در اقبال مى‏گويد: چگونه روز بيستم ماه صفر، روز اربعين است در حالى كه حسين صلوات الله عليه روز دهم محرم به شهادت رسيد، بنابراين اربعين، روز نوزدهم ماه صفر بايد باشد. (12)

آنگاه سيد مى‏گويد: محتمل است ماه محرم سال 61 كم بوده است، يعنى 29 روز بوده كه طبعا بيستم ماه صفر، روز اربعين است، و احتمال دارد كه ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسين عليه السلام در پايان روز عاشورا شهيد گرديده لذا روز عاشورا  را به حساب نياورده‏اند. و در مصباح آمده است: حرم حسين عليه السلام در روز بيستم ماه صفر به همراه على بن الحسين به مدينه رسيدند، و شيخ مفيد همين قول را اختيار كرده است، و در غير مصباح آمده است كه ايشان در روز بيستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به كربلا رسيدند. (13)

همانگونه كه در نقلهاى ذكر شده مشهود است اهل بيت عليهم السلام در همان سالى كه حادثه كربلا رخ داد ـ سال 61 ـ پس از مراجعت از شام و در روز اربعين به كربلا آمدند، و يا اين كه در سنه 62 يعنى يك سال بعد از شهادت رهسپار كربلا شده‏اند؛ و ما در اينجا به صورت اختصار عينا آنچه در اين رابطه گفته و يا نوشته شده است ذكر مى‏كنيم:

قول اول: اهل بيت در همان سال 61 پس از مراجعت از شام و در روز بيستم صفر به كربلا وارد شدند، و اين همان قول صاحب تاريخ حبيب السير است كه قبلا بازگو كرديم، و در الآثارالباقيه ابوريحان نيز همين قول آمده و ظاهر عبارت سيد ابن طاووس در اللهوف هم همين مطلب را مى‏رساند (14) و ابن نما در مثيرالاحزان نيز همين قول را نقل كرده است. (15)

قول دوم: اهل بيت عليهم السلام همان سال در روز بيستم صفر به كربلا و قبل از رفتن به شام از كربلا عبور نمودند و بر مزار شهيدان خود عزادارى كردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواريخ بر اين قول است. و اين احتمال گرچه بعيد به نظر مى‏رسد، زيرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالى است كه ثبوتا مانعى ندارد و دليلى براى اثبات آن نيست. (16)

 قول سوم: آل البيت در سال 62، يعنى يك سال بعد و در روز بيستم صفر به كربلا آمده‏اند. صاحب قمقام زخار مى‏گويد: مسافت و عادت تشريف فرمائى به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين سال 61 هجرى به كربلاى معلى مشكل، بلكه خلاف عقل است؛ زيرا امام حسين عليه السلام در روز عاشورا به درجه رفيع شهادت نائل آمد و عمربن سعد يك روز براى دفن كشتگان خود در آنجا توقف و روز يازدهم به جانب كوفه حركت كرد و از كربلاى معلى تا كوفه به خط مستقيم حدودا هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبيدالله بن زياد اهل عصمت را در كوفه براى معرفى آنان و كار بزرگى كه صورت گرفته و ارعاب قبايل عرب نگاه داشت تا از يزيد خبر رسيد كه اهل حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسيران را از راه حران و جزيره و حلب به شام فرستاد كه مسافت دورى است و فاصله كوفه تا دمشق به خط مستقيم تقريبا صد و هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روايتى تا شش ماه اهل بيت را نگاه داشتند تا آتش شعله ‏ور غضب يزيد خاموش شد و پس از حصول اطمينان از عدم شورش مردم موافقت كرد كه حضرت سجاد با اهل حرم به مدينه بازگردد، پس چگونه اين همه وقايع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا در سال ديگر بوده است (17) كه سال شصت و دو هجرى ‏باشد و هر كس به نظر تدبر در اين مسأله بينديشد نامه نگار را تصديق خواهد كرد، و جابربن عبدالله هم در اربعين شصت و دو به زيارت مشرف شده است و شرافت جابر در اين است كه او اولين كسى است كه از صحابه كبار و مخلصين سوگوار به اين سعادت نايل آمده است، كفى به فخرا، و نامه ‏نگار در اين قول منفرد است: مى‏گويم و مى‏آيمش از عهده برون! و الله ولى التوفيق. (18)

قول چهارم: احتمال ديگرى وجود دارد كه اهل بيت ابتدا به مدينه آمدند و از مدينه عازم كربلا شدند و سر مقدس امام را نيز در اين سفر با خود برده و به بدن مطهر حسين عليه السلام ملحق نموده‏اند، اما نه در اربعين سال 61 هجرى بلكه پس از مراجعت به مدينه به كربلا رفته‏اند. ابن جوزى از هشام  و بعضى ديگر نقل كرده است كه سر مقدس حسين عليه السلام با اسيران به مدينه آورده شد، و سپس به كربلا حمل گرديده است و با بدن مطهر دفن شده است. (19)

و از بعضى از مورخان نقل شده است كه: صورت حال جريان اقتضاء مى‏كند كه اهل بيت در مدتى بيش از چهل روز از زمان شهادت امام حسين عليه السلام به عراق يا به مدينه رفته باشند، و بازگشت آنها به كربلا، ممكن است، ولى روز بيستم صفر نبوده است زيرا جابربن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسيدن خبر به حجاز و حركت جابر از آنجا قهراً  زمانى بيش از چهل روز را مى‏طلبد. يا اين كه بايد بگوئيم جابر از مدينه نيامده بود بلكه از كوفه و يا از شهرى ديگر عازم كربلا شده بود. (20)  

توقف در كربلا

خاندان داغديده رسالت پس از ورود به كربلا براى شهيدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حركت بسوى كوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه كه سيد ابن طاووس در اللهوف نقل كرده است كه «و اقاموا المآتم المقرحة للاكباد» (21) «ماتمهاى جگرخراش بپا داشتند» ، و تا سه روز امر بدين منوال سپرى شد. (22)  

حركت از كربلا

اگر زنان و كودكان در كنار اين قبور مى‏ماندند، خود را در اثر شيون و زارى و گريستن و نوحه كردن هلاك مى‏نمودند، لذا على بن الحسين عليهماالسلام فرمان داد تا  بار شتران را ببندند و از كربلا به طرف مدينه حركت كنند. چون بارها را بستند و آماده حركت شدند، سكينه عليهاالسلام اهل حرم را با ناله و فرياد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حركت داد و جملگى در اطراف قبر مقدس گرد آمدند. سكينه قبر پدر را در آغوش گرفت و شديدا گريست و به سختى ناليد و اين ابيات را زمزمه كرد:

 
بلا كفن و لا غسل دفينا

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:17:00 ق.ظ ]




قال امام صادق"ع"
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-08-16] [ 11:03:00 ق.ظ ]




فضیلت نماز اول وقت
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 11:01:00 ق.ظ ]




نمازمدافع حرم
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 11:00:00 ق.ظ ]




نماز اول وقت
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:59:00 ق.ظ ]




تاکید آیت الله بهجت بر “نماز اول وقت” حتی بدون حضور قلب

سؤال: اینکه حضرت آقای قاضی می فرمودند هرکس نماز اول وقت بخواند به مقام می رسد، آیا مرادشان نماز با حضور قلب است یا خیر؟

آیت‌الله بهجت: نه! اگر نماز با حضور قلب منظورشان بود، آن‌وقت سؤال می‌کردند چگونه باید خواند این نماز را، به چه سببی بخواند نمازکامل را! این که چیزی به دست نداد که! وقتی چیزی به دست می‌آید که مطلق نماز، مطلق نماز را کسی مقید باشد در اول وقت به نماز عالی می‌رسد؛ می‌رسد خودش، تکویناً شیئاً و شیئاً روز به روز می‌رود بالاتر.

 

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:43:00 ق.ظ ]




توصیه کاربردی آیت الله بهجت برای نماز صبح

 

 

شیخ ‏نخودکی در وصیت خود به فرزندش می‌گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد، ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی‌ارزش خواهد شد.

فارس: مرحوم کلینى و شیخ طوسى و طبرسى از زهرى نقل کرده‌اند که گفت: مدت طولانی در طلب حضرت مهدى(عج) بودم و در این راه اموال فراوانى در راه خدا خرج کردم، اما به هدف نرسیدم،‌ تا اینکه به خدمت محمد بن عثمان یکی از نواب خاص اربعه رسیدم و مدتى در محضر او بودم، روزى از او به التماس خواستم که مرا خدمت امام زمان(عج) ببرد. محمد بن عثمان پاسخ منفى داد، ولى در مقابل تضرع بسیار من، سرانجام لطف کرد و فرمود: فردا اول وقت بیا، فردا صبح نزد وى رفتم، دیدم جوانى که در زیبایى و خوشبویى از همه کس بهتر و لباس تجار بر تن داشت؛ با وى است و چیزى در آستین دارد.

وقتى نظرم به او افتاد، نزدیک محمد بن عثمان رفتم، ولى او به من اشاره کرد که به طرف آن جوان برگردم، من هم به‌ طرف جوان برگشتم و سؤالاتى از وى کرددم و هر چه می‌خواستم به من جواب داد، آنگاه رفت که داخل خانه شود و آن خانه، چندان مورد نظر نبود.

محمد بن عثمان به من گفت: اگر می‌خواهى چیزى بپرسى بپرس که دیگر بعد از این او را نمی‌بینى. من هم به دنبال او رفتم که سؤالاتى بپرسم، ولى او گوش نداد و داخل خانه شد و جز این دو جمله نفرمود: «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْعِشَاءَ إِلَى أَنْ تَشْتَبِکَ النُّجُومُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَدَاةَ إِلَى أَنْ تَنْقَضِیَ النُّجُوم»؛(1) ‏از رحمت خدا به دور است، ‏از رحمت خدا به دور است، کسى که نماز مغرب را بقدرى به تأخیر بیندازد تا ستاره‌ها نمایان شوند، ‏از رحمت خدا به دور است‏ از رحمت خدا به دور است کسی که نماز صبح را چندان به تأخیر بیندازد تا ستاره‌ها دیده نشوند.

نماز صبح نسبت به دیگر نمازهای یومیه نقش بسزایی در تقویت بعد معنوی انسان دارد. همچنین به لحاظ ارزش زمانی و تأثیرگذاری آن در استجابت دعا جایگاه ویژه‌ای دارد. شاید برخورداری از شرایط ویژه از بعد زمان فلق و صبح صادق آن را با اهمیت‌تر کرده است.

حجت‌الاسلام حسن هرمز از کارشناسان مرکز تخصصی نماز درباره اهمیت نماز صبح این طور می‌نویسد:

در واقع نماز صبح، پیروزی نفس رحمانی بر هوی و هوس شیطانی است. زمانی که شیطان در تلاش است تا مانع بیدار شدن انسان مؤمن، برای اقامه نماز شده و همواره او را دعوت می‌کند تا در خواب ناز بماند، ازاین‌رو نماز صبح شرایط سخت‌تری برای مبارزه با شیطان داشته و پیروزی در این میدان، لذت و حلاوت بی‌شماری دارد و در نتیجه ثواب اخروی و سودمندی بیشتری بر آن مترتب است

اما برخی دلایل اهمیت نماز صبح عبارتند از:

مشهود ملائکه بودن

قرآن کریم دراین‌باره می‌فرماید: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودا»(2)؛ همانا قرآن فجر(نماز صبح‏)، مشهود فرشتگان شب و روز است! قرآن به معنى چیزى است که قرائت مى‌‏شود و قرآن فجر روى هم رفته اشاره به نماز فجر است.(3) آیه فوق مى‌‏گوید: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» نماز صبح مورد مشاهده است، اکنون این سؤال پیش مى‏‌آید که مشاهده چه کسانى؟

روایاتى که در تفسیر این آیه به ما رسیده(4) مى‌‏گوید: نماز صبح مشهود ملائکه شب و روز است، زیرا در آغاز صبح فرشتگان شب که مراقب بندگان خدایند جاى خود را به فرشتگان روز مى‌‏دهند و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مى‌‏گیرد هر دو گروه آن را مشاهده کرده و بر آن گواهى مى‏‌دهند.

در روایت دیگر امام صادق(ع) در پاسخ اسحاق بن عمار می‌فرمایند: «فَإِذَا صَلَّى الْعَبْدُ الصُّبْحَ مَعَ طُلُوعِ الْفَجْرِ أُثْبِتَتْ لَهُ مَرَّتَیْنِ أَثْبَتَهَا مَلَائِکَةُ اللَّیْلِ وَ مَلَائِکَةُ النَّهَارِ»(5)؛ وقتی بنده‌ای نماز صبح را هنگام طلوع فجر بخواند دو بار برای او نوشته می‌شود، هم ملائکه لیل آن را ثبت می‌کنند و هم ملائکه نهار.

بنابراین اگر انسان توجه کند که نماز صبح چنین عظمت و خصوصیتی دارد، هرگز به خود اجازه نخواهد داد که نماز صبح او قضا شود و اگر انجام نماز صبح از زمان طلوع فجر بگذرد و یک ساعت یا نیم ساعت بعد از طلوع فجر خوانده شود، دیگر این اثر و این خصوصیت را نخواهد داشت. اگر کسی می‌خواهد نمازش مورد شهادت و نظر ملائکه لیل و نهار باشد، باید آن‌ را اول طلوع فجر که هنگام صعود و عروج ملائکه شب به آسمان و وقت نزول ملائکة نهار بر زمین است بخواند تا این دو گروه از فرشتگان نماز او را ثبت کنند، برادران و خواهران ایمانی حتماً نسبت به نماز صبحشان مقید باشند و در آن سهل‌انگاری نکنند. بدانند آثار بزرگ و برکات فراوانی در نماز اول وقت صبح وجود دارد.

در زمان حیات آیت‌الله فاضل لنکرانی، پیرمردی از کشور آذربایجان خدمت ایشان آمده بود، نکته‌ای را گفت که واقعاً جای تعجب داشت و به حال‌ او باید غبطه خورد. آن پیرمرد گفت در تمام دوران کمونیستی یک بار نماز صبح او قضا نشده است، این چه لذتی دارد، فردی که 70 ـ 80 سال عمر کرده وقتی به گذشته خود نگاه می‌کند و می‌خواهد به اعمالش نمره بدهد، به نماز خود می‌نگرد می‌بیند، الحمدلله هیچ یک از نمازهایش قضا نشده و اگر همین لحظه از دنیا برود نمازی بر ذمّه او وجود ندارد. اما برخی دیگر از انسان‌ها که سن کمتری هم دارند وقتی به گذشته خود نگاه می‌کنند می‌بینند برخی از نمازهایشان قضا شده! حالا به جای اینکه به سرعت مبادرت به قضای آن کرده و تکلیف خود را انجام دهند، آن را به امروز و فردا واگذار می‌کنند تا پایان عمرشان فرا می‌رسد و موفق به انجام قضای آن هم نمی‌شوند، بعد از مرگ هم معلوم نیست، ورثه او این کار را انجام بدهند.

بنابراین نسبت به گذشته خود تأمل کنیم، اگر احتمال می‌دهیم نمازی از ما فوت شده حتماً آن را قضا کنیم. آیه‌ شریفه «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً» یادمان باشد، شب که می‌خواهیم بخوابیم از خدای تبارک و تعالی استمداد کنیم، خدایا تو خودت ما را برای نماز صبح بیدار کن، خدایا تو عنایت کن و ما را به محفل نورانی خود و به بزم عاشقان و مناجات کنندگان خودت راه بده، شما امتحان کنید، بزرگان ما بارها فرمودند نمی‌شود انسان شب از خدا طلب کند، حتی نماز شب را، اما موفق به نماز شب نشود، به جای اینکه به این و آن سفارش کنیم که ما را برای نماز صبح بیدار کنید از خدا و ملائکه الهی بخواهیم، از آنهایی که دائماً بیدارند و توجه دارند.

حال اگر واقعاً دغدغه داشته باشیم، چنانچه یک روز صبح از خواب بلند شویم و ببینیم نیم ساعت از اذان گذشته، بگوئیم عجب! ملائکه لیل رفتند و شاهد نماز امروز نبودند و این چه خسارت بزرگی است! اگر یک مقدار این حال را در خود ایجاد کنیم مطمئن باشید که همیشه هنگام اذان صبح برای نماز و مناجات با خدای تبارک و تعالی بیدار هستیم، معنای این آیه را همه‌ بدانند و به ذهن بسپارند، در حال راه رفتن این را با خود زمزمه کنند(6).

تأکید برگزاری نماز صبح به جماعت

یکی دیگر از دلایل اهمیت نماز صبح تأکید برگزاری نماز صبح به جماعت است، امام صادق(ع) از رسول خدا(ص) نقل می‌فرمایند که: «مَنْ‏ صَلَّى‏ الْغَدَاةَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ فِی جَمَاعَةٍ فَهُوَ فِی ذِمَّةِ اللَّهِ فَمَنْ ظَلَمَهُ فَإِنَّمَا یَظْلِمُ اللَّهَ وَ مَنْ حَقَّرَهُ فَإِنَّمَا یُحَقِّرُ اللَّه»(7)‏؛ هر کسی نماز صبح و عشا را با جماعت بجا آورد، در تحت نگهبانی و ذمه خدا قرار می‌گیرد و هر کس به او ستم کند، گویا خدا را ستم کرده است و هر کسی او را تحقیر کند، همانا خدا را تحقیر کرده است.

رسول خدا(ص) فرمودند: «وَ لَوْ عَلِمُوا الْفَضْلَ الَّذِی فِیهِمَا لَأَتَوْهُمَا وَ لَوْ حَبْواً»(8)؛ اگر بدانند فضیلت خواندن نماز صبح و عشا (با جماعت) را به سوی آن می‌آیند، هر چند با زانوها و دست‌ها باشد و در حدیثی دیگر می‌فرمایند: «مَنْ صَلَّى الْمَغْرِبَ وَ الْعِشَاءَ الْآخِرَةَ وَ صَلَاةَ الْغَدَاةِ فِی الْمَسْجِدِ فِی جَمَاعَةٍ فَکَأَنَّمَا أَحْیَا اللَّیْلَ کُلَّهُ»(9)؛ هر کس نماز مغرب و عشا و صبح را در مسجد با جماعت بخواند، گویا تمام شب را احیا نگه داشته.

رسول خدا(ص) روزی پس از ادای نماز صبح در مسجد رو به اصحاب کرده و از حال مردمی که نامشان را یک به یک برد، پرسید که آیا اینان به جماعت حاضر شده‌اند؟ اصحاب عرض کردند: نه یا رسول الله! حضرت با تعجب پرسید: آیا غایب اند؟ بعد فرمودند: به راستی که هیچ نمازی بر منافقان از این نماز صبح و نماز عشا، دشوارتر نخواهد بود.(10)

اهتمام بزرگان به نماز صبح

یکی دیگر از دلایل اهمیت نماز صبح، اهتمام بزرگان به انجام این فرضیه است؛ هنگامی امام حسن عسکری(ع) در بستر بیماری بود و آخرین لحظات عمر شریفش را سپری می‌کرد مقداری دارو جوشانده خدمت حضرت آوردند تا میل فرمایند، حضرت فرمودند: وقت نماز صبح است. اول مقداری آب بیاورید تا وضو بگیرم و نماز بخوانم.آب آوردند و امام وضو گرفت و نماز صبح را بجا آورد و لحظاتی بعد روح مقدسش به عالم بقا پرواز کرد.(11)

امام خمینی (ره) در خاطره‌ای از خودشان می‌فرمایند: شب بعد از دستگیری در مسیر راه به سمت تهران به سربازان گفتم: نماز صبح نخوانده‌ام و یک جایی نگه دارید که من وضو بگیرم، گفتند ما اجازه نداریم، گفتم شما که مسلح هستید من اسلحه‌ای ندارم، ضمناً چند نفر هستید من تنها هستم، کاری نمی‌توانم بکنم، گفتند: ما اجازه نداریم، فهمیدم اصرار فایده‌ای ندارد. گفتم خوب اقلاً نگه دارید تا من تیمّم کنم، گوش کردند و ماشین را نگه داشتند و اجازه پیاده شدن به من ندادند.

من همین طور که توی ماشین مأمورین نشسته بودم از توی ماشین خم شدم و دست خود را به زمین زدم و تیمم کردم، نمازی که خواندم پشت به قبله بود چرا که از قم به تهران می‌رفتیم و قبله در جنوب بود نماز با تیمم و پشت به قبله و ماشین در حال حرکت این طور نماز خودم را خواندم، شاید همین دو رکعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود.(12)

مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به نخودکی در وصیت خود به فرزندش می‌گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد، ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی‌ارزش و نابود خواهد شد، اما نمازی که این قدر اهمیت دارد و چنین آثاری دارد چرا برخی افراد با اینکه دیگر نمازهایشان را مرتب می‌خوانند نماز صبح‌شان قضا می‌شود و نسب به قضاشدن آن نگرانی ندارند؟ به عبارت دیگر عوامل سلب توفیق از نماز صبح چیست؟

عوامل سلب توفیق از نماز صبح به دو گروه عمده دسته بندی می‌شود:

الف: عوامل مادی که برخی از این عوامل شامل موارد ذیل است:

فقدان برنامه‌ریزی و نظم در زندگی

از مهمترین عوامل مادی که مانع از توفیق درک نماز صبح می‌ شود، فقدان برنامه‌ریزی و نظم در زندگی است، مانند فقدان برنامه‌ای منظم برای خواب و یا عدم برنامه‌ریزی جهت قضا نشدن نماز صبح و یا ایجاد مشغله‌های پراکنده و فراتر از توانایی‌های خود که نتیجه‌ای جز ایجاد خستگی مفرط ندارد.

پرخوری در شب

علتی دیگر برای خواب طولانی و سنگین پرخوری در شب است، حضرت عیسی(ع) خطاب به بنی اسرائیل فرمودند: «ای بنی اسرائیل! خوردن خود را زیاد نکنید، زیرا هر کس بر خوردن خود بیفزاید، بر خوابیدن خود هم می‌افزاید و هر کس که بر خواب خود بیفزاید، از نماز کم می‌گذارد و در نتیجه در زمره غافلان نوشته می‌شود.(13)

آیت‌الله آقا عزیز خوشبخت درباره برخی کارهای که موجب قضا شدن نماز صبح شده می‌فرمایند: آدم شب زیاد پای تلویزیون بنشیند، غذای چرب هم بخورد، شب هم کوتاه باشد، طبیعی است که دیگر بیدار نمی‌شود، از ایشان پرسیدند: حالا اگر بخواهد بیدار شود چه کار باید بکند؟ ایشان پاسخ دادند: باید مقدماتش را فراهم کند. مقدمات یکی‌اش همین است، زود بخوابد، پای این تلویزیون ننشیند، غذای چرب و چیل نخورد، درست می‌شود إن‌شاء‌الله، بنابراین واجب است بر این آدم این کارها را بکند و الّا مبتلا به گناه قضاشدن نماز صبح می‌شود.

ب: عوامل معنوی

ضعف در خداشناسی

 یکی از مهمترین عوامل معنوی که موجب می‌شود تا انسان نسبت به نماز صبح اهمیت ندهد، عدم معرفت و شناخت نسبت به خداوند متعال و الطاف وی است، فرض کنید اگر با یکی از مسئوالان که حل مشکلتان در دست اوست قراری گذاشته‌اید و یقین دارید که وی در همان ساعت مقرر منتظر شما است. آیا واقعا شب به راحتی می‌خوابید و دیر بر سر قرار حاضر شده و یا با کسلی با وی مواجه می‌شوید؟

 اگر انسان واقعاً نسبت به الطاف الهی کمترین معرفتی داشته باشد و بداند که کسی که در نماز با او صحبت می‌کند، همانی است که او را از نیستی به دنیا آورده و تمامی نعمت های خود را نیز بر او ارزانی داشته تا به نهایت کمال و درجات بالای بهشتی دست پیدا کند و او همانی است که اختیار کمی و زیادی روزی‌اش را دارد ؛ همانی است که مرگ و زندگی‌اش در ید قدرت اوست، با این حال آیا نسبت به نماز با بی‌حالی برخورد خواهد کرد و یا آنکه سر از پا نشناخته و با تمام وجود به اقامه نماز عاشقانه خواهد پرداخت.

گناه

اعمال و رفتاری که انسان در طی روز انجام می‌دهد نقش بسیار مهمی در توفیق انسان نسبت به عبادات دارد؛ یعنی هر چه در طی روز کارهای شایسته از انسان سر بزند، توفیقات انسان نیز برای اعمال خوب دیگر بیشتر فراهم می‌شود و هر چه به گناه آلوده شود توفیق اعمال خوب از وی سلب می‌‌شود، لذا باید نسبت به این مسأله بسیار حساس بود تا به واسطه گناه درک لذت سحرخیزی را از دست نداد، از آیت‌الله بهجت سؤال شد: چه کنیم تا نماز صبحمان قضا نشود؟ در پاسخ فرمودند: کسی که باقی نمازهایش را در اول وقت بخواند؛ خدا او را برای نماز صبح بیدار خواهد کرد.

بیایم با عزم و اراده جدی نسبت به نماز اول وقت بینی شیطان را به خاک بمالیم، چرا که امام زمان(عج) درباره نماز می‌فرمایند: «فَمَا أُرْغِمَ أَنْفُ الشَّیْطَانِ بِشَیْ‏ءٍ أَفْضَلَ مِنَ الصَّلَاةِ فَصَلِّهَا وَ أَرْغِمْ أَنْفَ الشَّیْطَان‏»(14)؛ هیچ چیز مانند نماز، بینى شیطان را به خاک نمى‌مالد پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال.»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:09:00 ق.ظ ]




  

کلید موفقیت در توسل به ائمه أطهار (علیهم السلام)

آیت الله سید علی آقا قاضی در یکی از نامه هایش چنین مرقوم فرمودند:«…. و تمام طرق …. توسل به ائمه أطهار(علیهم السلام) و توجه تام به مبدأ است. چونکه صد آمد، نود هم پیش ما است. با دراویش و طریق آنها کاری نداریم. طریقه، طریقه علما و فقها است، با صدق و صفا.»

  

معجزات توسل به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)

محال است انسانی به جز از راه سیدالشهدا علیه السلام به مقام توحید برسد. سریان فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سیدالشهدا علیه السلام است و پیشکار این فضیلت هم حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام است.

 

دعا برای فرج امام زمان (علیه السلام)

از آن چیزها که بسیار لازم و با اهمیت است دعا برای فرج حضرت حجت ـ صلوات الله علیه ـ در قنوت نماز وتر است بلکه در هر روز و در همه دعاها.

 

دل هیچ کس را نرنجانید!

دیگر آن که، گر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است، ولی بنده لازم است بگویم اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویی کردن با هر برّ و فاجر، مگر در جایی که خدا نهی کرده. الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید!          

                                     

دعای رفع ناراحتی های روحی

آن مرحوم در هنگام اضطراب و ناراحتی های روحی، خواندن این کلمات را سفارش می کردند:«لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کل شیء قدیر، أعوذ بالله من همزات الشیاطین و أعوذ بک ربی من أن یحضرون إن الله هوالسمیع العلیم:هیچ معبودی جز خداوند یکتای بی شریک وجود ندارد و ستایش و حکومت مخصوص اوست و او بر هر کاری تواناست. از وسوسه های شیاطین به خدا پناه می برم و به تو پناه می برم ای پروردگارم از این که نزد من حاضر شوند. همانا خداوند شنوا و داناست.»

 

حق الناس

آیت الله نجابت نقل می کند:وقتی که بنده مشرف شدم خدمت ایشان فرمودند:«هر حقی که هر کس بر گردن تو دارد باید ادا کنی. خدمت ایشان عرض کردم:مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم. اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت. در ضمن این جا هم نیست که از او طلب رضایت کنم. می فرمودند:«هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی. گفتم آدرس ندارم، گفتند باید پیدا کنی.

 آقای قاضی فرمودند:هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:56:00 ق.ظ ]




توصیه های ایت الله بهجت برای موفقیت

 

توصیه های آیت الله بهجت برای موفقیت

 

 

توصیه های آیت الله بهجت برای داشتن زندگی ایده آل و موفق و بخشی از وصایای سید علی قاضی (ره) یکی از برجسته ترین شخصیت های دینی و علمی را در این بخش می خوانید.

 توصیه های آیت الله بهجت برای موفقیت در زندگی و آرامش دنیوی و اخروی به همراه برخی از وصایای آیت الله سید علی قاضی (ره) همچون گنجینه هایی هستند که در این مطلب گردآوری شده اند.

نماز

شما را سفارش می کنم به اینکه نمازهایتان را در بهترین و با فضیلت ترین اوقات آنها به جا بیاورید و آن نمازها با نوافل، 51 رکعت است؛ پس اگر نتوانستید، 44 رکعت بخوانید و اگر مشغله های دنیوی نگذاشت آنها را به جا آورید، حداقل نماز توابین را بخوانید [نماز اهل انابه و توبه هشت رکعت هنگام زوال است.]

 مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند:«اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.»

 مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند:روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش را بگیرد و راهنمایی اش کند. مرحوم آقای قاضی فرموده بودند:«به این آقا بگویید که نماز را در اول وقت بخواند.» بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخته است.

  اما وصیت های دیگر، عمده آنها نماز است. می فرمودند نماز را بازاری نکنید اول وقت به جا بیاورید با خضوع و خشوع. اگر نماز را تحفظ کردید همه چیزتان محفوظ می ماند و تسبیح صدیقه کبری سلام الله علیها که از ذکر کبیر به شمار می آید و آیت الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود.

  

دعای قنوت نماز

آقای قاضی می فرمودند این دعا را در قنوت نماز بخوانید:«اللهم ارزقنی حبّک و حبّ ما تحبه، و حبّ من یحبّک، والعمل الذی یبلغنی إلی حبّک واجعل حبّک احبّ الاشیاء إلی.» خداوندا محبت خود را و محبت کسانی را که دوست داری و محبت کسی که تو را دوست دارد و عملی که مرا بسوی محبتت برساند را ؛ روزی ما بفرما و محبت خود را محبوب ترین چیزها نزد ما قرار بده.

 

قرآن

آیت الله نجابت می فرمودند:آیت الله میرزا علی قاضی به مرحوم آیت الله شیخ علی محمد بروجردی (از شاگردان برجسته آقای قاضی) فرموده بودند که:«هیچ گاه از قرآن جدا مشو و ایشان تا آخر عمر بر این سفارش آقای قاضی وفادار و پایبند بود. هر وقت از کارهای ضروری و روزمره فارغ می شد، قرآن می خواند و با قرآن بود.»

 آقای سید محمد حسن قاضی می فرمایند:«چند سفارش ایشان عبارت است از:اول روخوانی قرآن، می فرمودند قرآن را خوب و صحیح بخوانید.

توصیه دیگر ایشان راجع به دوره تاریخ اسلام بود. می فرمودند یک دوره تاریخ اسلام را از ولادت حضرت پیغمبر(صلی الله و علیه وآله) تا 255 هـ.ق یا 260 هـ.ق بخوانید. و بعد از عمل به این ها می فرمودند برو نمازشب بخوان!»

 

آیت الله قاضی در نامه ای به آیت الله  طباطبایی می فرمودند:«دستورالعمل، قرآن کریم است؛ فیه دواء کل دواء و شفاء کل عله و دوا کل غله علماً و عملاً و حالاً. آن قره العیون مخلصین را همیشه جلوی چشم داشته باشید و با آن هادی طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمایید و از جمله سیرهای شریف آن قرائت است به حسن صورت و آداب دیگر، خصوص در بطون لیالی…»

 و نیز:«بر شما باد به قرائت قرآن کریم در شب با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن نوشیدنی و شراب مۆمنان است. تلاوت قرآن کمتر از یک جزء نباشد.»

 

نماز شب

«اما نماز شب پس هیچ چاره و گریزی برای مومنین از آن نیست، و تعجب از کسی است که می خواهد به کمال دست یابد و در حالی که برای نماز شب قیام نمی کند و ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب.»

 علامه طباطبایی می فرمودند:«چون در نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاه گاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم تا یک روز در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آن جا عبور می کردند. چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند:ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان!»

همچنین بخوانید : گروگانگیری عجیب با سناریوی عاشقانه! + عکس

 حاج سید هاشم حداد می فرمودند:«مرحوم آقا خودش این طور بود و به ما هم این طور دستور داده بود که در میان شب وقتی برای نماز شب برمی خیزید، چیز مختصری تناول کنید، مثلاً چای یا دوغ یا یک خوشه انگور یا چیز مختصر دیگری که بدن شما از کسالت بیرون آید و نشاط برای عبادت داشته باشید

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:53:00 ق.ظ ]




 

توصیه آیت‌الله قاضی به نماز اول وقت

 

در بیان آیت‌الله بهجت قدس‌سره

بعضی از اساتید اخلاق [آیت‌الله قاضی رحمت‌الله‌علیه] در نجف می‌گفتند: «من ضامنم کسی‌که این نمازهای پنج‌گانه را در اول وقت بخواند، به مقامات عالیه می‌رسد». خیلی کلام بزرگی ایشان گفت، گفت: «اگر نمازهای پنج‌گانه را در اول وقت خواند، باز هم نرسید به آن مقامات عالیه، به من لعن کند!». خیلی عجیب است! خیلی عجیب است! معلوم می‌شود این،‌ چیزی هم نیست؛ هر کاری دارد،‌ یکی از این نمازهای پنج‌گانه را می‌تواند در وسط آن کارها انجام دهد؛‌ چون اول وقت است.

در روایت هم دارد: «فضل [نماز] اول وقت با غیر اول وقت،‌ مثل فضل من است بر امت». در یک روایت دیگر [می‌فرماید:] «مثل فضل آخرت (ابدیت) است بر دنیا»۱.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:52:00 ق.ظ ]




آثار تربیتی بوسیدن فرزند از منظر اسلام چیست؟

نخستین بار که او را در آغوش مادر یا پدر می‌گذارند، همه‌ی محبت خود را با بوسه نثار طفلش می‌کند اما همین که دختر یا پسر کمی بزرگ‌تر شد شاید دلش برای بوسیدن فرزندش غنج برود اما هر کاری می‌کند نمی‌تواند مانند دوران کودکی فرزندش را بغل بگیرد و بدین وسیله محبتش را نشان دهد. حالا بماند پدر و مادرهایی که از این کار اکراه دارند و معتقدند بوسیدن بچه کار ناپسندی است و به قول معروف او را لوس و وابسته بار می‌آورد در حالی که با نگاهی به روایات و سیره‌ی معصومین (علیهم السلام) دست‌‎مان می‌آید که همین عمل ساده چقدر می‌تواند محبت و مودت را میان پدر و مادر و فرزندان بیشتر کند

 

نخستین بار که او را در آغوش مادر یا پدر می‌گذارند، همه‌ی محبت خود را با بوسه نثار طفلش می‌کند اما همین که دختر یا پسر کمی بزرگ‌تر شد شاید دلش برای بوسیدن فرزندش غنج برود اما هر کاری می‌کند نمی‌تواند مانند دوران کودکی فرزندش را بغل بگیرد و بدین وسیله محبتش را نشان دهد. حالا بماند پدر و مادرهایی که از این کار اکراه دارند و معتقدند بوسیدن بچه کار ناپسندی است و به قول معروف او را لوس و وابسته بار می‌آورد در حالی که با نگاهی به روایات و سیره‌ی معصومین (علیهم السلام) دست‌‎مان می‌آید که همین عمل ساده چقدر می‌تواند محبت و مودت را میان پدر و مادر و فرزندان بیشتر کند و اصلاً یکی از اصول تربیتی ائمه همین بوسیدن فرزندان است. در این مطلب جنبه‌های مختلف این رفتار عاطفی را بررسی کرده‌ایم.

۱- راه‌های ابراز عشق

توجه و محبت دیدن از جانب پدر و مادر یکی از نیازهای فرزندان است. فرزندانی که در دوران کودکی، نوجوانی و حتی بزرگسالی مورد لطف و توجه والدین خود قرار می‌گیرند، بهتر می‌توانند عواطف و احساسات مثبت خود را با آدم‌های مهم زندگی‌شان یعنی پدر و مادر، همسر و فرزندان خود به اشتراک بگذارند. زیرا از محبت لبریز شده‌اند و آمادگی دارند با آنچه خود چشیده‌اند، کام اطرافیانشان را شیرین کنند و بالعکس کودکانی که کمتر مورد توجه بوده‌اند، از نظر هوش هیجانی و عاطفی و توانایی برقراری ارتباطات سالم و مفید با دیگران ضعف‌های زیادی دارند. راه‌های ابراز علاقه به فرزند متفاوت است. گری چاپمن روانشناس غربی کتابی به نام «پنج زبان عشق» نوشته و گفته: «زبان عشق آدم‌ها با یکدیگر متفاوت است. اگر زبان عشق انسان‌ها را نشناسیم و به آنها با روش دیگری محبت کنیم، مثل این است که در محضر استاد عالمی حاضر شویم اما زبان او را نفهمیم و طبیعی است که بهره‌ای از همکلام شدن با او نبرده‌ایم. چاپمن زبان عشق را به پنج دسته تقسیم می‌کند: ۱- تماس فیزیکی ۲٫ وقت گذاشتن ۳٫ خدمت کردن ۴٫ هدیه دادن.
۵٫ ابراز کلام تأییدآمیز.
در دوران نوزادی و کودکی مهم‌ترین نوع ابراز عشق تماس فیزیکی است. زیرا در این مرحله از زندگی، فرزند ارتباط کلامی محدودی دارد و علاوه بر آن مفاهیمی چون وقت گذاشتن، خدمت کردن و … را درک نمی‌کند. درباره‌ی اهمیت تماس فیزیکی برای کودکان و فرزندان خردسال، همین بس که روزی سلمان وارد خانه‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) شد و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دید که مشغول کارهای خانه است و امام حسین (علیه السلام) در حال گریه کردن. سلمان خواست امام حسین را در آغوش بگیرد تا حضرت فاطمه با خیالی آسوده به کارهای خانه رسیدگی کند اما حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود بچه به آغوش مادر محتاج‌تر است و از او خواست در کارهای خانه کمک کند.

۲٫ نشانه‌های محبت و احترام

روانشناسان معتقدند فرزندانی که در شش ماهه‌ی اول تولدشان تماس فیزیکی بیشتری با مادر داشته‌اند، در دوره‌ی نوجوانی از عزت نفس بیشتری برخوردارند. پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی در کوچه‌ها رفت و آمد می‌کرد بر سر کودکان دست می‌کشید و آنها را نوازش می‌کرد. بوسیدن یکی از انواع مهم تماس فیزیکی است و در اسلام بسیار تأکید شده که فرزندان خود را ببوسید. یکی از شاگردان آیت‌الله بهجت نقل کرده: «شبی دیروقت به خانه رسیدم. یکی از دخترانم بیدار بود و دیگری در خواب، تنها روی دختری را که بیدار بود بوسیدم. فردای آن روز در مجلس درس آیت‌الله بهجت، آقا به من فرمود فلانی! چرا در تربیت فرزندانت فرق می‌گذاری؟ گفتم آقا موضوع چیست؟ فرمود کاش هر دو فرزندت را می‌بوسیدی». این توصیه‌ نشان از اهمیت بوسیدن فرزند دارد. تا آنجا که اگر در این عمل بین فرزندان تفاوت بگذاریم، یعنی در تربیت و ابراز علاقه به آنها عدالت را رعایت نکرده‌ایم.
بوسه علاوه بر ابراز محبت، نشانه‌ی تقدس و احترام نیز هست. مثال بارزش نیز بوسیدن قرآن، اماکن متبرکه، مهر و … است. چنانچه بوسیدن گلوی مبارک سیدالشهدا (علیه السلام) توسط حضرت زینب (سلام الله علیها) قبل از رفتن به میدان جنگ چنین معنایی را منتقل می‌کند. بنابراین می‌توان گفت این تقدس و احترام که مصادیقی خاص و متمایز دارد، در جنبه‌ی عمومی‌تر، فرزندان و کودکانمان را نیز شامل می‌شود. یعنی وقتی فرزندمان را می‌بوسیم، علاوه بر ابراز محبت به او می‌فهمانیم که به عنوان هدیه‌ای از جنب خداوند، برای ما مقدس و قابل احترام است.

۳٫ هر بوسه یک درجه در بهشت

روایات زیادی درباره‌ی بوسیدن فرزند نقل شده. اگر به سیره‌ی عملی معصومین (علیه السلام) توجه کنیم، بیشترین نوع ابراز محبت به فرزندان از طریق همین عمل است. چنانچه روایت‌های زیادی داریم که پیامبر حسنین را روی پاهای خود می‌نشاند و آنها را می‌بوسید. درباره‌ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نیز نقل‌های متواتری وجود دارد که نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هر وقت او را می‌دید، دست و سینه‌اش را می‌بوسید. رسول اکرم در مورد پاداش و ثواب بوسیدن فرزند فرموده: «هر کس فرزندش را ببوسد خدا برایش نیکی می‌نویسد». همچنین در حدیث دیگری فرموده: «فرزندانتان را زیاد ببوسید. به راستی که در برابر هر بوسه برای شما درجه‌ای از بهشت است که مسافتش ۵۰۰ سال است». عبدالله بن مسعود روایت کرده: نزد پیامبر بودم. وقتی حسین بن علی وارد شد، پیامبر او را در آغوش گرفت و بوسید و فرمود: «خداوندا من او را دوست می‌دارم. تو نیز او را دوست بدار و هر که او را دوست می‌دارد.» احادیثی هم در مزیت نبوسیدن روایت شده. از جمله در جلد ششم «کافی» حدیثی نقل شده که مردی به پیامبر گفت هرگز بچه‌ها را نبوسیده‌ام. زمانی که رفت، پیامبر فرمود: «نزد من این مرد اهل آتش است». در «مکارم الاخلاق» آمده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حسنین (علیهما السلام) را بوسید. مردی که آنجا بود، گفت من ۱۰ اولاد دارم و تاکنون هیچ کدام آنها را نبوسیده‌ام! پیامبر فرمود: «تقصیر من نیست اگر خداوند رحمتش را از تو دریغ کند.» در حدیث دیگری نقل شده پیامبر به آن مرد فرمود: «کسی که رحم نکند، به او رحم نمی‌شود».

۴- محبت همراه با رعایت حریم‌ها

بوسیدن فرزندان از نظر سنی محدودیت خاصی ندارد. بدین معنا که فرزند نوجوان و جوان نیز می‌تواند همانند طفل خردسال، از ابراز محبت و بوسه‌ی پدر و مادر خشنود شود. اما راه‌های ابراز علاقه با بزرگ‌تر شدن بچه‌ها و افزایش درک و فهم آنها متفاوت‌تر می‌شود و با توجه به بحثی که درباره‌ی زبان عشق مطرح است باید ببینیم آیا فرزند نوجوان و جوان ما همچنان از تماس فیزیکی مثل در آغوش گرفتن و بوسیدن احساس رضایتمندی می‌کند یا اینکه دوست دارد روش‌های جایگزینی مثل تأیید کلامی پدر و مادر یا وقت گذاشتن برای شنیدن حرف‌هایش و … درباره‌ی او بیشتر به کار رود. در دوره‌ی نوزادی، هیچ محدودیتی برای تماس فیزیکی از جمله بوسیدن وجود ندارد. برخلاف تئوری‌های گذشته که تأکید می‌کردند افزایش تماس فیزیکی مادر در این دوران موجب می‌شود کودک وابسته و غیرمستقل بار بیاید، امروزه به اثرات مثبت تماس فیزیکی و بوسیدن نوزاد بیشتر تأکید می‌شود. اما طبق تربیت اسلامی، وقتی بچه‌ها بزرگتر شدند باید در این زمینه دقت بیشتری شود. از نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله و سلم) روایت شده: «هر گاه یکی از شما بخواهد زنان محارم خود (غیر از همسر) را که به سن بلوغ رسیده‌اند ببوسد اشکالی ندارد. فقط سر یا بین دو چشمان او را ببوسد نه لب‌ها و گونه‌هایش را. در روانشناسی اسلامی برای پسران نیز می‌گویند جایز نیست مادر وقتی فرزندش به سن بلوغ رسید همانند کودکی خردسال او را در آغوش فشرده و ببوسد بلکه بهتر است دست در گردن او بیندازد یا با روش‌های دیگر به او ابراز محبت کند. با نگاهی به سیره‌ی معصومین و احادیث درباره‌ی بوسیدن درمی‌یابیم حتی در سنین نوجوانی و بزرگسالی نیز این عمل محبت‌آمیز نهی نشده و همچنان یکی از راه‌های ابراز علاقه‌ی پدر و مادر به فرزند است اما به گونه‌ای که هیجانات جنسی فرزند را تحریک نکند و مغایر با تربیت اسلامی نباشد.

۵- تربیت با چاشنی عاطفه

در میان فرزندان، معمولاً دخترها بیشتر به ابراز علاقه از طریق بوسیدن تمایل نشان می‌دهند. هر چند بوسیدن پسر نیز مانعی ندارد. اما پسرها دوست ندارند در جمع همسالان خود این گونه از طرف پدر و مادر مورد توجه قرار بگیرند چرا که به لحاظ اجتماعی نتیجه‌ی مثبتی برایشان به همراه ندارد و از طرف گروه همسالان فردی بیش از اندازه وابسته به مادر و خانواده تلقی می‌شود. معمولاً در دوره‌ی بلوغ پسران، می‌توان تماس فیزیکی همراه با کمی هیجان را جایگزین بوسیدن کرد. مثلاً دستش را هنگام مصافحه بفشارند یا محکم به پشت او بزنند. حتی گاهی اوقات گفتن جمله‌ی «چقدر مرد شده‌ای» تأثیر عاطفی بیشتری روی پسرهای نوجوان دارد تا بوسیدنشان. مسلماً مادران به خاطر عواطف و احساسات زنانه و حضور پررنگ‌تری که نسبت به پدران در خانه دارند، بیشتر ارتباط عاطفی و تماس فیزیکی از طریق بوسیدن فرزندان را به عهده دارند. اما در اسلام هیچ محدودیت و تفاوتی برای پدر و مادر در این رابطه در نظر گرفته نشده و چه بسا پدران به خاطر اینکه کمیت حضورشان در خانه محدودتر است باید کیفیت رابطه‌ی عاطفی خود را از طریق روش‌های مؤثر ابراز علاقه مثل بوسیدن بیشتر کنند. به همین خاطر سفارش شده وقتی پدر به خانه می‌آید، با همه‌ی اعضای خانواده مصافحه و روبوسی کند. در این میان دخترها به بوسیدن پدر و ارتباط عاطفی قوی با او محتاج‌ترند. هرچه پیوند و رابطه‌ی پدر و دختری از طریق تماس فیزیکی مناسب مثل بوسیدن قوی‌تر باشد، احتمال انحراف رفتاری و اخلاقی دختران در سنین نوجوانی به شدت کاهش پیدا می‌کند. چنانچه در سیره‌ی اهل بیت نیز بارها نقل شده که پیامبر اکرم دختر خود حضرت فاطمه‌ را می‌بوسید یا امیرالمؤمنین، حضرت زینب را در کودکی روی پای خود می‌نشاند و او را می‌بوسید. درباره‌ی رابطه‌ی امام حسین با دختران خردسال خود نیز چنین رفتار و سلوکی روایت شده.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-08-14] [ 10:41:00 ق.ظ ]




در کتاب ریحانه بهشتی آمده است: رفتار مناسب با کودکان بسیار اهمیت دارد و ثمره رفتار خوب با کودکان را در بزرگسالی آنان می‌توان دید، این چند نکته مفید در ارتباط با رفتار با کودکان را مطالعه کنید.

1 ) تحفه را اول به دختر بدهید

2) با طفل خود کودکانه بازی کنید. بازی بزرگسالان با کودکان در برنامه‌های تربیتی امروز، بسیار مهم تلقی شده است. پیشوایان بزرگ اسلام به این اصل بزرگ تربیتی توجه کامل داشتند و دربارۀ آن به مسلمین سفارش کردند و از پیامبر اکرم (ص) در این زمینه نقل شده است که می‌فرمایند: «مَن کانَ عِندَهُ صَبِیُّ فَلیَتَصابَ لَه؛ آن کس که نزد او کودکی است باید در پرورش وی، کودکانه رفتار کنند» و از حضرت علی (ع) منقول است که می‌فرمایند:«کسی که کودکی دارد باید در راه تربیت او خود را تا سر حد طفولیت و کودکی تنزل دهد».

3) اطفال خود را به خاطر گریه‌هایشان نزنید، زیرا گریه تا مدتی شهادت به وحدانیت خدا، شهادت به نبی اکرم (ص) و دعای برای والدین است.

4) فرزندان خود را ببوسید. پس همانا برای هر بوسیدن درجه‌ای است در بهشت.  حضرت علی (ع) می فرماید: «بوسیدن فرزندان رحمت است» 

5) با سلام کردن به فرزندانتان به او شخصیت دهید. اگر کودک به بزرگترها سلام کرد، لازم است به گرمی جواب او را بگویند و با این عمل شخصیت او را مورد اعتنا و احترام قرار دهند. اما از صفات پسندیدۀ پیامبر بزرگ اسلام (ص) این بود که به تمام مردم از کوچک و بزرگ سلام می‌کردند.

6) کودک را در کارهای کودکانه خود تمسخر نکنید و کارهایش را احمقانه نخوانید.

7) زیاد امر و نهی به فرزند نکنید تا جرأت پیدا نکند (جرأت فرزند بر والدینش در کودکی، باعث نافرمانی در بزرگی خواهند شد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:37:00 ق.ظ ]




خشونت با کودک

بسیارى از والدین گمان مى کنند براى حفظ حرمت خویش و تربیت کودک، از ابتدا باید با خشونت و کتک، ناآرامى ها و شیطنت هاى فرزندان را کنترل نمایند، در حالى که نه تنها نتیجه ى مطلوب را نمى گیرند، بلکه این گونه فرزندان، به ویژه پسران بعد از بلوغ، در مقابل خشونت هاى آنان موضع گرفته، از خود دفاع مى کنند و حرمتى براى پدر و مادر قایل نیستند، رفتار خشن با فرزندان، آثار سویى را در پى دارد که ـ علاوه بر آثارى که قبلا ذکر شد ـ به برخى از آن ها اشاره مى کنیم:

1. بدآموزى.

2. پرورش روحیه ى جسارت و دریدگى و یا برعکس ترسویى و بُزدلى دائم.

3. کم کردن محبّت والدین در فرزند و گریز از خانه.

در روایات اسلامى کسانى که به دلیل خشن بودن مورد احترام دیگران قرار مى گیرند، از بدترین افراد امت معرفى شده اند و پدران و مادران خشن از این اصل جدا نیستند. رسول گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ مى فرماید:

«شَرُّ النّاسِ یَوْمَ الْقِیامَةِ الَّذِینَ یُکْرَمُونَ اتِّقاءَ شَرِّهِم.»[39]

بدترین مردم در روز قیامت کسانى هستند که از ترس شرّ آن ها مورد احترام هستند.

و نیز فرمودند:

«آگاه باشید که بدترین افراد امّت من کسانى هستند که از ترس ستم آنان مورد احترام قرار گیرند، اى مردم بدانید کسى که مردم از ترس شرّش به او احترام گذارند، از من نیست.»[40]

خوشا به حال فرزندانى که تحت تربیت پدران و مادران فهمیده و آشنا به مبانى تربیتى اسلام قرار دارند، زیرا اگر در خانه اى حکمت و عقل حاکم بود، خیر کثیر حاکم است و اگر نبود خراب و ویران است، گرچه به ظاهر آباد و پر زرق و برق باشد.

رسول گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ فرمود:

«مَا مِن بَیت لَیس فیه شىء من الحکمة الا کان خراباً.»[41]

خانه اى نیست، اگر چیزى از حکمت در آن نباشد، جز آن که خراب است.

پدران و مادران بدانند که هر مقدار اهتمام مادى و معنوى در تربیت فرزندان خود بنمایند بر خود اهتمام نموده اند که فرزندان ما پاره هاى تن ما هستند که پیرى و فرسودگى والدین با مشاهده تربیت صحیح و بالندگى معنوى آنان به نشاط و طراوت تبدیل مى شود و والدین حیات خود را در حیات آنان مشاهده مى کنند که فرزند صالح مایه حیات و نور چشم والدین است.

(وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَ جِنَا وَذُرِّیَّـتِنَا قُرَّةَ أَعْیُن وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا)[42]

ولى همه سخن در آن است که مربى و معلم حقیقى پروردگار است و والدین و مربیان تربیتى اگر لایق باشند مجارى سالمى در تربیت کودکان اند. بنابراین همه آن چه در تربیت گفته شد تنها لایه ى سطحى از تربیت کودک است و والدین مى باید با تأسى به سیره ى انبیا و اولیا دائماً در درگاه الهى براى خود و فرزندان خود دعاى خیر نمایند و صلاح و هدایت توحیدى کودکان خود را از مربى حقیقى بخواهند.

سیره ى تربیتى انبیاى الهى در قرآن نه تنها ارائه کرامت انسانى در عمل و نظر با فرزندانشان بود، بلکه دعاى پنهان و آشکار براى عاقبت به خیرى آنان در همه حال بود.

خداوند دعاهاى برجسته برخى از انبیاى خود را در قرآن درباره ى فرزندانشان نقل فرمود که خود میزان اهتمام آنان در دعا و خیرخواهى براى آنان را نشان مى دهد.

دعاهاى حضرات ابراهیم، یعقوب، زکریا، همسر عمران، حضرت مریم ـ علیهم السّلام ـ بیانگر بلندى فکرى آنان درباره ى فرزندانشان است تا به آن جا که حضرت نوح ـ علیه السّلام ـ دست از دعا براى فرزند گناه کارش برنمى دارد و درخواست نجات او را از پروردگار مى نماید.[43]

در پایان مناسب مى دانم به قسمت هایى از دعاهاى امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در نیایش بیست و پنجم صحیفه سجادیه پیرامون فرزندانشان اشاره اى کوتاه بنمایم.

بارالها! با بقاى فرزندانم و با صالح گردانیدن آنان براى من و با بهره مندى من از آنان بر من منت گذار.

بارالها! مرا در تربیت کردن، ادب آموختن و نیکى کردن به آنان یارى ام فرما…

بارالها! من و فرزندانم و خانواده ام را از شرّ شیطان رجیم در امان بدار…

بارالها! با قدرت و غلبه ات تسلّط شیطان را از ما بگردان تا به آن جا که شرّ او را به واسطه کثرت دعاهایمان از ما برگردانى و ما از جمله کسانى باشیم که از نیرنگش در امان قرار مى دهى.

بارالها! آنان را نیکوکار، پارسا، بینا، شنوا، فرمان بردار فرامین خودت و دوست و خیرخواه دوستان خودت و دشمن خشمگین همه دشمنانت قرار ده.

بارالها! با توفیق خودت و رحمت خودت همه ى آن چه را که خواستیم به ما عنایت کن و از عذاب دوزخ پناهمان ده و به همه ى مردان و زنان مسلمان و مؤمن همانند آن چه را براى خودم و فرزندانم در دنیا و آخرت از تو خواستم به من عطا کن.

آمین یا ربّ العالمین

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:35:00 ق.ظ ]




تنبیه کودک

تنبیه در لغت، به معناى بیدار و هوشیار کردن است.

هدف از تنبیه در بزرگسالان امورى است از جمله:

1. اصلاح فرد

(الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُواْ کُلَّ وَ حِد مِّنْهُمَا مِاْئَةَ جَلْدَة وَ لاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِینِ اللَّهِ)[31]

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید، و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در ]کار [دین خدا، نسبت به آن دو دلسوزى نکنید.

2. اصلاح و عبرت گرفتن جامعه.

(وَ لَکُمْ فِى الْقِصَاصِ حَیَوةٌ یَـأُوْلِى الاَْلْبَـبِ)[32]

و اى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است.

3. تشفّى خاطر و آرامش مظلوم، در نتیجه جلوگیرى از شعله‏ور شدن آتش انتقام و هرج و مرج در جامعه.

امّا باید توجه داشت تنبیه در کودک با بزرگسال تفاوت دارد؛ زیرا:

الف. روح لطیف کودک، تاب تحمل تنبیه هاى سخت را ندارد و تنها باید به نحو خاص و با دقت و در صورت ضرورت انجام گیرد.

ب. کودک به دلیل ضعف قواى ادراکى، نمى تواند به خوبى خطا را از صحیح تشخیص دهد و در صورت نیاز و ضرورت، قبلا باید کاملا متوجه خطایش شود. بنابراین تنبیه کودک به دلیل ادرار کردن، رعایت نکردن نجاست و پاکى، وارد کردن ضرر مادى و… آثار منفى و در موارد عکس را مى دهد.

ج. در تنبیه کودک، نباید به دلیل تشفّى خاطر والدین یا دیگران باشد، در حالى که بسیارى از تنبیه ها به همین دلیل صورت مى گیرد.

بنابراین هدف اصلى در تنبیه کودک، اصلاح و تربیت روح او است و بنابر اصل «کُلُّ مَوْلُود یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»[33] باید حسّ انصاف و نفس لوّامه ى او متأثر شود و او را از خطا حفظ کند، برخلاف تنبیه بزرگسالان که ممکن است انحراف براى وى ملکه شده باشد و نفس لوامه اى باقى نمانده باشد تا متأثر شود و فقط نفس اماره بر او حاکم باشد.

تنبیه کودک باید از ضعیف به شدید باشد و مناسب کارى باشد که انجام داده است، این مراحل به ترتیب، براى تنبیه کودک توصیه مى شود:

1. کنایه، با ذکر داستان هاى مفید و گنجاندن نکات مورد نظر تربیتى که کودک به آن ها مبتلا مى باشد.

«الکنایةُ اَبلغُ مِن التَّصریح.»[34]

کنایه از صراحت گویى بلیغ تر است.

2. تذکر صریح ولى با خطاب جمعى نه به صورت فردى، به طورى که کودک در جمع مخاطب نباشد و شخصیت او خدشه دار نشود.

حضرت على ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«نُضْحُکَ بَیْنَ الْمَلاَِ تَقْرِیعٌ.»[35]

نصیحت برادرت در جمع تحقیر او است.

3. صریح و فردى باشد و در حضور دیگران نباشد.

4. قهر موقت نه طولانى که هدف آن متأثّر کردن روح طفل است. کودک، در صورت طولانى شدن قهر، از جانب پدر و مادر احساس بى میلى کرده و ناخودآگاه قهر کردن را مى آموزد و آن را علیه والدین به کار مى برد! راوى مى گوید: به امام ـ علیه السّلام ـ در مورد فرزندم شکایت کردم. فرمود: «او را نزن و تنها با او قهر کن و قهر تو هم زیاد طول نکشد.»[36]

5. محرومیت کودک از امورى که مورد علاقه ى او است، همچون مسافرت، اسباب بازى و…

6. تنبیه بدنى را هرگز توصیه نمى کنیم و هر چند از برخى روایات و نصوص دینى در موارد خاصى اشاره به تنبیه بدنى شده، ولى در روزگار امروز و شرایط اجتماعى و روانى که بر فرزندان ما حاکم است هرگونه تنبیه بدنى فاصله آنان را از خانواده و مربیان تربیتى بیشتر مى کند و خاطره ى یک برخورد فیزیکى براى همیشه در ذهن آنان به صورت نقطه ى سیاه باقى مى ماند.

تنبیه بدنى همچون چاقوى جراحى است که هر چند بخشى را درمان مى کند، ولى بخش هاى دیگرى را آسیب مى رساند و پزشک حاذق جز در موارد نادر از آن استفاده نمى کند.

«آخر الدواء الکَىّ.»

آخرین مرحله ى درمان سوزاندن ]جراحى[ است.

 

نکات لازم در تنبیه

1. تنبیه باید بلافاصله بعد از خطا باشد تا تأثیر نیکویى بخشد.

2. دلیل تنبیه، کاملا روشن باشد؛ در غیر این صورت کودک دروغگو، منافق، فرارى از والدین، ترسو، مطیع محض و زورگو بار مى آید و روحیه ى کنجکاوى و استقلال رأى را از دست مى دهد. چنین کودکانى به سرعت روحیه ى نشاط و شادابى خود را از دست مى دهند و هر چند به حسب ظاهر مؤدبند، ولى در باطن منتظر فرصتى هستند تا از بزرگ ترها انتقام بگیرند و در عالم خیال، روزى چند بار والدین خود را کتک مى زنند و از آنان انتقام مى گیرند! خیال پردازى در این گونه بچه ها زیاد است و معمولا عقده هاى خود را هنگام برخورد با برادر و خواهر کوچک تر از خود خالى مى کنند و عمده ى این روحیات تا بزرگى در کودک باقى مى ماند.

3. توجه به خدشه دار شدن شخصیت کودک، مسأله ى عمده در تنبیه است. بنابراین باید از تنبیه کودک در جمع به ویژه نزد کسانى که وى از آن ها خجالت مى کشد و یا از به کار بردن کلمات زشت هنگام تنبیه و یا مقایسه ى او با دیگران به عنوان سرزنش، جداً خوددارى کرد.

4. تنبیه باید گاه گاه و به ندرت باشد. و در غیر این صورت، اولا تنبیه جنبه ى آموزشى خود را از دست مى دهد و پس از مدتى عادى مى شود. همچنین روحیه ى سرکشى و لجاجت را در کودک زنده مى کند.

5. والدین باید پس از تنبیه، اشتباه کودک را فراموش کنند و مدام به یاد او نیاورند. یادآورى خطا مثل ارتکاب آن مضرّ است. علاوه بر آن که کودک حوادث را زود فراموش مى کند، والدین نیز باید مثل او باشند. و خطاهاى او را سریع فراموش نمایند.

6. در صورت عذرخواهى کودک، والدین عذر او را بپذیرند.

حضرت على ـ علیه السّلام ـ به مالک اشتر مى فرماید:

«وَ اقْبَلْ عُذْرَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْک.»[37]

و عذر کسى که به سوى تو عذر مى آورد، بپذیر.

7. در مواردى که خطرى کودک را تهدید نمى کند، باید اجازه داد کودک عملا نتیجه ى انجام کارهاى خطرناک خود را ببیند و به اصطلاح تنبیه طبیعى شود، مثلا هنگامى که به بخارى نزدیک مى شود به او هشدار دهند که مى سوزى و سپس دستش را به بخارى نزدیک کنند تا خطر را عملا نیز احساس کند.

8. هرگز ولو در اوج عصبانیت زبان به نفرین و دعا بر علیه فرزند خود نگشایید که دعاى والدین در حق فرزند اثر وضعى خود را خواهد داشت.

امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«اَیّما رَجل دُعا على وَلدِه اورثَهُ اللهُ الفقر.»[38]

هر کس فرزندش را نفرین کند، خداوند او را فقیر مى گرداند

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]




آثار لوسى در بزرگسالى

همه مى دانیم زندگى انسان پر از فراز و نشیب است و این گونه نیست که انسان همیشه در رفاه و آسایش باشد، بلکه مصائب و مشکلات فراوان گریبانگیر نوع بشر است. انسانى که در اثر زیاده روى در محبّت به وى در دوران کودکى عادت کرده همواره به دیگران، به خصوص والدین خودش متکى باشد و از طرف دیگر حسّ خودخواهى و طلبکارى از دیگران (شخصیت کاذب) در او به وجود آمده، هنگام حضور در جامعه توقع دارد همواره به او احترام گذاشته شود و همه در خدمت او باشند. اما چون واقعیت جامعه و اجتماع به دور از این خواسته ها است، انسانى سرخورده، افسرده و گوشه گیر خواهد شد.

علاوه بر این نتایج شوم، این گونه انسان ها پس از ازدواج نیز با همسرشان ناسازگار و برخوردى خشن دارند و در نهایت چه بسا سرخوردگى اجتماعى، به خودکشى منجر شود.

«طلب الثَّناءِ بِغَیرِ استحقاق خرق.»[27]

توقّع تعریف از دیگران، در حالى که مستحق آن نباشد، از کم عقلى است.

همچنین خداوند متعال در قرآن کریم از این صفت مذمّت نموده و در توصیف کافران و منافقان مى فرماید:

(یُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُواْ)[28]

دوست دارند به آن چه نکرده اند، مورد ستایش قرار گیرند.

 

راه درمان

براى پیشگیرى از لوس شدن کودک و درمان آن، نکاتى باید مورد توجه قرار گیرد.

1. محبّت به کودک به اندازه و در حدّ اعتدال باشد. در روایتى آمده است:

«شُرّ الاباءِ مَن دعاه البرّ اِلى الاِفراط.»[29]

بدترین پدران کسانى هستند که زیادى روى در محبّت آنان به افراط وادارد.

2. کارهایى که به کودک مربوط است در حدّ توانش به او واگذار شود، مانند راه رفتن، لباس پوشیدن، و…

3. والدین هنگام ناراحتى کودک، ابراز ناراحتى ننموده، بلکه عکس العمل منطقى از خود نشان دهند. مثلا هنگام زخم برداشتن و یا بیمارى کودک، به گونه اى بى تابى نکنند که انگار اتفاق بزرگى افتاده است.

4. اگر کودک از کسى شکایت کرد، بلافاصله و بدون تحقیق حق به جانب او داده نشود.

5. کودک را نباید زیاد از حدّ، تحسین و تشویق کرد و او را از دیگران برتر دانست. لذا در جایزه دادن ها، جشن تولد و یا عبادت گرفتن ها حد و حدود و شؤون خانواده رعایت شود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ق.ظ ]




 

اثر سوء محبت افراطى

تردیدى نیست که همه کس فرزند خود را چون پاره ى تن خود دوست مى دارد و اگر سخن از ابراز محبّت غیر متعادل است نه به معناى محبّت زیادى است، زیرا دوستى یا دشمنى فعل قلب است و در اختیار کسى نیست. بنابراین علاقه به فرزند علاوه بر آن که فطرى و کاملا طبیعى است امر اختیارى نیست تا نوبت به سخن از افراط یا تفریط در آن برسد، بلکه محور بحث در این مرحله نحوه ى ابراز محبّت افراطى است. به این ترتیب که اگر والدین به دلیل علاقه ى وافرى که به فرزند خود دارند، همه ى امکانات رفاهى را در اختیار او بگذارند و هر آن چه که احساس کردند کودک نیاز دارد قبل از درخواست و به مقدار بیش از نیاز در اختیار او بگذارند و دائماً با کلمات محبّت آمیز و عاشقانه از حرکات و گفتار او تعریف کنند و اجازه ى کوچک ترین زحمت و تلاشى را به او ندهند و از همه خطرناک تر کارهاى خطاى او را توجیه کنند و به جاى او عذرتراشى نمایند، بدانند ناخودآگاه کودک خود را در مسیرى قرار داده اند که آثار آن نه تنها دنیا، بلکه آخرت او را تباه خواهد کرد.

زیاده روى در محبت در دوران کودکى به صورت خودخواهى، کم طاقتى اتکاى به غیر، بى ادبى و جسارت به دیگران و از همه مهم تر ضعف نفس و شکوفا نشدن استعدادهاى پنهان کودک نمایان مى گردد.

و چنان که بارها در سیر مباحث کتاب اشاره شد، کرامت نفس یعنى توجه به سجایا و ارزش ها و توانمندى هاى انسانى و متقابلا مهانت نفس یعنى غفلت از ارزش هاى نفس انسانى و معطل گذاردن آن ها. بنابراین ضعیف النفس در این فرهنگ نه آن است که ذاتاً توانمندى ندارد، بلکه از آن ها غافل است و به کار نمى بندد و ریشه ى این نقص از زمان کودکى شکل مى گیرد، به این ترتیب که اگر کودک در فضاى تربیتى رشد کند که به دلیل ابراز محبّت هاى افراطى هر آن چه بخواهد بلافاصله فراهم شود و کودک در ناز و نعمتى بیش از حدّ نیاز خود رشد کند طبعاً زمینه اى براى به کار افتادن استعدادهاى او به وجود نمى آید و دائماً در زیر چتر حمایتى والدین و یا بزرگ ترها (خاله و عمه، مادربزرگ و پدربزرگ) قبل از واقع شدن در سختى ها و احساس نیاز به برطرف کردن آن، سختى از او برداشته مى شود، استمرار چنین روندى در زندگى کودک نتیجه اى جز دفن استعدادها و خلاقیت ها و قوه ى ابتکارى است که مى توانست هنگام برخورد با مشکلات و دست و پنجه نرم کردن با آن ها در او شکوفا شود.

(قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّـلـهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّـلـهَا)[13]

هر کس که نفس خود را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد، و هر که آلوده اش ساخت، قطعاً درباخت.

زندگى سراسر مسائلى است که هر یک راه حل خاص خود را مى طلبد و اگر بنا باشد کودک از همان آغاز یاد نگیرد چگونه با مسائل روبرو شود و راه حل آن ها چیست، چگونه مى تواند با مسائل بزرگ تر زندگى خود با جرأت و قدرت برخورد کند و از میدان بیرون نرود و یکایک آن ها را با موفقیت حل کند محبت ها و دل سوزى هاى نابجاى والدین ناخودآگاه شخصیت کودک را زبون و محتاج و متّکى به غیر بار مى آورد و از سوى دیگر چون احساس غرور کاذب دارد حاضر نیست ضعف خود را بپذیرد تا زمینه ى اصلاح آن را فراهم آورد و لذا شروع به فرافکنى مى کند و دیگران را مسؤول شکست ها و عقب افتادگى هاى خود در زندگى مى داند، نتیجه این تفکر در سال هاى بعد به بدبینى و تنگ نظرى نسبت به والدین و خانواده و بستگان و حتّى زندگى آینده اى که تشکیل
مى دهد مى شود و بدون آن که هزاران هزار نعمت هاى گوناگون پروردگار را در اطراف خود ببیند از همه کس و همه چیز دائماً گله دارد و منفى نگرى او تا کجا پیش رود خدا مى داند.

در فرهنگ دینى، قرار گرفتن در سختى ها براى مؤمن ارزش شناخته شده است و اصولا شریعت الهى مجموعه دستورات و تمرین ها براى کنترل و دریافت نفس است.

پیامبر گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ در این باره فرمود:

«الشریعة ریاضة النفس.»[14]

دین سراسر تمرین سختى براى نفس است.

و کرامت انسانى و استعدادهاى بى نهایت گوهر انسانى در بوته ى سختى ها شکوفا مى شود.

امیرمؤمنان على ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«فِى تَقَلُّبِ الاَْحْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ وَ الاَْیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَة.»[15]

در فراز و نشیب زمانه گوهر باطنى افراد شناخته مى شود و گذشت ایام پنهانى هاى پوشیده را براى تو آشکار مى کند.

امیرمؤمنان على ـ علیه السّلام ـ نفوس انسان ها را به اسبانى تشبیه مى کند که برخى مرفهانه دنیا را با عینک خور و خواب و شهوت مى بینند و اینان همان اسبان سرطویله اى هستند که هنرى در زیستن جز چریدن و گردیدن ندارند و نهایت کمال چنین اسبانى همان گارى کشى و باربرى است. اما این اسبان میدان هاى سخت مسابقه هستند که باید تیزتک از موانع کوچک و بزرگ عبور کنند و با سرعتى هر چه بیشتر به خط پایان مسابقه برسند و یا در میدان هاى سخت نبرد با حرکاتى هنرمندانه صاحب خود را از تیغ شمشیرها نجات دهند، کرّ و فرّى مناسب داشته باشند. و البته چنین اسبان باارزشى باید اندامى ورزیده و کشیده و لاغر داشته باشند و ریاضت داده شوند و آب و علف به اندازه بخورند و گرسنگى و تشنگى را تحمل کنند.

امیر مؤمنان على ـ علیه السّلام ـ مى فرماید:

«إِنَّما هِىَ نَفْسِى أَرُوضُها بِالتَّقْوى لِتَأْتِىَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ.»[16]

و این نفس من است که او را باتقوا ریاضت مى دهم تا در روز خوف اکبر و قیامت کبرى آسوده از خطرات حاضر شود.

امام سجاد ـ علیه السّلام ـ مى فرماید:

«إِنَّ الْعاقِلَ عَنِ اللهِ الْخائِفَ مِنْهُ الْعامِلَ لَهُ لَیُمَرِّنُ نَفْسَهُ وَ یُعَوِّدُهَا الْجُوعَ حَتّى ما تَشْتاقُ إِلَى الشِّبَعِ وَ کَذَلِکَ تُضَمَّرُ الْخَیْلُ لِسَبْقِ الرِّهان.»[17]

عاقل درباره ى حق و عامل به دستورات الهى نفس خود را تمرین مى دهد و با گرسنگى عادت مى دهد تا آرزوى سیرى و شکم بارگى را نکند و این چنین اسبان مسابقه را براى مسابقه تمرین مى دهند.

ناز پرورده تنعّم، نَبَردَ راه به دوست *** عاشقى، شیوه ى رندانِ بلا کش باشد[18]

بنابراین هر مقدار نفس پرخور و خواب تر و مرفه تر در میدان مسابقه ى زندگى تنبل تر و بى عرضه تر است.

خواب و خورت، ز مرتبه ى عشق دور کرد *** آن دم رسى به دوست، که بى خواب و خور شوى[19]

پیامبر گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ فرمود:

«إِذا أَرادَ اللهُ بِقَوْم خَیْراً ابتلاهُم.»[20]

هنگامى که خداوند خیر امتى را بخواهد آنان را گرفتار مى کند.

نیز امام عسکرى ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«ما مِنْ بَلِیَّة إِلاّ وَ لِلَّهِ فِیها نِعْمَةٌ تُحِیطُ بِها.»[21]

گرفتارى نیست مگر آن که در آن نعمتى است که آن را احاطه کرده است.

در تاریخ یونان باستان و در علت اقتدار علمى و جنگى یونانیان مى نویسند که مادران براى آن که قدرت خلاقیت و ابتکار عمل فرزندان خود را بالا ببرند، به آنان گرسنگى مى دادند و هنگامى که فرزند با بى تابى غذا مى خواست غذاى او را در محل بلندى دورتر از دسترس کودک قرار مى دادند تا با تحمل سختى ها نهایت سعى و قوه ابتکار خود را به کار بندند و غذاى خود را به دست آورند.

بنابراین محبّت وافر به فرزند به معناى همه چیز و همه کس در خدمت او بودن نیست، و ابراز محبّت والدین به معناى تلاش در جهت هر چه رفاه بیشتر فرزند نیست، چنان که در نظام آفرینش محبوب ترین بندگان پروردگار یعنى پیامبران الهى بلاکش ترین انسان ها بودند.

«إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ بَلاءً الاَْنْبِیاءُ ثُمَّ الَّذِینَ یَلونَهُمْ ثُمَّ الاَْمْثَلُ فَالاَْمْثَلُ.»[22]

بلاکش ترین مردم انبیا بودند و سپس آنان که به پیامبران نزدیک تر و شبیه تر بودند.

چون در کوره ى سختى ها است که جوهره ى کرامت انسانى شکوفا مى شود، و سره از ناسره و مؤمن از منافق جدا مى شود.

(أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم…. وَزُلْزِلُوا)[23]

آیا پنداشتید که داخل بهشت مى شوید و حال آن که هنوز مانند آن چه بر ]سرِ [پیشینیان شما آمد، بر ]سرِ [شما نیامده است؟ به آنان سختى ها و گرفتارى هاى بزرگى رسید…

اثر دوم رفاه بیش از حدِّ فرزند در محیط خانواده، از دست رفتن ذائقه ى ادراک لذت از نعمت هاى الهى است، در حکمت عملى هنگامى که از لذت و الم بحث مى شود، آن را کیف نفسانى مى دانند که قائم به نفس است. بنابراین احساس لذت بردن از یک چیز فقط متوقف بر مبدأ فاعلى لذت نیست، بلکه نفس انسانى یعنى علت قابلى نیز مى باید پذیراى لذت و مُدرِک این کیف نفسانى باشد، اگر قوه ادراک لذت توان احساس شیرینى لذت را نداشته باشد، لذت بیرونى هر مقدار هم لذیذ باشد، براى شخص قابل ادراک نیست، چنان که عسل با همه شیرینى و صفایى که دارد بر زبان شخص با مزاج صفرایى تلخ مى آید. بنابراین براى بالا بردن احساس لذت در زندگى، لازم نیست مبدأ فاعلى لذت را بالا ببریم، کافى است قدرت ادراک لذت درونى را قوى کنیم تا از لذت هاى کوچک زندگى هم به مقدار زیاد احساس نشاط و لذّت کنیم. چنان که براى انسانى که در اوج گرسنگى است نان خالى به اندازه غذاى چرب و شیرین لذت بخش است.

معروف است لقمان حکیم به پسرش گفت فرزندم آن چنان زندگى کن که همیشه لذیذترین غذاها را بخورى و در بهترین بسترها بخوابى، فرزند با تعجب پرسید، این کلام با زهد شما سازگار نیست، پس چگونه؟ و پدر پاسخ داد، آن قدر شکم خود را گرسنه نگه دار که نان خشکیده برایت لذت بخش ترین غذا باشد و آن قدر کم بخواب که هنگامى که سر بر بالش سنگى هم گذاشتى مثل بستر نرم به خواب عمیق فرو روى.

وقتى ما کودکان مان را از سر محبت عادت به رفاه فراوان دادیم و هر آن چه خواست بلافاصله و به هر قیمت در اختیار او قرار دادیم، عملا ذائقه احساس لذت را به واسطه ى انبوه لذت هایى که دائماً درک مى کند از بین برده ایم، کودکى که تا اراده کرد و پشت ویترین هر مغازه هر اسباب بازى و خوراکى و پوشاکى را دید در اختیارش گذاشته شد، و هر روز با رنگى جدید و اسباب بازى جدیدتر در میان کودکان ظاهر شد، دیگر احساس کمبودى نمى کند تا با داشتن آن لذت ببرد و لذا رو به بهانه جویى مى برد و از داشته هاى خود شکایت مى کند و ناشکرانه انبوه نعمت هاى اطراف خود را نمى بیند تا نوبت به تشکر از والدین و لذت بردن از زندگى برسد.

خوى کم احساسى و بى تفاوتى نسبت به زندگى از آثار رفاه زیادى است و متأسفانه در روزگار ما به دلیل رفاه نسبى که در جامعه وجود دارد و کم شدن تعداد فرزندان در خانواده معمولا والدین همه ى همّ و غمّ خود را در فراهم آوردن رفاه فرزندان خود به کار مى برند، غافل از آن که این گونه ابراز محبت آنان را به سوى ناشکرى و بى احساسى از لذت مى برد و با تحلیل عمیق تر این مسأله در فرهنگ دینى مى بینیم که ریشه ى بسیارى از کفرها و عصیان ها از ناشکرى نعمت هاى الهى بر مى خیزد و معمولا انسان هاى مُتْرَف و نعمت زده در اثر غوطهورى در انواع نعمت ها سر به طغیان بر مى دارند و فساد جوامع از فساد مُتْرَفین آغاز مى شود.

(وَ إِذَآ أَرَدْنَآ أَن نُّهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا)[24]

و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا مى داریم تا در آن به انحراف ]و فساد [بپردازند.

در چنین خانواده هاى رفاه طلب فرزندان در اوج لذت هاى گوناگون اند ولى از این همه نعمت کمتر لذت مى برند و با کمترین کاستى لب به گلایه و ناسپاسى از همه کس و همه چیز حتّى والدین و خانواده خود باز مى کنند و در محیط هاى بزرگ تر بعدى مثل مدرسه و دانشگاه خوى پرتوقعى و ناسپاسى آنان نسبت به دوستان و مربیان همیشه وجود دارد، اگر معلم یا هم کلاسى ها خدمتى در حق او بکنند نه تنها تشکر نمى کند، بلکه آن را وظیفه مى داند و چشم به کاستى هاى آن دارد و در نتیجه معمولا تنها و بدون یار صمیمى زندگى مى کنند و حتى این روحیه در زندگى زناشویى نیز بلاى خانمان سوزى است که شریک زندگى آنان هر آن چه در محیط خانه زحمت بکشد و ایثار کند، آن را وظیفه مى داند و نه تنها تشکر نمى کند بلکه از کاستى هاى آن شکایت مى کند.

این که آمار طلاق در میان زوج هاى شهرى بیش از روستایى است، در حالى که رفاه شهرى ها بیش از روستایى ها است، ریشه در همین نکته دارد. زیرا خانواده هاى شهرى هر چند در رفاه بیشترى هستند، اما احساس لذت کمترى از داشته هاى خود دارند و لذا با کمترین مشکلى زندگى دچار تزلزل مى شود و ریشه ى همه ى این تعالیم باید از کودکى و دوران زیر هفت سال آغاز شود.

اثر سوم، ابراز محبت هاى افراطى والدین به کودک رشد خوى طلبکارى و بهره کشى از دیگران در همه امور زندگى است. این روحیه هر چند به طور غریزى در همه ى انسان ها وجود دارد و در تعامل هاى اجتماعى هر کس مایل است از مهارت هاى دیگران استفاده کند و مهارت خود را نیز در اختیار آنان قرار دهد و در مجموعه ى این تعاملات از یک سو جامعه قوام مى گیرد و از سوى دیگر در صورتى که روابط عادلانه اى در نظامات اجتماعى برقرار باشد در جامعه عدالت برقرار مى شود.

(نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَـت لِّیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا)[25]

ما ]وسایل[ معاشِ آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده ایم، و برخى از آنان را از ]نظر [درجات، بالاتر از بعضى ]دیگر[ قرار داده ایم تا از یکدیگر و مهارت هاى متقابل یکدیگر بهره مند شوند.

محیط منزل نیز کوچک ترین واحد اجتماعى است که همان احکام را در هاله اى از محبّت و صمیمیت دارا مى باشد و لذا اگر در جامعه ى بزرگ برخى با قدرت و قلدرى از دیگران بهره کشى کنند و از نیرو و مهارت آنان بدون آن که پاسخ مناسبى بدهند ظالمانه بهره ببرند بعد از مدتى در جامعه قشر مرفه و خوش گذرانى به وجود مى آیند که راحت طلبى و اتراف ذاتى آنان مى شود و استثمار و بهره کشى از دیگران حقّ مسلم آنان مى شود، به گونه اى که اگر ضعفا بار زندگى آنان را بر دوش نکشند کوتاهى کرده اند و در انجام وظیفه خود مقصرند. در محیط خانه نیز اگر والدین به دلیل محبت وافرى که به فرزندان دارند، آگاهانه نقش ضعفا را در جامعه بازى کنند و بار امور شخصى و مسؤولیت هایى را که برعهده ى آنان است بردوش گیرند، آرام آرام فرزندان به قشر مرفه و بى درد و بدون مسؤولیتى در خانه تبدیل مى شوند که همه ى بار زحمات و اداره منزل برعهده ى والدین است و ادامه ى این روند او را به فردى تنبل و طلبکار و بى مسؤولیت تبدیل مى کند که خوى بهره کشى و استثمار دیگران حق او مى شود و کار براى او وظیفه ى دیگران مى گردد و در نتیجه شخصیت کاذبِ «همه کس و همه چیز براى من و در خدمت من» در او شکل مى گیرد و طبیعى است که ورود چنین کودکان ناز پرورده و رفاه طلب در جوامع بزرگ ترى مثل مدرسه و دانشگاه، چه مصیبت هایى را براى آنان در پى خواهد داشت.

امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«چشم پدرم بر مردى افتاد که فرزندش در حالى که بر دستان پدر خود را انداخته بود راه مى رفت. پدرم تا پایان عمر هرگز با او به واسطه خشمى که از این عمل داشت، سخن نگفت.»[26]

خودخواهى، کم طاقتى، اتّکاى به غیر، ضعف نفس، طلبکار از همه، جسارت و بى ادب نسبت به والدین، از آثار زیاده روى در محبّت و لوسى کودکان مى باشد.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:24:00 ق.ظ ]




4. داستان سرایى براى کودک

والدین مى توانند در هنگام استراحت داستان مناسبى را با شرایط سنى کودک براى او تعریف کنند و یا از کتاب داستان هاى کودکان بخوانند و در این خواندن ها با حاشیه هاى شیرینى که مى روند مى توانند داستان را جذاب تر و در جهت اهدافى که دارند سوق دهند، هر چند مقوله ى داستان سرایى کودکانه مهارت و تخصص خاص خود را مى طلبد ولى آن چه مهم است آن که کودک در فراز و نشیب داستان، خود را به جاى قهرمان قرار مى دهد و همگام با او در تعامل با دیگران قرار مى گیرد و درباره دیگران قضاوت مى کند و معمولا حق را با قهرمان داستان که همگام با او است مى دهد. بنابراین نباید کار خوب قهرمان، نتیجه عکس را بدهد و یا داستان به گونه اى ختم شود که ظالم و خطاکار پیروز نهایى ماجرا باشد و در نظر داشته باشیم که ذهن کودک توان تجزیه و تحلیل و سعه ى صدر بزرگ ترها را ندارد تا بتواند موفقیت هاى حقیقى را از کاذب و یا چرخه هاى نفاق و دسیسه ها را از دوستان صمیمى تفکیک کند.

 

5. بازى و شوخى

بازى و شوخى با کودک به ویژه بازى و شوخى کودکانه، موجب نزدیکى والدین به فرزند مى شود.

پیامبر گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ فرمود:

«مَنْ کانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْیَتَصابَ لَهُ.»[10]

هنگام بازى و شوخى با کودکان به این نکته باید توجه نمود که بازى از حدّ کودکانه تجاوز ننماید، به ویژه حریم و احترام پدر و مادر از بین نرود. امام حسن عسکرى ـ علیه السّلام ـ در این باره مى فرماید

«جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلى والِدِهِ فِى صِغَرِهِ تَدْعُو إِلَى الْعُقُوقِ فِى کِبَرِه.»[11]

جرأت فرزند بر والدینش در کوچکى، او را به عاق شدن در بزرگى دعوت مى کند.

جزییات این مسأله در مباحث قبل گذشت.

 

6. تحسین و جایزه

درباره ى تحسین فرزند و جایزه دادن به او باید مسایلى مورد توجه قرار گیرد:

1. بلافاصله بعد از عمل انجام گیرد و ناگهانى و بدون پیش بینى قبلى باشد تا اثر عمل در ذهن کودک باقى بماند.

2. جایزه دادن همراه با تفهیم دلیل آن باشد.

3. جایزه دادن به کودک گاه گاهى باشد تا در کودک توقّع ایجاد نکند.

4. تحسین و جایزه در حد عمل کودک باشد; زیرا زیاده از حدّ اثر معکوس دارد.

«أَلثَّناءُ بِأَکْثَرَ مِنَ الاِْسْتِحْقاقِ مَلَق.»[12]

ستایش بیش از استحقاق، چاپلوسى است.

5. ارزش مادى و قیمت ریالى جایزه هرگز نباید براى کودک مطرح شود و آن چه به جایزه ارزش مى دهد انتساب آن به عزیزى است که از دست او جایزه مى گیرد و در نظر داشته باشیم خرید جایزه هاى لوکس و گران قیمت علاوه بر آن که بدآموزى دارد و به کودک روح تفاخر و تکاثر و تجمل پرستى را القا مى کند مشکلات جدّى براى والدین در سال هاى بعد و جایزه هاى بزرگ تر ایجاد مى کند و از سوى دیگر ارزش و زیبایى جایزه هاى مدرسه را که به مراتب ارزش ریالى کمترى دارد در دوران هفت سال میانى از بین مى برد، پدرى که در دوره ى دبستان از معدل 20 فرزندش ذوق زده شده و دائماً با خرید عروسک هاى گران قیمت و دوچرخه، به استقبال کارنامه درخشان فرزندانش رفته است، در دوره راهنمایى و دبیرستان با مشکلات جدّى در تشویق فرزندش روبرو خواهد شد.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:22:00 ق.ظ ]





راه کارهاى محبّت به فرزند

شکى نیست که همه ى انسان ها به فرزندان خود عشق می ورزند و آن ها را مثل پاره ى تن خود دوست مى دارند، امیرمؤمنان على ـ علیه السّلام ـ در وصیت نامه ى خود خطاب به فرزندش امام مجتبى ـ علیه السّلام ـ مى نویسد:

«وَجَدْتُکَ بَعْضِى بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّى حَتّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصابَکَ أَصابَنِى وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتاکَ أَتانِى فَعَنانِى مِنْ أَمْرِکَ ما یَعْنِینِى مِنْ أَمْرِ نَفْسِى.»[1]

تو را جزیى از خود، بلکه همه ى وجود خود دیدم تا به آن جایى که اگر چیزى به تو ضرر برساند، مثل آن است که به من زیان رسانده و گویى اگر مرگ به سراغ تو بیاید، به سراغ من آمده بنابراین همان اهتمامى را که در اصلاح امور خود مى نمایم درباره ى تو دارم.

بنابراین، سخن در اثبات و چند و چون محبّت به فرزند نیست و حتى سخن در حدّ و اندازه آن نیز نیست، زیرا چیزى که ریشه در فطرت انسانى دارد نه نیاز به دلیلى براى اثبات آن است و نه تعیین حدّ و اندازه ى آن، که فطریات انسانى به گستره ى ظرفیت هر کس قبض و بسط مى یابد، بلکه سخن در نحوه ى ابراز محبّت است که اگر به صورت افراطى و ناصحیح عمل شود، موجب ضعف در اعتماد به نفس کودک مى شود و آثار عمیق و ریشه دار آن تا پایان عمر باقى مى ماند و اگر به صورت صحیح و اصولى اعمال شود، موجب رشد و بالندگى کرامت انسانى کودک و تعامل روحى او مى شود.

حبّ به فرزند مانند دیگر امور فطرى، دلیلى جز انسانیت انسان ندارد و تا انسان و انسانیّت او باقى است، امور فطرى و ذاتى او نیز باقى مى باشد; بنابراین احکام سایر امور فطرى نیز بر این مسأله هم جارى است.

 

1. اظهار محبّت و دوستى در رفتار و گفتار

اظهار محبّت در رفتار، بازى، تفریح و شوخى در حدّ شأن کودک، به شرطى که حریم ها شکسته نشود، یکى از ابزار محبّت است، پیامبر رحمت مى فرماید:

«مَنْ فَرَّحَ ابْنَتَهُ فَکَأَنَّما أَعْتَقَ رَقَبَةً مِنْ وُلْدِ إِسْماعِیلَ وَ مَنْ أَقَرَّ بِعَیْنِ ابْن فَکَأَنَّما بَکى مِنْ خَشْیَةِ الله.»[2]

کسى که دخترش را خوشحال کند، مثل آن است که بنده اى از فرزندان اسماعیل را آزاد کرده باشد و کسى که پسرى را خوشحال کند، مثل آن است که از ترس خدا گریسته باشد.

همچنین یعلى عامرى مى گوید:

«همراه رسول خدا ـ صلّى الله علیه وآله وسلّم ـ براى شرکت در یک مهمانى که دعوت شده بودیم، راه مى رفتم، در مسیر حرکت، ناگهان حضرت با حسین ـ علیه السّلام ـ که با کودکان بازى مى کرد، برخورد نمود. پیامبر در برابر دیدگان دیگران، به استقبال حسین ـ علیه السّلام ـ رفت، سپس دست هایش را گشود تا او را بگیرد، امّا حسین ـ علیه السّلام ـ به این جا و آن جا مى گریخت! حضرت هم او را مى خنداند تا این که پس از مدتى او را گرفت. سپس یک دست را زیر چانه اش و دست دیگرش را پشت گردن او قرار داد و دهانش را بر دهان او گذاشت و او را بوسید.[3]

 

2. بوسیدن فرزند

کودک به ویژه در سنین خردسالى، اظهار محبّت دیگران را از طریق بوسیدن درک مى کند. این گونه اظهار محبّت طبیعى و فطرى است، علاوه بر آن که براى والدین لذت بخش مى باشد که در روایات هم به آن سفارش شده است. البته باید در این امر مسایل بهداشتى به ویژه در ارتباط با نوزادان مورد توجه قرار گیرد.

پیامبر گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ درباره ى فضیلت بوسیدن فرزند مى فرماید:

«مَنْ قَبَّلَ وَلَدَهُ کَتَبَ اللهُ ـ عزّوجلّ ـ لَهُ حَسَنَةً وَ مَنْ فَرَّحَهُ فَرَّحَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَة.»[4]

کسى که فرزندش را ببوسد، خداوند حسنه اى براى او مى نویسد و کسى که او را خوشحال کند، خداوند او را در روز قیامت خوشحال مى کند.

هم چنین امام صادق ـ علیه السّلام ـ در این باره مى فرماید:

«أَکْثِرُوا مِنْ قُبْلَةِ أَوْلادِکُمْ، فَإِنَّ لَکُمْ بِکُلِّ قُبْلَة دَرَجَةً فِى الْجَنَّةِ مَسِیرَةَ خَمْسِمِائَةِ عَام.»[5]

فرزندان خود را زیاد ببوسید، به درستى که براى هر بوسه اى، درجه اى براى شما در بهشت، به اندازه ى مسیر پانصد سال خواهد بود.

روزى رسول اکرم ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ حسن و حسین ـ علیهماالسّلام ـ را مى بوسید. اقرع بن حابس که این صحنه را مى دید به حضرت عرض کرد: من ده فرزند دارم ولى هرگز حتى یکى از آن ها را نبوسیده ام. حضرت ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ به او فرمود:

«ما عَلَىَّ إِنْ نَزَعَ اللهُ الرَّحْمَةَ مِنْکَ.»[6]

من چه کنم که خداوند رحمت را از قلب تو برداشته است.

همچنین امیر مؤمنان ـ علیه السّلام ـ درباره ى بوسیدن فرزندان مى فرماید:

«قُبْلَةُ الْوَلَدِ رَحْمَة.»[7]

بوسه بر فرزندان رحمت است.

 

3. در آغوش گرفتن فرزند

در آغوش گرفتن و احساس گرمى بدن والدین براى فرزند آرامش بخش است، به ویژه هنگامى که با نوازش و لبخند همراه باشد. پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ در مجلسى نشسته بود. امام حسن و امام حسین ـ علیهماالسّلام ـ به سوى حضرت آمدند. پیامبر به خاطر آنان برخاست، ولى چون آنان کوچک بودند، رسیدنشان به حضرت طول کشید، پس حضرت به استقبال آنان رفت و آن ها را بر دوش خود سوار کرد و فرمود:

«نِعْمَ الْمَطِىُّ مَطِیُّکُما وَ نِعْمَ الرَّاکِبانِ أَنْتُما.»[8]

چه خوب مرکبى است مرکب شما و چه خوب سوارانى هستید شما دو نفر.

حضرت امیر مؤمنان على ـ علیه السّلام ـ بهترین خاطرات دوران کودکى را هنگامى مى داند که در آغوش پیامبر اکرم ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ قرار گرفته و یا در بستر ایشان آرمیده است و این گونه مى فرماید:

«شما خوب منزلت، قرابت، نزدیکى و مقام خاص من را نزد رسول خدا ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ مى دانید تا به آن جا که من را در دامن خود مى نهاد، در حالى که کودک بودم، من را به سینه اش مى چسباند و من را در رختخواب خود قرار مى داد، من را با بدن خود تماس مى داد، بوى خوش بدنش را به من مى فهماند و غذا را مى جوید و در دهانم قرار مى داد.»[9]

در آغوش گرفتن کودک هنگام شیر دادن و یا غذا خوردن، تأثیر بسزایى در رشد جسمى و روحى کودک دارد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:17:00 ق.ظ ]




هر بوسه یک درجه در بهشت

روایات زیادی درباره‌ی بوسیدن فرزند نقل شده. اگر به سیره‌ی عملی معصومین (علیه السلام) توجه کنیم، بیشترین نوع ابراز محبت به فرزندان از طریق همین عمل است. چنانچه روایت‌های زیادی داریم که پیامبر حسنین را روی پاهای خود می‌نشاند و آنها را می‌بوسید. درباره‌ی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نیز نقل‌های متواتری وجود دارد که نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هر وقت او را می‌دید، دست و سینه‌اش را می‌بوسید. رسول اکرم در مورد پاداش و ثواب بوسیدن فرزند فرموده: «هر کس فرزندش را ببوسد خدا برایش نیکی می‌نویسد». همچنین در حدیث دیگری فرموده: «فرزندانتان را زیاد ببوسید. به راستی که در برابر هر بوسه برای شما درجه‌ای از بهشت است که مسافتش ۵۰۰ سال است». عبدالله بن مسعود روایت کرده: نزد پیامبر بودم. وقتی حسین بن علی وارد شد، پیامبر او را در آغوش گرفت و بوسید و فرمود: «خداوندا من او را دوست می‌دارم. تو نیز او را دوست بدار و هر که او را دوست می‌دارد.» احادیثی هم در مزیت نبوسیدن روایت شده. از جمله در جلد ششم «کافی» حدیثی نقل شده که مردی به پیامبر گفت هرگز بچه‌ها را نبوسیده‌ام. زمانی که رفت، پیامبر فرمود: «نزد من این مرد اهل آتش است». در «مکارم الاخلاق» آمده پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حسنین (علیهما السلام) را بوسید. مردی که آنجا بود، گفت من ۱۰ اولاد دارم و تاکنون هیچ کدام آنها را نبوسیده‌ام! پیامبر فرمود: «تقصیر من نیست اگر خداوند رحمتش را از تو دریغ کند.» در حدیث دیگری نقل شده پیامبر به آن مرد فرمود: «کسی که رحم نکند، به او رحم نمی‌شود».

۴- محبت همراه با رعایت حریم‌ها

بوسیدن فرزندان از نظر سنی محدودیت خاصی ندارد. بدین معنا که فرزند نوجوان و جوان نیز می‌تواند همانند طفل خردسال، از ابراز محبت و بوسه‌ی پدر و مادر خشنود شود. اما راه‌های ابراز علاقه با بزرگ‌تر شدن بچه‌ها و افزایش درک و فهم آنها متفاوت‌تر می‌شود و با توجه به بحثی که درباره‌ی زبان عشق مطرح است باید ببینیم آیا فرزند نوجوان و جوان ما همچنان از تماس فیزیکی مثل در آغوش گرفتن و بوسیدن احساس رضایتمندی می‌کند یا اینکه دوست دارد روش‌های جایگزینی مثل تأیید کلامی پدر و مادر یا وقت گذاشتن برای شنیدن حرف‌هایش و … درباره‌ی او بیشتر به کار رود. در دوره‌ی نوزادی، هیچ محدودیتی برای تماس فیزیکی از جمله بوسیدن وجود ندارد. برخلاف تئوری‌های گذشته که تأکید می‌کردند افزایش تماس فیزیکی مادر در این دوران موجب می‌شود کودک وابسته و غیرمستقل بار بیاید، امروزه به اثرات مثبت تماس فیزیکی و بوسیدن نوزاد بیشتر تأکید می‌شود. اما طبق تربیت اسلامی، وقتی بچه‌ها بزرگتر شدند باید در این زمینه دقت بیشتری شود. از نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله و سلم) روایت شده: «هر گاه یکی از شما بخواهد زنان محارم خود (غیر از همسر) را که به سن بلوغ رسیده‌اند ببوسد اشکالی ندارد. فقط سر یا بین دو چشمان او را ببوسد نه لب‌ها و گونه‌هایش را. در روانشناسی اسلامی برای پسران نیز می‌گویند جایز نیست مادر وقتی فرزندش به سن بلوغ رسید همانند کودکی خردسال او را در آغوش فشرده و ببوسد بلکه بهتر است دست در گردن او بیندازد یا با روش‌های دیگر به او ابراز محبت کند. با نگاهی به سیره‌ی معصومین و احادیث درباره‌ی بوسیدن درمی‌یابیم حتی در سنین نوجوانی و بزرگسالی نیز این عمل محبت‌آمیز نهی نشده و همچنان یکی از راه‌های ابراز علاقه‌ی پدر و مادر به فرزند است اما به گونه‌ای که هیجانات جنسی فرزند را تحریک نکند و مغایر با تربیت اسلامی نباشد.

۵- تربیت با چاشنی عاطفه

در میان فرزندان، معمولاً دخترها بیشتر به ابراز علاقه از طریق بوسیدن تمایل نشان می‌دهند. هر چند بوسیدن پسر نیز مانعی ندارد. اما پسرها دوست ندارند در جمع همسالان خود این گونه از طرف پدر و مادر مورد توجه قرار بگیرند چرا که به لحاظ اجتماعی نتیجه‌ی مثبتی برایشان به همراه ندارد و از طرف گروه همسالان فردی بیش از اندازه وابسته به مادر و خانواده تلقی می‌شود. معمولاً در دوره‌ی بلوغ پسران، می‌توان تماس فیزیکی همراه با کمی هیجان را جایگزین بوسیدن کرد. مثلاً دستش را هنگام مصافحه بفشارند یا محکم به پشت او بزنند. حتی گاهی اوقات گفتن جمله‌ی «چقدر مرد شده‌ای» تأثیر عاطفی بیشتری روی پسرهای نوجوان دارد تا بوسیدنشان. مسلماً مادران به خاطر عواطف و احساسات زنانه و حضور پررنگ‌تری که نسبت به پدران در خانه دارند، بیشتر ارتباط عاطفی و تماس فیزیکی از طریق بوسیدن فرزندان را به عهده دارند. اما در اسلام هیچ محدودیت و تفاوتی برای پدر و مادر در این رابطه در نظر گرفته نشده و چه بسا پدران به خاطر اینکه کمیت حضورشان در خانه محدودتر است باید کیفیت رابطه‌ی عاطفی خود را از طریق روش‌های مؤثر ابراز علاقه مثل بوسیدن بیشتر کنند. به همین خاطر سفارش شده وقتی پدر به خانه می‌آید، با همه‌ی اعضای خانواده مصافحه و روبوسی کند. در این میان دخترها به بوسیدن پدر و ارتباط عاطفی قوی با او محتاج‌ترند. هرچه پیوند و رابطه‌ی پدر و دختری از طریق تماس فیزیکی مناسب مثل بوسیدن قوی‌تر باشد، احتمال انحراف رفتاری و اخلاقی دختران در سنین نوجوانی به شدت کاهش پیدا می‌کند. چنانچه در سیره‌ی اهل بیت نیز بارها نقل شده که پیامبر اکرم دختر خود حضرت فاطمه‌ را می‌بوسید یا امیرالمؤمنین، حضرت زینب را در کودکی روی پای خود می‌نشاند و او را می‌بوسید. درباره‌ی رابطه‌ی امام حسین با دختران خردسال خود نیز چنین رفتار و سلوکی روایت شده.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:14:00 ق.ظ ]




آثار تربیتی بوسیدن فرزند از منظر اسلام چیست؟

نخستین بار که او را در آغوش مادر یا پدر می‌گذارند، همه‌ی محبت خود را با بوسه نثار طفلش می‌کند اما همین که دختر یا پسر کمی بزرگ‌تر شد شاید دلش برای بوسیدن فرزندش غنج برود اما هر کاری می‌کند نمی‌تواند مانند دوران کودکی فرزندش را بغل بگیرد و بدین وسیله محبتش را نشان دهد. حالا بماند پدر و مادرهایی که از این کار اکراه دارند و معتقدند بوسیدن بچه کار ناپسندی است و به قول معروف او را لوس و وابسته بار می‌آورد در حالی که با نگاهی به روایات و سیره‌ی معصومین (علیهم السلام) دست‌‎مان می‌آید که همین عمل ساده چقدر می‌تواند محبت و مودت را میان پدر و مادر و فرزندان بیشتر کند

 

نخستین بار که او را در آغوش مادر یا پدر می‌گذارند، همه‌ی محبت خود را با بوسه نثار طفلش می‌کند اما همین که دختر یا پسر کمی بزرگ‌تر شد شاید دلش برای بوسیدن فرزندش غنج برود اما هر کاری می‌کند نمی‌تواند مانند دوران کودکی فرزندش را بغل بگیرد و بدین وسیله محبتش را نشان دهد. حالا بماند پدر و مادرهایی که از این کار اکراه دارند و معتقدند بوسیدن بچه کار ناپسندی است و به قول معروف او را لوس و وابسته بار می‌آورد در حالی که با نگاهی به روایات و سیره‌ی معصومین (علیهم السلام) دست‌‎مان می‌آید که همین عمل ساده چقدر می‌تواند محبت و مودت را میان پدر و مادر و فرزندان بیشتر کند و اصلاً یکی از اصول تربیتی ائمه همین بوسیدن فرزندان است. در این مطلب جنبه‌های مختلف این رفتار عاطفی را بررسی کرده‌ایم.

۱- راه‌های ابراز عشق

توجه و محبت دیدن از جانب پدر و مادر یکی از نیازهای فرزندان است. فرزندانی که در دوران کودکی، نوجوانی و حتی بزرگسالی مورد لطف و توجه والدین خود قرار می‌گیرند، بهتر می‌توانند عواطف و احساسات مثبت خود را با آدم‌های مهم زندگی‌شان یعنی پدر و مادر، همسر و فرزندان خود به اشتراک بگذارند. زیرا از محبت لبریز شده‌اند و آمادگی دارند با آنچه خود چشیده‌اند، کام اطرافیانشان را شیرین کنند و بالعکس کودکانی که کمتر مورد توجه بوده‌اند، از نظر هوش هیجانی و عاطفی و توانایی برقراری ارتباطات سالم و مفید با دیگران ضعف‌های زیادی دارند. راه‌های ابراز علاقه به فرزند متفاوت است. گری چاپمن روانشناس غربی کتابی به نام «پنج زبان عشق» نوشته و گفته: «زبان عشق آدم‌ها با یکدیگر متفاوت است. اگر زبان عشق انسان‌ها را نشناسیم و به آنها با روش دیگری محبت کنیم، مثل این است که در محضر استاد عالمی حاضر شویم اما زبان او را نفهمیم و طبیعی است که بهره‌ای از همکلام شدن با او نبرده‌ایم. چاپمن زبان عشق را به پنج دسته تقسیم می‌کند: ۱- تماس فیزیکی ۲٫ وقت گذاشتن ۳٫ خدمت کردن ۴٫ هدیه دادن.
۵٫ ابراز کلام تأییدآمیز.
در دوران نوزادی و کودکی مهم‌ترین نوع ابراز عشق تماس فیزیکی است. زیرا در این مرحله از زندگی، فرزند ارتباط کلامی محدودی دارد و علاوه بر آن مفاهیمی چون وقت گذاشتن، خدمت کردن و … را درک نمی‌کند. درباره‌ی اهمیت تماس فیزیکی برای کودکان و فرزندان خردسال، همین بس که روزی سلمان وارد خانه‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) شد و حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دید که مشغول کارهای خانه است و امام حسین (علیه السلام) در حال گریه کردن. سلمان خواست امام حسین را در آغوش بگیرد تا حضرت فاطمه با خیالی آسوده به کارهای خانه رسیدگی کند اما حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود بچه به آغوش مادر محتاج‌تر است و از او خواست در کارهای خانه کمک کند.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:13:00 ق.ظ ]




۱۳ آبان چه روزی است؟ و چرا روز دانش آموز نامیده شد؟ در آخرین اخبار ۶ آبان ۱۳۹۶ چرا ۱۳ آبان روز دانش آموز نامیده شد ، تحقیق در مورد ۱۳ آبان ،مقاله ۱۳ آبان ، ۱۳ آبان چه روزی است ، تسخیر لانه جاسوسی در ۱۳ آبان ،تعداد شهدای ۱۳ آبان ۵۷ روز ۱۳ آبان که در تقویم به عنوان روز مبارزه با استکبار نام‌گذاری شده یادآور سه واقعه مهم در تاریخ معاصر ایران است که در سه دوره مختلف رخ داده و به همین دلیل این روز را در تاریخ کشور به عنوان روزی به یادماندنی به ثبت رسانده است. تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، ۱۳ آبان ۱۳۵۷ که روز دانش‌آموز نام گرفت و تسخیر لانه جاسوسی در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ عنوان این سه واقعه تاریخی است که نمی‌توان هیچ یک را از نظر اهمیت نسبت به دیگری اولی تر دانست چرا که هر کدام در دوره وقوع تاثیر گذاری خاص خود را داشته و شرایط را به نحوی تغییر داده‌اند. تبعید امام خمینی به ترکیه ۱۳ آبان ۱۳۴۳ کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی حقی است که به اتباع بیگانه داده می‌شود و آنها را ازشمول قوانین کشور مصون ومستثنی می‌کند؛ درواقع در صورت ارتکاب جرم در خاک کشور، دولت میزبان حق محاکمه آن مجرم را ندارد. کاپیتولاسیون ریشه در استعمار دارد و کشورهای استعمارگران این قانون را به کشورهای ضعیف تحت‌ سلطه تحمیل می‌کردند؛ کاپیتولاسیون درایران طی معاهده ترکمانچای برای اتباع روسیه به رسمیت شناخته شد و پس ازآن برخی کشورهای استعمارگر دیگر، این امتیاز نامشروع را بعلت ضعف حکومت های قاجاریه کسب کردند؛ اما، کاپیتولاسیون در سال ۱۳۰۶، تحت فشار افکار عمومی و فضای حاکم بر روابط بین‌الملل پس از جنگ اول جهانی لغو گردید. هنوز بیش از ۳ دهه از الغای کاپیتولاسیون نمی‌گذشت که محمدرضا پهلوی احیاگر مجدد آن شد. کابینه اسدالله علم در سیزدهم مهر سال ۱۳۴۲، به دستور شاه، پیشنهاد آمریکا مبنی‌بر اعطای مصونیت قضایی به اتباع آمریکایی را به صورت یک لایحه قانونی در هیتت دولت تصویب کرد. چندی بعد این خبر به حضرت امام رسید و ایشان را به خروش و فریاد واداشت به طوری که در۴ آبان ۱۳۴۳ ایشان طی نطقی تاریخی به رسوایی این اقدام ننگین پرداختند. فرازهایی از سخنرانی ایشان چنین بود: « … دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد، ملت ایران را از سگ‌های آمریکایی پست‌تر کردند. اگر چنانچه کسی یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او می‌کنند؛‌ اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست می‌کنند و اگر چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام ایران را زیر بگیرد، هیچ کس حق تعرض ندارد…». رژیم که در طول دو سالی که امام قیام کرده بودند، نتوانسته بود با هیچ شیوه‌ای، ایشان را آرام کند، تنها یک راه پیش پای خود می‌دید و آن تبعید امام بود. در شب ۱۳ آبان ۱۳۴۳، صدها کماندو به همراه مزدوران ساواک به منزل امام در قم حمله‌ور شدند ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند و سپس با یک هواپیمای نظامی ایشان را به ترکیه تبعید کردند. این سرآغار هجرتی بود که ۱۴ سال بعد پیروزی انقلاب اسلامی را به بار آورد.: ۱۳ آبان چه روزی است؟ و چرا روز دانش آموز نامیده شد؟

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1396-08-13] [ 10:39:00 ق.ظ ]




آبان چه روزی است؟ و چرا روز دانش آموز نامیده شد؟ در آخرین اخبار ۶ آبان ۱۳۹۶ ۰ 7,308 بازدید چرا ۱۳ آبان روز دانش آموز نامیده شد ، تحقیق در مورد ۱۳ آبان ،مقاله ۱۳ آبان ، ۱۳ آبان چه روزی است ، تسخیر لانه جاسوسی در ۱۳ آبان ،تعداد شهدای ۱۳ آبان ۵۷ روز ۱۳ آبان که در تقویم به عنوان روز مبارزه با استکبار نام‌گذاری شده یادآور سه واقعه مهم در تاریخ معاصر ایران است که در سه دوره مختلف رخ داده و به همین دلیل این روز را در تاریخ کشور به عنوان روزی به یادماندنی به ثبت رسانده است. تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، ۱۳ آبان ۱۳۵۷ که روز دانش‌آموز نام گرفت و تسخیر لانه جاسوسی در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ عنوان این سه واقعه تاریخی است که نمی‌توان هیچ یک را از نظر اهمیت نسبت به دیگری اولی تر دانست چرا که هر کدام در دوره وقوع تاثیر گذاری خاص خود را داشته و شرایط را به نحوی تغییر داده‌اند. تبعید امام خمینی به ترکیه ۱۳ آبان ۱۳۴۳ کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی حقی است که به اتباع بیگانه داده می‌شود و آنها را ازشمول قوانین کشور مصون ومستثنی می‌کند؛ درواقع در صورت ارتکاب جرم در خاک کشور، دولت میزبان حق محاکمه آن مجرم را ندارد. کاپیتولاسیون ریشه در استعمار دارد و کشورهای استعمارگران این قانون را به کشورهای ضعیف تحت‌ سلطه تحمیل می‌کردند؛ کاپیتولاسیون درایران طی معاهده ترکمانچای برای اتباع روسیه به رسمیت شناخته شد و پس ازآن برخی کشورهای استعمارگر دیگر، این امتیاز نامشروع را بعلت ضعف حکومت های قاجاریه کسب کردند؛ اما، کاپیتولاسیون در سال ۱۳۰۶، تحت فشار افکار عمومی و فضای حاکم بر روابط بین‌الملل پس از جنگ اول جهانی لغو گردید. هنوز بیش از ۳ دهه از الغای کاپیتولاسیون نمی‌گذشت که محمدرضا پهلوی احیاگر مجدد آن شد. کابینه اسدالله علم در سیزدهم مهر سال ۱۳۴۲، به دستور شاه، پیشنهاد آمریکا مبنی‌بر اعطای مصونیت قضایی به اتباع آمریکایی را به صورت یک لایحه قانونی در هیتت دولت تصویب کرد. چندی بعد این خبر به حضرت امام رسید و ایشان را به خروش و فریاد واداشت به طوری که در۴ آبان ۱۳۴۳ ایشان طی نطقی تاریخی به رسوایی این اقدام ننگین پرداختند. فرازهایی از سخنرانی ایشان چنین بود: « … دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد، ملت ایران را از سگ‌های آمریکایی پست‌تر کردند. اگر چنانچه کسی یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست از او می‌کنند؛‌ اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد بازخواست می‌کنند و اگر چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام ایران را زیر بگیرد، هیچ کس حق تعرض ندارد…». رژیم که در طول دو سالی که امام قیام کرده بودند، نتوانسته بود با هیچ شیوه‌ای، ایشان را آرام کند، تنها یک راه پیش پای خود می‌دید و آن تبعید امام بود. در شب ۱۳ آبان ۱۳۴۳، صدها کماندو به همراه مزدوران ساواک به منزل امام در قم حمله‌ور شدند ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند و سپس با یک هواپیمای نظامی ایشان را به ترکیه تبعید کردند. این سرآغار هجرتی بود که ۱۴ سال بعد پیروزی انقلاب اسلامی را به بار آورد.: ۱۳ آبان چه روزی است؟ و چرا روز دانش آموز نامیده شد؟

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:38:00 ق.ظ ]




سیری در تاریخ سوگواری سالار شهیدان

 


عزادارى و سوگوارى بر مظلومیت خاندان پیامبر عظیم الشأن اسلام علیهم السّلام بسیار دیرینه است و سابقه اى به درازاى تاریخ بشر دارد. فرشتگان و كرّوبیان و جنّ و انس بر مظلومیّت «آل اللّه» گریسته و مجالس عزا و گریه برپا كرده اند. حتى انبیاى گذشته هم اشكى ریزان و دلى سوزان و توسّل و توجّهى به خاندان عصمت و اسوه هاى شهادت داشته اند.


منابع تاریخى اعم از شیعه و سنی به وضوح این نكته را بیان نموده اند كه در تاریخ باشکوه اسلام نیز پیامبر خاتم صلّى اللّه علیه و آله نخستین فردى بود كه از شهادت فرزندش حسین بن على علیهماالسلام خبر داد و براى مظلومیت وى اشك ریخت. چنانکه فرمود:

«اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُۆمنینَ لاتَبْرَدُ اَبَداً ؛ براى شهادت حسین، حرارت و گرمایى در دلهاى مۆمنان است كه هرگز سرد و خاموش نمى شود».

همچنین بنابر گواهى نخستین اسناد مكتوب عاشورا، عزادارى اهل سنت و شیعیان همزمان و پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوست. طبرى داستان عبور خاندان امام حسین علیه السلام توسط لشكریان یزید از مسیر قتلگاه و ذكر مصیبت آن مظلوم شهید را كه توسط خواهرش زینب کبری علیهاالسلام هنگام دیدن پیكر غرقه به خون و بى سر برادر بر زبان جاری شده، یادآور گردیده است.

پس از آن نیز سوگوارى سیدالشهدا علیه السلام و سایر قربانیان كربلا با انتقال بازماندگان حادثه به شام، بدان سرزمین منتقل شد و محفل جشن و شادمانى یزید را به مجلس عزا تبدیل كرد. احساسات و عواطف فراوان مردم از آن همه مظلومیت و ستمدیدگى غلیان مى كرد و به دو صورت عشق به اولاد حضرت حسین بن على علیهماالسلام و نفرت از دشمنان آنان و دستگاه حاكم اموى بروز مى نمود.

اما تنها عراق و شام نبود كه در غم از دست دادن اولاد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و فاجعه عاشورا مى سوخت، بلكه خراسان در شرق نیز على رغم همه فعالیت هاى شدید فرهنگى و سیاسى امویان و سپس عباسیان و فشار وحشتناك نظامى و امنیتى آنان، آن فاجعه عظیم را از یاد نبرد و مظلومیت همه جانبه خاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را با تمام وجود درك نمود؛ مظلومیتى كه با رخداد عاشورا آغاز و با شهادت زیدبن على بن حسین علیهماالسلام در سال 122 و شهادت یحیى بن زید در سال 126 در خراسان ادامه یافت.

خطّ فكرى و سیاسى امامان شیعه علیهم السلام، همواره از سوى قدرتها، مورد تضییق و محدویت و انزواى تحمیلى قرار گرفته بود. در آن عصر خفقان، طرح خط امامان نوعى مبارزه سیاسى - اجتماعى بود و خطرها در پى داشت .طبیعى است كه در چنان شرایط، نوشتن و گفتن و سرودن و نشر تفكر و راه و خطّ آنان، از اسلوبهاى مۆثّر شیعه به حساب مى آمد

همان زید بن على و فرزندش یحیى كه مورد علاقه وافر خراسانیان بودند، به خونخواهى امام حسین علیه السلام و ادامه راه سرخ او قیام كردند و بیشترین بیدارى بخشى را با طرح شهادت و مظلومیت آن امام مظلوم و جنایت امویان در روز عاشورا داشتند. از این رو، مردم نیز شهادت امام حسین علیه السلام را گرامى مى داشتند و نسبت به حوادث ناگوار عاشورا اشك مى ریختند و آماده انقلاب عظیم و خونین بر امویان مى شدند كه سرانجام در سال 132 ق منجر به براندازى بنیاد امویان گردید، هرچند به احقاق حق اهل بیت علیهم السلام نینجامید.

مردم خراسان از اندك فرصت هاى پیش آمده سود جسته، براى خاندان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله سوگوارى مى كردند. اما با آمدن امام هشتم شیعه، حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام به خراسان، این احساسات و عواطف هدایت شد و عزادارى مردم با مبانى دینى و اهداف صحیح اسلامى هماهنگ گردید. امام رضا علیه السلام خود رهبریت عزاداران را به عهده گرفت. آن حضرت در دهه اول محرم به طور منظم و همه ساله در سوگ جدش امام حسین علیه السلام مى نشست.

دعبل خزاعى، از شاعران نامدار شیعه، مى گوید: خدمت مولایم امام رضا علیه السلام رسیدم، دیدم آن حضرت همراه اصحابش به سوگ نشسته است. آن بزرگوار با مشاهده من فرمود:

«اى دعبل مى خواهم شعرى بگویى؛ زیرا این روزها، ایام حزن و اندوه ما اهل بیت است و روزهاى سرور دشمنان، بخصوص بنى امیه است. اى دعبل، هركس بر مصیبت ما بگرید یا بگریاند اجرش با خداست. اى دعبل، هركس چشمش بر مصیبت ما اشك بریزد و بگرید همراه و در زمره ما محشور مى شود. اى دعبل، هركس بر مصیبت جدم حسین بگرید البته خدا گناهان او را مى آمرزد».

آن گاه دستور داد پرده اى میان ما و اهل حرم زدند و فرمود كه در پس پرده بنشینند و در مصیبت جدّ خود بگریند. در این هنگام به من فرمود: «اى دعبل! بر حسین علیه السلام مرثیه بخوان، مادامى كه تو زنده اى یاور و مدح كننده ما هستى؛ پس هرچه توانستى از یارى ما كوتاهى نكن… ».

آری، امامان معصوم علیهم السلام یاد و نام كربلا را از راه هاى مختلف و به مناسبت هاى گوناگون زنده نگه داشتند. اجراى سوگوارى از سوى آنان براى امام حسین علیه السلام، تشویق مردم به عزادارى و نوید پاداش فراوان اخروى و بركات دنیوى براى سوگوارى امام حسین علیه السلام، و تشویق همه جانبه و دادن صله به شاعران مسلمان براى بیان مصایب اهل بیت علیهم السلام، به ویژه رخداد عاشورا به زبان هنر و سرودن شعر، از جمله عوامل تداوم و گسترش عزادارى امام حسین علیه السلام در میان مسلمانان بود.

البته خطّ فكرى و سیاسى امامان شیعه علیهم السلام، همواره از سوى قدرتها، مورد تضییق و محدویت و انزواى تحمیلى قرار گرفته بود. در آن عصر خفقان، طرح خط امامان نوعى مبارزه سیاسى - اجتماعى بود و خطرها در پى داشت .طبیعى است كه در چنان شرایط، نوشتن و گفتن و سرودن و نشر تفكر و راه و خطّ آنان، از اسلوبهاى مۆثّر شیعه به حساب مى آمد و پیروان حق، با زبان و قلم و شعر و مرثیه و اشك و عزادارى، در احیاء امر ائمّه علیهم السلام و زنده نگهداشتن حماسه ها و بیان فضایلشان تلاش مى كردند. چراکه پرداختن به مظلومیّت اهل بیت علیهم السّلام در آن عصرِ «نتوانستن» ها، ابعادى از مسأله زنده نگهداشتن مشعل حق و دعوت به نور و ایمان بود.

به هر روی، عاشورا عواطف پاك مسلمانان را تحریك نمود و مردم، حتی بسیارى از اهل سنّت، نمى توانستند درباره داستان كربلا و سایر مظلومیت هاى خاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بى تفاوت باشند. مورّخان نامى اهل سنت همچون ابن اثیر در الكامل فى التاریخ، ابوالفرج ابن جوزى در المنتظم و همو در الرد على المتعصب العنید لمن ذم من لعن الیزید و سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص روشنگرانه به حادثه عاشورا و عزادارى شهادت امام حسین علیهم السّلام و یارانش پرداختند و گزارش هاى پیشینیان اهل سنت، از جمله طبرى، را نه تنها حفظ نمودند، بلكه بر تكمیل و تفصیل آن همت گماشتند.

عزادارى و مقتل نگارى به خوبى عظمت یاد جانفشانى هاى امام حسین علیه السلام را در میان مردم مسلمان از جمله اهل سنت نشان مى دهد که با وجود فشارهاى مختلف سیاسى و امنیتى نمى توانستند در مقابل عظمت عاشورا اشك نریزند و براى سالار شهیدان و یاران وى سوگوارى نكنند

این عزادارى و مقتل نگارى به خوبى عظمت یاد جانفشانى هاى امام حسین علیه السلام را در میان مردم مسلمان از جمله اهل سنت نشان مى دهد که با وجود فشارهاى مختلف سیاسى و امنیتى نمى توانستند در مقابل عظمت عاشورا اشك نریزند و براى سالار شهیدان و یاران وى سوگوارى نكنند.

بهرحال، برپایى مراسم سوگوارى براى ائمّه اطهار علیهم السلام و احیاى خاطره شكوهمند و الهام بخش حیات و جهاد و شهادتشان، همواره در تاریخ، جاودان، حركت آفرین و بیدارگر بوده است .جبهه هاى گرم ایران اسلامى در سالهاى دفاع مقدس، گویاترین و زنده ترین سندى است كه نشان مى دهد چگونه عشق عاشورایى و مراسم نوحه خوانى و اشك ریختن بر سیدالشهدا علیه السلام، محرّم را ماه پیروزى خون بر شمشیر مى سازد و اشك را به سلاحى كارى و مۆ ثّر تبدیل مى كند.

بنابراین شبهه آفرینی هاى كج فهمان یا مغرضان نسبت به مسأله گریستن و عزادارى و توسّل و اقامه مراسم و شعائر دینى در سوگ امامان مظلوم و شهید علیهم السلام جز از بى خبرى آنان از تعالیم اسلام و دستورها و سنتهاى پیامبر گرامی اسلام صلّى اللّه علیه و آله، نشأت نمى گیرد.(5)

آری، دلى كه به سالار شهیدان علیه السّلام و اهل بیت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله عشق دارد، بى شك در سوگ آنان مى گرید و با این گریه، مهر و علاقه درونى خود را به امام خویش نشان مى دهد چراکه گریه بر مظلوم كربلا تجدید بیعت با او و فرهنگ شهادت است و امضاى راه خونین شهیدان.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-08-10] [ 09:44:00 ق.ظ ]




داستانهایی از کودکی امام سجاد (علیه السلام)

کودکی در سفر

عبدالله مبارک در یکی از سالهایی که به سفر حج می رفت ، در میان راه ، کودک هفت یا هشت ساله ای را بدون توشه و مرکب دید . بر او سلام کرد و گفت : «با چه کسی بیابانها را پیموده ای ؟» . گفت : «با خدای متعال ». سخن کودک که نشانه ی نیکی مقام او بود ، در نظر عبدالله جالب بود . سپس درباره ی زاد و توشه اش پرسید. کودک پاسخ داد : «توشه ام تقوا و مرکبم ، پاهایم و مقصدم پیشگاه مولاست » . تعجب عبدالله بیشتر شد و بزرگی مقام و عظمت معنوی او بر وی آشکار گشت و بر آن شد که از نسب وی سئوال کند ، لذا از آن کودک پرسید : «از چه طایفه ای ؟» گفت : «از خاندان مطلب». از او خواست توضیح بیشتری بدهد. گفت : «هاشمی هستم » از او خواست تا بیشتر خود را معرفی کند. گفت : «از خاندان علی (علیه السلام) و فاطمه (علیهاالسلام) هستم».

عبدالله که علاوه بر آگاهی یافتن به نسب آن کودک ، شاهد ادب و فن بیان آن کودک نیز بود ، از این رو در موردی شعری از او خواست . فورا شعری سرود : «ما آب دهندگان بر سر حوض کوثریم و وارد شوندگان به آن را سیراب می کنیم . هر کس رستگار شد ، به وسیله ما رستگار شد ، و هر کس توشه ای دوستی با ما باشد ، زیانی نمی بیند . هر کس ما را مسرور کند ، از ما مسرور خواهد شد ، و کسی که با ما بدی کند ، برای او بدی است و هر کس حق ما را غصب کند ، وعده گاه او روز قیامت است ». عبدالله از او جدا شد و دیگر او را ندید تا در مکه ، او را با حالتی غیر از وضع میان راه مشاهده کرد . او را دید که نشسته است و اطراف او عده ای جمع شده اند و از او سئوال می کنند. وقتی تحقیق کرد ، فهمید او امام زین العابدین (علیه السلام) است .(1)

صحابی بزرگ پیامبر (صلی الله علیه واله) جابر بن عبدالله انصاری می گوید : در خدمت رسول خدا (صلی الله علیه واله) نشسته بودم ، در حالی که امام حسین (علیه السلام) نیز در دامن آن حضرت بود و با او شوخی می کرد . فرمود : «ای جابر ، از این پسرم فرزندی به نام علی به دنیا می آید. وقتی که روز قیامت شود ، منادی ندا می دهد :سرور عابدان از جا برخیزد. پسر او از جا بر می خیزد. بعد از او نیز پسری به نام محمد(صلی الله علیه واله) متولد می شود که تو ای جابر ، اگر او را درک کردی ، سلام مرا به او برسان

معرفی جانشینان

وقتی علی (علیه السلام) در مسجد کوفه ضربت خورد ، امام حسن را به امامت معرفی کرد ، فرزندانش را به گواهی گرفت و به امام حسین (علیه السلام) فرمود : «تو پس از برادرت ، به امامت قیام می کنی.» بعد هم دست امام سجاد را که سه ساله بود ، گرفت و گفت : «تو را نیز رسول خدا (صلی الله علیه وآله) امر می کند که برای بعد از خود ، فرزندت محمد باقر (علیه السلام) را به امامت برگزینی . سلام من و رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را به او برسان.» (2)

 

شوخی

صحابی بزرگ پیامبر (صلی الله علیه وآله) جابر بن عبدالله انصاری می گوید : در خدمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نشسته بودم ، در حالی که امام حسین (علیه السلام) نیز در دامن آن حضرت بود و با او شوخی می کرد . فرمود : «ای جابر ، از این پسرم فرزندی به نام علی به دنیا می آید. وقتی که روز قیامت شود ، منادی ندا می دهد : «سرور عابدان از جا برخیزد. پسر او از جا بر می خیزد. بعد از او نیز پسری به نام محمد (صلی الله علیه وآله) متولد می شود که تو ای جابر ، اگر او را درک کردی ، سلام مرا به او برسان .» (3)

 

جانشین

زهری می گوید در خدمت حضرت حسین (علیه السلام) بودم. ناگهان امام سجاد (علیه السلام) که خردسال بود ، وارد شد. امام حسین (علیه السلام) او را به سینه چسبانید و پیشانی اش را بوسید. من رو به امام حسین (علیه السلام) کرده عرض کردم : «یابن رسول الله ! پناه بر خدا ، اگر دستمان به تو نرسید ، به چه کسی مراجعه می کنیم ؟». امام حسین (علیه السلام) فرمود : «به این پسرم مراجعه کنید ، که او امام و پدر دیگر امامان است ».(4)

 

کناسه کوفه

ابوحمزه ثمالی می گوید : سالی یک بار در موسم حج ، خدمت امام سجاد (علیه السلام) می رسیدم . سالی خدمت آن حضرت رسیدم ، در حالی که کودکی را بر روی زانویش نشانده بود . وقتی من وارد شدم ، کودک از جا برخاست و می خواست از در خانه بیرون برود ، که پایش به در خورد و بر زمین افتاد و خون از صورت مبارکش جاری شد. امام سجاد (علیه السلام) با عجله جلو رفت و خون از سر و صورت او پاک کرد و فرمود : «تو را به خدا می سپارم و پناه به خدا ، از آن که تو را در کناسه به دار آویزند.»

ابوحمزه می گوید : عرض کردم : «کدام کناسه؟». فرمود : «کناسه کوفه . اگر تو پس از من زنده بمانی ، خواهی دید که این پسرم در ناحیه ی کوفه کشته اند و بعد از دفن قبر او را شکافته ، بدنش را در کناسه کوفه به دار می آویزند و بعد او را می سوزانند ». گفت : «فدایت شوم ، نام این پسر بچه چیست ؟ امام (علیه السلام) فرمود : «نام او زید است ».

زهری می گوید در خدمت حضرت حسین (علیه السلام) بودم. ناگهان امام سجاد(علیه السلام) که خردسال بود ، وارد شد. امام حسین (علیه السلام) او را به سینه چسبانید و پیشانی اش را بوسید. من رو به امام حسین(علیه السلام) کرده عرض کردم : «یابن رسول الله ! پناه بر خدا ، اگر دستمان به تو نرسید ، به چه کسی مراجعه می کنیم ؟». امام حسین(علیه السلام) فرمود : «به این پسرم مراجعه کنید ، که او امام و پدر دیگر امامان است

شکافنده علوم

جابر به در خانه امام زین العابدین (علیه السلام) آمد و در آنجا امام باقر (علیه السلام) را در میان جمعی از نوجوانان بنی هاشم دید.

با خود گفت راه رفتن او ، مانند رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است و از نامش پرسید . گفت : «من محمد بن علی بن الحسین هستم». جابرگریست و گفت : «به خدا قسم ، تو شکافنده ی علوم هستی . پدر و مادرم فدایت ، نزدیک بیا» . جلو آمد . جابر پیراهن او را باز کرد و سینه اش را بوسید و گونه اش را بر آن نهاد و گفت : «از طرف جدت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) به تو سلام می گویم . او به من امر کرده که با تو چنین کنم . جدت به من فرموده امید است زنده بمانی ، تا وقتی که فرزندی از فرزندانم را ملاقات کنی که نامش ، نام من است ، دانشها را می شکافد ، شکافتنی ، و تو باقی می مانی تا وقتی که بینا شوی و سپس بینایی ات بازخواهد گشت ». (5)

سپس جابر به امام باقر (علیه السلام) عرض کرد : «از پدرت برای من اجازه ی ورود بگیر». امام باقر (علیه السلام) وارد شد و به پدر خود خبر داد که پیرمردی بر در خانه ایستاده و با من چنین و چنان کرد . امام سجاد (علیه السلام) فرمود : «او جابر انصاری است ». سپس فرمود : «آیا از میان بچه ها ، فقط با تو چنین کرد ؟» . فرمود : «بله » فرمود : «او قصد بدی ندارد ، اما آنچنان تو را معرفی کرده ، دشمنان را آماده ی قتل تو ساخته است ». سپس جابر به حضور امام سجاد (علیه السلام) رسید . (

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ق.ظ ]




شیوه برخورد باسخنان ناروا

 

روزى امام سجاد علیه السلام از منزل خارج شد، مردى به او برخورد کرد و حضرت را مورد بدگوئى قرار داد. غلامان و اطرافیان امام علیه السلام بسوى او رفتند تا وى را تنبیه کنند.

 

امام علیه السلام فرمود: را رها کنید آنگاه در برابر آن مرد جسور قرار گرفت و گفت : عیبهاى من که خداوند آنها را پوشانده است بیشتر از آن است که تو از آنها آگاه نشده اى . آیا نیازى دارى که آن را بر آورده سازم ؟


مردجسور خجالت زده شد. آنگاه امام علیه السلام عبائى که بر دوش او انداخت و دستور داد هزار درهم به او دادند. پس از این واقعه آن مرد همواره به امام علیه السلام مى گفت : شهادت مى دهم که تو از اولاد پیامبران هستى.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:16:00 ق.ظ ]




جملات آموزنده از امام سجاد (ع)

حقّی که شکم بر تو دارد این است

که آن را ظرف چیزهای حرام

چه کم و چه زیاد

قرار ندهی و بلکه در چیزهای حلال هم صرفه جویی کنی

و به مقدار نیاز استفاده نمایی

سعادت و خوشبختی انسان

در حفظ و کنترل اعضاء و جوارح خود از هرگونه کار زشت و خلاف است

هر کس برای رضا و خوشنودی خداوند ازدواج نماید

و با خویشان خود صله رحم نماید،

خداوند او را در قیامت مفتخر و سربلند می گرداند

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:15:00 ق.ظ ]




قدم قدم پای علم.....التماس دعا از آنهایی که کربلا میرن
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:11:00 ق.ظ ]




براگزاری مراسم تعزیه توسط فارغ التحصیلان مدرسه علمیه آبدانان
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-08-09] [ 10:10:00 ق.ظ ]




راه برای ترک غیبت و سخن چینی


غیبت آسیب‌رسان و بسیار مخرب است. غیبت، چه عمدی و چه سهوی، آسیب‌های فراوانی به دنبال دارد. به جای اینکه درمورد آدمها و پشت سر آنها حرف بزنیم، باید با خود آنها حرف زده و مشوقشان باشیم. امروز ۵ راه برای ترک عادت غیبت کردن به شما پیشنهاد می‌کنیم.
وقتی اول از مغزتان و بعد زبانتان استفاده کنید، از غیبت دور خواهید شد
از آنجاکه غیبت کردن معمولاً از یک گپ کوتاه شروع می‌شود، قبل از اینکه بفهمیم داریم غیبت می‌کنیم در آن گرفتار خواهیم شد. خیلی از آدمها از اینکه بقیه بفهمند آنها پشت سر کسی غیبت می‌کنند، واهمه دارند. بیشتر اوقات واقعاً منظور نداریم که پشت کسی حرف بزنیم اما اینکار را می‌کنیم چون از فکرمان استفاده نمی‌کنیم. اولین قدم برای ترک یک عادت بد از زندگیتان آگاه شدن از آن است. همین امروز، آگاهانه و بادقت به کلمات خودتان دقت کنید. سعی کنید قبل از اینکه کلمه‌ای بد درمورد کسی به زبان آورید، فکر کنید.

می‌توانید برای خودتان سیاست تحمل صفر اجرا کنید
اگر در یک صنعت یا تجارتی هستید، در نظر داشته باشید که در جلسه بعدی کاری درمورد موضوع غیبت کردن بحث کنید. وقتی کارمندانتان را وادار کنید که در مورد آسیب‌ها و ضررهای ناشی از غیبت کردن فکر کنند، از مشکلات و مسائل آتی جلوگیری خواهید کرد.
در غیبت شرکت نکنید
«فقط بگویید نه!» شعاری بود که بانو نانسی ریگان برای کاهش مصرف موادمخدر درمیان جوانان پیشنهاد داد. درمورد غیبت هم کاربرد دارد: فقط انجامش ندهید!
غیبت کردن به حداقل دو نفر نیاز دارد. یکی حرف می‌زند و دیگری تایید می‌کند. اگر قبول نکنید که یکی از طرفین این مکالمه باشید، این مکالمه انجام نخواهد شد.

ماشین غیبت را روی دور کند بیندازید
این ایده مطمئناً کار می‌کند. به سمت منبع بروید. مستقیماً با فرد موردنظر یا هدف غیبت حرف بزنید. وقتی کسی شروع به حرف زدن درمورد کسی دیگر می‌کند، پیشنهاد بدهید که با آن فرد تماس بگیرید و حرف‌هایتان را با او درمیان بگذارید. احتمالاً ۹۰ درصد کسانیکه قصد غیبت کردن از این پیشنهاد خواهند ترسید.
کسانیکه درمورد دیگران حرف می‌زنند دوست دارند ناشناس بمانند. اینها کسانی هستند که یادداشت‌ها و نامه‌های ناشناس درمورد شکایت از یک همکار برای رئیس می‌فرستند. آنها نظراتشان را با «به کسی نگو من این را به تو گفتم» شروع می‌کنند و شدیداً انکار می‌کنند که منبع شایعه‌پراکنی هستند. تنها چیزی که نمی‌خواهند این است که شناخته شوند. شما باید پیشنهاد دهید که اسم آنها را بخاطر حرفی که می‌زنند پیش کسان دیگر به زبان آورید و مطمئن باشید که سریع دست می‌کشند.
غیبت را با خوبی جایگزین کنید
همانطور که غیبت‌کننده‌ها دوست دارند ناشناس بمانند، خیلی‌ها هم عاشق موج اخبار بد و وحشت‌آور هستند. خیلی از افراد پرمشغله به دلایلی با اخبار خوب به اندازه اخبار بد هیجان‌زده نمی‌شوند.
شما می‌توانید از نظرات خوب، کلمات تشویق‌آمیز یا تحسین و تمجید برای خنثی کردن غیبت استفاده کنید. مثلاً وقتی مریم شروع به صحبت درمورد سارا می‌کند، شما بگویید، «میدونی واقعاً دوست ندارم این رو بشنوم. سارا واقعاً دختر خوبی است و دوست خیلی خوب من است.» یا غیبت را به طور کل نادیده بگیرید و بگویید، «میدونی چیه؟ من سارا رو دیدم، اون خیلی دختر خوب و مهربانیه!» از کلمات خوب بعنوان سپری درمقابل بدی استفاده کنید.
این نیازمند این است که به دنبال چیزهای خوب برای حرف زدن باشید. می‌دانید که نقاط خوب و مثبت در همه آدمها وجود دارد. حتی هیتلر هم عاشق حیوانات و هنر بود! اینکار عوارض جانبی مثبت و خوبی هم به دنبال دارد. وقتی روزتان را با خوب به جای بد شروع می‌کنید، زندگیتان را روشن‌تر می‌کنید. خوبی‌های زیادی در دنیا وجود دارد، فقط باید به دنبال آن باشید و درمورد آن حرف بزنید.
قانون طلایی را اعمال کنید
بعضی از خوانندگان ما افراد مذهبی نیستند. و خیلی از کسانیکه این مطلب را برایشان بفرستید هم ممکن است مذهبی نباشید. درواقع این مقاله اصلاً مقاله مذهبی نیست که غیبت را از دید مذهب بررسی کنید. اما قوانین اسلام و ادیان دیگر هم در این زمینه قابل اجرا است.
از دیدگاه دین، غیبت کردن گناهی مخرب است. درست مثل تاریکی که روشنی آن را از بین می‌برد، غیبت هم با مهربانی و ملاحظه از بین می‌رود.
سعی کنید محبت و مهربانی را در خانه و محل‌کارتان پراکنده کنید. اگر دوست داشتید این مقاله را برای کسانیکه که می‌دانید در دام غیبت گرفتار هستند، بفرستید تا به آنها برای از بین بردن این عادت ناپسند کمک کنید

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-08-07] [ 11:16:00 ق.ظ ]




پاداش توبه


تلازم توبه و اصلاح گذشته

توبه و اصلاح اعمال گذشته، لازم و ملزوم يکديگرند. از اين رو قرآن کريم دو مقوله توبه و اصلاح عمل را در کنار يکديگر بيان فرموده و مکرراً در آيات مربوط به توبه مي فرمايد: خداوند توبه کساني را مي پذيرد که همراه با آن، گناه گذشته را نيز اصلاح کنند.

«لا من تاب و امن و عمل عملا صالحا فاولئک يبدل الله سيئاتهم حسنات»(1)

مگر کسي که توبه کند و ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد، پس خداوند گناهانشان را تبديل به نيکي ها مي کند و خداوند همواره بسيار آمرزنده و مهربان است.
اساساً توبه و پشيماني واقعي از ارتکاب گناه، نوعي اصلاح عمل را نيز به دنبال خواهد داشت. بنابراين مي توان گفت: توبه بدون اصلاح عمکرد، توبه واقعي نيست. به عبارت روشنتر توبه حقيقي آن است که از پشيماني نسبت به کردار و گفتار گذشته سرچشمه گرفته باشد و به واسطه آن توبه، دل انسان از گذشته خود و اعمالي که مرتکب شده است، بلرزد. وقتي چنين لرزشي در دل انسان پديد آيد، به يقين آينده او نيز اصلاح خواهد شد. ولي توبه بدون پيشماني و اصلاح، توبه نيست.

اميرالمؤمنين «ع» روزي مشاهده کردند يک نفر در حال گفتن «استغفرالله » به صورت لقلقه ي زبان است و هيچ توجه باطني و احساس پشيماني ندارد. به او گفتند: «مادرت به عزايت بنشيند، مي داني استغفار چيست؟

استغفار درجه والا مقامان است و شش مرحله دارد:
اول: پشيماني از آنچه گذشت
دوم: تصميم به عدم بازگشت
سوم: پرداختن حقوق مردم آن گونه که خدا را پاک ديدار کني و چيزي بر عهده تو نباشد
چهارم: تمام واجب هاي ضايع ساخته را به جا آوري
پنجم: گوشتي که از حرام بر اندامت روييده، با اندوه فراوان آب کني، چنانکه پوست به استخوان چسبيده گوشت تازه برويد
ششم: رنج طاعت را به تن بچشاني همان گونه که شيريني گناه را به او چشانده بودي، پس آنگاه بگويي، استغفرالله!(2)

بنابر فرمايش اميرالمؤمنين «ع»، توبه بدون پشيماني از گذشته و توبه اي که تصميم به ترک معصيت ملازم آن نباشد، توبه نيست. ولي هنگامي که ندامت و تصميم واقعي بر اصلاح عمکرد، ضميمه ي آن شود، بر اساس وعده حتمي خداوند متعال در قرآن کريم، گناهان قبلي آمرزيده مي شود و توبه کننده بايد پس از آن به جبران گذشته بپردازد تا فرآيند توبه تکميل شود

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 11:14:00 ق.ظ ]




عواقب غیبت ازدیدگاه روایات

درحدیث ابوهریره است:

هرکه درحال حیات زندگی برادردینی گوشت بدن اورابخورد(غیبت ازاوکند)درآخرت گوشت مرده ی اورابه نزدش ارندوگویندازاین بخورهمچنان که درحال زنده بودن می خوردی به ناچارازان می خورد وفریاد می کشد وچهره وقیافه اش زشت می گردد.

امام صادق فرمودند:رسول خدافرمودند:هرکس به خدا وروز قیامت ایمان دارد نبایددرمجلسی بنشیند که درانجا امام وپیشوایی راناسازاگویند ویاازمسلمانی غیبت کنند.

رسول خدا(ص)فرمودند:بهشت بر3کس حرام است:برمنت گذارنده_برغیبت کننده_برشراب خوار

رسول خدا(ص)فرمودند:سخن چینی وغیبت ودروغگویی موجب عذاب قبر می شود.

امام صادق(ع)فرمودند:هرکه غیبت نکند وهرکس خشم نگیردوآنکه حسدنورزد بهشت برای اومقرراست.

قطب راوندی(ره)درکتاب لب اللباب ذکرکرده است که:رسول خدا(ص)فرمودند:من گروه هایی میشناسم که آتش دردهانشان وارد وازمقعه شان خارج می گردد ودرون ایشان صدای ان آتش مانند صدای سیل خروشان به گوش می رسد.عرض شد:ای رسول خدا(ص)آنهاچه کسانی هستند:فرمودند:غیبت کنندگان مردم.

امیرالمومنین (ع)فرمودند:هیچ مجلسی به وسیله ی غیبت کردن معمور وآبادنگشت جزآن که ازلحاظ دین ویران گردید پس گوش های خود راازشنیدن غیبت پاک نگه دارید زیراگوینده وشنونده ی غیبت هردودرگناه شریکند به تحقیق ازپیغمبرخدا(ص)شنیدم می فرمایند:غیبت خورشت سگان آتش است

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 11:14:00 ق.ظ ]




عواقب غیبت ازدیدگاه روایات

درحدیث ابوهریره است:

هرکه درحال حیات زندگی برادردینی گوشت بدن اورابخورد(غیبت ازاوکند)درآخرت گوشت مرده ی اورابه نزدش ارندوگویندازاین بخورهمچنان که درحال زنده بودن می خوردی به ناچارازان می خورد وفریاد می کشد وچهره وقیافه اش زشت می گردد.

امام صادق فرمودند:رسول خدافرمودند:هرکس به خدا وروز قیامت ایمان دارد نبایددرمجلسی بنشیند که درانجا امام وپیشوایی راناسازاگویند ویاازمسلمانی غیبت کنند.

رسول خدا(ص)فرمودند:بهشت بر3کس حرام است:برمنت گذارنده_برغیبت کننده_برشراب خوار

رسول خدا(ص)فرمودند:سخن چینی وغیبت ودروغگویی موجب عذاب قبر می شود.

امام صادق(ع)فرمودند:هرکه غیبت نکند وهرکس خشم نگیردوآنکه حسدنورزد بهشت برای اومقرراست.

قطب راوندی(ره)درکتاب لب اللباب ذکرکرده است که:رسول خدا(ص)فرمودند:من گروه هایی میشناسم که آتش دردهانشان وارد وازمقعه شان خارج می گردد ودرون ایشان صدای ان آتش مانند صدای سیل خروشان به گوش می رسد.عرض شد:ای رسول خدا(ص)آنهاچه کسانی هستند:فرمودند:غیبت کنندگان مردم.

امیرالمومنین (ع)فرمودند:هیچ مجلسی به وسیله ی غیبت کردن معمور وآبادنگشت جزآن که ازلحاظ دین ویران گردید پس گوش های خود راازشنیدن غیبت پاک نگه دارید زیراگوینده وشنونده ی غیبت هردودرگناه شریکند به تحقیق ازپیغمبرخدا(ص)شنیدم می فرمایند:غیبت خورشت سگان آتش است

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:31:00 ق.ظ ]




راههایی برای ترک عادت غیبت کردن

راههایی برای ترک عادت غیبت کردن

چگونه از شر غیبت کردن خلاص شویم!!
غیبت آسیب*رسان و بسیار مخرب است. غیبت، چه عمدی و چه سهوی، آسیب*های فراوانی به دنبال دارد. به جای اینکه درمورد آدمها و پشت سر آنها حرف بزنیم، باید با خود آنها حرف زده و مشوقشان باشیم…..


امروز ۵ راه برای ترک عادت غیبت کردن به شما پیشنهاد می*کنیم.
وقتی اول از مغزتان و بعد زبانتان استفاده کنید، از غیبت دور خواهید شد
از آنجاکه غیبت کردن معمولاً از یک گپ کوتاه شروع می*شود، قبل از اینکه بفهمیم داریم غیبت می*کنیم در آن گرفتار خواهیم شد. خیلی از آدمها از اینکه بقیه بفهمند آنها پشت سر کسی غیبت می*کنند، واهمه دارند. بیشتر اوقات واقعاً منظور نداریم که پشت کسی حرف بزنیم اما اینکار را می*کنیم چون از فکرمان استفاده نمی*کنیم. اولین قدم برای ترک یک عادت بد از زندگیتان آگاه شدن از آن است. همین امروز، آگاهانه و بادقت به کلمات خودتان دقت کنید. سعی کنید قبل از اینکه کلمه*ای بد درمورد کسی به زبان آورید، فکر کنید.

می*توانید برای خودتان سیاست تحمل صفر اجرا کنید
اگر در یک صنعت یا تجارتی هستید، در نظر داشته باشید که در جلسه بعدی کاری درمورد موضوع غیبت کردن بحث کنید. وقتی کارمندانتان را وادار کنید که در مورد آسیب*ها و ضررهای ناشی از غیبت کردن فکر کنند، از مشکلات و مسائل آتی جلوگیری خواهید کرد.
در غیبت شرکت نکنید
«فقط بگویید نه!» شعاری بود که بانو نانسی ریگان برای کاهش مصرف موادمخدر درمیان جوانان پیشنهاد داد. درمورد غیبت هم کاربرد دارد: فقط انجامش ندهید!
غیبت کردن به حداقل دو نفر نیاز دارد. یکی حرف می*زند و دیگری تایید می*کند. اگر قبول نکنید که یکی از طرفین این مکالمه باشید، این مکالمه انجام نخواهد شد.

ماشین غیبت را روی دور کند بیندازید
این ایده مطمئناً کار می*کند. به سمت منبع بروید. مستقیماً با فرد موردنظر یا هدف غیبت حرف بزنید. وقتی کسی شروع به حرف زدن درمورد کسی دیگر می*کند، پیشنهاد بدهید که با آن فرد تماس بگیرید و حرف*هایتان را با او درمیان بگذارید. احتمالاً ۹۰ درصد کسانیکه قصد غیبت کردن از این پیشنهاد خواهند ترسید.
کسانیکه درمورد دیگران حرف می*زنند دوست دارند ناشناس بمانند. اینها کسانی هستند که یادداشت*ها و نامه*های ناشناس درمورد شکایت از یک همکار برای رئیس می*فرستند. آنها نظراتشان را با «به کسی نگو من این را به تو گفتم» شروع می*کنند و شدیداً انکار می*کنند که منبع شایعه*پراکنی هستند. تنها چیزی که نمی*خواهند این است که شناخته شوند. شما باید پیشنهاد دهید که اسم آنها را بخاطر حرفی که می*زنند پیش کسان دیگر به زبان آورید و مطمئن باشید که سریع دست می*کشند.

غیبت را با خوبی جایگزین کنید
همانطور که غیبت*کننده*ها دوست دارند ناشناس بمانند، خیلی*ها هم عاشق موج اخبار بد و وحشت*آور هستند. خیلی از افراد پرمشغله به دلایلی با اخبار خوب به اندازه اخبار بد هیجان*زده نمی*شوند.
شما می*توانید از نظرات خوب، کلمات تشویق*آمیز یا تحسین و تمجید برای خنثی کردن غیبت استفاده کنید. مثلاً وقتی مریم شروع به صحبت درمورد سارا می*کند، شما بگویید، «میدونی واقعاً دوست ندارم این رو بشنوم. سارا واقعاً دختر خوبی است و دوست خیلی خوب من است.» یا غیبت را به طور کل نادیده بگیرید و بگویید، «میدونی چیه؟ من سارا رو دیدم، اون خیلی دختر خوب و مهربانیه!» از کلمات خوب بعنوان سپری درمقابل بدی استفاده کنید.
این نیازمند این است که به دنبال چیزهای خوب برای حرف زدن باشید. می*دانید که نقاط خوب و مثبت در همه آدمها وجود دارد. حتی هیتلر هم عاشق حیوانات و هنر بود! اینکار عوارض جانبی مثبت و خوبی هم به دنبال دارد.میگنا دات آی آر.وقتی روزتان را با خوب به جای بد شروع می*کنید، زندگیتان را روشن*تر می*کنید. خوبی*های زیادی در دنیا وجود دارد، فقط باید به دنبال آن باشید و درمورد آن حرف بزنید.

قانون طلایی را اعمال کنید
بعضی از خوانندگان ما افراد مذهبی نیستند. و خیلی از کسانیکه این مطلب را برایشان بفرستید هم ممکن است مذهبی نباشید. درواقع این مقاله اصلاً مقاله مذهبی نیست که غیبت را از دید مذهب بررسی کنید. اما قوانین اسلام و ادیان دیگر هم در این زمینه قابل اجرا است.
از دیدگاه دین، غیبت کردن گناهی مخرب است. درست مثل تاریکی که روشنی آن را از بین می*برد، غیبت هم با مهربانی و ملاحظه از بین می*رود.
سعی کنید محبت و مهربانی را در خانه و محل*کارتان پراکنده کنید. اگر دوست داشتید این مقاله را برای کسانیکه که می*دانید در دام غیبت گرفتار هستند، بفرستید تا به آنها برای از بین بردن این عادت ناپسند کمک کنید

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:13:00 ق.ظ ]




مبانی‌ حجاب‌


چرا زنان مسلمان‌ باید حجاب‌ داشته‌ باشند، درحالی‌كه‌ زنان كافر بدون‌ پوشش‌ و با خودآرایی‌در جامعه‌ حاضر می‌شوند؟ چرا دولتهای‌ غربی; ازجمله‌ فرانسه‌، با حجاب‌ زنان مسلمان‌ مخالفت‌می‌كنند؟ چرا بسیاری‌ از نظامهای‌ وابسته‌ به‌دیكتاتوری‌; مانند رژیم‌ پهلوی‌، با حجاب‌ زنان‌مخالفت‌ كردند؟ مگر اساس‌ و پایه‌ حكم‌ وجوب‌حجاب‌ زن‌ مسلمان‌ چیست‌ كه‌ این‌ گونه‌ موردمخالفت‌ قرار می‌گیرد؟

احكام‌ اسلام‌ بر اساس‌ جلب‌ مصالح‌ و دفع‌مفاسد مبتنی‌ بر فطرت‌ پاك‌ انسان‌ و عدم‌ ضرراست‌. خالق‌ انسان‌ بهتر از هر نهاد یا منبعی‌ می‌داندكه‌ نیاز فطری‌ انسان‌ چیست‌; زیرا بدون‌ تردید اگرپروردگار را تنها علت‌ اصلی‌ پیدایش‌ عالم‌ هستی‌بدانیم‌، به‌ طور قطع‌ علم‌ و عدالت‌ آن‌ ذات‌بی‌همتا اقتضا دارد كه‌ منبع‌ اصلی‌ قانونگذاری‌ نیزبرای‌ رفتار و گفتار شخصی‌ و اجتماعی‌ انسان‌ باشد.

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۹ساعت 17:53  توسط باربد  |  نظر بدهید


فلسفه حجاب

 

یکی از نکات اساسی که زمینه‌ای برای عمل به احکام است شناخت جایگاه هرچیز در نظام هستی است. البته در نظامی که خداوند متعال در جای جای آن دیده می‌شود و ارتباط اشیا و اعمال با خداوند بسیار مشهود است و با درک این ارتباط و حضور، بسیاری از مشکلات زندگی بشر حل می‌شود. «حق» به عنوان زیباترین و پسندیده‌ترین واژه آفرینش در تمامی ادیان و جوامع بشری مورد توجه قرار گرفته است و حقوق و ادای آنها فراتر از زمانها و مکانها واشخاص و ادیان است.

در واقع هر فردی از هر طبقه اجتماعی و از هر دین و ملیت، نسبت به ادای حقوق دیگران حساسیت نشان می‌دهد واین مطلب، حق و حقوق را فرازمانی و فرامکانی می‌کند. برخی از اندیشه‌گران و حکیمان بر این باورند که حجاب، حق‌الله است و در این‌باره می‌گویند: «حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد و نه مال شوهر و نه ویژه برادر و فرزندانش می‌باشد. همه اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد شد، چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق‌الله مطرح است. لذا کسی حق ندارد بگوید من به نداشتن حجاب رضایت دادم.

از اینکه قرآن می‌گوید: هر گروهی، اگر راضی هم باشند، شما حد الهی را در برابر آلودگی اجرا کنید، معلوم می‌شود عصمت زن حق‌الله است.»(۶) پر واضح است که آدمی نمی‌تواند حقوق الهی را کاملا ادا کند ولی با انجام برخی کارها می‌تواند رضایت الهی را به دست آورد. حضرت رسول‌(ص) می‌فرمایند: «حقوق خداوند متعال بزرگتر از آن است که توسط بندگان ادا شود و نعمت‌های خداوند بیشتر از آن است که به شمارش آید»(۷) و حضرت علی(ع) می‌فرماید: «خداوند بر بندگان حقی قرار داده و آن این است که او را اطاعت کنند.»(۸) اگرچه حق خدا بزرگ است و قابل ادا نیست ولی ادای وظایف و اطاعت از خداوند متعال به نوعی ادای حق محسوب می‌شود. حجاب که امر خداست و شارع مقدس به عنوان یکی از احکام ضروری دین آن را واجب کرده است باید حفظ شود.

حفظ این واجب الهی اطاعت از اوست و اطاعت از او حقی است که بر بندگان نهاده است و هر انسان باورمندی باید تعبدا و نه فقط به خاطر مصالح عمومی و… این حق و حد الهی را ادا کند. پس حکمت حجاب، سنجش میزان عبودیت واطاعت بندگان است. بانوان با حفظ حجاب می‌توانند اطاعت را که روح و پیام اصلی عبادات بشر است اثبات کنند و در زمره اطاعت‌کنندگان الهی قرار گیرند. بانوان به عنوان نیمی از جامعه اسلامی که در دامان خود انسان‌های پاک و برجسته می‌پرورانند، دارای حرمت واحترام ویژه‌ای می‌باشند. آنان معلمان عاطفه هستند و پیکره اجتماع، با محبت و تربیت آنها استوار خواهد ماند.

مفسران واندیشه‌گران بر این باور هستند که «قرآن کریم وقتی درباره حجاب سخن می‌گوید، می‌فرماید: حجاب عبارت است از یک نحوه احترام گذاردن و حرمت قائل شدن برای زن که نامحرمان او را از دید حیوانی ننگرند. در قرآن علت و فلسفه حجاب را چنین ذکر می‌کند که: ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین، یعنی برای اینکه شناخته نشوند و مورد اذیت واقع نگردند، چرا که آنان تجسم حرمت و عفاف جامعه هستند و حرمت دارند.»(۹)

با اندکی تدبر در آیات قرآن فلسفه حجاب را به گونه‌ای صریح می‌بینیم و می‌یابیم که احترام و حرمت زن، فلسفه حقیقی و یا یکی از فلسفه‌های حجاب است براستی اگر معرفت انسان به شریعت و تعالیم دینی بالا رفته و قرآن را که آئین‌نامه سعادت و کمال بشر است درک کند، به عظمت حجاب پی برده و می‌فهمد بدحجابی و بی‌حجابی ثمره عدم معرفت و شناخت حقیقی جایگاه زن در هستی است.

خداوند در آیه ۳۱ سوره نور حکم حجاب را به گونه‌ای صریح و آشکارا مطرح نموده و علاوه بر ظرافت‌های خاصی که در نوع پوشش زنان وجود دارد، اشخاص محرم را نیز ذکر می‌کند تا نامحرم‌ها بازشناسانده شوند و در پایان فلسفه پوشش بیان شده است که زینتها و زیبایی‌های زنان در مقابل نامحرم آشکار نشود، تا آنها مورد توجه نگاه‌های ناپاک قرار نگیرند و احترام آنان حفظ گردد. در آیه دیگر حرمت و شخصیت زن به عنوان فلسفه حجاب مطرح می‌شود: «ای پیامبر به زنان ودخترانت و زنان مومن بگو، پوشش خود را بر خود فرو پوشند.

این برای آنکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند.» (احزاب، آیه ۵۹) در این آیه زنان و دختران پیامبر و زنانی که همسر مردان مومن هستند از دیگر زنان جامعه آن روز جدا می‌شوند و حکم حجاب برای این زنان محترم آورده می‌شود. از ظاهر آیه می‌توان دریافت که حجاب به خاطر احترام و حرمت زنان بوده و مقام آنان به قدری والاست که باید از طریق حجاب شناخته شوند؛ مبادا مانند زنان کفار مورد اذیت و آزار قرار گیرند. این دسته از زنان به خاطر اعتقادات و باورهای دینی، دارای ارزش و مقامی افزون از دیگران هستند و حرمت آنها باید مورد شناسایی قرار گیرد.

مبانی‌ حجاب‌


چرا زنان مسلمان‌ باید حجاب‌ داشته‌ باشند، درحالی‌كه‌ زنان كافر بدون‌ پوشش‌ و با خودآرایی‌در جامعه‌ حاضر می‌شوند؟ چرا دولتهای‌ غربی; ازجمله‌ فرانسه‌، با حجاب‌ زنان مسلمان‌ مخالفت‌می‌كنند؟ چرا بسیاری‌ از نظامهای‌ وابسته‌ به‌دیكتاتوری‌; مانند رژیم‌ پهلوی‌، با حجاب‌ زنان‌مخالفت‌ كردند؟ مگر اساس‌ و پایه‌ حكم‌ وجوب‌حجاب‌ زن‌ مسلمان‌ چیست‌ كه‌ این‌ گونه‌ موردمخالفت‌ قرار می‌گیرد؟

احكام‌ اسلام‌ بر اساس‌ جلب‌ مصالح‌ و دفع‌مفاسد مبتنی‌ بر فطرت‌ پاك‌ انسان‌ و عدم‌ ضرراست‌. خالق‌ انسان‌ بهتر از هر نهاد یا منبعی‌ می‌داندكه‌ نیاز فطری‌ انسان‌ چیست‌; زیرا بدون‌ تردید اگرپروردگار را تنها علت‌ اصلی‌ پیدایش‌ عالم‌ هستی‌بدانیم‌، به‌ طور قطع‌ علم‌ و عدالت‌ آن‌ ذات‌بی‌همتا اقتضا دارد كه‌ منبع‌ اصلی‌ قانونگذاری‌ نیزبرای‌ رفتار و گفتار شخصی‌ و اجتماعی‌ انسان‌ باشد.

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۹ساعت 17:53  توسط باربد  |  نظر بدهید


فلسفه حجاب

 

یکی از نکات اساسی که زمینه‌ای برای عمل به احکام است شناخت جایگاه هرچیز در نظام هستی است. البته در نظامی که خداوند متعال در جای جای آن دیده می‌شود و ارتباط اشیا و اعمال با خداوند بسیار مشهود است و با درک این ارتباط و حضور، بسیاری از مشکلات زندگی بشر حل می‌شود. «حق» به عنوان زیباترین و پسندیده‌ترین واژه آفرینش در تمامی ادیان و جوامع بشری مورد توجه قرار گرفته است و حقوق و ادای آنها فراتر از زمانها و مکانها واشخاص و ادیان است.

در واقع هر فردی از هر طبقه اجتماعی و از هر دین و ملیت، نسبت به ادای حقوق دیگران حساسیت نشان می‌دهد واین مطلب، حق و حقوق را فرازمانی و فرامکانی می‌کند. برخی از اندیشه‌گران و حکیمان بر این باورند که حجاب، حق‌الله است و در این‌باره می‌گویند: «حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد و نه مال شوهر و نه ویژه برادر و فرزندانش می‌باشد. همه اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد شد، چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق‌الله مطرح است. لذا کسی حق ندارد بگوید من به نداشتن حجاب رضایت دادم.

از اینکه قرآن می‌گوید: هر گروهی، اگر راضی هم باشند، شما حد الهی را در برابر آلودگی اجرا کنید، معلوم می‌شود عصمت زن حق‌الله است.»(۶) پر واضح است که آدمی نمی‌تواند حقوق الهی را کاملا ادا کند ولی با انجام برخی کارها می‌تواند رضایت الهی را به دست آورد. حضرت رسول‌(ص) می‌فرمایند: «حقوق خداوند متعال بزرگتر از آن است که توسط بندگان ادا شود و نعمت‌های خداوند بیشتر از آن است که به شمارش آید»(۷) و حضرت علی(ع) می‌فرماید: «خداوند بر بندگان حقی قرار داده و آن این است که او را اطاعت کنند.»(۸) اگرچه حق خدا بزرگ است و قابل ادا نیست ولی ادای وظایف و اطاعت از خداوند متعال به نوعی ادای حق محسوب می‌شود. حجاب که امر خداست و شارع مقدس به عنوان یکی از احکام ضروری دین آن را واجب کرده است باید حفظ شود.

حفظ این واجب الهی اطاعت از اوست و اطاعت از او حقی است که بر بندگان نهاده است و هر انسان باورمندی باید تعبدا و نه فقط به خاطر مصالح عمومی و… این حق و حد الهی را ادا کند. پس حکمت حجاب، سنجش میزان عبودیت واطاعت بندگان است. بانوان با حفظ حجاب می‌توانند اطاعت را که روح و پیام اصلی عبادات بشر است اثبات کنند و در زمره اطاعت‌کنندگان الهی قرار گیرند. بانوان به عنوان نیمی از جامعه اسلامی که در دامان خود انسان‌های پاک و برجسته می‌پرورانند، دارای حرمت واحترام ویژه‌ای می‌باشند. آنان معلمان عاطفه هستند و پیکره اجتماع، با محبت و تربیت آنها استوار خواهد ماند.

مفسران واندیشه‌گران بر این باور هستند که «قرآن کریم وقتی درباره حجاب سخن می‌گوید، می‌فرماید: حجاب عبارت است از یک نحوه احترام گذاردن و حرمت قائل شدن برای زن که نامحرمان او را از دید حیوانی ننگرند. در قرآن علت و فلسفه حجاب را چنین ذکر می‌کند که: ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین، یعنی برای اینکه شناخته نشوند و مورد اذیت واقع نگردند، چرا که آنان تجسم حرمت و عفاف جامعه هستند و حرمت دارند.»(۹)

با اندکی تدبر در آیات قرآن فلسفه حجاب را به گونه‌ای صریح می‌بینیم و می‌یابیم که احترام و حرمت زن، فلسفه حقیقی و یا یکی از فلسفه‌های حجاب است براستی اگر معرفت انسان به شریعت و تعالیم دینی بالا رفته و قرآن را که آئین‌نامه سعادت و کمال بشر است درک کند، به عظمت حجاب پی برده و می‌فهمد بدحجابی و بی‌حجابی ثمره عدم معرفت و شناخت حقیقی جایگاه زن در هستی است.

خداوند در آیه ۳۱ سوره نور حکم حجاب را به گونه‌ای صریح و آشکارا مطرح نموده و علاوه بر ظرافت‌های خاصی که در نوع پوشش زنان وجود دارد، اشخاص محرم را نیز ذکر می‌کند تا نامحرم‌ها بازشناسانده شوند و در پایان فلسفه پوشش بیان شده است که زینتها و زیبایی‌های زنان در مقابل نامحرم آشکار نشود، تا آنها مورد توجه نگاه‌های ناپاک قرار نگیرند و احترام آنان حفظ گردد. در آیه دیگر حرمت و شخصیت زن به عنوان فلسفه حجاب مطرح می‌شود: «ای پیامبر به زنان ودخترانت و زنان مومن بگو، پوشش خود را بر خود فرو پوشند.

این برای آنکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند.» (احزاب، آیه ۵۹) در این آیه زنان و دختران پیامبر و زنانی که همسر مردان مومن هستند از دیگر زنان جامعه آن روز جدا می‌شوند و حکم حجاب برای این زنان محترم آورده می‌شود. از ظاهر آیه می‌توان دریافت که حجاب به خاطر احترام و حرمت زنان بوده و مقام آنان به قدری والاست که باید از طریق حجاب شناخته شوند؛ مبادا مانند زنان کفار مورد اذیت و آزار قرار گیرند. این دسته از زنان به خاطر اعتقادات و باورهای دینی، دارای ارزش و مقامی افزون از دیگران هستند و حرمت آنها باید مورد شناسایی قرار گیرد.

مبانی‌ حجاب‌

چرا زنان مسلمان‌ باید حجاب‌ داشته‌ باشند، درحالی‌كه‌ زنان كافر بدون‌ پوشش‌ و با خودآرایی‌در جامعه‌ حاضر می‌شوند؟ چرا دولتهای‌ غربی; ازجمله‌ فرانسه‌، با حجاب‌ زنان مسلمان‌ مخالفت‌می‌كنند؟ چرا بسیاری‌ از نظامهای‌ وابسته‌ به‌دیكتاتوری‌; مانند رژیم‌ پهلوی‌، با حجاب‌ زنان‌مخالفت‌ كردند؟ مگر اساس‌ و پایه‌ حكم‌ وجوب‌حجاب‌ زن‌ مسلمان‌ چیست‌ كه‌ این‌ گونه‌ موردمخالفت‌ قرار می‌گیرد؟

احكام‌ اسلام‌ بر اساس‌ جلب‌ مصالح‌ و دفع‌مفاسد مبتنی‌ بر فطرت‌ پاك‌ انسان‌ و عدم‌ ضرراست‌. خالق‌ انسان‌ بهتر از هر نهاد یا منبعی‌ می‌داندكه‌ نیاز فطری‌ انسان‌ چیست‌; زیرا بدون‌ تردید اگرپروردگار را تنها علت‌ اصلی‌ پیدایش‌ عالم‌ هستی‌بدانیم‌، به‌ طور قطع‌ علم‌ و عدالت‌ آن‌ ذات‌بی‌همتا اقتضا دارد كه‌ منبع‌ اصلی‌ قانونگذاری‌ نیزبرای‌ رفتار و گفتار شخصی‌ و اجتماعی‌ انسان‌ باشد.
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۹ساعت 17:53 توسط باربد | نظر بدهید
________________________________________
فلسفه حجاب

یکی از نکات اساسی که زمینه‌ای برای عمل به احکام است شناخت جایگاه هرچیز در نظام هستی است. البته در نظامی که خداوند متعال در جای جای آن دیده می‌شود و ارتباط اشیا و اعمال با خداوند بسیار مشهود است و با درک این ارتباط و حضور، بسیاری از مشکلات زندگی بشر حل می‌شود. «حق» به عنوان زیباترین و پسندیده‌ترین واژه آفرینش در تمامی ادیان و جوامع بشری مورد توجه قرار گرفته است و حقوق و ادای آنها فراتر از زمانها و مکانها واشخاص و ادیان است.
در واقع هر فردی از هر طبقه اجتماعی و از هر دین و ملیت، نسبت به ادای حقوق دیگران حساسیت نشان می‌دهد واین مطلب، حق و حقوق را فرازمانی و فرامکانی می‌کند. برخی از اندیشه‌گران و حکیمان بر این باورند که حجاب، حق‌الله است و در این‌باره می‌گویند: «حرمت زن نه اختصاص به خود زن دارد و نه مال شوهر و نه ویژه برادر و فرزندانش می‌باشد. همه اینها اگر رضایت بدهند، قرآن راضی نخواهد شد، چون حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق‌الله مطرح است. لذا کسی حق ندارد بگوید من به نداشتن حجاب رضایت دادم.
از اینکه قرآن می‌گوید: هر گروهی، اگر راضی هم باشند، شما حد الهی را در برابر آلودگی اجرا کنید، معلوم می‌شود عصمت زن حق‌الله است.»(۶) پر واضح است که آدمی نمی‌تواند حقوق الهی را کاملا ادا کند ولی با انجام برخی کارها می‌تواند رضایت الهی را به دست آورد. حضرت رسول‌(ص) می‌فرمایند: «حقوق خداوند متعال بزرگتر از آن است که توسط بندگان ادا شود و نعمت‌های خداوند بیشتر از آن است که به شمارش آید»(۷) و حضرت علی(ع) می‌فرماید: «خداوند بر بندگان حقی قرار داده و آن این است که او را اطاعت کنند.»(۸) اگرچه حق خدا بزرگ است و قابل ادا نیست ولی ادای وظایف و اطاعت از خداوند متعال به نوعی ادای حق محسوب می‌شود. حجاب که امر خداست و شارع مقدس به عنوان یکی از احکام ضروری دین آن را واجب کرده است باید حفظ شود.
حفظ این واجب الهی اطاعت از اوست و اطاعت از او حقی است که بر بندگان نهاده است و هر انسان باورمندی باید تعبدا و نه فقط به خاطر مصالح عمومی و… این حق و حد الهی را ادا کند. پس حکمت حجاب، سنجش میزان عبودیت واطاعت بندگان است. بانوان با حفظ حجاب می‌توانند اطاعت را که روح و پیام اصلی عبادات بشر است اثبات کنند و در زمره اطاعت‌کنندگان الهی قرار گیرند. بانوان به عنوان نیمی از جامعه اسلامی که در دامان خود انسان‌های پاک و برجسته می‌پرورانند، دارای حرمت واحترام ویژه‌ای می‌باشند. آنان معلمان عاطفه هستند و پیکره اجتماع، با محبت و تربیت آنها استوار خواهد ماند.
مفسران واندیشه‌گران بر این باور هستند که «قرآن کریم وقتی درباره حجاب سخن می‌گوید، می‌فرماید: حجاب عبارت است از یک نحوه احترام گذاردن و حرمت قائل شدن برای زن که نامحرمان او را از دید حیوانی ننگرند. در قرآن علت و فلسفه حجاب را چنین ذکر می‌کند که: ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین، یعنی برای اینکه شناخته نشوند و مورد اذیت واقع نگردند، چرا که آنان تجسم حرمت و عفاف جامعه هستند و حرمت دارند.»(۹)
با اندکی تدبر در آیات قرآن فلسفه حجاب را به گونه‌ای صریح می‌بینیم و می‌یابیم که احترام و حرمت زن، فلسفه حقیقی و یا یکی از فلسفه‌های حجاب است براستی اگر معرفت انسان به شریعت و تعالیم دینی بالا رفته و قرآن را که آئین‌نامه سعادت و کمال بشر است درک کند، به عظمت حجاب پی برده و می‌فهمد بدحجابی و بی‌حجابی ثمره عدم معرفت و شناخت حقیقی جایگاه زن در هستی است.
خداوند در آیه ۳۱ سوره نور حکم حجاب را به گونه‌ای صریح و آشکارا مطرح نموده و علاوه بر ظرافت‌های خاصی که در نوع پوشش زنان وجود دارد، اشخاص محرم را نیز ذکر می‌کند تا نامحرم‌ها بازشناسانده شوند و در پایان فلسفه پوشش بیان شده است که زینتها و زیبایی‌های زنان در مقابل نامحرم آشکار نشود، تا آنها مورد توجه نگاه‌های ناپاک قرار نگیرند و احترام آنان حفظ گردد. در آیه دیگر حرمت و شخصیت زن به عنوان فلسفه حجاب مطرح می‌شود: «ای پیامبر به زنان ودخترانت و زنان مومن بگو، پوشش خود را بر خود فرو پوشند.
این برای آنکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند.» (احزاب، آیه ۵۹) در این آیه زنان و دختران پیامبر و زنانی که همسر مردان مومن هستند از دیگر زنان جامعه آن روز جدا می‌شوند و حکم حجاب برای این زنان محترم آورده می‌شود. از ظاهر آیه می‌توان دریافت که حجاب به خاطر احترام و حرمت زنان بوده و مقام آنان به قدری والاست که باید از طریق حجاب شناخته شوند؛ مبادا مانند زنان کفار مورد اذیت و آزار قرار گیرند. این دسته از زنان به خاطر اعتقادات و باورهای دینی، دارای ارزش و مقامی افزون از دیگران هستند و حرمت آنها باید مورد شناسایی قرار گیرد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1396-08-06] [ 08:26:00 ق.ظ ]




حجاب وعفاف

 

حجاب و عفاف به عنوان دو ارزش در جامعه بـشرى و بـویژه جوامع اسلامى مطرح اسـت. همواره این دو واژه در کنار هم بـه کار بـرده مى شوند و در نگاه اول بـه نظر مىآید هر دو بـه یک معنا بـاشند, اما با جستجو در متون دینى و فرهنگنامه ها بـه نکته قابـل توجهى مى رسیم و آن تفاوت این دو واژه است.  

در بـرخى کتـب لغت حجاب را این گونه تـعریف کرده اند: الحجاب: المنع من الـوصـول; حـجـاب یعـنى آنچـه مانع رسـیدن مى شـود.

برخى گفته اند: حجب و حجاب هر دو مصدر و بـه معناى پنهان کردن و منع از دخول است.(و به عنوان شاهد آیه شریفه ((و من بـیننا و بینک حجاب)) را ذکر کرده اند.  

در دیگر کتـابـهاى لغت حجـاب را بـه معناى ((پـرده)) آورده و نوشته اند: امرإه محجوبـه(محجبـه); زنى که پوشانیده است خود را به پوشاندنى. 

بـا تـوجه بـه معانى ذکرشده درمى یابـیم حجاب امرى ظاهرى و در ارتبـاط بـا جسم است, اگر چه این پـوشش بـرخاسته از اعتقادات و باورهاى درونى افراد است, ولى ظهور در نشئه مادى و طبیعى دارد; یعنى پوشش ظاهرى افراد و بـویژه زنان را حجاب مى گویند, که مانع از نگاه نامحرم به آنان مى شود.  

عفاف نیز داراى معانى گوناگونى است, که در مجموع تعریف کاملى را بـه ما خـواهد داد. راغـب اصـفـهانى در ((مفـردات القـرآن)) مى نویسد: العفه حصول حاله للنفس تـمتـنع بـها عن غلبـه الشهوه; عفت حالتى درونى و نفسـانى اسـت که تـوسـط آن از غلبـه شهوت جلوگیرى مى شود.  

البته قابـل ذکر است که در قرآن کریم از واژه عفت در دو معنا استفاده شده است; گاه بـه معناى خودنگهدارى و پـاکدامنى است که در مورد برخى افـراد آمده اسـت, مانند; و ان یسـتـعـفـفـن خـیر لهنو: ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحا.  

در ادامه تـوضیح بـیشتـرى در بـاره این آیات خـواهد آمد. گاه ((عفت)) به معناى قناعت آمده و مسایل مالى مورد نظر است, نظیر; و من کان غنیا فلیستعفف و من کان فقیرا فلیإکل بالمعروف; و آن کس که توانگر است, باید(از گرفتـن اجرت و سرپـرستـى)خوددارى کند و آنکه تهیدست است, مطابق عرف بخورد.  

آنچـه در این مقاله مورد نظر ما اسـت, مفهوم اولى اسـت; یعنى خودنگهدارى از شهوت و مسایل جـنسى; اگر چه مى تـوان بـراى هر دو معنا واژه عفت را آورد و ضررى به مفهوم آن نمى خورد.  

دیگر کتب لغت نیز آورده اند: تعفف(عفت داشتن): نگاه داشتن نفس از انجام حرام و درخواست از مردم است.

 برخى از لغت شناسان, عفت را بـه معناى ((ترک شهوات و پاکى خوى و جسم)) آورده اند.  

از مجموع معانى ذکرشده براى حجاب و عفاف مى تـوان نتـیجه گرفت که عفاف نوعى حجـاب درونى است که انسان را از گناه بـازمى دارد.  

حفظ چشم, گوش, قلب و تمامى اعضا و جوارح از هر گونه خطا و گناه عفاف است که حاصل این عفت و حجـاب درونى, پـوشش ظاهرى است. بـه تـعبـیرى لطیف تـر; حـجـاب میوه عفاف اسـت و عفاف ریشـه حـجـاب. بـرخى افراد ممکن است حجـاب ظاهرى داشتـه بـاشند, ولى عفاف و طهارت باطنى را در خویش ایجاد نکرده بـاشند. این گروه, از حجاب تنها پوسته اى و ظاهرى بى معنا دارند, و از سوى دیگر کسانى هستند که ادعاى عفاف کرده و با تعابیرى همچون; من قلب پاکى دارم, خدا با قلبها کار دارد, آدم باید چشمش پاک باشد و … خود را سرگرم کرده و مصداق ((لیفجر امامه)) مى شوند. انسانهایى چنین باید در قاموس اندیشه خود نکته اى اساسى را بـنگارند و آن این است که درون پاک, بیرونى پاک مى پروراند و هرگز قلب پاک موجب بارور شدن میوه ناپاکى به نام بى حجابى و بدحجابى نخواهد شد.  

امام خـمینى, پـیامآور ارزشهاى الهى, در بـاره حـجـاب و عفاف مى فرماید: ((توجه داشته باشید که حجابى که اسلام قرار داده است, بـراى حفظ ارزشهاى شماست. هر چه را که خدا دستـور فرموده است ـ چه براى مرد و چه براى زن ـ بـراى این است که آن ارزشهاى واقعى که اینها دارند و ممکن است به واسطه وسوسه هاى شیطانى یا دستهاى فاسد استـعمار پـایمال شـوند, این ارزشـها زنده بـشوند

زنان چون مظهر جمال خداوند هستند و همینطور به این دلیل است که میل به خود نمایی و خود آرایی دارند، پوشش در اسلام به آنها اختصاص یافته است و برای مردان هم مسئله کنترل نگاه بیان شده است.

اما در فلسفه پوشش در اسلام به آرامش روانی نیز توجه شده است که در اثر وجود حجاب و عفاف در زنان این آرامش برای جامعه به ارمغان می آید. در صورت عدم آن و از بین رفتن حریم میان زن و مرد هیجانها و التهابهای جنسی افزایش می یابد و باعث می شود که جامعه آرامش خود را از دست بدهد و دچار تزلزل شده و افراد آن به بیماری های روحی مبتلا شوند، این با توجه به روح سرکش و غریزه اشباع نشدنی انسان قابل درک است.

جنبه دیگر فلسفه پوشش جنبه خانوادگی است که به استحکام پیوند خانوادگی برمی گردد، این کاملا واضح است که زن اگر زیبایی های خود را در خانه و برای همسر خود محدود کند هم به تقویت بنیان خانواده ی خود کمک می کند و هم به آرامش روانی جامعه و جلوگیری از ایجاد فساد در آن، با رواج یافتن التذاذهای جنسی در سطح جامعه و بیرون از محیط خانه باعث آسیب های اجتماعی از جمله گریز جوانان از ازدواج می شود.

جنبه اجتماعی حجاب به استواری اجتماع مربوط می شود. همانطور که در مورد قبلی مطرح کردیم کشیده شدن التذاذهای جنسی از محیط خانه به اجتماع علاوه بر بروز آسیب های اجتماعی متفاوت، باعث تضعیف نیروی کار و فعالیت جامعه می شود

شهید مطهری در این باره می فرمایند که بر عکس آنچه که مخالفین حجاب خرده گیری کرده اند و گفته اند: ((حجاب موجب فلج کردن نیمی از افراد اجتماع است)) بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی موجب فلج کردن نیروی نیمی از افراد اجتماع است. و این کاملا در کشورهای غربی معلوم است و چه رسوایی هایی که در اینباره در این جوامع پیش آمده و می آید.

و بالاخره آخرین جنبه که  بالا بردن احترام زن و جلوگیری از ابتذال او است موجب ارزش و احترام زن میگردد، زنان هر چقدر که در جامعه و در رفتارشان با نامحرمان عفیف تر و با وقار تر باشند بر ارزششان افزوده می شود و احترامشان بیشتر می شود و مردان اجازه هر نوع برخوردی با آنان را به خود نمی دهند.

حال غرب با توجه به حجاب و اهمیت آن در سلامت جوامع اسلامی سالهاست که درصدد ضربه زدن به آن درآمده تا بتواند از طریق آن به پاکی زنان ضربه وارد کند و از طریق این ضربه است به راحتی می تواند به تمامی جامعه آسیب زند و به سمت نیل باهداف خود پیش برود

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:56:00 ق.ظ ]





تلاش‏هاي سياسي و اجتماعي حضرت زهرا(س)
حضرت زهرا(س) در عين آن که حجاب کامل را رعايت مي‏کرد، حجاب را پرده‏نشيني و انزواي زنان نمي‏دانست، بلکه شواهد بسياري وجود دارد که آن حضرت حجاب را هرگز دست و پاگير و مانع تلاش‏هاي اجتماعي و سياسي نمي‏دانست. از اين رو، در عرصه‏هاي مختلف اجتماعي و سياسي شرکت فعّال داشت.
محدّثين نقل مي‏کنند: شخص پيامبر(ص) دست فاطمه(س) را گرفت، و به ميان مردم آمد و خطاب به مردم فرمود: «هر کس که فاطمه(س) را شناخت که شناخت، و هر کس که او را نشناخته بداند که فاطمه(س) دختر محمّد(ص) است. او پاره تن من است. او قلب و جان من است. هر کس او را بيازارد مرا آزرده، و هر کس مرا بيازارد، قطعا خدا را آزرده است» بنابراين، حجاب در سيره فاطمه(س) پرده نشيني نيست.
 در مکّه قبل از هجرت، مشرکان به تحريک ابوجهل به پيامبر(ص) آزار مي‏رساندند، يکي از آنها به نام «ابن زبعري» شکمبه گوسفندي را برداشت، و به طرف پيامبر(ص) انداخت، به طوري که سر و صورت آن حضرت را آلوده نمود، ابوطالب(ع) به دفاع از آن حضرت پرداخت،
* پوشش زن در اسلام اين است که زن در معاشرت خود با مردان، بدن و موي خود را بپوشاند، و به جلوه‏گري و خودنمايي نپردازد، آيات مربوطه همين معني را ذکر مي‏کند، و فتواي فقهاء هم مؤيّد همين مطلب است».
در اين هنگام حضرت زهرا(س) که در آن وقت خردسال بود با آب نزد پدر آمد، و سر و صورت آن حضرت را شست و شو داد.8

اين ترتيب نتيجه مي‏گيريم، حضرت زهرا(س) در عين آن كه در همايش پرشكوه و پرجنجال شركت نمود، همه نمادهاي حريم حجاب و عفاف را رعايت نموده است.

بشارت هاي خدا به زنان عفيف
امام جعفر صادق(ع) : اگر زن عفت داشته باشد به دنيا مي ارزد وگرنه به خاک هم نمي ارزد.
پيامبر اکرم (ص) : … زني که براي حفظ غيرت ، استقامت ورزيده و براي خدا وظيفه خود را بخوبي انجام داد ، خدا پاداش شهيد را به او خواهد داد.
پيامبر اکرم (ص) : پروردگارا زناني که خود را خود را پوشيده نگه مي دارند مشمول رحمت و غفران خود بگردان.
پيامبر اکرم (ص) : شرف مقنعه اي که زن بر سر دارد از دنيا و آنچه در آن است ارزندا تر مي باشد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:54:00 ق.ظ ]




حجاب از ديدگاه حضرت زهرا(س)

آن بانوي بسيار بزرگ جهان، با اين که حريم عفاف و حجاب را به طور کامل رعايت مي‏کرد، در عين حال، در بحراني‏ترين حوادث سياسي و اجتماعي، حضور و ظهور داشت.
روزي مرد نابينايي با کسب اجازه به محضر حضرت زهرا(س) آمد. حضرت از او فاصله گرفت و خود را پوشانيد، پيامبر اکرم(ص) که در آن جا حضور داشت از حضرت زهرا(س) پرسيد: «با اين که اين مرد نابيناست و تو را نمي‏بيند، چرا خود را پوشاندي»؟ حضرت زهرا(س) در پاسخ فرمود: «اگر او مرا نمي‏بيند، من که او را مي‏بينم، وانگهي او بو را استشمام مي‏کند». پيامبر(ص) (به نشانه تأييد شيوه و گفتار حضرت زهرا«س») فرمود: «أَشْهَدُ اَنَّکِ بَضْعَةٌ مِنّي؛4 گواهي مي‏دهم که تو پاره تن من هستي».
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود: روزي همراه گروهي در محضر رسول خدا(ص) نشسته بوديم. آن حضرت به ما رو کرد و فرمود: «بهترين کار براي زنان چيست؟» هيچ کدام از حاضران نتوانستند جواب صحيح بدهند. هنگامي که متفرّق شدند، من به خانه بازگشتم، و همين موضوع را از حضرت زهرا(س) پرسيدم، و ماجراي سؤال پيامبر(ص) و پاسخ صحيح ندادن اصحاب را براي حضرت زهرا(س) تعريف کردم، و گفتم هيچ يک از ما نتوانستيم پاسخ صحيح بدهيم. حضرت زهرا(س) فرمود: ولي من پاسخ به اين سؤال را مي‏دانم، و آن اين است که: «خَيْرٌ لِلنِّساءِ اَنْ لايَرِينَ الرِّجالَ وَلايَراهُنَّ الرِّجالُ؛ صلاح زنان در آن است که آنها مردان نامحرم را نبينند، و مردان نامحرم آنها را نبينند».
* حجاب در اسلام به معناي پرده نشيني نيست، بلکه به معناي پوششي معقول براي جلوگيري از فساد، و حفظ کرامت زن است.
من به محضر رسول خدا(ص) بازگشتم و عرض کردم: «اي رسول خدا! از ما پرسيدي که چه کار براي زنان برتر است، پاسخش اين است که برترين کار براي زنان اين است که آنها مردان نامحرم را نبينند، و مردان نامحرم آنها را نبينند».
پيامبر(ص) فرمود: «چه کسي به تو چنين خبر داد، تو که اين‏جا بودي و پاسخي نگفتي؟» علي(ع) عرض کرد: «فاطمه(س) چنين فرمود».
پيامبر(ص) از اين پاسخ خشنود شد، و سخن فاطمه(س) را پسنديد و به نشانه تأييد او فرمود: «اِنَّ فاطِمَةُ بضْعَةٌ مِنّي؛5 همانا فاطمه، پاره تن من است».
نيز روايت شده: روزي جابر بن عبدالله انصاري همراه رسول خدا(ص) به سوي خانه فاطمه(س) رهسپار شدند. وقتي که به در خانه رسيدند، پيامبر(ص) اجازه ورود طلبيد. فاطمه(س) اجازه داد، پيامبر(ص) فرمود: شخصي همراه من است، آيا اجازه هست با او وارد خانه شويم؟ فاطمه(س) عرض کرد: «اي رسول خدا «قِناع» (يعني مقنعه و روسري) ندارم.» پيامبر(ص) فرمود: «يا فاطِمَةُ خُذِي فَضْلَ مَلْحَفَتِک فَقِنِعِي بِهِ رأسَکِ؛ اي فاطمه! زيادي لباس بلند روپوش خود را بگير و سرت را با آن بپوشان».
حضرت فاطمه(س) همين کار را کرد، آن گاه پيامبر(ص) و جابر، با کسب اجازه وارد خانه شدند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:53:00 ق.ظ ]




حجاب حضرت فاطمه(س)
حضرت زهرا سلام الله عليها يك افتخار است براي همه عالم، نه فقط براي شيعه، نه فقط براي عالم اسلام، نه فقط براي ائمه طاهرين (ع)، بلكه آن حضرت براي پدر بزرگوارش نيز مايه سربلندي و افتخار به شمار مي‌رود. پيامبر اكرم (ص) به اين بانو خيلي افتخار مي‌كردند و بارها مي‌فرمودند كه خودم و پدر و مادرم به فداي تو. افتخار پيغمبر اكرم (ص) خيلي معنا دارد؛ حضرت زهرا (س) از نظر حسب و نسب داراي درجات رفيعي بوده است. شما نمي‌توانيد يك خانمي پيدا كنيد كه اين قدر از نظر نسب، والا و نوراني باشد. ايشان پدري دارد مثل پيامبر اكرم كه خاتم الانبياء بود. پيغمبري كه همه پيامبران به وجود او افتخار مي‌كردند، وجود مباركي كه خود خداوند متعال به او افتخار مي‌كند و نظيرش در عالم وجود نيامده و نخواهد آمد. حضرت صديقه طاهره مادري دارد مانند حضرت خديجه كه در مورد ايشان هم بايد بگوييم يك افتخار براي همه انسانها و مخصوصاً براي تمامي خانمها مي‌باشد. در باره حضرت خديجه همين مقدار بس كه پيغمبر اكرم مي‌فرمودند: پيروزي اسلام، مرهون خديجه است. همسر حضرت زهرا (س) نيز اميرالمومنين علي (ع) است كه پيامبر گرامي (ص) فرمودند: زهرا جان اگر علي نبود، كفوي براي تو در عالم وجود يافت نمي‌شد. و اگر تو نبودي كفوي براي علي در عالم نبود. حضرت فاطمه زهرا از لحاظ فرزند نيز فرزنداني نظير امام حسن و امام حسين و حضرت زينب و ام كلثوم سلام الله عليهم را تحويل عالم بشريت داده‌اند. اسلام مرهون مجاهدتها و تلاشهاي فرزندان گرامي حضرت زهراست. شهادت امام حسين (ع) اسلام را بيمه كرد و مجاهدت حضرت زينب(س)، شهادت آن حضرت را جهانگير كرد. حضرت زينب با آن شهامت مثال زدني در مقابل دشمن گفت: «‌ثكلتك امك يابن مرجانه ما رأيت الا جميلا». نظير چنين فرزنداني را در عالم كسي نداشته و نخواهد داشت. اما اولاد حضرت زهرا سلام الله عليها منحصر به اين چهار بزرگوار نيست، بلكه دوازده امام از نسل حضرت زهرا به وجود آمدند كه بارها پيغمبر اكرم به اين موضوع افتخار مي‌كردند. از همان وقتي كه امام حسين طفلي كوچك بود، پيامبر اكرم او را در دامن مي‌نشاندند و مي‌فرمودند: «يا حسين التاسع من ولدك هو القائم بالحق به يملأ الله الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جورا» يعني حسينم، نهم از فرزندان تو امام زمان است كه به دستش پرچم اسلام روي كره زمين افراشته مي‌شود. آنكه عدالت اجتماعيِ سرتاسري مي‌آ ورد. آن كه ظلم جهاني را ريشه كن مي‌كند و بالاخره آن كه اسلام را جهاني مي‌كند و مي‌گويد «انّ في إبنه رسول الله لي اسوه حسنه» يعني سرمشق من در حكومت، زهراي مرضيه است. آن امامي كه اسلام را جهاني مي‌كند و مي‌فرمايد كه «‌نحن حجج الله علي خلقه و فاطمه حجه علينا» يعني ما دوازده امام حجت براي مردم هستيم و زهرا (س) حجت براي ما است. درك كردن معناي اين گونه روايات سخت است، اين گونه روايات حيران كننده است و انسان با غور در اين مطالب پي به جهل خود مي‌برد.
نكته مهم كه تذكر آن در اين مجال ضروري است اينكه، شناخت ما نسبت به نعمت بزرگي همچون وجود مبارك حضرت زهراي مرضيه چه مقدار است؟ و مهمتر اينكه تا چه اندازه آن حضرت را براي خود اسوه مي‌دانيم و از او پيروي مي كنيم؟ اگر ما در اين باره كوتاهي كنيم و از حضرت زهرا (س) الگو نگيريم، بالاترين گناه را مرتكب شده‌ايم. زيرا كفران نعمت كرده‌ايم. قرآن كريم مي‌فرمايد: «لئن شكرتم لأزيدنّكم و لئن كفرتم إنّ عذابي لشديد». اگر حضرت صديقه طاهره سرمشق جامعه باشد، جامعه رو به تزايد و ترقي خواهد بود و اما اگر زهرا سرمشق زندگي مردم نشد، در دنيا و آخرت عذابي دردناك در انتظار آنان خواهد بود. در خصوص لزوم الگوگيري از سيره حضرت زهرا (س) به دو نكته اشاره مي‌گردد كه از مصاديق برجسته شيوه‌ زندگاني حضرت زهراست كه نسل كنوني بايد اسوه خود قرار دهد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:52:00 ق.ظ ]




 

بالاترين ارزش زن از نظر حضرت زهرا عليهاالسلام

از منظر حضرت زهرا عليهاالسلام نزديک ترين حالات زن به خداوند متعال هنگامى است که خود را از ديد نامحرمان دور نمايد و در منزل خود به خانه دارى و تربيت فرزند و پذيرايى از همسر خود بپردازد. امام صادق عليه السلام به نقل از حضرت فاطمه عليهاالسلام دراين باره فرمود: «أَنَّ أَدْنَى مَا تَکُونُ مِنْ رَبِّهَا أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِهَا، نزديک ترين حالات يک زن به خداوند متعال زمانى است که در منزل مى ماند [و به امور خانه دارى و تربيت فرزند مى پردازد].»

آرى، يک زن مسلمان هرگز فرمان خداوند متعال را در مورد حفظ عفت و عصمت خود فراموش نمى کند و در طول زندگى حجاب خود را همانند گوهرى گرانبها پاسدارى مى کند. اين سخن معروف حضرت زهرا عليهاالسلام که ضامن پايدارى جوامع و مايه استحکام خانواده هاست، همواره بايد در معرض ديد بانوان مسلمان به ويژه دختران جوان باشد که فرمود: «خَيْرٌ لِلنِّسَاءِ أَنْ لَا يَرَيْنَ الرِّجَالَ وَ لَا يَرَاهُنَّ الرِّجَالُ؛ بهترين و نيکوترين عمل زنان آن است که [بدون ضرورت] مردان [نامحرم] را نبينند و مردان [نامحرم] نيز آنان را ننگرند.»

خوشبختى و سعادت زن و جامعه بهترين و نيکوترين عمل زنان آن است که [بدون ضرورت] مردان [نامحرم[ را نبينند و مردان [نامحرم[ نيز آنان را ننگرند. در همين جمله نهفته است که تا مى تواند از نامحرمان دورى کند و کمترين ارتباط را با آنان داشته باشد؛ امّا متأسفانه در عصر ما شياطين وسوسه گر و دشمنان اسلام تلاش مى کنند به هر وسيله و عنوانى زنان مسلمان را از هويت خود جدا کنند و به مجامع عمومى و معرض ديد نامحرمان بکشانند و به اين وسيله آنان را از اهداف اصلى خلقتشان بازدارند.

فرانس فانون نويسنده فرانسوى مى گويد: «نيروهاى اشغالگر در کشور مسلمان الجزائر مأموريت داشتند تا هويت و اصالت فرهنگى ملت الجزائر را نابود سازند و در اين راه حداکثر کوشش خود را بر تخريب مسئله حجاب و چادر زنان متمرکز کرده بودند؛ زيرا آن را نشانه مهم اصالت ملى زنان الجزائرى تلقى مى کردند. از ديدگاه استعمارگران هجوم به تار و پود جامعه اسلامى الجزائر ابتدا بايد از تحت تأثير قرار دادن زنان آغاز مى شد. دستگاه استعمارى فرانسه براى مبارزه با حجاب زنان و بيرون کشيدن آنان از کانون خانواده، مبالغ هنگفتى را اختصاص داده بود. آنها بر اين باور بودند که حجاب زن سدّ محکم و دژ عظيمى در برابر نفوذ غربيهاست. هر چادرى که کنار گذاشته شود، افق جديد و گام بلندى در تسلط استعمارگران بر کشورهاى اسلامى است. پس از ديدن هر زن مسلمانى که حجاب را کنار گذاشته است، اميد تسلط آنان ده برابر مى گردد. با هر چادرى که رها مى گردد، گويى جامعه اسلامى براى پذيرش و تسليم در برابر استعمارگران آماده تر مى شود

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:51:00 ق.ظ ]





حضرت فاطمه(س)زن نمونه يا نمونه زن؟

الگو يکي از طرق سازندگي درمراحل مختلف زندگي است. بسياري از بي هدفي ها زاييده بي الگويي هاست. زبان الگو، زبان عمل است در   نتيجه تأثيري که الگو برافراد مي‌گذارد، بسيارعميق تر و ماندني تر ازگفتار است. به دليل اهميت الگو اديان الهي و مکاتب بشري سعي درارائه الگو ازنوع خود انسان داشته  اند و ازنقش الگو درآباداني و ويراني جوامع غافل نبوده اند  .
دين مبين اسلام  الگوها و شاخص‌هاي‌متعالي ‌ارائه داده و انسانها را به پيروي از سيره عملي و نظري آنان دعوت نموده است. اگر درمکاتب ساخته بشر، الگوي عملي وجود ندارد و آنان ناگزيرند ايده آليستي بينديشند، خوشبختانه درمکتب اسلام راستين يعني تشيع، الگوهاي بسياري وجود دارد.  
دامنه تأثير گذاري اسوه ها از نظر قرآن اعم از حوزه فردي، اجتماعي و تاريخي است . در حوزه فردي نقش سرمشقها اصلاح مناسبات اجتماعي و سياسي است و درعرصه تاريخي تأثير اسوه ها به تغيير و تحول در جهت گيريهاي تاريخي   ارتباط مي‌يابد.  
هم اکنون جا دارد به اين سؤال پاسخ گفته شود که آيا حضرت زهرا(س) الگوي زنان است يا الگوي انسان؟ و آيا سيره ايشان قابليت پيروي براي همه انسانها را دارد و يا مختص زنان مي‌باشد؟ پرواضح است که حضرت زهرا (س) الگوي کاملي براي همه انسانهاست و همه بشريت مي‌توانند با تأسي از سيره ايشان راه نجات و سعادت خود را طي نمايند.
کرامت ها وفضيلت ها مختص مردان نيست. چنانچه زنان جوهري داشته باشند، مسير تعالي وبالندگي معنوي براي آنان هموار است. اگر علي (ع) الگو ونمونه انسان کامل و ايده آل است در وجود مرد بودن، زهراي مرضيه نيز الگوي ايده آل انسان کامل است درمظهر زن بودن. قران وقتي مي‌فرمايد :« لقد کان لکم في رسول الله اسوة حسنة »( احزاب،33/ 31 ) مقصود از «لکم» همه انسان هاست،نه فقط مردان. اين مطلب درمورد حضرت زهرا (س) نيز صادق است .آنچه فاطمه (س) را اسوه و نمونه ساخته،کمال انساني اوست و بدين خاطر متعلق به عالم انسانيت است. ارزش هاي انساني اختصاص به زن يا مرد ندارد و به تبع آن اسوه هاي انساني نيز همين گونه اند. فاطمه(س) چنان که اسوه زنان است اسوه مردان نيزهست.( همانند پيامبران و امامان)
بين زن نمونه بودن و نمونه زن بودن تفاوت است ؛ زن نمونه يعني زني که سيره و روش او را همگان قادرند در زندگي اتخاذ واعمال نمايند و براساس سيره و سلوک او مسيرزندگي خويش را بپيمايند و نمونه زن يعني زني که ميان زنان نمونه و الگوست.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:49:00 ق.ظ ]




عفاف و حجاب از ديدگاه حضرت فاطمه زهرا (س)

 

 

بدون ترديد پوشش اسلامي براي زنان، از ضروريات دين مقدس اسلام است، چنان که آيات متعددي از قرآن بر اين مطلب دلالت دارند.1 از طرفي مسأله حجاب يکي از جنجالي‏ترين مسائل دنياي ديروز و امروز است، به ويژه طرفداران اعلاميّه حقوق بشر، که با عنوان کردن «تساوي حقوق زن و مرد»، پوشش را براي زن دست و پاگير دانسته، و آن را برخلاف آزادي قلمداد و به عنوان حمايت از حقوق زن، مطرح مي‏نمايند، اين مسأله را بسيار حسّاس نموده است، در صورتي که پوشش اسلامي را بايد در مجموع ابعادش مورد تجزيه و تحليل قرار داد، که با توجّه به مجموع، به نفع زن و جامعه است، و نه تنها دست و پا گير نيست و تضادي با آزادي ندارد، بلکه زنان در عين حفظ پوشش اسلامي، مي‏توانند برترين فعاليّت‏هاي اجتماعي را داشته باشند، و در چارچوب آزادي‏هاي صحيح و مقبول، از حق آزادي خود بهره‏مند گردند، زيرا حجاب در اسلام به معناي پرده نشيني نيست، بلکه به معناي پوششي معقول براي جلوگيري از فساد، و حفظ کرامت زن است، و ما امروز در جمهوري اسلامي ايران مي‏بينيم که زنان در همه صحنه‏ها و عرصه‏ها، از مجلس قانون‏گذاري گرفته تا آموزش و پرورش و بيمارستان‏ها و ادارات، مي‏توانند در چهارچوب حفظ پوشش اسلامي، به کار و تلاش بپردازند، بي آن‏که حجاب اسلامي براي تلاش‏هاي آنان، مشکلي ايجاد کند، و حقّ آزادي صحيح آنها را تضييع نمايد.

 حجاب در اسلام از يک مسأله کلّي‏تر و اساسي‏تري ريشه مي‏گيرد، و آن اين است که اسلام مي‏خواهد انواع التذاذهاي جنسي، چه بصري و لمسي و چه نوع ديگر به محيط خانوادگي و در کادر ازدواج قانوني، اختصاص يابد، اجتماع منحصرا براي کار و فعّاليت باشد، برخلاف سيستم غربي عصر حاضر، که کار و فعّاليت را با لذّت‏جويي‏هاي جنسي به هم مي‏آميزد، اسلام مي‏خواهد اين دو محيط را کاملاً از يکديگر تفکيک کند».3
علاّمه اقبال لاهوري در اشعار نغز خود در اين رابطه، چنين مي‏سرايد:
بايد اين اقوام را تنقيد غرب شرق را از خود برد تقليد غرب
ني زرقص دختران بي‏حجاب قوت مغرب نه از چنگ و رباب
ني زعريان ساق و ني از قطع موست ني زسحر ساحران لاله روست
از همين آتش چراغش روشن است قوّت افرنگ از علم و فن است
مغز مي‏بايد نه ملبوس فرنگ علم و فن را اي جوان شوخ و شنگ

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:48:00 ق.ظ ]




وصیت امام حسن مجتبی (ع)

چون امام حسن (ع) را مسموم کردند و حال او دگرگون شد برادرشان امام حسین (ع) به بالین آن حضرت حاضر شدند. وقتی جویای احوال او گشتند امام حسن (ع) فرمودند: «خود را در اولین روز از روزهای آخرت و آخرین روز از روزهای دنیا می بینم». در ادامه، این گونه وصیت فرمودند: «گواهی می دهم به وحدانیت خدا و این که برای او شریکی نیست و تنها او سزاوار پرستش است. هر که اطاعت او را در پیش گیرد رستگار می شود و هر که نافرمانی اش کند گمراه می گردد و کسی که از گناهان و تقصیراتش به نزد او توبه کند هدایت می شود. ای حسین،جنازه مرا در کنار جدم رسول خدا (ص) دفن کن به شرط آن که کسی مانع این کار نباشد. اگر تو را از این کار باز داشتند مبادا بر آن پافشاری کنی؛ چون راضی نیستم به خاطر این کار قطره ای خون به زمین ریخته شود».

 

 

 

ماجراهای پس از شهادت امام حسن مجتبی (ع)

مظلومیت امام در جریان دفن آن حضرت بیشتر جلب توجه می‌كند. هنگامی كه اهل بیت (ع) می‌خواستند طبق وصیت آن حضرت، او را كنار قبر پیامبر (ص) دفن كنند، قداره‌داران بنی‌امیه به مخالفت برخاستند. در این میان «مروان ‎بن حكم» از میان آشوب‌گران فریاد برآورد: «در حالی كه عثمان در دورترین نقطه بقیع به خاك سپرده شد، گمان می‌كنید كه اجازه می‌دهم حسن بن علی(ع) در خانه رسول خدا (ص) دفن شود؟!» او سوار بر مركبی، ادعای مالكیت خانه را از طریق ارث كرده و ممانعت خود را تا پای جان از دفن امام در آرامگاه رسول خدا (ص) اعلان داشت.

حتی كار از این بالاتر گرفت و در نهایت شقاوت و سبعیت، جنازه امام را تیرباران كردند؛ تا جایی كه كفن آلوده به خون شد و مشایعت‌كنندگان مجبور به تعویض كفن شدند. سرانجام پس از این كشمكش‌ها، شهید مظلوم را در بقیع به خاك سپردند.

 

 

 

در سوگ این ریحانه رسول خدا (ص) طبق روایاتی كه رسیده، مردم مدینه (كه بیشتر آنها از فرزندان انصار بودند) به ماتم نشسته و بازارهای مدینه را بستند. عمر بن بشیر همدانی می‌گوید: «از اسحاق پرسیدم: متی ذل الناس؟ چه موقع مردم ذلیل شدند؟ پاسخ داد: حین مات الحسن و ادّعی زیاد و قتل حجربن عدی؛ پس از شهادت امام حسن مجتبی (ع) و استلحاق زیاد و قتل حجر بن عدی.»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:46:00 ق.ظ ]




نقش معاویه در شهادت امام حسن مجتبی (ع)

با این حال، تاریخ اسلام گواه است كه یكی از جنایات هولناك معاویه در طول حكومت خود، دخالت در شهادت امام حسن مجتبی مجتبی (ع) بود و ردپای این جنایت هولناك در تاریخ، به طور آشكار دیده می‌شود. جنایت به این صورت شكل گرفت كه معاویه ضمن توطئه‌ای خائنانه و با بهره‌گیری از دختر «اشعث‎ بن قیس» (همسر امام‌ حسن) او را مسموم و به شهادت رسانید. چهره ‌شیطانی و پیمان‌شكن و دورویی و نفاق معاویه كه در طول حیات سیاسی‎اش فراوان خود را نشان می‌داد در ضمن این جنایت نیز روشن‌تر از همیشه در معرض دید همگان قرار گرفت.

تاریخ، این مطلب را با قوت هرچه بیشتر به اثبات رسانده است. با این حال افراد متعصبی چون «ابن‎خلدون» كه از آبشخور آلوده بنی‌امیه سیراب می‌شد، جریان را بی‌پایه و ضعیف قلمداد كرده می‌نویسد: «آنچه درباره مسموم شدن حسن‎ بن علی(ع) به وسیله معاویه نقل شده، روایتی است كه شیعه آن را ساخته و پرداخته است.» البته این نظر خاص، ناشی از گرایشات خاص دینی «ابن‎خلدون» است و او برای دفاع از چهره‌ای مرموز و نامطلوب همچون معاویه مفاد تاریخ اسلام را درباره شهادت امام حسن مجتبی (ع) عوض كرده است.

 

 

 

چگونگی شهادت امام حسن مجتبی (ع)

حکومت اموی پس از تحمیل صلح بر امام حسن (ع) گرچه به بسیاری از اهداف خود رسیده بود، ولی هم چنان وجود امام حسن (ع) مانع از به اجرا در آوردن برخی از نیات پلید آنان بود. از جمله اهدافی که معاویه دنبال می کرد تعیین جانشین برای خود بود. وی از اجرای این تصمیم که بر خلاف مفاد صلح نامه او با امام حسن (ع) بود وحشت داشت و می دانست که اگر در زمان حیات آن حضرت به چنین کاری دست بزند، بدون شک با مخالفت شدید حسن بن علی (ع) رو به رو خواهد شد. بر این اساس تصمیم گرفت از هر راه ممکن امام (ع) را به شهادت برساند. پس از بررسی های زیاد جعده همسر امام حسن (ع) را مناسب ترین فرد برای تحقق بخشیدن به این هدف پلید دید. آن گاه به صورت محرمانه و با ارسال صدهزار درهم به جعده، به او قول داد که اگر امام حسن (ع) را به شهادت برساند او را به همسری یزید درخواهد آورد. بدین وسیله جعده آن حضرت را با ریختن زهر در آب آشامیدنی مسموم کرد و طولی نکشید که همان سم باعث شهادت امام حسن مجتبی (ع) شد.

نقش معاویه در شهادت امام حسن مجتبی (ع)

با این حال، تاریخ اسلام گواه است كه یكی از جنایات هولناك معاویه در طول حكومت خود، دخالت در شهادت امام حسن مجتبی مجتبی (ع) بود و ردپای این جنایت هولناك در تاریخ، به طور آشكار دیده می‌شود. جنایت به این صورت شكل گرفت كه معاویه ضمن توطئه‌ای خائنانه و با بهره‌گیری از دختر «اشعث‎ بن قیس» (همسر امام‌ حسن) او را مسموم و به شهادت رسانید. چهره ‌شیطانی و پیمان‌شكن و دورویی و نفاق معاویه كه در طول حیات سیاسی‎اش فراوان خود را نشان می‌داد در ضمن این جنایت نیز روشن‌تر از همیشه در معرض دید همگان قرار گرفت.

تاریخ، این مطلب را با قوت هرچه بیشتر به اثبات رسانده است. با این حال افراد متعصبی چون «ابن‎خلدون» كه از آبشخور آلوده بنی‌امیه سیراب می‌شد، جریان را بی‌پایه و ضعیف قلمداد كرده می‌نویسد: «آنچه درباره مسموم شدن حسن‎ بن علی(ع) به وسیله معاویه نقل شده، روایتی است كه شیعه آن را ساخته و پرداخته است.» البته این نظر خاص، ناشی از گرایشات خاص دینی «ابن‎خلدون» است و او برای دفاع از چهره‌ای مرموز و نامطلوب همچون معاویه مفاد تاریخ اسلام را درباره شهادت امام حسن مجتبی (ع) عوض كرده است.

 

 

 

چگونگی شهادت امام حسن مجتبی (ع)

حکومت اموی پس از تحمیل صلح بر امام حسن (ع) گرچه به بسیاری از اهداف خود رسیده بود، ولی هم چنان وجود امام حسن (ع) مانع از به اجرا در آوردن برخی از نیات پلید آنان بود. از جمله اهدافی که معاویه دنبال می کرد تعیین جانشین برای خود بود. وی از اجرای این تصمیم که بر خلاف مفاد صلح نامه او با امام حسن (ع) بود وحشت داشت و می دانست که اگر در زمان حیات آن حضرت به چنین کاری دست بزند، بدون شک با مخالفت شدید حسن بن علی (ع) رو به رو خواهد شد. بر این اساس تصمیم گرفت از هر راه ممکن امام (ع) را به شهادت برساند. پس از بررسی های زیاد جعده همسر امام حسن (ع) را مناسب ترین فرد برای تحقق بخشیدن به این هدف پلید دید. آن گاه به صورت محرمانه و با ارسال صدهزار درهم به جعده، به او قول داد که اگر امام حسن (ع) را به شهادت برساند او را به همسری یزید درخواهد آورد. بدین وسیله جعده آن حضرت را با ریختن زهر در آب آشامیدنی مسموم کرد و طولی نکشید که همان سم باعث شهادت امام حسن مجتبی (ع) شد.

نقش معاویه در شهادت امام حسن مجتبی (ع)
با این حال، تاریخ اسلام گواه است كه یكی از جنایات هولناك معاویه در طول حكومت خود، دخالت در شهادت امام حسن مجتبی مجتبی (ع) بود و ردپای این جنایت هولناك در تاریخ، به طور آشكار دیده می‌شود. جنایت به این صورت شكل گرفت كه معاویه ضمن توطئه‌ای خائنانه و با بهره‌گیری از دختر «اشعث‎ بن قیس» (همسر امام‌ حسن) او را مسموم و به شهادت رسانید. چهره ‌شیطانی و پیمان‌شكن و دورویی و نفاق معاویه كه در طول حیات سیاسی‎اش فراوان خود را نشان می‌داد در ضمن این جنایت نیز روشن‌تر از همیشه در معرض دید همگان قرار گرفت.
تاریخ، این مطلب را با قوت هرچه بیشتر به اثبات رسانده است. با این حال افراد متعصبی چون «ابن‎خلدون» كه از آبشخور آلوده بنی‌امیه سیراب می‌شد، جریان را بی‌پایه و ضعیف قلمداد كرده می‌نویسد: «آنچه درباره مسموم شدن حسن‎ بن علی(ع) به وسیله معاویه نقل شده، روایتی است كه شیعه آن را ساخته و پرداخته است.» البته این نظر خاص، ناشی از گرایشات خاص دینی «ابن‎خلدون» است و او برای دفاع از چهره‌ای مرموز و نامطلوب همچون معاویه مفاد تاریخ اسلام را درباره شهادت امام حسن مجتبی (ع) عوض كرده است.

 

چگونگی شهادت امام حسن مجتبی (ع)
حکومت اموی پس از تحمیل صلح بر امام حسن (ع) گرچه به بسیاری از اهداف خود رسیده بود، ولی هم چنان وجود امام حسن (ع) مانع از به اجرا در آوردن برخی از نیات پلید آنان بود. از جمله اهدافی که معاویه دنبال می کرد تعیین جانشین برای خود بود. وی از اجرای این تصمیم که بر خلاف مفاد صلح نامه او با امام حسن (ع) بود وحشت داشت و می دانست که اگر در زمان حیات آن حضرت به چنین کاری دست بزند، بدون شک با مخالفت شدید حسن بن علی (ع) رو به رو خواهد شد. بر این اساس تصمیم گرفت از هر راه ممکن امام (ع) را به شهادت برساند. پس از بررسی های زیاد جعده همسر امام حسن (ع) را مناسب ترین فرد برای تحقق بخشیدن به این هدف پلید دید. آن گاه به صورت محرمانه و با ارسال صدهزار درهم به جعده، به او قول داد که اگر امام حسن (ع) را به شهادت برساند او را به همسری یزید درخواهد آورد. بدین وسیله جعده آن حضرت را با ریختن زهر در آب آشامیدنی مسموم کرد و طولی نکشید که همان سم باعث شهادت امام حسن مجتبی (ع) شد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:45:00 ق.ظ ]




نحوه شهادت امام حسن مجتبی (ع) به روایت تاریخ

نحوه شهادت امام حسن مجتبی به این گونه است که معاویه بن ابوسفیان با فریفتن جعده همسر امام حسن مجتبی او را وادار به مسمومیت و شهادت ایشان کرد.

بنا به قول‌های معتبر، شهادت ‌امام حسن مجتبی (ع) در روز 28 ماه صفر سال 49 هجری در سن 47 سالگی به خاطر خوردن زهر و مسمومیت ناشی از آن بوده است و ایشان در قبرستان بقیع به خاك سپرده شدند.

 

خلاصه شهادت امام حسن مجتبی (ع)

«شیخ كلینی» از دانشمندان بزرگ شیعی كه كتاب‌هایی در باب معرفی امامان دوازده‎گانه شیعه دارد، از «ابوبكر حضرمی» درباره شهادت امام حسن مجتبی (ع) نقل می‌كند كه:

 

«جعده» دختر «اشعث‎ بن قیس كندی»، امام حسن (ع) را با زهر مسموم كرد و نیز یكی از كنیزان آن حضرت را زهر داد و مسموم كرد، زهر را برگردانید، ولی آن زهر در درون جان امام حسن (ع) جای گرفت و مجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهید شد.
پس از شهادت امام حسن مجتبی (ع)، امام حسین (ع) او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درون تابوت گذاشت و به محلی كه رسول خدا (ص) در آنجا بر جنازه‌ها نماز می‌خواند، حركت داد و بر جنازه نماز خواند. اما این اقدام‌ها همراه با فشارهای افراد منسوب به بنی‌امیه بود؛ به نحوی كه آنها اجازه ندادند تا امام حسن (ع) در خانه حضرت رسول (ص) دفن شود و جسم پاك او را در قبرستان بقیع به خاك سپردند. اما این كار نیز بدون حاشیه‌ها نبود و ایادی دنیاطلب معاویه، با شقاوت و بی‌رحمی اقدام به تیرباران جسد فرزند رسول خدا(ص) كردند؛ در حالی‌ كه خود را مسلمانان واقعی می‌نامیدند.

نحوه شهادت امام حسن مجتبی (ع) به روایت تاریخ

نحوه شهادت امام حسن مجتبی به این گونه است که معاویه بن ابوسفیان با فریفتن جعده همسر امام حسن مجتبی او را وادار به مسمومیت و شهادت ایشان کرد.

بنا به قول‌های معتبر، شهادت ‌امام حسن مجتبی (ع) در روز 28 ماه صفر سال 49 هجری در سن 47 سالگی به خاطر خوردن زهر و مسمومیت ناشی از آن بوده است و ایشان در قبرستان بقیع به خاك سپرده شدند.

 

خلاصه شهادت امام حسن مجتبی (ع)

«شیخ كلینی» از دانشمندان بزرگ شیعی كه كتاب‌هایی در باب معرفی امامان دوازده‎گانه شیعه دارد، از «ابوبكر حضرمی» درباره شهادت امام حسن مجتبی (ع) نقل می‌كند كه:

 

«جعده» دختر «اشعث‎ بن قیس كندی»، امام حسن (ع) را با زهر مسموم كرد و نیز یكی از كنیزان آن حضرت را زهر داد و مسموم كرد، زهر را برگردانید، ولی آن زهر در درون جان امام حسن (ع) جای گرفت و مجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهید شد.
پس از شهادت امام حسن مجتبی (ع)، امام حسین (ع) او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درون تابوت گذاشت و به محلی كه رسول خدا (ص) در آنجا بر جنازه‌ها نماز می‌خواند، حركت داد و بر جنازه نماز خواند. اما این اقدام‌ها همراه با فشارهای افراد منسوب به بنی‌امیه بود؛ به نحوی كه آنها اجازه ندادند تا امام حسن (ع) در خانه حضرت رسول (ص) دفن شود و جسم پاك او را در قبرستان بقیع به خاك سپردند. اما این كار نیز بدون حاشیه‌ها نبود و ایادی دنیاطلب معاویه، با شقاوت و بی‌رحمی اقدام به تیرباران جسد فرزند رسول خدا(ص) كردند؛ در حالی‌ كه خود را مسلمانان واقعی می‌نامیدند.

نحوه شهادت امام حسن مجتبی (ع) به روایت تاریخ
نحوه شهادت امام حسن مجتبی به این گونه است که معاویه بن ابوسفیان با فریفتن جعده همسر امام حسن مجتبی او را وادار به مسمومیت و شهادت ایشان کرد.
بنا به قول‌های معتبر، شهادت ‌امام حسن مجتبی (ع) در روز 28 ماه صفر سال 49 هجری در سن 47 سالگی به خاطر خوردن زهر و مسمومیت ناشی از آن بوده است و ایشان در قبرستان بقیع به خاك سپرده شدند.

خلاصه شهادت امام حسن مجتبی (ع)
«شیخ كلینی» از دانشمندان بزرگ شیعی كه كتاب‌هایی در باب معرفی امامان دوازده‎گانه شیعه دارد، از «ابوبكر حضرمی» درباره شهادت امام حسن مجتبی (ع) نقل می‌كند كه:

«جعده» دختر «اشعث‎ بن قیس كندی»، امام حسن (ع) را با زهر مسموم كرد و نیز یكی از كنیزان آن حضرت را زهر داد و مسموم كرد، زهر را برگردانید، ولی آن زهر در درون جان امام حسن (ع) جای گرفت و مجروح كرد و آن حضرت بر اثر آن، شهید شد.
پس از شهادت امام حسن مجتبی (ع)، امام حسین (ع) او را غسل داد و كفن كرد و جنازه او را درون تابوت گذاشت و به محلی كه رسول خدا (ص) در آنجا بر جنازه‌ها نماز می‌خواند، حركت داد و بر جنازه نماز خواند. اما این اقدام‌ها همراه با فشارهای افراد منسوب به بنی‌امیه بود؛ به نحوی كه آنها اجازه ندادند تا امام حسن (ع) در خانه حضرت رسول (ص) دفن شود و جسم پاك او را در قبرستان بقیع به خاك سپردند. اما این كار نیز بدون حاشیه‌ها نبود و ایادی دنیاطلب معاویه، با شقاوت و بی‌رحمی اقدام به تیرباران جسد فرزند رسول خدا(ص) كردند؛ در حالی‌ كه خود را مسلمانان واقعی می‌نامیدند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:40:00 ق.ظ ]




ایا نام رقیه درست  وصحیح است؟

آیا این نام (رقیه) درست و صحیح است؟

اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است.[1]

اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و… اختلاف است.

دو خطاب از امام حسین علیه السلام در کربلا در مصادر شیعی آمده است که یکی از دختران حرم خود را با نام رقیه صدا زده است.

1)- “یا اختاه یا ام کلثوم، و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب، …”.[2]

2)- “ثم نادی: یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام”.[3]

اکثر محدثان دو دختر به نامهای سکینه و فاطمه برای امام حسین (ع) ذکر کرده‌اند اما علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری، سه دختر به نامهای سکینه فاطمه و زینب (ع) را برای آن حضرت برشمرده‌اند.

در میان محدثان قدیم تنها علی بن عیسی اربلی ـ صاحب کتاب کشف الغمه (که این کتاب را در سال687 ه ق تألیف کرده است) به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین (ع) شش پسر و چهار دختر داشت ولی او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهای زینب سکینه و فاطمه را نام می‌برد و از چهارمی ذکری به میان نمی‌آورد.

احتمال دارد که چهارمین دختر همین رقیه (ع) بوده است.

علامه حائری در کتاب معالی السبطین می‌نویسد: بعضی مانند محمد بن طلحه شافعی و دیگران از علمای اهل تسنن و شیعه می‌نویسند “امام حسین (ع) دارای ده فرزند، شش پسر، و چهار دختر بوده است.

سپس می‌نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری و رقیه علیهن السلام.
آنگاه در ادامه می‌افزاید: رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش “شاه زنان” دختر یزجرد بود.[4]

باید دانست که گاهی بعضی از دختران دو نام داشتند مثلاً طبق قرائتی به احتمال قوی همین حضرت رقیه (س) را فاطمه صغری می‌خواندند و شاید همین موضوع باعث غفلت از نام اصلی او شده است.

بهرحال از لحاظ تحقیقی هیچ استبعادی وجود ندارد که نام این دختر امام حسین (ع) رقیه باشد.


نظر دو تن از مراجع تقليد در خصوص دختر سه ساله امام حسين‌(ع)  

پنجم صفر سالروز شهادت ريحانه  امام حسين(ع) حضرت رقيه‌(س) است که سندي بر مظلوميت خاندان پيامبر‌(ص) مي‌باشد، عده‌اي از ارادتمندان به ساحت قدسي اهل بيت‌(ع) در پاسخ به شبهه‌اي که در برخي محافل مطرح شده نظر دو تن از مراجع عظام تقليد شيعه در اين خصوص را با طرح 4 سؤال جويا شده‌اند.

1-صحت وجود دختري با مشخصاتي که ارباب مقاتل در مورد کيفيت شهادت آن بزرگوار نقل کرده‌اند (درخرابه شام) چيست؟

2-صحت انتساب چنين دختري به امام حسين‌(ع) چگونه مي‌باشد؟

3-صحت انتساب حرم موجود در نزديک دمشق به دختري به نام حضرت رقيه‌(س) چگونه است؟

4-با توجه به موارد گفته شده و پاسخ‌هاي حضرت عالي انجام نذر و اداي آن داراي چه حکمي است؟

متن کامل نظرات اين دو مرجع تقليد تقديم مي‌گردد:

پاسخ آيت‌الله‌العظمي مکارم شيرازي

بسمه‌تعالي

شکي نيست که دختر کوچکي از امام حسين‌(ع) در شام از دنيا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلي منسوب به همان دختر است، اما اين که نام آن دختر رقيه بوده يا نام ديگري داشته در بين دانشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد هر چند معروف اين است که نامش رقيه است.

هميشه موفق باشيد.

پاسخ آيت‌الله‌العظمي نوري همداني

بسمه‌تعالي

در کتاب‌هايي چون کامل بهائي و نفس‌المهموم و کتاب‌هاي معتبر ديگر دختر خردسالي که برخي نام او را رقيه ناميده‌اند و در شام به شهادت مي‌رسد، براي امام حسين‌(ع) ذکر کرده‌اند و اگر کسي براي آن حضرت نذر کند، بايد آن را ادا نمايد و مضجع موجود در دمشق متعلق به آن حضرت است.

آیا این نام (رقیه) درست و صحیح است؟

اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است.[1]

اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و… اختلاف است.

دو خطاب از امام حسین علیه السلام در کربلا در مصادر شیعی آمده است که یکی از دختران حرم خود را با نام رقیه صدا زده است.

1)- “یا اختاه یا ام کلثوم، و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب، …”.[2]

2)- “ثم نادی: یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام”.[3]

اکثر محدثان دو دختر به نامهای سکینه و فاطمه برای امام حسین (ع) ذکر کرده‌اند اما علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری، سه دختر به نامهای سکینه فاطمه و زینب (ع) را برای آن حضرت برشمرده‌اند.

در میان محدثان قدیم تنها علی بن عیسی اربلی ـ صاحب کتاب کشف الغمه (که این کتاب را در سال687 ه ق تألیف کرده است) به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین (ع) شش پسر و چهار دختر داشت ولی او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهای زینب سکینه و فاطمه را نام می‌برد و از چهارمی ذکری به میان نمی‌آورد.

احتمال دارد که چهارمین دختر همین رقیه (ع) بوده است.

علامه حائری در کتاب معالی السبطین می‌نویسد: بعضی مانند محمد بن طلحه شافعی و دیگران از علمای اهل تسنن و شیعه می‌نویسند “امام حسین (ع) دارای ده فرزند، شش پسر، و چهار دختر بوده است.

سپس می‌نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری و رقیه علیهن السلام.
آنگاه در ادامه می‌افزاید: رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش “شاه زنان” دختر یزجرد بود.[4]

باید دانست که گاهی بعضی از دختران دو نام داشتند مثلاً طبق قرائتی به احتمال قوی همین حضرت رقیه (س) را فاطمه صغری می‌خواندند و شاید همین موضوع باعث غفلت از نام اصلی او شده است.

بهرحال از لحاظ تحقیقی هیچ استبعادی وجود ندارد که نام این دختر امام حسین (ع) رقیه باشد.


نظر دو تن از مراجع تقليد در خصوص دختر سه ساله امام حسين‌(ع)  

پنجم صفر سالروز شهادت ريحانه  امام حسين(ع) حضرت رقيه‌(س) است که سندي بر مظلوميت خاندان پيامبر‌(ص) مي‌باشد، عده‌اي از ارادتمندان به ساحت قدسي اهل بيت‌(ع) در پاسخ به شبهه‌اي که در برخي محافل مطرح شده نظر دو تن از مراجع عظام تقليد شيعه در اين خصوص را با طرح 4 سؤال جويا شده‌اند.

1-صحت وجود دختري با مشخصاتي که ارباب مقاتل در مورد کيفيت شهادت آن بزرگوار نقل کرده‌اند (درخرابه شام) چيست؟

2-صحت انتساب چنين دختري به امام حسين‌(ع) چگونه مي‌باشد؟

3-صحت انتساب حرم موجود در نزديک دمشق به دختري به نام حضرت رقيه‌(س) چگونه است؟

4-با توجه به موارد گفته شده و پاسخ‌هاي حضرت عالي انجام نذر و اداي آن داراي چه حکمي است؟

متن کامل نظرات اين دو مرجع تقليد تقديم مي‌گردد:

پاسخ آيت‌الله‌العظمي مکارم شيرازي

بسمه‌تعالي

شکي نيست که دختر کوچکي از امام حسين‌(ع) در شام از دنيا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلي منسوب به همان دختر است، اما اين که نام آن دختر رقيه بوده يا نام ديگري داشته در بين دانشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد هر چند معروف اين است که نامش رقيه است.

هميشه موفق باشيد.

پاسخ آيت‌الله‌العظمي نوري همداني

بسمه‌تعالي

در کتاب‌هايي چون کامل بهائي و نفس‌المهموم و کتاب‌هاي معتبر ديگر دختر خردسالي که برخي نام او را رقيه ناميده‌اند و در شام به شهادت مي‌رسد، براي امام حسين‌(ع) ذکر کرده‌اند و اگر کسي براي آن حضرت نذر کند، بايد آن را ادا نمايد و مضجع موجود در دمشق متعلق به آن حضرت است.

آیا این نام (رقیه) درست و صحیح است؟

اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است.[1]

اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و… اختلاف است.

دو خطاب از امام حسین علیه السلام در کربلا در مصادر شیعی آمده است که یکی از دختران حرم خود را با نام رقیه صدا زده است.

1)- “یا اختاه یا ام کلثوم، و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب، …”.[2]

2)- “ثم نادی: یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام”.[3]

اکثر محدثان دو دختر به نامهای سکینه و فاطمه برای امام حسین (ع) ذکر کرده‌اند اما علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری، سه دختر به نامهای سکینه فاطمه و زینب (ع) را برای آن حضرت برشمرده‌اند.

در میان محدثان قدیم تنها علی بن عیسی اربلی ـ صاحب کتاب کشف الغمه (که این کتاب را در سال687 ه ق تألیف کرده است) به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین (ع) شش پسر و چهار دختر داشت ولی او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهای زینب سکینه و فاطمه را نام می‌برد و از چهارمی ذکری به میان نمی‌آورد.

احتمال دارد که چهارمین دختر همین رقیه (ع) بوده است.

علامه حائری در کتاب معالی السبطین می‌نویسد: بعضی مانند محمد بن طلحه شافعی و دیگران از علمای اهل تسنن و شیعه می‌نویسند “امام حسین (ع) دارای ده فرزند، شش پسر، و چهار دختر بوده است.

سپس می‌نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری و رقیه علیهن السلام.
آنگاه در ادامه می‌افزاید: رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش “شاه زنان” دختر یزجرد بود.[4]

باید دانست که گاهی بعضی از دختران دو نام داشتند مثلاً طبق قرائتی به احتمال قوی همین حضرت رقیه (س) را فاطمه صغری می‌خواندند و شاید همین موضوع باعث غفلت از نام اصلی او شده است.

بهرحال از لحاظ تحقیقی هیچ استبعادی وجود ندارد که نام این دختر امام حسین (ع) رقیه باشد.


نظر دو تن از مراجع تقليد در خصوص دختر سه ساله امام حسين‌(ع)

پنجم صفر سالروز شهادت ريحانه امام حسين(ع) حضرت رقيه‌(س) است که سندي بر مظلوميت خاندان پيامبر‌(ص) مي‌باشد، عده‌اي از ارادتمندان به ساحت قدسي اهل بيت‌(ع) در پاسخ به شبهه‌اي که در برخي محافل مطرح شده نظر دو تن از مراجع عظام تقليد شيعه در اين خصوص را با طرح 4 سؤال جويا شده‌اند.

1-صحت وجود دختري با مشخصاتي که ارباب مقاتل در مورد کيفيت شهادت آن بزرگوار نقل کرده‌اند (درخرابه شام) چيست؟

2-صحت انتساب چنين دختري به امام حسين‌(ع) چگونه مي‌باشد؟

3-صحت انتساب حرم موجود در نزديک دمشق به دختري به نام حضرت رقيه‌(س) چگونه است؟

4-با توجه به موارد گفته شده و پاسخ‌هاي حضرت عالي انجام نذر و اداي آن داراي چه حکمي است؟

متن کامل نظرات اين دو مرجع تقليد تقديم مي‌گردد:

پ

شکي نيست که دختر کوچکي از امام حسين‌(ع) در شام از دنيا رفت و در آنجا دفن شد و حرم فعلي منسوب به همان دختر است، اما اين که نام آن دختر رقيه بوده يا نام ديگري داشته در بين دانشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد هر چند معروف اين است که نامش رقيه است.

هميشه موفق باشيد.

پاسخ آيت‌الله‌العظمي نوري همداني

بسمه‌تعالي

در کتاب‌هايي چون کامل بهائي و نفس‌المهموم و کتاب‌هاي معتبر ديگر دختر خردسالي که برخي نام او را رقيه ناميده‌اند و در شام به شهادت مي‌رسد، براي امام حسين‌(ع) ذکر کرده‌اند و اگر کسي براي آن حضرت نذر کند، بايد آن را ادا نمايد و مضجع موجود در دمشق متعلق به آن حضرت است.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-08-03] [ 10:06:00 ق.ظ ]




 
بارگاه حضرت رقیه در شهر شام تبدیل به مرکزی برای تبلیغ تشیع شد
 
به یمن حضور این مخدره بزرگوار در قلب حکومت امویان، راه گم‌کردگان طریق ولایت به سمت اهل بیت هدایت می‌شوند و مَثَل آن شهید خردسال همانند مناری است که انسان‌های سرگردان را نجات می‌دهد. همچنین از اثرات وجودی حضرت رقیه (س) کم اثر شدن جنایاتی بود که معاویه ملعون در حق اسلام انجام داد؛ زيرا مرقد آن مخدره تبدیل به مرکزی برای تبلیغ شیعیان شد.

 


كرامات حضرت رقيه (ع)

از حضرت رقيه (ع) ومرقد مطهر آن حضرت،‌در طول تاريخ، كرامات متعددي بروز كرده است . در این مطلب توجه شما را به یک كرامت شگفت جلب مي‌كنيم:

بگو چند جمله از مصيبت دخترم( رقيه) رابخواند

مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده ( متوفاي محرم 1396 ه. ق)،‌ فرزند مرحوم محدث عالي مقام حاج شيخ عباس قمي رضوان الله تعالي عليها، از وعاظ وخطباي مشهور تهران بودند. ايشان مي‌فرمود: يكسال به بيماري وناراحتي حنجره وگرفتگي صدا مبتلا شده بودم،‌تا جايي كه منبر رفتن وسخنراني كردن براي من ممكن نبود . مسلم،‌ هر مريضي در چنين موقعي به فكر معالجه مي‌افتد، من نيز به طبيبي متخصص و با تجربه مراجعه كردم.

پس از معاينه معلوم شد بيماري من آن قدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كارافتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است.

طبيب معالج در ضمن نسخه‌اي كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد چند ماه ازمنبر رفتن خودداري كنم وحتي با كسي حرف نزنم واگر چيزي بخواهم و يا مطلبي از زن و بچه‌ام انتظارداشته باشم آنها را بنويسم،‌تا در نتيجه استراحت مداوم واستعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.

البته صبر درمقابل چنين بيماري وحرف نزدن با مردم حتي با زن وبچه، خيلي سخت وطاقتفرساست،‌زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مي‌شود چند ماه هيچ نگويم وحرفي نزنم وپيوسته در استراحت باشم ؟!
آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد.

برهمه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيماري خطرناكي،‌چه حال اضطراري به بيماردست مي‌دهد اضطرار مي‌اندازد، اين حالت پريشاني است كه انسان اميدش از تمام چاره‌هاي بشري قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهي مي‌افتد تا به وسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده وا زدرياي بي‌پايان لطف خداوند بهره‌اي بگيرد.

من هم باچنين پيش آمدي،‌ چاره‌اي جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين (ع) نداشتم . روزي بعد ازنماز ظهر وعصر،‌حال توسل به دست آمد وخيلي اشك ريختم وسالار شهيدان حضرت اباعبدالله (ع) راكه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرارداده گفتم : يا بن رسول الله، صبر درمقابل چنين بيماري براي من طاقتفرساست. علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم ازمن انتظاردارند برايشان منبربروم.
من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر رفته‌ام و از نوكران شما اهل بيتم،‌ حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس براثر بيماري كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است،‌دعوتها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما تا خدا شفايم دهد.

به دنبال اين توسل، طبق معمول كم كم خوابيدم. درعالم خواب،‌ خودم را در اطاق بزرگي ديدم كه نيمي ازآن منور وروشن بود وقسمت ديگر آن كمي تاريك.

درآن قسمت كه روشن بود حضرت مولي الكونين امام حسين (ع ) را ديدم كه نشسته است . خيلي خوشحال وخوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم در حال رويا نيز پيداكردم . بنا كردم عرض حاجت نمودن،‌ ومخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده‌ام،‌ولي با اين حال حنجره ا زكارافتاده چطور مي‌توانم منبر رفته وسخنراني نمايم وحال آنكه دكتر منع كرده كه حتي با بچه‌هاي خود نيز حرفي نزنم.

چون خيلي الحال وتضرع وزاري داشتم،‌ حضرت اشاره به من كردو فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو اشك بريزيد،‌ان شاءالله تعالي خوب مي‌شويد. من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاي حاج آقا مصطفي طباطبائي قمي كه از علما وخطبا و از ائمه جماعت تهران مي‌باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ايشان مي‌خواست از ذكر مصيبت خودداري كند،‌حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود روضه دخترم را بخوان. ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه (ع) شد و من هم گريه مي‌كردم و اشك مي‌ريختم،‌ اما متاسفانه بچه‌هايم مرااز خواب بيدار كردند ومن هم با ناراحتي از خواب بيدار شدم ومتاسف ومتاثر بودم كه چرا از آن مجلس پرفيض محروم مانده‌ام،‌ ولي ديدن دوباره آن منظره عالي امكان نداشت.

 


هماه روز، و يا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاينه معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي وبيماري قبلي در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود ازمن پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودي وسريع نتيجه گرفتيد؟!

من چگونگي توسل وخواب خودم رابيان كردم. دكتر قلم دردست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسل من بي اختيار قلم از دستش برزمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر نام مولي الكونين امام حسين (ع) به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بررخسارش مي‌ريخت . لختي گريه كرد وسپس گفت : آقا،‌اين ناراحتي شما جز توسل وعنايت و امداد غيبي چاره وراه علاج ديگري نداشت.

 
بارگاه حضرت رقیه در شهر شام تبدیل به مرکزی برای تبلیغ تشیع شد
 
به یمن حضور این مخدره بزرگوار در قلب حکومت امویان، راه گم‌کردگان طریق ولایت به سمت اهل بیت هدایت می‌شوند و مَثَل آن شهید خردسال همانند مناری است که انسان‌های سرگردان را نجات می‌دهد. همچنین از اثرات وجودی حضرت رقیه (س) کم اثر شدن جنایاتی بود که معاویه ملعون در حق اسلام انجام داد؛ زيرا مرقد آن مخدره تبدیل به مرکزی برای تبلیغ شیعیان شد.

 


كرامات حضرت رقيه (ع)

از حضرت رقيه (ع) ومرقد مطهر آن حضرت،‌در طول تاريخ، كرامات متعددي بروز كرده است . در این مطلب توجه شما را به یک كرامت شگفت جلب مي‌كنيم:

بگو چند جمله از مصيبت دخترم( رقيه) رابخواند

مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده ( متوفاي محرم 1396 ه. ق)،‌ فرزند مرحوم محدث عالي مقام حاج شيخ عباس قمي رضوان الله تعالي عليها، از وعاظ وخطباي مشهور تهران بودند. ايشان مي‌فرمود: يكسال به بيماري وناراحتي حنجره وگرفتگي صدا مبتلا شده بودم،‌تا جايي كه منبر رفتن وسخنراني كردن براي من ممكن نبود . مسلم،‌ هر مريضي در چنين موقعي به فكر معالجه مي‌افتد، من نيز به طبيبي متخصص و با تجربه مراجعه كردم.

پس از معاينه معلوم شد بيماري من آن قدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كارافتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است.

طبيب معالج در ضمن نسخه‌اي كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد چند ماه ازمنبر رفتن خودداري كنم وحتي با كسي حرف نزنم واگر چيزي بخواهم و يا مطلبي از زن و بچه‌ام انتظارداشته باشم آنها را بنويسم،‌تا در نتيجه استراحت مداوم واستعمال دارو، شايد سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.

البته صبر درمقابل چنين بيماري وحرف نزدن با مردم حتي با زن وبچه، خيلي سخت وطاقتفرساست،‌زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مي‌شود چند ماه هيچ نگويم وحرفي نزنم وپيوسته در استراحت باشم ؟!
آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد.

برهمه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيماري خطرناكي،‌چه حال اضطراري به بيماردست مي‌دهد اضطرار مي‌اندازد، اين حالت پريشاني است كه انسان اميدش از تمام چاره‌هاي بشري قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهي مي‌افتد تا به وسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده وا زدرياي بي‌پايان لطف خداوند بهره‌اي بگيرد.

من هم باچنين پيش آمدي،‌ چاره‌اي جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين (ع) نداشتم . روزي بعد ازنماز ظهر وعصر،‌حال توسل به دست آمد وخيلي اشك ريختم وسالار شهيدان حضرت اباعبدالله (ع) راكه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرارداده گفتم : يا بن رسول الله، صبر درمقابل چنين بيماري براي من طاقتفرساست. علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم ازمن انتظاردارند برايشان منبربروم.
من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر رفته‌ام و از نوكران شما اهل بيتم،‌ حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس براثر بيماري كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است،‌دعوتها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما تا خدا شفايم دهد.

به دنبال اين توسل، طبق معمول كم كم خوابيدم. درعالم خواب،‌ خودم را در اطاق بزرگي ديدم كه نيمي ازآن منور وروشن بود وقسمت ديگر آن كمي تاريك.

درآن قسمت كه روشن بود حضرت مولي الكونين امام حسين (ع ) را ديدم كه نشسته است . خيلي خوشحال وخوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم در حال رويا نيز پيداكردم . بنا كردم عرض حاجت نمودن،‌ ومخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده‌ام،‌ولي با اين حال حنجره ا زكارافتاده چطور مي‌توانم منبر رفته وسخنراني نمايم وحال آنكه دكتر منع كرده كه حتي با بچه‌هاي خود نيز حرفي نزنم.

چون خيلي الحال وتضرع وزاري داشتم،‌ حضرت اشاره به من كردو فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو اشك بريزيد،‌ان شاءالله تعالي خوب مي‌شويد. من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاي حاج آقا مصطفي طباطبائي قمي كه از علما وخطبا و از ائمه جماعت تهران مي‌باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم. ايشان مي‌خواست از ذكر مصيبت خودداري كند،‌حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود روضه دخترم را بخوان. ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه (ع) شد و من هم گريه مي‌كردم و اشك مي‌ريختم،‌ اما متاسفانه بچه‌هايم مرااز خواب بيدار كردند ومن هم با ناراحتي از خواب بيدار شدم ومتاسف ومتاثر بودم كه چرا از آن مجلس پرفيض محروم مانده‌ام،‌ ولي ديدن دوباره آن منظره عالي امكان نداشت.

 


هماه روز، و يا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معاينه معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي وبيماري قبلي در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود ازمن پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودي وسريع نتيجه گرفتيد؟!

من چگونگي توسل وخواب خودم رابيان كردم. دكتر قلم دردست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسل من بي اختيار قلم از دستش برزمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر نام مولي الكونين امام حسين (ع) به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بررخسارش مي‌ريخت . لختي گريه كرد وسپس گفت : آقا،‌اين ناراحتي شما جز توسل وعنايت و امداد غيبي چاره وراه علاج ديگري نداشت.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:05:00 ق.ظ ]




نقش موثر حضرت رقیه"س"

نقش موثر حضرت رقیه(س) در تبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی
 
جریان کربلا محدود به واقعه عاشورا نیست؛ چراکه پس از آن با ادامه حرکت کاروان اسرا، مبارزه خاندان اهل بیت با یزید همچنان ادامه داشت. ادامه نهضت حسینی را می‌‌توان از خطبه‌های غرای امام سجاد (ع) تا نقش بیدارگری حضرت زینب(س) در شهر‌های بزرگی چون کوفه و شام دانست.
 
چه بسیار مسیحیان و یهودیانی که به وسیله کاروان اسرا مسلمان شدند و از همه پررنگ‌تر آن که، خانواده یزید و غلامانش با دیدن اهل بیت پیامبر در اسارت از او بیزاری جستند و جزء محبین خاندان عصمت و طهارت شدند.
 
حضرت رقیه (س) یاقوتی درخشنده در شهر شام
 
نهضت حسینی با یادگار گذاشتن نشانه‌ای گران‌قدر( حضرت رقیه) در شهر شام باعث دگرگونی عمیق و تغییری شگرف در شهر شام شدند؛ زيرا شهر شام از زمان عثمان، خلیفه سوم تحت امارت معاویه بوده و به گواهی تاریخ او از همان زمان در تدارک تشکیل حکومت بنی‌امیه بود.
 
پس از مرگ عثمان و به حکومت رسیدن امام علی(ع) وی حاضر به بیعت با امام نشد و از ایشان امارت شهر شام را درخواست کرد و به سبب آن که امام امارت شهر شام را به وی واگذار نکرد، جنگ صفین  و ماجرای حکمیت روی داد.
    
پس از مرگ عثمان و به قدرت رسیدن معاویه او دست به جنایات بسیار عجیب و خطرناکی در عالم اسلام زد. اثرات ظلمی که معاویه در حق اسلام و مسلمین کرد قابل توصیف و شمارش نیست.

 

 
جریان‌سازی خطرناک معاویه علیه اسلام
 
از جمله آن می‌توان به رواج سب و لعن امام علی (ع) و جعل احادیث احادیث پیامبر اشاره کرد. در کتاب أسرار آل محمد عليهم السلام نقل شده: معاويه قاريان اهل شام‏ و قاضيان آن را فرا خواند و به آنان ‏اموالى داد و ايشان را در نواحى و شهرهاى شام پراكنده ساخت. آنان هم مشغول به نقل روايات دروغين شدند و پايه‏هاى باطلى را براى مردم پايه‏گذارى كردند. آنان به مردم چنين خبر مى‏دادند كه على عليه السلام عثمان را كشته و بدين وسيله اهل شام را به معاويه متمايل كردند و همه اهل شام متفق الكلمه شدند.
 
برنامه بيست‌ساله معاويه بر ضد ولايت اميرالمؤمنين (ع)

 معاويه اين برنامه را بيست سال ادامه داد و در تمام مناطق تحت حكومتش آن را اجرا مى‏كرد، تا آنكه اراذل شام و ياران باطل نزد او آمدند و بر سر غذا و آب او نشستند.
 
او به آنان اموال مى‏داد و براى ايشان زمين‌ها را قسمت مى‏كرد و خوراكى و نوشيدنى به آنان مى‏خورانيد، تا آنجا كه خردسالان با اين برنامه بزرگ شدند و بزرگسالان پير شدند و عرب‌هاى بيابانى با اين عقايد به شهرها كوچ كردند. اهل شام لعن شيطان را ترك كردند و بر على(ع) لعن كردند و نوشته‏اى هم به همه شهرها براى كارمندانش نوشت كه: «امانم را برداشتم از كسى كه حديثى در مناقب على بن ابى طالب يا فضائل اهل بيتش نقل كند و چنين كسى عقوبت را بر خودش روا داشته است

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:57:00 ق.ظ ]




شهادت غم انگیز حضرت رقیه"س"


شهادت غم انگیز حضرت رقیه بر اساس 3 منبع

شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:

عصر روز سه شنبه در خرابه در كنار حضرت زينب(س) نشسته بود. جمعي از كودكان شامي را ديد كه در رفت و آمد هستند.

پرسيد: عمه جان! اينان كجا مي روند؟ حضرت زينب(س)فرمود: عزيزم اين ها به خانه هايشان مي روند. پرسيد: عمه! مگر ما خانه نداريم؟ فرمودند: چرا عزيزم، خانه ما در مدينه است. تا نام مدينه را شنيد، خاطرات زيباي همراهي با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسيد: عمه! پدرم كجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل ديگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوي غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسي از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤيا پدر را ديد. سراسيمه از خواب بيدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جويي نمود، به گونه اي كه با صداي ناله و گريه او تمام اهل خرابه به شيون و ناله پرداختند.

خبر را به يزيد رساندند، دستور داد سر بريده پدرش را برايش ببرند. رأس مطهر سيد الشهدا را در ميان طَبَق جاي داده، وارد خرابه كردند و مقابل اين دختر قرار دادند. سرپوش طبق را كنار زد، سر مطهر سيد الشهدا را ديد، سر را برداشت و د رآغوش كشيد.

بر پيشاني و لبهاي پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه كسي صورت شما را به خونت رنگين كرد؟ پدر جان چه كسي رگهاي گردنت را بريده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذي أَيتَمَني علي صِغَرِ سِنِّيِ» چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد؟ پدر جان يتيم به چه كسي پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان كاش خاك را بالش زير سرم قرار مي دادم، ولي محاسنت را خضاب شده به خونت نمي ديدم.

دختر خردسال حسين(ع) آن قدر شيرين زباني كرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خيال كردند به خواب رفته. وقتي به سراغ او آمدند، از دنيا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.

شرح شمع: صفحه 310 - نفس المهموم456 -الدمع الساكه141

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:55:00 ق.ظ ]




اثبات وجود تاریخی حضرت رقیه (س)/ چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه بر اساس 3 منبع

 

حضرت رقیه (س) دختر امام حسین (ع) در واقعه عاشورا سه سال سن داشتند که بعد از شهادت پدر و یارانش در عصر عاشورا، به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفتند و در خرابه‌های شام به شهادت رسیدند.

مشرق- پنجم ماه صفر سالروز شهادت حضرت رقیه (س) می باشد. ضمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت دردانه اباعبدالله الحسین(ع)، نگاهی اجمالی به زندگانی حضرت رقیه (س) می اندازیم.

اثبات وجود تاریخی حضرت رقیه (س)
 
یکی از شهیدان قیام حسینی که نقش بسیار تاثیر‌گذاری درتبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی داشت، حضرت رقیه (س)، دختر سه‌ساله امام حسین (ع) است (که بارگاه آن مخدره در شهر شام واقع شده است). بعضی از مورخین درباره وجود تاریخی حضرت رقیه(س) سعی در شبهه پراکنی دارند، اما با توجه به مستندات تاریخی که در کتاب منتخب التواریخ  نقل شده می‌توان به تمام این شک و دودلی‌ها پایان داد.
 
در قسمتی از این مستندات تاریخی، جریان تعمیر و بازسازی قبر این بانوی سه ساله ذکر شده که بدین صورت است: چندین بار سید ابراهیم دمشقی و خانواده‌اش در عالم رویا خواب این بانوی سه ساله را می‌بینند. در خواب از سید ابراهیم خواسته می‌شود که به نزد والی شام برود و از او بخواهد که قبر را تعمیر کنند؛ زيرا داخل قبر آن حضرت آب جمع شده بود و جسم مطهر ایشان معذب بود.
 
والی شام با مطلع شدن از این جریان از علما شیعه و سنی خواست که غسل کنند و در نزد مرقد آن بانو جمع شوند و قرار بر این شد كه قفل به دست هر شخصی باز شد، متصدی نبش قبر و تعمیر آن شود. قفل تنها به دست سید ابراهیم دمشقی که نسبش منتهی به سید مرتضی علم الهدی می‌شود، باز شد و بدن شریف آن حضرت را به مدت سه روز از قبر خارج کردند و به تعمیر آن پرداختند. (برای اطلاع از جزئیات بیشتر به کتاب لهوف سیدبن طاووس مراجعه شود

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:54:00 ق.ظ ]




برگزاری مراسم مراسم شهادت حضرت رقیه
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:20:00 ق.ظ ]