نرجس
 
   



کارکردهای دعا در انتظار فرج

 

 

 

یکی از وظایف شیعه در دوران غیبت امام زمان(عج)، «دعا برای ظهور» است. این کار علاوه بر اینکه پیوند منتظران را با پیشوای موعود تقویت می کند، از آنجا که خداوند وعده داده که دعاهای نیایشگران را اجابت کند، بی شک این دعاها در فراهم شدن زمینه ظهور موثر است.

وقتی امتی به درگاه خدا دعا می کنند تا فرج را نزدیک کند و ان منجی را برساند، این خواسته در دعاهای فردی و جمعی مطرح می شود و شوق دیدار را می افزاید و منتظر را هم آماده و شایسته آن دوران می سازد. امام زمان(عج) در نامه ای که به نایب خاص محمدبن عثمان نوشت، فرمود که «برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، چراکه این برای خود شما هم فرج و گشایش است».1

دعاهای متعددی برای ارتباط معنوی با آن حضرت(عج) نقل شده است. دعا برای سلامتی و حفاظت و پشتیبانی الهی از آن حضرت(عج)، یکی از دعاهای معروف و رایج است: «اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ …» که در ضمن آن دعا برای ظهور و برپایی حکومت عدل هم آمده است. دعای فرج «اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ …» نیز که خواندن آن ثواب دارد، باز هم توسل به آن حضرت(عج) و درخواست گشایش است. دعای مفصلی که خاص دوران غیبت است و با این تعبیر آغاز می شود: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ …»2، خواسته های گوناگون و فراوانی در مورد امام زمان(عج) و ثبات قدم در راه این عقیده و توفیق دیدار و تشرف و دعا برای سلامتی آن وجود عزیز، همچنین درخواست تعجیل در فرج او و فرا رسیدن عصر ظهور آن پیشوای غایب است.

مجموعه این متون دعایی و احادیث توصیه کننده به دعا برای فرج و ظهور، می رساند که یک منتظر باید یکی از خواسته های قلبی اش ظهور آن حضرت(عج) و فرج مولا و پایان یافتن عصر غیبت و برپایی حکومت الهی و قسط و عدل باشد. چنین خواسته ای طبعا منتظر را هم در همین خط و مسیر قرار می دهد، چون که دعا باید نشان دهنده خواسته قلبی و درونی دعاکننده باشد. کسی هم که برای ظهور حضرت(عج) دعا می کند باید خود را برای زیستن و تلاش و جهاد در آن عصر، آماده کند و این آمادگی همراه با اصلاح نفس و اصلاح وضع زندگی و هماهنگی با خواسته های امام معصوم(ع) است. پس دعا برای ظهور، برای دعاکنندگان هم سازنده و تربیت کننده است.

ای قبله قسط و کعبه عدل    ای محور دین و روح قرآن

تو راز فراتر از بیانی             ای وعده سر به مهر یزدان

بازآ که جهان پر ز آشوب     گیرد ز حکومت تو سامان

تا ریشه فتنه ها بخشکد     تا عمر ستم رسد به پایان

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-07-30] [ 09:26:00 ق.ظ ]




کارکردهای دعا در انتظار فرج

 

 

 

یکی از وظایف شیعه در دوران غیبت امام زمان(عج)، «دعا برای ظهور» است. این کار علاوه بر اینکه پیوند منتظران را با پیشوای موعود تقویت می کند، از آنجا که خداوند وعده داده که دعاهای نیایشگران را اجابت کند، بی شک این دعاها در فراهم شدن زمینه ظهور موثر است.

وقتی امتی به درگاه خدا دعا می کنند تا فرج را نزدیک کند و ان منجی را برساند، این خواسته در دعاهای فردی و جمعی مطرح می شود و شوق دیدار را می افزاید و منتظر را هم آماده و شایسته آن دوران می سازد. امام زمان(عج) در نامه ای که به نایب خاص محمدبن عثمان نوشت، فرمود که «برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، چراکه این برای خود شما هم فرج و گشایش است».1

دعاهای متعددی برای ارتباط معنوی با آن حضرت(عج) نقل شده است. دعا برای سلامتی و حفاظت و پشتیبانی الهی از آن حضرت(عج)، یکی از دعاهای معروف و رایج است: «اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ …» که در ضمن آن دعا برای ظهور و برپایی حکومت عدل هم آمده است. دعای فرج «اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ …» نیز که خواندن آن ثواب دارد، باز هم توسل به آن حضرت(عج) و درخواست گشایش است. دعای مفصلی که خاص دوران غیبت است و با این تعبیر آغاز می شود: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ …»2، خواسته های گوناگون و فراوانی در مورد امام زمان(عج) و ثبات قدم در راه این عقیده و توفیق دیدار و تشرف و دعا برای سلامتی آن وجود عزیز، همچنین درخواست تعجیل در فرج او و فرا رسیدن عصر ظهور آن پیشوای غایب است.

مجموعه این متون دعایی و احادیث توصیه کننده به دعا برای فرج و ظهور، می رساند که یک منتظر باید یکی از خواسته های قلبی اش ظهور آن حضرت(عج) و فرج مولا و پایان یافتن عصر غیبت و برپایی حکومت الهی و قسط و عدل باشد. چنین خواسته ای طبعا منتظر را هم در همین خط و مسیر قرار می دهد، چون که دعا باید نشان دهنده خواسته قلبی و درونی دعاکننده باشد. کسی هم که برای ظهور حضرت(عج) دعا می کند باید خود را برای زیستن و تلاش و جهاد در آن عصر، آماده کند و این آمادگی همراه با اصلاح نفس و اصلاح وضع زندگی و هماهنگی با خواسته های امام معصوم(ع) است. پس دعا برای ظهور، برای دعاکنندگان هم سازنده و تربیت کننده است.

ای قبله قسط و کعبه عدل    ای محور دین و روح قرآن

تو راز فراتر از بیانی             ای وعده سر به مهر یزدان

بازآ که جهان پر ز آشوب     گیرد ز حکومت تو سامان

تا ریشه فتنه ها بخشکد     تا عمر ستم رسد به پایان

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ق.ظ ]




عنایت امام زمان(عج) به مرد لحاف‌دوز

در زمان ملاعلی کنی، لحاف‌دوزی بود که مورد توجه حضرت ولی‌عصر(عج) قرار داشت. او مکتب نرفته بود اما خداوند نور علم را در سینه‌اش قرار داده بود و این نور علم در اثر بندگی خدا و عبودیت در انسان پیدا می‌شود.

به گزارش مشرق،  دعای مشهوری منسوب به امام زمان(عج) است که حضرت در این دعا حدود چهل درخواست از ذات اقدس الهی می‌کند به همین منظور به شرح دعای حضرت ولی‌عصر(عج) به روایت حجت‌الاسلام سیدحسین هاشمی‌نژاد کارشناس مذهبی اشاره می‌شود که بخش نهم آن در ادامه می‌آید:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفیقَ الطّاعَةِ وَبُعْدَ الْمَعْصِیَةِ وَصِدْقَ النِّیَّةِ وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ وَاَکْرِمْنا بِالْهُدى وَالاِسْتِقامَةِ وَسَدِّدْ اَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِکْمَةِ وَامْلاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ وَطَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ وَاکْفُفْ اَیْدِیَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ وَاغْضُضْ اَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِیانَةِ وَاسْدُدْ اَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغیبَةِ وَعَلَى الْمُتَعَلِّمینَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ وَعَلَى الْمُسْتَمِعینَ بِالاِتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ وَعَلى مَرْضَى الْمُسْلِمینَ بِالشِّفآءِ وَالرّاحَةِ وَعَلى مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ وَ عَلى مَشایِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّکینَةِ وَعَلَى الشَّبابِ بِالاِنابَةِ وَالتَّوْبَةِ وَعَلَى النِّسآءِ بِالْحَیآءِ وَالْعِفَّةِ وَ عَلَى الاَغْنِیآءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ وَعَلَى الْفُقَرآءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَناعَةِ وَعَلَى الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ وَعَلَى الاُسَراءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ وَعَلَى الاُمَرآءِ بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ وَعَلَى الرَّعِیَّةِ بِالاِنْصافِ وَ حُسْنِ السّیرَةِ وَ بارِکْ لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِى الزّادِ وَالنَّفَقَةِ وَاقْضِ ما اَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ بِفَضْلِکَ وَرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».

*علم

عرض شد باید از قلب و علم و معرفت صحبت شود و راجع به قلب مطالبی بیان شد، اما راجع به علم، ما دو نوع علم داریم، یک علم اکتسابی است که انسان با خواندن و استاد دیدن و مطالعه کردن و کوشش کردن نصیبش می‌شود. هر چه استادش بهتر باشد، دانشگاهش بهتر باشد، رشته تحصیلی‌اش بهتر باشد، نتیجه و حاصل بالاتر و بهتر است.

و یک علم داریم که خواندنی نیست و علم الهی است که نیاز به استاد و مکتب و دانشگاه ندارد، لذا حضرت عیسی مسیح(ع) در گهواره تکلم می‌کند و می‌فرماید:«اِنّیِ عَبْدُاللّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً وَ جَعَلَنِی مُبَارَکاً»، استاد که نداشته معلم که نداشته؟ اما تکلم می‌کند و می‌فرماید: من بنده خدا هستم، خدا به من کتاب داده است و من را نبی قرار داده و وجود من را برای مردم مبارک قرار داده است. در علم الهی هیچ کدام از شروط اکتسابی وجود ندارد، یعنی استاد و مکتب و دانشگاه نمی‌خواهد و انبیاء و اولیاء صاحب چنین علمی بود.

حضرت امام صادق(ع) درباره علم الهی می‌فرماید: علم به آموختن نیست. علم تنها نوری است که قرار می‌گیرد در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را کرده است.

لذا بعضی از بزرگان بوده‌اند که مکتب نرفتند، اما به خیلی از علوم مسلط بودند. به عنوان نمونه حاج شیخ رجبعلی خیاط حوزه نرفته بود، درس نخوانده بود، اما خداوند به او عنایت کرده بود، یک پینه‌دوزی بود، در حرم سید‌الکریم که او هم حوزه ندیده بود. در زمان ملاعلی کنی، لحاف‌دوزی بود که مورد توجه حضرت ولی‌عصر(عج) بود و او هم مکتب نرفته بود، اما نور علم را خداوند در سینه‌اش قرار داده بود و این نور علم در اثر بندگی خدا و عبودیت در انسان پیدا می‌شود. لذا ممکن است خیلی‌ها درس بخوانند ولی به آن حقیقت نور نرسند چون بندگی خدا را نکرده‌اند.

*حدیث عنوان بصری

و برای اینکه این فراز از دعای امام زمان(عج) که فرموده‌اند «وَامْلاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ» معنا شود، حدیث عنوان بصری را مطرح می‌کنیم تا ببینیم حقیقت علم چیست؟

علامه مجلسی در بحار می‌نویسد: من به خط شیخمان بهاءالدین روایتی را بدین عبارت یافتم: شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی (شهید اول) گفت: نقل می‌کنم از خط شیخ احمد فراهانی از عنوان بصری که وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش نود و چهار سال سپری می‌گشت که گفت: سالیانی به نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم، چون جعفر‌ بن محمد صادق(ع) به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم، همان طوری که از مالک تحصیل علم کرده‌ام، از نزد حضرت صادق نیز تحصیل علم کنم.

روزی حضرت به من فرمود: من مردی هستم که دستگاه حکومت به دنبال من است (و آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست و جاسوسان حکومتی مرا موردنظر و تحت پیگرد دارند)، علاوه بر این در هر ساعتی از شنبه‌روز وردها و ذکرهایی دارم که بدان‌ها مشغولم، تو مرا از وردم باز مدار و از علم آنچه می‌خواهی از مالک‌بن انس بگیر و به نزد او برو، چنان که قبل از این پیش وی رفت و آمد داشتی.

من از این جریان غمگین شدم و از نزد وی بیرون آمدم و با خود گفتم، اگر حضرت در من نشانه هدایت و خیری می‌یافت، مرا از رفت و آمد به محضرش و فراگیری علم محروم نمی‌کرد، پس به مسجد الرسول رفتم، داخل مسجد شدم و بر پیغمبر(ص) سلام کردم و بیرون آمدم، و فردای آن روز باز به روضه مسجد‌النبی آمدم و دو رکعت نماز گذارده و عرض کردم: خدایا! پروردگارا! از تو می‌خواهم قلب امام صادق(ع) را به من مهربانی کنی و از علمش مقداری روزی من کنی تا به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم و با حال اندوه به خانه‌ام بازگشتم و چون دلم از محبت امام صادق(ع) جرعه نوش شده بود، دیگر نزد مالک بن انس نرفتم و از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب، روزی بعد از نماز عصر بود که صبرم تمام شد و در حالی که سینه‌ام گرفته و طاقتم به پایان رسیده بود، کفش‌های خود را پوشیدم و ردایم را بر دوش افکنده آهنگ زیارت و دیدار جعفر‌ بن محمد(ع) را کردم.

چون به در خانه حضرت رسیدم، اجازه ورود خواستم یکی از خادمین بیرون آمد و گفت: چه کاری داری؟ گفتم: می‌خواهم بر شریف سلام کنم، خادم گفت: او در محل نمازش به نماز ایستاده است.

مختصری درنگ کردم که خادمی آمد گفت: داخل شو که برکت خدا بر تو روی آورده است. داخل شدم و بر حضرت سلام کردم، حضرت پاسخ گفتند و فرمودند: بنشین خداوندت بیامرزد.

در محضر حضرت صادق(ع) نشستم، حضرت قدری به حال تفکر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند کردند و فرمودند: ای اباعبدالله درخواستت چیست؟ در این لحظه با خود گفتم اگر برای من از این دیدار و سلامی که بر حضرت عرض کردم غیر از همین دعا هیچ دیگری نباشد همین بسیار است. حضرت دوباره سر بلند کردند و فرمودند: چه می خواهی؟ گفتم از خداوند درخواست کردم تا دلت را بر من نرم و مهربان کند و از علمت روزی‌ام کند و از درگاهش امیدوارم آنچه را درباره حضرت شریف خواسته‌ام به من عنایت کند.

حضرت فرمود: ای اباعبدالله، علم به آموختن نیست، علم نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را کرده است، قرار می‌گیرد، پس اگر خواهان علم هستی، ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن و علم را با عمل کردن به دانشت بخواه و از خدای متعال طلب فهم کند تا تو را فهمیدن آموزد.

*حقیقت عبودیت

گفتم: ای شریف! حضرت فرمودند: مرا اباعبدالله صدا بزن. گفتم: ای اباعبدالله، حقیقت عبودیت کدام است؟ حضرت فرمود: سه چیز است:

1-بنده خدا برای خودش در آنچه خدا به وی سپرده ملکیتی نبیند. چرا که بردگان مالی ندارند، همه اموال را مال خدا می‌بیند ‌و در جایی که خداوند امرشان کرده مصرف کنند قرار می‌دهند.

2- و بنده خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند.

3-و تمام اشتغال او به کاری منحصر شود که خداوند او را به آن کار امر و یا از آن نهی فرموده است.

بنابراین، اگر بنده خدا برای خودش در آنچه خدا به او سپرده ملکیتی نبیند، انفاق کردن در آنچه خدا امرش کرده بر او آسان می‌شود و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان می‌‌شود و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه خداوند به وی امر و نهی کرده، دیگر فراغتی برای خودنمایی و فخرفروشی بر مردم نمی‌یابد.

چون خداوند بنده خود را به این سه خصلت گرامی دارد، دنیا و ابلیس و مردم در نظر وی آسان می‌‌شود و به جهت زیاده‌اندوزی و فخر‌فروشی و مباهات بر مردم دنبال دنیا نمی‌رود و برای عزت و بزرگی آنچه را که در دست مردم است طلب نمی‌کند و روزگارش را به تباهی از کف نمی‌دهد و این اولین پله از نردبان تقوا است.

گفتم: یا اباعبدالله! مرا سفارش و توصیه‌ای کن، فرمود: تو را به 9 چیز سفارش می‌کنم که آن‌ها توصیه‌ام به آرزومندان راه خداوند است. و از پروردگار خواهانم تا تو را در انجام آن‌ها موفق نماید. سه مورد آن در تربیت و تأدیب نفس و سه مورد در صبر و بردباری و سه امر آن در علم و دانش است. پس نگهدارنده این سفارشات باش و مبادا در انجام آن‌ها سستی کنی. عنوان می‌گوید: دلم را برای گفته‌هایش خالی و فارغ کردم.

*لوازم تربیت نفس

پس حضرت بیان کرد: اما آنچه در تربیت نفس است:

1- مبادات چیزی را بخوردی که بدان اشتها نداری که این حماقت و نادانی را به همراه دارد.

2- نخور مگر آنگاه که گرسنه شوی.

3- و چون خواستی بخوری به نام خداوند از حلال بخور و یادآور سخن رسول‌الله(ص) را که فرمود: هیچ وقت آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است، پس اگر ناچار به خوردن شدی یک سوم شکم را برای طعام و یک سوم برای آب و ثلث دیگر را برای تنفس باز گذارد.

اما سه خصلت صبوری:

1- اگر کسی به تو گوید: اگر سخنی گویی ده برابر می‌شنوی تو بگو: اگر ده تا بگویی سخنی هم نشنوی.

2-اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو: اگر در گفته‌ات راستگویی، از خداوند خواهانم که از من درگذرد و اگر دروغ‌گویی از خداوند خواهانم از تو درگذرد.

3- اگر کسی تو را تهدید به ناسزاگویی کند تو او را به خیرخواهی و مراعاتش مژده بده.

اما سه خصلت که درباره علم است:

1- آنچه را که نمی‌دانی از دانایان بپرس و مبادا سؤالی برای امتحان کردن و به زحمت انداختن از آنان بپرسی.

2-مبادا بر اساس خودرأیی و خود محوری دست به کاری زنی و در تمام کارهایی که زمینه احتیاط وجود دارد، مسیر احتیاط را رها مکن.

3-از فتوا دادن بگریز، همان طور که از شیر درنده ‌می‌گریزی مراقب باش گردن خویش را پل عبور مردم قرار ندهی.

سپس حضرت(ع) فرمودند: ای اباعبدالله! دیگر از نزدم برخیز به راستی که برایت خیرخواهی کردم و ذکر و وردم را از بین نبر که من مردی بدگمان به نفسم هستم و بر گذشت عمر و ساعات زندگی دقت دارم و سلام بر پیروان هدایت.

*10 موردی که انسان را به ملکوت اعلی می‌برد

حضرت امام صادق(ع) فرمود: خدای متعال فرموده است: ده چیز را بر بندگانم واجب کرده‌ام هرگاه آن‌ها را بشناسند، آنان را از ملکوتم جایگاه می‌دهم و بهشت‌هایم را بر آنها ارزانی می‌دارم و آن 10 چیز عبارتند از:

1-معرفت خودم

2-معرفت پیغمبرم که به سوی خلق فرستادم و اقرار به او و تصدیق او

3-معرفت اولیایم و اینکه آنان حجت‌های من بر خلق من هستند هر که آنان را دوست بدارد. مرا دوست داشته و هرکه آنان را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است و هر کس آنان را منکر شود او را در آتش در آورم و کیفرش را چندان سازم.

4-معرفت آنان که از نور قدسی‌ام برپا خاسته‌اند و بر پا دارندگان عدالت و قسط‌اند.

5-معرفت آنان که در صدد احیای فضیلت و برتری اولیاء و تصدیق آنان برمی‌آیند و اولیاء و حجج الهی را معرفی می‌کنند.

6-معرفت دشمن من ابلیس و آنان که از ذات او و یاران او هستند.

7-پذیرش فرمان من و تصدیق پیام‌آوران من.

8-پوشیده داشتن اسرار من و اسرار اولیاء من.

9-تعظیم و احترام خاندان برگزیدگانم و پذیرش آن‌ها و در موارد اختلاف رجوع کردن به آن‌ها تا هر امری از طرف آن‌ها شرح و توضیح داده شود.

10- هر بنده من که با برادرش در دین و دنیا حکم یکسان داشته باشد. پس هرگاه بندگانم چنین بودند آنان را در جایگاه ملکوت وارد می‌کنم و از بیم بزرگ قیامت امانشان می‌دهم و در پیشگاه من در بهشت خواهند بود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:09:00 ق.ظ ]




حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان با رعایت امانت نقل گردیده است.

 

 

نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.

هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.

 

در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! …. همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.

در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »

 

کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .

 

به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»

 

میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»

با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»

 

میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:

 

« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.

 

شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.

در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.

 

در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.

 

حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.

آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »

 

من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.

 

 

مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.

 

 

روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.

 

تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.

 

صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »

 

 

میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:

 

« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید… »

 

هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! …. او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود….»

 

آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار….!! »

 

با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.

 

امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم….»

 

 

صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.

 

چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد.

 

مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! … او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود….» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست.

 

صبح فردای آن روز ، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: « می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.

 

در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید.

موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید.

مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود: « مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:07:00 ق.ظ ]




سبک زندگی اسلامی از منظر قرآن و عترت

سبک زندگی اسلامی، عبودیت است و این عبودیت طبق فرمایش امام صادق (ع) بر چهار اصل برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا، استوار است.

، همچنین طبق آیه ۵۶ سوره ذاریات، اساساً هدف از آفرینش انسان، عبادت خداست یعنی این‌که به طور کلی سبک زندگی اسلامی، عبودیت است و این عبودیت طبق فرمایش امام صادق (ع) بر چهار اصل برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا، استوار است که در ادامه، مشروح چگونگی این چهار اصل را از زبان آیت‌الله العظمی محمد صادقی تهرانی می‌خوانیم که به فرموده رهبری، عالمی متفکر بوده و عمری به تلاش علمی و قرآنی پرداخته است که حاصل آن، تفسیر ۳۰ جلدی قرآن با قرآن «الفرقان» است.

 

عبودیت).
امام صادق (ع) برخوردهای عابدان و بندگان شایسته حضرت رحیم رحمان را بر چهار پایه پُرمایه برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا مقرر داشته‌اند که هر یک را هفت رکن و قرارگاه است که در این جمع برای سیر الی الله، ۲۸ منزل را باید پیمود.
۱. برخورد با خدا
«امّا اصول معاملة الله تعالی فسبعة اشیاء: اداء حقّه، وحفظ حدّه، وشکر عطائه، والرّضا بقضائه، والصّبر علی بلائه، وتعظیم حرمته، والشّوق الیه»
منازل هفت‌گانه نخستین همانند هفت آسمان، هفت زمین، هفت مرحله مبارزه با شیطان و زدنِ هفت ریگ به شیطان و سایر هفت‌های مقدس است که عبارت از سازمان دادن و پرداختن حقِ حضرتش، نگهداشت حدّش، شکر عطایش، خشنودی به قضایش، صبر بر بلایش، بزرگداشت حرمتش و در آخر کار شوق به سوی حضرتش است.
۱. ۱. ادای حق الهی
اینجا نخست ادای حق الهی در میان است که در معرفتش، در تقوایش و در کل جریاناتی که حق ربوبیتِ اوست این حق باید ادا شود، چنان که آیه «اتَّقُوا الله حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل عمران، ۱۰۲)، بیانگر این حقیقت است و آیا حق تقوا و پرهیز در برابر حق بدین معنی است که آنچه بایسته و شایسته مقام اوست انجام گردد؟
هرگز، زیرا این نیاز به مقام ربوبیتی دیگر دارد که این هم در کل ابعاد محال است. اینجا «حق تقاته» حق نسبت به مقام حق نیست، چون مقام حضرتش بی‌انتهاست و ما محدودیم، بلکه این خود نسبت به توانِ انسان است، چنان که آیه«فَاتَّقُوا الله مَا استَطَعتُم» (تغابن، ۱۶) بیانگر این حقیقت است که کل توان‌های خود را، چه توان‌های فعلی و یا شأنی، برای ادای حق عبودیت در برابر حضرت ربوبیت، در حد امکان، باید بسیج کرد و کل نیروهای درونی و برونی، متصل و منفصل را استخدام کرد.
و بایستی با استمداد از حضرتش و گام‌هایی بلند در سیر الی الله، نخست تا حد امکان او را بشناسیم و این شناخت در دو بُعد سلب و ایجاب است، سلبش که همان نقش«لا اله» است، سلبِ خود یعنی سلب خود بینی‌ها، خود راهی‌ها و خودخواهی‌هاست. پس از این مثلث، ادراک فقر محض و ناچیزیِ کلی در برابر حضرتش است که این دومین گام در سلب است. و هر اندازه این دو سلب شایسته‌تر و با نیرویی بیشتر انجام گیرد، در پیامد آن، ایجابش شایسته‌تر و نورانی‌تر است. هر اندازه بیشتر به ناتوانی خود پی‌ببریم، توانایی حضرتش را بهتر در می‌یابیم و هر اندازه به جهل و ناچیزیِ خود بیشتر پی ببریم، به دانایی و همه چیز بودنِ او بیشتر پی می‌بریم. و در جمع هر اندازه به فقر و نیاز خود نسبت به کل کمالات، بیشتر آگاه شویم، به صمدیت و بی نیاز بودنِ مطلق حضرتش بهتر پی می‌بریم که این سلب‌ها، آن ایجاب‌ها را می‌طلبد و هر چه بیشتر، بهتر و فراتر، کلمه توحید را در خود نقش دهیم.
۱. ۲. نگهبانی حدود او
اینجا گام دومین را می‌نهیم که نگهبانی حد ربانیت اوست که تا حق معرفت و تقوایش حاصل نشود، حد او نیز به دست نمی‌آید، «وَمَا قَدَرُوا الله حَقَّ قَدرِهِ» (انعام، ۹۱)، که این قدر همان حد بی‌حد ربوبیت است، که حد آفریدگان؛ کل محدودیت‌ها و فقرهاست، ولی حد ربوبیت؛ کل بی‌حدی‌ها و بی نیازی‌هاست، که این حد أعلی، بایستی همچنان در بُعد معرفتی و عملیِ بندگان نگهبانی شود.
۱. ۳. شکر عطای او
مرحله سوم سپاس بندگان نسبت به بخشش‌های اوست که این هم در حد شایسته ربانی محال است زیرا اگر هم بر فرض محال کلاً شکر تمام نعمت‌هایش انجام شود خودِ این شکر نیز نعمتی است که بایستی مورد سپاس و تشکر قرار گیرد و این جریان را هرگز نهایت و پایانی نیست و نامحدود است و انسان به ویژه در زندگی تکلیف محدود است. آیات شکر، بسیار هستند و این شکر، کل ابعاد سپاسگذاری نسبت به حضرتش را شامل است و در کل، همه این شکرها بازگشتی به شاکر دارند زیرا: «وَمَن یَشکُر فَإنَّمَا یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإنَّ الله غَنِیٌّ حَمِیدٌ» (لقمان، ۱۲). اداء حقش، حفظ حدّش، شکر عطایش، رضا به قضایش، صبر بر بلایش، بزرگداشت رحمتش، شوق به سویش، همه و همه راجع به خود سالک الی الله است، سودش ویژه خود اوست و خدای را هرگز در این میان سودی نیست.
۱. ۴. رضا به قضای او
چهارم، رضای به قضای الهی است چنان که«رَّضِیَ اللهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ» (مائده، ۱۱۹) و«رِضوَانٌ مِّنَ الله أکبَرُ» (توبه، ۷۲) و مانند این دو آیه، رضای به حکم خدا را در جای جای قرآن به میان آورده، که اگر قضای الهی و حُکمش درباره او برایش روشن شد؛ هیچ‌گونه نگرانی به خود راه ندهد، نه در ظاهر و نه در باطن، نه پیدا و نه پنهان، بلکه به عکس؛ از حُکم او بسی خشنود باشد. که سالک إلی الله در حالی که گام‌هایی استوار در راه خدا می‌نهد، هر آسیبی که به او رسد آن را از طرف خدا بداند. چه به گونه‌ای مستقیم و چه غیر مستقیم؛ که دومش عبارت است از آسیب‌هایی که به وسیله‌ی این و آن و کل ستمکاران همواره به او می‌رسد و خدا هم در این میان مانع نمی‌گردد چراکه این بلایا مانند رحمت‌ها هر دو به قضای الهی است.
مانند ابراهیم خلیل (ع) که در امتحان ذبح فرزندش اسماعیل همچنان راضی بود و مانند حضرت امام حسین (ع) که تا آخرین نفس چنان بود؛ هر چه داشت از پیش در راه خدا فرستاد و سپس خودش هم در همین راه به آنان ملحق شد و از همه برتر و فراتر رضای محمدی (ص) است که گوی رضای به قضاء الله را در طول تاریخ تکلیف و مثلث زمان از همگان ربود.
۱. ۵. صبر بر بلای او
نتیجه این رضا به قضای خدا و آن مراحل دیگر، صبر بر بلای خداست، بلاها و ابتلائاتی که از جانب او می‌رسد با کمال شکیبایی استقبال کند. درست است که بلای او از جمله حُکم و قضای اوست ولی در این میان فرق‌هایی وجود دارد. اولاً قضا أعم از رحمت و بلا است و صبر تنها در برابر بلا نیست، ثانیاً رضا امکان دارد بدون صبر و یا موقت باشد اما صبر، این رضای بر قضا را به ویژه در مورد بلا تکامل می‌بخشد.
۱. ۶. بزرگ داشتن حرمت او
سپس تعظیم حُرمتِ حضرتش که در جای جایِ این مراتب پنج‌گانه بیان شد تا در کل زندگی‌اش تنها حرمت حضرتش را پاس دارد.
۱. ۷. شوق به او
و در آخر کار«والشّوق الیه» یعنی شوق به سوی او، چون الله است و نه به حساب رب پاداش دهنده بر نیک و بد، که شایِقان (:دارندگان شوق) إلی الله و سالکان حقیقی به سوی حضرتش، او را چون‌که اوست، می‌خواهند و چون اوست، به سویش روان هستند و چنان که در زندگی، تکلیف نعمت و نقمتش برایشان فرق ندارد، چراکه در هر دو به گونه یکسان راضی‌اند و در اداء حق، حفظ حد، شکر عطاء و سایر جهات هفت‌گانه، یکسان دریافت می‌کنند و یکسان قدم می‌نهند.
نقش آینده رجعت، برزخ و قیامتشان نیز چنان است که به فرموده امیرالمؤمنین علی (ع) شاگرد ممتاز رسول هدی (ص): «پروردگارا، اگر بندگان شایسته‌ات را با شا‌یستگی‌شان به دوزخ بَری، من هرگز از عبادتت سرپیچی نکنم و اگر بندگان ناشایسته‌ات را به بهشت بَری، من هرگز به ناشایستگی آلوده نخواهم شد، بهشتِ من همان رضای توست، گرچه در آتش بسوزم و جهنم من در ناخشنودی توست گرچه در بهشت برین به سَر بَرَم». چون تو و فقط تو مهم هستی و دیگر هیچ، مهم نیست.
۲. برخورد با خود
«و اصول معاملة النّفس سبعة: الخوف، والجهد، وحمل الاذی، والرّیاضة، وطلب الصّدق والاخلاص، واخراجها من محبوبها، وربطها فی الفقر»
دومین مرحله از برخوردها و معاملات مکلفان، برخورد و معامله با خودهاشان است که این نیز هفت مرحله است که عبارت از ترس، کوشش، تحمل آزار، ریاضت، طلب صدق و اخلاص، بیرون راندن نفس از خواسته‌هایش و پایبند کردن آن در نیازش است.
۲. ۱. خوف
پس از پیمودن مراحل هفت‌گانه با خدا که در پایان، اشتیاق به سوی او بود اکنون با خود چه کند؟ اینجا هم هفت مرحله‌ای است که دو بُعد نخستش نقشی از«لا اله الا الله» است؛ نخست سلبش که خوف است، سپس ایجابش که جهد و کوشش است. خوف دو بُعدی است: خوف از خود، خودی‌ها، خود بینی‌ها، خود راهی‌ها و خود خواهی‌ها، که افزون بر مطلق نبودنشان در راه خیر، با طبع شهوانی پویندگان راه شر هستند. سپس خوف از عدل و فضل الهی که احیاناً شایسته عدل حضرتش هستیم ولی شایسته فضلش نیستیم چون در هر دو بُعد، میزان‌هایی ربانی در کار است.
۲. ۲ و ۳. جهد و تحمل اذیت‌ها
سپس جهد و کوشش که این نیز دو مرحله‌ای است، نخست کوشش در ریشه‌کن ساختن عوامل خوف و آن‌گاه کوششی مستمر برای پیمودن راه خدا و در این دو، نقش «لا اله الا الله» پنج مرحله دیگر لازم است که «حمل الأذی» یعنی هرگونه زیانباری را ناخودآگاه و خودآگاه در تحقق یافتن این دو مرحله پذیرا باشد، نه به این معنی که با پای خود به سوی زیان‌هایی گام بردارد بلکه تنها زیان‌هایی که در این راه، ناخواسته به او می‌رسد و یا احیاناً خواسته خداست مانند دادن جان و مال در راه خدا را که در حقیقت سود است، تحمل کند.
۲. ۴ و ۵. ریاضت و طلب صدق و اخلاص
سپس ریاضت است که با کوشش و کاوشی خستگی ناپذیر و هرگونه رنج و زحمتی، گام‌هایی بلند در راه خدا بردارد و در این دو جریان طلبِ صدق و اخلاق کند، صدقش که همواره راست‌واری و راست‌خواهی است و اخلاصش در این دو راستی تنها نقطه ربوبیت است که تمام نیروهای خود را از درون و برون، فردی و اجتماعی، تنها برای خدا بسیج کند.
۲. ۶. خالی کردن نفس از خواسته‌هایش
در این مرحله، نفس اماره خود را و بلکه عقلش را نیز از محبوب‌های غیر مطلق دور افکند. درباره نفس اماره باید تمام خواسته‌هایش را به محورِ شرع کنترل کند و درباره خواسته‌های عقلانی، آن‌ها را بر مبنای شرع کمال بخشد.
۲. ۷. انس دادن نفس در فقر (إلی الله)
و در جمع، در آخرین مرحله که زیربنای کل این جریانات است «ربطها فی الفقر» و نه «بالفقر»، در بند ساختن نفس که فطرت، عقل، تفکر، لُب، صدر، قلب و فؤاد در درون و در بند ساختن حواس پنج‌گانه در برون است. در هر دوی این برون و درون در بُعد فردی و اجتماعی که جمعاً دوازده مرحله انسانی و وجوه انسانیت است، توجه‌اش ارتباط دادن این‌ها در ژرفای نیازمندی باشد، و نه به آن. ارتباط دادنِ این‌ها به «نیازمندی به حضرت اقدس الهی» بدین معنی است که ما کسی هستیم و او کسی دیگر و ما کَسِ نخست را به کَسِ دوم ارتباط می‌دهیم و در بندش می‌نهیم.
ولی این خود گام نخستین است که در ابعادِ عبودیت کافی نیست، باید گام دومین را همچنان برداشت که خود و کل خودی‌ها را و تمامی جهان هستی را «فقرِ الی الله» دانست که «معنی حرفی» است. ما خودهامان بی‌ربط و بدون ربطیم و بایستی کلاً ربط بالله در بُعد دنوّ و تدلّی باشیم. این دنوّ و تدلّی که در انحصار مقام عُلیای عصمت است، به دست آوردنشان به هیچ وجه برای ما میسور نیست ولی بایستی گام‌هایی بلند به سوی این و آن برداریم و هر اندازه در ادراک به فقر محض خودمان نیرومندتر شویم، معرفتمان به غنای محض حضرت رب العالمین برتر خواهد بود و در جمع: «یَا أیُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الفُقَرَاءُ إلَی الله وَ الله هُوَ الغَنِیُّ الحَمیدُ» (فاطر، ۱۵) فقراء از فَقر است نه از فاقِر. فاقِر نیازمند است و فقر، خودِ نیاز! که حقاً در جهان، موجود اصیل و بی‌نیاز اصلی تنها خداست و دیگران تنها ربط با اویند و نه این‌که با او رابطه دارند. آری، «ربطها فی الفقر» که همان «انتم الفقراء الی الله» است و این «ناس» که افضلِ موجودات است هم در بُعد آفرینش و هم در بُعد تکامل و با حفظ حد اعلای این دو بُعد باز هم «فقر الی الله» است تا چه رسد به دیگران.
فقر الی الله، خود را در برابر خدا رهانیدن است و در نتیجه رَهیدنِ از غیر خدا و غیر خدایی‌هاست. و ما هر چه در این‌باره تفکر کنیم و سخنانی گوناگون بیان داریم باز هم آن‌گونه که شاید و باید به حق مطلب نمی‌رسیم، تنها پند الهی است که«قُل إنَّمَا أعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثنَی وَفُرَادی» (سبأ، ۴۶) که تنها قیامِ لِلّه، در راه خدا و به خواست خدا و به توحید، به حول و قوه خدا، با بسیج کل نیروهای خداداد و افزون کردنِ بر آن‌ها، تنها قیامٌ لِلّه باشد، قیامِ ما هم در سَلب و هم در ایجاب، هم در عبادات و هم در معاملات، هم در بیداری و هم در خواب. تا آنکه در هُولِ مُطَّلع که هنگام جان کندن است و برتر از آن، هنگامه رستاخیز، در برابر خدا سرافکنده نباشیم. یعنی سرافکندگی از روی تقصیر و نه قصور، زیرا کل کائنات در برابر حق در بُعد قصور سرافکنده است، تنها در بُعد تقصیر است که سرافکنده نباشیم، بلکه سرفراز و مورد عنایت حق بوده باشیم، تا شایسته این خطاب ربانی شویم که«یَا أیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارجِعِی إلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرضِیَّةً فَادخُلِی فِی عِبَادِی وَادخُلِی جَنَّتِی» (فجر، ۲۷ تا ۳۰).
این انسان و این جان و همه چیزِ انسان که تنها در عالم تکلیف آرامش و اطمینانش به خدا بوده است و دیگر هیچ، اکنون خدایش دعوت کرده است که در جرگه شایستگان قدم نهد در حالی که هم از خدا خشنود است و هم خدا از او خشنود است که خشنودی و رضا و تسلیمِ مطلق و فقرِ فی الله، تنها سببِ خشنودی مطلقِ الله است.
۳. برخورد با خلق
«و اصول معاملة الخلق سبعة: الحلم، والعفو، والتّواضع، و السّخاء، والشّفقة، والنّصح، والعدل والانصاف»
برخورد با مردمان نیز هفت مرحله‌ای است؛ حلم، عفو، تواضع، سخاوت، شفقت، نصیحت، عدل و انصاف.
۳. ۱. حلم و بردباری
نخست حلم و بردباری است که آیاتی چند این حقیقت را تبیین و تثبیت کرده است که بایستی در زندگی پرفراز و نشیب، نشیب و فرازهای دیگران را تحمل کرد زیرا نخست؛ شخص انسان، محوری مطلق از برای زشت و زیبای اعمال دیگران نیست، و این خودخواهی و خودپسندی است که تمام افکار و اعمال دیگران را بر طبق میل و خشنودی خویش بدانی.
محور؛ تنها محور عصمت ربانی است که مایه اصلی و زیربنای تمامی زندگی‌ها به گونه‌ای مطلق، اسوه و قُدوة است و نه غیر او که دچار قصورها و تقصیرهایی هستند. در مقام عصمت نیز نبایستی معصوم انتظار داشته باشد که همگان به پای او در راه او باشند زیرا که اولاً این محال است که غیر معصوم همانند معصوم باشد و در ثانی همان‌گونه که سیاست شیطنت گام به گام است، سیاست ربانیت نیز گام به گام است چراکه با دعوت دیگران به خیر و سعادت و تحمل نابسامانی‌هایی از آنان به رهبری عاقلانه خود بایستی ادامه داد و این خود حلم و بردباری است.
آری، حلم و برخوردی پسندیده باید برای تکامل و پیشبرد دیگران باشد ولی همین حلم در برابر دشمنانی نابکار که بردباری در برابرشان باعث جری‌تر شدنشان شده و موجب زیان طرفینی است ناپسند است و بلکه مقتضای حلم این‌جا انعکاس جریان در خود انسان است که برای بردباری و نگهداشتنِ خود در برابر خطر کوشا باشد.
۳. ۲. عفو
دومین گام، عفو به معنای چشم پوشی از قصورها و تقصیرهای دیگران بلکه بخششی افزون بر آن است چنان‌که در قرآن درباره رسول گرامی (ص) چنین آمده است: «تو تنها در سایه رحمت ربانی با این متخلفان جنگی ملایمت کردی که اگر خشن و دل سخت بودی از اطرافت پراکنده می‌شدند» (آل عمران، ۱۵۹) که این بُعد اول عفو است.
بُعد دومش این است: «از آنان درگذری و برایشان استغفار کنی و با آنان در جریان مسایل جنگی مشورت نمایی و چون خود تصمیم گرفتی بر خدای توکل کن» (ادامه آیه ۱۵۹ آل عمران) و اینجا می‌بینیم که با عفو و بخشایش دو بُعدی، رسول گرامی اسلام (ص) با متخلفانی در جنگ اُحد که تخلفشان موجب شکست مسلمانان شد، چگونه با بُردباری و عفو در کل ابعادش برخورد می‌کند.
۳. ۳. تواضع
سومین گام، تواضع است که فروتنی در برابر بندگان خداست و در بین سه مرحله تکبر که خودبزرگی، خودبینی و خودخواهی است و نیز فروتنی با ذلت و خواری که خود از روش ایمانی دور است، بایستی بُعدی میانگین این دو را پذیرفت که در برابر مردمانی که شایسته تواضع‌اند بایستی تواضع کرد و به ویژه تواضع بزرگتران در برابر کوچکتران به آنان پَر و بال می‌دهد و در راه تکامل و رستگاری، آنان را تشویق می‌کند.
اصولاً تکبر در تمام مراحل و در برابر همگان حرام است زیرا موجب نفرت و دوری آنان است. وانگهی اصولاً تکبر به معنای کبر و بزرگی به خود بستن است و هیچ بزرگی جُز خدا در عالم وجود نیست. آری، تواضع در برابر متکبران، ناشایسته است زیرا بر کبرشان می‌افزاید که یا بایستی در برابر آنان بی‌تفاوت بود یعنی نه تواضع و نه تکبر و احیاناً برای تنبیه‌شان به مقتضای «اعتدای بمثل» (مقابله به مثل)، بر حسب حدیث«التکبر مع المتکبر عبادة»، با تکبری همانند؛ تکبرشان را پاسخ داد.
۳. ۴. سخاوت
چهارمین گام، سخاوت در برابر بُخل است. سخاوت همان بخششی است که دیگران را به خود جلب می‌کند البته خودِ خدابین و خداخواه و خداراه را! زیرا اگر بخشش و جوشش در راه خودپسندی باشد هرگز پسندیده نیست به طوری که مثلاً انسان، بخشش‌هایی فراوان به کسانی انجام دهد که بر محورِ او بگردند و در مقابلش پوزش و او را ستایش کنند!
به ویژه این‌که این بخشش از مال دیگران باشد، تا چه رسد به حقوق‌الله که تنها باید در راه الله مصرف شود که شما برای نمایانگری خود و اصالت و محور بودنتان و تحکیم مراتب تکبرتان از اموال این و آن مصرف کنی. این سخاوت، بسی مذموم و ناپسند است بلکه نخست بایستی از اموال شایسته و اضافه بر ضرورت شما باشد و آن‌گاه نقشی ربانی داشته باشد که در راه خدا و به بندگان خدا همچنان بخشایش‌هایی داشته باشی و چنان‌چه این بخشش باید از منت و اذیت به دور باشد کما این‌که آیاتی در قرآن بر این مطلب پافشاری دارند.
۳. ۵. شفقت و مهربانی
گام پنجم شفقت و مهربانی است که بایستی با اخلاق و روشی بسیار پسندیده با مردمان و حتی با دشمنان برخورد کنی که آیاتی از قبیل«اِدفَع بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ السَّیِّئَةَ نَحنُ أعلَمُ بِمَا یَصِفُونَ» (مؤمنون، ۹۶) و«وَلَا تَستَوِی الحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ اِدفَع بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ فَإذَا الَّذِی بَینَکَ وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کَأنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ» (فصلت، ۳۴) در جمع ناهمواری‌ها و مداوت‌ها را با بهترین راه برطرف کردن است که حتی دشمنان را به گونه دوستان با شما همراه می‌کند که پس از این هم، آن‌ها را با شما دوستانی حقیقی می‌سازد، آری«إلا الَّذِینَ ظَلَمُوا» در«وَلَا تُجَادِلُوا أهلَ الکِتَابِ إلَّا بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ إلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنهُم» (عنکبوت، ۹۶) اینجا ظالمان و تبهکارانی که هرگز با شفقت و مهربانی، عداوتشان از بین نمی‌رود بلکه در برخوردهای ناجوانمردانه و ظالمانه خود، قوی‌تر می‌شوند دیگر جای شفقت و مهربانی نیست بلکه به مقتضای شفقت با خود، دست رد به سینه آنان زدن است تا زیانِ برخوردشان بیشتر نشود.
۳. ۶. خیرخواهی
گام ششم نُصح است که آیاتی از جمله «اُدعُ إلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ» (نحل، ۱۲۵) و آیاتی دیگر چه با لفظ موعظه و یا نصیحت بر این مطلب گواه است که وظیفه مؤمن، تنها نگهداشتن خودش و تکامل شخصی‌اش در راه خدا نیست بلکه نسبت به دیگران نیز بایستی زبان، کردار و رفتارش نصیحت‌گر و خیرخواه باشد.
۳. ۷. عدل و انصاف
آخرین و هفتمین گام در برخورد با مردم، برخورد عادلانه و منصفانه است که عدل همان انصاف و انصاف همان عدل است و چنانکه مؤمن نسبت به خود بایستی عادلانه رفتار کند، نسبت به دیگران نیز چنان است. نه آن‌که هر عدل و انصافی را نسبت به خود بخواهد ولی با دیگران برخلاف عدل و انصاف رفتار کند و یا راضی باشد که با آن‌ها چنین رفتار شود.
این گام‌های هفت‌گانه در برابر مردم، جوّی مملو از بردباری، عفو، تواضع، سخاوت، شفقت، نصیحت و عدالت و انصاف را ایجاد می‌کند که در جمع، مردمان با یکدیگر، کمالِ برادری، برابری و کلاً زندگی پسندیده خواهند داشت، نابسامانی‌های اجتماعی کلاً برطرف می‌شود و زندگی‌ها کلاً سامان می‌یابد.
۴. برخورد با دنیا
«و اصول معاملة الدّنیا سبعة: الرّضا بالدّون، والایثار بالموجود، وترک طلب المفقود، وبغض الکثرة، واختیار الزّهد، ومعرفة آفاتها، ورفض شهواتها مع رفض الرّیاسة. فاذا حصلت هذه الخصال بحقّها فی نفس، فهو من خاصّة الله وعباده المقرّبین و اولیائه حقّا»
اصول برخورد با دنیا برای چهارمین و آخرین برخوردهای انسانی نیز هفت گام است.
۴. ۱. راضی بودن به کمترین‌ها
نخست رضایت دادنِ به کمترین وضع دنیوی است، البته نه به این معنی که کوشش و کاوش شایسته از برای آماده ساختن وسایل زندگی در کار نباشد یا مورد سستی و بی‌اهمیتی قرار گیرد. زیرا چنان‌که گذشت، کوشش‌های شایسته برای به دست آوردن وسایل زندگی فردی و اجتماعی دنیا در حد امکان لازم است که این خود آمادگی برای آخرت است.
روی این اصل، این خشنود بودن به کمترین، به این معنی است که اگر با سعی و کوشش بیش از آنچه ضرورت زندگی است و یا حتی کم‌تر از آن به دست می‌آید آن‌چنان رنجور نشود که خودآگاه یا ناخودآگاه دست به این سو و آن سو دراز کند و از هر راهی که شده زندگی دلخواه خود را تأمین نماید. بلکه این رضایتِ به حداقل، با کوشش شایسته، خود برای ادامه زندگی اطمینان‌بخش است، و آیاتی از قبیل «رَّضِیَ الله عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ» (مائده، ۱۱۹) به همین معنی است که راضی به رضای خدا بودن و در هر حال از آن تجاوز نکردن است که در هر بُعدی از ابعاد زندگی در عین فعالیت‌های شایسته و بایسته، بایستی به گونه‌ای مطلق راضی به رضای خدا باشد.
۴. ۲. ایثار در داشته‌ها
دوم «ایثار بالموجود» یعنی ایثار در آنچه دارد است به طوری که دیگران را بر خود مقدم کند، البته به استثنای ضروریات زندگی که افزون بر آن‌ها را در اختیار کسانی بگذارد که دسترسی به ضرورت‌های زندگی هم ندارند و نمونه‌اش در آیه«وَیُؤثِرُونَ عَلَی أنفُسِهِم وَلَو کَانَ بِهِم خَصَاصَةٌ» (حشر، ۹) مبرهن است که این«خصاصة» به معنای ضرورت زندگی است که گرچه نیازی به فوق ضرورت دارند در عین حال دیگران را بر خود، آن‌گونه که شایسته است ترجیح می‌دهند و از جمله آیاتی که انفاق را به گونه شایسته واجب کرده«و مما رزقناهم ینفقون» (بقره، ۴) است، گرچه آیه «خصاصة» اخص از این آیه است، زیرا «مما رزقناهم ینفقون» اعم است از اینکه کل افزون بر ضرورت‌های زندگی و یا برخی از آن را انفاق کند، اما آیه «خصاصة» درباره افزون بر ضرورت است، که در عین نیازمندی شدید به آن همان را به دیگران که در ضرورت بوده‌اند می‌بخشند.
۴. ۳. نخواستن نداشته‌ها
سوم، «ترک طلب المفقود» یعنی آنچه موجود نیست و نمی‌تواند هم موجود شود و یا به گونه‌ای حَرَجی یا عُسری که طاقت فرساست و یا زیان‌آور است، پی‌جوی آن نیستند که خود را به آب و آتش زنند تا آن مفقود را به هرگونه که هست به وجود آورند و یا بدتر که اگر هرگز امکان دسترسی به آن چه از راه حلال و چه از راه حرام نیست همواره فعالیت‌هایی برای دسترسی به آن داشته باشند.
۴. ۴. نفرت از زیاده (بیش از نیاز)
چهارم «بغض الکثرة» یعنی کثرت‌هایی که در هر صورت مانع از سلوک سبیل الله است به کلی برای این بزرگواران ناخوشایند است و حتی کثرت‌هایی هم که در جهات اصلی‌اش حلال است که افزونیِ مال، حال، علم، ریاست و سلطه به ویژه قدرت و ریاست که نوعاً انسان را سرنگون می‌کند. آری اگر کثرت به خودی خود پیش آید که خود آزمونی بَس مهم است و بایستی با توکل بر خدا از این آزمون به شایستگی برون آید.
۴. ۵. زهد و سادگی پیشه کردن و شناخت آفتهایش
پنجم، اختیار زهد یعنی برگزیدن زهد بر سایر حالات است. زهد تنها نخوردن، نیاشامیدن، نپوشیدن، سُکنی نگرفتن و ازدواج نکردن و به کلی از ضروریات و کمالات زندگی صرف نظر کردن نیست، بلکه این اصلاً زهد نیست. بلکه زهد «رجالٌ لا تلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر الله» (نور، ۳۷) است، زیرا زهد دو گونه است؛ نخست در اختیار نداشتن وسایل شهوت و بی‌بندوباری که در پی آن‌ها هم نیست و در این حال، زهد می‌ورزد که این زهدی آسان‌تر است.
ولی دوم این است که با در اختیار داشتن همه گونه وسایل شهوت، بی‌بندوباری و ریاست، آلوده به آن‌ها نشود و در تاریکی‌ها پای ننهد و گمراه نگردد. این خود مرتبه‌ای برتر و والاتر از زهد است. چنان که سلیمان نبی (ع) با داشتن سلطه و مالی بی‌نظیر از زاهدان بود و برتر از او حضرت ولی امر (عج) با سلطه جهانی‌شان، زاهدترین افراد خواهند بود. این و آن هر دو زهد هستند البته بر مبنای آگاهی به آفت‌ها و بلاهای دنیوی.
۴. ۶. راندن شهوت‌ها
ششم، دور کردن شهوات دنیوی، مگر آنچه را ضرورت و یا افزون بر ضرورت در بُعد حلیت است که «قُل مَن حَرَّمَ زِینَةَ الله الَّتِیَ أخرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزقِ» (اعراف، ۳۲). ترک شهوات دنیا در بُعد زهد دارای دو جهت است؛ نخست دورباشی نسبت به شهواتِ مرجوح و حرام است، اما برتر و بالاترش؛ برای استواری و پایداری سلوک الی الله یعنی این‌که مبادا در شهوات حلال غفلت زده شود و لذا آن‌ها را نیز در ابعاد غیر ضروری، ترک کردن است چنانکه سنت پیامبران و معصومان (ع) این‌گونه بوده است.
۴. ۷. حذر از ریاست‌طلبی
هفتم و در آخر کار، دست رد به سینه ریاست زدن است. در جریان ریاست، مثلثی در کار است؛ نخست به دنبال ریاست رفتن که پی‌جویی سقوط ایمان در همین ریاست است و با دست خود، خویشتن را به دام افکندن و با پای خود به امواج خروشان دریا قدم نهادن است، که خطرش مسلم و نجاتش معلوم نیست.
دوم ریاستی است که ناخواسته برای انسان پیش آید، أعم از ریاست دینی و یا ریاست مرجعیت دینی یا دنیایی و سایر ریاست‌های دیگر، که این‌جا اگر به خود می‌بیند که دیگری جایگزین وی نیست و او هم از عهده نگهبانی ایمان، عدالت و فضیلت در جریان این ریاست برمی‌آید، قبول آن واجب است و در این صورت هرگز نباید نسبت به آن اهمال بورزد، مانند معصومان (ع) و کسانی که تالی‌تِلوِ آنانند. چنان که امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: «اگر ضرورتی در کار نبود من ریاست را نمی‌پذیرفتم».
ولی سوم این‌که اگر این ریاست پیش آمده که ناخواسته و ناخودآگاه به دستش رسیده قطعاً یا با گمان و یا احتمالی عقلانی، او را از عدالت و فضیلت، منحرف و منصرف می‌سازد این‌جا هم به گونه نخست بایستی دست رد بر سینه آن بزند.
که در این مثلث رفض، ریاست تنها در ضلع نخستین و سومین است.
در خبر است از رسول خدا (ص) است که چون این آیه را بر حضرت علی (ع) خواند: «أمَّن یُجِیبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَیَکشِفُ السُّوءَ وَیَجعَلُکُم خُلَفَاءَ الأرضِ» (نمل، ۶۲) حضرتش از پیامبر بزرگوار (ص) پرسید: آیا من از این خلفاء الارض هستم، فرمود: آری، حضرتش درجا بیهوش شد و چون به هوش آمد، پیامبر بزرگوار (ص) به او فرمودند که درست است که تو از خلفاء الارض هستی ولکن خدا همواره نگهبان توست.
اینجا باید فهمید در صورتی که علی (ع) با آن مقام والایش منهای تأیید خدا از ریاست و خلافة الأرض این‌گونه هراس دارد، پس وای بر دیگران که نوعاً پیش از ریاست و سرپرستی‌شان، عالمِ مؤمن با تقوی و زاهد هستند ولی به هنگام ریاست، علمشان تبدیل به تجاهل و سایر حالاتشان درست تبدیل به ضد می‌شود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:06:00 ق.ظ ]




نشانه ها و خصوصیاتی از مردان آخرالزمان (مردان زن نما)

روی آوردن به خصوصیات زنانگی، قحط غیرت، قرار دادن زنان به عنوان قبله!

 

مردان آسيب ديده در آخر الزمان
جامعه اسلامی تركيبی است از انسان‏هايی كه در آن زندگی می‏كنند، اعم از مردان و زنان. پس مسلماً آسيبی كه در آخرالزمان اتفاق می‏افتد هم در مورد مردان صادق است و هم زنان.
در اين جا می‏خواهيم ببينيم در روايات ما برای مردانی كه در آخر الزمان دچار آسيب شده‏اند چه نشانه‏ هايی ذكر شده‏است.

.

روايت اول كه بسيار تكان دهنده است، از پيامبر بزرگوار اسلام (ص) نقل شده است. به عنوان مقدمه بگوييم كه معمولاً اسلام توقعش از مرد اين است كه حس غيرت دينی و مهابت الهی داشته باشد…

.

اطلاعات رسيده حاكی است كه در سيمای مبارک خود امام زمان (ع) هم مهابت الهی وجود دارد. يعنی در چهره مبارك امام زمان (ع) در عين ملاحت و شيرينی، نوعی مهابت و ترس الهی هم وجود دارد. و تركيبی از ملاحت و مهابت در آن ديده می‏شود. امّا در آخرالزمان بنابر آنچه از روايات به دست می‏آيد اگر شما در بين 20 مرد كمتر يا بيشتر، چهره‏ هايی را مورد ارزيابی و شناسايی قرار دهيد نمی‏توانيد كسی را پيدا كنيد كه در چهره‏ اش هيبت و مهابت الهی و آثار ترس از خداوند وجود داشته باشد.

.

آنچه كه در سيمای اوليای الهی مشهود است. امّا در چهره مردان آسيب ديده آخرالزمان، هيچ ترسی از خدا وجود ندارند، اهل معصيت خيلی راحت در برابرشان مرتكب معصيت می‏شوند و آن‏ها هم هيچ عكس ‏العملی از خود نشان نمی‏دهند.

.
روايت دوم درباره نشانه‏ ها و خصلت‏های منفی مردان آخرالزمان می‏فرمايد: “يطيع الرجل زوجته و يعصی والديه”. مردان آسيب ديده دوره آخرالزمان از اطاعت و احترام والدين دوری می‏كنند. در عين حال يك گرايش و اطاعت و پيروی صد در صد از همسران خود در رفتارشان ديده می‏شود. البته منظور اين نيست كه انسان بايد در مسايل خانوادگی تفاهم نداشته باشد، بلكه اشاره به اين مطلب است كه در آخر الزمان مردانی وجود دارند كه صد در صد مطيع زنان خود هستند و در برابر پدر و مادرشان هيچ تواضع و فروتنی ندارند و احترامی برای آنها قايل نيستند.

.

روايت سوم كه برخی آفت‏ های اعتقادی و اخلاقی مردان آسيب ديده اين دوره را نشان می‏دهد میفرمايد: “يكون الرّجل همّه بطنه و قبلته زوجه و دينه دراهمه”: مردان آسيب ديده‏ای وجود دارند كه تمام همت و عزمشان برای پر كردن شكم‏هايشان است و اصلاً به فكر معيشت ديگران نيستند. همسرانشان قبله آنها میباشند. “قبلته زوجته” شايد به اين معنا باشد كه آنها اگر هم اهل نماز هستند آن قدر برای آنها اطاعت از همسر در هر بعدی از ابعاد مهم می‏شود كه گويا اين زن‏ها، خدای مردان خود شده‏اند و برای آنها اطاعت از همسر اطاعت از خدا به حساب می‏آيد؛ و دين آنها هم پول‏شان می‏گردد. يعنی برای آنها مقدس‏ترين و مهم‏ترين مسئله پول و ثروت است.

.

در آخرالزّمان تمام همّت مرد، شکم او و قبله‌اش، همسر او و دینش، درهم و دینار او خواهد بود.

(بشارة الاسلام، ص ۱۳۲)

.

روايت چهارم هم از اين حكايت می‏كند كه مردان از مرد بودن خودشان خسته می‏شوند: “لعن‏اللَّه المخنّثين من الرجال”. تعبير روايت اين است كه اينها از صفات مردانه خود خسته شده و سعی می‏كنند كه گرايش‏ها، تمايلات و حالت‏های زنانه را در خودشان نمايان بكنند. اين گرايش‏ها ممكن است در حرف زدن، آرايش و آراستگی، طرز پوشش باشد، و يا تفكر باشد. خلقت زن و مرد اقتضا می‏كند كه هركدام از آن‏ها مشخصات روحی و روانی خاص خودشان را داشته باشند، امّا در آخر الزمان يكی از اتفاقات شومی كه می‏افتد اين است كه بعضی از مردان می‏خواهند از نظر صفات مثل زنان باشند و به قول يكی از علما، مردانی هستند كه از مرد بودن پشيمان و از مردانگی خسته می‏شوند.

.

تمايل به صفات زنانگی و نمايش‏های زنانگی در آنها ايجاد می‏شود و در نقطه مقابل هم حتی روايتی داريم كه “والمترجَّلات من النّساء” زنانی هم پيدا می‏شوند كه اين‏ها می‏خواهند خصوصيات مردان را در خودشان ايجاد كنند و مثل مردان بشوند. به هر صورت اين مردان مخنث هستند و زن‏ نما كه نمايش زنانه در زندگی شان ايجاد می‏شود مورد لعن خداوند و رسول مكرم اسلام (ع) قرار گرفته‏ اند.

.

روايت آخری كه در اين بخش برايتان عرض می‏كنیم يك هشدار جدّی است برای ما كه می‏فرمايد: “يتسمن الرجال للرجال و النساء للنساء” و “يايتمشط الرجل كما يتمشط المرأة لزوجها”. يكی از آدابی كه در دين از نظر اخلاقی به زن و مرد ابلاغ شده آراستگی ظاهر است. حتی در امور عبادی آراستگی موجب فزونی ثواب آن است. مثلاً در روايت آمده است هنگامی كه می‏خواهيد قرآن تلاوت كنيد، مسواك بزنيد؛ چرا كه دهان شما طريق و سبيل قرائت قرآن است. در روايات داريم اگر كسی مسواك بزند و يا خودش را معطر بكند، هر كدام از اينها ثواب نمازش را هفتاد برابر می‏كند.

.

پس مسلم است كه آراستگی از اصول اخلاقی و دينی است. امّا يكی از آفت‏هايی كه در دوره آخر الزمان برای مردها به ‏وجود می‏آيد اين است كه به جای آراستگی دست به آرايش می‏زنند آراستگی با آرايش امر بسيار متفاوتی است و يا در روايت ديگر می‏فرمايد كه بعضی از مردها در دوره آخرالزمان خود را برای ديگران آرايش می‏كنند، همانند نو عروسی كه برای داماد خودش را آرايش می‏كند. اين مسئله يكی از آسيب‏های جدی است كه ممكن است در آخر الزمان گريبان گير مردها و جوان‏ها بشود. از اين جهت آسيب به شمار می‏رود كه اسلام از مرد روحيات مردانه می‏طلبد و آرايش كردن و آن‏هم به شكل افراطی‏اش مسلماً يكی از حالت‏هايی است كه می‏تواند انسان را از جديت و مردانگی ساقط بكند.

.

اگر شما تاريخ اندلس را مطالعه كرده باشيد می‏بينيد كه برای فتح اندلس از طرف غرب، يكی از شيوه ‏هايی كه غربيان اعمال كردند و توانستند به كمك آن سرنوشت مسلمان‏های آنجا را عوض كنند اين بود كه آمدند به جای آراستگی، آرايش را در بين مردان عمومی كردند و ترويج دادند و نهايتاً وقتی مردان را به آرايش تشويق كرده و عادت دادند و ديگر كسی نبود كه در برابر آنها مقاومت كند و بعد به راحتی آنها توانستند بر سرنوشت آندلس حاكم شوند. اين روايت يك هشدار است كه نبايد به سادگی از آن گذشت.

.
آفت خطرناك‏تر، اين كه در آخر الزمان “يتنافس فی الرّجُل يغارّ عليه من الرّجال” يعنی در آخرالزمان باندهايی به وجود می‏آيند كه طرفدار همجنس بازی هستند و در اين راستا مردان، هوسرانی‏ های خودشان را به يكديگر اختصاص می‏دهند. روايت می‏فرمايد كه “يتنافس فی الرجل”؛ يعنی ممكن است با هم رقابت داشته باشند و بعد می‏فرمايد: “يغّار عليه من الرّجال”؛ يعنی ممكن است دو مرد بر سر مرد ديگری يا فرد ديگری با هم غيرت و حسادت داشته باشند و هر يك رقيب ديگری برای رسيدن آن فرد باشد.

.
گاهی شده است كه ما در بين جوامع اسلامی اين مطلب را ديده‏ايم كه از طرف غرب با تشكيل باندهايی مشخص و با نام و نشان، گروه‏ هايی تشكيل می‏شود و بر اين اساس هدف‏ هايی را دنبال می‏كنند. در هر صورت اين هم يكی از مسايلی است كه در روايات به عنوان آسيب و آفت مردها در آخر الزمان وارد شده كه ممكن است مردانی بالاتر از آرايش به مسايل ديگری مانند قوم لوط روی بياورند.

.

البته نبايد نسبت به همه آنها كه در آخرالزمان زندگی می‏كنند بدبين باشيم؛چرا كه در آخرالزمان دو حركت متضاد از دو گونه مردم در دفاع يا دوری از دين اتفاق خواهد افتاد در واقع همه جا تاريك نيست در كنار ارتدادها و اين چهره‏ های آسيب ديده، مردان و زنانی وجود دارند كه می‏توانند با تحمل شرايط موجود در آن زمان راه حق و دفاع از حق را بپيمايند.

.

مردان و زنان آخرالزّمانی، دچار نوعی «قحط غیرت» می‌شوند تا جایی که در دفاع از کیان عفّت و نجابت خانواده‌های خود دچار نوعی بی‌حسّی و بی‌میلی می‌گردند و گاه به عمد، ناموس خویش را در معرض دید نامحرمان قرار می‌دهند و حتّی به بی‌عفّتی‌ها و خودفروشی ایشان رضایت می‌دهند.

(به شما چه ربطی داره کی چی میپوشه و آزادی و انتخاب و اینجور صحبتا!)

.

مرد از همسرش انحرافات جنسی را می‌بیند و اعتراضی نمی‌کند. از آنچه از طریق خودفروشی به دست می‌آورد، می‌گیرد و می‌خورد. اگر انحراف سراسر وجودش را فرا گیرد، اعتراض نمی‌کند، به آنچه انجام می‌شود و در حقّش گفته می‌شود، گوش نمی‌دهد. پس چنین فردی دیوث است (که بیگانگان را بر همسر خود وارد می‌کند).

(إلزام الناصب، ص 195)

.

زنان در آن زمان (آخرالزمان)، بی ‌حجاب و برهنه و خودنما خواهند شد.

(من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۳۹۰، ح۴۳۷۴)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:04:00 ق.ظ ]




چطور میتوانیم دیگران را ببخشیم؟

افرادی که می توانند ببخشند، افسردگی، خشم و استرس کمتری دارند

 

همه ما بارها با این دغدغه ها همراه بوده ایم؛ “آیا می توانم خودم را ببخشم”، “چطور میتونم او را ببخشم، نه هرگز نمی توانم” و …
.
برای بسیاری از ما گذشتن و بخشیدن کاری بسیار سخت و گاه غیرممکن است، در صورتی که برای بعضی دیگر چندان هم سخت نیست و می توانند به راحتی دیگران را ببخشند و اشتباهاتشان را فراموش کنند. در واقع وقتی از بخشیدن دیگران خودداری می کنیم ترجیح می دهیم به جای آنکه گامی در جهت بهبود اوضاع برداریم، در گذشته و مشکلات آن باقی بمانیم و همواره دیگران را سرزنش کنیم. هنگامی هم که نمی توانیم خودمان را ببخشیم ماندن در احساس گناه را ترجیح می دهیم و بدین ترتیب در شرایط روحی بدی قرار خواهیم گرفت….


.
بخشش چیست؟
بخشیدن، فراموش کردن و از خود گذشتگی نیست و با تحمل کردن افرادی که ما را رنجانده اند فرق دارد. شما مجبور نیستید دیگران را ببخشید ولی هنگامی که بدانید اگر از اشتباهات دیگران بگذرید و به آنها نچسبید، چقدر آرامش بیشتری دارید، هرگز کینه توزی، خشم و قهر را انتخاب نمی کنید. فراموش نکنید که بخشیدن نشانه عزت نفس بالای شماست. بخشیدن، فراموش کردن و رها شدن از احساسات شدیدی است که به حوادث گذشته مربوط می شود. وقتی نمی توانیم دیگران را ببخشیم، خود را فردی فراموش شده، مأیوس و ناتوان می دانیم. در واقع ما نمی توانیم منکر اشتباهات خود شویم؛ اما می توانیم رفتار خود را تغییر دهیم تا شرایط مطلوب تر و آینده بهتری را به خود نوید دهیم.
.
در واقع بخشش، آمادگی برای رهایی از رنج های گذشته و تصمیمی است برای پایان دادن به مشکلاتی که از گذشته با خود داریم. البته در بخشی از وجود ما این باور وجود دارد که می توانیم آرامش فکرمان را با پیروی از نفرت، خشم و رنج به دست آوریم و همواره حساب و کتاب های عادی داشته باشیم و دچار حالاتی مانند کینه، نفرت و خشم شویم. بدین ترتیب نمی توانیم آرامش داشته باشیم. بخشش می تواند ما را از زندانی که با ترس و غضب در ذهن خود ساخته و بر خود تحمیل کرده ایم رها کند.
.
همه ما می رنجیم
برای همه ما پیش آمده که بارها و بارها از دیگران رنجیده ایم. بعضی از رنجش ها کوتاه و گذراست و می توان آنها را زود فراموش کرد؛ اما هنگامی که احساس می کنیم کسی عمیقا آزارمان داده است به مرحله دشواری می رسیم؛ آیا باید بگذاریم این رنج در وجودمان بماند و شادمانی ما را با خود ببرد یا باید از معجزه بخشش برای التیام زخم هایمان بهره مند شویم؟ اما اگر بخشش، دردی را که ما در وجود خود احساس می کنیم و عذابمان می دهد درمان می کند، دلیل خوبی داریم که بتوانیم دیگران را ببخشیم. البته این طبیعی است که بعضی ارتباطات باید قطع شوند و بعضی موقعیت ها باید تغییر کنند و این شاید ناراحت کننده به نظر برسد. در واقع گاهی اوقات نمی توانید مطمئن باشید که آیا قربانی یک حادثه غیرقابل اجتناب هستید یا به شکل ناعادلانه ای آزرده شده اید. شاید لازم باشد برای تشخیص نوع رنجش هایتان بیشتر دقت کنید تا بتوانید تفاوت دردی را که از حساسیت های خودتان به وجود می آید با رنجی که به خاطر دیگران احساس می کنید، تشخیص دهید.
.
امروزه پزشکان معمولا بیماران خود را نسبت به عوارض جانبی و خطرناک داروهایی که استفاده می کنند، آگاه کرده و بیماران نیز با احساس مسئولیت بیشتری نسبت به سلامت خود اشتیاق زیادی برای مطالعه و کسب اطلاعاتی در زمینه آثار منفی داروهایی که مصرف می کنند نشان می دهند. باید توجه داشت افکار ناراحت کننده ای که به ذهن خود وارد می کنیم نیز عوارض منفی زیادی بر سلامت ما دارند. بنابراین اگر می خواهیم خود را از فشار و ناراحتی های ناشی از درد و رنج ها رها کنیم باید مراقب افکارمان باشیم. همانطور که در مورد داروها و تأثیرات جانبی آنها بر جسم خود مواظب و حساس هستیم، تأثیرات جانبی و مخاطره آمیز نبخشیدن و کینه داشتن از دیگران و افکار منفی می تواند آثار بسیار بدی بر سلامت جسمانی و روانی ما بگذارد. برای مثال می توانیم به این امراض و ناراحتی ها بر اثر نبخشیدن اشاره کنیم؛ سردرد، کمردرد، زخم معده، اضطراب، بی خوابی و ناامیدی. بسیاری از ما برای درمان بیماری های جسمانی خود همیشه در حال مصرف دارو هستیم، درحالی که برای افکار بیماری زایی که به ذهن خود وارد می کنیم هیچ انتخاب و گزینشی نداریم و اجازه می دهیم حتی چیزهایی که سلامت جسم مان را تهدید می کنند به راحتی وارد ذهنمان شوند.
.
اما چگونه از ابتلا به این بیماری ها جلوگیری کنیم و کدام دارو قوی ترین بوده و بیشترین اثر را برای شفای افکار بیماری زا دارد؟ “بخشش” پاسخگوی تمام این سؤالات است زیرا قوی ترین و شعف انگیزترین دارو محسوب می شود و قدرت رفع تمام این علائم و بیماری ها را دارد.
.
چرا نمی بخشیم؟
هنگامی که بیش از حد به منیت های خود بچسبیم بخشیدن دیگران برایمان سخت می شود. نیرویی از درون به ما نهیب می زند؛ “او به تو توهین کرده، نباید او را ببخشی”، “چطور می توانی بگذاری کسی با تو بدرفتاری کند” و. . . این نوع منیت ها در بعضی شرایط سخت تأثیر بیشتری بر ما می گذارد و راحت تر شنیده می شود و آن هنگامی است که به خاطر مشکلات زندگی تحت فشار قرار گرفته ایم و دائم از دیگران توقع داریم به ما کمک کنند. در این مواقع است که ندایی از درون ما را به بخشیدن ترغیب می کند. اما فراموش نکنیم که همیشه قدرت انتخاب برای ما وجود دارد؛ یعنی می توانیم به جای تسلیم در برابر اینگونه وسوسه ها، گذشت و بخشش را برگزینیم و به این ترتیب خودمان نیز به آرامش بیشتری دست یابیم.
.
همواره به خاطر داشته باشید که هر چه بیشتر بتوانید ببخشید، بیشتر نیز دریافت می کنید. در واقع هر آنچه در زندگی ارزش داشته باشد فقط زمانی افزایش می یابد که بخشیده شود. هنگامی که گمان می کنید با بخشیدن چیزی را از دست داده اید به معنای واقعی نبخشیده اید. اگر بااکراه ببخشید، هیچ نیرویی در پس آن وجود ندارد. در واقع مهم ترین چیز نیتی است که در پشت عمل شما نهفته است.
.
نیت همواره باید ایجاد شادی و نشاط برای شخص بخشایشگر باشد زیرا شادمانی به عنوان پشتوانه و حامی برای شماست و بازگشت عملتان نیز به طور مستقیم به میزان بخشایش بستگی دارد؛ البته اگر واقعا از ته دل و بی قید و شرط باشد.
.
شاید برای بسیاری از ما بخشیدن کار آسانی نباشد. اگر شما هم جزو این دسته افراد هستید، توقع نداشته باشید یکباره بتوانید دیگران را ببخشید. عمل بخشیدن نیازمند زمان است؛ اما هر چه بیشتر روی آن کار کنید بیشتر به آن پی خواهید برد. پس برای سلامت جسم و روان خودتان هم که شده همین حالا تصمیم بگیرید بخشیدن را تمرین کنید. شما می توانید این کار را با بخشش های کوچک شروع کنید تا کم کم بتوانید کسانی را هم که خیلی شما را آزرده اند ببخشید.
.
چطور ببخشیم؟
تحقیقات نشان داده افرادی که می توانند ببخشند، افسردگی، خشم و استرس کمتری دارند و امیدشان به آینده هم بیشتر است. همچنین سیستم ایمنی بدنشان قوی تر است و نشاط و شادابی بیشتری را تجربه می کنند.
.
برای تمرین بخشش هرگز منتظر عذرخواهی دیگران نباشید. بسیاری از افرادی که شما را رنجانده اند اصلا قصد عذرخواهی ندارند. بنابراین اگر منتظر شنیدن معذرت خواهی آنها باشید، ممکن است هیچ وقت نتوانید آنها را ببخشید.سعی کنید گاهی از دید دیگران به مسائل نگاه کنید؛ اگر گاهی با فرد موردنظر همدردی کنید، ممکن است متوجه شوید که این کار را از روی نادانی، ترس یا حتی علاقه انجام داده است.
.
فواید بخشش را بشناسید. مطالعات نشان می دهند افرادی که قدرت بخشش دیگران را دارند توانایی و انرژی بیشتری دارند. همچنین اشتهای بهتر و الگوهای خواب بهتری هم دارند. فراموش نکنید که باید بتوانید خودتان را هم ببخشید. برای بعضی افراد بخشیدن دیگران راحت تر از بخشیدن خودشان است. اما توجه داشته باشید که اگر نتوانید خودتان را ببخشید، اعتماد به نفستان را از دست می دهید و همواره احساس گناه می کنید.
.
شما برای اینکه بتوانید راحت تر ببخشید، باید موانع بخشش را از سر راهتان بردارید و فکر و بینش خود را نسبت به آن تغییر دهید. در واقع برای اینکه فکر و ذهن ما آماده بخشش شود، باید به خود بقبولانیم که باورها و موانع گذشته از بین رفته اند و دوباره نمی توانند بر زندگی حال و آینده ما تأثیر بگذارند. ترس یکی از مهم ترین موانع بر سر راه بخشش است. اینکه نتوانیم از فکر گذشته رها شویم، مانعی بر سر راه بخشش خواهد بود. تحقیقات نشان داده است افکار و احساساتی که در ذهن خود پرورش می دهیم در بسیاری مواقع باعث بروز ناهنجاری و علائم فیزیکی مانند اضطراب، افسردگی، تحریک پذیری، هیجان، انواع سردردها، کمردردها و … می شود و سیستم ایمنی بدن را نیز ضعیف می کند.
.
گاه نیز قضاوت های نادرست ما مانع از آن می شود که بتوانیم دیگران را ببخشیم؛ بنابراین هیچ گاه دیگران را بدون توجه به شرایط خاص خودشان قضاوت نکنید. به یاد داشته باشید افکار و عقاید ما تعیین می کنند که چگونه زندگی کنیم و هدف و نتیجه ای هم که از بخشش حاصل می کنیم رها کردن مشکلات مربوط به گذشته است. متأسفانه بسیاری از ما در هاله ای از ترس نسبت به گذشته و وحشت از آینده زندگی می کنیم و گذشته و آینده درنظرمان یکسان است؛ درحالی که اگر بخواهیم می توانیم در آینده آرامش بیشتری نسبت به مشکلات تلخ گذشته داشته باشیم.
.
البته با بخشیدن، واقعیت های گذشته عوض نمی شوند زیرا گذشته را نمی توان تغییر داد. ما فقط می توانیم دیگران را ببخشیم تا به آرامش بیشتری برسیم. بخشش به ما اجازه می دهد با گناه، سرزنش و احساس شرم خداحافظی کنیم و به ما یاد می دهد که با دوست داشتن دیگران از شر ترس های گذشته رها شویم.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:01:00 ق.ظ ]




راه درمان نگاه به نامحرم چیست و آیا نگاه نکردن به نامحرم فایده ای هم دارد؟

 

وقتی برای حفظ سلامت جنسی جامعه چشم می پوشی، باز هم نفعی هست که تو را به آن وا می دارد. اما راهی هست برای اینکه از حتی برای طمع به این نفع هم نباشد. برای فرو بستن چشم هایم، بهانه ای زیباتر از اینکه خداوند گفته ای مومن به من! چشمت را از نگاه ناروا فرو بند، پیدا نکردم.
.
قُلْ لِلْمُۆْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ‌
به مردان با ایمان بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، که این براى آنان پاکیزه ‏تر است، زیرا خدا به آنچه مى‏ کنند آگاه است.»

سوره مبارکه نور – آیه 30

.

راه درمان (نگاه به نامحرم) چیست؟
راستی راه درمان این همه فساد و ابتذال و ناهنجاری و ولنگاری که در اجتماع ما مشاهده می شود، چیست؟!
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) در کلامی حکیمانه و برخاسته از منطق وحی،فرمودند: باعِدوا بین انفاسِ الرّجال والنّساء فاِنًَه اذا کانت المعاینةُ واللّقاء کان الداءُ الّذی لا دواء له.
.
بین مردان و زنان (نامحرم) فاصله و جدایی بیندازید (تا کمتر با یکدیگر برخورد داشته باشند) زیرا هنگامی که مردان و زنان با هم تماس داشته باشند و رو در روی یکدیگر قرار گیرند، جامعه به دردی مبتلا خواهد شد که درمان نخواهد داشت.
.
انسان وقتی به خاطر خدا از لذت های زود گذر چشم ‏می پوشد و شهوت خود را مهار می کند ، خداوند در عوض برایش خوشی ها و لذت های کامل تری را نصیب می گرداند
.
نگاه نکردن به نامحرم فایده ای هم دارد؟
اینکه ما به نامحرم نگاه نکنیم و چشم خود را از گناه حفظ کنیم علاوه بر اینکه تاثیر زیادی بر بالا بردن شخصیت دارد و ارزش اجتماعی ما را بالا می برد فواید بیشمار دیگری نیز دارد:
.
اول ـ رهایی قلب از حسرت. کسی که چشم خود را برای دیدن نامحرم آزاد می گذارد حسرتش ‏بیشتر می گردد، آنچه را چشم به قلب انتقال می دهد مضر واقع می شود، چون چشم چیز هایی را می ‏بیند که رسیدن به آن در مقدور شخص نیست، او نمی تواند صبر کند و این نهایت رنج است.‏
.
دوم ـ چشم پوشیدن از نامحرم قلب را نورانی و روشن می سازد و این درخشش در چشم، روی و ‏دیگر اعضای بدن نمایان می گردد، مثل این اینکه نگاه نداشتن چشم ظلمت و افسردگی در پی دارد. ‏
.
سوم ـ نگاه داشتن چشم باعث صحت فراست و حواست انسان می گردد.
وقتی که قلب انسان با نور صحت و فراست منور گردید، همانند آیینه ‏جلا دارد می گردد که در آن معلومات همانگونه ای که هست تجلی می کند.
.
چهارم ـ دروازه های علم و دانش برای این شخص باز می گردد، اسباب کسب علم و معرفت ‏برایش به آسانی مهیا می گردند، این خود به سبب منور بودن قلب است، وقتی دل روشن می شود ‏حقیقت اشیاء در آن دیده می شود و برایش به سرعت تمام، شناخت دست می دهد.

چشم پوشیدن از نامحرم قلب را نورانی و روشن می سازد و این درخشش در چشم، روی و ‏دیگر اعضای بدن نمایان می گردد، مثل این اینکه نگاه نداشتن چشم ظلمت و افسردگی در پی دارد.
.
این شناخت و ‏معرفت از یکی به دیگری رسوب می کند. کسی هم که چشم خود را کنترل نکرد، قلبش مکدر و تاریک می شود و دروازه های علم و معرفت به رویش بسته می شوند.‏
.
پنجم ـ این عمل به قلب قوت، ثبات و شجاعت می بخشد، خداوند متعال قدرت بصیرت را با ‏قدرت حجت و استدلال همگام به او می بخشد.
.
‏امام حسن علیه السلام می فرماید: پیروان هوا و هوس کسانی هستند که؛ اگر قاطر ها آنها را پایمال کنند و زیر ‏پای اسب ها شوند، باز هم سایه ی معصیت در دلهایشان است، خداوند از این ابا می ورزد که کسی ‏را خوار و ذلیل کند مگر کسانی را که نا فرمانی او را می کنند.‏
.
ششم ـ این عمل یک خوشحالی روانی به قلب می دهد که از لذت نظر به نامحرم به مراتب ‏خوبتر و زیباتر است، چون این شخص با دشمن خود یعنی شیطان قهر نموده، شهوت خود را لبیک ‏نگفته و بر نفس خود غالب آمده است.
.
انسان وقتی به خاطر خدا از لذت های زود گذر چشم ‏می پوشد و شهوت خود را مهار می کند، خداوند در عوض برایش خوشی ها و لذت های کامل تری  را نصیب می گرداند.‏

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:59:00 ق.ظ ]




معرفی خواص ارزشمند سوره های نصر و اخلاص قرآن کریم

 

سوره ی اخلاص
رسول اکرم (ص) فرمود: هر کس سوره ی اخلاص را یک بار بخواند، مثل آن است که یک سوم قرآن را خوانده است و هر کس آن را دو بار بخواند، مانند آن است که دو سوم قرآن را خوانده است و هر کس آن را سه بار بخواند، مثل آن است که تمام قرآن را خوانده است.

مجمع البیان ج 10 ص 802

.
پیامبر اکرم (ص):
هر کس سوره ی اخلاص را در رختخواب بخواند (به هنگام خوابیدن)، گناه پنجاه سال او آمرزیده می شود.
البرهان ج 5 ص 795

.

سوره ی نصر
از رسول اکرم (ص) روایت است که فرمود:
هر کس سوره ی نصر را بخواند مثل آن است که با پیامبر در روز فتح مکه حاضر بوده است.
روض الجنان ج 20 ص 434

.
امام صادق (ع) فرمود:
هر کس سوره ی نصر را در نمازهای واجب یا مستحب خود بخواند، خداوند او را بر تمام دشمنانش یاری می دهد و چون از قبر بیرون بیاید، با او نامه ای است گویا، و آن نامه حاوی امان از صراط و آتش و امان از صدای جهنم می باشد. بر هر چیزی که می گذرد او را بشارت به نیکی می دهد، تا داخل بهشت شود. در دنیا نیز خداوند آنقدر اسباب خیر را بر او می گشاید که به ذهنش خطور نمی کرد و آرزوی آن را نداشت.

ثواب الاعمال ص 286، بحارالانوار ج 92 ص

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:57:00 ق.ظ ]




امام صادق عليه ‏السلام :

 

فى فَضلِ زِيارَةِ الحُسَينِ بنِ عَلىٍّ عليه ‏السلام وَ لَقَد حَدَّثَنى أَبى عليه ‏السلام: أَنَّهُ لَم يَخلُ مَكانُهُ مُنذُ قُتِلَ مِن مُصَلٍّ يُصَلّى عَلَيهِ مِنَ المَلائِكَةِ أَو مِنَ الجِنِّ أَومِنَ النسِ أَو مِنَ الوَحشِ و َما مِن شَىْ‏ءٍ إِلاّ وَهُوَ يَغبِطُ زائِرَهُ و َيَتَمَسَّحُ بِهِ و َيَرجو فِى النَّظَرِ إِلَيهِ الخَيرَ لِنَظَرِهِ إِلى قَبرِهِ؛

 

پدرم در فضيلت زيارت حسين بن على عليه ‏السلام فرمودند: جايگاه آن حضرت از آن زمان كه كشته شده، از فرشته يا جن يا حيوان وحشى كه بر آن حضرت درود مى ‏فرستد خالى نيست و هر چيزى غبطه زائر آن حضرت را مى‏ خورد و خود را به او مى ‏مالد و در نگاه كردن به زائر امام حسين عليه ‏السلام اميد خير دارد زيرا او به قبر امام حسين عليه ‏السلام نگاه كرده است.

کامل زیارات ص325 - مستدرك الوسايل مستنبط المسایل ج10، ص252، ح11952

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:10:00 ق.ظ ]




امام علی علیه‏ السلام:

همانا تـقـوای خــدا داروی درد قـلب‏هـای شماست و بینا کننده کوری دلهای‏تان و شفابخش بیماری جسمهایتان و برطرف کننده تباهی سینه ‏هایتان . و پاک کننده آلودگی جان‏هایتان و روشنی بخش ضعف چشم‏هایتان و فرو نشاننده ترس و اضطراب دل‏هایتان و زداینده سیاهی ظُلمتتان.

متن حدیث: 

إنَّ تَقوَی اللّه دَواءُ دَاءِ قُلوبِکُم، و بَصَرُ عَمی أفئدتِکُم، و شِفاءُ مَرَضِ أجسادِکُم ، و صَلاحُ فَسادِ صُدورِکُم ، و طَهورُ دَنَسِ أنفُسِکُم،  و جَلاءُ عَشا أبصارِکُم ، و أمنُ فَزَعِ جَأشِکُم ، و ضِیاءُ سَوادِ ظُلمَتِکُم.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:09:00 ق.ظ ]




 

 

 

حقوق زن بر شوهر از دیدگاه اسلام

 

 زن و مرد بعد از عقد نکاح به خاطر ایجاد رابطه زوجیت حقوقی را بر هم پیدا می‌کنند لذا برخی نکاح را این‌چنین تعریف ‌کرده‌اند که نکاح رابطه‌ای حقوقی ـ عاطفی است که بوسیله عقد بین زن و مرد حاصل می‌گردد و به آنها حق می‌دهد که با یکدیگر زندگی کنند و مظهر بارز این رابطه حق تتمع جنسی است این تعریف شامل هر دو قسم نکاح یکی نکاح دائم و منقطع می‌شود البته برخی از حقوق‌دانان جدید آن را به گونه‌ای تعریف کرده‌اند که فقط شامل نکاح دائم می‌شود به این شرح: نکاح رابطه‌ای است بین زن و شوهر برای تشکیل خانواده. برای دست یافتن زن به حقوق خود در خانواده پیش‌نیازهایی لازم و ضروری است که برخی از آنها عبارتند از:

1 . نخستین گام موفقیت انسان در زندگی مشترک تحصیل بصیرت و بینش در این باره است از آن‌جایی که در شرع مقدس اسلام برای تمامی ابعاد زندگی بشر اعم از مسائل فردی و جمعی که شامل تکالیف زن و شوهر هم می‌شود احکامی را که کامل و جامع هستند در نظر گرفته است که هم سعادت دنیوی و هم اخروی انسان را در بر دارد و لازم است تا هر انسانی قبل از هر چیز با احکام و تکالیف خود آشنا شود تا بتواند تکالیف و وظایف خود را به خوبی انجام دهد و در مقابل هم از حقوق خاص خود بهره‌مند گردد.

2 . لازمه تحقق بسیاری از حقوق انتخاب درست در امر ازدواج است برای مثال مردی که توانایی مالی کمی دارد وقتی با دختری که در خانواده‌ مرفهی بزرگ شده ازدواج کند و ازدادن نفقه‎ای که در شأن اوست ناتوان باشد و بالتبع نمی‎تواند حق نفقه چنین چنین همسری را بجا آورد اگر زن و مرد در موقع ازدواج از رهنمودهای اسلام الهام گیرند می‌تواننداز تفاهم و محبت و سازش کامل برخوردار باشند و فرزندانی که از آنها پدید می‌آیند می‌توانند از نظر سلامت جسم و روح و عقل و از نظر ایمان و اعتقاد در اوج عظمت باشند، نیز انتخاب باید بر اساس دین باشد و دیندار کسی است که آراسته به فضایل و آداب اسلامی و ملتزم به قوانین و دستورات آن باشد، زیرا انسان دیندار هرگز در مسائل خانوادگی خارج از چارچوب اسلام حرکت نمی‌کند.

حقوق زن بر مرد را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد:
الف) حقوقی که منشأ اخلاقی دارند و الزام و ضمانت اجرای آنها ایمان و وجدان فرد هستند البته در صورت انجام آن‌ها پاداش اخروی، پیشرفت معنوی و تکامل خانواده را به دست می‌آید؛

ب) حقوقی که علاوه بر منشأ فوق منشأ حقوقی و ضمانت اجرا دارند. قبل از بیان حقوق ذکر این نکته لازم است که باید توجه داشت که محیط خانواده باید محیطی بر اساس صمیمیت و تفاهم باشد در ضمن این که هر کس حدود خود را می‌داند و به آن پایبند است پس محیط خانواده قابل مقایسه با هیچ محیط دیگری نیست و مرکز جمع عواطف و احساساتی است که بر اساس علاقه و محبت ایجاد می‌شود هر چند که نیاز به جنس مخالف آن را تقویت می‌کند بعد از تشکیل خانواده زن و مرد نیازهای عاطفی و جنسی یکدیگر را برطرف می‌کنند و هر دو در بقا و تداوم آن تلاش می‌کنند لذا مثل سیستم کار در یک اداره یا یک شرکت نیست که هر کس وظیفه خاص خود را بر عهده داردو باید در انجام آن تلاش کند بلکه انعطاف‌پذیر است. برای نمونه هر چند که مرد مسئول تأمین نفقه زن و فرزندان است اما در مواردی زن به کمک شوهر خود می‌آید و به خاطر علاقه و حس همکاری و مودتی که نسبت به شوهر خود دارد او را در تأمین مخارج زندگی کمک می‌کند یا مرد در مسأله اداره امور خانه به همسر خود کمک می‌کند یا وسائل آسایش بیشتری علاوه بر آنچه که نیاز است فراهم می‌کند.انگیزه و عامل این نحوه برخورد علاقه و محبت طرفین به یکدیگر است البته حتماً نیاز است که طرفین برای رفع اشکالات و اختلافات احتمالی در زندگی با حقوق یکدیگر که در شرع و قانون آمده است آشنا باشند و از زندگی بزرگان دین همچون حضرت علی و فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ الگو بگیرند و هر روز در جهت بالا بردن شناخت و عمل به دانستنی‌ها گام بردارند. زیرا هر چه که انسان بداند و عمل کند باز هم پیشرفت به مراحل بالاتر نیاز است.

نفقه: در نظام حقوقی ایران وظیفه تأمین مخارج خانواده به طور کلی به عهده شوهر است و مکلف است نفقه زن را بپردازد، ماده 1106 ق م در عقد دائم نفقه زن به عهده شوهر است م 1107 نفقه عبارت است از مسکن و البسه و غذا و اثاث البیت که به طور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم در صورت عادت زن به داشتن خادم یا احتیاج او به واسطه مرض یا نقصان اعضا…

مطلب دیگر این که در سفارشات پیشوایان دینی،‌ طریقه برخورد زن و شوهر با توجه به روحیات دیگری بیان شده است مثلاً به زن گفته شده است که تسلیم شوهرش باشدو در جهت تحصیل رضایت وخدمت به او تلاش کند و به مرد گفته شده است که زن ریحانه است و با او با ملاطفت برخورد کند، یعنی درست مطابق با روحیات و فطرت طرفین تا نیازهای هر یک برطرف شود و خود همین رفع نیاز یعنی ادای یکسری حقوق فطری که اگر نباشد احساس کمبود و کاستی در زندگی مشترک احساس می‌شود.

برخی از حقوقی که زن بر مرد دارد اعم از آنکه منشأ اخلاقی و ضمانت اجرای حقوقی داشته باشد یا نداشته باشند از این قرار است:

1 . مهربانی و ملاطفت با زن
و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهنّ فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیراً کثیرا؛ با زنان به نیکویی و مهربانی معاشرت و زندگی کنید و اگر هم تمایل به ایشان نداشتید با آنها بسازید و به نیکویی رفتارکنید چه بسا چیزی به نظر شما خوش نیاید و خدا در همان چیز خیر و خوبی قرار داده باشد.

2 . حسن خلق
حسن خلق: اکمل المۆمنین ایمانا احسنه خلقا و الطفهم باهله؛ کاملترین مۆمنان کسی است که حسن خلقش بیشتر باشد و نسبت به اهلش ملاطف‌تر باشد. البته تکلیف زوجین به حسن معاشرت در قانون مدنی آمده که در اصل ریشه اخلاقی دارد ولی در قانون به حداقل و قدر متیقّن اکتفا می‌شود.

 3. دوستی و رفتار نیک با زن
مردان باید رفتار نیک و محبت‌آمیز نسبت به زنان داشته باشند. لذا خداوند متعال می‌فرماید: و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛و از نشانه‌های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد؛ یعنی غرض از قرار دادن همسر ایجاد مودت و رحمت بین زن و مرد است، پس باید طرفین در این راستا بکوشند.

 

در نظام حقوقی ایران وظیفه تأمین مخارج خانواده به طور کلی به عهده شوهر است

 
4 . پوشاندن عیوب همسر؛
هن لباس لکم و انتم لباس لهن؛زنان لباس شما هستند و شما لباس آنها. (هر دو زینت هم و سبب حفظ همدیگرید) در تشبیه روابط بین زوجین به بدن و لباس نکاتی وجود دارد:

الف) همانگونه که لباس بدن را می‌پوشاند زوجین نیز آبروی اجتماعی همدیگر را حفظ کرده و نسبت به هم وفادار باشند.

ب) همانطور که لباس بدن را از نگاه غیر، حفظ می‌کند زوجین نیز حافظ اسرار بوده و بدیهای همدیگر را بپوشانند و در خلوت و در جلوت حفظ عفت لازم و واجب است.

4 . مهر: مهر مقدار مالی است که مرد به هنگام ازدواج با زن به او می‌دهد. طبق ماده 1078 قانون مدنی، هر چیزی را که مالیت داشته و قابل تملک نیز باشد می‌توان مهر قرار داد و مطابق ماده 1082، به مجرد عقد، زن مالک مهر می‌شود و می‌تواند هر نوع تصرفی که بخواهد در آن بنماید.

5 .نفقه: در نظام حقوقی ایران وظیفه تأمین مخارج خانواده به طور کلی به عهده شوهر است و مکلف است نفقه زن را بپردازد، ماده 1106 ق م در عقد دائم نفقه زن به عهده شوهر است م 1107 نفقه عبارت است از مسکن و البسه و غذا و اثاث البیت که به طور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم در صورت عادت زن به داشتن خادم یا احتیاج او به واسطه مرض یا نقصان اعضا…

و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهنّ فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیراً کثیرا؛ با زنان به نیکویی و مهربانی معاشرت و زندگی کنید و اگر هم تمایل به ایشان نداشتید با آنها بسازید و به نیکویی رفتارکنید چه بسا چیزی به نظر شما خوش نیاید و خدا در همان چیز خیر و خوبی قرار داده باشد

6 . شرکت در دارایی شوهر یا اخذ اجرت المثل در مورد طلاق: در صورت وقوع طلاق چنانچه اقدام به طلاق بنا به خواست مرد بوده و مبتنی بر تقصیر زن نباشد به یکی از سه طریق زیر ممکن است زن بخشی از دارایی مرد را تصاحب کند:

الف)‌ سهیم شدن در نصف اموالی که شوهر در دوران زوجیت بدست آورده است: براساس مصوبه شورای عالی قضایی در سال 1362 دستورالعملی از سوی سازمان ثبت اسناد کل کشور به دفاتر ازدواج صادر شد که هنگم وقوع و ثبت ازدواج شرایطی را به عنوان شروط ضمن عقد که عمدتاً برای ملاحظه زن است به طرفین ابلاغ کنند که اگر پذیرفتند ملزم باشند به مفاد آن عمل نمایند یکی از این شرایط این است که اگر شوهر بدون جهت و بدون این که تقصیری متوجه زن باشد او را طلاق دهد موظف است نصف دارایی خود را که در زمان زوجیت تحصیل کرده با نظر دادگاه بلاعوض به زن منتقل نماید.

ب) اجرت المثل کار زن در خانه شوهر: طبق مقررات ایران زن تکلیفی ندارد کارهای خانه را انجام دهد حتی شیردادن به فرزند نیز از وظایف حتمی او نیست. بنابراین زن می‌تواند در مقابل کارهایی که در خانه شوهر انجام می‌دهد از شوهر مطالبه اجرت کند مگر این که با قصد تبرع انجام داده باشد یا عرفا چنین تلقی شود که قصد تبرع داشته است. بند الف تبصره 6 ماده واجده قانون اصلاح مقررات طلاق مصوب آبان ماه 1371 می‌گوید: … چنان‌چه زوجه کارهایی را که شرعاً به عهده وی نبوده به دستور زوج و با عدم قصد تبرّع انجام داده باشد و برای دادگاه نیز ثابت شود دادگاه اجرت المثل کارهای انجام گرفته را محاسبه و به پرداخت آن حکم می‌نماید.

ج ) الزام شوهر به دادن وجهی به زن هنگام طلاق (نحله): در صورتی که مرد در مقام طلاق زن برآید و وقوع طلاق ناشی از تقصیر و تخلف زن نباشد مرد مکلف است مبلغی به زن بپردازد بند ب ماده واحده قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق در این زمینه مقرر می‌دارد:

… در غیر مورد بند الف با توجه به سنوات زندگی مشترک و نوع کارهایی که زوجه در خانه شوهر انجام داده و وسع مالی زوج دادگاه مبلغی را از باب بخشش (نحله) برای زوجه تعیین می‌نماید. مبنای شرعی این حکم باید آیه شریفه 242،‌ از سوره مبارکه بقره باشد: و للمطلقات متاع بالمعروف حقا علی المتقین.

ارث: مقررات مربوط به ارث قانون مدنی ایران، از قرآن کریم که قسمت عمده‌ای از احکام ارث را در سوره نساء بیان کرده و احکام فقه امامیه گرفته شده است. طبق ماده861 قانون مدنی دو چیز موجب ارث است: یکی نسب و دیگری سبب است و منظور از سبب زوجیت است و به موجب آن زن و شوهر حق ارث بردن از یکدیگر را دارند. در نظام مالی خانواده در حقوق ایران دو منبع دیگر مالی برای زن وجود دارد که در واقع می‌تواند کمبود ناشی از سهم الارث را جبران کند این دو منبع عبارتند از مهر و نفقه.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ق.ظ ]




 

 

 

 

کمک به اندازه معرفت فقیر

 

روزى امام حسین علیه السلام در گوشه اى از مسجد پیامبر صلى اللّه علیه و آله نشسته بود. مردى عرب نزد او آمد و گفت : یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان اداى آن را ندارم . نزد خودم مى روم و از کریمترین مردم درخواست مى کنم و کسى را کریمترین مردم درخواست مى کنم و کسى را کمتر از اهلبیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله نمى شناسم .

 

امام حسین علیه السلام فرمود: اى برادر عرب من سه سوال مى کنم اگر یکى از آنها راجواب دادى یک سوم بدهى تو را مى پردازم و اگر دو مساءله را پاسخ دادى دوثلث آن را ادا مى کنم و اگر هر سه سوال را جواب دادى تمام بدهى تو را مى پردازم .

 

مردعرب گفت : یابن رسول اللّه آیامانند شما از مانند من (که عربى جاهل و بى سواد هستم ) سوال مى کند؟ شما که اهل علم و شرف و بزرگى هستید؟

 

امام حسین علیه السلام فرمود: بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفه ) (به اندازه معرفت احسان شود.)

 

مرد عرب گفت : هر چه مى خواهید سوال کنید اگر دانستم جواب مى دهى و اگر ندانستم از شما مى آموزم . (و لاقوه الاباللّه ) چ

 

امام علیه السلام پرسید: (اى الاعمال افضل ) (کدام اعمال بهترند؟)

 

جواب دادن (الایمان باللّه ) (ایمان به خدا)

 

حضرت پرسید: (فما النتجاه من المهلکه ) (راه نجات از مهلکه کدام است ؟)

 

پسخ داد: (الثقه باللّه ) (اعتماد و توکل بر خداوند.


امام علیه السلام سوال کرد: (فمایزین الرجل ) (چه چیزى به مرد زینت مى بخشد؟)


مرد عزب جواب داد: (علم معه حلم ) (توکل توام با بردبارى )


حضزت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چیزى او را زینت مى دهد؟مرد عرب : (فقر معه مروه ) (مال همراه بامروت )

 

امام علیه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟

 

مرد عرب : ( صاعقه تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک )( صاعقه اى از آسمان پائین آید واو را آتش زند که مستحق چنین عذابى است ) امام علیه السلام خندید و کیسه اى را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد و انگشترى را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید و فرمود: طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگى نما.

 

مرد عرب آنها را برداشت و گفت :( اللّه اعلم حیث یجعل رسالته ) یعنى : یعنى خداوند بهتر مى داند مه رسالتش را رد مجا قرار دهد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ق.ظ ]




تواضع امام حسین(ع)

 

 

 

 

ابن اثیر در كتاب اسد الغابه مى‏ نویسد:

«كان الحسین رضى الله عنه فاضلا كثیر الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخیر جمیعها (1) »

 

حسین (ع) بسیار روزه مى‏ گرفت و نماز مى‏ گزارد و به حج مى‏ رفت و صدقه مى‏ داد و همه‏ ى كارهاى پسندیده را انجام مى‏داد. شخصیت حسین بن على (ع) آنچنان بلند و دور از دسترس و پر شكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى (ع)، پیاده به كعبه مى ‏رفتند، همه‏ ى بزرگان و شخصیت‏هاى اسلامى به احترامشان از مركب پیاده شده، همراه آنان راه پیمودند. (2)

 

احترامى كه جامعه براى حسین (ع) قائل بود بدان جهت بود كه او با مردم زندگى مى ‏كرد ـ از مردم و معاشرتشان كناره نمى ‏جست ـ با جان جامعه هماهنگ بود، چونان دیگران از مواهب و مصائب یك اجتماع برخوردار بود و بالاتر از همه ایمان بى تزلزل او به خداوند او را غمخوار و یاور مردم ساخته بود.

 

و گرنه، او نه كاخ‏ هاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ ؛ و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمى‏ بستند و حرم رسول الله (ص) را براى او خلوت نمى‏ كردند …این روایت یك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست، بخوانیم:

 

روزى از محلى عبور مى ‏فرمود، عده‏اى از فقرا بر عباهاى پهن شده اشان نشسته بودند و نان پاره‏هاى خشكى مى‏ خوردند، امام حسین (ع) مى ‏گذشت كه تعارفش كردند و او هم پذیرفت، نشست و تناول فرمود و آنگاه بیان داشت:

 

ان الله لا یحب المتكبرین. (3)

خداوند متكبران را دوست نمى‏ دارد.

 

سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت كردم، شما هم دعوت مرا اجابت كنید. آنها هم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند، حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند، (4) و بدین ترتیب پذیرایى گرمى از آنان به عمل آمد و نیز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خویش به جامعه آموخت.

 

 

 

 

 

شعیب بن عبد الرحمن خزاعى مى‏ گوید:

چون حسین بن على (ع) به شهادت رسید، بر پشت مباركش آثار پینه مشاهده كردند علتش را از امام زین العابدین (ع) پرسیدند، فرمود: این پینه ‏ها اثر كیسه‏ هاى غذایى است كه پدرم شب ها به دوش مى ‏كشید و به خانه ‏ى زن هاى شوهر مرده و كودكان یتیم و فقرا مى‏ رسانید. (5)

 

شدت علاقه امام حسین (ع) را به دفاع از مظلوم و حمایت ‏از ستم دیدگان مى ‏توان در داستان ارینب و همسرش عبد الله بن سلام دریافت، كه اجمال و فشرده‏اش را در اینجا متذكر مى ‏شویم :

 

یزید به زمان ولایت عهدى، با این كه همه نوع وسائل شهوترانى و كام جویى و كامروایى از قبیل پول، مقام، كنیزان رقاصه و…در اختیار داشت چشم ناپاك و هرزه‏اش را به بانوى شوهردار عفیفى دوخته بود.

 

پدرش معاویه به جاى این كه در برابر این رفتار زشت و ننگین عكس العمل كوبنده ‏اى نشان دهد، با حیله‏ گرى و دروغ پردازى و فریبكارى، مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه‏ ى شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده‏ ى پسرش یزید بكشاند.حسین بن على (ع) از قضیه با خبر شد در برابر این تصمیم زشت ایستاد و نقشه ‏ى شوم معاویه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از یكى از قوانین اسلام، زن را به شوهرش عبد الله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز یزید را از خانواده‏ى مسلمان و پاكیزه‏ اى قطع نمود و با این كار همت و غیرت الهى ‏اش را نمایان و علاقمندى خود را به حفظ نوامیس جامعه ‏ى مسلمان ابراز داشت و این رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على (ع) و دنائت و ستمگرى بنى امیه، براى همیشه در تاریخ به یادگار ماند. (6)

 

علائلى در كتاب «سمو المعنى» مى‏نویسد: ما در تاریخ انسان به مردان بزرگى برخورد مى‏ كنیم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خویش را جهانگیر ساخته‏ اند یكى در شجاعت، دیگرى در زهد، آن دیگر در سخاوت، و…اما شكوه و بزرگى امام حسین (ع) حجم عظیمى است كه ابعاد بى نهایتش هر یك مشخص كننده‏ ى یك عظمت فراز تاریخ است، گویا او جامع همه ‏ى والایى‏ها و فرازمندى‏هاست. (7)

 

آرى مردى كه وارث بى كرانگى نبوت محمدى است، مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع) است و وارث جلال و درخشندگى فضیلت مادرى چون حضرت فاطمه (ع) است، چگونه نمونه‏ ى برتر و والاى عظمت انسان و نشانه‏ ى آشكار فضیلت‏هاى خدایى نباشد.

 

درود ما بر او باد كه باید او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهیم.

 

امام حسین (ع) و حكایت زیستنش و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه‏ ى یك بزرگ مرد تاریخ را براى ما مجسم مى‏ سازد، بلكه او با همه‏ى خویشتن، آیینه‏ى تمام نماى فضیلت‏ ها، بزرگ منشى‏ ها، فداكاری ها، جان بازى‏ها، خداخواهى‏ ها و خداجویى ‏ها مى ‏باشد، او به تنهایى مى ‏تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت را ضامن گردد.

 

بودن و رفتنش، معنویت و فضیلت‏هاى انسان را ارجمند نمود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:06:00 ق.ظ ]




حركت كاروان اسرا به شام
یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.


در تاریخ آمده بعد از آن كه ابن زیاد یك روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای كربلا را در كوچه‌ها و محله‌های كوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(1) ابن زیاد سرهای شهدای كربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.


ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار طوری كه مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.(2)


منابع و اسناد مدتی را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارك از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌كردند.


 جریان راهب مسیحی
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا                                                    شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا گروهی كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند كه ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار شد و این شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع                                               وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت كننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند كه باز ناپدید شد، برای بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحكم جَور                                           وَ خالف خَلفَهُم حكم الكِتاب
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید كردند و با این كارشان مخالف قرآن عمل نمودند.


حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید كه در آنجا زندگی می كرد. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون كرد متوجه شد از نیزه‌ای كه كنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می‌آیند و می‌گویند:
السلام علیك یابن رسول الله … السلام علیك یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما كیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر كیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) كه در سرزمین عراق خروج كرد و ابن زیاد او را كشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).
راهب با تعجب پرسید: همان محمدی كه پیغمبر خودتان است؟
خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد كه هلاكت برای شما باد به خاطر كاری كه كردید. از آنها خواهش كرد سر مبارك حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت كه من ده هزار درهم به تو می‌دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.


راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش گذاشت و تمام شب را گریه كرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم كه معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی می‌دهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد:
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم. ای اباعبدالله، هنگامی كه جدت را دیدار می‌كنی گواهی ده كه من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله … صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بیت كرد.


ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیك دمشق رسیدند به یكدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم كنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، كیسه‌های درهم را باز كردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است “فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون” (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود گو سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛ و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند.


حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.(3)         


تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نكرده است كه حاملان سرها چند منزل، استراحت كردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب می‌گوید یكی از كرامات امام زیارتگاه‌هایی است كه از سر ایشان به جای مانده است؛ در كربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مكان‌ها می‌باشد. (یعنی این كه وجود سر مقدس امام در این مكان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای  نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه برای آنها فراهم كند و شهر را آذین كنند، اهل موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌كنیم ولی از آنها درخواست كردند كه به شهر نیایند، بیرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در یك فرسخی شهر منزل كردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چكید و مانند چشمه‌ای از آن خون می‌جوشید.)


مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا می‌كردند و این مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.


حاملان سر نزدیك هر شهری از كربلا (از كوفه تا دمشق) می‌رسیدند جرأت نداشتند كه وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش كنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یك خارجی است.
 
بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام
“ابن لهیعه” و غیر او روایت كرده‌اند: در بیت الله الحرام طواف مى‌كردم ناگاه مردى را دیدم كه گفت: خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بیامرزى! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به اندازه قطرات باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایى، خداى عزوجل گناهانت را مى‌بخشد كه غفور و رحیم است .


آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حكایت نمایم .من به نزدش رفتم و گفت :
بدان كه من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام) به شام رفتیم و برنامه ما این بود كه چون شب مى‌شد آن سر مبارك را در میان تابوت مى‌گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع مى‌شدیم و به شرابخوارى مى‌پرداختیم .


شبى همراهان من به عادت شب‌هاى پیش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاریك شد، صدایی از رعدی به گوشم رسید و برقى را مشاهده كردم و ناگهان دیدم درهاى آسمان باز گردید، حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل، حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهى از ملائكه در خدمت ایشان بودند.


جبرئیل به نزدیك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء (علیهم السّلام) هم مانند جبرئیل، آن سر مبارك را زیارت مى‌كردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین، گریه نمود و انبیاء (علیهم السّلام) به او تعزیت و تسلیت مى‌گفتند.


جبرئیل به خدمتش عرضه داشت: یا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطیع فرمانت باشم تا آنچه كه در حق امت خود بفرمایى به جا آورم؛ اگر مى‌فرمایى زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنین كردم.


رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت وعده‌گاهى است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان. پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فریاد الامان به سوى پیامبر عالمیان، بر آوردم. رسول خدا فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد!


در كتاب “تذییل” محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى، به اسناد خود همین روایت را ذكر نموده بود فقط با این تفاوت كه: وقتی حضرت امام حسین (علیه‌السلام) به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن حضرت را به سوى شام خراب، مى‌بردند و در هر منزلى كه فرود مى‌آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس، مى‌نشستند و شراب می‌خوردند و بعضى از ایشان آن سر انور را به نزد بعضى دیگر مى‌آورد، پس ‍ در آن حین دستى از غیب بیرون آمد و با قلم آهنى این شعر را بر دیوار نوشت :
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا                                                            شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا امتى كه حسین (علیه السّلام) را كشتند؛ در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!
ماموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگى بگریختند.(4)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:02:00 ق.ظ ]




چرا زیارت اربعین ؟؟

 

اربعین و عدد چهل خصوصیتی دارد که دیگر ارقام آن را ندارد

 

اربعین، ستون عصاره عترت
امام حسن عسگری علیه السلام فرمودند:

«علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسین و زیارة الأربعین و التختّم فى الیمین و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرّحمن الرّحیم»؛ نشانه های مؤمن و شیعه، پنج چیز است: اقامه نمازِ پنجاه و یک رکعت، زیارت اربعین حسینی، انگشتر در دست راست کردن، سجده بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم.


مراد از نماز پنجاه و یک رکعت، همان هفده رکعت نماز واجب روزانه به اضافه نمازهای نافله است که جبران کننده نقص و ضعف نمازهای واجب است؛ به ویژه اقامه نماز شب در سحر که بسیار مفید است. نماز پنجاه و یک رکعت به شکل مذکور از مختصات شیعیان و ارمغان معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. شاید سرّ ستودن نماز به وصف معراج مؤمن این باشد که دستورش از معراج آمده است و نیز انسان را به معراج می برد.


موارد دیگری نیز که در روایت یاد شده، همگی از مختصات شیعیان است؛ زیرا فقط شیعه است که سجده بر خاک دارد و نیز غیرشیعه است که یا بسم الله الرحمن الرحیم را نمی گویند یا آهسته تلفظ می کنند. همچنین شیعه است که انگشتر به دست راست کردن و نیز زیارت اربعین حسینی را مستحب می داند.


ویژگی عدد چهل درباره امام حسین علیه السلام
اربعین و عدد چهل خصوصیتی دارد که دیگر ارقام آن را ندارد. غالب انبیای الهی در سنّ چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند و ملاقات خصوصی حضرت موسی علیه السلام و ذات اقدس الهی چهل شب بود و در نماز شب سفارش شده است که چهل مؤمن را دعا کنید و همسایگان را تا چهل خانه گرامی بدارید. این ها نشان می دهد که عدد چهل از برجستگی خاص برخوردار است.


در روایات اسلامی چنین آمده است: زمینی که روی آن انبیا و اولیای الهی و بندگان مؤمن، خدا را عبادت کرده اند، چهل روز در مرگ آنان می گرید، ولی در شهادت امام حسین علیه السلام آسمان و زمین، چهل روز خون گریه کردند. البته اشک یا خون را در این گونه از روایات نباید بر اشک یا خون ظاهری حمل کرد؛ چنان که نباید آن را انکار کرد.

 

توضیح آن که در سیّارات آسمانی بارها انفجارهایی رخ می دهد که با چشم عادی هرگز دیده نمی شود؛ ولی متخصصان با استمداد از علم نجوم و از رصدخانه به تماشای این انفجارها می نشینند. همان گونه که مردم عادی نباید خبر وقوع این انفجار را به صِرف ندیدن آن با چشم ظاهری انکار کنند، خون گریه کردن آسمان و زمین را نیز نباید انکار کنند؛ زیرا این موارد نیز جزو علومی نیست که بشر عادی آن را نظاره کند، حتی از رصدخانه نیز دیده نمی شود.

 

 

همان گونه که نماز ستون دین و شریعت است، زیارت اربعین و حادثه کربلا نیز ستون ولایت است

 

اساساً امر ملکوتی را هرگز نمی توان با ابزار مُلکی ادراک کرد. مثلا ً با دقیق ترین و پیشرفته ترین فنّ رصد سپهر نمی توان مشهودات رؤیای صادق انسان نائم را رصد نمود. اگر یوسف عصر در ساحت رؤیا مشاهده کند که یازده ستاره به همراهی ماه و آفتاب برای وی سجده کردند، هرگز چنین صحنه ای را نمی شود با هیچ رصدخانه ای تصدیق یا تکذیب نمود. غرض آن که معنای اشک ریزی یا خون باری ملکوتی نه مورد تصدیق فنّ تجربی است و نه در قلمرو تکذیب آن قرار می گیرد و هیچ گاه استبعاد به جای استحاله نمی نشیند. کسی که صاحب بَصَر نیست تا ببیند، لا اقل باید صاحب نظر باشد که گوش شنوا به ندای صاحب بصران داشته باشد.


برای تحقیق این موارد، علم مخصوص لازم است که اصطلاح و متخصصان ویژه خود را دارد که اهل ولایت و علمای بزرگ دینی اند. آنان این گونه از احادیث را با جان پذیرفتند و فهمیدند که آسمان و زمین خون گریه می کنند.  از امام زمان علیه السلام نیز نقل شده است که به امام حسین علیه السلام عرض می کنند: اگر اشک چشم تمام شود، برایت خون می گریم؛ «و لأبکینّ علیک بدل الدموع دماً» .


امّا مراد از زیارت اربعین، زیارت چهل مؤمن نیست؛ زیرا این مسأله اختصاص به شیعه ندارد و نیز «الف و لام» در کلمه «الاربعین»، نشان می دهد که مقصود امام عسکری علیه السلام، اربعین معروف و معهود نزد مردم است؛ خلاف کلمه «اربعین» در بسیاری از روایات که بدون «الف و لام» آمده است؛ مانند این روایت امام صادق علیه السلام: «من حفظ من أحادیثنا أربعین حدیثاً بعثه الله یوم القیامة عالماً فقیهاً».

 

چرا زیارت اربعین
اهمیت زیارت اربعین، تنها به این نیست که از نشانه های ایمان است، بلکه طبق این روایت در ردیف نمازهای واجب و مستحب قرار گرفته است. بر پایه این روایت، همان گونه که نماز ستون دین و شریعت است، زیارت اربعین و حادثه کربلا نیز ستون ولایت است.


به دیگر سخن، براساس فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم: عصاره رسالت (نبوی صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن و عترت است؛«إنى تارک فیکم الثقلین… کتاب الله و… عترتى أهل بیتى».  عصاره کتاب الهی که دین خداست، ستونی دارد که نماز است و عصاره عترت نیز ستونش زیارت اربعین است که این دو ستون در روایت امام عسکری علیه السلام در کنار هم ذکر شده است؛ امّا مهمّ آن است که دریابیم نماز و زیارت اربعین انسان را چگونه متدین می کنند.


درباره نماز، ذات اقدس الهی، معارف فراوانی را ذکر کرده است. مثلا ً فرموده: انسان، فطرتاً موحّد است، ولی طبیعت او به هنگام حوادث تلخ، جزع دارد و در حوادث شیرین از خیر جلوگیری می کند، مگر انسان های نمازگزار که آنان می توانند این خوی سرکش طبیعت را تعدیل کنند و از هلوع (و حریص)، جزوع (و بی تاب) و منوع (و بخیل) بودن به درآیند و مشمول رحمت های خاص الهی باشند؛ (إنّ الإنسان خلق هلوعاً * إذا مسّه الشرّ جزوعاً * و إذا مسّه الخیر منوعاً * إلّا المصلّین) .


زیارت اربعین نیز انسان را از جزوع، هلوع و منوع بودن باز می دارد و گفته شد که هدف اساسی سالار شهیدان نیز تعلیم و تزکیه مردم بوده است و در این راه، هم از طریق بیان و بنان اقدام کرد و هم از راه بذل خون جگر که جمع میان این راه ها از ویژگی های ممتاز آن حضرت علیه السلام است.


خلاصه آن که رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه نفوس مردم از سوی دیگر بود تا هم جاهلان را عالم نماید و هم گمراهان را هدایت کند و در نتیجه، جهل علمی و جهالت عملی را از جامعه جدا سازد. همین دو هدف در متن زیارت اربعین سالار شهیدان علیه السلام تعبیه شد؛ چنان که منشأ ددمنشی منکران رسالت و دشمنان نبوّت، حبّ دنیا و شیدایی زرق و برق آن بود و عامل مهمّ توحّش منکران ولایت و دشمنان امامت نیز همان غَطْرَسه دنیا و دلباختگی به آن بود، که در بخشی از زیارت اربعین به آن اشارت رفته است: «و تَغطْرَس و تَرَدّی فى هواه».

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:01:00 ق.ظ ]




امام علی علیه‏ السلام:

همانا تـقـوای خــدا داروی درد قـلب‏هـای شماست و بینا کننده کوری دلهای‏تان و شفابخش بیماری جسمهایتان و برطرف کننده تباهی سینه ‏هایتان . و پاک کننده آلودگی جان‏هایتان و روشنی بخش ضعف چشم‏هایتان و فرو نشاننده ترس و اضطراب دل‏هایتان و زداینده سیاهی ظُلمتتان.

 

متن حدیث: 

 

إنَّ تَقوَی اللّه دَواءُ دَاءِ قُلوبِکُم، و بَصَرُ عَمی أفئدتِکُم، و شِفاءُ مَرَضِ أجسادِکُم ، و صَلاحُ فَسادِ صُدورِکُم ، و طَهورُ دَنَسِ أنفُسِکُم،  و جَلاءُ عَشا أبصارِکُم ، و أمنُ فَزَعِ جَأشِکُم ، و ضِیاءُ سَوادِ ظُلمَتِکُم.

 

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:59:00 ق.ظ ]




 

کسانی که دچار پوکی استخوان میشوند

 

هر كسی ممكن است دچار پوكی استخوان شود، اما بعضی افراد نسبت به دیگران بیشتر در خطر ابتلاء به این بیماری هستند. در هر شخصی، بروز پوكی استخوان بستگی به عوامل مثل سن، جنس و نژاد دارد.یك خانم سالخورده نسبت به یك مرد جوان بیشتر در خطر ابتلاء به پوكی استخوان است.یك سیاه پوست آفریقایی نسبت به یك آسیایی یا اروپایی كمتر در خطر ابتلاء به این بیماری است. عوامل ژنتیكی و وراثتی در تعیین حداكثر توده استخوانی موثر هستند و همچنین ممكن است در سرعت از دست دادن استخوان به علت افزایش سن هم نقش داشته باشند. بالاخره اینكه، در بعضی از موارد،‌از دست دادن استخوان به علت ابتلاء به یك بیماری، مصرف بعضی داروها و بعضی از عادتها ایجاد شود.
عوامل ژنتیكی:
از آنجائیكه پوكی استخوان بسیار شایع میباشد، بسیاری از افراد، اثرات این بیماری را در یك یا چند نفر از خویشانوندان خود می‌بینند و نگران این هستند كه آنها هم ممكن است این بیماری را به ارث ببرند. پوكی استخوان، مشكلی است كه در نتیجه افزایش سن ایجاد میشود، اما بعضی از افراد را بیشتر از سایرین مبتلا می‌سازد. هیچ تردیدی وجود ندارد كه عوامل ژنتیكی در ایجاد این بیماری دخیل هستند. اما این عوامل در ایجاد این بیماری زیاد قوی نیستند. میزان حداكثر توده استخوانی بطور عمده‌ای تحت تاثیر عوامل ژنتیكی هستند، اما در سالهای بعد، سایر عوامل اهمیت بیشتر پیدا می‌كنند و ممكن است در نهایت در ایجاد یا عدم ایجاد پوكی استخوان تعیین كننده باشند.
با این وجود، خطر ابتلاء به پوكی استخوان در افرادی كه از نظر ژنتیكی دارای اسكلت بندی كوچكتری هستند بیشتر است. همچنین نشان داده شده است كه خانمهایی كه مادرانشان در سنین پیری دچار شكستگی گردن استخوان ران شده‌اند، دو برابر سایر افراد سالم احتمال شكستگی گردن استخوان ران در آینده را خواهند داشت.
عوامل خطر قوی:
بعضی از بیماریها ود رمانهای آنها باعث افزایش خطر ابتلا به پوكی استخوان میشوند. این موارد شامل: یائسگی زودهنگام در سنین پایین‌تر، فقدان پریودهای ماهانه، سابقه قبلی شكستگی استخوان، درمان با داروهای استروئیدی (كورتون‌دار) و ابتلاء به بیماریهایی مثل اختلالات تیروئید و سرطانها هستند.
عوامل خطر مهم در ایجاد پوكی:
- یائسگی زودهنگام
- آمنوره (فقدان قاعدگی)
- درمان با استروئید (كورتن)
- سابقه قبلی شكستگی استخوان
- بیماری تیروئید
- سرطان
- بعضی از انواع بیماریهای مزمن كبدی، گوارشی و كلیوی
یائسگی زودهنگام:
یائسگی به زمانی گفته میشود كه پریودهای ماهانه یك خانم متوقف میشود كه معمولاً در سنین حدود ۵۰ سالگی این امر اتفاق می‌افتد. با این حال از سن ۴۵ سالگی به بعد هم ممكن است یائسگی روی دهد كه طبیعی تلقی میشود. اگر یاسئگی قبل از این سن رخ دهد خواه به علت طبیعی یا در نتیجه برداشتن تخمدانها، رادیوتراپی یا شیمی درمانی برای سرطانها، به این یاسئگی زودهنگام گفته میشود.
خانمهایی كه یائسگی زودهنگام دارند یا كسانی كه به هر علتی دچار كمبود استروژن هستند در خطر زیادی برای ابتلاء به پوكی استخوان هستند.
آمنوره:
آمنوره یا فقدان پریودهای ماهانه قبل از یائسگی ممكن است به دلایل مختلفی ایجاد گردد. این وضعیت در خانمهای مبتلا به آنوركسیا نرووزا یا بی‌اشتهایی عصبی و نیز در خانمهای لاغری كه تمرینات ورزشی شدید می‌كنند مثل ورزشكاران حرفه‌ای یا ژیمناستها بسیار شایع میباشد. همچنین در خانمهایی كه دچار بیماریهای مزمنی مثل بیماری كبدی یا التهاب روده‌ها هستند، آمنوره دیده میشود. در آمنوره، هورمون جنسی استروژن كاهش می‌یابد كه عامل خطر مهمی برای بروز پوكی استخوان است.
استروئید درمانی:
استروئید یا كورتون درمانی معمولاً به صورت مصرف قرصهای پردنیزولون در بسیاری از بیماریها تجویز می‌گردد كه این بیماری شامل بیماریهای روماتیسمی، بیماریهای ریوی، التهاب روده‌ها و بعضی از انواع سرطانها هستند. متأسفانه با وجود اینكه داروهای استروئیدی (كورتون‌دار) در درمان این بیماریها بسیار موثر هستند، اما آنها ممكن است باعث از دست دادن سریع استخوان و ایجاد پوكی استخوان گردند. هنوز كاملاً مشخص نشده كه مصرف چه مقدار از پردنیزولون می‌تواند باعث این وضعیت شود اما اعتقاد بر این است كه مصرف روزانه ۵ میلیگرم یا كمتر احتمال كمی دارد كه ایجاد پوكی استخوان كند. بطور كلی، هر چه مقدار مصرف این دارو بیشتر باشد، احتمال بروز پوكی استخوان هم بیشتر میشود. كسانی كه به مدت طولانی از داروهای استروئیدی استفاده می‌كنند نیز در معرض خطر زیادی در ابتلاء به این بیماری هستند. اما مصرف كوتاه مدت این داروها باعث ایجاد اثرات مضری در ایجاد پوكی استخوان نیستند. كرمها و پمادهای كورتون‌دار مثل بتامتازون، هیدروكورتیزون و تریاسمینولون و نیز تزریق داخل مفصلی كورتون مثلاً به مفصل زانو یا شانه باعث پوكی استخوان نمی‌گردند. استنشاق اسپری‌های كورتون‌دار مثل بكلومتازون كه در بیماری آسم بكار می‌رود ممكن است اثرات كمی بر روی استخوان داشته باشد، ام احتمال كمی وجود دارد كه باعث بروز مشكلات جدی شود مگر اینكه به مدت طولانی برای چند سال و به مقدار زیاد استفاده گردد.
بیماریهای تیروئید:
پركاری تیروئید اگر به اندازه كافی درمان نشود، می‌تـواند منجر به از دست دادن استخوان در نتیجه پوكی استخوان شود. همچنین در موارد كم كاری تیروئید، اگر به میزان بیش از اندازه‌ای از هورمون تیروئید استفاده شود، همین اثر ممكن است ایجاد شود، بنابراین خانمهایی كه از قرصهای تیروئید استفاده می‌كنند باید با انجام آزمایشهای منظم خون، از میزان هورمون تیروئید خونشان با خبر باشند.
سابقه قبلی شكستگی استخوان:
افرادی كه تاكنون دچار یك یا چند شكستگی استخوان بر اثر پوكی استخوان شده‌اند، احتمال زیادی دارد كه در آینده نیز به شكستگی‌های دیگری مبتلا شوند. دلیل این وضعیت روشن نیست، اما ممكن است به علت ساختمان شكننده استخوان آنها باشد. این امر به ویژه در خانمهایی صدق می‌كند كه دچار یك یا چند شكستگی در مهره‌های ستون فقراتشان شده‌اند، خطر ایجاد شكستگی های بعدی در این خانمها حدود هفت برابر دیگران می‌باشد. بنابراین تمام خانمهایی كه سابقه شكستگی به خصوص در مچ دست یا ستون فقرات دارند، باید از احتمال ایجاد شكستگی‌های بعدی در آینده با خبر باشند.
سایر بیماریها:
چندین بیماری دیگر نیز وجود دارند كه می‌توانند ایجاد پوكی استخوان كنند. این بیماریهای شامل بیماری كبدی مزمن، نارسایی كلیه‌ها و التهاب روده‌ها می‌باشند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1397-07-28] [ 10:23:00 ق.ظ ]




دامهای شیطان رجیم

شیطان از جنس جن و از آتش خلق شده است و قبل از این که از بهشت رانده شود،خدا را بسیار عبادت می کرد. به همین دلیل، عزازیل نام گرفت.حضرت علی(ع) فرموده اند:شیطان هفتاد هزار سال خدا را عبادت کردو فقط یک نماز دو رکعتی او چهار هزار سال طول کشید.وقتی خدا انسان را از خاک آفرید و روح در آن دمید،به تمام ملائکه،دستور سجده بر آدم داد و همه سجده کردند،به جز ابلیس که به خدا گفت:«مرا از آتش آفریده ای و او را از گل بدبو.پس مقام من از او بالاتر است و بر او سجده نمی کنم».سپس،خداوند به او فرمود:از درگاهم بیرون برو که تو از رانده شدگان هستی.شیطان جواب داد:«من هفتاد هزار سال تو را عبادت کرده ام و خودت فرموده ای که هر کس مرا عبادت کند،عبادتش را بی نتیجه نمی گذارم و عوضش را به او می دهم».

خدا در پاسخ فرمود:هر چه بخواهی، در دنیا به تو عطا می کنم.

شیطان گفت: «اول،اجازه بدهی تا قیامت زنده بمانم».

خداوند فرمود:«تا روز معلومی تو را مهلت می دهم».

«دوم،در مقابل هر یک از فرزندان آدم،دو فرزند به من عطا کنی که بر هر یک از آنها، دو فرزند را مسلط کنم و آنها را به گمراهی بکشانم».

«سوم،می خواهم فرزندان آدم ما را نبینند،ولی ما آنها را ببینیم».

«پنجم،از تو می خواهم به من قدرت دهی که به هر شکلی که می خواهم درایم و هر کجا که خواستم بروم».

«ششم،می خواهم تا دم مرگ کنار فرزندان آدم باشم(یعنی حتی وقتی حضرت ملک الموت (عزرائیل) برای قبض روح به سراغ انسان می اید،شیطان هم حاضر می شود و انسان را وسوسه می کند تا کافر از دنیا برود)».چنان که امام محمد باقر(ع) فرمودند:«زمانی که انسان در حال جان کندن است،خیلی تشنه می شود و در آن هنگام،شیطان با یک لیوان آب می اید و می گوید:اگر بر من سجده کنی و کافر شوی،این آب را به تو می دهم.اگر انسان مومن و نمازخوان باشد،آب را قبول نمی کند و در غیر این صورت،بر شیطان سجده می کند و آنجاست که شیطان آب را می ریزد و می گوید:«من از تو بیزارم» و می رود.

«هفتم،از تو می خواهم که مرا بر سینه اولاد آدم مسلط گردانی،تا او را وسوسه کنم».

خداوند،در پایان فرمود:تمام خواسته هایت را برآورده می سازم،ولی هر کس که پیرو تو شود و فریب تو را بخورد،من او را با تو به دوزخ می افکنم که بد منزلگاهی است.شیطان نیز گفت:«ای خدا، به قدرت و شکوهت قسم که همه انسان ها را گمراه می کنم،مگرعده معدودی که بندگان خاص تو هستند و باقی،همه بندگان من هستند».سپس گفت:«حالا که مرا بیرون می کنی،جایی برای زندگی کردنم معین کن!»خداوند فرمود:«تو را در حمام ها و هر کجا که محل رفت و آمد مردم است،قرار دادم».شیطان گفت:«غذای من چه باشد؟»

خداوند پاسخ داد:«هر گاه بر سر سفره ای نام من برده نشد، بنشین و با آنها که همچون حیوان گرسنه و حریص،بدون گفتن ایه شریفه «بسم الله الرحمن الرحیم» غذا می خورند،تو نیز غذا بخور.[حضرت امام محمد باقر(ع)،در این باره فرموده اند:اگر اول غذا یادتان رفت بسم الله بگویید، آخر غذا آن را بر زبان آورید،تا شیطان هر چه را خورده است،دوباره از شکم خود بیرون بریزد.] باز شیطان گفت:من احتیاج به آب دارم.خداوند فرمود:آب تو شراب و هر چیز مست کننده باشد.ابلیس خواست تا کتابی برایش قرار داده شود.خداوند فرمود:«کتاب تو وَشَم (نقش هایی که بعضی،روی بازوها و اندامهای یکدیگر خال کوبی می کنند و یا کتابهای سحر و جادو است».اولین کسی که سحر و جادو را به انسان آموخت نیز،شیطان بود.پس از این گفتار،شیطان از خدا خواست برای او حدیثی قرار دهد. خداوند فرمود:«حدیث تو دروغ است و کسانی که دروغ می گویند،حدیث تو را نقل می کنند».بعد گفت:«برای من دام و وسیله شکار قرار بده».خداوند پاسخ داد:«زنان را وسیله صید کردن و به دام انداختن مردان قرار دادم».

روزی حضرت محمد(ص) شیطان را در مسجد الحرام دید، پیش او رفت و گفت: «ای نفرین شده،چرا ناراحتی؟».شیطان گفت:«از دست تو و امت تو ناراحتم».حضرت فرمود:«چرا از من ناراحتی؟» شیطان گفت:«چون این همه تلاش می کنم که مردم را گمراه کنم،ولی تو در قیامت از آنها شفاعت می کنی و تمام زحمات مرا به هدر می دهی،به همین جهت با تو دشمنم و از تو بدم می اید».

حضرت فرمود:«از دست امتم چرا ناراحتی؟» شیطان گفت:امت تو خصوصیاتی دارند که امتهای دیگر ندارند:

اول:وقتی به هم می رسند،سلام می کنند؛سلامی که اسم خداست و من از این اسم می ترسم.

دوم :چون همدیگر را می بینند،به یکدیگر دست می دهند و تا دست هایشان از هم دور نشده است، گناهانشان بخشیده می شود.

سوم:وقتی غذا می خورند،«بسم الله…» می گویندو این باعث می شود، دیگر نتوانم غذا بخورم و گرسنه بمانم.

چهارم:بعد از غذا خوردن«الحمدلله» می گویند.

پنجم:هر زمان که نام تو آورده شود،بلند صلوات ختم می کنند و آنقدر ثواب آن زیاد است که من فرار می کنم.

ششم:زمانی که می خواهند کاری کنند،«ان شاء الله» می گویند و به همین دلیل،من دیگر نمی توانم در کارهایشان مداخله کنم و آنها را بر هم زنم.

هفتم:آنهاصدقه می دهند وبه این وسیله،هم گناهانشان آمرزیده می شود و هم هفتاد نوع بلا را از خود دور می کنند.نبی اکرم(ص) فرمودند:«وقتی انسان دستش را به منظور خارج کردن صدقه،در جیبش فرو می برد،هفتاد شیطان دست او را می گیرند؛تا او را منصرف نمایند و نگذارند که او صدقه بدهد».

هشتم:قرآن می خوانند و در خانه ای که قرآن خوانده می شود،دیگر جایی برای من نمی ماند؛زیرا در آن خانه ملائک رفت و آمد دارند.

نهم:مرا زیاد لعنت می کنند و وقتی مرا لعنت می کنند،یک زخم بر بدنم می افتد و تا زمانی که همان شخص را به گمراهی نکشانم،آن خوب نمی شود.

دهم:وقتی گناهی مرتکب می شوند،سریع تر توبه می کنند و زحمات مرا به هدر می دهند.

یازدهم:بعد از عطسه کردن،«الحمدلله»می گویند.حضرت فرمودند:عطسه از طرف خدا و خمیازه از طرف شیطان است. وقتی کسی عطسه کرد،باید الحمدلله بگوید و حق مسلمان بر گردن دیگری است که اگر کسی را دید که عطسه می کند،بگوید یرحمکم الله.زمانی که انسان نماز می خواند،شیطان از او دور می شود و به ویژه،اگر سجده نمازش طولانی شود،شیطان،از روی ناراحتی فریاد می کشد. حضرت امام صادق(ع) فرمودند:«هر کس نماز نخواند،از شیطان پست تر و خبیث تر است، چون شیطان یک خطا کرد و آن هم اینکه بر آدم سجده نکرد،ولی انسانی که نماز نخواند،برخدا سجده نکرده است».حضرت محمد(ص) فرمودند:«مجوز عبور از پل صراط نماز است».و نیز فرمودند:«اگر نماز مؤمن قبول شود،بقیه اعمال او نیز مورد قبول درگاه الهی می باشد،ولی اگر نمازش قبول نشود،بقیه اعمالش نیز قبول نخواهد شد».در میان نمازها،به نماز صبح خیلی سفارش شده و دلیل آن این است که در هنگام شب،فرشتگان شب،نزد انسان هستند و اعمال شب را می نویسند و هنگامی که اذان صبح را می دهند،جای خود را به فرشتگان روز می دهند.پس اگر نماز صبح را بخوانیم،در دو پرونده ثبت می شود؛فرشتگان شب آن را به عنوان آخرین عمل و فرشتگان صبح، آن را به عنوان اولین عمل در پرونده خود ثبت می کنند و همچنین،از امام صادق(ع) نقل شده است: از صفات مؤمن این است که بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند می گوید. اگر آن را بلند نگوییم،شیطان تا پایان نماز ،بر روی شانه انسان می نشیند و انسان را وسوه می کند و نیز فرمودند:«هر کس،بعد از تکبیر نماز و(قبل از شروع سوره حمد) اعوذ بالله من الشیطان الرجیم را بگوید،به اندازه هر مویی که در بدن او وجود دارد، هزار حسنه برای او می نویسند» .از پیامبر(ص) روایت شده است:«هر کس، بعد از نماز،تسبیحات حضرت زهرا(س)(34 مرتبه الله اکبر، 33 مرتبه الحمدلله، 33 مرتبه سبحان اللّه)را،در حالی که آنها را با انگشتان دست می شمارد،بر زبان جاری سازد، همان دستهایش او را روز قیامت شفاعت می کنند. انجام این عمل با تربت کربلا نیز،در مفاتیح الجنان،سفارش شده و ثواب زیادی برای آن ذکر شده است.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:22:00 ق.ظ ]




آتش مرا نمی سوزاند

 

آفتاب همه جا را فرا گرفته بود،تنها سایه های اندکی پای دیوارها دیده می شد،چند زن و مرد میانسال به سوی دشت و باغ در حرکت بودند؛تا برای تأمین مخارج زندگی خود به دامداری و کشاورزی بپردازند.

برخی از بازاری ها هم مغازه های خود را باز کرده و به خرید و فروش کالاهایشان مشغول بودند،هوا خیلی گرم نبود،اما بر اثر فعالیت و تحرک زیاد، قطره های عرق در پیشانی افراد دیده می شد.

آن مرد مؤمن وارسته تازه،وارد شهر «مصر» شده و به بازار آمده بود؛تا علاوه بر باخبر شدن از وضع بازار،از حال و هوای شهر نیز آگاهی یابد.همه دکان داران و کاسبها،با حالت عادی،مشغول به کار بودند،اما در یک قسمتی از بازار،مرد کاسبی در وضع غیر عادی دیده می شد.او آهنگر میانسالی بود که قطعه های آهن گداخته را،بدون استفاده از گاز انبر،با دست از کوره بیرون می آورد و روی صندان می گذاشت،به منظور ساختن ابزار مورد نظر،با پتک بر آن می کوبید و بدون ترس و احساس درد، در حالی که فضای مغازه بر اثر حرارت زیاد،بسیار گرم و رنج آور شده بود،به کار پر زحمت خویش ادامه می داد.

رویارویی با این صحنه،برای مرد مؤمن تازه وارد،خیلی شگفت انگیز بود.وی درحالی که پیش خود فکر می کرد،مرد آهنگر یکی از «اولیای خدا» و از مؤمنان برجسته است،با شتاب نزدیک شد تا راز این کار عجیب را دریابد که چگونه آهن گداخته، دست مرد آهنگر را نمی سوزاند؟!

پس از سلام، رو به مرد آهنگر کرد و با «لحن ملایمی» گفت:ترا به خدا سوگند،راز این عظمت خود را برای من بیان کن، چگونه خداوند تو را به این مقام بلند رسانیده است؟خواهش می کنم در حق من دعایی کن!

مرد آهنگر با شنیدن سخنان آن مرد متأثر شد و اشک از چشمانش سرازیر گردید و گفت:تو درباره من اشتباه می کنی،من شخص پرهیزکار و ممتازی نیستم و خود را هم انسان والایی نمی دانم.

مرد مؤمن،با شگفتی بیشتر ادامه داد:این،گونه ای شکسته نفسی است؛ چرا که تا به حال، انجام چنین عملی را از هیچ یک از بندگان خدا ندیده و نشنیده ام.خواهش می کنم راز این مقام و موقعیت را برای من بیان کن!

پافشاری های زیاد مرد مؤمن،آهنگر را به سخن آورد:

من در روزگار جوانی،در همین مغازه مشغول کار بودم.یک روز،زن جوان زیبای کم نظیری به نزد من آمد،و در حالی که از شدت فقر و نداری به ستوه آمده بود،از من درخواست پول و کمک مادی نمود،زیبایی آن زن،به اندازه ای فریبنده بود که تأثیر زیادی بر من گذاشت،تا جایی که وسوسه شدم،در مقابل پرداخت پول، با او رابطه برقرار کنم.این پیشنهاد را مطرح کردم،ولی زن جوان،در حالی که به گریه افتاده و سخت به خشم آمده بود،ناله ای زد و گفت:ایا از خدا نمی ترسی که چنین پیشنهاد شرم آوری را به من می دهی؟!

من با دیدن برخورد او بر سرش فریاد کشیدم:برخیز و این جا را ترک کن!

زن بیچاره، با عجله،از مقابل چشمم دور شد،اما بعد از چند دقیقه،گریان و سر به زیر،برگشت و با صدایی لرزان و نالان گفت:

آماده ام تسلیم تو شوم و خواسته ات را برآورده سازم؛زیرا فشار فقر و تنگ دستی، مرا سخت بیچاره و درمانده کرده است،تا آنجا که ناچار باید تن به این نکبت و رسوایی بدهم!

من،با عجله در مغازه را بستم و او را به خانه بردم.وقتی وارد اتاق شدیم،در را از پشت قفل کردم.زن پرسید:چرا در را قفل می کنی؟ در این خانه که غیر از من و تو کس دیگری حضور ندارد!؟ گفتم:باید احتیاط کرد،ممکن است کسی باخبر و باعث آبروریزی و رسوایی شود!

زن جوان مثل برگ بید به خود می لرزید و اشک می ریخت،وقتی علت پریشانیش را سؤال کردم، جواب داد:من تا کنون پاکدامن بوده ام و دست هیچ نامحرمی به من نرسیده است،اکنون از خدا می ترسم، مگر نمی دانی پروردگار عالم گفته است:«ألم یعلم بأن الله یری؛ایا انسان نمی داند که خداوند اعمال و رفتار او را می بیند و شاهد و ناظر بر رفتار نیک و بد اوست؟».(سوره علق،ایه 14)

ایا این وضع،در مقابل دیدگان خداوند،نگران کننده و شرم آور نیست؟ ایا نمی شود تو نیز از قصد تجاوز و ناپاکی صرف نظر کنی؟ اگر راه مردانگی و پاکی را پیش گیری،من با خدا پیمان می بندم و از او می خواهم که بدن ترا از آتش دنیا و آخرت در امان دارد.

آه و ناله و التماس آن زن جوان، مرا به شدت دگرگون کرد،به طوری که از هوسرانی و تجاوز منصرف شدم و بادادن مقداری پول او را رها ساختم.

باری!من که خودم را از لذت و کامجویی محروم کرده بودم،آن روز را با ناراحتی و آشفتگی به شب رساندم و در غم و اندوه سر به بالین خواب نهادم.آن شب،در خواب،زن بزرگواری را دیدم که مرا مورد خطاب قرار داد و گفت:«ای مرد،خدا به تو پاداش نیک بدهد!».

از او پرسیدم:«که هستی»،جواب داد:من مادر آن زن جوان درمانده هستم که از ترس خدا به او تجاوز نکردی و در عین حال،نیازمندی مادی او را برطرف نمودی.بنابراین،من از خدا خواستم که نگذارد آتش دنیا و آخرت ترا بسوزاند.

پرسیدم:او از چه خانواده ای بود؟

آن زن پاسخ داد:وی از بستگان و نسل خاندان پیامبر(ص) بود.

من که با دیدن آن خواب،آرامش بیشتری یافته بودم،شکر خدای را به جای آوردم و از آن روز به بعد که مشغول شغل آهنگری هستم،دیگر نیاز به ابزار برای جا به جا ساختن آهن گداخته ندارم و همانطور که می بینی،با دست خود آن را برمی دارم و آتش مرا نمی سوزاند.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. برگرفته از کتاب، ریاحین الشریعة، ج2، ص 135.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:21:00 ق.ظ ]




با قرآن در همه حال

 

قرآن گنج معرفتی است که تنها کسانی موفق به کشف آن می شوند که آن را بخواهند و در صدد یافتن آن برایند؛گنجی ناتمام که هر کس به آن دست یازد،هیچ گاه طعم فقر و بدبختی را نخواهد چشید؛دانشی که پایانی ندارد؛نوری که خاموشی در آن نیست و قرآن دریای معرفتی است که هر کس به قدر تشنگی خود از آن بهره می گیرد.

مسائل اخلاقی از جمله معارف این بحر بی کران می باشد که به منظور سالم سازی روابط انسانی و تحکیم پایه های جامعه اسلامی بسیار سفارش شده است و ما برخی از آنها را یادآور می شویم:

1.وارد شدن به منزل وبرخورد با همنوع:

خداوند متعال فرمان داده است،وقتی وارد منزلی می شویم که اختیار آن را نداریم،ابتدا اجازه بگیرم و بعد وارد شویم و وارد هیچ خانه ای نگردیم،مگر اینکه کلید آن را داشته باشیم یا آن را در اختیار ما نهاده باشند:

«… هر جا که کلید آن دست شماست یا خانه رفیق خود،با کی نیست از همه یا هر یک از این خانه ها غذایی بخورید(وارد آن شوید)…».(سوره نور،ایه 61)

در ادامه همین ایه فرموده است:«…و هر گاه بخواهید به خانه ای داخل شوید،نخست به خویش سلام کنید که این سلام،برکتی نیکو از جانب خداست…»

سلام کردن موجب زدودن غبار کینه و دشمنی و پاکیزگی دلها از آنها می باشد.

2.میهمانی رفتن و میهمانی دادن:

اکرام نمودن میهمان،رسمی است که از دیر باز وجود داشته و به یقین اسلام هم آن را سفارش نموده است.چنان که خداوند در سوره ذاریات می فرماید:«ای رسول ما،ایا حکایت میهمانان گرامی ابراهیم و فرشتگان بر تو رسیده است؟ هنگامی که آنها بر او وارد شدند و سلام گفتند و او جواب سلام گفت و فرمود:شما مردمی ناشناسید! آنگاه،نزد اهل بیت خود رفت و کباب گوساله چاقی را باز آورد. غذا را نزد آنها گذارد،گفت:شما غذا تناول نمی کنید؟!».(سوره ذاریات،ایات 24 تا 27)

این ایات به خوبی بیانگر این نکته است که هرگاه میهمانی به نزد ما می اید، باید با گشاده رویی و اختصاص بهترین چیزی که در اختیار داریم،از او به بهترین شکل استقبال و پذیرایی کنیم.

اما زمانی که خودمان میهمان می شویم،مسائل اخلاقی را رعایت کنیم.قرآن در مورد وارد شدن به منزل پیامبر اکرم(ص) و صحبت کردن با همسران وی دستوری را صادر و آن را به عنوان یک الگوی همیشگی در روابط اجتماعی مطرح کرده است:«ای کسانی که ایمان آورده اید،به خانه های پیامبر(ص) وارد نشوید،مگر آنکه اجازه دهد… و هرگاه از زنان رسول(ص) متاعی می طلبید،از پس پرده بطلبید که این برای پاکیزه ماندن دلهای شما بهتر است…».(سوره احزاب،ایه 53)

همچنین،می فرماید:«…هنگامی که دعوت شدید،داخل شوید (نه بدون دعوت) و وقتی که غذا را تناول کردید،متفرق شوید و مشغول سخن پردازی نشوید؛(زیرا این موضوع) موجب اذیت و آزار رسول(ص) می شود…».(سوره احزاب،ایه 54)

بنابراین، شایسته نیست کسی بدون دعوت،خود را میهمان دیگری سازد و میهمان نباید با سخن پردازی و ماندن بیش از اندازه، وقت صاحب خانه را بگیرد.

3.وارد شدن به مجالس عمومی:

به منظور ایجاد تواضع در مومنین و حفظ روح تعاون و همدلی میان آنان،خداوند فرمان داده است،چنانچه کسی ـ با هر مقام و موقعیت ـ وارد مجلسی پر جمعیتی شد،در هر قسمت از مجلس که جا بود، بنشیند و اگر شخص دیگری وارد مجلس شد،از جایش برخیزد و کمی تنگ تر نشیند؛تا دیگری هم در میان مجلس جای بگیرد.

«ای کسانی که ایمان آورده اید،هرگاه به شما گفتند،در مجالس خود جای را برای یکدیگر باز کنید، جای باز کنید؛تا خدا بر توسعه (مکان و مقام و منزلت) شما بیفزاید و زمانی هم گفتند از جای خود برخیزید،برخیزید تا خدا اهل ایمان و دانشمندان شما را بلند مرتبه گرداند…».(سوره مجادله،ایه 11)

4.در گوشی صحبت نکردن:

از آنجایی که صحبت کردن پنهانی دو نفر در حضور دیگران موجب برانگیخته شدن حس کنجکاوی و یا ناراحتی آنها می شود،پس،خداوند این کار را ناپسند و شیطانی دانسته.روشن است،کسی که می خواهد گفته هایش برای دیگران فاش نشود،می بایست،در جایی آنها را بیان کند که کس دیگری حضور نداشته باشد؛تا از ایجاد گمان بد در او جلوگیری کند:

«همیشه نجوی و راز گفتن از شیطان است که می خواهد مومنان را دلتنگ و پریشان خاطر کند،در صورتی که هیچ زیانی به آنها نمی رساند،جز آنکه به امر خدا باشد و مومنان باید همیشه بر خدا توکل کنند».(سوره مجادله،ایه 10)

5.رعایت ادب در هم صحبتی با بزرگان:

لازم است به بزرگ ترها،به ویژه پدر و مادر و معلمان خود احترام بگذاریم و از آزرده ساختن آنها با رفتار و سخنانمان خودداری کنیم.به عنوان نمونه،صدایمان در نزد آنها بالا نبریم،اگر در حضور آنها سؤالی شد،اقدام به پاسخگویی نکنیم و هر چند که خود پاسخ آن سؤال را بدانیم،در صحبت کردن بر آنها پیشی نگیریم:«ای کسانی که ایمان آورده اید،بر خدا و رسول او پیشی نجویید…؛ای اهل ایمان، صدای خود را بلندتر از صدای پیامبر(ص) نکنید (با او به صدای بلند صحبت نکنید)… کسانی که نزد رسول خدا(ص) به صدای آرام و آهسته سخن گویند در حقیقت،خدا دل هایشان را برای مقام رفیع تقوی آزموده است… بیشتر کسانی که تو را (پیامبر(ص)) از پشت حجره ات،با صدای بلند می خوانند،انسان های نفهم و بی شعوری هستند».(سوره حجرات،ایات 4ـ1)

6.چگونگی برخورد با افراد نادان و دشمن خدا:

افراد نادان به سبب برخوردار نبودن از عقل سلیم کارهایی را انجام می دهند که موجب پایین آمدن شأن انسانی و آسیب رساندن به ارزش های اسلامی می گردد،همچون کافران که به دلیل سخنان ناشایستی که در مورد پیامبر خدا (ص) بر زبان می آورند،موجب تضعیف اسلام و آسیب رساندن به روحیه مسلمانان می شوند.بنابراین، به منظور جلوگیری از چنین مواردی،خداوند برای برخورد با هر یک از این افراد دستوری صادر فرموده است که مؤمنان با به کارگیری آنها وسیله هدایت آنان را فراهم سازند.از جمله آنکه با آنها به نرمی سخن گفته شود،تا شاید ادب شوند و به اسلام و مسلمین توهین نکنند،از مجادله و بحث بیهوده با چنین افرادی پرهیز شود و نیزبه آنها دشنام داده نشود؛چرا که این سبب می شود،آنها نیز به خدا دشنام دهند:

«و بندگان خدای مهربان کسانی هستند که بر روی زمین به تواضع و فروتنی راه می روند و هرگاه مردم نادان آنها را مورد خطاب قرار دهند،با زمان خوش جواب می دهند و به آنها سلام می کنند».(سوره فرقان،ایه 63)

«شما مومنان به آنها که غیر از خدا را می خوانند،دشنام ندهید؛تا مبادا آنها نیز از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام دهند…».(سوره انعام،ایه 108)

7.چگونگی راه رفتن:

شاید از نظر ما راه رفتن نیاز به دانستن آداب ندارد و همه می دانند چگونه راه بروند،اما راه رفتن بعضی افراد به گونه ای است که به نظر می رسد،با رفتار خود، دیگران را کوچک می کنند و با بی اعتنایی از کنارشان رد می شوند و یا خود را برتر از دیگران می بینند و به اصطلاح،فخر فروشی می کنند.از آنجایی که این گونه رفتارها موجب تقویت کبر و غرور در آدمی می شود،اسلام با آن برخورد کرده و مسلمانان را از انجام آن بازداشته است:«هرگز در زمین با غرورو ناز راه مرو که با نیرو زمین را نتوانی شکافت و در سربلندی به کوه نخواهی رسید».(سوره اسرا،ایه 37)

«و هرگز به تکبر و آزار مردم دست مزن و با غرور در زمین راه مرو که خدا هرگز مردم متکبر خودستا را دوست نمی دارد».(سوره لقمان،ایه 18)

8.یکسان نمودن گفتار و عمل:

تجربه ثابت نموده است،گفتار،به ویژه گفتاری که با هدف راهنمایی بر زبان آورده می شود زمانی اثر می گذارد که گوینده آن انجام دهنده اش نیز باشد.سفارش افرادی که دیگران را تشویق به کار نیک می کنند،ولی خود از انجام آن بی بهره اند،کمتر در دیگران اثر می گذارد.در روز قیامت پشیمان ترین افراد کسانی هستند که دیگران را راهنمایی کردند،اما خود عمل نکردند؛زیرا کسانی که راهنمایی شدند، دستورات را به کار بستند و به مقصد رسیدند،اما اینها کاری انجام ندادند و بی بهره ماندند.اینان،در زمان حسابرسی،عملی شایسته پاداش در نامه عمل خود نمی بینند.

«ای کسانی که ایمان آورده اید،چرا چیزی را می گویید که در عمل خلاف آن را انجام می دهید.این عمل بسیار سخت خدا را به خشم می آورد».(سوره صف،ایات 3 و

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:20:00 ق.ظ ]




برگزاری کلاس آموزشی راهنمایی رانندگی عبور از خیابان برای مهد کودک
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:59:00 ق.ظ ]




برگزاری جشن قرآن در آبدانان در مدارس ابتدایی
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:58:00 ق.ظ ]




حضور طلاب پایه اولی وفعال فرهنگی مدرسه علمیه جوادلائمه"ع"آبدانان در اردو طلیعه حضور...
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:56:00 ق.ظ ]




حضور طلاب پایه اولی وفعال فرهنگی مدرسه علمیه جوادلائمه"ع"آبدانان در اردو طلیعه حضور...
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:54:00 ق.ظ ]




راه رسيدن به معرفت النفس و معرفت الله چيست؟

اين پرسش ناظر به روايت مشهورى از حضرت على‏(عليه‏السلام) است كه فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»1؛ «هر كه خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است». منظور از معرفت نفس، شناخت شخصيت و انسانيت انسان است؛ يعنى، آدمى بايد «نفس»، يا «روح» و يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟2 خداوند متعال با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»3؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! به خود و حقيقت خويش توجه كنيد و خود و حقيقت خويش را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، انحراف ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللَّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روشتان آگاه خواهد كرد». با توجه به اينكه آخر آيه، از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاى پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود، معناى ژرف‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد: هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و جلوه‏گاه وجه حق است، بشناسد؛ پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. درباره چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته بايسته است: يكم. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. دوم. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» است؛ چرا كه نفس انسانى، به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند، همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آنكه بر طبق آيه شريفه، غايت اين راه خداوند متعال است. پس آدمى بايد هميشه در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند؛ خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. سوم. معرفت مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى، شناختى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد؛ نه شناختى كه براى امور ديگر مقصود باشد. چهارم. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد؛ وگرنه صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى، تنها آشنايى با مفاهيم است.4 در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خويش و كمال است و اين امر، جز با عمل و تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود.5 عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است: چون فرود آيى به وادىّ طلب‏ پيشت آيد هر زمانى صد تعب‏ صد بلا در هر نفس اينجا بود طوطىِ گردون مگس اينجا بود جدّ و جهد اينجات بايد سال‏ها زان‏كه اينجا قلب گردد حال‏ها مِلك اينجا بايدت انداختن‏ مُلك اينجا بايدت در باختن‏ در ميان خونْت بايد آمدن‏ وزهمه بيرونْت بايد آمدن‏ چون نماند هيچ معلومت به دست‏ دل ببايد پاك كرد از هر چه هست‏ چون دل تو پاك گردد از صفات‏ تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات‏ چون شود آن نور بر د ل آشكار در دل تو يك طلب گردد هزار6 افزون بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو مى‏تواند به معرفت ربّ بينجامد: نخست آنكه بدانيم حقيقت وجودى انسان، عين ربط، وابستگى و نيازمندى محض به خداى متعال است و از خود هيچ استقلالى ندارد. از اين رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به او است: «اِنَّا لِلَّهِ».7 او حقيقت پايدارى است كه هستى‏بخش مطلق و عطاكننده همه كمالات به موجودات از جمله انسان‏ها است: «هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»8؛ بدون آنكه نيازى به كسى يا چيزى داشته باشد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».9 اينها حقايقى است كه با دريافت حضورى و شهودى، و رفع موانع معرفت - از قبيل غفلت ناشى از سرمستى و غوطه‏ور شدن در شهوات و دنياطلبى و دنيادوستى - قابل وصول است.10 دوم آنكه با شناخت توانمندى‏هاى ظاهرى و باطنى آدمى و اعتراف به ناشناخته ماندن تمام اسرار وجودي انسان و سرگشتگى در درك حقيقت روح، از يك سو مى‏توان به جلوه‏اى از شناخت خداوند دست‏ يافت؛ و از سوي ديگر به كوتاهي خود نسبت به درك مقام ذات غيبيه خداوند متعال، اعتراف كرد. 1 عبدالواحد بن محمد، آمدى تميمى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ص 232. 2 براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : حسن، حسن‏زاده آملى، دروس معرفت نفس؛ محمد، شجاعى، مقالات، ج 1. 3 مائده (5)، آيه 105. 4 سيدمحمدحسين، طباطبايى، الميزان، ج 6، ص 163 - 169. 5 براى آگاهى بيشتر نگا: محمد، شجاعى، مقالات، ج 2 و 3. 6 عطار، نيشابورى، منطق الطير، صص 180 - 181. 7 بقره (2)، آيه 156. 8 بقره (2)، آيه 255؛ آل‏عمران (3)، آيه 2؛ طه (20)، آيه 111. 9 فاطر (35)، آيه 15. 10 اعراف (7)، آيه 179. پاسخي به بياني ديگر: خداشناسي فلاسفه و متكلمان دلايل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه كرده‏اند كه به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسيم مى‏شوند. دليل اينكه اين بزرگان دلايل متعددى اقامه كرده‏اند، اين است كه هر كس با توجه به خصوصيات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلايل زودتر به يقين مى‏رسند. براى برخى دلايل علمى يقين‏آور است، كه براى برخى دلايل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت يقين‏آور است. اما اصل كلى در تمام دلايل و براهين اين است كه آنها تنبيهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بديهى هستند. يعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن‏ترين مفاهيم و حقايق است و تمام اين دلايل به منزله تابلوهاى راهنمايى هستند كه ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمايى مى‏كنند. توضيح بيشتر اينكه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر كس متفاوت است. و اكثر دلايل و راههاى خداشناسى نيز معمولاً از پايين به بالاست. يعنى از راه موجودات و نشانه‏هاى آفرينش (به اصطلاح قرآن آيات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى اين دو راه يعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى كه مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل كه راه خواص است، راه سومى نيز وجود دارد كه راه اولياء خدا و عرفان است كه قرآن و روايات ما به اين راه تأكيد فراوان دارند، كه اين راه از خدا به خدا رسيدن است، و معلوم است كه اين روش شناخت ما را به يقين واقعى و خداشناسى ناب مى‏رساند. زيرا اين راه شهود مستقيم و بلاواسطه است كه هرگونه مشكلى را از آدمى زائل مى‏كند و تفاوت عمده‏اى با دلايلى دارد كه خدا را به عنوان غيب و پنهان مطرح و اثبات مى‏كند. در مورد راه اول، كتب فراوانى تأليف شده است كه به عنوان نمونه به كتب زير مراجعه كنيد: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. اما بر اساس راه دوم لحظه‏اى در خود بيانديشيم، نزديكترين چيز به ما دل ماست؛ اما آيا ما قدرت تصرف در دل خود را داريم؟ و حتى بر خنده و گريه خود تصرف داريم؟ نه، زيرا دل ما در تصرف ديگرى است، آيا همين دليل بر وجود او كافى نيست؟ اين راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقيقى است كه ما در اين بحث به آن اشاره نمى‏كنيم. براى اطلاع بيشتر ر.ك: 1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش. 2- معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق. راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «يا من دل على ذاته بذاته؛ اى كسى كه خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع«. امام سجاد: «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى‏دانستم تو كيستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) يا در دعايى كه توصيه شده است در عصر غيبت بخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك….»؛ (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) يعنى شناخت پيامبر با خداست، بلكه شناخت هر چيز با خداست و اگر خدا را نشناسيم هيچ كس و چيزى را نمى‏توانيم بشناسيم، زيرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بكل شى‏ء محيط، (فصلت/54) و كان اللهُ بكل شى‏ء محيطا، (نساء/126). ان الله كان على كل شى‏ء شهيدا، (نساء/33 و احزاب/55)» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسيم، علم و شناخت به موجودات ديگر امكان ندارد. چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: يا نزد ما حاضر است يا از ديدگان ما غايب. اگر معلوم از نظر ما غايب باشد. اول بايد اوصاف و صفاتش را بشناسيم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شويم. مثلاً در شناخت آتش اول بايد گرما و حرارت يا دور را ديد و شناخت و سپس وجود آتش را ادراك نمود كه به اين نوع شناخت معرفت حصولى مى‏گويند. اما در شناخت آنكه نزد ما حاضر است، خود او را مى‏بينيم و مى‏شناسيم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى‏مى‏بريم و به اين نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى‏گويند. مثل علم هر كس به حالات درونى (ترس و شادى و…خود) و هيچ كس به ما از خدا نزديكتر نيست. «ان الله يحول بين المرء و قلبه؛ همانا خداوند بين انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراين از قلب ما به خود ما نزديكتر است. چنين است كه هرگاه به خود نظر مى‏افكنيم، ابتدا او را مى‏بينيم و باعلم حضورى مى‏يابيم كه تمام وجود ما را احاطه كرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نيست تا به دنبال نشانه‏ها برويم. بلكه ما در حضور او هستيم و او در مشهد ماست و اين علم حضورى خداوند است كه اگر كسى به آن نائل آيد، به يقين تمام رسيده است و چنين است كه رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ (البحار/2/32) براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1ـ الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مائده. 2ـ الميزان، ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 14 سوره طه. 3ـ تحرير تمهيد القواعد، آية‏الله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، اين كتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر يكى از كتابهاى مهم عرفانى است. 4ـ نشان از بى‏نشان‏ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153. در يك برآيند كلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است: 1) شناخت حصولى: كه مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفكر، انديشه، استدلال و برهان است. 2) شناخت حضورى، كه خود دوگونه است: يكم، درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه يك علم حضورى غيراكتسابى در نهاد انسان و بيرون از محدوده اختيار اوست. اين شناخت فطرى ـ كه در قلمرو اخلاق قرار نمى‏گيرد ـ در بيشتر انسان‏ها، تنها استعداد و مايه‏اى است كه آدمى با تلاش خود مى‏تواند آن را از استعداد به فعليت، و از حالت ابهام، به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند. دوّم، علم حضورى اكتسابى كه يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مى‏يابد كه خداوند آن را به او افاضه نمايد. اين نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شديد و ضعيف است كه آخرين مرحله آن، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى مى‏باشد. هر چند دريافت اين معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقيما در اختيار آدمى نيست، اما مقدمات دست‏يابى به آن از افعال اختيارى است. در حقيقت، افاضه اين كمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختيارى انسان است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مى‏شود؛ گرچه مراتب ديگرى از اين معرفت حضورى براى برخى از اولياى خدا در اين دنيا فراهم مى‏آيد. بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح، يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما يعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مى‏تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مى‏توانيد خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميق‏تر بشناسيد. در واقع، معرفت نفس كه پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوك عملى و شرعى است، بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مى‏كنيم كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را كه در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسيده است با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه:

هر كسى اندازه روشندلى
غيب را بيند به قدر صيقلى
 

هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد
بيشتر آمد بر او صورت پديد
(مثنوى/4/2909 ـ 2910) براى رسيدن به شناخت و علم حصولى، بايد سراغ ادله و براهين مختلف عقلى رفت و به تفكر و تدبر در آيات و نشانه‏هاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. كه در اين زمينه كتب فراوانى تأليف شده است از جمله: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. براى رسيدن به شناخت حضورى بايد راه تهذيب نفس و نيز معرفت نفس را طى كرد من عرف نفسه فقد عرف ربه اما مراد از شناخت نفس چيست و چگونه مى‏توان به آن دست يافت؟ اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصيت و انسانيت انسان است. اين كه دريابد و علم پيدا كند: نفس چيست؟ خصوصيات آن كدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شكل با يكديگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه كيفيتى است؟ نفس، عقل و قلب آيا يكى هستند و اگر خير، وجه تمايز آنها از يكديگر چيست؟ نفس از ديدگاه قرآن و روايات چگونه تفسير مى‏شود؟ هبوط و عروج نفس چيست؟ مراد از تهذيب نفس چيست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابليت‏هايى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن كدام است؟ آيا مى‏توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست يازيد؟ اين معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در يك كلام آدمى بايد «نفس» يا «روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟ براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن‏زاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1. خداوند متعال در اين آيه شريفه با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خود و حقيقت خود توجه داشته باشيد و خود و حقيقت خود را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، منحرف شدن ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش‏تان آگاه خواهد كرد» (مائده/105) با توجه به اين كه آخر آيه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود معناى عميق‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد كه هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. قبل از بررسى چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته ضرورى است: 1. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. 2. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» مى‏باشد، چرا كه نفس انسانى است كه به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند نيز همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آن كه بر طبق آيه شريفه‏اى كه پيش‏تر نقل شد، غايت اين راه خداوند متعال است. پس بايد آدمى مدام در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. 3. اصل معرفت نفسى كه مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد، نه شناختى كه براى ترتب آثار ديگر مقصود باشد. 4. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى تلقى شود؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنايى با مفاهيم است، نه عين واقع در مرحله عمل و كمال. (الميزان، ج 6، ص 163 - 169). اما چگونگى دست‏يابى به اين معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روش‏هاى زير قابل پيگيرى است: 1. روش علمى (انسانى) و تجربى كه در آن كوشش مى‏شود تا بر اساس روش‏هاى علوم انسانى و تجربى (طبيعى) حقيقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با يكديگر، خصايص، فعاليت‏ها و توان‏هاى آنها را شناسايى و تبيين كنند. به نظر ما، به دليل پيش‏فرض‏ها و روش‏هاى مخصوص و محدود اين علوم، ديدگاه‏ها و نظريات آنها در باب انسان‏شناسى كافى نيست. 2. روش تعقلى كه در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعه‏اى اصل وجود روح، ماهيت و حقيقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مى‏شود. 3. روش شهودى كه در آن بر اساس سلوك عملى و شرايط خاص، بر اثر پديدار شدن مكاشفات و تمثلاتى براى سالك، وى، وجدانا به معرفت نفس خويش و در مرتبه‏اى بالاتر به معرفت نفس ديگران نايل مى‏آيد. 4. روش نقلى كه در آن بر اساس آيات و روايات، حقيقت نفس و روح، خصايص و مراتب آن، تبيين؛ و به پرسش‏هايى كه پيش‏تر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مى‏شود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با اين رهيافت، به دليل آن كه خالق هستى و روح و مفسران كلام او، يعنى اهل‏بيت(ع)، بر حقايق نفس اشراف دارند، شناختى دقيق، صحيح و عميق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مى‏شناساند، همان سلوك عملى و شرعى است كه با عمل به دستورهاى دين و شرع مقدس محقق مى‏شود. در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين امر، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى. عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است:

چون فرود آيى به وادىّ طلب
پيشت آيد هر زمانى صد تعب
 

صد بلا در هر نفس اينجا بود
طوطىِ گردون مگس اينجا بود
 

جدّ و جهد اينجات بايد سالها
زانكه اينجا قلب گردد حالها
 

مِلك اينجا بايدت انداختن
مُلك اينجا بايدت در باختن
 

در ميان خونْت بايد آمدن
وزهمه بيرونْت بايد آمدن
 

چون نماند هيچ معلومت به دست
دل ببايد پاك كرد از هر چه هست
 

چون دل تو پاك گردد از صفات
تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات
 

چون شود آن نور بر دل آشكار
در دل تو يك طلب گردد هزار

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:54:00 ق.ظ ]




 

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود: 1-زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است 2-روح انسان با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد

 

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود:

الف) انسان برای زندگی ابدی و كامل و بدون نقص آفریده شده و زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است، تا در قالب این جسم به كمال و لیاقت زندگی در آن جهان برسد و با عبادت استحقاق آن درجات را پیدا كند. وقتی به كمال رسید، چون زندگی جاوید و بدون محدودیت و نقص در این جهان مادی و محدود و در این بدن مادی ممكن نیست، با مرگ ،روح به جانی دیگر منتقل می‌شود كه ظرفیت روح را داشته باشد و همه نعمت‏هایش ابدی و جاودان باشد . مرگ، فانی و نابود شدن نیست، بلكه انتقال از جایی به جای دیگر است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است، اما نسبت به عالم برزخ و قیامت، حیات و زنده شدن است.

یك مثال، مطلب را ساده می‏كند. وقتی نطفه انسان در رحم مادر شكل گرفت، زمان لازم برای كمال این نطفه و طفل نه ماه است و بعد از نه ماه باید به مكانی و زمانی مناسب با مرحله نهایی كمال؛ یعنی، دنیا منتقل شود .دیگر نگه داشتن او در مكان اول به مصلحت و نفع او نیست.پس او اگرچه از شكم مادر بیرون رفته ودیگر اجازه حضور در آن مكان را ندارد، اما در دنیا تولد یافته است. با این نگاه مرگ خود نعمتی الهی و مطابق حكمت است.  از دیگاه قرآن مرگ نیستی و نابودی نیست وخداوند كسی را از بین نمی‌برد . قرآن كریم از مرگ با عنوان “توفّی” یاد كرده است(1).

این واژه در لغت، به معنای گرفتن چیزی به طور تمام و كمال است. در زبان عربی، هر گاه كسی چیزی را به كمال و تمام و بدون هیچ كم و كاستی دریافت كند، از این كلمه استفاده می‏شود (2).

قرآن می‏فرماید: (اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیمْسِك الَّتِی قَضَی عَلَیهَا الْمَوْتَ وَیرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّی؛ (3)"خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می‏ستاند،  [ نیز] روحی را كه در [ موقع ]خوابش نمرده است می‏گیرد. پس آن [ نفسی‏] كه مرگ را بر او واجب كرده، نگه می‏دارد و آن دیگر [ نفس‏ها] را تا هنگامی معین [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس می‏فرستد".

در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب - كه شباهتی به مرگ دارد - به “توفی” و سپس به “امساك” نگهداشتن، تعبیر شده ؛  علاوه بر آنكه مرگ را وصفی برای روح شمرده ؛ یعنی، روح به وسیله مرگ، بدن مادی را ترك كرده و وفات می‏كند.

 از این آیه و مشابه آن استفاده می‏شود مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش - كه روح او است - در اختیار مأموران الهی قرار می‏گیرد و آنان انسان را دریافت می‏كنند.

بنا بر این: اوَلاً، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلكه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده ؛ روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوی او است. (4)

ثانیاً، از آن جایی كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاكی آمده است، با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد. به دنیا آمدن جنبه موقتی از حیات انسان است تا در این عرصه ،‌گوهر وجود خود را نمایان سازد كه آیا گوهری نیك از خود به نمایش می‌گذارد یا گوهری زشت و ناپسند.

انسان آمیخته  از یك اصل و یك فرع است. اصل، “روح” و فرع، “بدن” آدمی است. روح كه حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده وبه عالم مادی هبوط كرده است؛ اما بدن خاكی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح - كه از عالم مجردات است - بیگانه می‏باشد. از آن جایی كه انسان از ابتدای خلقتش روی زمین به سوی خداوند در حركت است،(یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه)؛ “ای انسان! حقا كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی كرد.” (5)، با “مرگ” سرفصل خاصی از این حركت را در سیر به سوی خداوند، شروع می‏كند و بر اساس آن، جدایی میان روح مجرد و بدن خاكی می‏افتد و با مرگ، روح به منزلی از منزل‏هایی كه در مسیر حركتش به سوی وطن اصلی و اولی خود وجود دارد، بر می‏گردد.

امام صادق(ع) این حقیقت را چنین توضیح می‏دهد:

“… و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامی كه خداوند این دو شأن را باهم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می‏شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول كرده است. هنگامی كه خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد كند، آن مفارقت، “مرگ” است. در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت. بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است. این بدین جهت است كه در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی‏]، جدایی ایجاد می‏شود؛ روح به قدس اولی بازگردانده می‏شود و جسد در همان زمین باقی می‏ماند؛ زیرا كه از شأن دنیا است". (6)

بنا بر این، مرگ “بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی".

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:53:00 ق.ظ ]




علت گرفتاری برخی افراد و راحتی برخی دیگر چیست؟

 

مدتی است که ذهن مرا سؤالی مشغول کرده‌‌ است. چگونه خدا عادل است در حالی که یک نفر در خانواده‌‌ای بزرگ می‌شود که پدرش زناکار است و یک نفر دیگر در یک خانواده کاملا خوب بزرگ می‌‌شود؟ حقیقت این است که من یک دوستی دارم که خیلی ضربه روحی خورده، در عشقش شکست خورده، دوست من خیلی دختر خوب و مذهبی است، و در یک خانواده‌‌ای بزرگ شده که پدرش زناکاره، داداشش طلاق گرفته، خواهرش که ازدواج کرده شوهرش کتکش می‌‌زنه و اذیتش می‌‌کنه، یک خواهر بزرگتر از خودش داره که حدود۲۷ سالشه و ازدواج نکرده و خواستگار زیاد داره و در مرحله تحقیقات و آگاهی از سابقه پدر دوستم، خواستگارها می‌‌روند. دوست من همه اینها را که می‌‌بیند، می‌‌گوید خدا خیلی بی عدالت است، خدا ما را رها کرده و از این قبیل حرفها. خیلی حالش بد است.

هر چه به او می‌‌گویم تمام اینها امتحانات الهی هست، قبول نمی‌‌کند. خلاصه به خدا شک دارد. خیلی ناراحت است و می‌‌گوید من هیچ امیدی به خدا ندارم، آینده‌‌ام سیاه است، من بزرگترین گناهها را انجام دادم که همان ناامیدی از خداست. به نظر شما چگونه ایشان را راهنمایی کنم؟ به او بگویم عدالت خدا چه بوده که این بلاها سر او آمده؟ او معتقد است که نتیجه کار پدرش سر آنها می‌‌آید. می‌‌گوید ما باید نتیجه کارای پدرمان را ببینیم. خدا خیلی بی عدالته و…! من چگونه او را متقاعد کنم؟

پاسخ :

گناهکار بودن کسی و تولد فرزند در چنین خانواده‌ای هیچ ربطی به عدالت خداوند ندارد. خداوند برای همه بندگان راه خوب را از راه بد بیان نموده است و پیامبران را برای راهنمائی بشر فرستاده است و بعد از پیامبراسلام، جانشینان برحق آن حضرت و در زمان غیبت در طول تاریخ، مراجع و علماء بزرگ به تأسی از معصومین(علیهم‌‌السّلام) راه خوب و بد را برای مردم بیان نموده‌‌اند.

علاوه اینکه خداوند در درون خود انسان نیز عقل را قرار داده که با کمک آن انسان می‌تواند راه‌های خوب و بد را از هم تشخیص دهد.حال با آنکه خداوند برای هدایت بشر چیزی کم نگذاشته است، اگر کسی به همه وسایل هدایت و سعادت پشت پا بزند و راه روشن و مستقیم را کنار بگذارد و در جاده انحراف و گمراهی حرکت کند و به سوی تاریکی و هلاکت معنوی خود پیش برود و در چنین مسیری فرزندی در خانواده‌ی او متولد شود چه ربطی به عدالت خدا دارد؟

خداوند ابزار هدایت را در اختیار همه قرار داده است، منتهی یک نفر از این ابزار بهره می‌‌گیرد و خود را در مسیر فطرتش قرار می‌‌دهد و یک نفر راه گمراهی را در پیش می‌‌گیرد. هر کدام به اختیار خودش که خداوند به آنها داده در این راهها حرکت می‌کنند.در ضمن بچه‌‌هایی که در چنین خانواده ها به وجود می‌آیند، می‌توانند خودشان سرنوشت خود را تغییر دهند و به سوی پاکی و سعادت حرکت کنند.در هر صورت آنچه که در جواب شما نسبت به مشکل این خواهر می‌‌توانیم بگویم اینست که: تنها ایشان نیستند که گرفتاری دارند، بلکه هر کس در این دنیا به یک نوع از گرفتاری و بلا، مبتلا می‌‌باشد.

علت گرفتاریها چیست؟بر اساس آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت عصمت(علیهم السلام)، گرفتاریهایی که برای مؤمنین پیش می‌آید یا «بخاطر ندانم کاریهای خود آنها» است یا «آزمایش‌‌های الهی» است یا «برای بالابردن درجات معنوی» آنها است.توضیح مختصر هر یک اینست که:

الف) گاهی انسان مرتکب خطاها و اشتباهات می‌‌گردد که پیامد آنها به صورت گرفتاری وبلا در زندگی دنیا پدیدار می‌گردد.
هر گناه، اثر و پیامد مخصوصی دارد، برخی گناهان فقر می‌‌آورد، برخی هم گرفتاری دیگر ایجاد می‌‌کند. چنانچه امام علی(ع) در دعای کمیل می‌‌فرماید: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلَاءَ‏»؛ «خدایا گناهانی که سبب رسوایی می‌‌گردد و گناهانی که موجب خشم وانتقام تو می‌‌گردد، گناهانی که نعمت‌‌های تو را تغییر می‌‌دهد و مانع از اجابت دعا می‌گردد و گناهانی که سبب نزول بلا می‌‌گردد را بر من ببخش و بیامرز».

در هر صورت این گرفتاری ها هم به خاطر آن است که کیفر گناهان او باشد و چون خدا بنده‌‌ی مؤمنش را دوست دارد در برابر برخی از گناهان او را گرفتار می‌‌کند تا کیفر خطای او در همین دنیا گردد و در آخرت سبکبار باشد و این خود، لطف و رحمت خدا نسبت به بنده مؤمن است. ولی کسی که مورد غضب قرار گیرد در بسیاری موارد به جای گرفتاری، نعمتش را بیشتر می‌‌کند تا در نهایت او را به عذاب دردناک آخرت گرفتار سازد.

ب) امتحان‌‌های الهی

گاهی گرفتاریها به خاطر آنست که مورد آزمایش و امتحان الهی قرار می‌‌گیرد.

یکی از سنت ها وقانون‌‌های ثابت خدا اینست که مؤمنین را آزمایش می‌‌کند، چنانچه قرآن کریم در آیات زیادی به این مسئله اشاره دارد. برای نمونه:

در سوره آل عمران آیه ۱۸۶ می‌‌فرماید: «لَتُبْلَوُنَّ فی‏ أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذىً کَثیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»؛ «البته، ‌آزمونهای مالی و جانی(بسیار) در پیش خواهید داشت، و بی تردید و ناگزیر، از پیروان(دروغین) کتابهای آسمانی پیشین و نیز از کسانی که مرام شرک را برگزیده‌‌اند، آزار و زخم زبان فراوان خواهید دید، اگر صبر پیشه کنید و استقامت کنید همه کارتان روبراه خواهد شد و توفیق رفیق شما خواهد گردید».
درسوره بقره آیه ۱۵۵ می‌‌فرماید: «و لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَمْوالِ وَ الأَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»؛ «قطعا همه ی شما را با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مالها و جانها و میوه ها آزمایش می‌کنیم، وبشارت ده به استقامت کنند گان…».

درسوره عنکبوت آیه ۱-۳ می‌‌فرماید: «أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لا یفتنون»؛ «آیا مردم چنین پنداشته‌‌اند که به صرف اینکه بگویند: ایمان آوردیم؛ رهایشان می‌‌کنند و در بوته آزمایش قرار شان نمی‌‌دهند؟ حال آنکه ما امتهایی را که پیش از اینان بوده‌‌اند نیز آزموده‌‌ایم. (پس، ناگزیر مسلمانان را هم خداوند خوا هد آزمود) و معلوم خواهد گردانید که چه کسانی دارای ایمان راستین هستند و چه کسانی بدروغ ادعای ایمان کرده‌‌اند».

البته آزمایش‌‌های الهی چار چوب مشخص ومعین ندارد، بلکه هر کس متناسب با حالات روحیش آزمایش و امتحان می‌‌گردد. لذا در آیه دیگر می‌‌فرماید: «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (انبیاء: ۳۵)؛ «ما شما را به بدیها و خوبیها آزمایش می‌کنیم و سرانجام به سوی ما بازگردانده می‌شوید».

حکمت امتحان‌‌های الهی چیست؟

هر چند خداوند از همه امور آگاه است، لذا امتحانات الهی برای رفع جهل از امور نیست، لکن برای آنکه شایستگی و لیاقت انسان‌‌های مؤمن خالص به نمایش گذاشته شود و استعداد‌‌های درونی او بروز و ظهور پیدا کند او را مورد امتحان قرار می‌‌دهد. خالص کردن انسان مؤمن وآشکار شدن جوهره ایمان مؤمن، یکی از حکمت‌‌های آزمایش الهی است. همان گونه که صنعتگر، طلا را در آتش می‌اندازد تا ناخالصی‌های آن در کوره آتش نابود شود و طلای خالص بدست آید، خداوند هم انسان‌‌های مؤمن را در کوره بلاها و غمها پخته و ایمان او را خالص می‌‌سازد. هم چنین جدا ساختن صفوف مؤمنین راستین از کسانی که صرفا در زبان مؤمن هستند ازدیگر حکمت‌‌های امتحان‌‌های الهی است چنانچه امام علی(ع) می‌‌فرماید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ یُمَحَّصُوا وَ یُمَیَّزُوا وَ یُغَرْبَلُوا وَ یُسْتَخْرَجُ فِی الْغِرْبَالِ خَلْق»؛ «باید مردم خالص شوند و امتحان گردند و تمیز داده شوند و غربال شوند، و استخراج شوند».

بنابراین، مؤمنین متناسب با مرتبه ایمان و وضعیت روحی شان مورد آزمایش‌‌های سخت الهی قرار می‌گیرند و کسی نپندارد که راه ایمان و دینداری همیشه از میان گلزارها و باغستانهای سر سبز می‌‌گذرد و انسان با ایمان در سراسر این راه طولانی که در پیشرو دارد، روی برگ‌‌های گل قدم می‌‌گذارد که این پندار نشانه‌‌ی بی خبری از ماهیت ایمان و دین ‌می‌باشد. شاید همین اندیشه و پندار بوده است که زمانی در مکه در افکار بعضی از مسلمانان رخنه کرده بود که تا کی باید به جرم داشتن ایمان به خدای یکتا زجر بکشیم؟

خداوند برای زدودن این موهومات از اندیشه‌‌ی آنان، آیات ذیل را نازل فرمود:

«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»(عنکبوت/۲-۳)؛ «آیا مردم چنین پنداشته‌‌اند که به صرف اینکه بگویند: ایمان آوردیم رهایشان می‌‌کنند ودربوته ی آزمایش قرار شان نمی‌‌دهند؟ حال آنکه ما امتهایی را که پیش از اینان بوده‌‌اند نیز آزموده‌‌ایم. (پس، ناگزیر مسلمانان را هم خداوند خوا هد آزمود) و معلوم خواهد گردانید که چه کسانی دارای ایمان راستین هستند و چه کسانی بدروغ ادعای ایمان کرده‌‌اند».

گویا همین پندار‌‌های ناهنجار که با آوردن ایمان نباید دیگر مشکلات بر سر راه آنان باشد، در اذهان مسلمانان در مدینه هم به وجود آمده بود که برای بطلان این باور هم خداوند فرمود: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریب‏»(بقره: ۲۱۴)؛ «یا گمان کرده‌‌اید که به همین سادگی می‌‌توانید داخل بهشت بشوید؟! هنوز که شما مانند امتهای پیشین به مصائب گرفتار نیامده‌‌اید، آنها آنقدر سختی می‌‌کشیدند(و فراز و نشیبها را طی می‌‌کردند و آنچنان پریشان و هراسان می‌‌شدند) که پیامبر خدا با مؤمنان و پیروانش همصدا می‌‌گردید و همه یک زبان می‌‌گفتند پس یاری خداوند چه شد؟! همه بدانند که یاری خداوند بسیار نزدیک است».

پس از جنگ أحد که مسلمانان آن همه تلفات و زخمی داشتند و هفتاد نفر از جنگجویان نمونه و سران سپاهشان را از دست داده بودند‌(در چنین شرایطی، برای اینکه بفهماند که راه ایمان و دینداری با سختی‌‌ها همراه است) خداوند این آیه را نازل فرمود «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرینَ»(آل عمران:۱۴۲)؛ «مبادا گمان کنید که به همین ‌آسانی می‌توانید به بهشت در آیید؟ هنوز خداوند مجاهدان شما را معلوم نگردانیده و صابران شما را باز نشناخته است».
در هر صورت باب آزمایش الهی بحث مفصل دارد و حکمتهای آن هم زیاد می‌‌باشد و خداوند همه بندگانش را به نحوی مورد آزمایش قرار می‌‌دهد چنانچه پیامبران الهی مورد آزمایش شدید قرار می‌گرفتند.

ج) بالا بردن اجر وپاداش معنوی

گاهی گرفتاریها به خاطر آنست که خداوند انسان‌‌های مؤمن را گرفتار می‌‌سازد تا او صبر بر بلاها کند و درجات معنوی او را بالا ببرد.
در روایتی که از عبدالرحمن در این زمینه وارد شده است چنین آمده: «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) الْبَلَاءُ وَ مَا یَخُصُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِی الدُّنْیَا فَقَالَ النَّبِیُّونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ یُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِ وَ حُسْنِ أَعْمَالِهِ فَمَنْ صَحَّ إِیمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلاؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِیمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ»؛ «عبدالرحمن ابن حجاج می‌‌گوید: خدمت امام صادق(ع) سخن از بلا و آنچه خدای عزّوجل مؤمن را به آن مخصوص می‌‌دارد به میان آمد، حضرت فرمود: از رسول خدا‌(صلی الله علیه وآله) پرسیدند: در دنیا بلای کدام کس سخت تر است؟ فرمود: پیغمبران، سپس هر که به آنها شبیه‌‌تر است(اوصیا) به ترتیب و بعد از آن مؤمن به ‌‌اندازه ایمان و نیکی کردارش گرفتار شود، پس هر که ایمانش درست و کردارش نیکو باشد گرفتاریش سخت است و هر که ایمانش سست و عملش ضعیف باشد گرفتاریش اندکست».

‌در روایت دیگر می‌خوانیم «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَهِ کِفَّهِ الْمِیزَانِ کُلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِه»؛ ازامام صادق(ع) روایت نموده‌‌اند که فرمود: مؤمن مانند کفه ترازو است، که هر چه بر ایمانش بیفزاید، بر بلایش افزوده شود.
امام صادق(ع) فرمود: همانا خداوند دوستان خود را به مصیبتها و پیش آمدها گرفتار می‌‌کند تا بدان جهت، بدون داشتن گناه، به آنها اجر و ثواب عنایت فرماید.

در حدیث دیگر از پیامبر اسلام(ص) چنین نقل شده است:
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونُ لَهُ الدَّرَجَهُ عِنْدَ اللَّهِ لَا یَبْلُغُهَا بِعَمَلِهِ یُبْتَلَى بِبَلَاءٍ فِی جِسْمِهِ فَیَبْلُغُهَا بِذَلِکَ»؛ «برای مرد در نزد خداوند درجه و مقام است که به وسیله عمل خود نمی‌‌تواند به آن برسد(عملش قاصر است پس) خداوند بدن او را گرفتار بلا(مصائب،امراض و…) می‌‌گرداند، به این وسیله به آن مقام نائل می‌‌گردد».
به همین مضمون از امام صادق(ع) هم روایت شده است که فرمود: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ إِنَّ فِی الْجَنَّهِ مَنْزِلَهً لَا یَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَّا بِالِابْتِلَاءِ فِی جَسَدِهِ».

حال با توجه به آنچه بیان شد لازم است شما راجع به زندگی انسان‌‌های خوب و آبرومند نزد خدا، مانند پیامبران وامامان وسایر بندگان مؤمن توجه و فکر نمائید؛ گرفتاریی که برای آنها در دنیا پیشامد نموده است برای هرکسی دیگر اگر پیش بیاید تحملش شاید بسیار مشکل و سخت باشد.

در زندگی ائمه(ع) توجه کنید، آنها چقدر گرفتاری داشتند. مخصوصا به حادثه کربلا توجه کنید چه مصیبت عظیمی بر این خاندان رخ داد، ولی با همه آن مصائب که در کربلا رخ داد. قهرمان صبر کربلا یعنی حضرت زنیب(س) نه تنها اعتراض نکرد بلکه فرمود «ما رأیت إلا جمیلا»؛ «از خدا به جز خوبی چیزی ندیدم». حتی در شب بعد از شهادت برادران و یارانش، نماز نافله شب را هم ترک نکرد.
حال شما خود فکر کنید شاید گرفتاری‌‌های شما آزمایش الهی باشد، شاید هم جهات دیگر داشته باشد و اصولا بر اساس برخی روایات؛ خداوند گاهی خیر بنده‌‌اش را در گرفتاری‌‌های دنیا می‌‌بیند و حکمتش اقتضا می‌‌کند که او را گرفتار سازد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:51:00 ق.ظ ]




معرفت نفس چیست و چگونه می توان آن را تحصیل کرد ؟

«معرفت نفس» از مباحث بسیار مهم و ارزشمند در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی است که جنبه­های مختلفی دارد اما به نظر می­رسد جنبه اخلاقی آن اهمیت بیشتری داشته باشد.

«معرفت نفس» یعنی خود شناسی، خود شناسی اخلاقی بدان معناست که انسان به تامل درباره خود بپردازد و صفات، استعدادها و ملکات مثبت و منفی خود را در قدم اول بشناسد و در قدم دوم به یک سازندگی اصولی دست بزند. مسلم است که انسان تا از شناخت صفات و ملکات خود غافل باشد، نمی­تواند به اصلاح خود بپردازد.

 در روایات، بر خودشناسی تاکید فراوانی شده است که به عنوان نمونه به چند روایت از حضرت علی علیه السلام که در کتاب درر و غرر آمده ، اشاره می­کنیم:

«غایة المعرفة ان یعرف المرء  نفسه»: بالاترین حد شناخت، خود شناسی است

«اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه» : بزرگترین نادانی، جهل انسان نسبت به خود است.

«نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس»: کسی که به شناخت خویش دست یابد، به بالاترین سعادت رسیده است.

بی تردید، شناخت صفات و حالات مثبت و منفی نفس، کار یک شبه نیست بلکه همواره و در هر لحظه از زندگی نباید از چنین کاری غافل بود. یکی از مهمترین عوامل موفقیت در این مسیر، واقع بینی است. کسی می تواند خود رابشناسد که با خودش تعارف نداشته باشد و بداند هرگز نمی تواند خود را فریب دهد. خود را از هرگونه نقص و عیبی مبرا دانستن، مهمترین مانع در پروسه شناخت نفس است. انسان باید از روی حقیقت جویی به تجزیه و تحلیل احوال درونی خود بپردازد وبداند که با اغفال خود و دیگران، واقعیت عوض نمی­شود و کسی از این راه، به سعادت نمی­رسد. از سوی دیگر، صبر و بردباری نیز از کلیدهای موفقیت از این راه است. مراحل تکامل را همچون پله­های نردبان یکی پس از دیگری طی کرد تا به مقصد نهایی رسید.

خلاصه آنکه باید عزم را جزم کرد و دامن همت را بالا زد و در این راه گام برداشت. بی تردید کسی که در این راه گامهای اولیه را بپیماید خداوند در پیمودن بقیه راه او را کمک خواهد کرد به ویژه اگر طی این مسیر با توسل به اهل بیت و توکل توام باشد.

با این حال، می­توان مواردی را به عنوان موانع بر سر راه خویشتن داری نام برد از جمله:

خود پسندی و وحشت از آشنایی، با نقصهای خود، خودپسندی موجب می­شود انسان تمام حالات و صفات خود را بپسندد و حاضر نشود عیوب خود را بپذیرد.

ایجاد شخصیت کاذب برای خود شخصیتی رویایی که با شخصیت حقیقی انسان فاصله بسیاری دارد. این امر موجب می­شود هر گاه عیبهای انسان آشکار گردد، شخص با هر لطایف الحیلی که ممکن است، مساله را برای خود توجیه کند تا شخصیت کاذبی که برای خود ساخته، درهم نشکند و آرامش ظاهری خود را از دست ندهد.

غفلت و  عدم توجه نسبت به نقص و کمال خود و شناخت و اصلاح معایب که رفاه زندگی، مقامات دنیوی، علم ظاهری و عواملی از این قبیل موجب پیدایش و تشدید این غفلت می­شوند.

یاس و نا امیدی از خود شناسی و خودسازی، شاید بتوان گفت از اصلی ترین ابزارهای شیطان برای جلوگیری از خودشناسی، ایجاد یاس و نا امیدی است: شیطان با القای دشواریهای راه و بزرگ نمایی ناکامیهای موجود به هدف خود  دست می­یابد. راه دیگر شیطان آن است که موجب می­شود انسان خود را با دیگران مقایسه کند و موفقیت دیگران و عدم موفقیت زودرس خود را بهانه یاس و نا امیدی قرار دهد و به این نکته توجه نکند که شرایطی که افراد مختلف در آن قرار گرفته­اند یکسان نیست و هر کسی در برابر شرائط و امکاناتی که دارد مسئولیت دارد.

 

در برابر این موانع باید:

اول: به خدا توکل کنیم، چه در شروع راه و چه در امتداد آن.

ثانیا: به اهمیت و ارزش خودشناسی توجه کنیم و روحیه غفلت را از خود بزداییم.

ثالثا: با پا گذاشتن روی هوای نفس غرور خود را بشکنیم و سعی در کشف امتیازات و معایب خود داشته باشیم.

رابعا: با توکل و توسل در صدد رفع معایب خود برآییم. برای کشف و شناسایی صفات و خصوصیات خود علاوه بر بررسی دقیق احوال خود می­توان از طریق مطالعه از خصوصیات دوستان نزدیک نیز به نکاتی پی برد زیرا دوستی جز در سایه وجوه مشترک روحی و اخلاقی ممکن نیست.

برای رفع معایب نیز می­توان از شیوه مشارطه، مراقبه و محاسبه بهره گرفت: در ابتدای هر روز با خود عهد کنیم و شرط ببندیم که فلان عیب یا عیوب مورد نظر را ترک کنیم (مشارطه)، در طول روز در اعمال و گفتار خود دقت کافی داشته باشیم(مراقبه) و در پایان روز، اعمال روزانه خود را مورد بررسی قرار دهیم؛ نسبت به اعمال صالح و ترک اعمال ناشایست خدا را شکر کنیم و نسبت به موارد عدم رعایت عهد خدا، توبه کنیم و در صدد جبران برآییم(محاسبه)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:50:00 ق.ظ ]




حدیث روز/ رابطه دنیا و انسان در کلام امام علی علیه السلام

 

امام علی علیه السلام: کسی که به دنیا دست یافت خسته می شود، و آن که به دنیا نرسید رنج می برد.

امیرالمومنین امام علی علیه السلام:

 دنیا بدن ها را فرسوده، و آرزوها را تازه می کند، مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور و دراز می سازد، کسی که به آن دست یافت خسته می شود، و آن که به دنیا نرسید رنج می برد.

متن حدیث: 

قَالَ علی( علیه السلام ) : الدَّهْرُ یُخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ یُجَدِّدُ الْآمَالَ وَ یُقَرِّبُ الْمَنِیَّةَ وَ یُبَاعِدُ الْأُمْنِیَّةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ.

«نهج البلاغه، حکمت 72

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-07-17] [ 10:32:00 ق.ظ ]




چرا در زیارت عاشورا اینهمه لعن وجود دارد؟


 پنظر به این که این شبهه بسیار شایع شده است باید به سه نکته‌ی بسیار مهمی که در ذیل به صورت خلاصه اشاره می‌گردد، توجه شود:

نکته‌ اول – چه کسی گفته که مطلق لعن کردن بد است؟! این انحراف را دشمنان اسلام شایع کردند تا کسی با لعن کردن دشمنان خدا، رسول (ص)، اهل بیت (ع) و اسلام و مسلمین، بغض آنها را در دل و کلام نپروراند، علیه ظالمین روشنگری و ضد تبلیغ صورت نپذیرد و لعن معاویه و یزید دیروز به «مرگ بر آمریکا، انگلیس و اسرائیل امروز نیانجامد»، تا آنها بتوانند راحت‌تر به ظلم و جنایات خود ادامه دهند.

خداوند متعال خود در قرآن کریم نه تنها کفار، منافقین و حتی دروغ‌گویان [کاذبین] را لعن کرده است، بلکه به لعن کردن انبیای الهی نیز تصریح نموده است، به ویژه لعن کفار بنی‌اسرائیل:

«لُعِنَ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا یَعْتَدُونَ» (المائده، 78)

ترجمه: از بنى اسرائیل آنان كه كافر شدند بزبان داود و عیسى بن مریم لعنت و نفرین شدند. و این براى همان عصیانى بود كه ورزیدند و اصولا مردمى تجاوز پیشه بودند.

خداوند متعال حتی راجع به کسانی که پس از ایمان کافر می‌شوند [مانند همان اقوامی که به رغم ادعا مسلمانی، اهل بیت(ع) را کشتند، یا امروز مثل حکام عرب کمر به قتل مسلمین بسته‌اند] به لعنت خدا، ملائک و همه‌ی انسان‌ها اشاره می‌نماید و این لعنت را جزای آنها می‌شمارد – یعنی می‌فرماید نه تنها مردم آنها را لعنت می‌کنند، بلکه این دعای آنها مستجاب است و به عذابشان افزوده می‌گردد:

«أُوْلَئكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ» (آل عمران، 87)

ترجمه: آنها جز ایشان است كه نفرین خدا و فرشتگان و مردم، همه، بر آنها باشد.

«إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ» (البقره، 161)

ترجمه: همانا كسانى كه كافر شده و در حال كفر مردند لعنت خدا و ملائكه و همه مردم شامل حال ایشان است‏. (دقت شود که این لعنت کردن به مسلمین یا شیعیان اختصاص نیافته است، بلکه می‌فرماید جمیع انسان‌ها آنها را لعنت می‌کنند).

نکته‌ی اول – لعنت، فحش یا ناسزا نیست. بلکه به معنای «دور از رحمت» است. بدیهی است که آدمیان را می‌توان از این لحاظ به دو دسته تقسیم نمود: یا در ظل رحمت الهی قرار دارند و یا دور شده از رحمت و «ملعون» هستند. و مهم است که انسان بداند چه کسانی با چه ویژگی‌های در ظل رحمت هستند و چه کسانی ملعون؟ تا نسبت به هر ظالمی نگویند: از کجا معلوم، شاید او هم به بهشت رود؟ این خرافه‌ها القائات شیطانی حکام جور و مفسدین و نفی مسلمات دین است.

نکته‌ی سوم و حایز اهمیت – زیارت عاشورا، صرفاً زیارت امام حسین علیه‌السلام نیست، بلکه زیارت و حضور و در محضر ایشان در روز عاشورا و صحنه‌ی کربلا است. فرق دارد که مسلمان در حال آرامش و در مکه و مدینه و … خدمت امامی برسد یا در میدان جنگ. زیارت عاشورا، زیارت امام در میدان جنگ است.

بدیهی است وقتی مسلمان در میدان جنگ در محضر امام (ع) قرار می‌گیرد، باید سریع جهت خود را مشخص و اعلام مواضع کند و بیان دارد که بر مبنای چه شناخت و اعتقادی، در کدام جبهه قرار دارد؟ لذا اگر دقت کنیم، متوجه می‌شویم که زیارت عاشورا، سراسر اعلام مواضع خودمان به حضرت امام (ع) است. می‌گوییم: «انی اتقرب» یا «لعنة الله منی» و … .

در این زیارت دوست شناسی و دشمن‌سناسی «تولی و تبری» خودمان را به حضرت امام (ع) اعلام می‌داریم و بیان می‌نماییم که چه کسانی را در «ظل رحمت الهی»، یعنی هدایت شده و هدایت کننده – و چه کسانی را دور از رحمت، یعنی منحرف و منحرف کننده «ملعون» می‌شناسیم.

در این زیارت حتی به بصیرت و عمق دشمن‌شناسی خود اذعان می‌نماییم تا معلوم شود که جهت‌گیری ما از سر احساسات یا عادت یا فرهنگ غالب نیست [که غالباً فرهنگ غالب در دنیا همان فرهنگ یزیدی است]. بلکه از روی شناختی صحیح و اعتقادی راسخ به اسلام ناب می‌باشد.

لذا پس از سلام و جمیع سلام‌ها تا ابد، به آن حضرت عرض می‌کنیم:

«فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْكُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فیها وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْكینِ مِنْ قِتالِكُمْ …».

یعنی اذعان می‌کنیم که ما نه تنها در دوست شناسی و دشمن‌شناس ظاهر‌نگر و احساساتی و دمدمی و اسیر موج، جوّ و شایعات نیستیم، بلکه کاملاً با بصیرت امور را تعقیب می‌کنیم. لذا ابتدا نه یزید و شمر، بلکه بنیانگذاران جریان انحرافی و پایه‌گذاران ظلم را لعنت می‌کنیم. و ظلم را نیز صرفاً در کشتن، ترور یا قتل عام نمی‌بینیم، بلکه می‌گوییم: ظلم بزرگ‌تر دور کردن شما از مقام و رتبه‌ای [خلافت و حکومت] است که خدا آن را برای شما قرار داده است و نه برای جهال و ظالمین. و در درجه‌ی آخر لعنت می‌کنیم [دور از رحمت می‌شناسیم] کسانی را اقدام به جنگ کردند. و نه تنها آنان را، بلکه هر کس یا جریانی که به آنان کمک کرده است. و اعلام برائت از آنان می‌کنیم و با بیان «الی یوم القیامة» اذعان می‌کنیم که این موضع‌گیری، فقط مخصوص یک حادثه در یک برهه از تاریخ نیست، بلکه همیشگی است.

چرا در زیارت عاشورا اینهمه لعن وجود دارد؟


 پنظر به این که این شبهه بسیار شایع شده است باید به سه نکته‌ی بسیار مهمی که در ذیل به صورت خلاصه اشاره می‌گردد، توجه شود:

نکته‌ اول – چه کسی گفته که مطلق لعن کردن بد است؟! این انحراف را دشمنان اسلام شایع کردند تا کسی با لعن کردن دشمنان خدا، رسول (ص)، اهل بیت (ع) و اسلام و مسلمین، بغض آنها را در دل و کلام نپروراند، علیه ظالمین روشنگری و ضد تبلیغ صورت نپذیرد و لعن معاویه و یزید دیروز به «مرگ بر آمریکا، انگلیس و اسرائیل امروز نیانجامد»، تا آنها بتوانند راحت‌تر به ظلم و جنایات خود ادامه دهند.

خداوند متعال خود در قرآن کریم نه تنها کفار، منافقین و حتی دروغ‌گویان [کاذبین] را لعن کرده است، بلکه به لعن کردن انبیای الهی نیز تصریح نموده است، به ویژه لعن کفار بنی‌اسرائیل:

«لُعِنَ الَّذینَ كَفَرُوا مِنْ بَنی‏ إِسْرائیلَ عَلى‏ لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا یَعْتَدُونَ» (المائده، 78)

ترجمه: از بنى اسرائیل آنان كه كافر شدند بزبان داود و عیسى بن مریم لعنت و نفرین شدند. و این براى همان عصیانى بود كه ورزیدند و اصولا مردمى تجاوز پیشه بودند.

خداوند متعال حتی راجع به کسانی که پس از ایمان کافر می‌شوند [مانند همان اقوامی که به رغم ادعا مسلمانی، اهل بیت(ع) را کشتند، یا امروز مثل حکام عرب کمر به قتل مسلمین بسته‌اند] به لعنت خدا، ملائک و همه‌ی انسان‌ها اشاره می‌نماید و این لعنت را جزای آنها می‌شمارد – یعنی می‌فرماید نه تنها مردم آنها را لعنت می‌کنند، بلکه این دعای آنها مستجاب است و به عذابشان افزوده می‌گردد:

«أُوْلَئكَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلَئكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ» (آل عمران، 87)

ترجمه: آنها جز ایشان است كه نفرین خدا و فرشتگان و مردم، همه، بر آنها باشد.

«إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ» (البقره، 161)

ترجمه: همانا كسانى كه كافر شده و در حال كفر مردند لعنت خدا و ملائكه و همه مردم شامل حال ایشان است‏. (دقت شود که این لعنت کردن به مسلمین یا شیعیان اختصاص نیافته است، بلکه می‌فرماید جمیع انسان‌ها آنها را لعنت می‌کنند).

نکته‌ی اول – لعنت، فحش یا ناسزا نیست. بلکه به معنای «دور از رحمت» است. بدیهی است که آدمیان را می‌توان از این لحاظ به دو دسته تقسیم نمود: یا در ظل رحمت الهی قرار دارند و یا دور شده از رحمت و «ملعون» هستند. و مهم است که انسان بداند چه کسانی با چه ویژگی‌های در ظل رحمت هستند و چه کسانی ملعون؟ تا نسبت به هر ظالمی نگویند: از کجا معلوم، شاید او هم به بهشت رود؟ این خرافه‌ها القائات شیطانی حکام جور و مفسدین و نفی مسلمات دین است.

نکته‌ی سوم و حایز اهمیت – زیارت عاشورا، صرفاً زیارت امام حسین علیه‌السلام نیست، بلکه زیارت و حضور و در محضر ایشان در روز عاشورا و صحنه‌ی کربلا است. فرق دارد که مسلمان در حال آرامش و در مکه و مدینه و … خدمت امامی برسد یا در میدان جنگ. زیارت عاشورا، زیارت امام در میدان جنگ است.

بدیهی است وقتی مسلمان در میدان جنگ در محضر امام (ع) قرار می‌گیرد، باید سریع جهت خود را مشخص و اعلام مواضع کند و بیان دارد که بر مبنای چه شناخت و اعتقادی، در کدام جبهه قرار دارد؟ لذا اگر دقت کنیم، متوجه می‌شویم که زیارت عاشورا، سراسر اعلام مواضع خودمان به حضرت امام (ع) است. می‌گوییم: «انی اتقرب» یا «لعنة الله منی» و … .

در این زیارت دوست شناسی و دشمن‌سناسی «تولی و تبری» خودمان را به حضرت امام (ع) اعلام می‌داریم و بیان می‌نماییم که چه کسانی را در «ظل رحمت الهی»، یعنی هدایت شده و هدایت کننده – و چه کسانی را دور از رحمت، یعنی منحرف و منحرف کننده «ملعون» می‌شناسیم.

در این زیارت حتی به بصیرت و عمق دشمن‌شناسی خود اذعان می‌نماییم تا معلوم شود که جهت‌گیری ما از سر احساسات یا عادت یا فرهنگ غالب نیست [که غالباً فرهنگ غالب در دنیا همان فرهنگ یزیدی است]. بلکه از روی شناختی صحیح و اعتقادی راسخ به اسلام ناب می‌باشد.

لذا پس از سلام و جمیع سلام‌ها تا ابد، به آن حضرت عرض می‌کنیم:

«فَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْكُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فیها وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ وَلَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْكینِ مِنْ قِتالِكُمْ …».

یعنی اذعان می‌کنیم که ما نه تنها در دوست شناسی و دشمن‌شناس ظاهر‌نگر و احساساتی و دمدمی و اسیر موج، جوّ و شایعات نیستیم، بلکه کاملاً با بصیرت امور را تعقیب می‌کنیم. لذا ابتدا نه یزید و شمر، بلکه بنیانگذاران جریان انحرافی و پایه‌گذاران ظلم را لعنت می‌کنیم. و ظلم را نیز صرفاً در کشتن، ترور یا قتل عام نمی‌بینیم، بلکه می‌گوییم: ظلم بزرگ‌تر دور کردن شما از مقام و رتبه‌ای [خلافت و حکومت] است که خدا آن را برای شما قرار داده است و نه برای جهال و ظالمین. و در درجه‌ی آخر لعنت می‌کنیم [دور از رحمت می‌شناسیم] کسانی را اقدام به جنگ کردند. و نه تنها آنان را، بلکه هر کس یا جریانی که به آنان کمک کرده است. و اعلام برائت از آنان می‌کنیم و با بیان «الی یوم القیامة» اذعان می‌کنیم که این موضع‌گیری، فقط مخصوص یک حادثه در یک برهه از تاریخ نیست، بلکه همیشگی است.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:30:00 ق.ظ ]




کیمیایی که امام حسین(ع) به شیخ جعفر مجتهدی داد

«شیخ جعفر مجتهدی» وقتی در میانه‌های عمرش کسی پیدا شد که حاضر بود علم کیمیای خود را به وی ارزانی دارد آن را گرفت و به آب انداخت.

به گزارش مشرق، حاج میرزا اسماعیل دولابی از عارفان و سالکان وارسته طریق الهی در کتاب «طوبای کربلا» مطلبی را درباره «امام حسین(ع) شیرابه فیوضات هستی» از مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی ذکر کرده است که مشروح آن برای دوست‌داران این امام همام علیه‌السلام ذکر می‌شود.

مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی که در عشق به ساحت مقدس امام عدالت باوران حضرت حسین بن علی (ع) زبانزد بود، وقتی در میانه‌های عمرش کسی پیدا شد که حاضر بود علم کیمیای خود را به وی ارزانی دارد آن را گرفت و به آب انداخت؛ چون کیمیایی برای او کیمیا بود که نشانی از محبت اهل بیت (ع) در آن وجود داشته باشد.

او می‌گوید: کیمیا را در آب انداختم و رو به سوی گنبد حضرت سیدالشهدا (ع) عرض کردم: کیمیا درد مرا دوا نمی‌کند. جعفر، کیمیای محبت شما اهل بیت را می‌خواهد!

آری! آن را گرفته و به آب می‌اندازد تا دیگر بار نشان دهد که از کرده خویش در روزگار جوانی پشیمان نیست و اگر هزار بار هم به کیمیا برسد باز کیمیای حب اهل بیت را انتخاب خواهد کرد.

نقل شده است که این واقعه یکی از امتحانات سلوکی ایشان بوده و بعد که سربلند از آن بیرون آمد، مورد تفضلات خاصه حضرت قرار گرفت.

طبق رؤیایی که از علامه فقید محمدتقی جعفری نقل می‌شود، امام حسین (ع) شیر و شیرابه فیوضات هستی است. یکی از نزدیکان استاد هنگام تشرف به بیت‌الله الحرام نیت می‌کند طوافی نیز به نیابت از ایشان به جا بیاورد. او این کار را انجام می‌دهد و ثوابش را به روح استاد هدیه می‌کند، آن‌گاه به محل اقامت خود رفته، استاد را در خواب می‌بیند. علامه در عالم رؤیا به او می‌گوید: هستی مثل سماوری است که شیر آن حسین (ع) است.

این رهنمودهای ولایی و معرفتی، حاصل یک عمر سلوک بی‌وقفه آقای مجتهدی، همان عارف دل‌آگاهی است که در محبت آل اللهی و معرفت ثار‌اللهی شهره آفاق بود و در نظر رهنورد آن طریق ولی اللهی، یکه‌تاز عرصه شهود و اشراق:

* سالکی که طعم محبت اهل بیت را نچشیده باشد به جایی نمی‌رسد.

* باید از حریم مقدس معصومین (ع) دفاع کرد.

* کیمیا، محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است.

* غیرت، صفت جوانمردان است و اهل بیت (ع) جوانمردان غیور را دوست دارند.

* محبت امام حسین (ع)، محک ایمان است.

* کسانی که با اهل بیت (ع) میانه‌ای ندارند، دارای قلب‌های مهر شده‌اند.

* وجود نازنین حضرت ولی عصر (عج) همیشه و در همه جا حاضر است و ماییم که دچار غیبت شده‌ایم، در حالی که برای اهلش حاضر است و اهل معنا حضور معنوی آن حضرت را همیشه و در همه جا احساس می‌کنند.

* تا همانند حضرت آزاده نشوی، آزادت نمی‌کنند.

* حضرت حر تا وقتی که امیر بود بندگی یزید را می‌کرد و از وقتی که غلام امام حسین (ع) شد، به امیری رسید و بر دل‌ها حکومت کرد. شرمندگی حضرت حر، مایه سرافرازی او شد.

* عاشورا، زیباترین تابلوی عالم خلقت است.

* خداوند جلوه‌های «جمالی» و «جلالی» خود را در عاشورا به نمایش گذاشته است.

* ما به حضرت سیدالشهدا (ع) می‌بالیم و آبروداری می‌کنیم.

* وجود نازنین حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را از آن جهت «انیس النفوس» نامیده‌اند که خیلی زود با زائران و محبان خود انس می‌گیرند. وجود مبارک حضرت سیدالشهدا (ع) نه تنها «ضامن آهو» که «ضامن الائمه»‌اند.

* کربلا، دانشگاه عشق است و اهل محبت و معرفت، دانشجویان آن.

* عزاداری سیدالشهدا (ع) و بزرگداشت شهدای کربلا (ع) از بزرگترین شعائر اسلامی است و تنها همین‌جا است که حتی تظاهر به آن پسندیده است.

* شرکت در تأمین هزینه مراسم عزاداری سیدالشهدا (ع) مایه برکت و سلامتی است؛ میزان کمک مهم نیست، چیزی که مهم است نفس شرکت در این مراسم است.

* اهمیت اشکی که برای سیدالشهدا (ع) ریخته می‌شود، در سفر برزخی و اخروی معلوم می‌شود.

* خانه‌ای که در آن به نام امام حسین (ع) مراسم عزاداری اقامه شود، عطر و نور مخصوصی پیدا می‌کند که مطلوب فرشتگان و اولیای خدا است. امروز هم سیدالشهدا (ع) در انتظار لبیک من و شما است. همیشه به یاد او بودن و راه مرام او را دنبال کردن از مصادیق بارز لبیک گفتن به «هل من ناصر حسینی» است.

* در محرم، خیمه‌های امام حسین (ع) را برپا کنید و نگذارید شعله عشق حسینی خاموش و نام و یاد او فراموش شود.

* هنگامی که یاد امام حسین (ع) می‌افتید، تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است.

* حتی‌المقدور در مجالس عزاداری امام حسین (ع)‌ با وضو شرکت کنید و مراتب ادب را به جا آورید؛ زیرا آن حضرت ما را می‌بینند و شاهد رفتار ما هستند.

* نور سیدالشهدا (ع) بر هر دلی که بتابد، حیات و نشاط دیگری پیدا می‌کند.

* سال‌ها در اشتیاق حضرت سیدالشهدا (ع) سوختیم و گریه کردیم تا سرانجام ما را از ما گرفتند و راحت‌مان کردند.

* ما بدون گریه بر سیدالشهدا (ع) نمی‌توانیم زنده بمانیم. خدا می‌داند.

* تمام موجودات در آسمان و زمین برای حسین (ع) گریه می‌کنند.

* گریه کردن برای سیدالشهدا (ع) به سالک محب، آبرو می‌بخشد.

* باید هر روز با قافله اشک به راه افتاد و به کربلا رفت.

* شوق، امیر قافله اشک ما است و جز در کربلا منزل نمی‌کند.

* گریستن از سر شوق و معرفت برای سیدالشهدا (ع) موجب طهارت و معرفت باطن می‌شود.

* چشمی که لذت گریه شوق را نچشیده، ما را به کربلا نمی‌رساند.

* اگر قرار است عاشق باشیم، چرا به حسین (ع) عشق نورزیم؟

* عشق، خضر وادی طلب است و سالکان عاشق را کربلایی می‌کند.

* کعبه در حسرت طواف حرم حسینی می‌سوزد.

* باید از کعبه به کعبه؛ یعنی از مکه به کربلا رفت و در آن‌جا طوافی عاشقانه کرد.

* تا دلی از خیمه‌های سوخته حسین (ع) آتش نگیرد، کربلایی نمی‌شود؛ پس باید کربلایی شد.

* اگر حضرت زینب (ع)‌ از قدرت ولایت بهره‌ای‌ نداشت، چرا با یک «اُسکتوا» نه تنها مردم که حتی جرس قافله‌ها را از نفس انداخت؟ اگر این ولایت نیست پس چیست؟!

* نام مقدس حسین (ع) اسم اعظم الهی است.

* موحد واقعی کسی که حسین (ع) را از خدا جدا نبیند.

* خون مقدس سیدالشهدا (ع)‌ تا قیام حضرت مهدی (ع) از جوشش نمی‌افتد.

* ما هم می‌توانیم با کاروان کربلا هم سفر شویم؛ اگر عشق حسینی داشته باشیم!

* عاشورا، صحنه عشق بازی با خدا است.

* بارها پرده عاشورا را به ما نشان داده‌اند. بعضی از صحنه‌‌هایی که ما دیده‌ایم در هیچ مقتلی نیست.

* ما حقیقت ایمان را در محبت و معرفت به حضرت سیدالشهدا (ع) یافته‌ایم.

* دوست و دشمن به این حقیقت اعتراف دارند که «جعفر» عاشق سیدالشهدا (ع) است.

* هنوز شیهه غریبی ذوالجناح در بیابان کربلا طنین‌انداز است.

* حبیب بن مظاهر خود را فدای امام حسین (ع) کرد تا اصحاب در کربلا با دو حبیب سروکار نداشته باشند؛ در خانه اگر کس است یک حرف بس است . غیرت، شرف، جوانمردی تا همیشه شرمنده حضرت ابوالفضل (ع) هستند.

 

کیمیایی که امام حسین(ع) به شیخ جعفر مجتهدی داد

«شیخ جعفر مجتهدی» وقتی در میانه‌های عمرش کسی پیدا شد که حاضر بود علم کیمیای خود را به وی ارزانی دارد آن را گرفت و به آب انداخت.

به گزارش مشرق، حاج میرزا اسماعیل دولابی از عارفان و سالکان وارسته طریق الهی در کتاب «طوبای کربلا» مطلبی را درباره «امام حسین(ع) شیرابه فیوضات هستی» از مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی ذکر کرده است که مشروح آن برای دوست‌داران این امام همام علیه‌السلام ذکر می‌شود.

مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی که در عشق به ساحت مقدس امام عدالت باوران حضرت حسین بن علی (ع) زبانزد بود، وقتی در میانه‌های عمرش کسی پیدا شد که حاضر بود علم کیمیای خود را به وی ارزانی دارد آن را گرفت و به آب انداخت؛ چون کیمیایی برای او کیمیا بود که نشانی از محبت اهل بیت (ع) در آن وجود داشته باشد.

او می‌گوید: کیمیا را در آب انداختم و رو به سوی گنبد حضرت سیدالشهدا (ع) عرض کردم: کیمیا درد مرا دوا نمی‌کند. جعفر، کیمیای محبت شما اهل بیت را می‌خواهد!

آری! آن را گرفته و به آب می‌اندازد تا دیگر بار نشان دهد که از کرده خویش در روزگار جوانی پشیمان نیست و اگر هزار بار هم به کیمیا برسد باز کیمیای حب اهل بیت را انتخاب خواهد کرد.

نقل شده است که این واقعه یکی از امتحانات سلوکی ایشان بوده و بعد که سربلند از آن بیرون آمد، مورد تفضلات خاصه حضرت قرار گرفت.

طبق رؤیایی که از علامه فقید محمدتقی جعفری نقل می‌شود، امام حسین (ع) شیر و شیرابه فیوضات هستی است. یکی از نزدیکان استاد هنگام تشرف به بیت‌الله الحرام نیت می‌کند طوافی نیز به نیابت از ایشان به جا بیاورد. او این کار را انجام می‌دهد و ثوابش را به روح استاد هدیه می‌کند، آن‌گاه به محل اقامت خود رفته، استاد را در خواب می‌بیند. علامه در عالم رؤیا به او می‌گوید: هستی مثل سماوری است که شیر آن حسین (ع) است.

این رهنمودهای ولایی و معرفتی، حاصل یک عمر سلوک بی‌وقفه آقای مجتهدی، همان عارف دل‌آگاهی است که در محبت آل اللهی و معرفت ثار‌اللهی شهره آفاق بود و در نظر رهنورد آن طریق ولی اللهی، یکه‌تاز عرصه شهود و اشراق:

* سالکی که طعم محبت اهل بیت را نچشیده باشد به جایی نمی‌رسد.

* باید از حریم مقدس معصومین (ع) دفاع کرد.

* کیمیا، محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است.

* غیرت، صفت جوانمردان است و اهل بیت (ع) جوانمردان غیور را دوست دارند.

* محبت امام حسین (ع)، محک ایمان است.

* کسانی که با اهل بیت (ع) میانه‌ای ندارند، دارای قلب‌های مهر شده‌اند.

* وجود نازنین حضرت ولی عصر (عج) همیشه و در همه جا حاضر است و ماییم که دچار غیبت شده‌ایم، در حالی که برای اهلش حاضر است و اهل معنا حضور معنوی آن حضرت را همیشه و در همه جا احساس می‌کنند.

* تا همانند حضرت آزاده نشوی، آزادت نمی‌کنند.

* حضرت حر تا وقتی که امیر بود بندگی یزید را می‌کرد و از وقتی که غلام امام حسین (ع) شد، به امیری رسید و بر دل‌ها حکومت کرد. شرمندگی حضرت حر، مایه سرافرازی او شد.

* عاشورا، زیباترین تابلوی عالم خلقت است.

* خداوند جلوه‌های «جمالی» و «جلالی» خود را در عاشورا به نمایش گذاشته است.

* ما به حضرت سیدالشهدا (ع) می‌بالیم و آبروداری می‌کنیم.

* وجود نازنین حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را از آن جهت «انیس النفوس» نامیده‌اند که خیلی زود با زائران و محبان خود انس می‌گیرند. وجود مبارک حضرت سیدالشهدا (ع) نه تنها «ضامن آهو» که «ضامن الائمه»‌اند.

* کربلا، دانشگاه عشق است و اهل محبت و معرفت، دانشجویان آن.

* عزاداری سیدالشهدا (ع) و بزرگداشت شهدای کربلا (ع) از بزرگترین شعائر اسلامی است و تنها همین‌جا است که حتی تظاهر به آن پسندیده است.

* شرکت در تأمین هزینه مراسم عزاداری سیدالشهدا (ع) مایه برکت و سلامتی است؛ میزان کمک مهم نیست، چیزی که مهم است نفس شرکت در این مراسم است.

* اهمیت اشکی که برای سیدالشهدا (ع) ریخته می‌شود، در سفر برزخی و اخروی معلوم می‌شود.

* خانه‌ای که در آن به نام امام حسین (ع) مراسم عزاداری اقامه شود، عطر و نور مخصوصی پیدا می‌کند که مطلوب فرشتگان و اولیای خدا است. امروز هم سیدالشهدا (ع) در انتظار لبیک من و شما است. همیشه به یاد او بودن و راه مرام او را دنبال کردن از مصادیق بارز لبیک گفتن به «هل من ناصر حسینی» است.

* در محرم، خیمه‌های امام حسین (ع) را برپا کنید و نگذارید شعله عشق حسینی خاموش و نام و یاد او فراموش شود.

* هنگامی که یاد امام حسین (ع) می‌افتید، تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است.

* حتی‌المقدور در مجالس عزاداری امام حسین (ع)‌ با وضو شرکت کنید و مراتب ادب را به جا آورید؛ زیرا آن حضرت ما را می‌بینند و شاهد رفتار ما هستند.

* نور سیدالشهدا (ع) بر هر دلی که بتابد، حیات و نشاط دیگری پیدا می‌کند.

* سال‌ها در اشتیاق حضرت سیدالشهدا (ع) سوختیم و گریه کردیم تا سرانجام ما را از ما گرفتند و راحت‌مان کردند.

* ما بدون گریه بر سیدالشهدا (ع) نمی‌توانیم زنده بمانیم. خدا می‌داند.

* تمام موجودات در آسمان و زمین برای حسین (ع) گریه می‌کنند.

* گریه کردن برای سیدالشهدا (ع) به سالک محب، آبرو می‌بخشد.

* باید هر روز با قافله اشک به راه افتاد و به کربلا رفت.

* شوق، امیر قافله اشک ما است و جز در کربلا منزل نمی‌کند.

* گریستن از سر شوق و معرفت برای سیدالشهدا (ع) موجب طهارت و معرفت باطن می‌شود.

* چشمی که لذت گریه شوق را نچشیده، ما را به کربلا نمی‌رساند.

* اگر قرار است عاشق باشیم، چرا به حسین (ع) عشق نورزیم؟

* عشق، خضر وادی طلب است و سالکان عاشق را کربلایی می‌کند.

* کعبه در حسرت طواف حرم حسینی می‌سوزد.

* باید از کعبه به کعبه؛ یعنی از مکه به کربلا رفت و در آن‌جا طوافی عاشقانه کرد.

* تا دلی از خیمه‌های سوخته حسین (ع) آتش نگیرد، کربلایی نمی‌شود؛ پس باید کربلایی شد.

* اگر حضرت زینب (ع)‌ از قدرت ولایت بهره‌ای‌ نداشت، چرا با یک «اُسکتوا» نه تنها مردم که حتی جرس قافله‌ها را از نفس انداخت؟ اگر این ولایت نیست پس چیست؟!

* نام مقدس حسین (ع) اسم اعظم الهی است.

* موحد واقعی کسی که حسین (ع) را از خدا جدا نبیند.

* خون مقدس سیدالشهدا (ع)‌ تا قیام حضرت مهدی (ع) از جوشش نمی‌افتد.

* ما هم می‌توانیم با کاروان کربلا هم سفر شویم؛ اگر عشق حسینی داشته باشیم!

* عاشورا، صحنه عشق بازی با خدا است.

* بارها پرده عاشورا را به ما نشان داده‌اند. بعضی از صحنه‌‌هایی که ما دیده‌ایم در هیچ مقتلی نیست.

* ما حقیقت ایمان را در محبت و معرفت به حضرت سیدالشهدا (ع) یافته‌ایم.

* دوست و دشمن به این حقیقت اعتراف دارند که «جعفر» عاشق سیدالشهدا (ع) است.

* هنوز شیهه غریبی ذوالجناح در بیابان کربلا طنین‌انداز است.

* حبیب بن مظاهر خود را فدای امام حسین (ع) کرد تا اصحاب در کربلا با دو حبیب سروکار نداشته باشند؛ در خانه اگر کس است یک حرف بس است . غیرت، شرف، جوانمردی تا همیشه شرمنده حضرت ابوالفضل (ع) هستند.

 

کیمیایی که امام حسین(ع) به شیخ جعفر مجتهدی داد

«شیخ جعفر مجتهدی» وقتی در میانه‌های عمرش کسی پیدا شد که حاضر بود علم کیمیای خود را به وی ارزانی دارد آن را گرفت و به آب انداخت.

به گزارش مشرق، حاج میرزا اسماعیل دولابی از عارفان و سالکان وارسته طریق الهی در کتاب «طوبای کربلا» مطلبی را درباره «امام حسین(ع) شیرابه فیوضات هستی» از مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی ذکر کرده است که مشروح آن برای دوست‌داران این امام همام علیه‌السلام ذکر می‌شود.

مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی که در عشق به ساحت مقدس امام عدالت باوران حضرت حسین بن علی (ع) زبانزد بود، وقتی در میانه‌های عمرش کسی پیدا شد که حاضر بود علم کیمیای خود را به وی ارزانی دارد آن را گرفت و به آب انداخت؛ چون کیمیایی برای او کیمیا بود که نشانی از محبت اهل بیت (ع) در آن وجود داشته باشد.

او می‌گوید: کیمیا را در آب انداختم و رو به سوی گنبد حضرت سیدالشهدا (ع) عرض کردم: کیمیا درد مرا دوا نمی‌کند. جعفر، کیمیای محبت شما اهل بیت را می‌خواهد!

آری! آن را گرفته و به آب می‌اندازد تا دیگر بار نشان دهد که از کرده خویش در روزگار جوانی پشیمان نیست و اگر هزار بار هم به کیمیا برسد باز کیمیای حب اهل بیت را انتخاب خواهد کرد.

نقل شده است که این واقعه یکی از امتحانات سلوکی ایشان بوده و بعد که سربلند از آن بیرون آمد، مورد تفضلات خاصه حضرت قرار گرفت.

طبق رؤیایی که از علامه فقید محمدتقی جعفری نقل می‌شود، امام حسین (ع) شیر و شیرابه فیوضات هستی است. یکی از نزدیکان استاد هنگام تشرف به بیت‌الله الحرام نیت می‌کند طوافی نیز به نیابت از ایشان به جا بیاورد. او این کار را انجام می‌دهد و ثوابش را به روح استاد هدیه می‌کند، آن‌گاه به محل اقامت خود رفته، استاد را در خواب می‌بیند. علامه در عالم رؤیا به او می‌گوید: هستی مثل سماوری است که شیر آن حسین (ع) است.

این رهنمودهای ولایی و معرفتی، حاصل یک عمر سلوک بی‌وقفه آقای مجتهدی، همان عارف دل‌آگاهی است که در محبت آل اللهی و معرفت ثار‌اللهی شهره آفاق بود و در نظر رهنورد آن طریق ولی اللهی، یکه‌تاز عرصه شهود و اشراق:

* سالکی که طعم محبت اهل بیت را نچشیده باشد به جایی نمی‌رسد.

* باید از حریم مقدس معصومین (ع) دفاع کرد.

* کیمیا، محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است.

* غیرت، صفت جوانمردان است و اهل بیت (ع) جوانمردان غیور را دوست دارند.

* محبت امام حسین (ع)، محک ایمان است.

* کسانی که با اهل بیت (ع) میانه‌ای ندارند، دارای قلب‌های مهر شده‌اند.

* وجود نازنین حضرت ولی عصر (عج) همیشه و در همه جا حاضر است و ماییم که دچار غیبت شده‌ایم، در حالی که برای اهلش حاضر است و اهل معنا حضور معنوی آن حضرت را همیشه و در همه جا احساس می‌کنند.

* تا همانند حضرت آزاده نشوی، آزادت نمی‌کنند.

* حضرت حر تا وقتی که امیر بود بندگی یزید را می‌کرد و از وقتی که غلام امام حسین (ع) شد، به امیری رسید و بر دل‌ها حکومت کرد. شرمندگی حضرت حر، مایه سرافرازی او شد.

* عاشورا، زیباترین تابلوی عالم خلقت است.

* خداوند جلوه‌های «جمالی» و «جلالی» خود را در عاشورا به نمایش گذاشته است.

* ما به حضرت سیدالشهدا (ع) می‌بالیم و آبروداری می‌کنیم.

* وجود نازنین حضرت علی بن موسی الرضا(ع) را از آن جهت «انیس النفوس» نامیده‌اند که خیلی زود با زائران و محبان خود انس می‌گیرند. وجود مبارک حضرت سیدالشهدا (ع) نه تنها «ضامن آهو» که «ضامن الائمه»‌اند.

* کربلا، دانشگاه عشق است و اهل محبت و معرفت، دانشجویان آن.

* عزاداری سیدالشهدا (ع) و بزرگداشت شهدای کربلا (ع) از بزرگترین شعائر اسلامی است و تنها همین‌جا است که حتی تظاهر به آن پسندیده است.

* شرکت در تأمین هزینه مراسم عزاداری سیدالشهدا (ع) مایه برکت و سلامتی است؛ میزان کمک مهم نیست، چیزی که مهم است نفس شرکت در این مراسم است.

* اهمیت اشکی که برای سیدالشهدا (ع) ریخته می‌شود، در سفر برزخی و اخروی معلوم می‌شود.

* خانه‌ای که در آن به نام امام حسین (ع) مراسم عزاداری اقامه شود، عطر و نور مخصوصی پیدا می‌کند که مطلوب فرشتگان و اولیای خدا است. امروز هم سیدالشهدا (ع) در انتظار لبیک من و شما است. همیشه به یاد او بودن و راه مرام او را دنبال کردن از مصادیق بارز لبیک گفتن به «هل من ناصر حسینی» است.

* در محرم، خیمه‌های امام حسین (ع) را برپا کنید و نگذارید شعله عشق حسینی خاموش و نام و یاد او فراموش شود.

* هنگامی که یاد امام حسین (ع) می‌افتید، تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است.

* حتی‌المقدور در مجالس عزاداری امام حسین (ع)‌ با وضو شرکت کنید و مراتب ادب را به جا آورید؛ زیرا آن حضرت ما را می‌بینند و شاهد رفتار ما هستند.

* نور سیدالشهدا (ع) بر هر دلی که بتابد، حیات و نشاط دیگری پیدا می‌کند.

* سال‌ها در اشتیاق حضرت سیدالشهدا (ع) سوختیم و گریه کردیم تا سرانجام ما را از ما گرفتند و راحت‌مان کردند.

* ما بدون گریه بر سیدالشهدا (ع) نمی‌توانیم زنده بمانیم. خدا می‌داند.

* تمام موجودات در آسمان و زمین برای حسین (ع) گریه می‌کنند.

* گریه کردن برای سیدالشهدا (ع) به سالک محب، آبرو می‌بخشد.

* باید هر روز با قافله اشک به راه افتاد و به کربلا رفت.

* شوق، امیر قافله اشک ما است و جز در کربلا منزل نمی‌کند.

* گریستن از سر شوق و معرفت برای سیدالشهدا (ع) موجب طهارت و معرفت باطن می‌شود.

* چشمی که لذت گریه شوق را نچشیده، ما را به کربلا نمی‌رساند.

* اگر قرار است عاشق باشیم، چرا به حسین (ع) عشق نورزیم؟

* عشق، خضر وادی طلب است و سالکان عاشق را کربلایی می‌کند.

* کعبه در حسرت طواف حرم حسینی می‌سوزد.

* باید از کعبه به کعبه؛ یعنی از مکه به کربلا رفت و در آن‌جا طوافی عاشقانه کرد.

* تا دلی از خیمه‌های سوخته حسین (ع) آتش نگیرد، کربلایی نمی‌شود؛ پس باید کربلایی شد.

* اگر حضرت زینب (ع)‌ از قدرت ولایت بهره‌ای‌ نداشت، چرا با یک «اُسکتوا» نه تنها مردم که حتی جرس قافله‌ها را از نفس انداخت؟ اگر این ولایت نیست پس چیست؟!

* نام مقدس حسین (ع) اسم اعظم الهی است.

* موحد واقعی کسی که حسین (ع) را از خدا جدا نبیند.

* خون مقدس سیدالشهدا (ع)‌ تا قیام حضرت مهدی (ع) از جوشش نمی‌افتد.

* ما هم می‌توانیم با کاروان کربلا هم سفر شویم؛ اگر عشق حسینی داشته باشیم!

* عاشورا، صحنه عشق بازی با خدا است.

* بارها پرده عاشورا را به ما نشان داده‌اند. بعضی از صحنه‌‌هایی که ما دیده‌ایم در هیچ مقتلی نیست.

* ما حقیقت ایمان را در محبت و معرفت به حضرت سیدالشهدا (ع) یافته‌ایم.

* دوست و دشمن به این حقیقت اعتراف دارند که «جعفر» عاشق سیدالشهدا (ع) است.

* هنوز شیهه غریبی ذوالجناح در بیابان کربلا طنین‌انداز است.

* حبیب بن مظاهر خود را فدای امام حسین (ع) کرد تا اصحاب در کربلا با دو حبیب سروکار نداشته باشند؛ در خانه اگر کس است یک حرف بس است . غیرت، شرف، جوانمردی تا همیشه شرمنده حضرت ابوالفضل (ع) هستند.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:38:00 ق.ظ ]




قتلگاه امام حسین(ع)، محل معراج ملکوتیان

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ»؛ منزّه و پاک است آن [خدایی] که شبی بنده‌اش [محمّد(ص)] را از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد تا [بخشی] از نشانه‌هایِ [عظمت و قدرت] خود را به او نشان دهد؛ یقیناً او شنوا و داناست» (سوره اسراء، آیه 1).

طبق این آیه و نیز سوره مبارکه نجم، همانا معراج عوالم بالا برای انسان کامل و خلیفةالله الاعظم رخ داده که در بین زمینیان می‌زیسته است؛ اما روایتی از امام صادق(ع) در «کامل‌الزیارات» نقل شده که این کتاب از معتبرترین کتب در 1200سال گذشته است، ایشان در این روایت فرموده‌اند: همانا حسین ما قتلگاه خود را به معراجی برای ملکوتیان مبدّل کرد. تنها یک‌نفر از اهل زمین به معراج رفت که رسول گرامی اسلام(ص) بود، ولی هزاران‌هزار فرشته و ملک مقرب الهی از عالم ملکوت برای معراج به زیارت حرم ابی‌عبدالله(ع) می‌آیند.

پس شما ای زائران اربعین حضرت امام حسین(ع) بدانید که چه‌کار عظیمی توسط شما انجام می‌شود و این را نیز بدانید که با دست‌به‌دست هم دادن و ساختن جمعیتی چندمیلیونی از زائران اربعین، چه آثار پربرکتی را از خود به‌جا می‌گذارید. بی‌گمان، این آغاز راه است و جهان در آینده تحت تأثیر منش و رسالت سیدالشهدا(ع) و زائران آن حضرت قرار خواهد گرفت و به‌زودی چراغ دروغین ادیان و مکتب‌های غیرخدایی به‌وسیله طوفان ایمان به ابی‌عبدالله(ع) به خاموشی خواهد گرایید و چه‌بسا در همین اربعین، جهان آماده ظهور امام عصر(عج)، برپایی عدل جهانی و پذیرش مکتب حسینی گردد. انشاءالله

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:36:00 ق.ظ ]




اهمیت زیارت اربعین در روایات

 

زیارتی که سال‌هاست مردم با شور و حرارت بسیار در اربعین انجام می دهند و هر ساله بر آن افزوده می‌گردد چیزی جز خواست و اراده حق تعالی نیست.

، استاد حسین انصاریان ضمن تأکید بر اهمیت و فضیلت زیارت اربعین و راهپیمایی عزت آفرین زائران حسینی در یادداشتی که به شرح ذیل می باشد، این رویداد عظیم جهانی را تبیین کردند؛

:

«اربعین» آزمون بزرگ همه شیعیان است

بِسْمِ ‌اللهِ ‌الرَّحْمَنِ ‌الرَّحیم

امام حسین(ع)، عظیم‌العظمای عالم

نوشته‌ای را درباره حضرت سیدالشهدا از فیلسوف، حکیم و عارف بزرگی خواندم که در این نوشته از آن حضرت به «عظیم‌العظما» تعبیر کرده بود؛ بدین‌معنا که وجود مبارک حضرت سیدالشهدا در شأنیت و هویت خودش از هرچه انسان و شخصیت بزرگ در این عالم است، بزرگ‌تر و والاتر است. از زیارت وارث نیز همین معنا استفاده می‌شود و می‌توان تمام ارزش‌های حضرت آدم(ع) و انبیای اولواالعزم را در وجود مبارک امام حسین(ع) مشاهده کرد. همانا ایشان بنده‌ای خاص در درگاه الهی است که نه‌تنها جایگاه ویژه‌ای در این عالم دارد، بلکه در عالمِ بعد نیز از جایگاه ارزشمندی برخوردار است.

گریه انبیای الهی بر مصائب کربلا

در روایات رسیده از اهل‌بیت(ع) آمده که جبرئیل امین از همان زمان حضرت آدم(ع) از سوی پروردگار مأموریت یافت که حضرت سیدالشهدا را به حضرت آدم(ع) و همه انبیای الهی بشناساند و حادثه کربلا را به‌صورت مختصر برای آنها بازگو نماید. امین وحی نیز تمام پیامبران را از این واقعه آگاه نمود و همه آنها بر مصائب این امام مظلوم گریستند.

گریه ارض و سما بر امام حسین(ع)

البته تنها پیامبران الهی بر مصائب جانسوز کربلا نگریستند، بلکه اهل‌بیت(ع) هم در زمان ولادت امام حسین(ع) اشک ریختند و اندوهگین بودند. گریه بر آن حضرت هیچ‌گاه و در گذر زمان رنگ نباخته و کمرنگ نشده است و همواره دل‌های عاشق و مؤمن در رثای او گریه کرده‌ و به سوگ نشسته‌اند. وقایع کربلا و شهادت این امام و یاران ایشان به‌قدری سخت، غم‌انگیز و جان‌گداز بوده و هست که به فرموده امام زین‌العابدین(ع)، تمام موجودات ارضی و سماوی بعد از حادثه عاشورا برای آن حضرت گریستند؛ از همین امر نیز واضح و مبرهن است که گریه بر ایشان و حوادث جانسوز کربلا موضوعیت و قطعیت دارد و لذا از فرمایشات حضرت امام رضا و بعضی از ائمه(ع) می‌توان دریافت که گریه بر حضرت واجب است و نه مستحب. روایات بسیار مهمی دراین‌باره بیان شده که معتبرترین کتاب‌های ما - شیعه و غیرشیعه - نقل کرده‌اند.

سفارش ائمه(ع) به زیارت کربلا

آنچه که پس از گریه بر مصائب آن حضرت حائزاهمیت است و اولویت دارد، زیارت حضرت حسین(ع) است. امامان معصوم(ع) نسبت به زیارت امام حسین(ع) و یاران ایشان دستور اکید داده‌اند و سفارشاتی را به مؤمنان و عاشقان مکتب اهل‌بیت داشته‌اند. در این سفارشات آمده است: آنان که توان زیارت حضرت را دارند، فرقی نمی‌کند که در کدام نقطه از این کره خاکی زندگی می‌کنند، حتی اگر یکبار در طول عمرشان باشد، به زیارت این امام شهید بروند؛ و چنانچه برای آنها میسّر است، در سال به دفعات بروند و ایشان را زیارت کنند.

 همچنین در این روایات به ثواب عظیم زیارت قبر امام حسین(ع) و یاران آن حضرت به تناسب مکلّفین اشاره شده است. در برخی روایات چنین ذکر شده است: ثواب هر قدمی که زائر امام حسین(ع) از منزل خود تا حرم ابی‌عبدالله(ع) برمی‌دارد، حال هرمقدار فاصله که بین منزل و حرم باشد، با ثواب یک حج و عمره قبول‌شده برابری می‌کند؛ البته در برخی روایات نیز نود حج و عمره قبول‌شده و یا هزار حج و عمره قبول‌شده آمده و این اختلاف روایات به تفاوت معرفت و ظرفیت زائر بستگی دارد. گاهی زائر حرم آن حضرت از امامان معصوم(ع) است و گاهی مؤمنی با درجه والای معرفتی و گاهی نیز مؤمنی با درجه پایین‌تر ایمانی؛ لیکن نکته مهم و درخور توجه، سفارش و تأکید نسبت به سفر به کربلا و زیارت قبر ایشان است، نه‌اینکه امام را در منزل خود و با خواندن زیارت‌نامه آن حضرت زیارت کنیم. درحقیقت، مقصودِ ائمه زیارتی است که موجب زنده نگه ‌داشته‌شدن این حادثه جانسوز و دلخراش در ظرف جهان باشد. 

 این سفارشی نیست که تنها به زمینیان شده باشد و انسان‌ها به آن فرمان یافته باشند، بلکه در کتاب «کامل‌الزیارات» آمده است که هر شب هفتادهزار فرشته به امر خداوند متعال، در اول غروب به زیارت حرم حضرت می‌آیند و در اول فجر به عرش بازمی‌گردند. تعداد فرشتگان عرش الهی به‌قدری زیاد است که تا روز قیامت، فقط یکبار توفیق زیارت حرم ابی‌عبدالله(ع) نصیب آنان می‌گردد.

زیارت اربعین در روایات

اما آن زیارتی که پیغمبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) به آن مکرراً و مؤکداً سفارش کرده‌اند، زیارت امام حسین(ع) در چهلمین روز شهادت آن حضرت و یاران باوفای ایشان است. زیارتی که سال‌هاست مردم با شور و حرارت بسیار در اربعین انجام می‌دهند. به‌راستی که این شور و حال زیارت در این روز و جمعیت گسترده‌ مردم به خواست و هدایت پروردگار متعال صورت گرفته و چنین گردهمایی در تاریخ بشر و بر روی کره زمین بی‌سابقه است. اجتماعی خاص و منحصربه‌فرد با هدفی معنوی و الهی که نظیری را برای آن در هیچ نقطه‌ای از دنیا نمی‌توان یافت.

این جمعیت میلیونی هرساله از سراسر جهان درکربلا گردهم آمده و مردمان این سرزمین چه مهمان‌نوازانی هستند و چه زیبا از زائران امام حسین(ع) پذیرایی می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که هیچ زائری بدون پذیرایی نخواهد ماند و دراین‌خصوص نگرانی ندارد. بسیاری از ساکنان این سرزمین مقدس، خودشان تمکّن مالی چندانی ندارند و در زندگی خویش با مشکلاتی مواجه هستند؛ اما اینان در طول سال، مقداری از پولشان را برای زائران اربعین ذخیره کرده و در این روزها از مهمانان ویژه ابی‌عبدالله(ع) پذیرایی می‌کنند.

زوّار اربعین حسینی، مبلّغان دین الهی

حقیقتاً افرادی که به این‌شکل به پیاده‌روی اربعین می‌روند و آنان که به این گروه‌ها خدمت می‌کنند، دین الهی را در پرتو وجود ابی‌عبدالله(ع) تبلیغ می‌نمایند. شور و اشتیاق مردم در زیارت اربعین به‌جایی رسیده که چندسالی است ادیان گوناگونی مانند مسیحیان، زرتشتیان، و حتی گروهی از اهل‌تسنن نیز بدان جذب شده‌اند و هرساله خود را در روز اربعین حسینی به کربلا می‌رسانند. یقیناً اینان از ثواب زیارت امام حسین(ع) بی‌بهره نخواهند بود و چه‌بسا همین آمدن‌ها موجب آشنایی با دین حقیقی خدا باشد و امید است که روزی در پرتو حضورشان در اربعین حسینی در زمره پیروان مکتب اهل‌بیت(ع) قرار گیرند

اهمیت زیارت اربعین در روایات

 

زیارتی که سال‌هاست مردم با شور و حرارت بسیار در اربعین انجام می دهند و هر ساله بر آن افزوده می‌گردد چیزی جز خواست و اراده حق تعالی نیست.

، استاد حسین انصاریان ضمن تأکید بر اهمیت و فضیلت زیارت اربعین و راهپیمایی عزت آفرین زائران حسینی در یادداشتی که به شرح ذیل می باشد، این رویداد عظیم جهانی را تبیین کردند؛

:

«اربعین» آزمون بزرگ همه شیعیان است

بِسْمِ ‌اللهِ ‌الرَّحْمَنِ ‌الرَّحیم

امام حسین(ع)، عظیم‌العظمای عالم

نوشته‌ای را درباره حضرت سیدالشهدا از فیلسوف، حکیم و عارف بزرگی خواندم که در این نوشته از آن حضرت به «عظیم‌العظما» تعبیر کرده بود؛ بدین‌معنا که وجود مبارک حضرت سیدالشهدا در شأنیت و هویت خودش از هرچه انسان و شخصیت بزرگ در این عالم است، بزرگ‌تر و والاتر است. از زیارت وارث نیز همین معنا استفاده می‌شود و می‌توان تمام ارزش‌های حضرت آدم(ع) و انبیای اولواالعزم را در وجود مبارک امام حسین(ع) مشاهده کرد. همانا ایشان بنده‌ای خاص در درگاه الهی است که نه‌تنها جایگاه ویژه‌ای در این عالم دارد، بلکه در عالمِ بعد نیز از جایگاه ارزشمندی برخوردار است.

گریه انبیای الهی بر مصائب کربلا

در روایات رسیده از اهل‌بیت(ع) آمده که جبرئیل امین از همان زمان حضرت آدم(ع) از سوی پروردگار مأموریت یافت که حضرت سیدالشهدا را به حضرت آدم(ع) و همه انبیای الهی بشناساند و حادثه کربلا را به‌صورت مختصر برای آنها بازگو نماید. امین وحی نیز تمام پیامبران را از این واقعه آگاه نمود و همه آنها بر مصائب این امام مظلوم گریستند.

گریه ارض و سما بر امام حسین(ع)

البته تنها پیامبران الهی بر مصائب جانسوز کربلا نگریستند، بلکه اهل‌بیت(ع) هم در زمان ولادت امام حسین(ع) اشک ریختند و اندوهگین بودند. گریه بر آن حضرت هیچ‌گاه و در گذر زمان رنگ نباخته و کمرنگ نشده است و همواره دل‌های عاشق و مؤمن در رثای او گریه کرده‌ و به سوگ نشسته‌اند. وقایع کربلا و شهادت این امام و یاران ایشان به‌قدری سخت، غم‌انگیز و جان‌گداز بوده و هست که به فرموده امام زین‌العابدین(ع)، تمام موجودات ارضی و سماوی بعد از حادثه عاشورا برای آن حضرت گریستند؛ از همین امر نیز واضح و مبرهن است که گریه بر ایشان و حوادث جانسوز کربلا موضوعیت و قطعیت دارد و لذا از فرمایشات حضرت امام رضا و بعضی از ائمه(ع) می‌توان دریافت که گریه بر حضرت واجب است و نه مستحب. روایات بسیار مهمی دراین‌باره بیان شده که معتبرترین کتاب‌های ما - شیعه و غیرشیعه - نقل کرده‌اند.

سفارش ائمه(ع) به زیارت کربلا

آنچه که پس از گریه بر مصائب آن حضرت حائزاهمیت است و اولویت دارد، زیارت حضرت حسین(ع) است. امامان معصوم(ع) نسبت به زیارت امام حسین(ع) و یاران ایشان دستور اکید داده‌اند و سفارشاتی را به مؤمنان و عاشقان مکتب اهل‌بیت داشته‌اند. در این سفارشات آمده است: آنان که توان زیارت حضرت را دارند، فرقی نمی‌کند که در کدام نقطه از این کره خاکی زندگی می‌کنند، حتی اگر یکبار در طول عمرشان باشد، به زیارت این امام شهید بروند؛ و چنانچه برای آنها میسّر است، در سال به دفعات بروند و ایشان را زیارت کنند.

 همچنین در این روایات به ثواب عظیم زیارت قبر امام حسین(ع) و یاران آن حضرت به تناسب مکلّفین اشاره شده است. در برخی روایات چنین ذکر شده است: ثواب هر قدمی که زائر امام حسین(ع) از منزل خود تا حرم ابی‌عبدالله(ع) برمی‌دارد، حال هرمقدار فاصله که بین منزل و حرم باشد، با ثواب یک حج و عمره قبول‌شده برابری می‌کند؛ البته در برخی روایات نیز نود حج و عمره قبول‌شده و یا هزار حج و عمره قبول‌شده آمده و این اختلاف روایات به تفاوت معرفت و ظرفیت زائر بستگی دارد. گاهی زائر حرم آن حضرت از امامان معصوم(ع) است و گاهی مؤمنی با درجه والای معرفتی و گاهی نیز مؤمنی با درجه پایین‌تر ایمانی؛ لیکن نکته مهم و درخور توجه، سفارش و تأکید نسبت به سفر به کربلا و زیارت قبر ایشان است، نه‌اینکه امام را در منزل خود و با خواندن زیارت‌نامه آن حضرت زیارت کنیم. درحقیقت، مقصودِ ائمه زیارتی است که موجب زنده نگه ‌داشته‌شدن این حادثه جانسوز و دلخراش در ظرف جهان باشد. 

 این سفارشی نیست که تنها به زمینیان شده باشد و انسان‌ها به آن فرمان یافته باشند، بلکه در کتاب «کامل‌الزیارات» آمده است که هر شب هفتادهزار فرشته به امر خداوند متعال، در اول غروب به زیارت حرم حضرت می‌آیند و در اول فجر به عرش بازمی‌گردند. تعداد فرشتگان عرش الهی به‌قدری زیاد است که تا روز قیامت، فقط یکبار توفیق زیارت حرم ابی‌عبدالله(ع) نصیب آنان می‌گردد.

زیارت اربعین در روایات

اما آن زیارتی که پیغمبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) به آن مکرراً و مؤکداً سفارش کرده‌اند، زیارت امام حسین(ع) در چهلمین روز شهادت آن حضرت و یاران باوفای ایشان است. زیارتی که سال‌هاست مردم با شور و حرارت بسیار در اربعین انجام می‌دهند. به‌راستی که این شور و حال زیارت در این روز و جمعیت گسترده‌ مردم به خواست و هدایت پروردگار متعال صورت گرفته و چنین گردهمایی در تاریخ بشر و بر روی کره زمین بی‌سابقه است. اجتماعی خاص و منحصربه‌فرد با هدفی معنوی و الهی که نظیری را برای آن در هیچ نقطه‌ای از دنیا نمی‌توان یافت.

این جمعیت میلیونی هرساله از سراسر جهان درکربلا گردهم آمده و مردمان این سرزمین چه مهمان‌نوازانی هستند و چه زیبا از زائران امام حسین(ع) پذیرایی می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که هیچ زائری بدون پذیرایی نخواهد ماند و دراین‌خصوص نگرانی ندارد. بسیاری از ساکنان این سرزمین مقدس، خودشان تمکّن مالی چندانی ندارند و در زندگی خویش با مشکلاتی مواجه هستند؛ اما اینان در طول سال، مقداری از پولشان را برای زائران اربعین ذخیره کرده و در این روزها از مهمانان ویژه ابی‌عبدالله(ع) پذیرایی می‌کنند.

زوّار اربعین حسینی، مبلّغان دین الهی

حقیقتاً افرادی که به این‌شکل به پیاده‌روی اربعین می‌روند و آنان که به این گروه‌ها خدمت می‌کنند، دین الهی را در پرتو وجود ابی‌عبدالله(ع) تبلیغ می‌نمایند. شور و اشتیاق مردم در زیارت اربعین به‌جایی رسیده که چندسالی است ادیان گوناگونی مانند مسیحیان، زرتشتیان، و حتی گروهی از اهل‌تسنن نیز بدان جذب شده‌اند و هرساله خود را در روز اربعین حسینی به کربلا می‌رسانند. یقیناً اینان از ثواب زیارت امام حسین(ع) بی‌بهره نخواهند بود و چه‌بسا همین آمدن‌ها موجب آشنایی با دین حقیقی خدا باشد و امید است که روزی در پرتو حضورشان در اربعین حسینی در زمره پیروان مکتب اهل‌بیت(ع) قرار گیرند

اهمیت زیارت اربعین در روایات

 

زیارتی که سال‌هاست مردم با شور و حرارت بسیار در اربعین انجام می دهند و هر ساله بر آن افزوده می‌گردد چیزی جز خواست و اراده حق تعالی نیست.

، استاد حسین انصاریان ضمن تأکید بر اهمیت و فضیلت زیارت اربعین و راهپیمایی عزت آفرین زائران حسینی در یادداشتی که به شرح ذیل می باشد، این رویداد عظیم جهانی را تبیین کردند؛

:

«اربعین» آزمون بزرگ همه شیعیان است

بِسْمِ ‌اللهِ ‌الرَّحْمَنِ ‌الرَّحیم

امام حسین(ع)، عظیم‌العظمای عالم

نوشته‌ای را درباره حضرت سیدالشهدا از فیلسوف، حکیم و عارف بزرگی خواندم که در این نوشته از آن حضرت به «عظیم‌العظما» تعبیر کرده بود؛ بدین‌معنا که وجود مبارک حضرت سیدالشهدا در شأنیت و هویت خودش از هرچه انسان و شخصیت بزرگ در این عالم است، بزرگ‌تر و والاتر است. از زیارت وارث نیز همین معنا استفاده می‌شود و می‌توان تمام ارزش‌های حضرت آدم(ع) و انبیای اولواالعزم را در وجود مبارک امام حسین(ع) مشاهده کرد. همانا ایشان بنده‌ای خاص در درگاه الهی است که نه‌تنها جایگاه ویژه‌ای در این عالم دارد، بلکه در عالمِ بعد نیز از جایگاه ارزشمندی برخوردار است.

گریه انبیای الهی بر مصائب کربلا

در روایات رسیده از اهل‌بیت(ع) آمده که جبرئیل امین از همان زمان حضرت آدم(ع) از سوی پروردگار مأموریت یافت که حضرت سیدالشهدا را به حضرت آدم(ع) و همه انبیای الهی بشناساند و حادثه کربلا را به‌صورت مختصر برای آنها بازگو نماید. امین وحی نیز تمام پیامبران را از این واقعه آگاه نمود و همه آنها بر مصائب این امام مظلوم گریستند.

گریه ارض و سما بر امام حسین(ع)

البته تنها پیامبران الهی بر مصائب جانسوز کربلا نگریستند، بلکه اهل‌بیت(ع) هم در زمان ولادت امام حسین(ع) اشک ریختند و اندوهگین بودند. گریه بر آن حضرت هیچ‌گاه و در گذر زمان رنگ نباخته و کمرنگ نشده است و همواره دل‌های عاشق و مؤمن در رثای او گریه کرده‌ و به سوگ نشسته‌اند. وقایع کربلا و شهادت این امام و یاران ایشان به‌قدری سخت، غم‌انگیز و جان‌گداز بوده و هست که به فرموده امام زین‌العابدین(ع)، تمام موجودات ارضی و سماوی بعد از حادثه عاشورا برای آن حضرت گریستند؛ از همین امر نیز واضح و مبرهن است که گریه بر ایشان و حوادث جانسوز کربلا موضوعیت و قطعیت دارد و لذا از فرمایشات حضرت امام رضا و بعضی از ائمه(ع) می‌توان دریافت که گریه بر حضرت واجب است و نه مستحب. روایات بسیار مهمی دراین‌باره بیان شده که معتبرترین کتاب‌های ما - شیعه و غیرشیعه - نقل کرده‌اند.

سفارش ائمه(ع) به زیارت کربلا

آنچه که پس از گریه بر مصائب آن حضرت حائزاهمیت است و اولویت دارد، زیارت حضرت حسین(ع) است. امامان معصوم(ع) نسبت به زیارت امام حسین(ع) و یاران ایشان دستور اکید داده‌اند و سفارشاتی را به مؤمنان و عاشقان مکتب اهل‌بیت داشته‌اند. در این سفارشات آمده است: آنان که توان زیارت حضرت را دارند، فرقی نمی‌کند که در کدام نقطه از این کره خاکی زندگی می‌کنند، حتی اگر یکبار در طول عمرشان باشد، به زیارت این امام شهید بروند؛ و چنانچه برای آنها میسّر است، در سال به دفعات بروند و ایشان را زیارت کنند.

 همچنین در این روایات به ثواب عظیم زیارت قبر امام حسین(ع) و یاران آن حضرت به تناسب مکلّفین اشاره شده است. در برخی روایات چنین ذکر شده است: ثواب هر قدمی که زائر امام حسین(ع) از منزل خود تا حرم ابی‌عبدالله(ع) برمی‌دارد، حال هرمقدار فاصله که بین منزل و حرم باشد، با ثواب یک حج و عمره قبول‌شده برابری می‌کند؛ البته در برخی روایات نیز نود حج و عمره قبول‌شده و یا هزار حج و عمره قبول‌شده آمده و این اختلاف روایات به تفاوت معرفت و ظرفیت زائر بستگی دارد. گاهی زائر حرم آن حضرت از امامان معصوم(ع) است و گاهی مؤمنی با درجه والای معرفتی و گاهی نیز مؤمنی با درجه پایین‌تر ایمانی؛ لیکن نکته مهم و درخور توجه، سفارش و تأکید نسبت به سفر به کربلا و زیارت قبر ایشان است، نه‌اینکه امام را در منزل خود و با خواندن زیارت‌نامه آن حضرت زیارت کنیم. درحقیقت، مقصودِ ائمه زیارتی است که موجب زنده نگه ‌داشته‌شدن این حادثه جانسوز و دلخراش در ظرف جهان باشد. 

 این سفارشی نیست که تنها به زمینیان شده باشد و انسان‌ها به آن فرمان یافته باشند، بلکه در کتاب «کامل‌الزیارات» آمده است که هر شب هفتادهزار فرشته به امر خداوند متعال، در اول غروب به زیارت حرم حضرت می‌آیند و در اول فجر به عرش بازمی‌گردند. تعداد فرشتگان عرش الهی به‌قدری زیاد است که تا روز قیامت، فقط یکبار توفیق زیارت حرم ابی‌عبدالله(ع) نصیب آنان می‌گردد.

زیارت اربعین در روایات

اما آن زیارتی که پیغمبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) به آن مکرراً و مؤکداً سفارش کرده‌اند، زیارت امام حسین(ع) در چهلمین روز شهادت آن حضرت و یاران باوفای ایشان است. زیارتی که سال‌هاست مردم با شور و حرارت بسیار در اربعین انجام می‌دهند. به‌راستی که این شور و حال زیارت در این روز و جمعیت گسترده‌ مردم به خواست و هدایت پروردگار متعال صورت گرفته و چنین گردهمایی در تاریخ بشر و بر روی کره زمین بی‌سابقه است. اجتماعی خاص و منحصربه‌فرد با هدفی معنوی و الهی که نظیری را برای آن در هیچ نقطه‌ای از دنیا نمی‌توان یافت.

این جمعیت میلیونی هرساله از سراسر جهان درکربلا گردهم آمده و مردمان این سرزمین چه مهمان‌نوازانی هستند و چه زیبا از زائران امام حسین(ع) پذیرایی می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که هیچ زائری بدون پذیرایی نخواهد ماند و دراین‌خصوص نگرانی ندارد. بسیاری از ساکنان این سرزمین مقدس، خودشان تمکّن مالی چندانی ندارند و در زندگی خویش با مشکلاتی مواجه هستند؛ اما اینان در طول سال، مقداری از پولشان را برای زائران اربعین ذخیره کرده و در این روزها از مهمانان ویژه ابی‌عبدالله(ع) پذیرایی می‌کنند.

زوّار اربعین حسینی، مبلّغان دین الهی

حقیقتاً افرادی که به این‌شکل به پیاده‌روی اربعین می‌روند و آنان که به این گروه‌ها خدمت می‌کنند، دین الهی را در پرتو وجود ابی‌عبدالله(ع) تبلیغ می‌نمایند. شور و اشتیاق مردم در زیارت اربعین به‌جایی رسیده که چندسالی است ادیان گوناگونی مانند مسیحیان، زرتشتیان، و حتی گروهی از اهل‌تسنن نیز بدان جذب شده‌اند و هرساله خود را در روز اربعین حسینی به کربلا می‌رسانند. یقیناً اینان از ثواب زیارت امام حسین(ع) بی‌بهره نخواهند بود و چه‌بسا همین آمدن‌ها موجب آشنایی با دین حقیقی خدا باشد و امید است که روزی در پرتو حضورشان در اربعین حسینی در زمره پیروان مکتب اهل‌بیت(ع) قرار گیرند

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:34:00 ق.ظ ]




ارزش خرج کردن در راه اباعبدالله الحسین (ع)

 

خداوند به موسی بن عمران (علیه السلام) فرمود: اگر کسی یک دینار برای حسین من خرج کند، تا از دنیا نرفته است پاداش او را هفتاد برابر خواهم داد.

 - ممکن است که یک حسنه، هفتصد برابر پاداش داشته باشد. اگر مصلحت باشد در دنیا عطا می کنند اما اگر مصلحت نباشد، پاداش آخرتی عطا می کنند، اما یک حسنه را که پروردگار به موسی بن عمران (علیه السلام) فرمود آن حسنه بر عهده من است و  بنده ام را از دنیا نمی برم تا در همین دنیا چند برابر به او پاداش بدهم و آن این است که اگر کسی یک دینار برای حسین من خرج کند، تا از دنیا نرفته است پاداش او را هفتاد برابر خواهم داد.

توقع نداشته باشید که این هفتاد برابر در مال انسان باشد. گاهی می بینید پولی را در راه حضرت سید الشهدا(علیه السلام) و برای فرهنگ ابی عبدالله (علیه السلام) و جلسات ایشان خرج کرده اید، اما خداوند متعال طور دیگری جبران می کند؛ مثلًا عمره ای نصیب شما می کند که در ذهن شما نمی آمده و شما را کمک می کند که این عمره را با اخلاص انجام دهید.

امام صادق علیه السلام می فرمایند: این عمره وقتی انجام گرفت، پاداش آن مطابق این است که ده بار سطح کره زمین را از طلا بچینید و در راه خدا صدقه بدهید. این لطف حضرت حق است.  گاهی نیز آیات قرآن مجید برای حسنه دادن، عدد معلوم نمی کنند. می فرماید: شما این کار خوب را انجام بده، پاداش آن نامعلوم است؛ آنچه خودم بخواهم، اضافه می کنم ،«وَاللَّهُ یُضَعِفُ لِمَن یَشَآءُ».

*برگرفته ازکتاب صبرازدیدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان

ارزش خرج کردن در راه اباعبدالله الحسین (ع)

 

خداوند به موسی بن عمران (علیه السلام) فرمود: اگر کسی یک دینار برای حسین من خرج کند، تا از دنیا نرفته است پاداش او را هفتاد برابر خواهم داد.

 - ممکن است که یک حسنه، هفتصد برابر پاداش داشته باشد. اگر مصلحت باشد در دنیا عطا می کنند اما اگر مصلحت نباشد، پاداش آخرتی عطا می کنند، اما یک حسنه را که پروردگار به موسی بن عمران (علیه السلام) فرمود آن حسنه بر عهده من است و  بنده ام را از دنیا نمی برم تا در همین دنیا چند برابر به او پاداش بدهم و آن این است که اگر کسی یک دینار برای حسین من خرج کند، تا از دنیا نرفته است پاداش او را هفتاد برابر خواهم داد.

توقع نداشته باشید که این هفتاد برابر در مال انسان باشد. گاهی می بینید پولی را در راه حضرت سید الشهدا(علیه السلام) و برای فرهنگ ابی عبدالله (علیه السلام) و جلسات ایشان خرج کرده اید، اما خداوند متعال طور دیگری جبران می کند؛ مثلًا عمره ای نصیب شما می کند که در ذهن شما نمی آمده و شما را کمک می کند که این عمره را با اخلاص انجام دهید.

امام صادق علیه السلام می فرمایند: این عمره وقتی انجام گرفت، پاداش آن مطابق این است که ده بار سطح کره زمین را از طلا بچینید و در راه خدا صدقه بدهید. این لطف حضرت حق است.  گاهی نیز آیات قرآن مجید برای حسنه دادن، عدد معلوم نمی کنند. می فرماید: شما این کار خوب را انجام بده، پاداش آن نامعلوم است؛ آنچه خودم بخواهم، اضافه می کنم ،«وَاللَّهُ یُضَعِفُ لِمَن یَشَآءُ».

*برگرفته ازکتاب صبرازدیدگاه اسلام نوشته استاد حسین انصاریان

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:32:00 ق.ظ ]




حدیث روز/ سخن پیامبر(ص ) درباره صبر و بهشت

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده اند صبر چهار شعبه دارد: اشتیاق، هراس، وارستگی، و انتظار. پس هر کس مشتاق بهشت است باید از شهوات بیرون برود.
مشرق- رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه و آله: 

صبر چهار شعبه دارد: اشتیاق، هراس، وارستگی، و انتظار.

پس هر کس مشتاق بهشت است باید از شهوات بیرون برود. و کسی که از آتش می ترسد باید از گناهان برگردد، و کسی که نسبت به دنیا زهد می ورزد، باید گرفتاری را سبک بشمارد، و کسی که در انتظار مرگ است باید در کارهای خوب بشتابد.

 

 متن حدیث: 

 

 رَسُولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله قالَ: اَلصَّبْرُ عَلی اَرْبَعِ شُعَبٍ: اَلشـَّوْقُ وَ الشـَّفَـقَةُ وَالزَّهادَةُ، وَ التَّرقُّبُ، فَمَنِ اشْتاقَ اِلَی الْجَنَّةِ سَلا عَنِ الشَّـهَواتِ، وَ مَنْ اَشْفَقَ عَنِ النّارِ رَجَعَ عَنِ الْمُحَرَّماتِ، وَ مَنْ زَهِـدَ فِی الدُّنْیا تـَهاوَنَ بِالْمُصیباتِ، وَ مَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سـارَعَ فِی الْخَیْراتِ.

 

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:31:00 ق.ظ ]




شفاعت حضرت زهرا(س) در محشر

مسأله شفاعت، چيزى است كه ريشه‏ى قرآنى و حديثى داشته و ضرورت مذهب به حساب مى‏آيد. بنابراين، يكى از شفعاى روز قيامت- آن هم در حد وسيع- حضرت فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام است.

 ، يكى از شفعاى روز قيامت- آن هم در حد وسيع- حضرت فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام است كه در اينجا توجه شما را به مضمون دو حديث كه از طريق حضرت سلمان و جابر جعفى آمده است جلب مى‏كنم:
روزى سلمان به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خدا گفت: اى مولاى من! تو را سوگند به خدا، از عظمت فاطمه عليه‏السلام در روز قيامت تعريفى بفرماييد.


پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله با تبسم رو به سلمان كرد و فرمود: سوگند به آن آفريدگارى كه جانم در دست اوست، فاطمه عليهاالسلام را در آن روز بر ناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشت سوار مى‏كنند، جبرئيل و ميكائيل به ترتيب از راست و چپ او حركت مى‏نمايند. اميرالمؤمنين پيشاپيش و حسن و حسين از پشت سر، وى را همراهى مى‏كنند، تا بدين طريق فاطمه عليهاالسلام از پل‏صراط مى‏گذرد و پس از گفتگوهاى زياد، آنگاه خطاب مى‏رسد: فاطمه! هرچه مى‏خواهى بخواه. دخترم عرض مى‏كند:


اسالك ان لاتعذب محبى، و محبى عترتى بالنار، فيوحى اللَّه اليها: يا فاطمه! و عزتى و جلالى و ارتفاع مكانى، لقد آليت على نفسى من قبل ان اخلق السموات و الارض بالفى عام ان لااعذب محبيك و محبى عترتك بالنار. (1)
بار الهى! از تو مى‏خواهم علاقه‏مندان خود و فرزندانم حسن و حسين را در آتش مسوزان. خطاب مى‏رسد: يا فاطمه! سوگند به عزت و جلالم، دو هزار سال پيش از خلق آسمانها و زمين، بر خودم لازم كرده‏ام كه اين حاجت تو را برآورم


جابر جعفى نيز به حضور امام باقر عليه‏السلام رسيده، عرض كرد: فدايت شوم، حديثى در مورد فاطمه عليهاالسلام بفرماييد، كه با نقل آن، شيعيان را خوشحال كنم.

حضرت فرمودند: در روز رستاخيز منابرى از نور براى پيامبران نصب مى‏گردد، كه منبر رسول خدا از همه مجلل‏تر است و همچنين منبرهايى براى اوصيا در نظر مى‏گيرند كه جايگاه على عليه‏السلام از همه بالاتر مى‏باشد آنگاه نوبت به فرزندان انبيا مى‏رسد كه مقام حسن و حسين عليهماالسلام بس منيع‏تر است. سپس نوبت فاطمه عليهاالسلام فرامى‏رسد و او را با تجليل و شكوه بى‏نظير به محشر آورند و كنار در بهشت قرار مى‏گيرد، ولى داخل آن نمى‏شود و مى‏گويد: خدايا! از تو مسالت مى‏دارم كه مقام مرا در همچو روزى براى اهل محشر معلوم كنى.


از جانب خدا ندا مى‏رسد: اى دختر پيامبر! برگرد به سوى اهل محشر و هر كه را از علاقه‏مندان خود يافتى شفاعت كن.

امام باقر عليه‏السلام مى‏فرمايند: به خدا سوگند، فاطمه عليهاالسلام شيعيان خويش را يكى پس از ديگرى انتخاب نموده و داخل بهشت مى‏نمايد، همان طورى كه پرنده‏ها دانه‏ها را برمى گزينند، و سپس شيعه‏هاى آن حضرت نيز، خود شفاعت نموده و علاقه‏مندان فاطمه عليهاالسلام را به بهشت داخل مى‏كنند…
در دنباله اين حديث امام پنجم مى‏فرمايند:


واللَّه لايبقى فى الناس الا شاك او كافر او منافق. (2)
سوگند به خدا، از امت اسلامى كسى باقى نمى‏ماند مگر افراد مذبذب و كافر و منافق و ساير مردم مشمول شفاعت فاطمه مى‏گردند.



در عمل به واجبات دينى كوتاهى نكنند. از نظر اخلاقى و عملى مشابهت و سنخيت با فاطمه عليهاالسلام و ساير شفاعت‏كنندگان داشته باشند، و گرنه به طور مطلق مشمول شفاعت نمى‏شوند، بلكه هر جرم و تخلف دينى و تجاوز به حقوق ديگران، كيفر مناسبى را به دنبال خواهد داشت و چنين افرادى به طور محدود و موقت كيفر مى‏بينند و سپس مشمول شفاعت مى‏شوند…




خداوندا! ما را شايسته‏ ى شفاعت فاطمه، پدر، شوهر، و فرزندان معصوم او بفرما.ر

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-07-16] [ 10:54:00 ق.ظ ]




دلیل فرار افراد از یکدیگر در روز قیامت چیست؟

انسان‌هایی که به خداوند و قرآن ایمان و اعتقاد دارند، بر این هم معتقدند که روزی قیامت خواهد آمد؛ اما نمی‌دانند چطور این اتفاق خواهد افتاد.

قیامت خواهد آمد، اما چه زمانی؟.

 

معرفی قیامت

قیامت، بنابر آموزه‌های اسلامی نام روزی است که تمام انسان‌ها به خواست الهی برای محاسبه اعمالی که در دنیا انجام داده‌اند در پیشگاه الهی جمع می‌شوند. از این روز به قیامت کبری نیز یاد می‌شود. پیش از این روز وقایعی شگفت در زمین و آسمان روی می‌دهد که به اشراط الساعه معروف است. قرآن و روایات تاکید دارند که زمان قیامت، بر کسی جز خدا معلوم نیست.


: حدیث امام زمان(عج) درباره آخر الزمان


برای محاسبه اعمال انسان، علاوه بر اعمالی که به صورت مُجَسَّم و عینی در پیش چشم او قرار دارد، نامه اعمال انسان که تمام اعمال انسان در آن ضبط شده به او داده می‌شود. کسی که نامه اعمالش به دست چپش داده شود، اهل دوزخ است و آنکه نامه اعمالش به دست راستش داده می‌شود، یعنی نیکوکار بوده و اهل بهشت و رستگاری است. گواهانی نیز که شاهد اعمال انسان بوده‌اند برای شهادت‌دادن وجود دارند.

اعمال انسان در آن روز با پیشوایان دینی (پیامبر اکرم (ص)، امامان و صالحان) سنجیده می‌شود و کسی که اعمال و اعتقاداتش شباهت بیشتری با اعمال و اعتقادات ایشان داشته باشد، سعادتمندتر خواهد بود.


: هدف شیطان در آخر الزمان چیست؟


 

در قیامت اعمال صالح به کمک شما می‌آیند

محاسبه اعمال به معنای این است که اگر انسانی کار بدی انجام داد، به حساب می‌آید و اگر کار خوبی هم انجام داد ضبط می‌گردد: “فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ” (۷-۸ زلزلة)


: نشانه هاى آخر الزّمان در سخنان پیامبر اسلام


در این فرصت به گوشه‌ای از آیات پیرامون محاسبه اعمال اشاره خواهد شد:

۱ ـ. “وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا” [إسراء، ۱۳ ـ. ۱۴]و سرنوشت (نیک یا شوم عمل) هر انسانى را (که از غیب برایش مقدر شده و به سویش پر زده، همانند طوقى) در گردنش لازم و ثابت کرده‏ ایم، و در روز قیامت نوشته‏ اى را براى او بیرون مى‏ آوریم که آن را باز و گشوده دیدار خواهد کرد. (به او گفته مى‏ شود) کتاب (اعمال قلبى و بدنى) خود را بخوان، تو خود کافى هستى که امروز حسابرس نفس خود باشى.
۲ ـ. «وَکُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ وَکُلُّ صَغِیرٍ وَکَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ» [قمر، ۵۲ ـ. ۵۳]و هر چه آن‌ها به جا آورده‏ اند (از عقاید و اعمال) در نوشته‏ ها (در کتاب‏ هاى عمل شخصى آن‌ها و کتاب عمومى لوح محفوظ) ثبت است؛ و هر کوچک و بزرگى (از عمل‏ ها در آن) نوشته شده است.
۳ ـ. «کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ، کِتَابٌ مَّرْقُومٌ، … کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ، کِتَابٌ مَّرْقُومٌ، یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» [مطففین، ۷ ـ. ۲۱]. چنین نیست (که مى‏ پندارند حسابى نیست)، بى‏ تردید نوشتار و کارنامه کیفرى فاجران در سجّین است و تو چه مى‏ دانى که سجّین چیست، نوشتار (جامع) رقم‏ خورده‏ اى است (که مجازات اعمال همه فاجران در آن است … چنین نیست (که حسابى در کار نباشد)، همانا نوشتار و کارنامه پاداش نیکان در علّیّین است و تو چه مى‏ دانى که علّیّین چیست.
بدیهی است که محاسبه اعمال همه بندگان عین عدالت است، اما این محاسبه به معنای این است که اگر انسانی کار بدی انجام داد به حساب می‌آید و اگر کار خوبی هم انجام داد ضبط می‌گردد: “فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ” [۶ و ۷ زلزلة].


: سه ندای آسمانی در آخرالزمان در بیان امام رضا(ع)


پس هر که هم وزن ذره‏اى کار خیر کند (جزا یا تجسم خارجى) آن را مى‏بیند، و هر که هم وزن ذره‏اى کار شرکند آن را می بیند.

 

ذره‌ها در قیامت محاسبه می‌شوند

«فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا»؛ (زلزلة: ۷)

همین چیز‌هایی که در فضا و در نور آفتاب معلقند و دیده می‌شوند، ذره هستند. این آیه قرآن بیانگر این موضوع است که اگر شما کار کنید و تلاشی کنید، حتی به اندازه یک ذره ضایع نخواهد شد.


: سنگدلی، از نشانه‌های آخرالزمان است


فرض بفرمایید که شما ساعت کارتان تمام شده و پنج دقیقه اضافه می‌مانید که نه مدیر می‌فهمد، نه بالادست می‌فهمد، نه در سوابق اثر می‌گذارد و نه اضافه کار می‌دهند؛ اما خدا و کرام‌الکاتبین این پنج دقیقه را می‌بینند و آن را در پرونده شما ثبت می‌کنند؛ که این آقا بعد از ساعت خدمت، چون دید این کار مانده است، پنج دقیقه بیشتر کار کرد. چنین چیزی را ما در هیچ جا، غیر از عرصه دین و ایمان دینی، سراغ نداریم.

یک‌جا پول خوبی سر راه فردی قرار می‌گیرد؛ یک رشوه، هدیه، و او می‌تواند بدون این که هیچ برگه و اثر انگشتی جا بگذارد و امضایی بدهد این پول را بگیرد؛ اما محض رضای خدا نمی‌گیرد. با اینکه می‌تواند و هیچ کسی از این ماجرا خبردار نمی‌شود، اما چون می‌داند که خداوند در همه حال نظاره گر اعمال او است، از آن پول حرام و عمل خلاف می‌گذرد.


: نشانه‌هایی که خبر از آخر الزمان می‌دهند


این را بدانیم و یقین داشته باشیم که همه این رفتار‌های ما ثبت می‌شود و وقتی به کار ما می‌آید که «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ؛ که آدمى از برادرش مى‏ گریزد، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش، براى هر انسانى در آن روز حال و کارى خواهد بود که او را به خود مشغول دارد» (عبس: ۳۴-۳۷) است.


: هفت فتنه آخرالزمان از نگاه پیامبر اسلام (ص)


آن روز، روزی که انسان از برادر خودش به خاطر کثرت التهاب، شدت، اضطراب و آشفتگی حاکم بر روز قیامت و حساب و جزای الهی و مو از ماست کشیدن الهی می‌گریزد؛ آن روز چنان سنگین و سخت است که «.. یَوْمًا یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیبًا: .. کودکان را (از شدت هول) پیر سپیدمو کند»؛ (مزمل: ۱۷) جوان را پیر می‌کند؛ انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچه‌اش و از همسر خودش می‌گریزد.

به راستی چرا در قیامت همه از هم فرار می‌کنند؟

«لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»؛ هر کسی گرفتاری دارد  و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.

چهره شناسی به روایت قرآن

در آن روز و در آنجا، «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ: چهره‏ هایى خرم و شاداب است» (قیامت: ۲۲) چهره‌هایی شادند؛ چهره‌هایی گرفته.

 

دلیل فرار افراد از یکدیگر در روز قیامت چیست؟

انسان‌هایی که به خداوند و قرآن ایمان و اعتقاد دارند، بر این هم معتقدند که روزی قیامت خواهد آمد؛ اما نمی‌دانند چطور این اتفاق خواهد افتاد.

قیامت خواهد آمد، اما چه زمانی؟.

 

معرفی قیامت

قیامت، بنابر آموزه‌های اسلامی نام روزی است که تمام انسان‌ها به خواست الهی برای محاسبه اعمالی که در دنیا انجام داده‌اند در پیشگاه الهی جمع می‌شوند. از این روز به قیامت کبری نیز یاد می‌شود. پیش از این روز وقایعی شگفت در زمین و آسمان روی می‌دهد که به اشراط الساعه معروف است. قرآن و روایات تاکید دارند که زمان قیامت، بر کسی جز خدا معلوم نیست.


: حدیث امام زمان(عج) درباره آخر الزمان


برای محاسبه اعمال انسان، علاوه بر اعمالی که به صورت مُجَسَّم و عینی در پیش چشم او قرار دارد، نامه اعمال انسان که تمام اعمال انسان در آن ضبط شده به او داده می‌شود. کسی که نامه اعمالش به دست چپش داده شود، اهل دوزخ است و آنکه نامه اعمالش به دست راستش داده می‌شود، یعنی نیکوکار بوده و اهل بهشت و رستگاری است. گواهانی نیز که شاهد اعمال انسان بوده‌اند برای شهادت‌دادن وجود دارند.

اعمال انسان در آن روز با پیشوایان دینی (پیامبر اکرم (ص)، امامان و صالحان) سنجیده می‌شود و کسی که اعمال و اعتقاداتش شباهت بیشتری با اعمال و اعتقادات ایشان داشته باشد، سعادتمندتر خواهد بود.


: هدف شیطان در آخر الزمان چیست؟


 

در قیامت اعمال صالح به کمک شما می‌آیند

محاسبه اعمال به معنای این است که اگر انسانی کار بدی انجام داد، به حساب می‌آید و اگر کار خوبی هم انجام داد ضبط می‌گردد: “فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ” (۷-۸ زلزلة)


: نشانه هاى آخر الزّمان در سخنان پیامبر اسلام


در این فرصت به گوشه‌ای از آیات پیرامون محاسبه اعمال اشاره خواهد شد:

۱ ـ. “وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا” [إسراء، ۱۳ ـ. ۱۴]و سرنوشت (نیک یا شوم عمل) هر انسانى را (که از غیب برایش مقدر شده و به سویش پر زده، همانند طوقى) در گردنش لازم و ثابت کرده‏ ایم، و در روز قیامت نوشته‏ اى را براى او بیرون مى‏ آوریم که آن را باز و گشوده دیدار خواهد کرد. (به او گفته مى‏ شود) کتاب (اعمال قلبى و بدنى) خود را بخوان، تو خود کافى هستى که امروز حسابرس نفس خود باشى.
۲ ـ. «وَکُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ وَکُلُّ صَغِیرٍ وَکَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ» [قمر، ۵۲ ـ. ۵۳]و هر چه آن‌ها به جا آورده‏ اند (از عقاید و اعمال) در نوشته‏ ها (در کتاب‏ هاى عمل شخصى آن‌ها و کتاب عمومى لوح محفوظ) ثبت است؛ و هر کوچک و بزرگى (از عمل‏ ها در آن) نوشته شده است.
۳ ـ. «کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ، کِتَابٌ مَّرْقُومٌ، … کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ، کِتَابٌ مَّرْقُومٌ، یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» [مطففین، ۷ ـ. ۲۱]. چنین نیست (که مى‏ پندارند حسابى نیست)، بى‏ تردید نوشتار و کارنامه کیفرى فاجران در سجّین است و تو چه مى‏ دانى که سجّین چیست، نوشتار (جامع) رقم‏ خورده‏ اى است (که مجازات اعمال همه فاجران در آن است … چنین نیست (که حسابى در کار نباشد)، همانا نوشتار و کارنامه پاداش نیکان در علّیّین است و تو چه مى‏ دانى که علّیّین چیست.
بدیهی است که محاسبه اعمال همه بندگان عین عدالت است، اما این محاسبه به معنای این است که اگر انسانی کار بدی انجام داد به حساب می‌آید و اگر کار خوبی هم انجام داد ضبط می‌گردد: “فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ” [۶ و ۷ زلزلة].


: سه ندای آسمانی در آخرالزمان در بیان امام رضا(ع)


پس هر که هم وزن ذره‏اى کار خیر کند (جزا یا تجسم خارجى) آن را مى‏بیند، و هر که هم وزن ذره‏اى کار شرکند آن را می بیند.

 

ذره‌ها در قیامت محاسبه می‌شوند

«فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا»؛ (زلزلة: ۷)

همین چیز‌هایی که در فضا و در نور آفتاب معلقند و دیده می‌شوند، ذره هستند. این آیه قرآن بیانگر این موضوع است که اگر شما کار کنید و تلاشی کنید، حتی به اندازه یک ذره ضایع نخواهد شد.


: سنگدلی، از نشانه‌های آخرالزمان است


فرض بفرمایید که شما ساعت کارتان تمام شده و پنج دقیقه اضافه می‌مانید که نه مدیر می‌فهمد، نه بالادست می‌فهمد، نه در سوابق اثر می‌گذارد و نه اضافه کار می‌دهند؛ اما خدا و کرام‌الکاتبین این پنج دقیقه را می‌بینند و آن را در پرونده شما ثبت می‌کنند؛ که این آقا بعد از ساعت خدمت، چون دید این کار مانده است، پنج دقیقه بیشتر کار کرد. چنین چیزی را ما در هیچ جا، غیر از عرصه دین و ایمان دینی، سراغ نداریم.

یک‌جا پول خوبی سر راه فردی قرار می‌گیرد؛ یک رشوه، هدیه، و او می‌تواند بدون این که هیچ برگه و اثر انگشتی جا بگذارد و امضایی بدهد این پول را بگیرد؛ اما محض رضای خدا نمی‌گیرد. با اینکه می‌تواند و هیچ کسی از این ماجرا خبردار نمی‌شود، اما چون می‌داند که خداوند در همه حال نظاره گر اعمال او است، از آن پول حرام و عمل خلاف می‌گذرد.


: نشانه‌هایی که خبر از آخر الزمان می‌دهند


این را بدانیم و یقین داشته باشیم که همه این رفتار‌های ما ثبت می‌شود و وقتی به کار ما می‌آید که «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ؛ که آدمى از برادرش مى‏ گریزد، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش، براى هر انسانى در آن روز حال و کارى خواهد بود که او را به خود مشغول دارد» (عبس: ۳۴-۳۷) است.


: هفت فتنه آخرالزمان از نگاه پیامبر اسلام (ص)


آن روز، روزی که انسان از برادر خودش به خاطر کثرت التهاب، شدت، اضطراب و آشفتگی حاکم بر روز قیامت و حساب و جزای الهی و مو از ماست کشیدن الهی می‌گریزد؛ آن روز چنان سنگین و سخت است که «.. یَوْمًا یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیبًا: .. کودکان را (از شدت هول) پیر سپیدمو کند»؛ (مزمل: ۱۷) جوان را پیر می‌کند؛ انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچه‌اش و از همسر خودش می‌گریزد.

به راستی چرا در قیامت همه از هم فرار می‌کنند؟

«لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»؛ هر کسی گرفتاری دارد  و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.

چهره شناسی به روایت قرآن

در آن روز و در آنجا، «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ: چهره‏ هایى خرم و شاداب است» (قیامت: ۲۲) چهره‌هایی شادند؛ چهره‌هایی گرفته.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:52:00 ق.ظ ]




دلیل فرار افراد از یکدیگر در روز قیامت چیست؟
انسان‌هایی که به خداوند و قرآن ایمان و اعتقاد دارند، بر این هم معتقدند که روزی قیامت خواهد آمد؛ اما نمی‌دانند چطور این اتفاق خواهد افتاد.
قیامت خواهد آمد، اما چه زمانی؟  کسی جز پروردگار از چگونگی وقوع آن اطلاع ندارد و نمی‌داند دقیقا چه زمانی رخ می دهد.

 

معرفی قیامت
قیامت، بنابر آموزه‌های اسلامی نام روزی است که تمام انسان‌ها به خواست الهی برای محاسبه اعمالی که در دنیا انجام داده‌اند در پیشگاه الهی جمع می‌شوند. از این روز به قیامت کبری نیز یاد می‌شود. پیش از این روز وقایعی شگفت در زمین و آسمان روی می‌دهد که به اشراط الساعه معروف است. قرآن و روایات تاکید دارند که زمان قیامت، بر کسی جز خدا معلوم نیست.


 حدیث امام زمان(عج) درباره آخر الزمان


برای محاسبه اعمال انسان، علاوه بر اعمالی که به صورت مُجَسَّم و عینی در پیش چشم او قرار دارد، نامه اعمال انسان که تمام اعمال انسان در آن ضبط شده به او داده می‌شود. کسی که نامه اعمالش به دست چپش داده شود، اهل دوزخ است و آنکه نامه اعمالش به دست راستش داده می‌شود، یعنی نیکوکار بوده و اهل بهشت و رستگاری است. گواهانی نیز که شاهد اعمال انسان بوده‌اند برای شهادت‌دادن وجود دارند.

اعمال انسان در آن روز با پیشوایان دینی (پیامبر اکرم (ص)، امامان و صالحان) سنجیده می‌شود و کسی که اعمال و اعتقاداتش شباهت بیشتری با اعمال و اعتقادات ایشان داشته باشد، سعادتمندتر خواهد بود.


هدف شیطان در آخر الزمان چیست؟

 

در قیامت اعمال صالح به کمک شما می‌آیند
محاسبه اعمال به معنای این است که اگر انسانی کار بدی انجام داد، به حساب می‌آید و اگر کار خوبی هم انجام داد ضبط می‌گردد: “فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ” (۷-۸ زلزلة)


 نشانه هاى آخر الزّمان در سخنان پیامبر اسلام


در این فرصت به گوشه‌ای از آیات پیرامون محاسبه اعمال اشاره خواهد شد:

۱ ـ. “وَکُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَآئِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنشُورًا اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا” [إسراء، ۱۳ ـ. ۱۴]و سرنوشت (نیک یا شوم عمل) هر انسانى را (که از غیب برایش مقدر شده و به سویش پر زده، همانند طوقى) در گردنش لازم و ثابت کرده‏ ایم، و در روز قیامت نوشته‏ اى را براى او بیرون مى‏ آوریم که آن را باز و گشوده دیدار خواهد کرد. (به او گفته مى‏ شود) کتاب (اعمال قلبى و بدنى) خود را بخوان، تو خود کافى هستى که امروز حسابرس نفس خود باشى.
۲ ـ. «وَکُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ وَکُلُّ صَغِیرٍ وَکَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ» [قمر، ۵۲ ـ. ۵۳]و هر چه آن‌ها به جا آورده‏ اند (از عقاید و اعمال) در نوشته‏ ها (در کتاب‏ هاى عمل شخصى آن‌ها و کتاب عمومى لوح محفوظ) ثبت است؛ و هر کوچک و بزرگى (از عمل‏ ها در آن) نوشته شده است.


۳ ـ. «کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ، کِتَابٌ مَّرْقُومٌ، … کَلَّا إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ، وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ، کِتَابٌ مَّرْقُومٌ، یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» [مطففین، ۷ ـ. ۲۱]. چنین نیست (که مى‏ پندارند حسابى نیست)، بى‏ تردید نوشتار و کارنامه کیفرى فاجران در سجّین است و تو چه مى‏ دانى که سجّین چیست، نوشتار (جامع) رقم‏ خورده‏ اى است (که مجازات اعمال همه فاجران در آن است … چنین نیست (که حسابى در کار نباشد)، همانا نوشتار و کارنامه پاداش نیکان در علّیّین است و تو چه مى‏ دانى که علّیّین چیست.
بدیهی است که محاسبه اعمال همه بندگان عین عدالت است، اما این محاسبه به معنای این است که اگر انسانی کار بدی انجام داد به حساب می‌آید و اگر کار خوبی هم انجام داد ضبط می‌گردد: “فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ” [۶ و ۷ زلزلة].


 سه ندای آسمانی در آخرالزمان در بیان امام رضا(ع)


پس هر که هم وزن ذره‏اى کار خیر کند (جزا یا تجسم خارجى) آن را مى‏بیند، و هر که هم وزن ذره‏اى کار شرکند آن را می بیند.

 

ذره‌ها در قیامت محاسبه می‌شوند
«فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا»؛ (زلزلة: ۷)

همین چیز‌هایی که در فضا و در نور آفتاب معلقند و دیده می‌شوند، ذره هستند. این آیه قرآن بیانگر این موضوع است که اگر شما کار کنید و تلاشی کنید، حتی به اندازه یک ذره ضایع نخواهد شد.


سنگدلی، از نشانه‌های آخرالزمان است


فرض بفرمایید که شما ساعت کارتان تمام شده و پنج دقیقه اضافه می‌مانید که نه مدیر می‌فهمد، نه بالادست می‌فهمد، نه در سوابق اثر می‌گذارد و نه اضافه کار می‌دهند؛ اما خدا و کرام‌الکاتبین این پنج دقیقه را می‌بینند و آن را در پرونده شما ثبت می‌کنند؛ که این آقا بعد از ساعت خدمت، چون دید این کار مانده است، پنج دقیقه بیشتر کار کرد. چنین چیزی را ما در هیچ جا، غیر از عرصه دین و ایمان دینی، سراغ نداریم.

یک‌جا پول خوبی سر راه فردی قرار می‌گیرد؛ یک رشوه، هدیه، و او می‌تواند بدون این که هیچ برگه و اثر انگشتی جا بگذارد و امضایی بدهد این پول را بگیرد؛ اما محض رضای خدا نمی‌گیرد. با اینکه می‌تواند و هیچ کسی از این ماجرا خبردار نمی‌شود، اما چون می‌داند که خداوند در همه حال نظاره گر اعمال او است، از آن پول حرام و عمل خلاف می‌گذرد.


نشانه‌هایی که خبر از آخر الزمان می‌دهند


این را بدانیم و یقین داشته باشیم که همه این رفتار‌های ما ثبت می‌شود و وقتی به کار ما می‌آید که «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ؛ که آدمى از برادرش مى‏ گریزد، و از مادر و پدرش، و از همسر و پسرانش، براى هر انسانى در آن روز حال و کارى خواهد بود که او را به خود مشغول دارد» (عبس: ۳۴-۳۷) است.


هفت فتنه آخرالزمان از نگاه پیامبر اسلام (ص)


آن روز، روزی که انسان از برادر خودش به خاطر کثرت التهاب، شدت، اضطراب و آشفتگی حاکم بر روز قیامت و حساب و جزای الهی و مو از ماست کشیدن الهی می‌گریزد؛ آن روز چنان سنگین و سخت است که «.. یَوْمًا یَجْعَلُ الْوِلْدَانَ شِیبًا: .. کودکان را (از شدت هول) پیر سپیدمو کند»؛ (مزمل: ۱۷) جوان را پیر می‌کند؛ انسان در آن روز از پدر و مادر خودش و از بچه‌اش و از همسر خودش می‌گریزد.

به راستی چرا در قیامت همه از هم فرار می‌کنند؟
«لِکُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»؛ هر کسی گرفتاری دارد  و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد.

چهره شناسی به روایت قرآن
در آن روز و در آنجا، «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ: چهره‏ هایى خرم و شاداب است» (قیامت: ۲۲) چهره‌هایی شادند؛ چهره‌هایی گرفته.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:47:00 ق.ظ ]




سیمای فاطمه(س) در روز قیامت
 
 
 
چهره مقدس و ملکوتی فاطمه زهرا(س) در تاریخ اسلام آنقدر تابناک و روشن است که چندان به تحقیق و بررسی نیاز ندارد; اما با توجه به ایام شهادت آن بزرگوار شایسته است اندکی درباره فضایل حضرتش گفتگوکنیم. براین اساس، به سراغ روایات نورانی معصومان علیهم السلام می رویم تا بامقام و جایگاه آن حضرت در قیامت آشنا شویم.

کیفیت برانگیخته شدن

برانگیخته شدن و رستاخیز از لحظات بسیار سخت و وحشتناک آینده بشر است; زمانی که معصومان علیهم السلام همواره بدان می اندیشند و گاه از خوف آن بیهوش می شدند. فاطمه(س) نیز چنین بود و بیشتر بدین زمان می اندیشید. فکر زنده شدن، عریان بودن انسانها در قیامت، عرضه شدن به محضر عدل الهی و… او را در اندوه فرو می برد. امیرمؤمنان علی(ع) می فرماید:

«روزی پیامبرخدا(ص) بر فاطمه(س) وارد شد و او را اندوهناک یافت. فرمود: دخترم! چرا اندوهگینی؟

فاطمه پاسخ داد: پدرجان! یاد قیامت و برهنه محشور شدن مردم در آن روز رنجم می دهد.

پیامبر فرمود: آری دخترم! آن روز، روز بزرگی است; اما جبرئیل از سوی خداوند برایم خبر آورد من اولین کسی هستم که برانگیخته می شوم; سپس ابراهیم و آنگاه همسرت علی بن ابی طالب(ع). پس از آن، خداوند جبرئیل را همراه هفتاد هزار فرشته به سوی تو می فرستد. وی هفت گنبد از نور بر فراز آرامگاهت برقرار می سازد. آنگاه اسرافیل لباسهای بهشتی برایت می آورد و تو آنها را می پوشی. فرشته دیگری به نام زوقائیل مرکبی از نور برایت می آورد که مهارش از مروارید درخشان و جهازش از طلاست. تو بر آن مرکب سوار می شوی و زوقائیل آن را هدایت می کند. در این حال هفتاد هزار فرشته با پرچمهای تسبیح پیشاپیش تو راه می سپارند. اندکی که رفتی، هفتاد هزار حورالعین در حالی که شادمانند و دیدارت را به یکدیگر بشارت می دهند، به استقبالت می شتابند. به دست هریک از حوریان منقلی از نور است که بوی عود از آن بر می خیزد… آنها در طرف راستت قرار گرفته، همراهت حرکت می کنند. هنگامی که به همان اندازه از آرامگاهت دور شدی، مریم دختر عمران همراه هفتاد هزار حورالعین به استقبال می آید و برتو سلام می گوید. آنها سمت چپت قرار می گیرند و همراهت حرکت می کنند. آنگاه مادرت خدیجه، اولین زنی که به خدا و رسول او ایمان آورد، همراه هفتاد هزار فرشته که پرچمهای تکبیر در دست دارند، به استقبالت می آیند. وقتی به جمع انسانها نزدیک شدی، حواء با هفتاد هزار حورالعین به همراه آسیه دختر مزاحم نزدت می آید و با تو رهسپار می شود.

حضور فاطمه در میان مردم

فاطمه جان، هنگامی که به وسط جمعیت حاضر در قیامت می رسی، کسی از زیر عرش پروردگار به گونه ای که تمام مردم صدایش را بشنوند، فریاد می زند: چشمها را فرو پوشانید و نظرها را پایین افکنید تا صدیقه فاطمه، دخت پیامبر(ص) و همراهانش عبور کنند.

پس در آن هنگام هیچ کس جز ابراهیم خلیل الرحمان و علی بن ابی طالب(ع) و… به تو نگاه نمی کنند. (1)

جابربن عبدالله انصاری نیز در حدیثی از پیامبرخدا(ص) این حضور را چنین توصیف می کند:

روز قیامت دخترم فاطمه بر مرکبی از مرکبهای بهشت وارد عرصه محشر می شود. مهار آن مرکب از مروارید درخشان، چهار پایش از زمرد سبز، دنباله اش از مشک بهشتی و چشمانش از یاقوت سرخ است و بر آن گنبدی از نور قرار دارد که بیرون آن از درونش و درون آن از بیرونش نمایان است. فضای داخل آن گنبد انوار عفو الهی و خارج آن پرتو رحمت خدایی است. بر فرازش تاجی از نور دیده می شود که هفتاد پایه از در و یاقوت دارد که همانند ستارگان درخشان نور می افشانند.

در هریک از دو سمت راست و چپ آن مرکب هفتاد هزار فرشته به چشم می خورد.

جبرئیل مهار آن را در دست دارد و با صدای بلند ندا می کند: نگاه خود فراسوی خویش گیرید و نظرها پایین افکنید. این فاطمه دختر محمد است که عبور می کند.

در این هنگام، حتی پیامبران و انبیا و صدیقین و شهدا همگی از ادب دیده فرو می گیرند تا فاطمه(س) عبور می کند و در مقابل عرش پروردگارش قرار می گیرد. (2)

منبری از نور برای فاطمه(س)

در ادامه گفتگوی پیامبر با دختر گرامی اش درباره چگونگی حضور وی در عرصه قیامت، چنین می خوانیم: سپس منبری از نور برایت برقرار می سازند که هفت پله دارد و بین هر پله ای تا پله دیگر صفهایی از فرشتگان قرار گرفته اند که در دستشان پرچمهای نور است. همچنین در طرف چپ و راست منبر حورالعین صف می کشند… آنگاه که بر بالای منبرقرار می گیری، جبرئیل می آید و می گوید: ای فاطمه! آنچه مایلی از خدا بخواه… (3)

شکایت در دادگاه عدل الهی

اولین در خواست فاطمه در روز قیامت، پس از عبور از برابر خلق، شکایت از ستمگران است.

جابرابن عبدالله انصاری از پیامبر(ص) چنین نقل می کند: هنگامی که فاطمه در مقابل عرش پروردگار قرار می گیرد، خود را از مرکب به زیر انداخته، اظهار می دارد: الهی و سیدی، میان من و کسی که مرا آزرده و بر من ستم روا داشته، داوری کن. خدایا! بین من و قاتل فرزندم، حکم کن… (4)

براساس روایتی دیگر، پیامبر اکرم(ص) فرمود: دخترم فاطمه در حالی که پیراهنهای خونین در دست دارد، وارد محشر می شود; پایه ای از پایه های عرش را در دست می گیرد و می گوید:

«یا عدل یا جبار احکم بینی و بین قاتل ولدی »

ای خدای عادل و غالب، بین من و قاتل فرزندم داوری کن.

قال:«فیحکم لابنتی و رب الکعبة »

به خدای کعبه سوگند، به شکایت دخترم رسیدگی می شود و حکم الهی صادر می گردد. (5)

دیدار حسن و حسین علیهما السلام

دومین خواسته فاطمه در روز قیامت از خداوند چنین است: خدایا! حسن و حسین را به من بنمایان.

در این لحظه، امام حسن و امام حسین علیهما السلام به سوی فاطمه می روند، در حالی که از رگهای بریده حسین خون فوران می کند. (6)

پیامبر خدا(ص) می فرماید: هنگامی که به فاطمه گفته می شود وارد بهشت شو، می گوید: هرگز وارد نمی شوم تا بدانم پس از من با فرزندانم چه کردند؟

به وی گفته می شود: به وسط قیامت نگاه کن.

پس بدان سمت می نگرد و فرزندش حسین را می بیند که ایستاده و سر در بدن ندارد. دخت پیامبر(ص) ناله و فریاد سر می دهد. فرشتگان نیز (بادیدن این منظره) ناله و فریاد بر می آورند. (7)

امام صادق(ع) می فرماید: حسین بن علی(ع) در حالی که سر مقدسش را در دست دارد، می آید. فاطمه با دیدن این منظره ناله ای جانسوز سر می دهد. در این لحظه، هیچ فرشته مقرب و پیامبر مرسل و بنده مؤمنی نیست مگر آنکه به حال او می گرید. (8)

در این موقعیت، خداوند به خشم آمده، به آتشی به نام «هبهب » که هزار سال در آن دمیده شده تا سیاه گشته و هیچ آسودگی در آن راه نمی یابد و هیچ اندوهی از آنجا بیرون نمی رود، دستور می دهد کشندگان حسین بن علی را برگیر و جمع کن… آتش به فرمان پروردگار عمل کرده، همه آنها را بر می چیند… (9)

شفاعت برای دوستان اهل بیت علیهم السلام

سومین درخواست فاطمه در روز قیامت از پروردگار، شفاعت از دوستان و پیروان اهل بیت علیهم السلام است که مورد قبول حق قرار می گیرد و دوستان و پیروانش را مورد شفاعت قرار می دهد.

امام باقر(ع) می فرماید: هنگامی که فاطمه به در بهشت می رسد، به پشت سرش می نگرد. ندا می رسد: ای دختر حبیب! اینک که دستور داده ام به بهشت بروی، نگران چه هستی؟

فاطمه(س) جواب می دهد: ای پروردگار! دوست دارم در چنین روزی با پذیرش شفاعتم، مقام و منزلتم معلوم شود.

ندا می رسد: ای دختر حبیبم! برگرد و در مردم بنگر و هر که در قلبش دوستی تو یا یکی از فرزندانت نهفته است داخل بهشت گردان. (10)

امام باقر(ع) در روایتی دیگر می فرماید: در روز قیامت بر پیشانی هر فردی، مؤمن یا کافر نوشته شده است. پس به یکی از محبان اهل بیت علیهم السلام که گناهانش زیاد است دستور داده می شود به جهنم برده شود. در آن هنگام، فاطمه(س) میان دو چشمش را می خواند که نوشته شده است: دوستدار اهل بیت. پس به خدا عرضه می دارد:

الهی و سیدی! تو مرا فاطمه نامیدی و دوستان و فرزندانم را به وسیله من از آتش دور ساختی و وعده تو حق است و هرگز وعده ات را زیر پا نمی نهی.

ندا می رسد: فاطمه! راست گفتی; من تو را فاطمه نامیدم و به وسیله تو، دوستان و پیروانت و دوستان فرزندانت و پیروانشان را از آتش دور گردانیدم. وعده من حق است و هرگز تخلف نمی کنم.

اینکه می بینی دستور دادم بنده ام را به دوزخ برند، بدین جهت بود که درباره اش شفاعت کنی و شفاعتت را بپذیرم تا فرشتگان، پیامبران، رسولان و همه مردم از منزلت و مقامت آگاهی یابند. حال بنگر، دست هرکه بر پیشانی اش «مؤمن » نوشته شده، بگیر و به بهشت ببر. (11)

شفاعت دوستان فاطمه از دیگران

عظمت و مقام حضرت فاطمه در روز قیامت چنان است که خداوند به خاطر فاطمه به دوستان آن حضرت نیز مقام شفاعت می دهد. امام باقر(ع) به جابر فرمود: جابر! به خدا سوگند، فاطمه(س) با شفاعت خود در آن روز شیعیان و دوستانش را از میان اهل محشر جدا می سازد. چنانکه کبوتر دانه خوب را از دانه بد جدا می کند.

هنگامی که شیعیان فاطمه همراه وی به در بهشت می رسند، خداوند در دلشان می افکند که به پشت سر بنگرند. وقتی چنین کنند، ندا می رسد: دوستان من!

اکنون که شفاعت فاطمه را در حق شما پذیرفتم، نگران چه هستید؟

آنان عرضه می دارند: پروردگارا! ما نیز دوست داریم در چنین روزی مقام و منزلت ما برای دیگران آشکار شود.

ندا می رسد: دوستانم! بر گردید و بنگرید و هر که به خاطر دوستی فاطمه شما را دوست داشت و نیز هر که به خاطر محبت فاطمه به شما غذا، لباس یا آب داده و یا غیبتی را از شما دور گردانیده همراه خود وارد بهشت کنید. (12)

به سوی بهشت

فاطمه(س)، پس از شفاعت از دوستان خود و فرزندانش و رسیدگی به شکایتش در دادگاه عدل الهی به فرمان خدا، با جلال و شکوه خاصی وارد بهشت می شود. پیامبراکرم(ص) می فرماید: روز قیامت دخترم فاطمه در حالی که لباسهای اهدایی خداوند را که با آب حیات آمیخته شده، پوشیده، محشور می شود و همه مردم از مشاهده این کرامت تعجب می کنند. آنگاه لباسی از لباسهای بهشت بر وی پوشانده می شود. بر هزار حله بهشتی برای او با خط سبز چنین نوشته شده است: دختر پیامبر را به بهترین شکل ممکن و کامل ترین هیبت و تمامترین کرامت و بیشترین بهره وارد هشت سازید. پس، فاطمه(س) را به فرمان پروردگار در کمال عظمت و شکوه، در حالی که پیرامونش هفتاد هزار کنیز قرار گرفته، به بهشت می برند. (13)

استقبال حوریان بهشتی

رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فرمود: هنگامی که به در بهشت می رسی، دوازده هزار حوریه، که تاکنون به ملاقات کسی نرفته و نخواهند رفت در حالی که مشعل های نورانی به دست دارند و بر شترانی از نور که جهازهایشان از طلای زرد و یاقوت سرخ و مهارهایشان از لؤلؤ و مروارید درخشان است سوارند، به استقبالت می شتابند. پس وقتی داخل بهشت شدی، بهشتیان به یکدیگر ورودت را بشارت خواهند داد و برای شیعیانت سفره هایی از گوهر، (14) که بر پایه هایی از نور برقرار ساخته اند، آماده می سازند و در حالی که هنوز سایر مردم گرفتار حسابرسی اند، آنان از غذاهای بهشتی می خورند. (15)

اولین سخن فاطمه در بهشت

سلمان فارسی از پیامبر اسلام(ص) چنین روایت کرده است: هنگامی که فاطمه داخل بهشت می شود و آنچه خداوند برایش مهیا کرده می بیند، این آیه را تلاوت می کند:

(بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الذی اذهب عناالحزن ان ربنا لغفور شکور الذی احلنا دارالمقامة من فضله لایمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب) (16)

ستایش و سپاس ویژه خدایی است که اندوهمان را زدود. بدرستی که پروردگار ما آمرزنده و پاداش دهنده است; پروردگاری که در سایه بخشش خود ما را به بهشت و اقامتگاه همیشگی مان فرود آورد. ما در آن جا با رنج و ملالی رو به رو نمی شویم.

نورانی شدن بهشت از نور فاطمه(س)

ابن شهرآشوب می نویسد: در بسیاری از کتابها، از جمله کشف ثعلبی و فضائل ابوالسعادات، در معنای این آیه (لایرون فیها شمسا و لازمهریرا) (17)

(ونمی بینند در بهشت نه آفتاب و نه سرمایی را.)

آورده اند که ابن عباس گفت: چنانکه بهشتیان در بهشت هستند، ناگاه نوری می بینند که باغهای بهشت را نورانی کرد. اهل بهشت اظهار می دارند: خدایا! تو در کتابی که بر پیامبرت فرستادی، فرمودی: (لایرون فیها شمسا) (بهشتیان در بهشت خورشیدی نخواهند دید.) ندا می رسد: این، نور آفتاب و ماه نیست، بلکه علی و فاطمه از چیزی تعجب کرده و خندیدند و از نور آن دو، بهشت روشن گردید. (18)

زیارت انبیا از فاطمه در بهشت

آنگاه که همه انبیا و اولیای خدا وارد بهشت شدند، آهنگ دیدار دختر پیامبر خدا می کنند. رسول خدا(ص) به فاطمه فرمود: هرگاه اولیای خدا در بهشت مستقر گردیدند، از آدم گرفته تا سایر انبیا همه به دیدارت می شتابند. (19)

عنایات خداوند به فاطمه در بهشت

پروردگار منان به فاطمه زهرا(س) در بهشت عنایاتی ویژه خواهد داشت. بخشی از آن عنایات چنین است:

1 - خانه های بهشتی

پیامبرخدا(ص) فرمود: هنگامی که مرا به معراج بردند و داخل بهشت شدم، به قصر فاطمه رسیدم; درون آن هفتاد قصر بود که تمام در و دیوار و تاقهایش از دانه های مروارید سرخ ساخته شده، همه آنها به یک شکل زینت داده شده بود. (20)

2 - همنشینی با پیامبر(ص)

پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) فرمود:

یاعلی! تو و دخترم فاطمه در بهشت در قصر من همنشین من هستید. سپس این آیه را تلاوت فرمود: (برادران بر تختهای بهشتی رو به روی هم می نشینند.) (21)

3 - درجه وسیله

رسول خدا(ص) فرمود: فی الجنة درجة تدعی الوسیلة فاذا سالتم الله فاسالوا لی الوسیلة قالوا یا رسول الله من یسکن معک فیها؟ قال علی و فاطمة و الحسن و الحسین (22)

در بهشت درجه ای به نام «وسیله » است. هرگاه خواستید، هنگام دعا، چیزی برایم بخواهید، مقام وسیله را از خداوند خواستار شوید.

گفتند: یا رسول الله! چه کسانی دراین درجه (مخصوص) با شما همنشین خواهند بود؟

فرمود: علی، فاطمه، حسن و حسین.

علامه امینی در منقبت بیست و ششم می نویسد:

از مناقب حضرت زهرا (ص) همراه بودن او با پدر و همسر و فرندانش در درجة الوسیله است. آنجا پایتخت ظمت حضرت حق تبارک و تعالی است و جز پنج تن علیهم السلام هیچ یک از انبیا و اولیا و مرسلین و صالحان و فرشتگان مقرب کسی بدان راه نمی یابد. (23)

4 - سکونت در حظیرة القدس

سیوطی در مسند می نویسد:

«ان فاطمة و علیا و الحسن و الحسین فی حظیرة القدس فی قبة بیضاء سقفها عرش الرحمن.» (24)

فاطمه و علی و حسن و حسین در جایگاهی بهشتی به نام «حظیرة القدس » در زیر گنبدی سفید به سرمی برند که سقف آن عرش پروردگار است.

پیامبرخدا(ص) فرمود: در قیامت، جایگاه من و علی و فاطمه و حسن و حسین سرایی زیر عرش پروردگار است. (25)

نویسنده خصایص فاطمه، ضمن بیانی مفصل درباره حظیرة القدس، می نویسد: والاترین جایگاه ها در هشت حظیرة القدس است. (26)

5 - بخشیدن چشمه تسنیم به فاطمه(س)

طبری از همام بن ابی علی چنین نقل می کند: به کعب الحبر گفتم: نظرت درباره شیعیان علی بن ابی طالب چیست؟

گفت: ای همام! من اوصافشان را در کتاب خدا می یابم. اینان پیروان خدا و پیامبرش و یاران دین او و پیروان ولی اش شمرده می شوند. اینان بندگان ویژه خدا و برگزیدگان اویند. خدا آنها را برای دینش برگزید و برای بهشت خویش آفرید.

جایگاهشان در فردوس اعلای بهشت است; در خیمه ای که اتاقهایی از مروارید درخشان دارد، زندگی می کنند. آنان از مقربین ابرارند و سرانجام از جام «رحیق مختوم » می نوشند.

رحیق مختوم چشمه ای است که به آن «تسنیم » گفته می شود و هیچ کس جز آنها از آن چشمه استفاده نخواهدکرد. تسنیم، چشمه ای است که خداوند آن را به فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) و همسر علی ابن ابی طالب(ع) بخشید و از پای ستون خیمه فاطمه جاری می شود. آب آن چشمه چنان گواراست که به سردی کافور و طعم زنجفیل و عطرمشک شباهت دارد… (2

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:24:00 ق.ظ ]




صدقه و نقش آن در زندگی

صدقه از مصادیق احسان است انسان مسلمان, انسانی اخلاقی است چرا که مسلمان خردورزی و تعقل در کارها را از واجبات خود می داند و از هر گونه سفاهت و بی خردی و جهالت پرهیز می کند

صدقه از مصادیق احسان است. انسان مسلمان، انسانی اخلاقی است؛ چرا که مسلمان خردورزی و تعقل در کارها را از واجبات خود می داند و از هر گونه سفاهت و بی خردی و جهالت پرهیز می کند. عقل نیز به هر انسانی فرمان می دهد تا اصول اخلاقی و آموزه های دینی را به جا آورد تا حقیقت خود را بسازد. آموزه های دینی نیز چیزی جز همان اخلاق در یک فراز بالاتر نیست که از آن به مکارم اخلاقی یاد می شود. این گونه است که دل و خرد مسلمان هماره یکتا و یگانه است و به احسان فرمان می دهد.

در آموزه های اسلامی، صدقه به عنوان قرض به خداوند شناخته شده است و برای آن آثار مادی و معنوی، دنیوی و اخروی بسیاری گفته شده است. نویسنده بر آن شد تا گوشه ای از حقیقت صدقه و آثار و کارکردهای آن را تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

صدقه، قرض به خدا

صدقه در فرهنگ اسلامی، چیزی است که انسان به قصد قربت از مال خود خارج سازد.( مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص ۴۸۰، «صدق») علامه طباطبایی بر اساس آیات و روایات و کاربردهای واژه صدقه در آیات گفته اند: صدقه، مطلق انفاق در راه خداست؛ اعمّ از اینکه واجب باشد یا مستحبّ.( المیزان، ج ۲، ص ۳۹۷) پس در برخی از آیات، مراد از صدقه، همان زکات واجب اموال است که خود دارای دستورهای و ویژگی های خاصی است؛ چرا که زکات واجب بر اساس معیارها و شرایطی واجب می شود؛ در حالی که صدقه به معنای مطلق پرداخت مالی به قصد قرب الهی، امری مستحب است و در هر حال و به هر میزان قابل پرداخت است. به این معنا که لازم نیست تا نصاب خاصی از مال کسب شود تا به میزان مشخص و معین از آن به عنوان زکات پرداخت شود. پس در هر میزان از مالی که انسان به دست می آورد، اخراج هر اندازه ای که در توان اوست ، مستحب است.(ذاریات، آیه ۱۹؛ معارج، آیات ۲۴ و ۲۵ و آیات دیگر)

دادن صدقه مستحب است ولی صدقه واجب یعنی زکات امری است که هیچ مسلمانی نمی تواند از انجام آن شانه خالی کند و در حقیقت یک حکم قانونی و حقوقی است و لازم الاتباع و لازم الاجرا است. به این معنا که دولت اسلامی می بایست صدقه واجب و زکات را جمع آوری به مستحقان آن برساند و هم چون مالیاتی که اکنون دولت های وضع کرده و از مردم می گیرند، دولت موظف است که این اموال زکوی را جمع آوری کرده و به مستحقان آن برساند. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره می فرماید:اُمِرْتُ اَن آخُذَ الصَّدَقَةَ مِن اَغْنیاءِکُم فَاَرُدَّها فی فُقَراءِکُم؛ من مأمورم که صدقه (و زکات) را از ثروتمندانتان بگیرم و به فقرایتان بدهم. (مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۱۰۵)

با نگاهی به آموزه های قرآن و فرهنگ قرآنی صدقه می توان گفت این امر ارزشمند در برخی از موارد از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از این روست که خداوند در آیات قرآنی موارد و مصادیقی از صدقه را ذکر می کند که توجه و عمل به صدقه در این موارد، زندگی اجتماعی را تحت تاثیر شگرف و مستقیم خود قرار می دهد.

از مهم ترین مصادیق صدقات مالی که مورد عنایت و توجه خداوند قرار گرفته است، بخشش بدهی وامدار تهیدست(بقره، آیات ۲۷۸ و ۲۸۰)، بخشش خون بها از سوی خانواده مقتول(نساء، آیه ۹۲)، عفو از قصاص و چشم پوشی از قصاص بدون دریافت بهایی در برابر آن(مائده، ‌آیه ۴۵) و وامداران تهیدست و ناتوان از پرداخت بدهی خویش است.(بقره، آیه ۲۸۰)

با نگاهی به این موارد و مصادیق دانسته می شود که صدقه گاه تا چه اندازه می تواند روابط مالی افراد جامعه بلکه روابط انسانی را دگرگون سازد و خانواده هایی را از بدبختی و مشکلات عدیده ای رهایی بخشد. از این روست که صدقات به عنوان قرض و وام به خداوند معرفی شده است و خداوند درباره حقیقت صدقه می فرماید که صدقه دادن، به منزله قرض و وام دادن به خداوند است و برای همین به صدقه دهندگان چند برابر و پاداش مضاعف می دهد.(حدید، آیه ۱۸)

خداوند در موارد پیش گفته به اشکال گوناگون صدقه را تشویق و ترغیب می کند؛ چرا که این موارد از مصادیقی است که واقعا صدقه پرداخت به جاست و می بایست مورد عنایت قرار گیرد. به عنوان نمونه بیان پاداش اضعاف مضاعف و اجر کریمانه (حدید، آیه ۱۸) و توجه دادن به قیامت و بهره مندی انسان از پاداش های اخروی (بقره، آیات ۲۸۰ و ۲۸۱) از جمله شیوه های تشویق و ترغیبی است که خداوند در پیش گرفته است تا مردم در این موارد،‌ صدقه دهند.

از نظر قرآن کسانی تارک صدقه هستند که اعتقادی به خدا و معاد ندارند و کفر می ورزند(قیامت، آیات ۳۱ و ۳۲) یا اهل نفاق هستند(توبه، آیات ۷۵ تا ۷۷) یا این که از مرگ و قیامت غافل شده اند(منافقون، آیه ۱۰) پس نگاه انسان به جهان و بینش اشخاص تاثیر شگرف و مستقیم در نوع نگرش و عملکرد آنان در زندگی دارد. کسانی که معتقد به مالکیت و ربوبیت خداوند هستند و به خدا و مرگ و قیامت و معاد اعتقاد دارند، اهل صدقه به ویژه نسبت به تهیدستان و نیازمندان است.

آثار و کارکردهای صدقه

افزون بر این که صدقه، وام و قرض به خداوند است و خداوند اصل را با سود مضاعف و چندبرابرش به او در دنیا و آخرت باز می گرداند، آثار و برکات بسیاری دیگری در زندگی مادی و معنوی و دنیوی و اخروی شخص و جامعه صدقه دهنده به دنبال خواهد داشت. از این روست که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به برکات صدقه اشاره کرده و می فرماید:اَلصَّدَقَةُ بِعَشرَةٍ وَ القَرضُ بِثَمانِیَةَ عَشرَ وَ صِلَةُ الاِخوانِ بِعِشرینَ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ بِاَربَعَةٍ وَ عِشرینَ؛ صدقه دادن، ده حسنه، قرض دادن، هجده حسنه، رابطه با برادران [دینی‏]، بیست حسنه و صله رحم، بیست و چهار حسنه دارد.(کافی، ج ۴، ص ۱۰، ح ۳)

خداوند صدقه را از علل و عوامل برکت در مال و زندگی بر شمرده است(بقره، آیه ۲۷۶) و در آیات دیگری از جمله ۲۷۱ و ۲۸۱ سوره بقره و آیه ۱۸ سوره حدید و ۱۲ سوره مجادله، خداوند به بازگشت آثار مثبت و خیر و برکت صدقه به صدقه دهنده اشاره می کند و مردم را با توجه دادن به این آثار، جهت صدقه دادن تشویق و ترغیب می نماید.

امام صادق علیه‏السلام درباره برکت صدقه و افزایش مضاعف اموال در دنیا به دادن صدقه می فرماید: ثَلاثَةٌ اُقسِمُ بِاللّه‏ِ أَنَّهَا الحَقُّ ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَةٍ وَلازَکاةٍ وَلاظُلِمَ أَحَدٌ بِظَلامَةٍ فَقَدَرَ أَن یُکافِئَ بِها فَکَظَمَها إِلاّ أَبدَ لَهُ اللّه‏ُ مَکانَها عِزّا وَلا فَتَحَ عَبدٌ عَلی نَفسِهِ بابَ مَسأَلَةٍ إِلاّ فُتِحَ عَلَیهِ بابُ فَقرٍ؛ به خدا قسم سه چیز حق است: هیچ ثروتی بر اثر پرداخت صدقه و زکات کم نشد، در حق هیچ کس ستمی نشد که بتواند تلافی کند، اما خویشتنداری نمود مگر این که خداوند بجای آن به او عزت بخشید و هیچ بنده‏ای درِ خواهشی را به روی خود نگشود مگر این که دری از فقر به رویش باز شد.( بحارالأنوار، ج۷۸، ص۲۰۹، ح۷۹)

رسول اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله هم چنین می فرماید : دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ عَلی بابِها: اَلصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَالْقَرْضُ بِثَمانیَةَ عَشَرَ فَقُلْتُ یا جَبْرَئیلُ کَیْفَ صارَتِ الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَالْقَرْضُ بِثَمانیَةَ عَشَرَ؟ قالَ: لأَنَّ الصَّدَقَةَ تَقَعُ عَلی یَدِ الْغَنیِّ وَالْفَقیرِ وَالْقَرْضُ لایَقَعُ إِلاّ فی یَدِ مَنْ یَحْتاجُ إِلَیْهِ؛ وارد بهشت شدم، دیدم بر در آن نوشته است (ثواب) صدقه ده برابر است و قرض هجده برابر. گفتم: ای جبرئیل چرا صدقه ده برابر و قرض هجده برابر است؟ گفت: زیرا صدقه به دست نیازمند و بی‏نیاز می‏رسد اما قرض جز به دست کسی که به آن نیاز دارد، نمی‏رسد.( کنزالعمال، ج ۶، ص ۲۱۰، ح ۱۵۳۷۳)

صدقه دادن، هم چنین درپی دارنده تکفیر و محو برخی از گناهان است(بقره، آیه ۲۷۱) و محو و تکفیر گناهان خود زمینه ساز دفع و رفع بلا و جذب منفعت و جلب نعمت خواهد بود.

پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره می فرماید: اَلصَّدَقَةُ تَدفَعُ البَلاءَ وَ هِیَ اَنجَحُ دَواءٍ وَ تَدفَعُ القَضاءَ وَ قَد اُبرِمَ اِبراما وَ لا یَذهَبُ بِالدواءِ اِلاَّ الدُّعاءُ وَ الصَّدَقَةُ؛ صدقه بلا را برطرف می‏کند و مؤثرترینِ داروست. همچنین، قضای حتمی را برمی‏گرداند و درد و بیماری‏ها را چیزی جز دعا و صدقه از بین نمی‏برد.(بحارالأنوار، ج ۹۳، ص ۱۳۷، ح ۷۱)

امیرمومنان امام علی علیه السلام نیز فرموده است : کَفِّروا ذُنوبَکُم وَتَحَبَّبوا اِلی‏ رَبِّکُم بِالصَّدَقَةِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ؛ با صدقه و صله رحم، گناهان خود را پاک کنید و خود را محبوب پروردگارتان گردانید.(غررالحکم، ح ۷۲۵۸)

صدقه ای که به جا باشد مانند بخشش وامدار تهیدست (بقره، آیات ۲۷۸ و ۲۸۰)، بخشش خون بها از سوی خانواده مقتول(نساء، آیه ۹۲)، عفو از قصاص و چشم پوشی از قصاص بدون دریافت بهایی در برابر آن(مائده، ‌آیه ۴۵) بهترین کاری است که انسان می تواند انجام دهد. این صدقات بدبختی آدمی را به خوشبختی تبدیل کرده و از پیشامدهای بد جلوگیری کرده و عمر آدمی را افزایش می دهد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هم چنین به این کارکرد و اثر صدقه اشاره می کند و می فرماید: اَلصَّدَقَةُ عَلی‏ وَجهِها وَاصطِناعُ المَعروفِ وَ بِرُّ الوالِدَینِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَةً وَتَزیدُ فِی العُمرِ وَ تَقی مَصارِعَ السُّوءِ؛ صدقه بجا، نیکوکاری، نیکی به پدر و مادر و صله رحم، بدبختی را به خوش‏بختی تبدیل و عمر را زیاد و از پیشامدهای بد جلوگیری می‏کند.(نهج الفصاحه، ح ۱۸۶۹)

امام باقر علیه السلام در باره این کارکرد و تاثیر صدقه در زندگی دنیوی انسان می فرماید: اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ یَنفیانِ الفَقرَ وَ یَزیدانِ فِی العُمرِ وَ یَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعینَ میتَةَ سوءٍ ؛ کار خیر و صدقه، فقر را می‏بَرند، بر عمر می‏افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‏کنند.( ثواب الاعمال، ص ۱۴۱)

بنابراین برای جلب منفعت، دفع بلا و برگردان آن از خود و یا رفع و برطرف کردن گرفتاری ها و مصیبت هایی که دچار آن می شویم، بهتر است که صدقه دهیم. امام صادق علیه‏السلام در همین باره می فرماید: مَنْ تَصَدَّقَ فی یَوْمٍ اَو لَیْلَةٍ اِنْ کَانَ یَوْمٌ فَیَوْمٌ وَ اِنْ کانَ لَیْلَةٌ فَلَیْلٌ دَفَعَ اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهُ الْهَمَّ وَ السَّبُعَ وَ میتَةَ السُّوءِ؛ هر کس در روز و یا شب صدقه بدهد ـ اگر روز است روز و اگر شب است، شب ـ خداوند از او غم و اندوه، درنده و مرگ بد را دور می‏کند.(ثواب الأعمال، ص ۱۴۰)

کسانی که در اندیشه طهارت روح و نفس خویش هستند و می خواهند مسیر معرفت و کمال را بپیمایند و در وادی عرفان سالک و رونده شوند، می بایست به صدقه به عنوان یکی از ابزارهای کارآمد در تحقق تزکیه و طهارت نفس توجه داشته باشند و از این ابزار به خوبی بهره مند گردند. خداوند در آیه ۱۲ سوره مجادله صدقه را از موجبات تطهیر نفس و پالایش روح از آلودگی معرفی می کند و از مردم می خواهد برای طهارت و پالایش نفس از هر گونه زشتی ها و آلودگی از صدقه به عنوان پالایشگر استفاده کنند.

انسان با پالایش روح و روان خود از هر گونه آلودگی است که به مقام صالحین می رسد. از این روست که صدقه به عنوان راه ورود به دنیا و مقامات صالحان مطرح می شود. (توبه، ایه ۷۵؛ منافقون، آیه ۱۰)

پیامبر صلی‏لله‏ علیه ‏و ‏آله در باره تاثیر شگرف صدقه در رهایی از وسوسه های شیطانی و ورود به دنیای صالحان و پاکان می فرماید : اَلا اُخْبِرُکُمْ بِشَیْ‏ءٍ اِنْ اَنـْتُمْ فَعَلْتُموهُ تَباعَدَ الشَّیْطانُ مِنْـکُمْ کَما تَباعَدَ الْمَشْرِقُ مِنَ الْمَغْرِبِ؟ قالوا: بَلی، قالَ: اَلصَّوْمُ یُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَ الصَّدَقَةُ تَـکْسِرُ ظَهْرَهُ وَ الْحُبُّ فِی اللّه‏ِ وَ الْمُوازَرَةُ عَلَی الْعَمَلِ الصّالِحِ یَقْطَعانِ دابِرَهُ وَ الاِْسْتِغْفارُ یَقْطَعُ وَ تینَهُ ؛ آیا شما را از چیزی خبر ندهم که اگر به آن عمل کنید، شیطان از شما دور شود، چندان که مشرق از مغرب دور است؟ عرض کردند: چرا. فرمودند: روزه روی شیطان را سیاه می‏کند، صدقه پشت او را می‏شکند، دوست داشتن برای خدا و همیاری در کار نیک، ریشه او را می‏کند و استغفار شاهرگش را می‏زند.( میراث حدیث شیعه ، ج ۲، ص ۲۰، ح ۱۸)

بی گمان ورود به دنیای پاکان و صالحان گام نهادن در وادی محبوبیت است. خداوند صدقه دادن را عامل مهم در کسب محبوبیت بنده در پیشگاه خود می داند و می فرماید که صدقه، موجب بهره مندی از محبّت خداوندی است؛ چنان که رباخواری و کفر پیشگی و گناهورزی عامل خشم و غضب می شود و انسان را از محبوبیت باز می دارد.(بقره، آیه ۲۷۶) پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در باره این کارکرد و تاثیر صدقه می فرماید: إنَّ الصَّدَقَة لتُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ؛ صدقه، خشم پروردگار را فرو می‌نشاند.(کنزالعمال، ح۱۶۱۱۴۳)

برخی از اعمالی که ما انجام می دهیم نادانسته صدقه حساب می شود. به عنوان نمونه پذیرایی از مهمان از روز سوم جزو صدقات محسوب شده و آثار صدقه بر آن جاری می شود. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره می فرماید : اَلضّیافَةُ اَوَّلُ یَومٍ وَ الثانی وَ الثالثُ وَ ما بَعدَ ذلِکَ ؛فَاِنَّها صَدَقَةٌ تُصَدّق بِها عَلَیهِ؛ میهمانی یک روز و دو روز و سه روز است، بعد از آن هر چه به او دهی صدقه محسوب می‏شود.(کافی، ج ۶، ص ۲۸۳، ح ۲)

البته باید توجه داشت که برخی از اعمال با همه اهمیت آن ، نمی تواند جایگزینی برای برخی دیگر از اعمال انسانی باشد. شکی نیست که خوش خلقی مثلا از مهم ترین کارهای انسانی است؛ چرا که خوش خویی نشان ایمان و اسلام است و اصولا اسلام برای مکارم اخلاقی نازل شده است و پیامبر(ص) مامور است تا مردم را به مکارم اخلاقی سوق دهد. پس روزه و نماز و صدقه امور مهمی هستند ولی مثلا در حد و اندازه اصلاح ذات بین نیست. از این روست که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می فرماید: اَلا اُخبِرُکُم بِاَفضَلَ مِن دَرَجَةِ الصّیامِ وَ الصَّلاةِ وَ الصَّدَقَةِ؟ صَلاحُ ذاتِ البَینِ، فَاِنَّ فَسادَ ذاتِ البَینِ هِیَ الحالِقَةُ؛ آیا به چیزی با فضیلت‏تر از نماز و روزه و صدقه (زکات) آگاهتان نکنم؟ و آن اصلاح میان مردم است، زیرا تیره شدن رابطه بین مردم ریشه‏کن کننده دین است.( نهج الفصاحه، ح ۴۵۸)

از نظر امام صادق علیه‏السلام اصولا صدقه واقعی و حقیقی را می بایست در همین امر اصلاح میان مردم جست و جو کرد؛‌ چرا که انسجام اجتماعی و اتحاد و وحدت در میان افراد جامعه خود مهم ترین عامل در سعادت و خوشخبتی افراد آن جامعه است. از ا ین روست که امام صادق(ع) می فرماید: صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللّه‏ُ: إِصلاحٌ بَینَ النّاسِ إِذا تَفاسَدوا، وَتَقارُبٌ بَینَهُم إِذا تَباعَدوا؛

صدقه ای که خداوند آن را دوست دارد عبارت است از: اصلاح میان مردم هرگاه رابطه‏شان تیره شد و نزدیک کردن آنها به یکدیگر هرگاه از هم دور شدند.( کافی، ج۲، ص۲۰۹، ح۱)

هم چنین پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در جایی دیگر با اشاره به اهمیت و ارزش و جایگاه دختر در زندگی انسان می فرماید : اَلبَناتُ هُنَّ المُشفِقاتُ المُجَهِّزاتُ المُبارَکاتُ، مَن کانَت لَهُ ابنَةٌ واحِدَةٌ جَعَلَهَا اللّه‏ُ لَهُ سِترا مِنَ النّارِ، و مَن کانَت عِندَهُ ابنَتانِ اُدخِلَ الجَنَّةَ بِهِما، وَ مَن کانَت عِندَهُ ثَلاثُ بَناتٍ أو مِثلُهُنَّ مِنَ الخَواتِ وُضِعَ عَنهُ الجِهادُ وَ الصَّدَقَةُ ؛ دختران ، دلسوز ، مددکار و بابرکت‏اند . هر کس یک دختر داشته باشد ، خداوند ، او را پوششی از دوزخ قرار می‏دهد و هر کس دو دختر داشته باشد ، به خاطر آن وارد بهشت می‏شود و هر کس سه دختر یا مانند آن خواهر داشته باشد ، جهاد و صدقه از او برداشته می‏شود .(کنز العمّال ، ح ۴۵۳۹۹)

بنابراین می بایست با توجه به این کارکردهای صدقه همواره در همه حال در اندیشه صدقه دادن باشیم و آن را مهم ترین ابزار مادی در دنیا برای دست یابی به امور خوب و خیر بسیار بدانیم. البته به شرط این که اخلاص را در آن مراعات کرده(حدید، ایه ۱۸؛ بقره، آیه ۲۶۴) و به دور از هر گونه منت و اذیت و آزار(همان) و رعایت آداب و حفظ آبرو و حیثیت افراد صدقه گیرنده(بقره، آیه ۲۶۳) از بهترین و مرغوب ترین کالاها و اموال صدقه دهیم؛‌یعنی از چیزی صدقه دهیم که خودمان همان را محبوب دانسته و بدان رغبت داشته باشیم؛(حدید، آیه ۱۸) چرا که یکی از مصادیق حسن که در آیه آمده است، مرغوبیت کالای است که صدقه داده می شود.

به هر حال،‌صدقه در زندگی انسان خیلی کارکرد و تاثیر دارد و هر کسی که گرفتار مصیبتی است یا ترس از مصیبی دارد که بدان گرفتار شود، صدقه دهد و چنان که در فقر و تنگدستی هستید از آن به عنوان عامل افزایش مال و ثروت سود برید و اگر در اندیشه سعادت دنیوی و اخروی و طهارت روح و روان خویش و حرکت در سیر و سلوک عرفانی هستید، صدقه را عامل پالایش روح و روان بدانید و بدان تمسک جویید.

صدقه و نقش آن در زندگی

صدقه از مصادیق احسان است انسان مسلمان, انسانی اخلاقی است چرا که مسلمان خردورزی و تعقل در کارها را از واجبات خود می داند و از هر گونه سفاهت و بی خردی و جهالت پرهیز می کند

صدقه از مصادیق احسان است. انسان مسلمان، انسانی اخلاقی است؛ چرا که مسلمان خردورزی و تعقل در کارها را از واجبات خود می داند و از هر گونه سفاهت و بی خردی و جهالت پرهیز می کند. عقل نیز به هر انسانی فرمان می دهد تا اصول اخلاقی و آموزه های دینی را به جا آورد تا حقیقت خود را بسازد. آموزه های دینی نیز چیزی جز همان اخلاق در یک فراز بالاتر نیست که از آن به مکارم اخلاقی یاد می شود. این گونه است که دل و خرد مسلمان هماره یکتا و یگانه است و به احسان فرمان می دهد.

در آموزه های اسلامی، صدقه به عنوان قرض به خداوند شناخته شده است و برای آن آثار مادی و معنوی، دنیوی و اخروی بسیاری گفته شده است. نویسنده بر آن شد تا گوشه ای از حقیقت صدقه و آثار و کارکردهای آن را تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

صدقه، قرض به خدا

صدقه در فرهنگ اسلامی، چیزی است که انسان به قصد قربت از مال خود خارج سازد.( مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص ۴۸۰، «صدق») علامه طباطبایی بر اساس آیات و روایات و کاربردهای واژه صدقه در آیات گفته اند: صدقه، مطلق انفاق در راه خداست؛ اعمّ از اینکه واجب باشد یا مستحبّ.( المیزان، ج ۲، ص ۳۹۷) پس در برخی از آیات، مراد از صدقه، همان زکات واجب اموال است که خود دارای دستورهای و ویژگی های خاصی است؛ چرا که زکات واجب بر اساس معیارها و شرایطی واجب می شود؛ در حالی که صدقه به معنای مطلق پرداخت مالی به قصد قرب الهی، امری مستحب است و در هر حال و به هر میزان قابل پرداخت است. به این معنا که لازم نیست تا نصاب خاصی از مال کسب شود تا به میزان مشخص و معین از آن به عنوان زکات پرداخت شود. پس در هر میزان از مالی که انسان به دست می آورد، اخراج هر اندازه ای که در توان اوست ، مستحب است.(ذاریات، آیه ۱۹؛ معارج، آیات ۲۴ و ۲۵ و آیات دیگر)

دادن صدقه مستحب است ولی صدقه واجب یعنی زکات امری است که هیچ مسلمانی نمی تواند از انجام آن شانه خالی کند و در حقیقت یک حکم قانونی و حقوقی است و لازم الاتباع و لازم الاجرا است. به این معنا که دولت اسلامی می بایست صدقه واجب و زکات را جمع آوری به مستحقان آن برساند و هم چون مالیاتی که اکنون دولت های وضع کرده و از مردم می گیرند، دولت موظف است که این اموال زکوی را جمع آوری کرده و به مستحقان آن برساند. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره می فرماید:اُمِرْتُ اَن آخُذَ الصَّدَقَةَ مِن اَغْنیاءِکُم فَاَرُدَّها فی فُقَراءِکُم؛ من مأمورم که صدقه (و زکات) را از ثروتمندانتان بگیرم و به فقرایتان بدهم. (مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۱۰۵)

با نگاهی به آموزه های قرآن و فرهنگ قرآنی صدقه می توان گفت این امر ارزشمند در برخی از موارد از اهمیت ویژه ای برخوردار است. از این روست که خداوند در آیات قرآنی موارد و مصادیقی از صدقه را ذکر می کند که توجه و عمل به صدقه در این موارد، زندگی اجتماعی را تحت تاثیر شگرف و مستقیم خود قرار می دهد.

از مهم ترین مصادیق صدقات مالی که مورد عنایت و توجه خداوند قرار گرفته است، بخشش بدهی وامدار تهیدست(بقره، آیات ۲۷۸ و ۲۸۰)، بخشش خون بها از سوی خانواده مقتول(نساء، آیه ۹۲)، عفو از قصاص و چشم پوشی از قصاص بدون دریافت بهایی در برابر آن(مائده، ‌آیه ۴۵) و وامداران تهیدست و ناتوان از پرداخت بدهی خویش است.(بقره، آیه ۲۸۰)

با نگاهی به این موارد و مصادیق دانسته می شود که صدقه گاه تا چه اندازه می تواند روابط مالی افراد جامعه بلکه روابط انسانی را دگرگون سازد و خانواده هایی را از بدبختی و مشکلات عدیده ای رهایی بخشد. از این روست که صدقات به عنوان قرض و وام به خداوند معرفی شده است و خداوند درباره حقیقت صدقه می فرماید که صدقه دادن، به منزله قرض و وام دادن به خداوند است و برای همین به صدقه دهندگان چند برابر و پاداش مضاعف می دهد.(حدید، آیه ۱۸)

خداوند در موارد پیش گفته به اشکال گوناگون صدقه را تشویق و ترغیب می کند؛ چرا که این موارد از مصادیقی است که واقعا صدقه پرداخت به جاست و می بایست مورد عنایت قرار گیرد. به عنوان نمونه بیان پاداش اضعاف مضاعف و اجر کریمانه (حدید، آیه ۱۸) و توجه دادن به قیامت و بهره مندی انسان از پاداش های اخروی (بقره، آیات ۲۸۰ و ۲۸۱) از جمله شیوه های تشویق و ترغیبی است که خداوند در پیش گرفته است تا مردم در این موارد،‌ صدقه دهند.

از نظر قرآن کسانی تارک صدقه هستند که اعتقادی به خدا و معاد ندارند و کفر می ورزند(قیامت، آیات ۳۱ و ۳۲) یا اهل نفاق هستند(توبه، آیات ۷۵ تا ۷۷) یا این که از مرگ و قیامت غافل شده اند(منافقون، آیه ۱۰) پس نگاه انسان به جهان و بینش اشخاص تاثیر شگرف و مستقیم در نوع نگرش و عملکرد آنان در زندگی دارد. کسانی که معتقد به مالکیت و ربوبیت خداوند هستند و به خدا و مرگ و قیامت و معاد اعتقاد دارند، اهل صدقه به ویژه نسبت به تهیدستان و نیازمندان است.

آثار و کارکردهای صدقه

افزون بر این که صدقه، وام و قرض به خداوند است و خداوند اصل را با سود مضاعف و چندبرابرش به او در دنیا و آخرت باز می گرداند، آثار و برکات بسیاری دیگری در زندگی مادی و معنوی و دنیوی و اخروی شخص و جامعه صدقه دهنده به دنبال خواهد داشت. از این روست که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به برکات صدقه اشاره کرده و می فرماید:اَلصَّدَقَةُ بِعَشرَةٍ وَ القَرضُ بِثَمانِیَةَ عَشرَ وَ صِلَةُ الاِخوانِ بِعِشرینَ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ بِاَربَعَةٍ وَ عِشرینَ؛ صدقه دادن، ده حسنه، قرض دادن، هجده حسنه، رابطه با برادران [دینی‏]، بیست حسنه و صله رحم، بیست و چهار حسنه دارد.(کافی، ج ۴، ص ۱۰، ح ۳)

خداوند صدقه را از علل و عوامل برکت در مال و زندگی بر شمرده است(بقره، آیه ۲۷۶) و در آیات دیگری از جمله ۲۷۱ و ۲۸۱ سوره بقره و آیه ۱۸ سوره حدید و ۱۲ سوره مجادله، خداوند به بازگشت آثار مثبت و خیر و برکت صدقه به صدقه دهنده اشاره می کند و مردم را با توجه دادن به این آثار، جهت صدقه دادن تشویق و ترغیب می نماید.

امام صادق علیه‏السلام درباره برکت صدقه و افزایش مضاعف اموال در دنیا به دادن صدقه می فرماید: ثَلاثَةٌ اُقسِمُ بِاللّه‏ِ أَنَّهَا الحَقُّ ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَةٍ وَلازَکاةٍ وَلاظُلِمَ أَحَدٌ بِظَلامَةٍ فَقَدَرَ أَن یُکافِئَ بِها فَکَظَمَها إِلاّ أَبدَ لَهُ اللّه‏ُ مَکانَها عِزّا وَلا فَتَحَ عَبدٌ عَلی نَفسِهِ بابَ مَسأَلَةٍ إِلاّ فُتِحَ عَلَیهِ بابُ فَقرٍ؛ به خدا قسم سه چیز حق است: هیچ ثروتی بر اثر پرداخت صدقه و زکات کم نشد، در حق هیچ کس ستمی نشد که بتواند تلافی کند، اما خویشتنداری نمود مگر این که خداوند بجای آن به او عزت بخشید و هیچ بنده‏ای درِ خواهشی را به روی خود نگشود مگر این که دری از فقر به رویش باز شد.( بحارالأنوار، ج۷۸، ص۲۰۹، ح۷۹)

رسول اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله هم چنین می فرماید : دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَیْتُ عَلی بابِها: اَلصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَالْقَرْضُ بِثَمانیَةَ عَشَرَ فَقُلْتُ یا جَبْرَئیلُ کَیْفَ صارَتِ الصَّدَقَةُ بِعَشَرَةٍ وَالْقَرْضُ بِثَمانیَةَ عَشَرَ؟ قالَ: لأَنَّ الصَّدَقَةَ تَقَعُ عَلی یَدِ الْغَنیِّ وَالْفَقیرِ وَالْقَرْضُ لایَقَعُ إِلاّ فی یَدِ مَنْ یَحْتاجُ إِلَیْهِ؛ وارد بهشت شدم، دیدم بر در آن نوشته است (ثواب) صدقه ده برابر است و قرض هجده برابر. گفتم: ای جبرئیل چرا صدقه ده برابر و قرض هجده برابر است؟ گفت: زیرا صدقه به دست نیازمند و بی‏نیاز می‏رسد اما قرض جز به دست کسی که به آن نیاز دارد، نمی‏رسد.( کنزالعمال، ج ۶، ص ۲۱۰، ح ۱۵۳۷۳)

صدقه دادن، هم چنین درپی دارنده تکفیر و محو برخی از گناهان است(بقره، آیه ۲۷۱) و محو و تکفیر گناهان خود زمینه ساز دفع و رفع بلا و جذب منفعت و جلب نعمت خواهد بود.

پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره می فرماید: اَلصَّدَقَةُ تَدفَعُ البَلاءَ وَ هِیَ اَنجَحُ دَواءٍ وَ تَدفَعُ القَضاءَ وَ قَد اُبرِمَ اِبراما وَ لا یَذهَبُ بِالدواءِ اِلاَّ الدُّعاءُ وَ الصَّدَقَةُ؛ صدقه بلا را برطرف می‏کند و مؤثرترینِ داروست. همچنین، قضای حتمی را برمی‏گرداند و درد و بیماری‏ها را چیزی جز دعا و صدقه از بین نمی‏برد.(بحارالأنوار، ج ۹۳، ص ۱۳۷، ح ۷۱)

امیرمومنان امام علی علیه السلام نیز فرموده است : کَفِّروا ذُنوبَکُم وَتَحَبَّبوا اِلی‏ رَبِّکُم بِالصَّدَقَةِ وَ صِلَةِ الرَّحِمِ؛ با صدقه و صله رحم، گناهان خود را پاک کنید و خود را محبوب پروردگارتان گردانید.(غررالحکم، ح ۷۲۵۸)

صدقه ای که به جا باشد مانند بخشش وامدار تهیدست (بقره، آیات ۲۷۸ و ۲۸۰)، بخشش خون بها از سوی خانواده مقتول(نساء، آیه ۹۲)، عفو از قصاص و چشم پوشی از قصاص بدون دریافت بهایی در برابر آن(مائده، ‌آیه ۴۵) بهترین کاری است که انسان می تواند انجام دهد. این صدقات بدبختی آدمی را به خوشبختی تبدیل کرده و از پیشامدهای بد جلوگیری کرده و عمر آدمی را افزایش می دهد. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله هم چنین به این کارکرد و اثر صدقه اشاره می کند و می فرماید: اَلصَّدَقَةُ عَلی‏ وَجهِها وَاصطِناعُ المَعروفِ وَ بِرُّ الوالِدَینِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ تُحَوِّلُ الشِّقاءَ سَعادَةً وَتَزیدُ فِی العُمرِ وَ تَقی مَصارِعَ السُّوءِ؛ صدقه بجا، نیکوکاری، نیکی به پدر و مادر و صله رحم، بدبختی را به خوش‏بختی تبدیل و عمر را زیاد و از پیشامدهای بد جلوگیری می‏کند.(نهج الفصاحه، ح ۱۸۶۹)

امام باقر علیه السلام در باره این کارکرد و تاثیر صدقه در زندگی دنیوی انسان می فرماید: اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ یَنفیانِ الفَقرَ وَ یَزیدانِ فِی العُمرِ وَ یَدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعینَ میتَةَ سوءٍ ؛ کار خیر و صدقه، فقر را می‏بَرند، بر عمر می‏افزایند و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور می‏کنند.( ثواب الاعمال، ص ۱۴۱)

بنابراین برای جلب منفعت، دفع بلا و برگردان آن از خود و یا رفع و برطرف کردن گرفتاری ها و مصیبت هایی که دچار آن می شویم، بهتر است که صدقه دهیم. امام صادق علیه‏السلام در همین باره می فرماید: مَنْ تَصَدَّقَ فی یَوْمٍ اَو لَیْلَةٍ اِنْ کَانَ یَوْمٌ فَیَوْمٌ وَ اِنْ کانَ لَیْلَةٌ فَلَیْلٌ دَفَعَ اللّه‏ُ عَزَّوَجَلَّ عَنْهُ الْهَمَّ وَ السَّبُعَ وَ میتَةَ السُّوءِ؛ هر کس در روز و یا شب صدقه بدهد ـ اگر روز است روز و اگر شب است، شب ـ خداوند از او غم و اندوه، درنده و مرگ بد را دور می‏کند.(ثواب الأعمال، ص ۱۴۰)

کسانی که در اندیشه طهارت روح و نفس خویش هستند و می خواهند مسیر معرفت و کمال را بپیمایند و در وادی عرفان سالک و رونده شوند، می بایست به صدقه به عنوان یکی از ابزارهای کارآمد در تحقق تزکیه و طهارت نفس توجه داشته باشند و از این ابزار به خوبی بهره مند گردند. خداوند در آیه ۱۲ سوره مجادله صدقه را از موجبات تطهیر نفس و پالایش روح از آلودگی معرفی می کند و از مردم می خواهد برای طهارت و پالایش نفس از هر گونه زشتی ها و آلودگی از صدقه به عنوان پالایشگر استفاده کنند.

انسان با پالایش روح و روان خود از هر گونه آلودگی است که به مقام صالحین می رسد. از این روست که صدقه به عنوان راه ورود به دنیا و مقامات صالحان مطرح می شود. (توبه، ایه ۷۵؛ منافقون، آیه ۱۰)

پیامبر صلی‏لله‏ علیه ‏و ‏آله در باره تاثیر شگرف صدقه در رهایی از وسوسه های شیطانی و ورود به دنیای صالحان و پاکان می فرماید : اَلا اُخْبِرُکُمْ بِشَیْ‏ءٍ اِنْ اَنـْتُمْ فَعَلْتُموهُ تَباعَدَ الشَّیْطانُ مِنْـکُمْ کَما تَباعَدَ الْمَشْرِقُ مِنَ الْمَغْرِبِ؟ قالوا: بَلی، قالَ: اَلصَّوْمُ یُسَوِّدُ وَجْهَهُ وَ الصَّدَقَةُ تَـکْسِرُ ظَهْرَهُ وَ الْحُبُّ فِی اللّه‏ِ وَ الْمُوازَرَةُ عَلَی الْعَمَلِ الصّالِحِ یَقْطَعانِ دابِرَهُ وَ الاِْسْتِغْفارُ یَقْطَعُ وَ تینَهُ ؛ آیا شما را از چیزی خبر ندهم که اگر به آن عمل کنید، شیطان از شما دور شود، چندان که مشرق از مغرب دور است؟ عرض کردند: چرا. فرمودند: روزه روی شیطان را سیاه می‏کند، صدقه پشت او را می‏شکند، دوست داشتن برای خدا و همیاری در کار نیک، ریشه او را می‏کند و استغفار شاهرگش را می‏زند.( میراث حدیث شیعه ، ج ۲، ص ۲۰، ح ۱۸)

بی گمان ورود به دنیای پاکان و صالحان گام نهادن در وادی محبوبیت است. خداوند صدقه دادن را عامل مهم در کسب محبوبیت بنده در پیشگاه خود می داند و می فرماید که صدقه، موجب بهره مندی از محبّت خداوندی است؛ چنان که رباخواری و کفر پیشگی و گناهورزی عامل خشم و غضب می شود و انسان را از محبوبیت باز می دارد.(بقره، آیه ۲۷۶) پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در باره این کارکرد و تاثیر صدقه می فرماید: إنَّ الصَّدَقَة لتُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ؛ صدقه، خشم پروردگار را فرو می‌نشاند.(کنزالعمال، ح۱۶۱۱۴۳)

برخی از اعمالی که ما انجام می دهیم نادانسته صدقه حساب می شود. به عنوان نمونه پذیرایی از مهمان از روز سوم جزو صدقات محسوب شده و آثار صدقه بر آن جاری می شود. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره می فرماید : اَلضّیافَةُ اَوَّلُ یَومٍ وَ الثانی وَ الثالثُ وَ ما بَعدَ ذلِکَ ؛فَاِنَّها صَدَقَةٌ تُصَدّق بِها عَلَیهِ؛ میهمانی یک روز و دو روز و سه روز است، بعد از آن هر چه به او دهی صدقه محسوب می‏شود.(کافی، ج ۶، ص ۲۸۳، ح ۲)

البته باید توجه داشت که برخی از اعمال با همه اهمیت آن ، نمی تواند جایگزینی برای برخی دیگر از اعمال انسانی باشد. شکی نیست که خوش خلقی مثلا از مهم ترین کارهای انسانی است؛ چرا که خوش خویی نشان ایمان و اسلام است و اصولا اسلام برای مکارم اخلاقی نازل شده است و پیامبر(ص) مامور است تا مردم را به مکارم اخلاقی سوق دهد. پس روزه و نماز و صدقه امور مهمی هستند ولی مثلا در حد و اندازه اصلاح ذات بین نیست. از این روست که پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می فرماید: اَلا اُخبِرُکُم بِاَفضَلَ مِن دَرَجَةِ الصّیامِ وَ الصَّلاةِ وَ الصَّدَقَةِ؟ صَلاحُ ذاتِ البَینِ، فَاِنَّ فَسادَ ذاتِ البَینِ هِیَ الحالِقَةُ؛ آیا به چیزی با فضیلت‏تر از نماز و روزه و صدقه (زکات) آگاهتان نکنم؟ و آن اصلاح میان مردم است، زیرا تیره شدن رابطه بین مردم ریشه‏کن کننده دین است.( نهج الفصاحه، ح ۴۵۸)

از نظر امام صادق علیه‏السلام اصولا صدقه واقعی و حقیقی را می بایست در همین امر اصلاح میان مردم جست و جو کرد؛‌ چرا که انسجام اجتماعی و اتحاد و وحدت در میان افراد جامعه خود مهم ترین عامل در سعادت و خوشخبتی افراد آن جامعه است. از ا ین روست که امام صادق(ع) می فرماید: صَدَقَةٌ یُحِبُّهَا اللّه‏ُ: إِصلاحٌ بَینَ النّاسِ إِذا تَفاسَدوا، وَتَقارُبٌ بَینَهُم إِذا تَباعَدوا؛

صدقه ای که خداوند آن را دوست دارد عبارت است از: اصلاح میان مردم هرگاه رابطه‏شان تیره شد و نزدیک کردن آنها به یکدیگر هرگاه از هم دور شدند.( کافی، ج۲، ص۲۰۹، ح۱)

هم چنین پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در جایی دیگر با اشاره به اهمیت و ارزش و جایگاه دختر در زندگی انسان می فرماید : اَلبَناتُ هُنَّ المُشفِقاتُ المُجَهِّزاتُ المُبارَکاتُ، مَن کانَت لَهُ ابنَةٌ واحِدَةٌ جَعَلَهَا اللّه‏ُ لَهُ سِترا مِنَ النّارِ، و مَن کانَت عِندَهُ ابنَتانِ اُدخِلَ الجَنَّةَ بِهِما، وَ مَن کانَت عِندَهُ ثَلاثُ بَناتٍ أو مِثلُهُنَّ مِنَ الخَواتِ وُضِعَ عَنهُ الجِهادُ وَ الصَّدَقَةُ ؛ دختران ، دلسوز ، مددکار و بابرکت‏اند . هر کس یک دختر داشته باشد ، خداوند ، او را پوششی از دوزخ قرار می‏دهد و هر کس دو دختر داشته باشد ، به خاطر آن وارد بهشت می‏شود و هر کس سه دختر یا مانند آن خواهر داشته باشد ، جهاد و صدقه از او برداشته می‏شود .(کنز العمّال ، ح ۴۵۳۹۹)

بنابراین می بایست با توجه به این کارکردهای صدقه همواره در همه حال در اندیشه صدقه دادن باشیم و آن را مهم ترین ابزار مادی در دنیا برای دست یابی به امور خوب و خیر بسیار بدانیم. البته به شرط این که اخلاص را در آن مراعات کرده(حدید، ایه ۱۸؛ بقره، آیه ۲۶۴) و به دور از هر گونه منت و اذیت و آزار(همان) و رعایت آداب و حفظ آبرو و حیثیت افراد صدقه گیرنده(بقره، آیه ۲۶۳) از بهترین و مرغوب ترین کالاها و اموال صدقه دهیم؛‌یعنی از چیزی صدقه دهیم که خودمان همان را محبوب دانسته و بدان رغبت داشته باشیم؛(حدید، آیه ۱۸) چرا که یکی از مصادیق حسن که در آیه آمده است، مرغوبیت کالای است که صدقه داده می شود.

به هر حال،‌صدقه در زندگی انسان خیلی کارکرد و تاثیر دارد و هر کسی که گرفتار مصیبتی است یا ترس از مصیبی دارد که بدان گرفتار شود، صدقه دهد و چنان که در فقر و تنگدستی هستید از آن به عنوان عامل افزایش مال و ثروت سود برید و اگر در اندیشه سعادت دنیوی و اخروی و طهارت روح و روان خویش و حرکت در سیر و سلوک عرفانی هستید، صدقه را عامل پالایش روح و روان بدانید و بدان تمسک جویید.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1397-07-15] [ 11:05:00 ق.ظ ]




خواسته های نفسانی و مهار آن

نفس انسانی دارای احوال متعددی است از زمانی که روح در کالبد خاکی دمیده می شود و نفس انسانی شکل می گیرد که از آن به روان یاد می شود تا زمانی که این نفس از کالبد خارج می شود, هر دم احوالی به خود می گیرد که از جمله احوال نفس انحراف و آلودگی به گناه و فجور و در نتیجه آن بیماری و تباهی است

نفس انسانی دارای احوال متعددی است. از زمانی که روح در کالبد خاکی دمیده می شود و نفس انسانی شکل می گیرد که از آن به روان یاد می شود تا زمانی که این نفس از کالبد خارج می شود، هر دم احوالی به خود می گیرد که از جمله احوال نفس انحراف و آلودگی به گناه و فجور و در نتیجه آن بیماری و تباهی است.

این انحراف به سبب خواسته های افراطی نفس و گرایش به تزیین و ارضای خواسته های مادی و شهوانی بیش از اندازه نیاز انسان است. این گونه است که گرفتار بدی و شرور می شود و راه فجور و عبور از مدار عدالت و تقوا را در پیش می گیرد و تباهی را برای انسان رقم می زند.

یکی از مهم ترین مباحث در انسان شناسی، شناخت این احوال نفس و مدیریت و مهار آن است؛ زیرا خوشبختی و بدبختی دو سرای انسان به این مساله بستگی دارد. آموزه های الهی در حقیقت برای بیان این مسایل و چگونگی مدیریت نفس است. نویسنده بر این اساس به سراغ آموزه های وحیانی اسلام رفته است تا خواسته های نفسانی و چگونگی مهار و مدیریت آن را بیان کند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

احوالات نفس انسانی

نفس انسانی همان روح دمیده الهی در کالبد انسانی، مظهر تجلیات آیات و اسماء‌ و صفات الهی است.(فصلت، ایه ۵۳؛ ذاریات آیات ۲۰ و ۲۱) این بخش از حقیقت انسان که پدیده ای غیر از تن و جسم اوست(انعام،‌آیه ۹۳؛ زمر، آیه ۴۲) و از همین رو پس از مرگ از کالبد خارج می شود(توبه،آیات ۵۵ و ۸۵) در واقع همان حقیقت انسانی است. از این روست که خداوند به نفس انسانی به عنوان یک امر الهی قابل سوگند ارزش قایل است(شمس، ایه ۷؛ قیامت، آیه ۲) و بر خلاف تصور ابلیس که به کالبد خاکی آدم و کالبد آتشی خود بها می دهد،(اعراف،آیه۱۲؛ ص، آیه ۷۶) خداوند به روح خود که به شکل نفس در انسان تجلی یافته است بها می دهد.(حجر، آیه ۲۹؛ ص، آیه ۷۲)

نفس انسانی به سبب همین ویژگی مظهریت خداوندی، پدیده ای بسیار شگرف است که شناخت احوالات آن خود نیازمند ژرف نگری است.(ذاریات، آیه ۲۱)

در آیات قرآنی برای احوالات گوناگونی چون نفس لوامه(قیامت، آیه ۲)، نفس اماره(یوسف، ایه ۵۳)، نفس مطمئنه(فجر، ایه ۲۷) بیان شده است که بیان انعطاف و تاثر پذیری آن است.(نساء، ایه ۶۶)

خداوند در آیاتی بیان می کند که نفس دارای آفرینشی ابتدایی تسویه و اعتدال است. به این معنا که خداوند نفس آدمی را در حالت استوا، تسویه و اعتدال آفریده و قرار داده است.(شمس، آیه ۷) اما این نفس گرفتار احوالی دیگر می شود که بر اساس الهامات فجوری و تقوایی است که از بیرون بر او وارد می شود. شیاطین دشمنان بیرونی با وسوسه او را به فجور و شکستن حریم ها و حرمت ها و بی تقوایی می خوانند و فرشتگان به تقوا و مدیریت نفس دعوت می کنند تا به دور از هر گونه افراط نیازهای مادی و شهوانی خود را برآورده سازد.(شمس، آیات ۷ و ۸ و آیات دیگر)

از توانایی های نفس انسانی تسویل و تزیین است که واقعیت و حقایق را دگرگونه برای خود جلوه می دهد(طه، آیه ۹۶؛ یوسف، آیات ۱۸ و ۸۳) و زمینه را برای حضور و نفوذ وسوسه های ابلیسی و شیاطین فراهم می آورد و تسلط و نفوذ آنان را بسترسازی می کند.(ق، آیه ۱۶؛ ناس، آیات ۱ تا ۶؛ مائده، آیه ۳۰)

وسوسه ها و تسویل نفس از سویی بر آدمی فشار می آورد و از سوی دیگر نفس لوامه و وجدان بیدار نیز او را به سوی اعتدال دعوت می کند و از بی تقوایی و فجور بر حذر می دارد. در حقیقت دو گرایش متضاد و متقابل در نفس انسانی همواره آدمی را به دو سو می کشد.(شمس، آیات ۷ و ۸) نفس لوامه و وجدان بیدار از هر گونه بی عفتی و بی حیایی که فجور نفس است باز می دارد و او را سرزنش می کند و از سویی دیگر نفس اماره او را به شهوت رانی و فجور فرمان می دهد و امر می کند.

البته خود فریبی نفس خود مشکلی است که در قرآن به عنوان سفاهت از آن یاد شده است.(بقره، آیه ۱۳۰) این خود فریبی اجازه نمی دهد تا نفس لوامه و ملامت گر بتواند کار خود را پیش برد. از این روست که سفیه، کسی است که از خرد خود بهره ای نمی برد و تحت فرمان عقل در نمی آید.

بهترین حالتی که نفس انسانی به آن می رسد، حالت اطمینان است که خداوند از این حالت به رضایتمندی و خشنودی یاد کرده است.(فجر، آیات ۲۷ و ۲۸) برای رسیدن به این مرحله می بایست نفس از مسیر دشواری بگذرد تا به سلامت رسد و از عصیان خودش رهایی یابد.(انعام، آیه ۱۶۴) گاه نفس در چنان حالتی از تنگنا و سختی قرار می گیرد که همه دنیا برای او تنگ می شود و گویی در زندان است.(توبه، آیه ۱۱۸) همگی ما این حالت را در هنگام غم و اندوه تجربه کرده ایم. می دانیم که چگونه همه دنیا با گستردگی و فراخی اش، چون زندانی خرد و کوچک در می آید. اما اگردر مقام ملامت گری نفس باشیم و به سلامت از فشار سنگین نفس و وسوسه های درونی و بیرونی به در آییم؛ چگونه اتاق تنگ و تاریک و کوچک برای ما خود جهانی به گستردگی کهکشان ها می شود و جان ها در اوج ها به پرواز در می آید و بر فراز همگان می خرامد و خرم به سرور و شادی می نشیند.

از بیماری تا تباهی نفس

بنابراین،‌از حالات نفس می توان به بیماری آن اشاره کرد. حالات بیماری نفس، همان حالتی است که نفس از استوا و اعتدال بیرون آمده است و به سوی شر و بدی رو می آورد. در حقیقت الهامات فجوری بر نفس مسلط می شود و انسان به جای این که از زشتی ها پرهیز کند بدان گرایش می یابد.

هر گاه نفس انسانی بیش ترین توجه آدمی را به سوی مادیات و شهوات نفسانی جلب و جذب کرد می بایست دانست که زمینه های بیماری در نفس فراهم آمده است؛ چرا که نفس که موجودی مجرد و معنوی و آن سویی است می بایست به سوی خیر و خوبی گرایش داشته باشد و بیش ترین توجه اش به معنویات باشد هر چند که اکنون در تن و کالبد خاکی جای گرفته و می بایست پاسخ گوی نیازهای جسمانی نیز باشد. این انحراف نفس از حالت اعتدال به سمت شهوات در خلوت و جلوت موجب می شود تا نفس انسانی آلوده به زشتی ها و خباثت ها شود و زنگاری بر حقیقت زیبا و نورانی نفس کشیده شود و در زیر زنگارهای سیاه و زشت گناه و شهوترانی، دفن و دسیسه شود.(شمس، آیات ۷ تا ۱۰)

اگر این حالات آلودگی بر نفس تثبیت شود و شخصیت انسانی بر اساس آلودگی و زشت گرایی شکل گیرد(نساء، آیه ۱۱۱)، مشکلات و مصائب براو فرود می آید و همین مصیبت ها گاه او را به سوی عملکردهای زشت تر و آلودگی بیش تر سوق می دهد.(نساء، آیه ۷۹) و در نتیجه نفس انسانی به تباهی گرفتار می شود و در معامله دنیا زیان کار می شوند و به بهایی ناچیز و اندک حقیقت خود را می فروشند و از سرمایه جان زیان می کنند.(بقره، ایه ۱۰۲؛ شمس، آیات ۷ تا ۱۴ و آیات دیگر)

امام علی(ع) با اشاره به فریب نفس و آثار تسلط هواهای نفسانی بر انسان فرموده اند: کَم مِن شَهوَةِ ساعَةٍ اَورَثَت حُزناً طَویلاً؛ چه بسیار خواهش های نفسانی لحظه ای، که اندوه طولانی و درازی را در پی دارد. (جهادالنفس،ح۹۳)

این اندوه طولانی هم در دنیا و هم در آخرت است؛ چرا که از آثار تسلط هواهای نفسانی بر انسان، تنگدلی و افسردگی(توبه، آیه ۱۱۸)، گرفتاری ها و مصیبت ها(نساء، آیه ۷۹)، بلاها و عذاب های استیصال در دنیا و عذاب های دوزخی در آخرت است.(شمس، آیات ۷ تا ۱۴)

شاید گام نخست انحراف از مدار عدالت و اعتدال و استوا بسیار کم باشد. شاید تنها به نگاهی به گناهی این انحراف و زاویه ایجاد شود ولی اندک اندک این نگاه کوتاه و گذرا که به ثانیه ای هم نمی انجامد تو را چنان گرفتار شهوت می کند که دیگر جز عصیان نمی توان برای او راهی را یافت. پس دچار فجور می شود و همه حریم ها و حرمت ها را می شکند و از اصول اخلاقی وعقلانی چشم می پوشد و مرتکب هر زشتی و پلیدی می شود. از این روست که امام صادق علیه‏السلام به آدمی هشدار می دهد که مواظب کوچک ترین حرکت انحرافی باشیم و اجازه ندهیم تا یک نگاه کوتاه تخم شهوت را در دل های ما بکارد و بدبختی و تباهی ابدی را برای خود رقم زنیم. آن حضرت(ع) می فرماید :اِیّاکُم وَ النَّظرَة فَانَّها تَزرَع فی القَلبِ الشَهوَة وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتنَة؛ از نگاه [ناپاک] بپرهیزید که چنین نگاهی تخم شهوت را در دل می‌کارد و ‏همین برای فتنه‌ی صاحب آن دل بس است.(تحف ‏العقول، ص ۳۰۵)

راهکارهایی برای مهار و مدیریت نفس

در آیات و روایات قرآنی راه هایی برای مهار و مدیریت نفس بیان شده است که نخستین آن پذیرش ملامت های نفس سرزنشگر است که از آن به وجدان بیدار و فطرت سالم یاد می شود. نفس سرزنشگر و ملامت کننده به سبب همان حالت روحانیتی که در نفس است هماره وسوسه های سفیهانه و فریبکارانه نفس اماره را زیر نظر دارد و آرام نمی گیرد و شماتت و سرزنش را در دستور کار دارد و هماره در دل آدمی غرولند می کند تا انحرافی انجام نگیرد و کژروی تحقق نیابد. این نفس سرزنشگر تا دم آخرت که دسیسه می شود و زیر خروار گناه دفن می گردد پیوسته در کوتاهی انسان از خدا و اطاعت از مولا سرزنش می کند.(قیامت، آیه ۲؛ مصباح الهدایه، عزالدین کاشانی، ص ۸۴؛ فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص ۸۶۴)

گام نخست برای مهار نفس به شناخت نفس بستگی دارد. بی گمان دانستن توانایی ها و ضعف های نفس با شناخت دقیق از حقیقت نفس می تواند به آدمی کمک کند تا به درستی از نقاط قوت و ضعف بهره گیرد و مدیریت را به حوزه وجه اللهی نفس واگذار کند که از آن به عقل و فطرت و قلب سلیم نیز یاد می شود. امام علی علیه السلام گام نخست در مجاهدت و تزکیه نفس را شناخت حقیقت نفس می داند و می فرماید:مَن عَرَفَ نَفسَهُ جاهَدَها، مَن جَهِلَ نَفسَهُ أهمَلَها؛هرکه نفس خود را شناخت، به جهاد با آن برخاست و هر که آن را نشناخت، به حال خود رهایش ساخت.(غرر الحکم، ح ۷۸۵۵ و ۷۸۵۶ - منتخب میزان الحکمة، ص ۳۶۴)

در آیات و روایات اسلامی این نکته مورد توجه و اهتمام است که برای مهار نفس می بایست هر آن چیزی که از شهوات دوست می دارد و بیش تر بدان گرایش دارد، از دسترس او دور نگه داشت. اگر به مال و منال دنیا گرایش دارد می بایست با انفاق و صدقه و احسان، او را به سوی تزکیه نفس سوق داد(لیل، آیات ۱۷ و ۱۸) و اگر از ایمان و طهارت و بندگی خداوند فرار می کند، نفس را به فراگیری معارف اسلامی و احکام دین و انجام آن وادار کرد.(آل عمران، ایه ۱۶۴؛ جمعه، ایه ۲؛ واقعه، آیات ۷۷ و ۷۹) اگر گرایش به آلودگی دارد او را به طهارت سوق داد(واقعه، آیات ۷۷ و ۷۹ ؛ اعلی، آیه ۱۴) و اگر به چشم چرانی عادت کرده است، باید او را به وادار کرد تا غض بصر کند و چشم فروهشته دارد.(نور، آیات ۳۰ و ۳۱) اگر مال دوست است و بخل می ورزد و حرص و طمع دارد، باید با انفاق و احسان ریشه های بخل و دنیا دوستی را قطع کرد.(حشر، ایه ۹ ؛ تغابن، آیه ۱۶)پس اگر به فحشاء و شهوات گرایش دارد می بایست این امور را از دسترس نفس دور داشته و به اجتناب از آن ها به تزکیه نفس پرداخت.(نور، ایه ۲۱ و آیات دیگر)

به سخن دیگر می بایست همواره پیش از جهاد بیرونی و جهاد اصغر به جهاد اکبر رو آورد و مجاهدت نمود تا مهار و کنترل نفس در اختیار انسان باشد.(عنکبوت، آیه ۶؛ انفال، آیه ۷۲) امام باقر علیه‏السلام در این باره نیز می فرماید: جَاهِد هَوَاکَ کَمَا تُجَاهِدُ عَدُوَّک؛ با هوای نفسانی خود مبارزه کن همانگونه که با دشمنت مبارزه می کنی.(عیون اخبار الرضا، ص۵۱)

پس می بایست برای مدیریت و مهار و کنترل نفس و جلوگیری از هر گونه انحراف،‌ نفس را به زحمت افکند و او را بر خلاف گرایش مادی و دنیوی و شهوانی اش هدایت کرد و به سختی انداخت. امام صادق علیه السلام می فرماید:اِحمَل نَفسَک لِنَفسِک فَإن لَم تَفعَل لَم یحمِلک غَیرُک؛نفست را به خاطر خودت به زحمت و مشقت بیانداز؛ زیرا اگر چنین نکنی دیگری خودش را به برای تو به زحمت نمی افکند.(جهاد النفس،ح ۲)

در همین باره امام علی علیه السلام هشدار و گوشزد می کند که مخالفت با هواهای نفسانی هر چند که سخت و دشوار است ولی تنها راه نجات و عامل رشد و تزکیه آدمی است. آن حضرت(ع) می فرماید:مَن لَم یعطِ نَفسَهُ شَهوَتَها أَصابَ رُشدُهُ؛کسی که به نفس خود، خواسته نفس را عطا نکند به رشد خود رسیده است.(جهاد النفس،ح ۲۱۳)

بی گمان برای مهار نفس در گام های نخست می بایست سخت گیری بیش تری کرد. از این روست که در آیات قرآنی روزه گرفتن به ویژه ترک مباحاتی چون خوردن و آشامیدن و زناشویی حرام می شود تا بستر تقوا فراهم آید و انسان قدرت یابد تا در برابر خواسته های حرام و مکروه نفس بیایستد.(بقره، آیه ۱۸۳) امام علی علیه السلام در همین رابطه گرسنگی را عامل مهم در شهوت کشی می داند و می فرماید:نِعمَ العَونُ عَلی أشَرِ النَّفسِ وکَسرِ عادَتِهَا التَّجَوُّعُ؛ گرسنگی کشیدن، چه نیکو یاری دهنده ای بر سرکشیِ نفْس و شکستن عادت آن است(غرر الحکم، ح ۹۹۴۲)؛ چرا که انسان شکم خویش را از خوراکی ها اشباع کند در حقیقت غذاهای دیو نفس را فراهم آورده است و اجازه داده تا او بر تمام حقیقت انسان مسلط و چیره شود. امام علی علیه السلام در تاثیر مخرب شکم پروری می فرماید:کَثرَةُ الأَکلِ وَالنَّومِ تُفسِدانِ النَّفسَ، وتَجلِبانِ المَضَرَّةَ؛فراوانیِ خواب و خوراک، نفْس را تباه می کند و زیان می آورد.(غرر الحکم، ح ۷۱۲۰)

اصولا از امام علی علیه السلام خوشبختی در رنج نفس است نه راحتی و آسایش آن. آن حضرت(ع) می فرماید:مَن أجهَدَ نَفسَهُ فی إصلاحِها سَعِدَ، مَن أهمَلَ نفسَهُ فی لَذّاتِها شَقِیَ وبَعُدَ؛هرکه نفس خود را در راه اصلاح آن به رنج افکند، خوشبخت شود و هرکه آن را با لذّتهایش واگذارد، بدبخت گردد و (از درگاه حقّ) دور شود.(غرر الحکم، ح ۸۲۴۶ و ۸۲۴۷ - منتخب میزان الحکمة، ص ۲۷۲)

برای این نفس به مصونیت برسد و هوایی نشود و تحت مهار و کنترل هواهای نفسانی در نیاید می بایست اصول حیا و عفت را در او تقویت کرد که بنیاد هر پرهیزگاری و تقوایی است. انسانی که دارای نفس عفیف باشد و نسبت به زشتی های انقباض داشته و گرایشی به آنها نداشته باشد، امید است که خود را از هر پستی و زشتی گناه حفظ کند و در مسیر رشد گام بردارد. امام علی علیه السلام درباره نقش اساسی عفت و حیا در مهار و مدیریت نفس می فرماید:العَفافُ یَصونُ النَّفسَ ویُنَزِّهُها عَنِ الدَّنایا؛عفّت، نفس را مصون می دارد و آن را از پستیها دور نگه می دارد.(غرر الحکم، ح ۱۹۸۹ - منتخب میزان الحکمة، ص ۳۸۶)

پس با مرگ خواهش های نفسانی است که می توان امید داشت که مسیر رشد و کمال واقعی را بپیماییم. دراین میان یادآوری برخی از امور از جمله مرگ می تواند در کاهش خواسته های نفسانی تاثیرگذار باشد؛ زیرا غفلت آدمی بزرگ ترین دشمنی است که نفس را کمک می کند تا در مسیر انحراف گام بردارد. بنابراین، برای مدیریت نفس می بایست برخی از امور از جمله مرگ را مورد توجه قرار داد و به نفس گوشزد کرد که این دنیا گذراست و ارزش توجه بیش از اندازه را ندارد.امام صادق علیه السلام می فرماید:ذِکرُ المَوتِ یُمیتُ الشَّهَواتِ فی النَّفسِ، ویَقلَعُ مَنابِتَ الغَفلَةِ، ویُقَوّی القلبَ بمَواعِدِ اللّه، ویُرِقُّ الطَّبعَ، ویَکسِرُ أعلامَ الهَوی ویُطفِئُ نارَ الحِرصِ، ویُحَقِّرُ الدُّنیا؛یاد مرگ، خواهش های نفس را می میراند و رویشگاه های غفلت را ریشه کن می کند و دل را با وعده های خدا نیرو می بخشد و طبع را نازک می سازد و پرچم های هوس را درهم می شکند و آتش حرص را خاموش می سازد و دنیا را در نظر کوچک می کند.(بحار الأنوار، ج۶، ص۱۳۳، ح۳۲ - منتخب میزان الحکمة، ص ۵۱۸)

محاسبه نفس در هر شبانه و روز به آدمی این امکان را می دهد تا از میزان موفقیت و پیشرفت خود آگاه شود. از این روست که مام علی علیه السلام به مساله محاسبه نفس توجه می دهد و می فرماید:مَن حاسَبَ نَفسَهُ سَعِدَ؛هرکه نفس خود را محاسبه کند، خوشبخت شود.(غرر الحکم، ح ۷۸۸۷ - منتخب میزان الحکمة، ص ۲۷۲)

انسان با مهار و مدیریت نفس است که خوشبختی و سعادت دنیوی و اخروی را برای خود تثبیت می کند؛ چنان که پیروی از هواهای نفسانی شقاوت و بدبختی ابدی را برای او رقم خواهد زد. پس می بایست برای دست یابی به خوشبختی از هیچ گونه مجاهدت و تلاشی دست بر نداشت و تا زمانی که به مقام نفس مطمئنه نرسیده ایم دست از تلاش بر نداریم و این زمانی است که قیامت صغری و کبرای خود را چه به اختیار در دنیا یا بی اختیار پس از مرگ دیده باشیم. پس مجاهدت و تزکیه امری است که تا قیامت لازم است و هرگز نمی بایست از آن دست برداشت. از این روست که عبادت یعنی مبارزه برای خودسازی تا مرگ ادامه دارد.(حجر، آیه ۹۹) امام علی علیه السلام سعادتمندترین را اهل تقوا می داند که مهار نفس را به دست خود گرفته است:إنَّ أسعَدَ الناسِ فی الدنیا مَن عَدَلَ عَمّا یَعرِفُ ضُرَّهُ، وإنَّ أشقاهُم مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ؛خوشبخت ترین مردم در دنیا، کسی است که از آنچه می داند برایش زیان آور است دوری کند و بدبخت ترین آنان کسی است، که از هوای نفس خود پیروی کند.(منتخب میزان الحکمة، ص ۲۷۲)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:56:00 ق.ظ ]




زبان و نقش آن در زندگی بشر

یکی از اعضای بدن انسان, زبان است این عضو گوشتی که در دهان است و برای چشیدن, بلعیدن و گفتار به کار می رود و نقش بسیار مهمی در زندگی بشر دارد

یکی از اعضای بدن انسان، زبان است. این عضو گوشتی که در دهان است و برای چشیدن، بلعیدن و گفتار به کار می رود و نقش بسیار مهمی در زندگی بشر دارد. نویسنده در این مطلب بر آن شد تا این نقش را به ویژه در روابط انسانی تبیین کند و نشان دهد که چگونه عضوی به این مهمی می تواند گناهان بزرگی را مرتکب شود و آدمی را به خسران و زیان ابدی دچار کند؛‌ زیرا بسیاری از گناهان بزرگی که انسان مرتکب می شود در ارتباط با این عضو می باشد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

نعمت زبان

خداوند زبان و به عربی لسان را از نعمت های بزرگ و قابل توجه دانسته است.(بلد، آیات ۸ و ۹) این عضو بدن کارکردهای بسیار دارد که از جمله آن ها کمک برای تشخیص مزه ها و چشیدن مواد، ترشح مواد و بزاق برای نرم کردن و هضم غذا، کمک به بلعیدن غذا و از همه مهم تر استفاده برای بیان و سخن گفتن است. خداوند در آیات بسیاری از زبان به عنوان عضوی برای گویش و تفهیم مقاصد و بیان منویّات درونی سخن گفته است تا اهمیت زبان را برای انسان روشن سازد.(آل عمران، آیه ۷۸؛ مائده، آیه ۷۸؛نحل، آیات ۶۲ و ۱۱۶؛ مریم، آیه ۹۷ و آیات دیگر)

انسان از طریق این عضو است که می تواند سخن بگوید و گفتار داشته باشد. در حقیقت گویش انسانی به این عضو بستگی دارد و بیان مقاصد و منویات از طریق آن شدنی است.(الرحمن، آیات ۳ و ۴ و ۱۳) تفاوت های گویشی انسان بستگی شگرفی به این عضو دارد؛ زیرا تفاوت حجم در ارایه حروف تاثیر شگرفی دارد. رازهای بسیاری در عضو زبان و نقش آن در گویش ها و ایجاد گویشی متفاوت وجود دارد که قابل تامل برای انسان هاست.(روم، آیه ۲۲)

هر چند غیر از انسان ها، موجودات دیگر نیز دارای زبان و حتی گویش و نطق هستند(نمل،‌ آیات ۱۶ و ۱۸ و ۱۹؛ جن ، آیه ۱) ولی باید توجه داشت که نطق و گویش انسان از طریق زبان یک آیت و نشانه بزرگ از سوی خداوند است که قابل توجه و تشکر است.(الرحمن، آیات ۱ تا ۴ ؛ روم، آیه ۲۲)

گفتار و گویش، گویا شاکله و شخصیت انسانی

زبان به عنوان یک عضو بدن انسانی در مقام بیان آن چه در درون آدمی می گذرد، یکی از مهم ترین ابزارهاست. اگر زبان نبود انسان قادر به گویش و بیان یافته ها و تجربیات خود و انتقال آن به دیگری نبود و تفهیم و تفهم نیز شدنی نبود. این عضو به انسان کمک می کند تا علوم و دانش های خود را به شکل گفتار و سخن بیان کند و در اختیار دیگران قرار دهد. از این روست که خداوند از تعلیم بیان به انسان به عنوان یک نعمت بزرگ سخن به میان آورده است.(الرحمن، آیات ۱ و ۴ و ۱۳)

زبان آیینه گویای باطن و شخصیت و شاکله وجودی هر کسی است. در شعر پارسی این معنا به زیبایی بیان شده که تا مرد سخن نگفته باشد/ عیب و هنرش نهفته باشد. در حقیقت گویش و گفتار انسان است که حقیقت وجودی و شخصیت هر فردی را آشکار می کند. امیرمومنان امام علی علیه السلام می فرماید: ما أَضمَرَ أَحَدٌ شَیئا إِلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ وَصَفَحاتِ وَجهِهِ؛ هیچ کس چیزی را در دل پنهان نداشت، جز این که در لغزش های زبان و خطوط چهره او آشکار شد.(نهج البلاغه، حکمت ۲۶)

آن حضرت (ع) هم چنین در سخنی به ویژگی هویداسازی زبان از شخصیت انسان اشاره می کند و می فرماید: إِنَّ فِی الانسانَ عَشرُ خِصالٍ یُظهِرُها لِسانُهُ: شاهِدٌ یُخبِرُ عَنِ الضَّمیرِ وَحاکِمٌ یُفصِلُ بَینَ الخِطابِ وَناطِقٌ یَرُدُّبِهِ الجَوابَ وَشافِعٌ یُدرِکُ بِهِ الحاجَةَ وَواصِفٌ یَعرِفُ بِهِ الشیاءَ وَ أَمیرٌ یَمُرُ بِالحُسنِ وَواعِظٌ یَنهی عَنِ القَبیحِ وَمُعِزٌّ تَسکُنُ بِهِ الحزانَ وَحاضِرٌ تُجلی بِهِ الضَّغائِنُ وَمونِقٌ تَلتَذُّ بِهِ السماعُ؛ در انسان ده خصلت وجود دارد که زبان او آنها را آشکار می سازد، زبان گواهی است که از درون خبر می دهد. داوری است، که به دعواها خاتمه می دهد. گویایی است که بوسیله آن به پرسش ها پاسخ داده می شود. واسطه ای است که با آن مشکل برطرف می شود. وصف کننده ای است که با آن اشیاء شناخته می شود. فرماندهی است که به نیکی فرمان می دهد. اندرزگویی است که از زشتی باز می دارد. تسلیت دهنده ای است که غمها به آن تسکین می یابد. حاضری است که بوسیله آن کینه ها برطرف می شود و دلربایی است که گوشها بوسیله آن لذّت می برند.(کافی، ج۸، ص۲۰، ح۴)

رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز می فرماید : جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَةُ لِسانِهِ؛زیبایی مرد به شیوایی زبان اوست.(کنزالعمال، ج۱۰، ص۱۵۲، ح۲۸۷۷۵)

در حقیقت انسان با شیوایی گفتار است که جمال و زیبایی باطنی خود را به نمایش می گذارد؛ چنان که زشتی شخصیت و باطن ناپاک انسانی هر کسی از طریق زبان هویدا می شود. پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و ‏آله در بیان حقیقت زبان و تاثیر آن در شناخت شخصیت انسان ها می فرماید : إنَّ لِسانَ المُؤمِنَ وَراءَ قَلبِهِ فَإِذا أَرادَ أَن یَتَکَلَّمَ بِشَیءٍ یُدَبِّرُهُ قَلبُهُ ثُمَّ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانَ المُنافِقِ أمامَ قَلبِهِ فَإِذا هَمَّ بِشَیءٍ أمضاهُ بِلِسانِهِ وَلَم یَتَدَبَّرهُ بِقَلبِهِ؛ زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگوید درباره آن می‏اندیشد و سپس آن را می‏گوید اما زبان منافق جلوی دل اوست هرگاه قصد سخن کند آن را به زبان می‏آورد و درباره آن نمی‏اندیشد.(تنبیه الخواطر، ج۱، ص ۱۰۶)

در آموزه های وحیانی اسلام در قرآن و روایات بارها به مومنان هشدار داده می شود تا مراقب منافقانی باشند که در میان ایشان به سبک ظاهری آنان زیست می کنند ولی تمام تلاش ایشان نابودی اسلام و سبک زیست اسلامی آنان است. از آن جایی که تشیخص منافق از مومن سخت است و حتی منافق کاتولیک تر از پاپ سخن می گوید و ظاهرسازی می کند، تنها راه شناخت ایشان توجه به مجموعه بیانات گفتاری آنان است؛ زیرا لحن گفتار آنان رسواگر ایشان است.(محمد، آیه ۳۰)

در روایات نیز می توان تاکید بر مطلب را بسیار دید. تنها از امیرمومنان علی(ع) روایات متعددی صادر شده که ایشان به این نکته جهت شناخت مومن از منافق توجه داده است.

امام علی علیه‏السلام در جایی می فرماید: عَلی لِسانِ المُؤمِنِ نُورٌ یَسطَعُ وَعلی لِسانِ المُنافِقِ شَیطانٌ یَنطِقُ؛ بر زبان مؤمن نوری (الهی) است و درخشان و برزبان منافق شیطانی است که سخن می‏گوید.(شرح نهج البلاغه، ابن‏أبی‏الحدید، ج۲۰، ص۲۸۰، ح ۲۱۸)

آن حضرت هم چنین می فرماید: وَرَعُ المُنافِقِ لایَظهَرُ إلاّ عَلی لِسانِهِ؛ پرهیزکاری منافق جز در زبانش ظاهر نمی‏شود.(غررالحکم، ۱۰۱۳۰)

امام علی علیه‏السلام هم چنین روایت است که فرمود: عِلمُ المُنافِقِ فی لِسانِهِ وَعِلمُ المُؤمِنِ فی عَمَلِهِ؛ دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در کردار اوست.(غررالحکم، ح۶۲۸۸)

آن حضرت(ع) هم چنین فرموده است : اِنَّ لِسانَ المُؤمِنِ مِن وَراءِ قَلبِهِ وَ اِنَّ قَلبَ المُنافِقِ مِن وَراءِ لِسانِهِ، لاَنَّ المُؤمِنَ اِذا اَرادَ اَن یَتَکَلَّمَ بِکَلامٍ تَدَبَّرَهُ فی نَفسِهِ، فَاِن کانَ خَیرا اَبداهُ وَ اِن کانَ شَرّا واراهُ وَ اِنَّ المُنافِقَ یَتَکَلَّمُ بِما اَتی عَلی لِسانِهِ لا یَدری ماذا لَهُ وَ ماذا عَلَیهِ؛ زبان مؤمن، در پشت دل اوست و دل منافق، در پشت زبان او، زیرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنی بگوید، ابتدا درباره آن می‏اندیشد، اگر خوب بود اظهارش می‏کند و اگر بد بود آن را پنهان می‏دارد. اما منافق هر چه به زبانش آید می‏گوید، بی آن‏که بداند چه سخنی به سود او و چه سخنی به زیان اوست. (نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶)

امام صادق علیه‏ السلام به مساله نشانه ها توجه خاصی دارد و آن را رهایی برای شناسایی شخصیت انسانی می داند. آن حضرت (ع) در سخنی می فرماید: اِنَّ لاِهلِ الجَنَّةِ اَربَعَ عَلاماتٍ: وَجهٌ مُنبَسِطٌ وَ لِسانٌ لَطیفٌ وَ قَلبٌ رَحیمٌ وَ یَدٌ مُعطیَةٌ؛ بهشتی‏ها چهار نشانه دارند: روی گشاده، زبان نرم، دل مهربان و دستِ دهنده. (مجموعه ورام، ج ۲، ص ۹۱)

خیر و شر زبان

زبان به معنای گویش و گفتار، عاملی مهم در رشد و بالندگی انسان است. انسان ها همان گونه که سخن نیک می گویند خود را می سازند؛ زیرا زکات علم خویش را این گونه ادا می کنند و با ادای زکات زبان، رشد و بالندگی را برای خود رقم می زنند؛ زیرا خاصیت زکات این است که انسان را پاک کرده و موجب رشد و نمو او می شود؛ چنان که زکات مال این گونه عمل می کند و موجب افزایش و ازدیاد مال و پاک شدن آن است.

از آیات و روایات اسلامی به دست می آید که زبان کلید هر خیر و شری است. امام باقر علیه السلام در این باره می فرماید : إِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ کُلِّ خَیرٍ وَشَرٍّ فَیَنبَغی لِلمُؤمِنِ أَن یَختِمَ عَلی لِسانِهِ کَما یَختِمُ عَلی ذَهَبِهِ وَفِضَّتِهِ؛ براستی که این زبان کلید همه خوبیها و بدیهاست پس سزاوار است که مؤمن بر زبان خود مهر زند، همان گونه که بر (کیسه) طلا و نقره خود مُهر می زند.(تحف العقول، ص ۲۹۸)

بنابراین مدیریت زبان مهم ترین وظیفه هر انسانی است. از ویژگی های زبان این است که به سادگی می توان با آن خیر و شر را برای خود رقم زد. گناهان زبانی مقدماتی نمی خواهد در حالی که گناهانی که توسط دیگر اعضای بدن انجام می گیرد و شخص مرتکب می شود نیازمند مقدمات و بسترسازی است. انسان به سادگی با دروغ و غیب و تهمت،‌ گناهان بزرگ و کبیره ای را مرتکب می شود که هیچ مونه و هزینه ای ندارد و نیاز نیست تا کاری و یا مقدماتی را برای ارتکاب آن ها فراهم آورد.

امام علی علیه السلام زبان را درنده ای همانند می کنند که به سادگی نیش می زند. آن حضرت می فرماید :اَللِّسانُ سَبُعٌ إِن خُلِّیَ عَنهُ عَقَرَ؛ زبان، درنده ای است که اگر رها شود، گاز می گیرد.(نهج البلاغه، حکمت ۶۰)

از گناهان زبانی می توان به اذیت و آزار زبانی(ممتحنه ، آیه ۲)، افتراء و تهمت(نور، آیات ۱۵ و ۱۶)، تحریف دین و آموزه های وحیانی و بدعت گزاری از این طریق(آل عمران،‌آیه ۷۸؛ نساء، آیه ۴۶)، دروغ و افتراء به خدا(نحل، آیه ۶۲؛ فتح، آیه ۱۱)،‌ دشنام و ناسزا(نساء،‌آیه ۴۶) و قذف و اتهام زنا به مردان و زنان (نور، آیات ۱۱ و ۱۵ و ۱۶ و ۲۳) اشاره کرد.

گناهان زبانی در زمره گناهان کبیره شمرده می شود که خداوند عذاب دوزخ را به این دسته از گناهکاران وعده داده و غضب و خشم خویش را این گونه به نمایش گذاشته است.

مدیریت زبان

بر هر انسانی است که مراقب زبان خود باشد؛ زیرا زبان به سادگی آدمی را از حالی به حالی دیگر منتقل می کند. از این روست که بزرگی و پستی را برای شخص به ارمغان می آورد. پس می بایست همواره هوشیار و بیدار بود تا این بهترین و بدترین عضو به انسان صدمه ای وارد نسازد.

زبان کلید بسیاری ازخیرات و گناهان است. امام باقر علیه‏ السلام در این باره می فرماید: اِنَّ هذَا اللِّسانَ مِفتاحُ کُلِّ خَیرٍ وَ شَرٍّ، فَیَنبَغی لِلمُؤمِنِ اَن یَختِمَ عَلی لِسانِهِ کَما یَختِمُ عَلی ذَهَبِهِ وَ فِضَّتِهِ؛ به راستی که این زبان کلید همه خوبی‏ها و بدی‏هاست پس شایسته است که مؤمن زبان خود را مُهر و موم کند، همان گونه که (صندوق) طلا و نقره خود را مُهر و موم می‏کند.( تحف العقول، ص ۲۹۸)

آن حضرت (ع) هم چنین می فرماید: لا یَسلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنوبِ حَتَّی یَخزُنَ لِسانَهُ؛ هیچکس تا زبانش را نگه ندارد از گناهان در امان نیست.(بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۷)

پس سرچشمه بسیاری ازکارهای خیر و عمل صالح و نیز گناهان کبیره و صغیره را می بایست در زبان آدمی جست. از این روست که امام حسین (ع) می فرماید: إِنَّ لِسانَ ابنَ آدَمَ یُشرِفُ کُلَّ یَومٍ عَلی جَوارِحِهِ فَیَقولُ: کَیفَ أَصبَحتُم؟ فَیَقولونَ: بِخَیرٍ إِن تَرَکتَنا! وَیَقولونَ: اَللّه اللّه فینا! وَیُناشِدونَهُ وَیَقولونَ: إِنَّما نُثابُ بِکَ وَنُعاقَبُ بِکَ؛ زبان آدمیزاد، هر روز به اعضای او نزدیک می شود و می گوید: چگونه اید؟ آنها می گویند: اگر تو ما را به خودمان واگذاری، خوب هستیم و می گویند: از خدا بترس و کاری به ما نداشته باش: و او را سوگند می دهند و می گویند: ما فقط به واسطه تو پاداش می یابیم و به واسطه تو، مجازات می شویم.(بحارالأنوار، ج۷۱، ص۲۷۸، ح۱۴)

رسول اکرم صلی الله علیه و آله با توجه به نقش حساس زبان در زندگی بشر و خوشبختی یا بدبختی انسان می فرماید: یُعَذِّبُ اللّه اللِّسانَ بِعَذابٍ لا یُعَذِّبُ بِهِ شَیئا مِنَ الجَوارِ حِ، فَیَقولُ: اَی رَبِّ، عَذَّبتَنی بِعَذابٍ لَم تُعَذِّب بِهِ شَیئا؟! فَیُقالُ لَهُ: خَرَجَت مِنکَ کَلِمَةٌ فَبَلَغَت مَشارِقَ الرضِ وَ مَغارِبَها، فَسُفِکَ بِها الدَّمُ الحَرامُ وَ انتُهِبَ بِها المالُ الحَرامُ وَ انتُهِکَ بِها الفَرجُ الحَرامُ؛ خداوند! زبان را عذابی دهد که هیچ یک از اعضای دیگر را چنان عذابی ندهد. زبان گوید: ای پروردگار! مرا عذابی دادی که هیچ چیز را چنان عذاب ندادی! در پاسخش گفته شود: سخنی از تو بیرون آمد و به شرق و غرب زمین رسید و به واسطه آن خونی بناحقّ ریخته شد و مالی به غارت رفت و ناموسی هتک شد.(کافی، ج۲، ص ۱۱۵، ح ۱۶)

بسیاری از آیات و روایات به انسان می آموزد که چگونه سخن بگوید و مراقب زبان خود باشد. به نظر اسلام، اگر کسی بتواند زبان خود را به درستی به کار گیرد می تواند از آن به کمالاتی برسد که از هیچ طریق دیگر کسب شدنی نیست؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر، آموزش دین و اخلاق و ادب و علم و بسیاری از امور تنها از طریق سخن گفتن و زبان تحقق یافتنی است. انسان با زبان است که می تواند دیگران به کارهای خیر توصیه و سفارش کند و از کارهای بد باز دارد و یا علوم ومعارف الهی را منتقل نماید. با این ابزار است که انسان می تواند از خسران و زیان ابدی رهایی یابد و خود و دیگران را به کمال هدایت نماید. البته نباید از این نکته غافل شد که بهترین شیوه دعوت دیگران به کاری انجام خود عمل است تا دیگران از طریق آموزش عملی، درس بگیرند و هدایت شوند. از این روست که در آیات و روایات دعوت عملی مقدم و ارزشمند دانسته شده است. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: کونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم، لِیَرَوا مِنکُم الوَرَعَ وَ الاجتِهادَ وَ الصَّلاةَ وَ الخَیرَ، فَاِنَّ ذلِکَ داعیَةٌ؛ مردم را به غیر از زبان خود، دعوت کنید، تا پرهیزکاری و کوشش در عبادت و نماز و خوبی را از شما ببینند، زیرا اینها خود دعوت کننده است.( کافی، ج ۲، ص ۷۸، ح ۱۴)

با این همه، اگر کسی در خود دید که از بهره گیری درست زبان ناتوان است، بهتر آن است که سکوت کند و سخن نگوید. کم گوید و گزیده چون در گرانبها گوید. رسول اکرم صلی الله علیه و آله در این باره سفارش کرده و می فرماید: مَن کانَ یُؤمِنُ بِاللّه وَالیَومِ الاخِرِ فَلیَقُل خَیرا أَو لِیَسکُت؛ هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، باید سخن خیر بگوید یا سکوت نماید.( نهج الفصاحه، ح ۲۹۱۵)

پس اگر توانایی آن را دارد که سخن خیر و نیک بگوید به آن اقدام کند وگرنه سکوت او تنها راه نجات و رهایی اوست. امام سجاد علیه السلام نیز می فرماید: حَقُّ اللِّسانِ إِکرامُهُ عَنِ الخَنی وَتَعویدُهُ الخَیرَ وَتَرکُ الفُضولِ الَّتی لافائِدَةَ لَها وَالبِرُّ بِالنّاسِ وَحُسنُ القَولِ فیهِم؛ حق زبان، دور داشتن آن از زشت گویی، عادت دادنش به خیر و خوبی، ترک گفتار بی فایده و نیکی به مردم و خوشگویی درباره آنان است.( بحارالأنوار، ج۷۱، ص۲۸۶، ح۴۱)

آن حضرت علیه‏ السلام هم چنین می فرماید: المؤمنُ یَصمُتُ لِیَسلَمَ، ویَنطِقُ لِیَغنَمَ؛ مؤمن، خاموشی اختیار می‏کند تا سالم بماند و سخن می‏گوید تا سودی ببرد.(الکافی: ج ۲، ص ۲۳۱، ح ۳ ؛ میزان الحکمة: ج ۴، ص ۲۸۶۳)

امیرمومنان علی(ع) درباره مدیریت زبان و چرایی آن می فرماید: اِحبِس لِسانَکَ قَبلَ أَن یُطیلَ حَبسَکَ وَیُردیَ نَفسَکَ فَلا شَی ءَ أَولی بِطولِ سَجنٍ مِن لِسانٍ یَعدِلُ عَنِ الصَّوابِ وَیَتَسَرَّعُ إِلَی الجَوابِ؛ پیش از آن که زبانت تو را به زندان طولانی و هلاکت درافکند، او را زندانی کن، زیرا هیچ چیز به اندازه زبانی که از جاده صواب منحرف می شود و به جواب دادن می شتابد، سزاوار زندانی شدن دراز مدّت نیست. (غررالحکم، ج۲، ص۲۲۳، ح۲۴۳۷)

این که چگونه زبان را مدیریت کنیم؟ در آیات و روایات اسلامی بیان شده است. از جمله این که انسان می بایست همواره گفتار نیک داشته باشد و هرگز زشت گویی در پیشه خود نسازد. خداوند در آیه ۸۳ سوره بقره می فرماید: قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا؛ با مردم به نیکی سخن گوید.

امام باقر علیه السلام در بیان حقیقت گفتار نیک می فرماید: فی قَولِهِ «قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» قال: قُولوا لِلنّاسِ أحسَنَ مَا تُحبّونَ أن یُقالَ لَکُم، فَاِنَّ اللّه عزَّوَجلَّ یُبغِضُ اللَّعّانَ السَّبّابَ الطَّعّانَ عَلیَ المُؤمِنین، اَلفاحِشَ المُتَفَّحِشَ السّائَلَ المُلحِفَ، وَ یُحِبُّ الحَیّی الحَلیمَ اَ لعفیفَ المُتعَفِّـفَ؛ درباره این گفته خداوند که «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: بهترین سخنی که دوست دارید مردم به شما بگویند، به آنها بگویید، چرا که خداوند، لعنت کننده، دشنام دهند، زخم زبان زن بر مؤمنان، زشت گفتار، بدزبان و گدای سمج را دشمن می دارد و با حیا و بردبار و عفیفِ پارسا را دوست دارد.(امالی صدوق، ص ۳۲۶)

امام علی علیه‏ السلام نیز می فرماید : لا تَقُل ما لا تُحِبُّ أن یُقالَ لَکَ؛ آنچه دوست نداری درباره‏ ات گفته شود، درباره دیگران مگوی. (بحارالأنوار، ج ۷۷، ص ۱۳۲)

امام حسن عسکری علیه السلام نیز در بیان تفسیر قوله تعالی «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسنا» می فرماید: قالَ: قُولُوا لِلنّاسِ کُلِّهُم حُسنا مُؤمِنِهُم وَ مُخالِفِهُم، أمّا المؤمِنونَ فَیَبسُطُ لَهُم وَجهَهُ وَ أمّا المُخالِفونَ فَیُکَلِّمُهُم بِالمُداراةِ لاِجتِذابِهِم اِلیَ الیمانِ. فَاِنِ استَتَرَ مِن ذلِکَ بِکفِّ شُرورِهم عَن نَفسِهِ وَ عَن اِخوانِهِ المُؤمِنینَ؛ در تفسیر آیه «با مردم به زبان خوش سخن بگویید» فرمود: یعنی با همه مردم، چه مؤمن و چه مخالف، به زبان خوش سخن بگویید. مؤمن، به هم مذهبان، روی خوش نشان می دهد و با مخالفان، با مدارا سخن می گوید تا به ایمان، جذب شوند و حتّی اگر نشدند، با این رفتار، از بدی های آنان در حقّ خود و برادران مؤمنش، پیشگیری کرده است.( مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۶۱)

امام علی علیه‏ السلام درباره آموزش و تادیب زبان و مدیریت آن می فرماید: عَوِّد لِسانَکَ لینَ الکَلامِ وَ بَذلَ السَّلامِ، یَکثُر مُحِبّوکَ وَ یَقِلَّ مُبغِضوکَ؛ زبان خود را به نرمگویی و سلام کردن عادت ده، تا دوستانت زیاد و دشمنانت کم شوند. (غررالحکم، ح ۶۲۳۱)

مومن کسی است که اهل تدبیر است و کارهایی که موجب پشیمانی باشد و نیازمند عذرخواهی و پوزش خواهی باشد انجام نمی دهد. پس سخنی نمی گوید که بعدا مجبور به عذر خواهی شود. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) در بیان صفات مومن به این نکته توجه می دهد که کاری نکن تا پوزش بخواهی: إیّاکَ و ما یُعتَذَرُ مِنهُ؛ بپرهیز از کاری که موجب عذرخواهی می ‏شود.(بحارالأنوار - ج ۷۸ - ص ۲۰۰ میزان الحکمة ج۵-ص۵۲۵-ح۹۴۸۰)

انسان مومن هم چنین در هنگام خشم سخن نمی گوید و تصمیمی نمی گیرد؛ چنان که در هنگام مقابله با انسان های بی خرد و جاهل جز به سلام و خیرخواهی سخنی بر زبان نمی راند و با سلامت از کنار زشت گویی جاهلان می گذرد.(فرقان،‌آیه ۶۳) از این روست که سلام را در همه حال به عنوان حالت گفتاری خویش حفظ می کند. آغاز و انجام سخن او سلام است و از دایره سلامت سخن و نیک گفتاری خارج نمی شود؛ زیرا می داند که همه برکات در سلام و سلامتی روح و روان است که از طریق زبان هویدا و به نمایش گذاشته می شود. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در این باره می فرماید:مَن دَفَعَ غَضَبَهُ دَفَعَ اللّه‏ُ عَنهُ عَذابَهُ وَ مَن حَفِظَ لِسانَهُ سَتَرَ اللّه‏ُ عَورَتَهُ؛ هر کس خشمش را برطرف سازد، خداوند کیفرش را از او بردارد و هر کس زبانش را نگه دارد، خداوند عیبش را بپوشاند.(امالی طوسی ، ص ۳۴۹، ح ۷۲۱)

 

به نظر اسلام هر انسانی اگر بخواهد از نعمت و برکت الهی بهره مند شود می بایست همواره بر زبانش سلام جاری باشد. پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) در باره نقش سلام زبانی می فرماید: أفشِ السَّلامَ یَکثُرْ خَیرُ بَیتِکَ؛ سلام را رواج ده تا خیر و برکت خانه ‏ات زیاد شود.(الخصال، ص ۱۸۱)

امام حسین علیه‏ السلام نیز سفارش می کند که همواره زبان خود را کنترل و مدیریت کنید و چیزی نگویید که ارزش شما را بکاهد : لا تَقُولُوا باَلسِنَتِکُم ما یَنقُصُ عَن قَدرِکم؛ چیزی را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.( جلاءالعیون، ج۲، ص۲۰۵)

انسان های بیمار و خبیث با زبان خودشان رسوا می شوند و این گونه نیست که خباثت و یا بیمار دلی آنان آشکار و هویدا نشود. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید : إِذا أَرادَ اللّه بِعَبدٍ خِزیا أَجری فَضیحَتَهُ عَلی لِسانِهِ؛ هرگاه خداوند بخواهد بنده ای را رسوا کند، از طریق زبانش او را رسوا می کند.(بحارالأنوار، ج۷۸، ص ۲۲۸، ح۱۰۱)

امام صادق علیه‏ السلام کسی که مردم از زبانش در اذیت و آزار هستند بدترین مردمان می شمارد و سفارش می کند که هرگز بدزبانی نکنید و تقوای زبان را داشته باشید: انَّ أبغَضَ خلقِ اللهِ عبدٌ أتقی الناسُ لسانَهُ؛ همانا نفرت انگیزترین مخلوق خدا بنده ای است که مردم از شرّ زبان او پرهیز می کنند.(جهاد النفس،ح۶۷۲)

آن چه بیان شد تنها گوشه ای از نقش زبان و اثار آن در زندگی دنیوی و اخروی و نیز مادی و معنوی بشر است. بی گمان نمی توان نقش زبان را در زندگی نادیده گرفت و به سادگی از کنار آن گذشت. بسیاری از مشکلات جامعه امروز ما به مساله زبان و عدم توجه به آموزش ادب و مهارت زبانی باز می گردد؛ زیرا دروغ و تهمت و افترا و مسایل دیگر زبانی گناهانی است که جامعه را آلوده کرده است و اجازه نمی دهد تا مسیر بالندگی ورشد خود را به درستی بپیماید.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:53:00 ق.ظ ]




بهترین الگوی سبک زندگی

ما و هر انسان دیگری چاره ای نداریم که در زندگی سَبکی را برگزینیم و برنامه را و مدیریتی را پیش بگیریم و لباسی را بر تن کنیم که نشان از هویت و شعار ما باشد

ما و هر انسان دیگری چاره ای نداریم که در زندگی سَبکی را برگزینیم و برنامه‌ را و مدیریتی را پیش بگیریم و لباسی را بر تن کنیم که نشان از هویت و شعار ما باشد. اگر بخواهیم این زندگی برپا باشد و به قوام برسد و سرمایه‌ها و امکانات کم را نشو و نمو دهد و به ثمر بنشاند، باید به اقتصاد و حسن مدیریت روی بیاوریم و اقتصادی زندگی کنیم؛ چرا که از یک طرف راه طولانی و تا بی نهایت، گستردگی نیازها را در پی دارد و از طرف دیگر امکانات، محدود و موجودی بسیار کم است. این است که منطق صواب و بینش وسیع، اقتضا می کند که مومن شعار خود را در همه حوزه های مالی، تربیتی، اخلاقی و اجتماعی، و قبل از آنها در حوزه همّتش، اقتصادی قرار دهد و راه میانه و وسط و عدل و نزدیکترین راه تا مقصد را برگزیند و این راه میانه جز این نیست که به مصرف کم و تولید زیاد، روی بیاورد و به کاشت بپردازد و کم ها را در همه حوزه ها زیاد کند و به تکثیر، نه تکاثر روی بیاورد. هزینه ها را کم کند و آداب و سنن دست و پاگیر را دور بریزد و بداند که داشتن، مایه افتخار نیست که کاشتن زمینه فلاح است و این همه برای خود شئونات درست نکند.

بهترین الگوی سبک زندگی

یکی از بهترین الگوها در بحث سبک زندگی اسلامی خطبه متقین نهج البلاغه است ـ البته برخی از موارد ذکر شده در آن خطبه برای افراد خاص است. اگر ما به مفاهیم اصلی این خطبه توجه کنیم، ملاحظه می کنیم که مولای متقیان حضرت‌علی علیه‌السلام به زیبایی صفات متقین را بیان می کنند و در خصوص نشانه های انسان متقی می فرمایند: «مَنْطِقُهُمُ الصَّوابُ؛ متقی حق می گوید».متقی هیچ گاه حق و حقیقت را فدای خواسته‌های دنیوی و مادی خود نمی کند.حضرت‌علی‌علیه‌السلام می‌فرمایند «وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصاد؛ لباسشان میانه‌روی است. وَ مَشْیُهُمُ التَّواضُعُ؛ راه و رسمشان بر اعتدال و رفتارشان، با فروتنی آمیخته است». بنابراین بهترین الگوی سبک زندگی، خطبه متقیان امیرالمومنین علیه السلام است.

خصوصیات متقین در بیان قرآن

«الَّذِینَ یُوْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّارَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ»[ بقره: ۳]برای متقین خصوصیاتی بیان شده که این خصوصیات در یک انسان، در حقیقت عناصر تشکیل دهنده تقواست و آن تقوای صحیح و عینی با این خصوصیات در او تأمین می‌شود.

الف) ایمان به غیب

اولین خصوصیت این است که: «الَّذِینَ یُوْمِنُونَ بِالْغَیْبِ». یعنی آن کسانی که ایمان به غیب می‌آورند، آنهایی هستند که به غیب باور دارند. ایمان به غیب در قرآن در جاهای متعددی خشیت به غیب و توجه به غیب ذکر شده، مثلاً در یک جا، «وَ خَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ»[‌یس:‌۱۱] و از این قبیل آیات آمده است.

ب) به‌ پاداشتن نماز

به پاداشتن نماز از شرایط متقین است. «وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ»: و نماز را به پا می‌دارند.حواسمان باشد که به پاداشتن نماز غیر از گزاردن نماز است و متأسفانه در بعضی از ترجمه‌ها مشاهده می‌شود که می‌نویسند: و نماز می‌گزارند، در حالی که نمازگزاردن در عربی می‌شود «یصلون» و «یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» یعنی نماز را به‌پا می‌دارند، پس به پا داشتن نماز چیزی بیش از گزاردن نماز است، که البته نمازگزاردن را هم شامل می‌شود. یعنی اگر شما بخواهید جزو نماز به پادارندگان باشید نمی‌توانید نمازگزاردن را ترک کنید. به پاداشتن نماز، یعنی در محیط و در جامعه این واجب و این حقیقت لطیف را به وجود آوردن و محیط را محیط نماز کردن و دیگری را به نماز دعوت کردن و نماز را با توجه ادا کردن و مفاهیم نماز را در زندگی تحقق بخشیدن است.پس شرط دوم متقین اقامه صلوة است «یُقِیمُونَ الصَّلاةَ» و آن که قبلاً گفتیم: «الَّذِینَ یُوْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»، یکی از مقومات تقوا بود در عالم بینش و این دومی، اقامه صلوة یکی از مقومات تقوا در عالم خودسازی است و خودسازی بسیار مهم است.

ج) انفاق در راه خدا

«وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ»: و از آنچه ما روزی آنها کرده‌ایم انفاق می‌کنند. آیا این انفاق همان زکاتی است که در کتاب های فقهی گفته شده به ۹ چیز تعلق می‌گیرد و در غیر آن ۹ چیز زکات نیست؟ خیر. این آن نیست. البته ممکن است در مورد زکات هم ما نظرات فقهی‌ دیگری را هم سراغ داشته باشیم و بشناسیم که دایره زکات را بسی وسیع‌تر گرفته باشند، اما به هر حال این آن انفاق نیست و فراتر از آن است.انفاق کردن یعنی خرج‌ کردن از مال و بدیهی است که مراد از این خرج‌ کردن، آن خرجی نیست که انسان برای خودش می‌کند، چون خرج کردن برای خود را هر انسانی می‌کند. پس مقصود آن نیست، بلکه مقصود انفاق در راه خداست. یعنی در راه هدف‌های والا و در راه آرمان های الهی خرج‌کردن بسیار مهم است! [بیانات حضرت آیت ا… خامنه ای در جلسه هشتم تفسیر سوره بقره]

هـ) ایمان به پیامبر اسلام و پیامبران پیشین

و اما آیه بعد: «والَّذِینَ یُوْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ»[ بقره: ۴] و آنان که به هر آنچه بر تو فرو فرستاده شده‌ است ایمان می‌آورند و به هر آنچه پیش از تو. در اینجا هم دو خصوصیت دیگر هست:اولاً: ایمان به وحی در هر دو جمله مورد توجه قرار گرفته و این دو جمله در این معنا با هم مشترکند. یعنی یکی از نشانه‌ها یا از عناصر و ارکان تشکیل دهنده آن تقوایی که مایه هدایت و مایه نورانیت انسانی است، همین است که ایمان می‌آورند به وحی و وحی را قبول می‌کنند، منتها این‌که این، وحی مطلق است به پیغمبر اسلام یا پیغمبرهای دیگر.پس خصوصیت اولی که در این دو فقره و این دو عبارت وجود دارد، اصل ایمان به وحی است که این هم، در تشکیل شخصیت تقوا در انسان یک عنصر لازمی است! ممکن است کسی به‌ خدا ایمان داشته باشد، لکن به وحی ایمان نداشته باشد، این کافی نیست، لذا در قرآن در موارد عدیده اطاعت پیغمبر، پس از اطاعت خدا ذکر شده «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ»[ نساء: ۵۹، مائده: ۹۲، نور: ۵۴ و…]خدا را اطاعت کنید و پیامبر را اطاعت کنید. «وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ»: و آنان به آخرت یقین می‌ورزند. یقین به آخرت نشانه ششم است و آخرت هم، آن نشأه و مرحله بعد از دنیاست که چون متأخر از دنیاست، به آن می‌گویند آخرت و دنیا چون مرحله نزدیکتر به ماست و الان ما در آن زندگی می‌کنیم به آن می‌گویند دنیا، پس یکی از نشانه‌های باتقوا یا متقی، یقین به آخرت است و بارها گفتیم: از ارکان و از اصول و از مایه‌های اصلی تدین و تقوا، یقین به آخرت است که یک مرحله‌ والایی است و لذا گمان به آخرت کافی نیست.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:40:00 ق.ظ ]




زنده ماندن روح توحید و پرستش گری عاشورا در مکتب نیایش امام سجاد ع

فرهنگ از جمله مقولاتی است که شکل گیری آن به شدت تحت تأثیر شرایط تاریخی است و در بررسی ویژگیهای مختلف عناصر تشکیل دهنده ی آن به این موضوع دقت می شود

فرهنگ از جمله مقولاتی است که شکل گیری آن به شدت تحت تأثیر شرایط تاریخی است ودر بررسی ویژگیهای مختلف عناصر تشکیل دهنده ی آن به این موضوع دقت می شود. در این میان دین اگرچه به عنوان مفهومی ورای فرهنگ مطرح می شود ولی غالبا” درمواجهه با آن به شیوه هایی مشابه درمطالعه فرهنگ عمل می شود، ازاینروکاستی های این روشها در تحلیل های نهایی که درحوزه دین صورت می گیرد تأثیر قابل توجهی دارد . البته این رویه فقط به مطالعات علمی محدود نمی شود بلکه در سطح عام نیز چنین نوع نگرشی کمابیش به چشم می خورد. نگاهی که براساس آن بلندترین مضامین ومعارف به سطحی ترین دریافت های تک بعدی تقلیل می یابند و بهترین شاهد این مدعا وضعیت امروز جامعه ماست که در آن فقط از دین می گوییم و می شنویم ولی در عمل سبک زندگی خود را داریم بدون اینکه از کارکردهای مؤثرتردین و از شخصیتهای دینی امان به عنوان الگوهای زندگی در جامعه بهره مند باشیم .

امام سجاد (ع) چهارمین امام شیعیان نیز از جمله ی این الگوهاست ؛ که ابعاد وجودی وشخصیتی ایشان به عنوان امام و الگو در بین بسیاری از ما کاملا” ناشناخته است . از بارزترین ویژگیهای آن بزرگوار بهره مندی متعالی از فضیلت نیایش وپرستش گری بوده است، به طوری که به ایشان لقب -زین العابدین- یعنی زینت عبادت کنندگان داده اند .لقبی که امروزه نیز بدون اینکه به عمق معنایش توجه کافی شده باشد غالبا” به عنوان یک واژه قابل احترام درادبیات مذهبی ما مدام تکرار و تقدیس می شود . بی توجه به این حقیقت که در واقع پررنگ تر بودن روح پرستش گری و نیایش در امام سجاد (ع) نسبت به سایر ویژگیها به فراخور رسالتی است که در راه تداوم مکتب عاشورا بردوش ایشان نهاده شده است .امام سجاد وارث مکتبی است که پدر بزرگوار ایشان حقیقت آن را با شعار برپایی وزنده نگاهداشتن نماز به مظلومانه ترین ودر عین حال تأثیر گذارترین شکل ممکن به گوش جهانیان درتمامی اعصار وقرون رسانیده است . آنچنانکه که در زیارت وارث می خوانیم «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ» .

امام سجاد (ع ) زمانی امامت امت را به دست می گیرد که خون اباعبدالله (ع ) و شهدای دشت کربلا نهال نوپای توحید و بندگی را آبیاری نموده است . اکنون رسالت امام سجاد(ع) حفظ این نهال از دست تطاول تندبادهای جهل و انحراف است .چراکه در این شرایط ترس ووحشت و خفقان برجامعه مستولی شده است .اراده ها برای مقابله با ظلم سست وشهامت ها برای حق طلبی به شک بدل شده است .

در واقع دراین مقطع از تاریخ شیعه نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه نتیجه رعب و وحشت شدیدی بوده است که امویان ایجاد کرده بودند به طوری که امام سجاد (ع) در این ارتباط می فرماید : ((در تمامی مکه و مدینه بیست نفر نیستند که مارا دوست بدارند )) در این فضا و شرایط امام سجاد (ع) زبان دعا و نیایش را برای جهاد و تداوم مبارزه با اسلام دروغین برمی گزیند . نیایش حبل متینی است که میتوان بر آن تمسک جست و نجات یافت و به عنوان وسیله ای آگاهی دهنده و آرمان بخش درراه جهاد و محو ظلم و خفقان از آن بهره جست.(( از اینروست که نیایش، در تاریخ شیعه می تواند به عنوان مکتب امام سجاد(ع) نامگذاری شود)).

(( نیایش برخلاف تخدیر که به ضعف و مرگ منتهی می شود، نیروزا، نشاط انگیز و عامل شکفتگی احساس ها، عاطفه ها و استعدادهای مرموز درون روح آدمی است )) به قول . (آلکسیس کارل): “هیچ دری را نیایش نمی زند، مگر اینکه به رویش گشوده می شود.و هیچ ملتی در تاریخ و هیچ تمدنی درگذشته به زوال قطعی فرو نرفت، مگر آنکه پیش از آن سنت نیایش در میان آن قوم ضعیف شده بود)) .

در واقع احساس نیایش ودعا به درگاه الهی زمانی از میان من های وجود انسان سر بر می آورد که او به غایت از تمامی اسباب و علل مادی وهمچنین تواناییهای خویش نا امید می گردد وبناچاردر سرگشتگی و حیرانی فرو میرود، از اینرو درجستجوی نیرویی نجات بخش برمی آید که اورا از درد ها و رنجها وناکامی ها یش رهایی بخشد . این امید به وجود و هستی قدسی باریتعالی، سستی ها و ناتوانی ها وهرگونه احساس ضعف را از انسان دور می سازد و عزم اورا برای مواجهه با هر گونه ناملایمات پیش رو مستحکم می سازد .البته این حقیقت را نیز نباید از ذهن دورنگاهداشت که گاهی انسان نه از روی فقر و احتیاج بلکه به جهت جذبه عشق الهی است که به نجوای با معبود مشتاق می گردد؛ اشتیاقی که هردم وجود انسان را از عطش لبریزتر می سازد و از یاد هر آنچه غیر از اوست فارق می سازد .

امام بی شک ازاین اعجاز که در جوهر نیایش ودعا نهفته آگاهی داشته است واز آن به بهترین شیوه برای بیداری امت اسلام از ظلمات شک و دودلی بهره جسته است . انتخاب زبان دعا از سوی امام در حالی که هیچ قدرت مادی دردست نداشته است ، تنها وسیله ممکن بوده است که میتوانسته تا حدی جامعه رو به انحطاط مسلمانان را که از سنت نبوی و اسلام راستین فاصله بسیار گرفته بودند را آگاه ومتذکر سازد و بسیاری از ارزش های فراموش شده را دوباره احیا سازد . وبا یاد آوری عظمت پروردگار از ترس و اختناق ناشی از جنایات و فجایعی که دستگاه امویان درعاشورا و پس از آن مرتکب شده بود ند به نحوی بکاهد. امام سجاد (ع) جهد بسیار نموده است تا والاترین صفات بندگی را با زیباترین مضامین و واژگان در نیایش های خود به مردم بنمایاند. تا مردم مهجور ،غفلت زده و دچار روزمرگی شده را به قدر لحظه ای در قالب سخن گفتن با آفریدگار به هویت فراموش شده اشان پیوند دهد و با تاباندن انوار ذکر و پراکندن عطرنیایش در فضای زندگی شیعیان ،جوانه های امید ،عشق و اشراق را هر زمان مهیای رویش دردلهای سرد وزنگار گرفته سازد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:39:00 ق.ظ ]




حقوق مادران و همسران از نگاه امام سجاد ع

امام سجاد ع , در رساله حقوق خود, حق مادر را مقدم بر حق پدر دانسته است

شاید به خاطر زحمات طاقت‌فرسای مادر در پرورش دوران جنینی و شیردهی اولاد که منحصر به مادر است و در این فراز رساله حقوق، امام سجاد(ع) اولا با کلام خود دلایل توجیهی اهمیت حقوق مادر را ذکر می‌کنند، ثانیا سپاسگزاری و قدرشناسی از حق مادر را دستور می‌فرمایند؛ اما امام چه دلایلی را برای توجیه اهمیت حق مادر می‌فرمایند؟ حق مادر این است که بدانی:

 

۱ ـ تو را حمل کرده در حالی که هیچ کس دیگری را حمل نمی‌کند.

 

۲ ـ از میوه قلبش تو را اطعام کرده که هیچ کس چنین لطفی نمی‌کند.

 

۳ ـ تو را با تمام اعضا و اندامش حفاظت و نگهبانی کرده است.

 

۴ ـ‌ باکی نداشته که تو سیر باشی ولی خود گرسنه بماند.

 

۵ ـ او تشنه باشد تو سیراب باشی.

 

۶ ـ خود برهنه باشد تو پوشانده شوی.

 

۷ ـ او در گرمای آفتاب باشد ولی برای تو سایه‌ای از محبت فراهم کند.

 

۸ ـ به خاطر تو بیداری کشیده است.

 

۹ ـ تو را از سرما و گرما نگه داشته است.

 

پس بدان که نمی‌توانی شکر او را بجاآوری مگر این که خداوند مساعدت و کمک کند.

 

امام(ع) با این توجیهات لطیف می‌فرمایند که حق مادر را نمی‌توان ادا کرد مگر به لطف الهی.

 

در آیات شریفه قرآن نیز گاه به مادر به تنهایی (با الفاظ ام یا والده) و گاه به والدین اشارت رفته است.

 

در این آیات به شیردهی اطفال توسط زنان تا حدودی که به مشقت نیفتند دستور فرموده است (آیه ۲۳۳ بقره) و گاه به بارداری توأم با سختی و زایمان توام با آن مشقت تصریح فرموده‌اند (آیه ۱۵ احقاف) و گاه به وحی به زنان صالحه (آیه ۳۸ طه) توجه شده است.

 

و گاه به والدین و رابطه مؤمنین با والدین برای اساس قاعده احسان (آیه ۲۱۵ بقره و آیه ۱۴ لقمان) امر فرموده است، همچنین دعا برای والدین دستور داده شده است.

 

البته معلوم است که اطاعت والدین تا جایی است که به کفر یا شرک یا ارتکاب معصیت فرمان ندهند. کسانی که والدین خود را از دست داده‌اند نباید دلخور باشند که آنها نیز نزد پروردگار حیات دارند و برای آنها استغفار کنند، رد دین نمایند یا خیرات کنند. بدیهی است که فرزندان نیز در برابر والدین حقوقی دارند.

 

نکته اینجاست که والدین بر حسب غریزه و فطرت متوجه اولاد و نگهداری و رشد او هستند ولی توجه به والدین دچار سستی و نقصان است. در آیات شریفه به حق انفاق والدین، ارث بردن والدین در قید حیات از اولاد خود امر فرموده‌اند که تفصیل احکام آن در فقه و احکام فقهی آمده است و در قوانین نیز وجود دارد. مراد این است که در روزگار پیری و ناتوانی، پدر و مادری که نیازمند مراقبت، نگهداری و هزینه‌های ضروری هستند محتاج نباشند و عزت و حرمتشان شکسته نشود.

 

در قانون مدنی نیز درباره هزینه نزدیکان همین اصول حفظ شده است و لذا بر فرزند مستطیع، انفاق والدین نیازمند و ناتوان فرض است و نباید ترک شود ولی آنچه ضابطه است فراتر از احکام قانونی است و آن نیکی به والدین است.

 

حقوق همسران

 

در رساله حقوق امام سجاد(ع) روی حقوق زنان که بر ذمه و عهده شوهر است تاکید شده است. امام(ع) ابتدا به چند دلیل بر رعایت حقوق همسران تاکید می‌فرمایند. اولا بدانید:

 

۱ ـ خداوند در زنان برای شما آرامش و موأنست (همنشینی توام با انس و علاقه) قرار داده است.

 

۲ ـ زنان نعمتی از خداوند متعال برای شما هستند.

 

در چند سطر دیگر دلیل دیگری را بر این می‌افزایند:

 

۳ ـ زیرا که زنان در عقد و قید و بند زندگی خانوادگی هستند.

 

۴ ـ حقوق مردان بر زنان واجب‌تر است، امام (ع) به دنبال این عبارات حقوق زنان را می‌فرمایند:

 

۱ـ۴ـ اکرام زنان

 

۲ـ۴ـ رفق و مدارای با زنان

 

۳ـ۴ـ رحمت و مهربانی با ایشان

 

۴ـ۴ـ انفاق زنان به اطعام و پوشش آنان

 

۵ـ۴ـ بخشیدن زنان در اشتباهاتی که مرتکب می‌شوند.

 

و البته زنان باید از خود بپرسند در زندگی خانوادگی نعمتند یا نقمت؟ موجب آرامش هستند یا موجب نگرانی و دلهره و اضطراب؟ زنان باید از خود بپرسند حقوق همسرانشان را انجام می‌دهند؟ و اگر چنین باشد که غالبا زنان ایرانی و مسلمان و عفیف این مرز و بوم چنین هستند، باید شوهران ایشان در رعایت حقوق آنان هیچ کوتاهی روا ندارند.

 

در حقوق مدنی ایران نیز زنان دارای حقوق متعددی ازجمله حٌسن معاشرت، نفقه، مهریه، امنیت و آرامش هستند. اگر شرایط موجود به نحوی است که مردان نمی‌توانند حقوق زنان را به نحو مطلوب و قانونی و شرعی تأمین کنند باید ادب و مهربانی را سبب جبران آن قرار دهند.

 

حقوق خانوادگی مادران و زنان این مرز و بوم در متون دینی و ادبی ما در جایگاهی والا، انسانی و نه ابزاری قرار دارد. مردان معاصر ما به نسبت گذشته در رعایت شأن و منزلت زنان از آگاهی بیشتری برخوردار هستند ولی گاه در محاصره مشکلات بهم تنیده اجتماعی، اقتصادی و هیجانات روحی این حقوق رعایت نمی‌شود و دلخوری‌هایی پیش می‌آید که آن گاه نوبت گذشت و عفو و فراموشی غفلت‌هاست.

 

برای زنان ​ اندیشیدن به مقام والای زهرای مرضیه واجب است. او که در عفاف، تقوا و دشمن‌ شناسی و شوهرداری و فرزندسازی همه تاریخ و آسمان و زمین را به تصرف خویش درآورده است.

 

باید از خود بپرسیم آیا آن بانوی بی‌نظیر از رعایت حیا و عفاف از عملکرد ما زنان مسلمان راضی هستند؟ از تربیت اولاد و فرهنگسازی ما قانع هستند؟ آیا در دشمن‌شناسی و دشمن‌ستیزی به معرفت فاطمی نزدیک شده‌ایم؟

 

اگر فرهنگ تقوا و حیا و شرم از تربیت مادران و تصمیم آنان بر توسعه نکاح و عقد ازدواج به یکایک فرزندان ما منتقل شود جوانان ما در برابر هر شبیخون فرهنگی بیمه خواهند بود.

 

اگر زنان مقاوم و صبور ما توطئه‌های اقتصادی دشمن را بشناسند و در برابر تهاجمات اقتصادی دشمنان ایستادگی کنند و فرهنگ مصرف‌گرایی، مدپرستی، اسراف و تبذیر و علاقه به تجملات را کنار بگذارند، ملت ما در برابر جنگ تحمیلی اقتصادی،سربلند خواهد بود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:37:00 ق.ظ ]




 
امام سجاد س باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه و شام و مدینه باشد برای فردا

روایت شهادت آقا امام سجاد درود خدا بر او باد , روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین متن خبرآنلاین در زیر, راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد

روایت شهادت آقا امام سجاد( درود خدا بر او باد)، روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین. متن خبرآنلاین در زیر، راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد؟

 

امام در خیمه گاه تب کرده است و بیماری، جسمش را فراگرفته است. امام باید در خیمه بماند و خانواده را مراقبت کند. خانواده ی عاشورا را و البته خانواده ی انسان را. «الناس عیال الله» را باید «آل الله» مراقبت کنند.

 

علی بن الحسین (سلام خدا بر او) باید در عاشورا بماند. این بیمار ظاهر است و به چشم باطن، این انسان است که بیمار است و امام به بهانه ی بیماری، باید در کاروان عاشورا باقی بماند تا انسال و انسانیت ادامه پیدا کند.

 

هوالحق؛ باقی ماندن حسین بن علی (سلام خدا بر او) را به ریختن خونش، خواسته است و باقی ماندن علی بن الحسین (سلام خدا بر او) به بیماری و ماندن در کاروان.

بانو زینب (سلام خدا بر او) مادر کاروان خون خداست و آقاسجاد (سلام خدا بر او) پدر کاروان خون خدا.

آقا سجاد (سلام خدا بر او) باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه وشام و مدینه باشد، برای فردا.

 

عاشورا بهاء بسیار دارد و بهانه ها دارد و بناها.

بیماری، بهانه ی خدای خون است برای امام تا بنای خون خدا در مسیر تاریخ مراقبت شود.

اینجاست که جناب «مفید» باید در کتاب «الارشاد» بنویسد: بیماری بهانه دشمنان انسانیت شد تا بهای امام بماند برای ادامه یافتن بنیان انسانیت.

 

امام، زینت دین خداست. یکی را - آقاحسین را- خدا، خون خودش می کند و می ریزد به پای کمال انسانیت و دیگری را - آقا سجاد را- خدا، خروش خودش می کند، خطبه خودش می کند و می ریزد توی تاریخ و صدایش را می رساند از کوفه و شام و مدینه تا سرزمین های امروز جهان.

خطبه های امام، قیام است هم برای ادامه خون تا قیامت. هم برای ماندگاری قائم دین.

بهانه بیماری او بهایی است برای انسانیت تا سلام انسان، « عَلَی الدِّمآءِ السّآئِلاتِ» تثبیت شود. یعنی این مولا «سجاد حسین» است که تثبیت می کند «سلام بر آن خون های جاری» را…. ( زیارت ناحیه مقدسه)

 
امام سجاد س باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه و شام و مدینه باشد برای فردا

روایت شهادت آقا امام سجاد درود خدا بر او باد , روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین متن خبرآنلاین در زیر, راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد

روایت شهادت آقا امام سجاد( درود خدا بر او باد)، روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین. متن خبرآنلاین در زیر، راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد؟

 

امام در خیمه گاه تب کرده است و بیماری، جسمش را فراگرفته است. امام باید در خیمه بماند و خانواده را مراقبت کند. خانواده ی عاشورا را و البته خانواده ی انسان را. «الناس عیال الله» را باید «آل الله» مراقبت کنند.

 

علی بن الحسین (سلام خدا بر او) باید در عاشورا بماند. این بیمار ظاهر است و به چشم باطن، این انسان است که بیمار است و امام به بهانه ی بیماری، باید در کاروان عاشورا باقی بماند تا انسال و انسانیت ادامه پیدا کند.

 

هوالحق؛ باقی ماندن حسین بن علی (سلام خدا بر او) را به ریختن خونش، خواسته است و باقی ماندن علی بن الحسین (سلام خدا بر او) به بیماری و ماندن در کاروان.

بانو زینب (سلام خدا بر او) مادر کاروان خون خداست و آقاسجاد (سلام خدا بر او) پدر کاروان خون خدا.

آقا سجاد (سلام خدا بر او) باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه وشام و مدینه باشد، برای فردا.

 

عاشورا بهاء بسیار دارد و بهانه ها دارد و بناها.

بیماری، بهانه ی خدای خون است برای امام تا بنای خون خدا در مسیر تاریخ مراقبت شود.

اینجاست که جناب «مفید» باید در کتاب «الارشاد» بنویسد: بیماری بهانه دشمنان انسانیت شد تا بهای امام بماند برای ادامه یافتن بنیان انسانیت.

 

امام، زینت دین خداست. یکی را - آقاحسین را- خدا، خون خودش می کند و می ریزد به پای کمال انسانیت و دیگری را - آقا سجاد را- خدا، خروش خودش می کند، خطبه خودش می کند و می ریزد توی تاریخ و صدایش را می رساند از کوفه و شام و مدینه تا سرزمین های امروز جهان.

خطبه های امام، قیام است هم برای ادامه خون تا قیامت. هم برای ماندگاری قائم دین.

بهانه بیماری او بهایی است برای انسانیت تا سلام انسان، « عَلَی الدِّمآءِ السّآئِلاتِ» تثبیت شود. یعنی این مولا «سجاد حسین» است که تثبیت می کند «سلام بر آن خون های جاری» را…. ( زیارت ناحیه مقدسه)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:28:00 ق.ظ ]




ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:25:00 ق.ظ ]




خانه دل را اجاره ندهید

 

همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.

 ، همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
شرط اهل باطن شدن از نگاه او نه دعا‌های طولانی بود و نه نماز‌های شبانه و روزه‌های مکرر. او عشق به پروردگار را سرچشمه عبادت می‌دانست و می‌گفت: «انسانی که عاشق او شد خود را برای او آماده می‌کند. همه‌‌چیزش رنگ‌و بوی او را به‌خود می‌گیرد و به راه او می‌رود. هیچ عاشقی از معشوق خود رو بر نمی‌گرداند.» سرآغاز کرامات خودش هم درست از همینجا شروع شد. در جوانی او را به گناه خواندند و او این دعوت را ندیده و نشنیده گرفت. همین پرهیز از گناه او را در زمره بندگان شایسته قرار داد. از شیخ خیاط شهر ما کرامات زیادی نقل کرده‌اند. اگر قرار به نوشتن این کرامات باشد این نوشته مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. اما مهم‌تر از این کرامات پند‌های ساده به‌جامانده از اوست که از جان و دل برمی‌آمد و هنوز هم بعد از گذر سال‌ها به دل می‌نشیند. او هم مثل مولایش حضرت امیر(ع) دنیا را عجوزه‌ای زشت‌رو می‌دید. می‌گفت چشم از این عجوزه ببندید تا با ملائک همنشین شوید.

هر‌گاه از او نصیحتی می‌خواستند بی‌درنگ می‌گفت: «خدمت به مردم.» برای همه آنها که دستشان به خیر می‌رفت دعا می‌کرد و می‌گفت: «انسانی که کسی را دوست دارد و عاشق او می‌شود برایش خرج می‌کند. اگر خدا را دوست داری باید در راه او خرج کنی.» درس عارف شدن در محضر شیخ ساده بود. می‌گفت: «انسان باید مراقب دلش باشد و غیرخدا در آن راه ندهد. اگر اینطور شد، می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» حالا بعد از گذر سال‌ها از رحلتش همه می‌دانند که صاحبخانه دل او خدا بود و بس. صفای دل و گفتار و کردار ساده و خالصانه‌اش از چشمه زلال این عشق می‌جوشید.

53 سال از رفتنش می‌گذرد ولی هنوز نامش بر سر زبان‌هاست. هنوز خیلی‌ها به خانه‌اش که حالا حسینیه شده می‌روند و از خیاط خوب شهرشان یاد می‌کنند. ما آدم‌ها عادت داریم در طول زندگی خود به مقامات و درجات افراد مختلف رشک ببریم. دوست داریم خودمان را در جایگاه آنها ببینیم. عارفان و سالکان راه و درگاه الهی ازجمله این صاحب مقامات هستند که معمولا مورد احترام آدم‌های عادی قرار می‌گیرند. احتمالا برای همه ما این موضوع اتفاق افتاده که در عمرمان بخواهیم یک‌بار مثل یک عارف زندگی کنیم تا معرفتمان را نسبت به حق و حقیقت بالا ببریم. در نگاه اول، سیر و سلوکی خاص را مدنظر قرار می‌دهیم و خود را ملزم به انجام آدابی غیرمعمول نسبت به سبک زندگی دیگران می‌دانیم.

 

اما سبک زندگی عرفا شاید چندان با آنچه ما در طول زندگی عادیمان انجام می‌دهیم تفاوتی نداشته باشد. شاید همین گذشتن از گناه، همین خدمت به خلق، همین توجه به کسب روزی حلال و همین خوش‌خلقی با اهل خانه و همسایه، ‌‌همان راز عارف شدن باشد. رجبعلی نکوگویان ملقب به «شیخ رجبعلی خیاط» نمونه کاملی از انسانی عادی است که به مقامی عالی دست یافته و با امام زمانش ارتباط داشته است. برای پی‌بردن به سبک زندگی این عارف معاصر، با فرزندش محمود نکوگویان همکلام شدیم تا از اخلاق این مرد والامقام بیشتر بدانیم.

**    شیخ در چه سالی به محله مولوی تهران آمد و خیاطی را از کجا یاد گرفت؟

شیخ از‌‌همان دوران کودکی در این خانه قدیمی محله مولوی بزرگ شد. پدر او یک کارگر ساده بود که با سختی و مشقت روزی خانواده را به‌دست می‌آورد. اما شیخ خیلی زود یتیم شد و مسئولیت خانواده را برعهده گرفت. مادر او برای گذران زندگی به‌کار خیاطی روی آورد و از این و آن سفارش می‌گرفت. در واقع، شیخ خیاطی را از مادرش یاد گرفت و خودش تلاش زیادی انجام داد تا توانست این حرفه را به خوبی یاد بگیرد. تقریبا از‌‌همان سنین نوجوانی به این کار پرداخت و بخشی از هزینه‌های خانواده را خودش عهده‌دار شد. او در طول زندگی به همین شغل پرداخت و کار دیگری نکرد. همه تلاش‌اش این بود که کار را به درستی انجام بدهد. از آدم تنبل خوشش نمی‌آمد. خودش هم تا 4 ساعت قبل از مرگ مشغول خیاطی و انجام سفارش آخر بود.

**    شیخ رجبعلی کجا خیاطی می‌کرد و چه نوع سفارش‌هایی می‌گرفت؟

خانه ما تقریبا بزرگ بود. شیخ یکی از اتاق‌ها را به محل کارش تبدیل کرده بود. ‌‌همان‌جا سفارش‌ها را می‌گرفت و انجام می‌داد. آن زمان بیشتر لباس مربوط به علما و طلبه‌ها را می‌دوخت و گاهی هم سفارش کت و شلوار می‌گرفت. با روحانیون همیشه شوخی داشت. یکی از بزرگان معاصر خودش برایم تعریف می‌کرد که برای سفارش لباس پیش شیخ آمده و گفته بود می‌خواهد روحانی شود. شیخ هم با شوخی جواب داده بود، «باشد، اما یادت نرود که آدم هم باشی!» یک‌بار آیت‌الله شاه آبادی(ره) نزد شیخ آمده بودند و گفتند: «کار ما تربیت روحانیون است اما شیخ آدم می‌سازد.» درباره حرفه‌اش، همیشه سعی می‌کرد سفارش را در زمان موعود و باب پسند مشتری انجام بدهد.

**    برای هر سفارشی چقدر مزد می‌گرفت؟

آن زمان سفارش دوخت کت وشلوار 30 تومان می‌شد. دوخت هر سفارش هم تقریبا 2 روز کامل زمان می‌برد. شیخ سعی می‌کرد به اندازه‌ای که وقت دارد سفارش قبول کند اما آنچه شیخ را به مقام والا می‌رساند، توجهش به کسب روزی حلال در زندگی بود. یک‌بار شخصی سفارشی برای پدر آورد. شیخ اندازه را گرفت و گفت 2 روز کار می‌برد و اجرت آن 30 تومان می‌شود اما وقتی‌‌همان شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد، شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت، فکر می‌کردم به اندازه 30 تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20تومان کافی است. بعضی‌ها هم که به شیخ ارادت داشتند می‌خواستند به او پول بیشتری بدهند اما از دریافت اجرت بیشتر امتناع می‌کرد و می‌گفت‌‌که همان 30 تومان برای من کافی است.

**    مثل اینکه هنوز ابزار خیاطی شیخ از‌‌همان زمان‌ها باقی مانده؟

بله، اما دیگر جلوی چشم نیست. آن زمان یک چرخ خیاطی سینگر داشت که البته برقی نبود. کار کردن با آن کمی مشقت داشت اما شیخ تنها به کسب روزی برای اهل و عیالش فکر می‌کرد. تا روز آخر هم عینک نزد و تا آخر عمر هم خیلی راحت سوزن را نخ می‌کرد. ابزارهای معمول شغل خیاطی را هم داشت اما از همان ها برای مثال زدن و نصیحت کردن دیگران بهره می‌برد. یک جمله معروف داشت که می‌گفت: «هر سوزنی که برای غیرخدا زدم آخر توی دست خودم رفت.» یا مثلا چرخ خیاطی را نشان می‌داد و می‌گفت: «این مال شرکت سینگر است. همه قطعات ریز و درشت آن مارک‌‌همان کارخانه را دارد. آدم مؤمن هم باید همه کارهای کوچک و بزرگش مال خدا و رنگ خدا داشته باشد.»

**    رفتار شیخ با شما و مادرتان چطور بود؟ مثلا با چه روشی شما را با نماز و عبادت آشنا کرد؟

شیخ با بچه‌ها شیرین زبان بود، با آنکه خانه ما پر از بچه می‌شد یک‌بار نگفت بنشینید یکجا، تکان نخورید یا سرمان داد بزند اما بچه‌ها بازیگوش بودند و‌گاه سری به اتاق کار او می‌زدند و از سر و کول شیخ بالا می‌رفتند. خیلی مهربانانه می‌گفت: «ربابه خانم بیا این بچه‌ها را ببر»، نه دادی و نه فریادی. با بچه‌ها زیاد شوخی می‌کرد. خلاصه یک دنیا لطافت و صبوری داشت. با مادرمان هم همین برخورد‌ها را می‌کرد. خیلی با او رفیق بود و‌گاه سربه سر او می‌گذاشت محض شوخی. درباره نماز و روزه و دیگر عبادت‌ها هم فقط کارش سفارش و تشویق بود. اما تحکم نداشت که همین حالا پاشو نمازت را بخوان! سعی می‌کرد از خوبی‌های نماز و گفت‌و‌گو با خدا برایمان بگوید. با همین روش‌ها نمازخوانمان کرد. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم هم توی کار و زندگیمان هیچ دخالتی نداشت. فقط می‌گفت اگر به کاری علاقه دارید دنبالش بروید.

**    ظاهرا شیخ توجه خاصی هم به بچه‌های یتیم و خانواده‌های بی‌سرپرست داشت، چقدر از وقتش را به آنها اختصاص می‌داد؟

شاید باورتان نشود اما توی همین خانه ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به یک جایی رسیدند. همیشه یک عالمه بچه توی حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام‌یک از اینها مال خانواده ما نیستند یا بچه یتیم‌اند. بیشتر دخل شیخ هم مال همین‌ها بود؛ یعنی اگر 30 تومان کار می‌کرد، 25 تومانش را به امور خیر اختصاص می‌داد. یک‌بار خودش برای 2 تا از بچه یتیم‌ها کت و شلوار نو دوخت اما هیچ وقت این کار را برای من که پسرش بودم انجام نداد و دوخت و دوز ما را به خواهرمان می‌سپرد؛ یعنی آنقدر نسبت به این یتیم‌ها توجه نشان می‌داد که‌گاه باعث حسادت ما می‌شد. یک‌بار یکی از علاقه‌مندان شیخ مبلغ 350 تومان پول آورده بود تا او در راه خیر خرج کند. شیخ پول را گرفت و دوباره به خودش داد و گفت: «در همسایگی شما خانواده‌ای باآبرو زندگی می‌کنند که به تازگی سرپرست خودشان را از دست داده‌اند و نیاز مالی دارند. این پول را به آنها برسانید که واجب‌تر است.»

 **   همسایه‌ها شیخ را می‌شناختند؟ چقدر توی محل او را تحویل می‌گرفتند؟

اتفاقا خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. به‌خاطر اینکه شیخ خودش اینطور می‌خواست. از شهرت و منم گفتن دوری می‌کرد. یک‌بار داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم که آسیبی به دیوار خانه همسایه وارد شد. البته او گچ خانه‌اش را روی دیوار خانه ما کشیده بود و قانونا حقی هم نداشت. اما آمد و به شیخ ناسزا گفت. او لبخندی زد و به استاد بنا دستور داد تا اول خانه همسایه را تعمیر کند. توی محل سراغ خانواده‌های بی‌کس و کار و فقیر را می‌گرفت و با دیگران کاری نداشت. آن زمان آدم‌های تراز اول مملکت به خانه ما می‌آمدند و می‌رفتند. اما یک‌بار نشد که بگوید من با فلانی نشست و برخاست دارم. اصلا از شهرت خوشش نمی‌آمد و طالب گمنامی بود. جلسه هفتگی هم داشت و سعی می‌کرد آن را بی‌سر و صدا برگزار کند. در این جلسه نصیحت‌هایی به دیگران می‌کرد، اما همین که جلسه به 15 نفر می‌رسید دیگر چیزی نمی‌گفت. از جمعیت زیاد فراری بود.

**    آن زمان شما را به سفر یا تفرجگاه‌های شهر می‌برد یا تمام وقتش را به‌کار اختصاص می‌داد؟

شیخ خیلی اهل کار بود اما این باعث نمی‌شد به دیگر مسائل توجهی نشان ندهد. تقریبا هفته‌ای یک‌بار با دوستان به پس قلعه در محله دربند می‌رفت و کوهپیمایی می‌کرد و بعضی وقت‌ها من را هم با خودش می‌برد. آن زمان مرحوم «خسرو شکیبایی» تقریبا هم سن و سال ما بود و با پدرش به خانه ما می‌آمد. پدرش ارتشی بود و به شیخ ارادت زیادی داشت. او وسیله می‌گرفت و همگی با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم.

**    به‌نظرتان اگر شیخ رجبعلی نکوگویان الان در قید حیات بود چه روشی را برای زندگی انتخاب می‌کرد؟

همان لباس‌های ساده را به تن می‌کردند، ‌‌همان قدر از شهرت می‌گریختند و‌‌همان قدر به خدمت به خلق و کسب روزی حلال توجه نشان می‌دادند. آن روز‌ها ما بچه بودیم و خیلی عقلمان نمی‌رسید.اما شیخ به ما می‌گفت: «امام زمان(عج) در هر روزگاری غریب است. ایشان هم دوست دارند یکی را پیدا کنند که با او حرف دلشان را بزنند. او می‌خواهد محرم شود، ما نمی‌خواهیم.» گاهی می‌گفت، به مردم نصحیت می‌کنم اشرفی جمع کنند، اما آنها سراغ هسته هلو می‌روند.

**آشنایی با شیخ خیاط

رجبعلی نکوگویان که بعد‌ها به رجبعلی خیاط شهرت پیدا کرد، در سال 1262 در تهران به دنیا آمد. او پسر مشهدی باقر نکوگویان بود و در محله‌ای نزدیک مولوی و در خیابان سیاه‌ها بزرگ شد. او در‌‌همان دوران کودکی پدر را از دست داد و یتیم شد. همین اتفاق هم باعث شد که از کودکی مشغول کار و کسب و روزی حلال شود.

بعد‌ها کار خیاطی را از مادرش آموخت و همین حرفه را تا پایان عمر ادامه داد. شیخ رجبعلی خیاط در برخی محافل خصوصی عنوان کرده که آزمونی شبیه به آنچه برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد برای او مهیا شد اما رجبعلی جوان از گناه گریخت و خود را وقف خداوند کرد. او با تقوای خود کراماتی را به‌دست آورد و محبوب عام و خاص شد. شیخ رجبعلی ازجمله بزرگانی بود که دید برزخی داشت و پرده‌های عالم با لطف و عنایت الهی از او برداشته شده بود. خاطرات زیادی در این زمینه از او نقل شده است.

او در دهم‌شهریور سال 1340 و در سن 78‌سالگی دار فانی را وداع گفت و در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. هم‌اکنون مزار او در کنار شیخ‌صدوق(ره) زیارتگاه عاشقان اهل عرفان است. هر هفته هم مراسم ویژه‌ای بر مزار او برگزار می‌شود.

تاکنون چند کتاب درباره روایت‌هایی از زندگی او به چاپ رسیده که معروف‌ترین آنها با عنوان «کیمیای محبت» از آیت‌الله محمد ری شهری است. «خیاط شهر ما» کتاب دیگری است که قصه‌هایی از کرامت‌ها و سبک زندگی شیخ رجبعلی خیاط را به خوانندگان ارائه می‌دهد. این کتاب توسط سمیرا اصلان‌پور گردآوری و تألیف شده است و مخاطبان در این اثر با مهم‌ترین کارکردهای اخلاقی زیستن که تأمین مطلوب‌‌های اجتماعی و روان ‌شناختی، تحول
روحانی انسان و حرکت به سوی رشد معنوی است آشنا می‌شوند. خانه شیخ هم که میعادگاهی برای علاقه‌مندان آن بزرگوار شده است. این روزها ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط به خانه شیخ می‌آیند، وضو می‌گیرند و 2 رکعت در اتاقی که محل کار و دیدار او با امام زمانش بوده می‌خوانند. وقتی وارد این خانه می‌شوید، آرامش و معنویت نخستین احساس‌هایی است که سراغتان می‌آید؛ خانه‌ای که در آن نفس حق بوده و همینطور نورانی باقی مانده است.

**درباره زندگی عارفانه شیخ رجبعلی خیاط

شاید تصور ما از زندگی کسی که عارف الهی است، با امام زمان(عج) ملاقات می‌کند و آبرویی در این راه به‌دست آورده این باشد که دائم او را در حال دعا، راز و نیاز و نماز ببینیم. شیخ شهر ما اما هم اینگونه بود و هم نبود. مروری بر فعالیت‌های 24 ساعته شیخ در یک شبانه‌روز نشان می‌دهد که کارهای او به‌صورت منظم و در جای خودش انجام می‌شد. شیخ رجبعلی خیاط عادت داشت یک ساعت قبل از نماز صبح از بستر برخیزد و تا طلوع صبح به مناجات بپردازد. او صبحانه را با همه اعضای خانواده می‌خورد، کنار سماور می‌نشست، برای خودش و دیگران چای می‌ریخت و به‌‌همان نان و پنیر ساده قانع بود. ساعت 8 و 9 صبح اگر خریدی برای خانه بود یا به نخ و سوزن احتیاجی داشت سری به بازار می‌زد و بعد به اتاق کارش بازمی‌گشت. هنگام کار رو به قبله می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و ذکر می‌گفت. نماز ظهر را که می‌خواند، دوباره ناهار را با اهل و عیال صرف می‌کرد و پس از آن چرتی می‌زد. بعدازظهر و عصر را هم به‌صورت کامل به‌کار اختصاص می‌داد تا سفارش مشتری‌ها را سروقت و با دقت به پایان برساند. پس از شام دوباره در‌‌همان اتاق کارش با خدا خلوت می‌کرد و تا پاسی از نیمه شب صدای مناجاتش شنیده می‌شد. شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت‌ها از غذاهای ساده، مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و 2 زانو می‌نشست و به‌طور خمیده غذا می‌خورد. همیشه غذا را با اشتهای کامل می‌خورد و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از آنهایی که کنار دستش می‌نشستند می‌گذاشت.

**نگویید من کار خوب کرده‌ام /خاطرات و روایت‌هایی از شیخ رجبعلی خیاط

یکی از علما درباره منش و روش نصیحت کردن شیخ می‌گوید: برای کار دوخت و دوز عبا و قبا سراغ شیخ رجبعلی رفتم. می‌دانستم که کارش را درست و تمیز انجام می‌دهد. کار که تمام شد، گوشه قبا را گرفت و گفت: «این لباس را من به این خوبی درست کردم، حالا زیر آن را که قلب توست باید خودت خوب درست کنی.»

خانواده شیخ بار‌ها به او اصرار کردند تا یکی از اتاق‌ها را برای دیدار با بزرگان مملکت که به ابراز ارادت می‌آمدند آماده کنند. می‌گفت: «من به آنها نیازی ندارم. هر کسی هم خواست، بیاید روی همین گلیم ساده بنشیند.» همین شیخ آدم‌های ضعیف و ناتوان را حسابی تحویل می‌گرفت و برای دیدارشان به خانه‌شان می‌رفت.

بچه محل‌های قدیمی شیخ می‌گویند: «آن زمان 7 کچل‌ها توی محله‌های تهران برای خودشان برو وبیایی داشتند. کسی بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد، اهل هر خلافی هم بودند. خودشان اعتراف می‌کردند که با نگاه شیخ آدم و لوطی شدند. طیب هم همینطور بود. برای شیخ احترام زیادی قائل بود. حسابش را بکنید یک چنین آدم‌هایی فقط با نگاه سربه راه شوند!»

شیخ نظر خاصی به نذر و نیاز و دستگیری از محرومان داشت. هر کسی دچار مشکلی می‌شد، فقط نمی‌گفت فلان دعا را بخوان. توصیه می‌کرد گوسفندی را قربانی کنند و گوشت آن را به فقیران بدهند یا چند قرص نان یا غذا بگیرند و به نیازمندان بدهند. بعد به واسطه آن کار خیر از خداوند طلب رفع گرفتاری کنند. خیاط محبوب شهر ما از منیت بیزار بود. به همه هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «اگر دیدید کار خوبی انجام داده‌اید، نگویید من کرده‌ام. بگویید عنایت خدا بود.»

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، درحالی‌که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری کرده و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. چقدر به این کار توجه می‌کنید.» شیخ پاسخ داد: «اگر استراحت کنم روزی عیال و اولادم را از کجا بیاورم؟»

 

خانه دل را اجاره ندهید

 

همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.

 ، همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
شرط اهل باطن شدن از نگاه او نه دعا‌های طولانی بود و نه نماز‌های شبانه و روزه‌های مکرر. او عشق به پروردگار را سرچشمه عبادت می‌دانست و می‌گفت: «انسانی که عاشق او شد خود را برای او آماده می‌کند. همه‌‌چیزش رنگ‌و بوی او را به‌خود می‌گیرد و به راه او می‌رود. هیچ عاشقی از معشوق خود رو بر نمی‌گرداند.» سرآغاز کرامات خودش هم درست از همینجا شروع شد. در جوانی او را به گناه خواندند و او این دعوت را ندیده و نشنیده گرفت. همین پرهیز از گناه او را در زمره بندگان شایسته قرار داد. از شیخ خیاط شهر ما کرامات زیادی نقل کرده‌اند. اگر قرار به نوشتن این کرامات باشد این نوشته مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. اما مهم‌تر از این کرامات پند‌های ساده به‌جامانده از اوست که از جان و دل برمی‌آمد و هنوز هم بعد از گذر سال‌ها به دل می‌نشیند. او هم مثل مولایش حضرت امیر(ع) دنیا را عجوزه‌ای زشت‌رو می‌دید. می‌گفت چشم از این عجوزه ببندید تا با ملائک همنشین شوید.

هر‌گاه از او نصیحتی می‌خواستند بی‌درنگ می‌گفت: «خدمت به مردم.» برای همه آنها که دستشان به خیر می‌رفت دعا می‌کرد و می‌گفت: «انسانی که کسی را دوست دارد و عاشق او می‌شود برایش خرج می‌کند. اگر خدا را دوست داری باید در راه او خرج کنی.» درس عارف شدن در محضر شیخ ساده بود. می‌گفت: «انسان باید مراقب دلش باشد و غیرخدا در آن راه ندهد. اگر اینطور شد، می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» حالا بعد از گذر سال‌ها از رحلتش همه می‌دانند که صاحبخانه دل او خدا بود و بس. صفای دل و گفتار و کردار ساده و خالصانه‌اش از چشمه زلال این عشق می‌جوشید.

53 سال از رفتنش می‌گذرد ولی هنوز نامش بر سر زبان‌هاست. هنوز خیلی‌ها به خانه‌اش که حالا حسینیه شده می‌روند و از خیاط خوب شهرشان یاد می‌کنند. ما آدم‌ها عادت داریم در طول زندگی خود به مقامات و درجات افراد مختلف رشک ببریم. دوست داریم خودمان را در جایگاه آنها ببینیم. عارفان و سالکان راه و درگاه الهی ازجمله این صاحب مقامات هستند که معمولا مورد احترام آدم‌های عادی قرار می‌گیرند. احتمالا برای همه ما این موضوع اتفاق افتاده که در عمرمان بخواهیم یک‌بار مثل یک عارف زندگی کنیم تا معرفتمان را نسبت به حق و حقیقت بالا ببریم. در نگاه اول، سیر و سلوکی خاص را مدنظر قرار می‌دهیم و خود را ملزم به انجام آدابی غیرمعمول نسبت به سبک زندگی دیگران می‌دانیم.

 

اما سبک زندگی عرفا شاید چندان با آنچه ما در طول زندگی عادیمان انجام می‌دهیم تفاوتی نداشته باشد. شاید همین گذشتن از گناه، همین خدمت به خلق، همین توجه به کسب روزی حلال و همین خوش‌خلقی با اهل خانه و همسایه، ‌‌همان راز عارف شدن باشد. رجبعلی نکوگویان ملقب به «شیخ رجبعلی خیاط» نمونه کاملی از انسانی عادی است که به مقامی عالی دست یافته و با امام زمانش ارتباط داشته است. برای پی‌بردن به سبک زندگی این عارف معاصر، با فرزندش محمود نکوگویان همکلام شدیم تا از اخلاق این مرد والامقام بیشتر بدانیم.

**    شیخ در چه سالی به محله مولوی تهران آمد و خیاطی را از کجا یاد گرفت؟

شیخ از‌‌همان دوران کودکی در این خانه قدیمی محله مولوی بزرگ شد. پدر او یک کارگر ساده بود که با سختی و مشقت روزی خانواده را به‌دست می‌آورد. اما شیخ خیلی زود یتیم شد و مسئولیت خانواده را برعهده گرفت. مادر او برای گذران زندگی به‌کار خیاطی روی آورد و از این و آن سفارش می‌گرفت. در واقع، شیخ خیاطی را از مادرش یاد گرفت و خودش تلاش زیادی انجام داد تا توانست این حرفه را به خوبی یاد بگیرد. تقریبا از‌‌همان سنین نوجوانی به این کار پرداخت و بخشی از هزینه‌های خانواده را خودش عهده‌دار شد. او در طول زندگی به همین شغل پرداخت و کار دیگری نکرد. همه تلاش‌اش این بود که کار را به درستی انجام بدهد. از آدم تنبل خوشش نمی‌آمد. خودش هم تا 4 ساعت قبل از مرگ مشغول خیاطی و انجام سفارش آخر بود.

**    شیخ رجبعلی کجا خیاطی می‌کرد و چه نوع سفارش‌هایی می‌گرفت؟

خانه ما تقریبا بزرگ بود. شیخ یکی از اتاق‌ها را به محل کارش تبدیل کرده بود. ‌‌همان‌جا سفارش‌ها را می‌گرفت و انجام می‌داد. آن زمان بیشتر لباس مربوط به علما و طلبه‌ها را می‌دوخت و گاهی هم سفارش کت و شلوار می‌گرفت. با روحانیون همیشه شوخی داشت. یکی از بزرگان معاصر خودش برایم تعریف می‌کرد که برای سفارش لباس پیش شیخ آمده و گفته بود می‌خواهد روحانی شود. شیخ هم با شوخی جواب داده بود، «باشد، اما یادت نرود که آدم هم باشی!» یک‌بار آیت‌الله شاه آبادی(ره) نزد شیخ آمده بودند و گفتند: «کار ما تربیت روحانیون است اما شیخ آدم می‌سازد.» درباره حرفه‌اش، همیشه سعی می‌کرد سفارش را در زمان موعود و باب پسند مشتری انجام بدهد.

**    برای هر سفارشی چقدر مزد می‌گرفت؟

آن زمان سفارش دوخت کت وشلوار 30 تومان می‌شد. دوخت هر سفارش هم تقریبا 2 روز کامل زمان می‌برد. شیخ سعی می‌کرد به اندازه‌ای که وقت دارد سفارش قبول کند اما آنچه شیخ را به مقام والا می‌رساند، توجهش به کسب روزی حلال در زندگی بود. یک‌بار شخصی سفارشی برای پدر آورد. شیخ اندازه را گرفت و گفت 2 روز کار می‌برد و اجرت آن 30 تومان می‌شود اما وقتی‌‌همان شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد، شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت، فکر می‌کردم به اندازه 30 تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20تومان کافی است. بعضی‌ها هم که به شیخ ارادت داشتند می‌خواستند به او پول بیشتری بدهند اما از دریافت اجرت بیشتر امتناع می‌کرد و می‌گفت‌‌که همان 30 تومان برای من کافی است.

**    مثل اینکه هنوز ابزار خیاطی شیخ از‌‌همان زمان‌ها باقی مانده؟

بله، اما دیگر جلوی چشم نیست. آن زمان یک چرخ خیاطی سینگر داشت که البته برقی نبود. کار کردن با آن کمی مشقت داشت اما شیخ تنها به کسب روزی برای اهل و عیالش فکر می‌کرد. تا روز آخر هم عینک نزد و تا آخر عمر هم خیلی راحت سوزن را نخ می‌کرد. ابزارهای معمول شغل خیاطی را هم داشت اما از همان ها برای مثال زدن و نصیحت کردن دیگران بهره می‌برد. یک جمله معروف داشت که می‌گفت: «هر سوزنی که برای غیرخدا زدم آخر توی دست خودم رفت.» یا مثلا چرخ خیاطی را نشان می‌داد و می‌گفت: «این مال شرکت سینگر است. همه قطعات ریز و درشت آن مارک‌‌همان کارخانه را دارد. آدم مؤمن هم باید همه کارهای کوچک و بزرگش مال خدا و رنگ خدا داشته باشد.»

**    رفتار شیخ با شما و مادرتان چطور بود؟ مثلا با چه روشی شما را با نماز و عبادت آشنا کرد؟

شیخ با بچه‌ها شیرین زبان بود، با آنکه خانه ما پر از بچه می‌شد یک‌بار نگفت بنشینید یکجا، تکان نخورید یا سرمان داد بزند اما بچه‌ها بازیگوش بودند و‌گاه سری به اتاق کار او می‌زدند و از سر و کول شیخ بالا می‌رفتند. خیلی مهربانانه می‌گفت: «ربابه خانم بیا این بچه‌ها را ببر»، نه دادی و نه فریادی. با بچه‌ها زیاد شوخی می‌کرد. خلاصه یک دنیا لطافت و صبوری داشت. با مادرمان هم همین برخورد‌ها را می‌کرد. خیلی با او رفیق بود و‌گاه سربه سر او می‌گذاشت محض شوخی. درباره نماز و روزه و دیگر عبادت‌ها هم فقط کارش سفارش و تشویق بود. اما تحکم نداشت که همین حالا پاشو نمازت را بخوان! سعی می‌کرد از خوبی‌های نماز و گفت‌و‌گو با خدا برایمان بگوید. با همین روش‌ها نمازخوانمان کرد. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم هم توی کار و زندگیمان هیچ دخالتی نداشت. فقط می‌گفت اگر به کاری علاقه دارید دنبالش بروید.

**    ظاهرا شیخ توجه خاصی هم به بچه‌های یتیم و خانواده‌های بی‌سرپرست داشت، چقدر از وقتش را به آنها اختصاص می‌داد؟

شاید باورتان نشود اما توی همین خانه ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به یک جایی رسیدند. همیشه یک عالمه بچه توی حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام‌یک از اینها مال خانواده ما نیستند یا بچه یتیم‌اند. بیشتر دخل شیخ هم مال همین‌ها بود؛ یعنی اگر 30 تومان کار می‌کرد، 25 تومانش را به امور خیر اختصاص می‌داد. یک‌بار خودش برای 2 تا از بچه یتیم‌ها کت و شلوار نو دوخت اما هیچ وقت این کار را برای من که پسرش بودم انجام نداد و دوخت و دوز ما را به خواهرمان می‌سپرد؛ یعنی آنقدر نسبت به این یتیم‌ها توجه نشان می‌داد که‌گاه باعث حسادت ما می‌شد. یک‌بار یکی از علاقه‌مندان شیخ مبلغ 350 تومان پول آورده بود تا او در راه خیر خرج کند. شیخ پول را گرفت و دوباره به خودش داد و گفت: «در همسایگی شما خانواده‌ای باآبرو زندگی می‌کنند که به تازگی سرپرست خودشان را از دست داده‌اند و نیاز مالی دارند. این پول را به آنها برسانید که واجب‌تر است.»

 **   همسایه‌ها شیخ را می‌شناختند؟ چقدر توی محل او را تحویل می‌گرفتند؟

اتفاقا خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. به‌خاطر اینکه شیخ خودش اینطور می‌خواست. از شهرت و منم گفتن دوری می‌کرد. یک‌بار داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم که آسیبی به دیوار خانه همسایه وارد شد. البته او گچ خانه‌اش را روی دیوار خانه ما کشیده بود و قانونا حقی هم نداشت. اما آمد و به شیخ ناسزا گفت. او لبخندی زد و به استاد بنا دستور داد تا اول خانه همسایه را تعمیر کند. توی محل سراغ خانواده‌های بی‌کس و کار و فقیر را می‌گرفت و با دیگران کاری نداشت. آن زمان آدم‌های تراز اول مملکت به خانه ما می‌آمدند و می‌رفتند. اما یک‌بار نشد که بگوید من با فلانی نشست و برخاست دارم. اصلا از شهرت خوشش نمی‌آمد و طالب گمنامی بود. جلسه هفتگی هم داشت و سعی می‌کرد آن را بی‌سر و صدا برگزار کند. در این جلسه نصیحت‌هایی به دیگران می‌کرد، اما همین که جلسه به 15 نفر می‌رسید دیگر چیزی نمی‌گفت. از جمعیت زیاد فراری بود.

**    آن زمان شما را به سفر یا تفرجگاه‌های شهر می‌برد یا تمام وقتش را به‌کار اختصاص می‌داد؟

شیخ خیلی اهل کار بود اما این باعث نمی‌شد به دیگر مسائل توجهی نشان ندهد. تقریبا هفته‌ای یک‌بار با دوستان به پس قلعه در محله دربند می‌رفت و کوهپیمایی می‌کرد و بعضی وقت‌ها من را هم با خودش می‌برد. آن زمان مرحوم «خسرو شکیبایی» تقریبا هم سن و سال ما بود و با پدرش به خانه ما می‌آمد. پدرش ارتشی بود و به شیخ ارادت زیادی داشت. او وسیله می‌گرفت و همگی با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم.

**    به‌نظرتان اگر شیخ رجبعلی نکوگویان الان در قید حیات بود چه روشی را برای زندگی انتخاب می‌کرد؟

همان لباس‌های ساده را به تن می‌کردند، ‌‌همان قدر از شهرت می‌گریختند و‌‌همان قدر به خدمت به خلق و کسب روزی حلال توجه نشان می‌دادند. آن روز‌ها ما بچه بودیم و خیلی عقلمان نمی‌رسید.اما شیخ به ما می‌گفت: «امام زمان(عج) در هر روزگاری غریب است. ایشان هم دوست دارند یکی را پیدا کنند که با او حرف دلشان را بزنند. او می‌خواهد محرم شود، ما نمی‌خواهیم.» گاهی می‌گفت، به مردم نصحیت می‌کنم اشرفی جمع کنند، اما آنها سراغ هسته هلو می‌روند.

**آشنایی با شیخ خیاط

رجبعلی نکوگویان که بعد‌ها به رجبعلی خیاط شهرت پیدا کرد، در سال 1262 در تهران به دنیا آمد. او پسر مشهدی باقر نکوگویان بود و در محله‌ای نزدیک مولوی و در خیابان سیاه‌ها بزرگ شد. او در‌‌همان دوران کودکی پدر را از دست داد و یتیم شد. همین اتفاق هم باعث شد که از کودکی مشغول کار و کسب و روزی حلال شود.

بعد‌ها کار خیاطی را از مادرش آموخت و همین حرفه را تا پایان عمر ادامه داد. شیخ رجبعلی خیاط در برخی محافل خصوصی عنوان کرده که آزمونی شبیه به آنچه برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد برای او مهیا شد اما رجبعلی جوان از گناه گریخت و خود را وقف خداوند کرد. او با تقوای خود کراماتی را به‌دست آورد و محبوب عام و خاص شد. شیخ رجبعلی ازجمله بزرگانی بود که دید برزخی داشت و پرده‌های عالم با لطف و عنایت الهی از او برداشته شده بود. خاطرات زیادی در این زمینه از او نقل شده است.

او در دهم‌شهریور سال 1340 و در سن 78‌سالگی دار فانی را وداع گفت و در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. هم‌اکنون مزار او در کنار شیخ‌صدوق(ره) زیارتگاه عاشقان اهل عرفان است. هر هفته هم مراسم ویژه‌ای بر مزار او برگزار می‌شود.

تاکنون چند کتاب درباره روایت‌هایی از زندگی او به چاپ رسیده که معروف‌ترین آنها با عنوان «کیمیای محبت» از آیت‌الله محمد ری شهری است. «خیاط شهر ما» کتاب دیگری است که قصه‌هایی از کرامت‌ها و سبک زندگی شیخ رجبعلی خیاط را به خوانندگان ارائه می‌دهد. این کتاب توسط سمیرا اصلان‌پور گردآوری و تألیف شده است و مخاطبان در این اثر با مهم‌ترین کارکردهای اخلاقی زیستن که تأمین مطلوب‌‌های اجتماعی و روان ‌شناختی، تحول
روحانی انسان و حرکت به سوی رشد معنوی است آشنا می‌شوند. خانه شیخ هم که میعادگاهی برای علاقه‌مندان آن بزرگوار شده است. این روزها ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط به خانه شیخ می‌آیند، وضو می‌گیرند و 2 رکعت در اتاقی که محل کار و دیدار او با امام زمانش بوده می‌خوانند. وقتی وارد این خانه می‌شوید، آرامش و معنویت نخستین احساس‌هایی است که سراغتان می‌آید؛ خانه‌ای که در آن نفس حق بوده و همینطور نورانی باقی مانده است.

**درباره زندگی عارفانه شیخ رجبعلی خیاط

شاید تصور ما از زندگی کسی که عارف الهی است، با امام زمان(عج) ملاقات می‌کند و آبرویی در این راه به‌دست آورده این باشد که دائم او را در حال دعا، راز و نیاز و نماز ببینیم. شیخ شهر ما اما هم اینگونه بود و هم نبود. مروری بر فعالیت‌های 24 ساعته شیخ در یک شبانه‌روز نشان می‌دهد که کارهای او به‌صورت منظم و در جای خودش انجام می‌شد. شیخ رجبعلی خیاط عادت داشت یک ساعت قبل از نماز صبح از بستر برخیزد و تا طلوع صبح به مناجات بپردازد. او صبحانه را با همه اعضای خانواده می‌خورد، کنار سماور می‌نشست، برای خودش و دیگران چای می‌ریخت و به‌‌همان نان و پنیر ساده قانع بود. ساعت 8 و 9 صبح اگر خریدی برای خانه بود یا به نخ و سوزن احتیاجی داشت سری به بازار می‌زد و بعد به اتاق کارش بازمی‌گشت. هنگام کار رو به قبله می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و ذکر می‌گفت. نماز ظهر را که می‌خواند، دوباره ناهار را با اهل و عیال صرف می‌کرد و پس از آن چرتی می‌زد. بعدازظهر و عصر را هم به‌صورت کامل به‌کار اختصاص می‌داد تا سفارش مشتری‌ها را سروقت و با دقت به پایان برساند. پس از شام دوباره در‌‌همان اتاق کارش با خدا خلوت می‌کرد و تا پاسی از نیمه شب صدای مناجاتش شنیده می‌شد. شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت‌ها از غذاهای ساده، مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و 2 زانو می‌نشست و به‌طور خمیده غذا می‌خورد. همیشه غذا را با اشتهای کامل می‌خورد و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از آنهایی که کنار دستش می‌نشستند می‌گذاشت.

**نگویید من کار خوب کرده‌ام /خاطرات و روایت‌هایی از شیخ رجبعلی خیاط

یکی از علما درباره منش و روش نصیحت کردن شیخ می‌گوید: برای کار دوخت و دوز عبا و قبا سراغ شیخ رجبعلی رفتم. می‌دانستم که کارش را درست و تمیز انجام می‌دهد. کار که تمام شد، گوشه قبا را گرفت و گفت: «این لباس را من به این خوبی درست کردم، حالا زیر آن را که قلب توست باید خودت خوب درست کنی.»

خانواده شیخ بار‌ها به او اصرار کردند تا یکی از اتاق‌ها را برای دیدار با بزرگان مملکت که به ابراز ارادت می‌آمدند آماده کنند. می‌گفت: «من به آنها نیازی ندارم. هر کسی هم خواست، بیاید روی همین گلیم ساده بنشیند.» همین شیخ آدم‌های ضعیف و ناتوان را حسابی تحویل می‌گرفت و برای دیدارشان به خانه‌شان می‌رفت.

بچه محل‌های قدیمی شیخ می‌گویند: «آن زمان 7 کچل‌ها توی محله‌های تهران برای خودشان برو وبیایی داشتند. کسی بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد، اهل هر خلافی هم بودند. خودشان اعتراف می‌کردند که با نگاه شیخ آدم و لوطی شدند. طیب هم همینطور بود. برای شیخ احترام زیادی قائل بود. حسابش را بکنید یک چنین آدم‌هایی فقط با نگاه سربه راه شوند!»

شیخ نظر خاصی به نذر و نیاز و دستگیری از محرومان داشت. هر کسی دچار مشکلی می‌شد، فقط نمی‌گفت فلان دعا را بخوان. توصیه می‌کرد گوسفندی را قربانی کنند و گوشت آن را به فقیران بدهند یا چند قرص نان یا غذا بگیرند و به نیازمندان بدهند. بعد به واسطه آن کار خیر از خداوند طلب رفع گرفتاری کنند. خیاط محبوب شهر ما از منیت بیزار بود. به همه هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «اگر دیدید کار خوبی انجام داده‌اید، نگویید من کرده‌ام. بگویید عنایت خدا بود.»

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، درحالی‌که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری کرده و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. چقدر به این کار توجه می‌کنید.» شیخ پاسخ داد: «اگر استراحت کنم روزی عیال و اولادم را از کجا بیاورم؟»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-07-10] [ 09:43:00 ق.ظ ]




خانه دل را اجاره ندهید

 

همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.

 ، همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
شرط اهل باطن شدن از نگاه او نه دعا‌های طولانی بود و نه نماز‌های شبانه و روزه‌های مکرر. او عشق به پروردگار را سرچشمه عبادت می‌دانست و می‌گفت: «انسانی که عاشق او شد خود را برای او آماده می‌کند. همه‌‌چیزش رنگ‌و بوی او را به‌خود می‌گیرد و به راه او می‌رود. هیچ عاشقی از معشوق خود رو بر نمی‌گرداند.» سرآغاز کرامات خودش هم درست از همینجا شروع شد. در جوانی او را به گناه خواندند و او این دعوت را ندیده و نشنیده گرفت. همین پرهیز از گناه او را در زمره بندگان شایسته قرار داد. از شیخ خیاط شهر ما کرامات زیادی نقل کرده‌اند. اگر قرار به نوشتن این کرامات باشد این نوشته مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. اما مهم‌تر از این کرامات پند‌های ساده به‌جامانده از اوست که از جان و دل برمی‌آمد و هنوز هم بعد از گذر سال‌ها به دل می‌نشیند. او هم مثل مولایش حضرت امیر(ع) دنیا را عجوزه‌ای زشت‌رو می‌دید. می‌گفت چشم از این عجوزه ببندید تا با ملائک همنشین شوید.

هر‌گاه از او نصیحتی می‌خواستند بی‌درنگ می‌گفت: «خدمت به مردم.» برای همه آنها که دستشان به خیر می‌رفت دعا می‌کرد و می‌گفت: «انسانی که کسی را دوست دارد و عاشق او می‌شود برایش خرج می‌کند. اگر خدا را دوست داری باید در راه او خرج کنی.» درس عارف شدن در محضر شیخ ساده بود. می‌گفت: «انسان باید مراقب دلش باشد و غیرخدا در آن راه ندهد. اگر اینطور شد، می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» حالا بعد از گذر سال‌ها از رحلتش همه می‌دانند که صاحبخانه دل او خدا بود و بس. صفای دل و گفتار و کردار ساده و خالصانه‌اش از چشمه زلال این عشق می‌جوشید.

53 سال از رفتنش می‌گذرد ولی هنوز نامش بر سر زبان‌هاست. هنوز خیلی‌ها به خانه‌اش که حالا حسینیه شده می‌روند و از خیاط خوب شهرشان یاد می‌کنند. ما آدم‌ها عادت داریم در طول زندگی خود به مقامات و درجات افراد مختلف رشک ببریم. دوست داریم خودمان را در جایگاه آنها ببینیم. عارفان و سالکان راه و درگاه الهی ازجمله این صاحب مقامات هستند که معمولا مورد احترام آدم‌های عادی قرار می‌گیرند. احتمالا برای همه ما این موضوع اتفاق افتاده که در عمرمان بخواهیم یک‌بار مثل یک عارف زندگی کنیم تا معرفتمان را نسبت به حق و حقیقت بالا ببریم. در نگاه اول، سیر و سلوکی خاص را مدنظر قرار می‌دهیم و خود را ملزم به انجام آدابی غیرمعمول نسبت به سبک زندگی دیگران می‌دانیم.

 

اما سبک زندگی عرفا شاید چندان با آنچه ما در طول زندگی عادیمان انجام می‌دهیم تفاوتی نداشته باشد. شاید همین گذشتن از گناه، همین خدمت به خلق، همین توجه به کسب روزی حلال و همین خوش‌خلقی با اهل خانه و همسایه، ‌‌همان راز عارف شدن باشد. رجبعلی نکوگویان ملقب به «شیخ رجبعلی خیاط» نمونه کاملی از انسانی عادی است که به مقامی عالی دست یافته و با امام زمانش ارتباط داشته است. برای پی‌بردن به سبک زندگی این عارف معاصر، با فرزندش محمود نکوگویان همکلام شدیم تا از اخلاق این مرد والامقام بیشتر بدانیم.

**    شیخ در چه سالی به محله مولوی تهران آمد و خیاطی را از کجا یاد گرفت؟

شیخ از‌‌همان دوران کودکی در این خانه قدیمی محله مولوی بزرگ شد. پدر او یک کارگر ساده بود که با سختی و مشقت روزی خانواده را به‌دست می‌آورد. اما شیخ خیلی زود یتیم شد و مسئولیت خانواده را برعهده گرفت. مادر او برای گذران زندگی به‌کار خیاطی روی آورد و از این و آن سفارش می‌گرفت. در واقع، شیخ خیاطی را از مادرش یاد گرفت و خودش تلاش زیادی انجام داد تا توانست این حرفه را به خوبی یاد بگیرد. تقریبا از‌‌همان سنین نوجوانی به این کار پرداخت و بخشی از هزینه‌های خانواده را خودش عهده‌دار شد. او در طول زندگی به همین شغل پرداخت و کار دیگری نکرد. همه تلاش‌اش این بود که کار را به درستی انجام بدهد. از آدم تنبل خوشش نمی‌آمد. خودش هم تا 4 ساعت قبل از مرگ مشغول خیاطی و انجام سفارش آخر بود.

**    شیخ رجبعلی کجا خیاطی می‌کرد و چه نوع سفارش‌هایی می‌گرفت؟

خانه ما تقریبا بزرگ بود. شیخ یکی از اتاق‌ها را به محل کارش تبدیل کرده بود. ‌‌همان‌جا سفارش‌ها را می‌گرفت و انجام می‌داد. آن زمان بیشتر لباس مربوط به علما و طلبه‌ها را می‌دوخت و گاهی هم سفارش کت و شلوار می‌گرفت. با روحانیون همیشه شوخی داشت. یکی از بزرگان معاصر خودش برایم تعریف می‌کرد که برای سفارش لباس پیش شیخ آمده و گفته بود می‌خواهد روحانی شود. شیخ هم با شوخی جواب داده بود، «باشد، اما یادت نرود که آدم هم باشی!» یک‌بار آیت‌الله شاه آبادی(ره) نزد شیخ آمده بودند و گفتند: «کار ما تربیت روحانیون است اما شیخ آدم می‌سازد.» درباره حرفه‌اش، همیشه سعی می‌کرد سفارش را در زمان موعود و باب پسند مشتری انجام بدهد.

**    برای هر سفارشی چقدر مزد می‌گرفت؟

آن زمان سفارش دوخت کت وشلوار 30 تومان می‌شد. دوخت هر سفارش هم تقریبا 2 روز کامل زمان می‌برد. شیخ سعی می‌کرد به اندازه‌ای که وقت دارد سفارش قبول کند اما آنچه شیخ را به مقام والا می‌رساند، توجهش به کسب روزی حلال در زندگی بود. یک‌بار شخصی سفارشی برای پدر آورد. شیخ اندازه را گرفت و گفت 2 روز کار می‌برد و اجرت آن 30 تومان می‌شود اما وقتی‌‌همان شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد، شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت، فکر می‌کردم به اندازه 30 تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20تومان کافی است. بعضی‌ها هم که به شیخ ارادت داشتند می‌خواستند به او پول بیشتری بدهند اما از دریافت اجرت بیشتر امتناع می‌کرد و می‌گفت‌‌که همان 30 تومان برای من کافی است.

**    مثل اینکه هنوز ابزار خیاطی شیخ از‌‌همان زمان‌ها باقی مانده؟

بله، اما دیگر جلوی چشم نیست. آن زمان یک چرخ خیاطی سینگر داشت که البته برقی نبود. کار کردن با آن کمی مشقت داشت اما شیخ تنها به کسب روزی برای اهل و عیالش فکر می‌کرد. تا روز آخر هم عینک نزد و تا آخر عمر هم خیلی راحت سوزن را نخ می‌کرد. ابزارهای معمول شغل خیاطی را هم داشت اما از همان ها برای مثال زدن و نصیحت کردن دیگران بهره می‌برد. یک جمله معروف داشت که می‌گفت: «هر سوزنی که برای غیرخدا زدم آخر توی دست خودم رفت.» یا مثلا چرخ خیاطی را نشان می‌داد و می‌گفت: «این مال شرکت سینگر است. همه قطعات ریز و درشت آن مارک‌‌همان کارخانه را دارد. آدم مؤمن هم باید همه کارهای کوچک و بزرگش مال خدا و رنگ خدا داشته باشد.»

**    رفتار شیخ با شما و مادرتان چطور بود؟ مثلا با چه روشی شما را با نماز و عبادت آشنا کرد؟

شیخ با بچه‌ها شیرین زبان بود، با آنکه خانه ما پر از بچه می‌شد یک‌بار نگفت بنشینید یکجا، تکان نخورید یا سرمان داد بزند اما بچه‌ها بازیگوش بودند و‌گاه سری به اتاق کار او می‌زدند و از سر و کول شیخ بالا می‌رفتند. خیلی مهربانانه می‌گفت: «ربابه خانم بیا این بچه‌ها را ببر»، نه دادی و نه فریادی. با بچه‌ها زیاد شوخی می‌کرد. خلاصه یک دنیا لطافت و صبوری داشت. با مادرمان هم همین برخورد‌ها را می‌کرد. خیلی با او رفیق بود و‌گاه سربه سر او می‌گذاشت محض شوخی. درباره نماز و روزه و دیگر عبادت‌ها هم فقط کارش سفارش و تشویق بود. اما تحکم نداشت که همین حالا پاشو نمازت را بخوان! سعی می‌کرد از خوبی‌های نماز و گفت‌و‌گو با خدا برایمان بگوید. با همین روش‌ها نمازخوانمان کرد. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم هم توی کار و زندگیمان هیچ دخالتی نداشت. فقط می‌گفت اگر به کاری علاقه دارید دنبالش بروید.

**    ظاهرا شیخ توجه خاصی هم به بچه‌های یتیم و خانواده‌های بی‌سرپرست داشت، چقدر از وقتش را به آنها اختصاص می‌داد؟

شاید باورتان نشود اما توی همین خانه ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به یک جایی رسیدند. همیشه یک عالمه بچه توی حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام‌یک از اینها مال خانواده ما نیستند یا بچه یتیم‌اند. بیشتر دخل شیخ هم مال همین‌ها بود؛ یعنی اگر 30 تومان کار می‌کرد، 25 تومانش را به امور خیر اختصاص می‌داد. یک‌بار خودش برای 2 تا از بچه یتیم‌ها کت و شلوار نو دوخت اما هیچ وقت این کار را برای من که پسرش بودم انجام نداد و دوخت و دوز ما را به خواهرمان می‌سپرد؛ یعنی آنقدر نسبت به این یتیم‌ها توجه نشان می‌داد که‌گاه باعث حسادت ما می‌شد. یک‌بار یکی از علاقه‌مندان شیخ مبلغ 350 تومان پول آورده بود تا او در راه خیر خرج کند. شیخ پول را گرفت و دوباره به خودش داد و گفت: «در همسایگی شما خانواده‌ای باآبرو زندگی می‌کنند که به تازگی سرپرست خودشان را از دست داده‌اند و نیاز مالی دارند. این پول را به آنها برسانید که واجب‌تر است.»

 **   همسایه‌ها شیخ را می‌شناختند؟ چقدر توی محل او را تحویل می‌گرفتند؟

اتفاقا خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. به‌خاطر اینکه شیخ خودش اینطور می‌خواست. از شهرت و منم گفتن دوری می‌کرد. یک‌بار داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم که آسیبی به دیوار خانه همسایه وارد شد. البته او گچ خانه‌اش را روی دیوار خانه ما کشیده بود و قانونا حقی هم نداشت. اما آمد و به شیخ ناسزا گفت. او لبخندی زد و به استاد بنا دستور داد تا اول خانه همسایه را تعمیر کند. توی محل سراغ خانواده‌های بی‌کس و کار و فقیر را می‌گرفت و با دیگران کاری نداشت. آن زمان آدم‌های تراز اول مملکت به خانه ما می‌آمدند و می‌رفتند. اما یک‌بار نشد که بگوید من با فلانی نشست و برخاست دارم. اصلا از شهرت خوشش نمی‌آمد و طالب گمنامی بود. جلسه هفتگی هم داشت و سعی می‌کرد آن را بی‌سر و صدا برگزار کند. در این جلسه نصیحت‌هایی به دیگران می‌کرد، اما همین که جلسه به 15 نفر می‌رسید دیگر چیزی نمی‌گفت. از جمعیت زیاد فراری بود.

**    آن زمان شما را به سفر یا تفرجگاه‌های شهر می‌برد یا تمام وقتش را به‌کار اختصاص می‌داد؟

شیخ خیلی اهل کار بود اما این باعث نمی‌شد به دیگر مسائل توجهی نشان ندهد. تقریبا هفته‌ای یک‌بار با دوستان به پس قلعه در محله دربند می‌رفت و کوهپیمایی می‌کرد و بعضی وقت‌ها من را هم با خودش می‌برد. آن زمان مرحوم «خسرو شکیبایی» تقریبا هم سن و سال ما بود و با پدرش به خانه ما می‌آمد. پدرش ارتشی بود و به شیخ ارادت زیادی داشت. او وسیله می‌گرفت و همگی با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم.

**    به‌نظرتان اگر شیخ رجبعلی نکوگویان الان در قید حیات بود چه روشی را برای زندگی انتخاب می‌کرد؟

همان لباس‌های ساده را به تن می‌کردند، ‌‌همان قدر از شهرت می‌گریختند و‌‌همان قدر به خدمت به خلق و کسب روزی حلال توجه نشان می‌دادند. آن روز‌ها ما بچه بودیم و خیلی عقلمان نمی‌رسید.اما شیخ به ما می‌گفت: «امام زمان(عج) در هر روزگاری غریب است. ایشان هم دوست دارند یکی را پیدا کنند که با او حرف دلشان را بزنند. او می‌خواهد محرم شود، ما نمی‌خواهیم.» گاهی می‌گفت، به مردم نصحیت می‌کنم اشرفی جمع کنند، اما آنها سراغ هسته هلو می‌روند.

**آشنایی با شیخ خیاط

رجبعلی نکوگویان که بعد‌ها به رجبعلی خیاط شهرت پیدا کرد، در سال 1262 در تهران به دنیا آمد. او پسر مشهدی باقر نکوگویان بود و در محله‌ای نزدیک مولوی و در خیابان سیاه‌ها بزرگ شد. او در‌‌همان دوران کودکی پدر را از دست داد و یتیم شد. همین اتفاق هم باعث شد که از کودکی مشغول کار و کسب و روزی حلال شود.

بعد‌ها کار خیاطی را از مادرش آموخت و همین حرفه را تا پایان عمر ادامه داد. شیخ رجبعلی خیاط در برخی محافل خصوصی عنوان کرده که آزمونی شبیه به آنچه برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد برای او مهیا شد اما رجبعلی جوان از گناه گریخت و خود را وقف خداوند کرد. او با تقوای خود کراماتی را به‌دست آورد و محبوب عام و خاص شد. شیخ رجبعلی ازجمله بزرگانی بود که دید برزخی داشت و پرده‌های عالم با لطف و عنایت الهی از او برداشته شده بود. خاطرات زیادی در این زمینه از او نقل شده است.

او در دهم‌شهریور سال 1340 و در سن 78‌سالگی دار فانی را وداع گفت و در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. هم‌اکنون مزار او در کنار شیخ‌صدوق(ره) زیارتگاه عاشقان اهل عرفان است. هر هفته هم مراسم ویژه‌ای بر مزار او برگزار می‌شود.

تاکنون چند کتاب درباره روایت‌هایی از زندگی او به چاپ رسیده که معروف‌ترین آنها با عنوان «کیمیای محبت» از آیت‌الله محمد ری شهری است. «خیاط شهر ما» کتاب دیگری است که قصه‌هایی از کرامت‌ها و سبک زندگی شیخ رجبعلی خیاط را به خوانندگان ارائه می‌دهد. این کتاب توسط سمیرا اصلان‌پور گردآوری و تألیف شده است و مخاطبان در این اثر با مهم‌ترین کارکردهای اخلاقی زیستن که تأمین مطلوب‌‌های اجتماعی و روان ‌شناختی، تحول
روحانی انسان و حرکت به سوی رشد معنوی است آشنا می‌شوند. خانه شیخ هم که میعادگاهی برای علاقه‌مندان آن بزرگوار شده است. این روزها ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط به خانه شیخ می‌آیند، وضو می‌گیرند و 2 رکعت در اتاقی که محل کار و دیدار او با امام زمانش بوده می‌خوانند. وقتی وارد این خانه می‌شوید، آرامش و معنویت نخستین احساس‌هایی است که سراغتان می‌آید؛ خانه‌ای که در آن نفس حق بوده و همینطور نورانی باقی مانده است.

**درباره زندگی عارفانه شیخ رجبعلی خیاط

شاید تصور ما از زندگی کسی که عارف الهی است، با امام زمان(عج) ملاقات می‌کند و آبرویی در این راه به‌دست آورده این باشد که دائم او را در حال دعا، راز و نیاز و نماز ببینیم. شیخ شهر ما اما هم اینگونه بود و هم نبود. مروری بر فعالیت‌های 24 ساعته شیخ در یک شبانه‌روز نشان می‌دهد که کارهای او به‌صورت منظم و در جای خودش انجام می‌شد. شیخ رجبعلی خیاط عادت داشت یک ساعت قبل از نماز صبح از بستر برخیزد و تا طلوع صبح به مناجات بپردازد. او صبحانه را با همه اعضای خانواده می‌خورد، کنار سماور می‌نشست، برای خودش و دیگران چای می‌ریخت و به‌‌همان نان و پنیر ساده قانع بود. ساعت 8 و 9 صبح اگر خریدی برای خانه بود یا به نخ و سوزن احتیاجی داشت سری به بازار می‌زد و بعد به اتاق کارش بازمی‌گشت. هنگام کار رو به قبله می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و ذکر می‌گفت. نماز ظهر را که می‌خواند، دوباره ناهار را با اهل و عیال صرف می‌کرد و پس از آن چرتی می‌زد. بعدازظهر و عصر را هم به‌صورت کامل به‌کار اختصاص می‌داد تا سفارش مشتری‌ها را سروقت و با دقت به پایان برساند. پس از شام دوباره در‌‌همان اتاق کارش با خدا خلوت می‌کرد و تا پاسی از نیمه شب صدای مناجاتش شنیده می‌شد. شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت‌ها از غذاهای ساده، مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و 2 زانو می‌نشست و به‌طور خمیده غذا می‌خورد. همیشه غذا را با اشتهای کامل می‌خورد و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از آنهایی که کنار دستش می‌نشستند می‌گذاشت.

**نگویید من کار خوب کرده‌ام /خاطرات و روایت‌هایی از شیخ رجبعلی خیاط

یکی از علما درباره منش و روش نصیحت کردن شیخ می‌گوید: برای کار دوخت و دوز عبا و قبا سراغ شیخ رجبعلی رفتم. می‌دانستم که کارش را درست و تمیز انجام می‌دهد. کار که تمام شد، گوشه قبا را گرفت و گفت: «این لباس را من به این خوبی درست کردم، حالا زیر آن را که قلب توست باید خودت خوب درست کنی.»

خانواده شیخ بار‌ها به او اصرار کردند تا یکی از اتاق‌ها را برای دیدار با بزرگان مملکت که به ابراز ارادت می‌آمدند آماده کنند. می‌گفت: «من به آنها نیازی ندارم. هر کسی هم خواست، بیاید روی همین گلیم ساده بنشیند.» همین شیخ آدم‌های ضعیف و ناتوان را حسابی تحویل می‌گرفت و برای دیدارشان به خانه‌شان می‌رفت.

بچه محل‌های قدیمی شیخ می‌گویند: «آن زمان 7 کچل‌ها توی محله‌های تهران برای خودشان برو وبیایی داشتند. کسی بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد، اهل هر خلافی هم بودند. خودشان اعتراف می‌کردند که با نگاه شیخ آدم و لوطی شدند. طیب هم همینطور بود. برای شیخ احترام زیادی قائل بود. حسابش را بکنید یک چنین آدم‌هایی فقط با نگاه سربه راه شوند!»

شیخ نظر خاصی به نذر و نیاز و دستگیری از محرومان داشت. هر کسی دچار مشکلی می‌شد، فقط نمی‌گفت فلان دعا را بخوان. توصیه می‌کرد گوسفندی را قربانی کنند و گوشت آن را به فقیران بدهند یا چند قرص نان یا غذا بگیرند و به نیازمندان بدهند. بعد به واسطه آن کار خیر از خداوند طلب رفع گرفتاری کنند. خیاط محبوب شهر ما از منیت بیزار بود. به همه هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «اگر دیدید کار خوبی انجام داده‌اید، نگویید من کرده‌ام. بگویید عنایت خدا بود.»

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، درحالی‌که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری کرده و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. چقدر به این کار توجه می‌کنید.» شیخ پاسخ داد: «اگر استراحت کنم روزی عیال و اولادم را از کجا بیاورم؟»

 

خانه دل را اجاره ندهید

 

همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.

 ، همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
شرط اهل باطن شدن از نگاه او نه دعا‌های طولانی بود و نه نماز‌های شبانه و روزه‌های مکرر. او عشق به پروردگار را سرچشمه عبادت می‌دانست و می‌گفت: «انسانی که عاشق او شد خود را برای او آماده می‌کند. همه‌‌چیزش رنگ‌و بوی او را به‌خود می‌گیرد و به راه او می‌رود. هیچ عاشقی از معشوق خود رو بر نمی‌گرداند.» سرآغاز کرامات خودش هم درست از همینجا شروع شد. در جوانی او را به گناه خواندند و او این دعوت را ندیده و نشنیده گرفت. همین پرهیز از گناه او را در زمره بندگان شایسته قرار داد. از شیخ خیاط شهر ما کرامات زیادی نقل کرده‌اند. اگر قرار به نوشتن این کرامات باشد این نوشته مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. اما مهم‌تر از این کرامات پند‌های ساده به‌جامانده از اوست که از جان و دل برمی‌آمد و هنوز هم بعد از گذر سال‌ها به دل می‌نشیند. او هم مثل مولایش حضرت امیر(ع) دنیا را عجوزه‌ای زشت‌رو می‌دید. می‌گفت چشم از این عجوزه ببندید تا با ملائک همنشین شوید.

هر‌گاه از او نصیحتی می‌خواستند بی‌درنگ می‌گفت: «خدمت به مردم.» برای همه آنها که دستشان به خیر می‌رفت دعا می‌کرد و می‌گفت: «انسانی که کسی را دوست دارد و عاشق او می‌شود برایش خرج می‌کند. اگر خدا را دوست داری باید در راه او خرج کنی.» درس عارف شدن در محضر شیخ ساده بود. می‌گفت: «انسان باید مراقب دلش باشد و غیرخدا در آن راه ندهد. اگر اینطور شد، می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» حالا بعد از گذر سال‌ها از رحلتش همه می‌دانند که صاحبخانه دل او خدا بود و بس. صفای دل و گفتار و کردار ساده و خالصانه‌اش از چشمه زلال این عشق می‌جوشید.

53 سال از رفتنش می‌گذرد ولی هنوز نامش بر سر زبان‌هاست. هنوز خیلی‌ها به خانه‌اش که حالا حسینیه شده می‌روند و از خیاط خوب شهرشان یاد می‌کنند. ما آدم‌ها عادت داریم در طول زندگی خود به مقامات و درجات افراد مختلف رشک ببریم. دوست داریم خودمان را در جایگاه آنها ببینیم. عارفان و سالکان راه و درگاه الهی ازجمله این صاحب مقامات هستند که معمولا مورد احترام آدم‌های عادی قرار می‌گیرند. احتمالا برای همه ما این موضوع اتفاق افتاده که در عمرمان بخواهیم یک‌بار مثل یک عارف زندگی کنیم تا معرفتمان را نسبت به حق و حقیقت بالا ببریم. در نگاه اول، سیر و سلوکی خاص را مدنظر قرار می‌دهیم و خود را ملزم به انجام آدابی غیرمعمول نسبت به سبک زندگی دیگران می‌دانیم.

 

اما سبک زندگی عرفا شاید چندان با آنچه ما در طول زندگی عادیمان انجام می‌دهیم تفاوتی نداشته باشد. شاید همین گذشتن از گناه، همین خدمت به خلق، همین توجه به کسب روزی حلال و همین خوش‌خلقی با اهل خانه و همسایه، ‌‌همان راز عارف شدن باشد. رجبعلی نکوگویان ملقب به «شیخ رجبعلی خیاط» نمونه کاملی از انسانی عادی است که به مقامی عالی دست یافته و با امام زمانش ارتباط داشته است. برای پی‌بردن به سبک زندگی این عارف معاصر، با فرزندش محمود نکوگویان همکلام شدیم تا از اخلاق این مرد والامقام بیشتر بدانیم.

**    شیخ در چه سالی به محله مولوی تهران آمد و خیاطی را از کجا یاد گرفت؟

شیخ از‌‌همان دوران کودکی در این خانه قدیمی محله مولوی بزرگ شد. پدر او یک کارگر ساده بود که با سختی و مشقت روزی خانواده را به‌دست می‌آورد. اما شیخ خیلی زود یتیم شد و مسئولیت خانواده را برعهده گرفت. مادر او برای گذران زندگی به‌کار خیاطی روی آورد و از این و آن سفارش می‌گرفت. در واقع، شیخ خیاطی را از مادرش یاد گرفت و خودش تلاش زیادی انجام داد تا توانست این حرفه را به خوبی یاد بگیرد. تقریبا از‌‌همان سنین نوجوانی به این کار پرداخت و بخشی از هزینه‌های خانواده را خودش عهده‌دار شد. او در طول زندگی به همین شغل پرداخت و کار دیگری نکرد. همه تلاش‌اش این بود که کار را به درستی انجام بدهد. از آدم تنبل خوشش نمی‌آمد. خودش هم تا 4 ساعت قبل از مرگ مشغول خیاطی و انجام سفارش آخر بود.

**    شیخ رجبعلی کجا خیاطی می‌کرد و چه نوع سفارش‌هایی می‌گرفت؟

خانه ما تقریبا بزرگ بود. شیخ یکی از اتاق‌ها را به محل کارش تبدیل کرده بود. ‌‌همان‌جا سفارش‌ها را می‌گرفت و انجام می‌داد. آن زمان بیشتر لباس مربوط به علما و طلبه‌ها را می‌دوخت و گاهی هم سفارش کت و شلوار می‌گرفت. با روحانیون همیشه شوخی داشت. یکی از بزرگان معاصر خودش برایم تعریف می‌کرد که برای سفارش لباس پیش شیخ آمده و گفته بود می‌خواهد روحانی شود. شیخ هم با شوخی جواب داده بود، «باشد، اما یادت نرود که آدم هم باشی!» یک‌بار آیت‌الله شاه آبادی(ره) نزد شیخ آمده بودند و گفتند: «کار ما تربیت روحانیون است اما شیخ آدم می‌سازد.» درباره حرفه‌اش، همیشه سعی می‌کرد سفارش را در زمان موعود و باب پسند مشتری انجام بدهد.

**    برای هر سفارشی چقدر مزد می‌گرفت؟

آن زمان سفارش دوخت کت وشلوار 30 تومان می‌شد. دوخت هر سفارش هم تقریبا 2 روز کامل زمان می‌برد. شیخ سعی می‌کرد به اندازه‌ای که وقت دارد سفارش قبول کند اما آنچه شیخ را به مقام والا می‌رساند، توجهش به کسب روزی حلال در زندگی بود. یک‌بار شخصی سفارشی برای پدر آورد. شیخ اندازه را گرفت و گفت 2 روز کار می‌برد و اجرت آن 30 تومان می‌شود اما وقتی‌‌همان شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد، شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت، فکر می‌کردم به اندازه 30 تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20تومان کافی است. بعضی‌ها هم که به شیخ ارادت داشتند می‌خواستند به او پول بیشتری بدهند اما از دریافت اجرت بیشتر امتناع می‌کرد و می‌گفت‌‌که همان 30 تومان برای من کافی است.

**    مثل اینکه هنوز ابزار خیاطی شیخ از‌‌همان زمان‌ها باقی مانده؟

بله، اما دیگر جلوی چشم نیست. آن زمان یک چرخ خیاطی سینگر داشت که البته برقی نبود. کار کردن با آن کمی مشقت داشت اما شیخ تنها به کسب روزی برای اهل و عیالش فکر می‌کرد. تا روز آخر هم عینک نزد و تا آخر عمر هم خیلی راحت سوزن را نخ می‌کرد. ابزارهای معمول شغل خیاطی را هم داشت اما از همان ها برای مثال زدن و نصیحت کردن دیگران بهره می‌برد. یک جمله معروف داشت که می‌گفت: «هر سوزنی که برای غیرخدا زدم آخر توی دست خودم رفت.» یا مثلا چرخ خیاطی را نشان می‌داد و می‌گفت: «این مال شرکت سینگر است. همه قطعات ریز و درشت آن مارک‌‌همان کارخانه را دارد. آدم مؤمن هم باید همه کارهای کوچک و بزرگش مال خدا و رنگ خدا داشته باشد.»

**    رفتار شیخ با شما و مادرتان چطور بود؟ مثلا با چه روشی شما را با نماز و عبادت آشنا کرد؟

شیخ با بچه‌ها شیرین زبان بود، با آنکه خانه ما پر از بچه می‌شد یک‌بار نگفت بنشینید یکجا، تکان نخورید یا سرمان داد بزند اما بچه‌ها بازیگوش بودند و‌گاه سری به اتاق کار او می‌زدند و از سر و کول شیخ بالا می‌رفتند. خیلی مهربانانه می‌گفت: «ربابه خانم بیا این بچه‌ها را ببر»، نه دادی و نه فریادی. با بچه‌ها زیاد شوخی می‌کرد. خلاصه یک دنیا لطافت و صبوری داشت. با مادرمان هم همین برخورد‌ها را می‌کرد. خیلی با او رفیق بود و‌گاه سربه سر او می‌گذاشت محض شوخی. درباره نماز و روزه و دیگر عبادت‌ها هم فقط کارش سفارش و تشویق بود. اما تحکم نداشت که همین حالا پاشو نمازت را بخوان! سعی می‌کرد از خوبی‌های نماز و گفت‌و‌گو با خدا برایمان بگوید. با همین روش‌ها نمازخوانمان کرد. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم هم توی کار و زندگیمان هیچ دخالتی نداشت. فقط می‌گفت اگر به کاری علاقه دارید دنبالش بروید.

**    ظاهرا شیخ توجه خاصی هم به بچه‌های یتیم و خانواده‌های بی‌سرپرست داشت، چقدر از وقتش را به آنها اختصاص می‌داد؟

شاید باورتان نشود اما توی همین خانه ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به یک جایی رسیدند. همیشه یک عالمه بچه توی حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام‌یک از اینها مال خانواده ما نیستند یا بچه یتیم‌اند. بیشتر دخل شیخ هم مال همین‌ها بود؛ یعنی اگر 30 تومان کار می‌کرد، 25 تومانش را به امور خیر اختصاص می‌داد. یک‌بار خودش برای 2 تا از بچه یتیم‌ها کت و شلوار نو دوخت اما هیچ وقت این کار را برای من که پسرش بودم انجام نداد و دوخت و دوز ما را به خواهرمان می‌سپرد؛ یعنی آنقدر نسبت به این یتیم‌ها توجه نشان می‌داد که‌گاه باعث حسادت ما می‌شد. یک‌بار یکی از علاقه‌مندان شیخ مبلغ 350 تومان پول آورده بود تا او در راه خیر خرج کند. شیخ پول را گرفت و دوباره به خودش داد و گفت: «در همسایگی شما خانواده‌ای باآبرو زندگی می‌کنند که به تازگی سرپرست خودشان را از دست داده‌اند و نیاز مالی دارند. این پول را به آنها برسانید که واجب‌تر است.»

 **   همسایه‌ها شیخ را می‌شناختند؟ چقدر توی محل او را تحویل می‌گرفتند؟

اتفاقا خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. به‌خاطر اینکه شیخ خودش اینطور می‌خواست. از شهرت و منم گفتن دوری می‌کرد. یک‌بار داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم که آسیبی به دیوار خانه همسایه وارد شد. البته او گچ خانه‌اش را روی دیوار خانه ما کشیده بود و قانونا حقی هم نداشت. اما آمد و به شیخ ناسزا گفت. او لبخندی زد و به استاد بنا دستور داد تا اول خانه همسایه را تعمیر کند. توی محل سراغ خانواده‌های بی‌کس و کار و فقیر را می‌گرفت و با دیگران کاری نداشت. آن زمان آدم‌های تراز اول مملکت به خانه ما می‌آمدند و می‌رفتند. اما یک‌بار نشد که بگوید من با فلانی نشست و برخاست دارم. اصلا از شهرت خوشش نمی‌آمد و طالب گمنامی بود. جلسه هفتگی هم داشت و سعی می‌کرد آن را بی‌سر و صدا برگزار کند. در این جلسه نصیحت‌هایی به دیگران می‌کرد، اما همین که جلسه به 15 نفر می‌رسید دیگر چیزی نمی‌گفت. از جمعیت زیاد فراری بود.

**    آن زمان شما را به سفر یا تفرجگاه‌های شهر می‌برد یا تمام وقتش را به‌کار اختصاص می‌داد؟

شیخ خیلی اهل کار بود اما این باعث نمی‌شد به دیگر مسائل توجهی نشان ندهد. تقریبا هفته‌ای یک‌بار با دوستان به پس قلعه در محله دربند می‌رفت و کوهپیمایی می‌کرد و بعضی وقت‌ها من را هم با خودش می‌برد. آن زمان مرحوم «خسرو شکیبایی» تقریبا هم سن و سال ما بود و با پدرش به خانه ما می‌آمد. پدرش ارتشی بود و به شیخ ارادت زیادی داشت. او وسیله می‌گرفت و همگی با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم.

**    به‌نظرتان اگر شیخ رجبعلی نکوگویان الان در قید حیات بود چه روشی را برای زندگی انتخاب می‌کرد؟

همان لباس‌های ساده را به تن می‌کردند، ‌‌همان قدر از شهرت می‌گریختند و‌‌همان قدر به خدمت به خلق و کسب روزی حلال توجه نشان می‌دادند. آن روز‌ها ما بچه بودیم و خیلی عقلمان نمی‌رسید.اما شیخ به ما می‌گفت: «امام زمان(عج) در هر روزگاری غریب است. ایشان هم دوست دارند یکی را پیدا کنند که با او حرف دلشان را بزنند. او می‌خواهد محرم شود، ما نمی‌خواهیم.» گاهی می‌گفت، به مردم نصحیت می‌کنم اشرفی جمع کنند، اما آنها سراغ هسته هلو می‌روند.

**آشنایی با شیخ خیاط

رجبعلی نکوگویان که بعد‌ها به رجبعلی خیاط شهرت پیدا کرد، در سال 1262 در تهران به دنیا آمد. او پسر مشهدی باقر نکوگویان بود و در محله‌ای نزدیک مولوی و در خیابان سیاه‌ها بزرگ شد. او در‌‌همان دوران کودکی پدر را از دست داد و یتیم شد. همین اتفاق هم باعث شد که از کودکی مشغول کار و کسب و روزی حلال شود.

بعد‌ها کار خیاطی را از مادرش آموخت و همین حرفه را تا پایان عمر ادامه داد. شیخ رجبعلی خیاط در برخی محافل خصوصی عنوان کرده که آزمونی شبیه به آنچه برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد برای او مهیا شد اما رجبعلی جوان از گناه گریخت و خود را وقف خداوند کرد. او با تقوای خود کراماتی را به‌دست آورد و محبوب عام و خاص شد. شیخ رجبعلی ازجمله بزرگانی بود که دید برزخی داشت و پرده‌های عالم با لطف و عنایت الهی از او برداشته شده بود. خاطرات زیادی در این زمینه از او نقل شده است.

او در دهم‌شهریور سال 1340 و در سن 78‌سالگی دار فانی را وداع گفت و در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. هم‌اکنون مزار او در کنار شیخ‌صدوق(ره) زیارتگاه عاشقان اهل عرفان است. هر هفته هم مراسم ویژه‌ای بر مزار او برگزار می‌شود.

تاکنون چند کتاب درباره روایت‌هایی از زندگی او به چاپ رسیده که معروف‌ترین آنها با عنوان «کیمیای محبت» از آیت‌الله محمد ری شهری است. «خیاط شهر ما» کتاب دیگری است که قصه‌هایی از کرامت‌ها و سبک زندگی شیخ رجبعلی خیاط را به خوانندگان ارائه می‌دهد. این کتاب توسط سمیرا اصلان‌پور گردآوری و تألیف شده است و مخاطبان در این اثر با مهم‌ترین کارکردهای اخلاقی زیستن که تأمین مطلوب‌‌های اجتماعی و روان ‌شناختی، تحول
روحانی انسان و حرکت به سوی رشد معنوی است آشنا می‌شوند. خانه شیخ هم که میعادگاهی برای علاقه‌مندان آن بزرگوار شده است. این روزها ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط به خانه شیخ می‌آیند، وضو می‌گیرند و 2 رکعت در اتاقی که محل کار و دیدار او با امام زمانش بوده می‌خوانند. وقتی وارد این خانه می‌شوید، آرامش و معنویت نخستین احساس‌هایی است که سراغتان می‌آید؛ خانه‌ای که در آن نفس حق بوده و همینطور نورانی باقی مانده است.

**درباره زندگی عارفانه شیخ رجبعلی خیاط

شاید تصور ما از زندگی کسی که عارف الهی است، با امام زمان(عج) ملاقات می‌کند و آبرویی در این راه به‌دست آورده این باشد که دائم او را در حال دعا، راز و نیاز و نماز ببینیم. شیخ شهر ما اما هم اینگونه بود و هم نبود. مروری بر فعالیت‌های 24 ساعته شیخ در یک شبانه‌روز نشان می‌دهد که کارهای او به‌صورت منظم و در جای خودش انجام می‌شد. شیخ رجبعلی خیاط عادت داشت یک ساعت قبل از نماز صبح از بستر برخیزد و تا طلوع صبح به مناجات بپردازد. او صبحانه را با همه اعضای خانواده می‌خورد، کنار سماور می‌نشست، برای خودش و دیگران چای می‌ریخت و به‌‌همان نان و پنیر ساده قانع بود. ساعت 8 و 9 صبح اگر خریدی برای خانه بود یا به نخ و سوزن احتیاجی داشت سری به بازار می‌زد و بعد به اتاق کارش بازمی‌گشت. هنگام کار رو به قبله می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و ذکر می‌گفت. نماز ظهر را که می‌خواند، دوباره ناهار را با اهل و عیال صرف می‌کرد و پس از آن چرتی می‌زد. بعدازظهر و عصر را هم به‌صورت کامل به‌کار اختصاص می‌داد تا سفارش مشتری‌ها را سروقت و با دقت به پایان برساند. پس از شام دوباره در‌‌همان اتاق کارش با خدا خلوت می‌کرد و تا پاسی از نیمه شب صدای مناجاتش شنیده می‌شد. شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت‌ها از غذاهای ساده، مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و 2 زانو می‌نشست و به‌طور خمیده غذا می‌خورد. همیشه غذا را با اشتهای کامل می‌خورد و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از آنهایی که کنار دستش می‌نشستند می‌گذاشت.

**نگویید من کار خوب کرده‌ام /خاطرات و روایت‌هایی از شیخ رجبعلی خیاط

یکی از علما درباره منش و روش نصیحت کردن شیخ می‌گوید: برای کار دوخت و دوز عبا و قبا سراغ شیخ رجبعلی رفتم. می‌دانستم که کارش را درست و تمیز انجام می‌دهد. کار که تمام شد، گوشه قبا را گرفت و گفت: «این لباس را من به این خوبی درست کردم، حالا زیر آن را که قلب توست باید خودت خوب درست کنی.»

خانواده شیخ بار‌ها به او اصرار کردند تا یکی از اتاق‌ها را برای دیدار با بزرگان مملکت که به ابراز ارادت می‌آمدند آماده کنند. می‌گفت: «من به آنها نیازی ندارم. هر کسی هم خواست، بیاید روی همین گلیم ساده بنشیند.» همین شیخ آدم‌های ضعیف و ناتوان را حسابی تحویل می‌گرفت و برای دیدارشان به خانه‌شان می‌رفت.

بچه محل‌های قدیمی شیخ می‌گویند: «آن زمان 7 کچل‌ها توی محله‌های تهران برای خودشان برو وبیایی داشتند. کسی بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد، اهل هر خلافی هم بودند. خودشان اعتراف می‌کردند که با نگاه شیخ آدم و لوطی شدند. طیب هم همینطور بود. برای شیخ احترام زیادی قائل بود. حسابش را بکنید یک چنین آدم‌هایی فقط با نگاه سربه راه شوند!»

شیخ نظر خاصی به نذر و نیاز و دستگیری از محرومان داشت. هر کسی دچار مشکلی می‌شد، فقط نمی‌گفت فلان دعا را بخوان. توصیه می‌کرد گوسفندی را قربانی کنند و گوشت آن را به فقیران بدهند یا چند قرص نان یا غذا بگیرند و به نیازمندان بدهند. بعد به واسطه آن کار خیر از خداوند طلب رفع گرفتاری کنند. خیاط محبوب شهر ما از منیت بیزار بود. به همه هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «اگر دیدید کار خوبی انجام داده‌اید، نگویید من کرده‌ام. بگویید عنایت خدا بود.»

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، درحالی‌که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری کرده و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. چقدر به این کار توجه می‌کنید.» شیخ پاسخ داد: «اگر استراحت کنم روزی عیال و اولادم را از کجا بیاورم؟»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:43:00 ق.ظ ]




جملاتی زیبا و خواندنی از مرحوم رجبعلی خیاط

 رجبعلی نکوگویان، مشهور به شیخ رجبعلی خیاط از عارفان مشهور است. وی متولد ۱۲۶۲ در تهران بود. در جوانی ماجرایی همچون ماجرای حضرت یوسف (ع) برایش پیش می آید . خودش می‌گفته: وقتی آن دختر به من اعلان کرد، وحشت کردم و از منزل فرار کردم.اگر انسان قرب الی الله می‌خواهد، باید دوری از گناه داشته باشد…جوان خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و باز شدن چشم و گوش دل،در صف بندگان شایسته‌ قرار می‌گیرد . سرانجام او در شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی درگذشت. او را از عارفان و اهل باطن دانسته اند و توانایی شناسایی باطن افراد (در اصطلاح : چشم برزخی) را داشته است. قبر او در ابن بابویه تهران است. مناجات همیشگیش این جملات بود:
“خدایا! ما را برای خودت تعلیم و تکمیل و تربیت بفرما.
خدایا! پروردگارا! ما را برای لقای خودت آماده بفرما”
“کیمیای محبت"(زندگینامه و گفته های شیخ ) را آقای محمد محمدی ری شهری نوشته است.

فرمود:
۱) سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود. خداوند کریم است، شما هم کریم باشید.رحیم است، رحیم باشید ستار است، ستار باشید…

۲) ای انسان خودت را بشناس و با اوباش رفاقت نکن، ملکوت و ملائکه دوستان تواند.

۳) عمل، فقط و فقط باید برای رضای باری تعالی و با اخلاص باشد.

۴) اگر ما به قدر ترسیدن از یک عقرب از عقاب خدا بترسیم، همه کارهای عالم اصلاح می شود.

۵) تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود، من کان لله کان الله له.

۶) مقدسها همه کارشان خوب است، فقط «من» شان را باید با خدا عوض کنند.

۷) دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان بدهد، و تا هنگامی که انسان غیر از خدا بخواهد، هم کور است و هم کر.

۸) دل جای خداست. صاحب این خانه خداست؛ آن را اجاره ندهید.

۹) دل آیینه است. غیر خدا را در آن راه ندهید، که اگر یک لکه کوچک پیدا کند زودنشان می دهد.

۱۰) کار را فقط برای خدا انجام دهید ؛ نه برای ثواب، یا ترس از جهنم.

۱۱) دلت را انبار پنبه مکن، سعی کن دلت خدا را نشان دهد.

۱۲) اگر انسان بخواهد راحت شود، باید عمر خود را به خدا واگذار کند و هر چه او می خواهد.

۱۳) حد کمال انسان این است که به خدا برسد، یعنی مظهر صفات حق شود.

۱۴) حال انسان باید همچون فرهاد باشد، تیشه ای هم که می زد به یاد شیرین می زد.

۱۵) اگر انسان، خودش علاقه ای به غیر خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نمی رسد.

۱۶) اگر طالب زرق و برق دنیا هستی، آن را دیر یا زودبه دست می آوری، ولی چیزی در آن نیست. اما اگر بخواهی وجود حق تعالی ترا صدا کند و دستت را بگیرد مقداری معرفت پیدا کن و با او معامله کن.

۱۷) اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید، و آنچه را دیگران نمی شنوند شما می شنوید.

۱۸) اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می شود.

۱۹) خداوند بقدری مهربان است که گویا فقط همین یک بنده را دارد که دائم به او می گوید : این کار را بکن و آن کار را مکن، تا درست بشوی.

۲۰) کسی که دنیا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ می شود. آن که آخرت را بخواهد خنثی است و آن که خدا را بخواهد مرد است.

۲۱) هر کس هر کاری می کند، باید آن ار خوب انجام دهد و محکم کارباشد، خیاط بایستی از کوکهای ریز و نخ محکم استفاده کند. پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله ) فرموده است : ” وَ لَکِنَّ اللهَ یُحِبُّ عَبداً إِذَا عَمِلَ عَمَلاً أحکَمَهُ “.

۲۲) انسان کسی را که دوست داشته باشد برایش پول خرج می کند. ما هم اگر می گوییم خدا را دوست داریم، باید در راه او خرج کنیم.

۲۳) این چرخ خیاطی سینگر را ببینید ؛ همه قطعات ریز و درشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد. می خواهند کوچکترین پیچ هم نشان این کارخانه را داشته باشد. انسان مؤمن هم، همه کارهای بزرگ و کوچکش باید نشان خدا را داشته باشد.

۲۴) هر کاری را می کنید، نگویید من کردم. بگویید : مولا مرحمت فرمود و همه را از خدا بدانید.

۲۵) پیش از آنکه منزل را عوض کنید، آرزوهای مرده ها را عملی کنید. آنان آرزو می کنند که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند و عملی مورد رضایت خداوند انجام دهند.

۲۶) دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود، ولی دو چیز کم دارد : عشق به خداوند متعال واخلاص.

۲۷) این عبادات ما، چیزی نیست که در آخرت روی آن حساب کنند و دست ما را بگیرد. کاری که برای ثواب است به درد خودم می خورد، کار را برای خدا انجام دهید.

۲۸) انسان هر مقدار که به دستورهای پروردگار خود عمل کند، به همان اندازه نزدیک به حق می شود و به تشکیلات سلطنت او در می آید.

۲۹) هر نفسی که می کشی امتحان است. در آن نفس ببین که نفست با رحمان شروع می شود یا با نیات شیطان شروع و مخلوط می شود. مواظب باش شیطان و نفس کلاهت را برندارند.

۳۰) در پاسخ کسی که نصیحتی خواسته بود، گوشش را گرفت و فرمود : خدمت به خلق، خدمت به مردم.

۳۱) اغلب مردم در حین مرگ یا پس از آن اقرار می کنند که :‹‹صدق الله و رسوله و…ک ه فایده ندارد، بلکه باید پیش از موت و هنگام حیات اقرار داشت.

۳۲) غصه روزی را نخورید. من نصیحتی می کنم که شما خدا را فراموش نکنید ؛ زیرا خداوند سهم هر کسی را نوشته است.

۳۳) من با خدا متعال انسی داشتم، التماس کردم که سرّ خلقت را به من بفرماید. خطاب آمد :احسان، احسان به خلق. آن مسأله ای که انسان را بعد از فرائض به حالت بندگی خداوند تبارک و تعالی می رساند، احسان به خلق است.

۳۴) بدبخت ترین شخص، کسی است که دچار بلیه ای شود و در آن واقعه و حادثه، از حق غافل گردد.

۳۵) به سادات احترام بگذارید و آنان را در هر مرتبه و منزلتی که هستند گرامی دارید.

۳۶) اغلب مردم اظهار میدارند که ما امام زمان را از خودمان بیشتر دوست داری،حال که اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشم،باید برای او کار کنیم،نه برای خود .

۳۷) این مکتب برای نتیجه نیست، مکتب محبت است، مکتب عاشق سازی لست، واقعا مکتب خدا خواهی است.

۳۸) علوم غریبه به درد نمی خورد. جز وبال چیز دیگری نیست. اسم اعظم هم به درد انسان نمی خورد.

۳۹) نفس اماره را مهار بزنید و با آن مخالفت کنید.

۴۰) شیطان را دیدم، بر جایی که انسان در نماز می خاراند بوسه می زند.

۴۱) خدایا ! این دروغگو را درست کن و این قراضه را جا بینداز و به من توفیق بندگی بده، تا عبادتهای تو زمین نماند و زحمتهای تو هدر نرود.

۴۲) تأثیر روزی حلال و حرام آن قدر زیاد است که ممکن است حلال زاده بخورد و مثل حرام زاده شود، و یا حرام زاده بخورد و حلال زاده شود.

۴۳) در مکاشفات یقین نداشته باشید و هیچ وقت بر مکاشفه تکیه نکنید، همیشه باید رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهید.

۴۴) قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشیدن… انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است.

۴۵) قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای

۴۶) هی نگو دلم اینطور می خواهد، ببین خدا چه می خواهد.

۴۷) خدا همه عالم را برای شما و شما را برای خودش آفریده است.ببینید که چه مقام و منزلتی برای شما آفریده است.

۴۸) اگر چشم برای خدا کند می شود(عین اللّه) و اگر گوش برای خدا کار کند می شود(اذن اللّه) و اگر دست برای خدا کار کند می شود(ید اللّه) تا می رسد به قلب انسان که جای خداست.

۴۹) همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی.

۵۰) فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار، باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد، نه خود…

۵۱) از کلمه (ما) بگذرید، آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند، شرک است.

۵۲) وقتی خدا را شناختی، هر چه می کنی باید خالصانه و عاشقانه باشد.حتی کمال خود را هم در نظر نگیر.نفس بسیار زیرک و پیچیده است و دست بردار نیست.به هر نحو شده میخواهد خود را وادار کند.

جملاتی زیبا و خواندنی از مرحوم رجبعلی خیاط

 رجبعلی نکوگویان، مشهور به شیخ رجبعلی خیاط از عارفان مشهور است. وی متولد ۱۲۶۲ در تهران بود. در جوانی ماجرایی همچون ماجرای حضرت یوسف (ع) برایش پیش می آید . خودش می‌گفته: وقتی آن دختر به من اعلان کرد، وحشت کردم و از منزل فرار کردم.اگر انسان قرب الی الله می‌خواهد، باید دوری از گناه داشته باشد…جوان خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و باز شدن چشم و گوش دل،در صف بندگان شایسته‌ قرار می‌گیرد . سرانجام او در شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی درگذشت. او را از عارفان و اهل باطن دانسته اند و توانایی شناسایی باطن افراد (در اصطلاح : چشم برزخی) را داشته است. قبر او در ابن بابویه تهران است. مناجات همیشگیش این جملات بود:
“خدایا! ما را برای خودت تعلیم و تکمیل و تربیت بفرما.
خدایا! پروردگارا! ما را برای لقای خودت آماده بفرما”
“کیمیای محبت"(زندگینامه و گفته های شیخ ) را آقای محمد محمدی ری شهری نوشته است.

فرمود:
۱) سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود. خداوند کریم است، شما هم کریم باشید.رحیم است، رحیم باشید ستار است، ستار باشید…

۲) ای انسان خودت را بشناس و با اوباش رفاقت نکن، ملکوت و ملائکه دوستان تواند.

۳) عمل، فقط و فقط باید برای رضای باری تعالی و با اخلاص باشد.

۴) اگر ما به قدر ترسیدن از یک عقرب از عقاب خدا بترسیم، همه کارهای عالم اصلاح می شود.

۵) تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود، من کان لله کان الله له.

۶) مقدسها همه کارشان خوب است، فقط «من» شان را باید با خدا عوض کنند.

۷) دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان بدهد، و تا هنگامی که انسان غیر از خدا بخواهد، هم کور است و هم کر.

۸) دل جای خداست. صاحب این خانه خداست؛ آن را اجاره ندهید.

۹) دل آیینه است. غیر خدا را در آن راه ندهید، که اگر یک لکه کوچک پیدا کند زودنشان می دهد.

۱۰) کار را فقط برای خدا انجام دهید ؛ نه برای ثواب، یا ترس از جهنم.

۱۱) دلت را انبار پنبه مکن، سعی کن دلت خدا را نشان دهد.

۱۲) اگر انسان بخواهد راحت شود، باید عمر خود را به خدا واگذار کند و هر چه او می خواهد.

۱۳) حد کمال انسان این است که به خدا برسد، یعنی مظهر صفات حق شود.

۱۴) حال انسان باید همچون فرهاد باشد، تیشه ای هم که می زد به یاد شیرین می زد.

۱۵) اگر انسان، خودش علاقه ای به غیر خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نمی رسد.

۱۶) اگر طالب زرق و برق دنیا هستی، آن را دیر یا زودبه دست می آوری، ولی چیزی در آن نیست. اما اگر بخواهی وجود حق تعالی ترا صدا کند و دستت را بگیرد مقداری معرفت پیدا کن و با او معامله کن.

۱۷) اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید، و آنچه را دیگران نمی شنوند شما می شنوید.

۱۸) اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می شود.

۱۹) خداوند بقدری مهربان است که گویا فقط همین یک بنده را دارد که دائم به او می گوید : این کار را بکن و آن کار را مکن، تا درست بشوی.

۲۰) کسی که دنیا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ می شود. آن که آخرت را بخواهد خنثی است و آن که خدا را بخواهد مرد است.

۲۱) هر کس هر کاری می کند، باید آن ار خوب انجام دهد و محکم کارباشد، خیاط بایستی از کوکهای ریز و نخ محکم استفاده کند. پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله ) فرموده است : ” وَ لَکِنَّ اللهَ یُحِبُّ عَبداً إِذَا عَمِلَ عَمَلاً أحکَمَهُ “.

۲۲) انسان کسی را که دوست داشته باشد برایش پول خرج می کند. ما هم اگر می گوییم خدا را دوست داریم، باید در راه او خرج کنیم.

۲۳) این چرخ خیاطی سینگر را ببینید ؛ همه قطعات ریز و درشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد. می خواهند کوچکترین پیچ هم نشان این کارخانه را داشته باشد. انسان مؤمن هم، همه کارهای بزرگ و کوچکش باید نشان خدا را داشته باشد.

۲۴) هر کاری را می کنید، نگویید من کردم. بگویید : مولا مرحمت فرمود و همه را از خدا بدانید.

۲۵) پیش از آنکه منزل را عوض کنید، آرزوهای مرده ها را عملی کنید. آنان آرزو می کنند که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند و عملی مورد رضایت خداوند انجام دهند.

۲۶) دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود، ولی دو چیز کم دارد : عشق به خداوند متعال واخلاص.

۲۷) این عبادات ما، چیزی نیست که در آخرت روی آن حساب کنند و دست ما را بگیرد. کاری که برای ثواب است به درد خودم می خورد، کار را برای خدا انجام دهید.

۲۸) انسان هر مقدار که به دستورهای پروردگار خود عمل کند، به همان اندازه نزدیک به حق می شود و به تشکیلات سلطنت او در می آید.

۲۹) هر نفسی که می کشی امتحان است. در آن نفس ببین که نفست با رحمان شروع می شود یا با نیات شیطان شروع و مخلوط می شود. مواظب باش شیطان و نفس کلاهت را برندارند.

۳۰) در پاسخ کسی که نصیحتی خواسته بود، گوشش را گرفت و فرمود : خدمت به خلق، خدمت به مردم.

۳۱) اغلب مردم در حین مرگ یا پس از آن اقرار می کنند که :‹‹صدق الله و رسوله و…ک ه فایده ندارد، بلکه باید پیش از موت و هنگام حیات اقرار داشت.

۳۲) غصه روزی را نخورید. من نصیحتی می کنم که شما خدا را فراموش نکنید ؛ زیرا خداوند سهم هر کسی را نوشته است.

۳۳) من با خدا متعال انسی داشتم، التماس کردم که سرّ خلقت را به من بفرماید. خطاب آمد :احسان، احسان به خلق. آن مسأله ای که انسان را بعد از فرائض به حالت بندگی خداوند تبارک و تعالی می رساند، احسان به خلق است.

۳۴) بدبخت ترین شخص، کسی است که دچار بلیه ای شود و در آن واقعه و حادثه، از حق غافل گردد.

۳۵) به سادات احترام بگذارید و آنان را در هر مرتبه و منزلتی که هستند گرامی دارید.

۳۶) اغلب مردم اظهار میدارند که ما امام زمان را از خودمان بیشتر دوست داری،حال که اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشم،باید برای او کار کنیم،نه برای خود .

۳۷) این مکتب برای نتیجه نیست، مکتب محبت است، مکتب عاشق سازی لست، واقعا مکتب خدا خواهی است.

۳۸) علوم غریبه به درد نمی خورد. جز وبال چیز دیگری نیست. اسم اعظم هم به درد انسان نمی خورد.

۳۹) نفس اماره را مهار بزنید و با آن مخالفت کنید.

۴۰) شیطان را دیدم، بر جایی که انسان در نماز می خاراند بوسه می زند.

۴۱) خدایا ! این دروغگو را درست کن و این قراضه را جا بینداز و به من توفیق بندگی بده، تا عبادتهای تو زمین نماند و زحمتهای تو هدر نرود.

۴۲) تأثیر روزی حلال و حرام آن قدر زیاد است که ممکن است حلال زاده بخورد و مثل حرام زاده شود، و یا حرام زاده بخورد و حلال زاده شود.

۴۳) در مکاشفات یقین نداشته باشید و هیچ وقت بر مکاشفه تکیه نکنید، همیشه باید رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهید.

۴۴) قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشیدن… انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است.

۴۵) قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای

۴۶) هی نگو دلم اینطور می خواهد، ببین خدا چه می خواهد.

۴۷) خدا همه عالم را برای شما و شما را برای خودش آفریده است.ببینید که چه مقام و منزلتی برای شما آفریده است.

۴۸) اگر چشم برای خدا کند می شود(عین اللّه) و اگر گوش برای خدا کار کند می شود(اذن اللّه) و اگر دست برای خدا کار کند می شود(ید اللّه) تا می رسد به قلب انسان که جای خداست.

۴۹) همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی.

۵۰) فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار، باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد، نه خود…

۵۱) از کلمه (ما) بگذرید، آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند، شرک است.

۵۲) وقتی خدا را شناختی، هر چه می کنی باید خالصانه و عاشقانه باشد.حتی کمال خود را هم در نظر نگیر.نفس بسیار زیرک و پیچیده است و دست بردار نیست.به هر نحو شده میخواهد خود را وادار کند.

جملاتی زیبا و خواندنی از مرحوم رجبعلی خیاط

 رجبعلی نکوگویان، مشهور به شیخ رجبعلی خیاط از عارفان مشهور است. وی متولد ۱۲۶۲ در تهران بود. در جوانی ماجرایی همچون ماجرای حضرت یوسف (ع) برایش پیش می آید . خودش می‌گفته: وقتی آن دختر به من اعلان کرد، وحشت کردم و از منزل فرار کردم.اگر انسان قرب الی الله می‌خواهد، باید دوری از گناه داشته باشد…جوان خیاط پس از رهایی از دام نفس اماره و شیطان و باز شدن چشم و گوش دل،در صف بندگان شایسته‌ قرار می‌گیرد . سرانجام او در شهریور ۱۳۴۰ هجری شمسی درگذشت. او را از عارفان و اهل باطن دانسته اند و توانایی شناسایی باطن افراد (در اصطلاح : چشم برزخی) را داشته است. قبر او در ابن بابویه تهران است. مناجات همیشگیش این جملات بود:
“خدایا! ما را برای خودت تعلیم و تکمیل و تربیت بفرما.
خدایا! پروردگارا! ما را برای لقای خودت آماده بفرما”
“کیمیای محبت"(زندگینامه و گفته های شیخ ) را آقای محمد محمدی ری شهری نوشته است.

فرمود:
۱) سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود. خداوند کریم است، شما هم کریم باشید.رحیم است، رحیم باشید ستار است، ستار باشید…

۲) ای انسان خودت را بشناس و با اوباش رفاقت نکن، ملکوت و ملائکه دوستان تواند.

۳) عمل، فقط و فقط باید برای رضای باری تعالی و با اخلاص باشد.

۴) اگر ما به قدر ترسیدن از یک عقرب از عقاب خدا بترسیم، همه کارهای عالم اصلاح می شود.

۵) تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود، من کان لله کان الله له.

۶) مقدسها همه کارشان خوب است، فقط «من» شان را باید با خدا عوض کنند.

۷) دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان بدهد، و تا هنگامی که انسان غیر از خدا بخواهد، هم کور است و هم کر.

۸) دل جای خداست. صاحب این خانه خداست؛ آن را اجاره ندهید.

۹) دل آیینه است. غیر خدا را در آن راه ندهید، که اگر یک لکه کوچک پیدا کند زودنشان می دهد.

۱۰) کار را فقط برای خدا انجام دهید ؛ نه برای ثواب، یا ترس از جهنم.

۱۱) دلت را انبار پنبه مکن، سعی کن دلت خدا را نشان دهد.

۱۲) اگر انسان بخواهد راحت شود، باید عمر خود را به خدا واگذار کند و هر چه او می خواهد.

۱۳) حد کمال انسان این است که به خدا برسد، یعنی مظهر صفات حق شود.

۱۴) حال انسان باید همچون فرهاد باشد، تیشه ای هم که می زد به یاد شیرین می زد.

۱۵) اگر انسان، خودش علاقه ای به غیر خدا نداشته باشد، نفس و شیطان زورشان به او نمی رسد.

۱۶) اگر طالب زرق و برق دنیا هستی، آن را دیر یا زودبه دست می آوری، ولی چیزی در آن نیست. اما اگر بخواهی وجود حق تعالی ترا صدا کند و دستت را بگیرد مقداری معرفت پیدا کن و با او معامله کن.

۱۷) اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید، و آنچه را دیگران نمی شنوند شما می شنوید.

۱۸) اگر کسی برای خدا کار کند، چشم دلش باز می شود.

۱۹) خداوند بقدری مهربان است که گویا فقط همین یک بنده را دارد که دائم به او می گوید : این کار را بکن و آن کار را مکن، تا درست بشوی.

۲۰) کسی که دنیا را از راه حرام بخواهد، باطنش سگ می شود. آن که آخرت را بخواهد خنثی است و آن که خدا را بخواهد مرد است.

۲۱) هر کس هر کاری می کند، باید آن ار خوب انجام دهد و محکم کارباشد، خیاط بایستی از کوکهای ریز و نخ محکم استفاده کند. پیامبر اکرم (صلی الله و علیه و آله ) فرموده است : ” وَ لَکِنَّ اللهَ یُحِبُّ عَبداً إِذَا عَمِلَ عَمَلاً أحکَمَهُ “.

۲۲) انسان کسی را که دوست داشته باشد برایش پول خرج می کند. ما هم اگر می گوییم خدا را دوست داریم، باید در راه او خرج کنیم.

۲۳) این چرخ خیاطی سینگر را ببینید ؛ همه قطعات ریز و درشتش مارک مخصوص کارخانه را دارد. می خواهند کوچکترین پیچ هم نشان این کارخانه را داشته باشد. انسان مؤمن هم، همه کارهای بزرگ و کوچکش باید نشان خدا را داشته باشد.

۲۴) هر کاری را می کنید، نگویید من کردم. بگویید : مولا مرحمت فرمود و همه را از خدا بدانید.

۲۵) پیش از آنکه منزل را عوض کنید، آرزوهای مرده ها را عملی کنید. آنان آرزو می کنند که حتی برای یک لحظه به دنیا برگردند و عملی مورد رضایت خداوند انجام دهند.

۲۶) دین حق همین است که بالای منبرها گفته می شود، ولی دو چیز کم دارد : عشق به خداوند متعال واخلاص.

۲۷) این عبادات ما، چیزی نیست که در آخرت روی آن حساب کنند و دست ما را بگیرد. کاری که برای ثواب است به درد خودم می خورد، کار را برای خدا انجام دهید.

۲۸) انسان هر مقدار که به دستورهای پروردگار خود عمل کند، به همان اندازه نزدیک به حق می شود و به تشکیلات سلطنت او در می آید.

۲۹) هر نفسی که می کشی امتحان است. در آن نفس ببین که نفست با رحمان شروع می شود یا با نیات شیطان شروع و مخلوط می شود. مواظب باش شیطان و نفس کلاهت را برندارند.

۳۰) در پاسخ کسی که نصیحتی خواسته بود، گوشش را گرفت و فرمود : خدمت به خلق، خدمت به مردم.

۳۱) اغلب مردم در حین مرگ یا پس از آن اقرار می کنند که :‹‹صدق الله و رسوله و…ک ه فایده ندارد، بلکه باید پیش از موت و هنگام حیات اقرار داشت.

۳۲) غصه روزی را نخورید. من نصیحتی می کنم که شما خدا را فراموش نکنید ؛ زیرا خداوند سهم هر کسی را نوشته است.

۳۳) من با خدا متعال انسی داشتم، التماس کردم که سرّ خلقت را به من بفرماید. خطاب آمد :احسان، احسان به خلق. آن مسأله ای که انسان را بعد از فرائض به حالت بندگی خداوند تبارک و تعالی می رساند، احسان به خلق است.

۳۴) بدبخت ترین شخص، کسی است که دچار بلیه ای شود و در آن واقعه و حادثه، از حق غافل گردد.

۳۵) به سادات احترام بگذارید و آنان را در هر مرتبه و منزلتی که هستند گرامی دارید.

۳۶) اغلب مردم اظهار میدارند که ما امام زمان را از خودمان بیشتر دوست داری،حال که اینطور نیست زیرا اگر او را بیشتر از خود دوست داشته باشم،باید برای او کار کنیم،نه برای خود .

۳۷) این مکتب برای نتیجه نیست، مکتب محبت است، مکتب عاشق سازی لست، واقعا مکتب خدا خواهی است.

۳۸) علوم غریبه به درد نمی خورد. جز وبال چیز دیگری نیست. اسم اعظم هم به درد انسان نمی خورد.

۳۹) نفس اماره را مهار بزنید و با آن مخالفت کنید.

۴۰) شیطان را دیدم، بر جایی که انسان در نماز می خاراند بوسه می زند.

۴۱) خدایا ! این دروغگو را درست کن و این قراضه را جا بینداز و به من توفیق بندگی بده، تا عبادتهای تو زمین نماند و زحمتهای تو هدر نرود.

۴۲) تأثیر روزی حلال و حرام آن قدر زیاد است که ممکن است حلال زاده بخورد و مثل حرام زاده شود، و یا حرام زاده بخورد و حلال زاده شود.

۴۳) در مکاشفات یقین نداشته باشید و هیچ وقت بر مکاشفه تکیه نکنید، همیشه باید رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهید.

۴۴) قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشیدن… انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است.

۴۵) قیمت تو به اندازه خواست توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای

۴۶) هی نگو دلم اینطور می خواهد، ببین خدا چه می خواهد.

۴۷) خدا همه عالم را برای شما و شما را برای خودش آفریده است.ببینید که چه مقام و منزلتی برای شما آفریده است.

۴۸) اگر چشم برای خدا کند می شود(عین اللّه) و اگر گوش برای خدا کار کند می شود(اذن اللّه) و اگر دست برای خدا کار کند می شود(ید اللّه) تا می رسد به قلب انسان که جای خداست.

۴۹) همه خودهای انسان از خودپرستی است.تا خداپرست نشوی به جایی نمی رسی.

۵۰) فرهاد هر کلنگی که می زد به یاد شیرین و به عشق او بود.هر کاری انجام می دهی تا پایان کار، باید همین حال را داشته باشی.همه فکر و ذکرت باید خدا باشد، نه خود…

۵۱) از کلمه (ما) بگذرید، آن جا که در کارها کلمه(من) و (ما) حکومت می کند، شرک است.

۵۲) وقتی خدا را شناختی، هر چه می کنی باید خالصانه و عاشقانه باشد.حتی کمال خود را هم در نظر نگیر.نفس بسیار زیرک و پیچیده است و دست بردار نیست.به هر نحو شده میخواهد خود را وادار کند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:41:00 ق.ظ ]




دعایی که «شیخ رجبعلی خیاط» همیشه می خواند

در میان مناجات‌های پانزده‌گانه امام سجاد(ع) رجبعلی خیاط بر خواندن مناجات «مفتقرین» خصوصاً و مناجات «مریدین» تأکید داشت و می‌گفت: هر یک از این پانزده دعا یک خاصیت دارد.

:

عبد صالح خدا «رجبعلی نکوگویان» مشهور به «شیخ رجبعلی خیاط » در سال 1262 هجری شمسی، در شهر تهران دیده به جهان گشود. پدرش مشهدی باقر یک کارگر ساده بود. هنگامی که رجبعلی دوازده ساله شد پدرش از دنیا رفت و رجبعلی را که از خواهر و برادر تنی بی بهره بود، تنها گذاشت.

از دوران کودکی شیخ بیش از این اطلاعاتی در دست نیست. اما او خود، از قول مادرش نقل می‌کند:
«موقعی که تو را در شکم داشتم شبی پدرت غذایی را به خانه آورد، خواستم بخورم دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم می‌کوبی، احساس کردم که از این غذا نباید بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم….؟ پدرت گفت حقیقت این است که این ها را بدون اجازه از مغازه‌ای که کار می‌کنم، آورده‌ام! من هم از آن غذا مصرف نکردم.»

این حکایت نشان می‌دهد که پدر شیخ ویژگی قابل ذکری نداشته است. از جناب شیخ نقل شده است:

احسان و اطعام یک ولی خدا توسط پدرش موجب آن شد که خداوند متعال او را از صلب این پدر خارج کند. شیخ پنج پسر و چهار دختر داشت، که یکی از دخترانش در کودکی از دنیا رفت.
خانه خشتی و ساده شیخ که از پدرش به ارث برده بود در خیابان مولوی کوچه سیاه‌ها (شهید منتظری) قرار داشت.

 وی تا پایان عمر در همین خانه محقر زیست. یکی از فرزندان شیخ می‌گوید: پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالای منزل را آماده کردیم و به پدرم گفتم: آقایان، افراد رده بالا به دیدن شما می‌آیند، دیدارهای خود را در این اتاق‌ها قرار دهید، فرمود: « نه! هر که مرا می‌خواهد بیاید این اتاق، روی خرده کهنه‌ها بنشیند، من احتیاج ندارم». این اتاق، اتاق کوچکی بود که فرش آن یک گلیم ساده و در آن یک میز کهنه خیاطی قرار داشت.

لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود، نوع لباسی که او می‌پوشید نیمه روحانی بود، چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن می‌کرد و عرقچین بر سر می‌گذاشت و عبا بردوش می‌گرفت.
جناب شیخ برای اداره زندگی خود، شغل خیاطی که شغل لقمان حکیم بود را انتخاب کرد و از این رو به «شیخ رجبعلی خیاط» معروف شد. جالب است بدانیم که خانه ساده و محقر شیخ، کارگاه خیاطی او نیز بود. یکی از دوستان شیخ می‌گوید: فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، در حالی که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. فرمود: «عیال و اولاد را چه کنم؟!» در حدیث است که رسول خدا (ص) فرمودند: «إن الله تعالی یحب أن یری عبده تعباً فی طلب الحلال؛ خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزی حلال، خسته ببیند».

دعای یستشیر، دعای عدلیه، دعای توسل، مناجات امیرالمؤمنین علیه‌السلام در مسجد کوفه و مناجات‌های پانزده‌گانه امام سجاد (مناجات خمسه عشر)، دعاهایی است که جناب شیخ زیاد می‌خواند و به شاگردان هم خواندن آن‌ها را توصیه می‌فرمود. در میان مناجات‌های پانزده‌گانه امام سجاد(ع) بر خواندن مناجات «مفتقرین» خصوصاً و مناجات «مریدین» تأکید داشت، و می‌فرمود: هر یک از این پانزده دعا یک خاصیت دارد.

سرانجام در روز بیست و دوم شهریور ماه سال 1340 هجری شمسی سیمرغ وجود پربرکت شیخ پس از عمری خودسازی و سازندگی از این جهان پر کشید.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:36:00 ق.ظ ]




مستی که با روضه اباعبدالله(ع) عاقبت بخیر شد

 

فرزند آیت الله مرعشی نجفی گفت: آقای بهجت می گفت فردی از امام زمان(عج) درباره آیت‌الله مرعشی نجفی می پرسند و آقا در پاسخ می فرمایند مرعشی نجفی از خود ماست.

 ، حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمود مرعشی، فرزند آیت الله مرعشی نجفی بیان داشت: مرحوم والد بزرگوارم دقیقا در روز اربعین حسینی در نجف اشرف به دنیا آمد مادرشان زنی مؤمن بودند که در طول 9 ماه بارداری تلاش داشتند هرگز غیبتی نکنند تا اثر بد بر روی فرزند و تربیت او نداشته باشد از طرفی بیان شده که ایشان در تمام مدت با وضو به فرزند تازه به دنیا آمده‌اش شیر می‌داده است.

آیت الله مرعشی نجفی در جوانی به درجه اجتهاد رسیدند

وی گفت: وقتی والد بنده به دنیا می‌آیند پدرشان ابتدا این نوزاد را به حرم امام علی(ع) می‌برد و با چسباندن به ضریح مطهر وی را متبرک می‌کنند و بعد سوره حمد را خوانده و در صورت ایشان می‌دمند برای نامگذاری نیز به نزد مراجع آن زمان رفته بودند.

حجت الاسلام مرعشی اظهار داشت: پدر خواندن قرآن را از مادربرزگشان می‌آموزند و بعد درس جدید خوانده و پس از چند سال وارد حوزه شده و ملبس می‌شوند، ایشان از معدود مراجعینی بودند که در زمان جوانی و در سن 23 سالگی به درجه اجتهاد رسیدند.

وی ادامه داد: بعد از اینکه ایشان به ایران می‌آیند و به قم نیز می‌روند در قم مرحوم شیخ عبدالکریم حائری از پدر می‌خواهند که قم بمانند و در حوزه علمیه مشغول به تدریس شوند ابتدا پدر قبول نمی‌کند اما شیخ حائری به ایشان تکلیف می‌کنند و می‌گویند رضاخان بسیار در تلاش است تا حوزه را تضعیف کند و بنابراین شما باید کمک کنید تا این اتفاق نیفتد و این چنین می‌شود که پدر در قم می‌مانند و شروع به تدریس می‌کنند.

آیت الله مرعشی نجفی در ائمه فانی بودند

حجت الاسلام مرعشی تأکید کرد: پدر در قم از همان روز اول نزدیک به 12 ساعت تدریس داشته‌اند و هر روز نیز با همین مشغله‌ای که داشتند روزی سه بار به پابوس حضرت معصومه(س) می‌رفتند.

وی گفت: ایشان در ائمه فانی بودند یک روز مرحوم فلسفی فرزند شیخ تنکابنی بالای منبر رفته بودند اما در پایان روضه نخوانده بودند پدر به من گفتند که با آقای فلسفی تماس بگیر من تماس گرفتم و ایشان با مرحوم فلسفی صحبت کردند و با عصبانیت گفتند شما مگر نمی دانید ما هرچه داریم از ائمه داریم پس چرا روضه نخواندید؟ این‌ها نقشه دارند که این روضه‌ها را از ما بگیرند.

وی تصریح کرد: پدربه شدت به عزاداری ائمه حساس بودند، ایشان در روز عاشورا از صبح تا دم ظهر دم در می‌نشستند و گونه‌هایشان غرق اشک بود، شب‌های عاشورا نیز لباس و شلوار سیاه می‌پوشیدند و تمام سر و لباس خود را گل می‌مالیدند و پابرهنه بدون اینکه کسی ایشان را بشناسد به تکایا و حسینیه‌ها می رفتند و سینه زنی کرده و عزاداری می‌کردند.

فرازهایی از وصیت نامه آیت الله مرعشی نجفی

فرزند آیت الله مرعشی نجفی اظهار داشت: به دلیل ارادت به اباعبدالله الحسین(ع) بود که در وصیت نامه خود سفارش کرده بودند که جنازه مرا رو به روی مرقد مطهر بی بی فاطمه معصومه (سلام الله علیها) قرار داده و در این حال یک سر عمامه ام را ضریح و سر دیگر را به تابوت بسته به عنوان دخیل و در این هنگام مصیبت و داع مولای من حسین مظلوم(ع) و اهل بیت طاهرینش را بخوانند.

وی گفت: در ادامه وصیت نامه‌شان نیز آمده است که، سفارش می کنم که جنازه مرا در حسینیه ای که برای عزای جدم تاسیس کرده ام قرار داده و همین عمل بستن عمامه را تکرار کنند. بدین ترتیب که یک سرآن را به منبر سیدالشهدا(علیه السلام) و سر دیگر با به تابوت بسته و همان گونه مصیبت وداع را بخوانند.

محمود مرعشی بیان داشت: پدر در وصیت نامه خود خواستند تا دستمالی را که با آن اشک‌هایشان برای اباعبدالله الحسین(ع) را پاک کرده بودند و سجاده‌شان که بر روی آن 70 سال نماز شب می‌خواندند و پیراهن سیاهشان برای عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) را همراه ایشان دفن کنند.

پدر هرگز محافظ قبول نمی کردند

وی تصریح کرد: تهجد ایشان در نیمه شب به قدری سوزناک بود که حس می‌کردید همین الان بر سر پل صراط قرار دارید و دارند ایشان را محاکمه می‌کنند آن چنان گریه‌ای می کردند که انسان حس می‌کرد در و دیوار نیز از گریه ایشان اشک می ریزند.

وی ادامه داد: مردم همیشه به نزد پدر می‌آمدند و با ایشان درد دل می‌کردند یک خصوصیت ایشان این بود که هرگز محافظ قبول نمی‌کردند و از صبح سحر نیز درب خانه را باز می‌گذاشتند و می گفتند توکلم به خداست، خودشان درباره مشکلات مردم می‌گفتند سینه من صندوقچه اسرار مردم است.

گل بخر و به نزد همسرت برو

محمود مرعشی گفت: به یاد دارم روزی سرهنگی به نزد پدر آمد و خواست تا با ایشان تنها صحبت کند، پدر از من خواستند که بیرون بروم، بعد مدتی دیدم که آن سرهنگ با چشمانی پر از اشک از اتاق بیرون آمد و رفت. پدر از دیدار آن روز هیچ چیز نگفتند، بعد از فوت ایشان در مراسم مردی جلو آمد و به من گفت مرا می‌شناسی گفتم نه.گفت من همان سرهنگی هستم که فلان روز به دیدار پدرت آمدم.

وی ادامه داد: وی از من پرسید که پدرت جریان مرا به شما گفتند؟ گفتم نه! و بعد خودش برایم جریان آن روز را تعریف کرد و گفت من به همسرم و همکارم شک داشتم برای همین یک شب قصد کردم تا فرزندانم و همسرم را بکشم و بعد هم به سراغ همکارم بروم و او را بکشم. آن شب پشیمان شدم اما تصمیم داشتم که این کار را انجام دهم اما گفتم قبل از آن به نزد آیت‌الله مرعشی نجفی بیایم و موضوع را با ایشان درمیان بگذارم، به نزد ایشان آمدم و موضوع را به آقا گفتم، آقا گفتند دچار وسوسه شده‌اید و این از وسوسه‌های شیطان است، گل و شیرینی بگیرید و به نزد همسر خود بروید.

وی بیان داشت: آن سرهنگ می گفت بعد از صحبتهای آقا من همان کار را کردم و با گل و شیرینی به خانه رفتم و در خانه نیز با استقبال روبه رو شدم و بعد من و همسرم هر دو شروع کردیم به گریه کردن و من متوجه شدم که دچار وسوسه شده بودم و حالا نیز زندگی‌ام را مدیون آیت‌الله مرعشی نجفی هستم.

هرگز نگذار کسی دستت را ببوسد

محمود مرعشی گفت: یکی از خصوصیات دیگر پدر که به من هم بسیار تأکید می‌کردند این بود که هرگز نگذار کسی دستت را ببوسد، یک بار تاجری به نزد آقا آمد و به دست و پای ایشان افتاد و با التماس از پدر خواست که فقط یک بار هم شده به خانه او برود. پدر با ناراحتی ایشان را از بوسیدن دست منع کردند و به دلیل اصرار ایشان پذیرفتند به خانه او بروند.

وی افزود: آقا همان شب خواب می‌بینند که به منزل این تاجر رفته اند اما او نشسته و سر مردم را می‌برد و شکمشان را پاره می کند، قلبشان را از سینه خارج می کند و خونشان را در ظرفی می ریزد و می نوشد، با دیدن این خواب صبح فردا از ما خواستند که تحقیق کنیم این تاجر کیست. تحقیق کردیم و فهمیدیم او فردی رباخوار است که از مردم ربا می‌گیرد و می‌خواسته که با رفتن آقا به خانه‌اش اعتباری کسب کند.

مرد مستی که با روضه اباعبدلله(ع) توبه می کند

وی بیان داشت: یک بار پدر برای خواندن خطبه عقدی به مراسمی رفته بودند که مراسم کمی خارج از شهر بوده و کمی نیز طول می‌کشد موقع بازگشت به پدر می‌گویند اجازه بدهید شما را برسانیم پدر قبول نمی کنند و به تنهایی بازمی‌گردند که در کوچه ای متوجه می‌شوند که یک فرد مست به سمت ایشان می‌آید.

وی اضافه کرد: پدر آرام جلو می رود و آن فرد مست جلوی پدر را می‌گیرد و به پدر می‌گوید که سید باید برایم روضه بخوانی آقا می‌گوید اینجا که نمی توان روضه خواند فرد خم می شود و می گوید بیا پشت من بنشین و روضه بخوان و گرنه با تیغم تو را می کشم. پدر بر روی مرد می نشیند و شروع می کند به خواندن روضه امام حسین(ع).

محمود مرعشی گفت: همان طور که او روضه می خواند آن مرد مست نیز گریه می کند به طوری که پشتشش از شدت گریه می لرزد بعد که روضه تمام می شود با اصرار پدر را تا دم خانه می رساند. بعد از دو هفته یک روز پدر در محراب بوده اند که آن فرد به نزد آقا می‌آید و می گوید آقا من توبه کرده ام از من درگذر. آقا به او می گویند باید توبه ات حقیقی باشد چون حق الناس نیست خداوند نیز از تو می گذرد.

وی تأکید کرد: بعد از آن این مرد همیشه در صف اول نماز جماعت بود و وقتی هم که فوت کرد آن چنان اعتباری داشت که جمعیت کثیری برای عزداری در مراسم تدفینش حاضر شدند.

امام زمان(عج) آیت الله مرعشی نجفی را  از خود می دانستند

 حجت الاسلام مرعشی نجفی اظهار داشت: یک بار آقای بهجت به من فرمودند که یک فردی در پشت پرده به نزد امام زمان(عج) می رسند و به ایشان متوسل می شوند تا نظرشان را درباره چند نفر از جمله آقای مرعشی نجفی بدانند این فرد تنها صدای آقا را می شنیده و وقتی درباره آقای مرعشی نجفی از امام زمان(عج) می پرسند آقا می فرمایند ایشان از خود ما هستند، بار دیگر آن فرد از آقا می پرسد و امام زمان بار دیگر جواب می دهند ایشان از خود ما هستند.

فرزند آیت الله مرعشی نجفی در پایان سخنانش خاطرنشان کرد: پس از بیان این ماجرا آقای بهجت به من گفتند خوش به حال شما که چنین پدری داشتید، بعدها فهمیدیم آن فردی که آقای بهجت می فرمودند که نزد امام زمان(عج) رسیده است خود ایشان بوده اند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:35:00 ق.ظ ]




خانه دل را اجاره ندهید

همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
، همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
شرط اهل باطن شدن از نگاه او نه دعا‌های طولانی بود و نه نماز‌های شبانه و روزه‌های مکرر. او عشق به پروردگار را سرچشمه عبادت می‌دانست و می‌گفت: «انسانی که عاشق او شد خود را برای او آماده می‌کند. همه‌‌چیزش رنگ‌و بوی او را به‌خود می‌گیرد و به راه او می‌رود. هیچ عاشقی از معشوق خود رو بر نمی‌گرداند.» سرآغاز کرامات خودش هم درست از همینجا شروع شد. در جوانی او را به گناه خواندند و او این دعوت را ندیده و نشنیده گرفت. همین پرهیز از گناه او را در زمره بندگان شایسته قرار داد. از شیخ خیاط شهر ما کرامات زیادی نقل کرده‌اند. اگر قرار به نوشتن این کرامات باشد این نوشته مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. اما مهم‌تر از این کرامات پند‌های ساده به‌جامانده از اوست که از جان و دل برمی‌آمد و هنوز هم بعد از گذر سال‌ها به دل می‌نشیند. او هم مثل مولایش حضرت امیر(ع) دنیا را عجوزه‌ای زشت‌رو می‌دید. می‌گفت چشم از این عجوزه ببندید تا با ملائک همنشین شوید.

هر‌گاه از او نصیحتی می‌خواستند بی‌درنگ می‌گفت: «خدمت به مردم.» برای همه آنها که دستشان به خیر می‌رفت دعا می‌کرد و می‌گفت: «انسانی که کسی را دوست دارد و عاشق او می‌شود برایش خرج می‌کند. اگر خدا را دوست داری باید در راه او خرج کنی.» درس عارف شدن در محضر شیخ ساده بود. می‌گفت: «انسان باید مراقب دلش باشد و غیرخدا در آن راه ندهد. اگر اینطور شد، می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» حالا بعد از گذر سال‌ها از رحلتش همه می‌دانند که صاحبخانه دل او خدا بود و بس. صفای دل و گفتار و کردار ساده و خالصانه‌اش از چشمه زلال این عشق می‌جوشید.
53 سال از رفتنش می‌گذرد ولی هنوز نامش بر سر زبان‌هاست. هنوز خیلی‌ها به خانه‌اش که حالا حسینیه شده می‌روند و از خیاط خوب شهرشان یاد می‌کنند. ما آدم‌ها عادت داریم در طول زندگی خود به مقامات و درجات افراد مختلف رشک ببریم. دوست داریم خودمان را در جایگاه آنها ببینیم. عارفان و سالکان راه و درگاه الهی ازجمله این صاحب مقامات هستند که معمولا مورد احترام آدم‌های عادی قرار می‌گیرند. احتمالا برای همه ما این موضوع اتفاق افتاده که در عمرمان بخواهیم یک‌بار مثل یک عارف زندگی کنیم تا معرفتمان را نسبت به حق و حقیقت بالا ببریم. در نگاه اول، سیر و سلوکی خاص را مدنظر قرار می‌دهیم و خود را ملزم به انجام آدابی غیرمعمول نسبت به سبک زندگی دیگران می‌دانیم.

 


اما سبک زندگی عرفا شاید چندان با آنچه ما در طول زندگی عادیمان انجام می‌دهیم تفاوتی نداشته باشد. شاید همین گذشتن از گناه، همین خدمت به خلق، همین توجه به کسب روزی حلال و همین خوش‌خلقی با اهل خانه و همسایه، ‌‌همان راز عارف شدن باشد. رجبعلی نکوگویان ملقب به «شیخ رجبعلی خیاط» نمونه کاملی از انسانی عادی است که به مقامی عالی دست یافته و با امام زمانش ارتباط داشته است. برای پی‌بردن به سبک زندگی این عارف معاصر، با فرزندش محمود نکوگویان همکلام شدیم تا از اخلاق این مرد والامقام بیشتر بدانیم.

**    شیخ در چه سالی به محله مولوی تهران آمد و خیاطی را از کجا یاد گرفت؟

شیخ از‌‌همان دوران کودکی در این خانه قدیمی محله مولوی بزرگ شد. پدر او یک کارگر ساده بود که با سختی و مشقت روزی خانواده را به‌دست می‌آورد. اما شیخ خیلی زود یتیم شد و مسئولیت خانواده را برعهده گرفت. مادر او برای گذران زندگی به‌کار خیاطی روی آورد و از این و آن سفارش می‌گرفت. در واقع، شیخ خیاطی را از مادرش یاد گرفت و خودش تلاش زیادی انجام داد تا توانست این حرفه را به خوبی یاد بگیرد. تقریبا از‌‌همان سنین نوجوانی به این کار پرداخت و بخشی از هزینه‌های خانواده را خودش عهده‌دار شد. او در طول زندگی به همین شغل پرداخت و کار دیگری نکرد. همه تلاش‌اش این بود که کار را به درستی انجام بدهد. از آدم تنبل خوشش نمی‌آمد. خودش هم تا 4 ساعت قبل از مرگ مشغول خیاطی و انجام سفارش آخر بود.

**    شیخ رجبعلی کجا خیاطی می‌کرد و چه نوع سفارش‌هایی می‌گرفت؟

خانه ما تقریبا بزرگ بود. شیخ یکی از اتاق‌ها را به محل کارش تبدیل کرده بود. ‌‌همان‌جا سفارش‌ها را می‌گرفت و انجام می‌داد. آن زمان بیشتر لباس مربوط به علما و طلبه‌ها را می‌دوخت و گاهی هم سفارش کت و شلوار می‌گرفت. با روحانیون همیشه شوخی داشت. یکی از بزرگان معاصر خودش برایم تعریف می‌کرد که برای سفارش لباس پیش شیخ آمده و گفته بود می‌خواهد روحانی شود. شیخ هم با شوخی جواب داده بود، «باشد، اما یادت نرود که آدم هم باشی!» یک‌بار آیت‌الله شاه آبادی(ره) نزد شیخ آمده بودند و گفتند: «کار ما تربیت روحانیون است اما شیخ آدم می‌سازد.» درباره حرفه‌اش، همیشه سعی می‌کرد سفارش را در زمان موعود و باب پسند مشتری انجام بدهد.

**    برای هر سفارشی چقدر مزد می‌گرفت؟

آن زمان سفارش دوخت کت وشلوار 30 تومان می‌شد. دوخت هر سفارش هم تقریبا 2 روز کامل زمان می‌برد. شیخ سعی می‌کرد به اندازه‌ای که وقت دارد سفارش قبول کند اما آنچه شیخ را به مقام والا می‌رساند، توجهش به کسب روزی حلال در زندگی بود. یک‌بار شخصی سفارشی برای پدر آورد. شیخ اندازه را گرفت و گفت 2 روز کار می‌برد و اجرت آن 30 تومان می‌شود اما وقتی‌‌همان شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد، شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت، فکر می‌کردم به اندازه 30 تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20تومان کافی است. بعضی‌ها هم که به شیخ ارادت داشتند می‌خواستند به او پول بیشتری بدهند اما از دریافت اجرت بیشتر امتناع می‌کرد و می‌گفت‌‌که همان 30 تومان برای من کافی است.

**    مثل اینکه هنوز ابزار خیاطی شیخ از‌‌همان زمان‌ها باقی مانده؟

بله، اما دیگر جلوی چشم نیست. آن زمان یک چرخ خیاطی سینگر داشت که البته برقی نبود. کار کردن با آن کمی مشقت داشت اما شیخ تنها به کسب روزی برای اهل و عیالش فکر می‌کرد. تا روز آخر هم عینک نزد و تا آخر عمر هم خیلی راحت سوزن را نخ می‌کرد. ابزارهای معمول شغل خیاطی را هم داشت اما از همان ها برای مثال زدن و نصیحت کردن دیگران بهره می‌برد. یک جمله معروف داشت که می‌گفت: «هر سوزنی که برای غیرخدا زدم آخر توی دست خودم رفت.» یا مثلا چرخ خیاطی را نشان می‌داد و می‌گفت: «این مال شرکت سینگر است. همه قطعات ریز و درشت آن مارک‌‌همان کارخانه را دارد. آدم مؤمن هم باید همه کارهای کوچک و بزرگش مال خدا و رنگ خدا داشته باشد.»

**    رفتار شیخ با شما و مادرتان چطور بود؟ مثلا با چه روشی شما را با نماز و عبادت آشنا کرد؟

شیخ با بچه‌ها شیرین زبان بود، با آنکه خانه ما پر از بچه می‌شد یک‌بار نگفت بنشینید یکجا، تکان نخورید یا سرمان داد بزند اما بچه‌ها بازیگوش بودند و‌گاه سری به اتاق کار او می‌زدند و از سر و کول شیخ بالا می‌رفتند. خیلی مهربانانه می‌گفت: «ربابه خانم بیا این بچه‌ها را ببر»، نه دادی و نه فریادی. با بچه‌ها زیاد شوخی می‌کرد. خلاصه یک دنیا لطافت و صبوری داشت. با مادرمان هم همین برخورد‌ها را می‌کرد. خیلی با او رفیق بود و‌گاه سربه سر او می‌گذاشت محض شوخی. درباره نماز و روزه و دیگر عبادت‌ها هم فقط کارش سفارش و تشویق بود. اما تحکم نداشت که همین حالا پاشو نمازت را بخوان! سعی می‌کرد از خوبی‌های نماز و گفت‌و‌گو با خدا برایمان بگوید. با همین روش‌ها نمازخوانمان کرد. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم هم توی کار و زندگیمان هیچ دخالتی نداشت. فقط می‌گفت اگر به کاری علاقه دارید دنبالش بروید.

**    ظاهرا شیخ توجه خاصی هم به بچه‌های یتیم و خانواده‌های بی‌سرپرست داشت، چقدر از وقتش را به آنها اختصاص می‌داد؟

شاید باورتان نشود اما توی همین خانه ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به یک جایی رسیدند. همیشه یک عالمه بچه توی حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام‌یک از اینها مال خانواده ما نیستند یا بچه یتیم‌اند. بیشتر دخل شیخ هم مال همین‌ها بود؛ یعنی اگر 30 تومان کار می‌کرد، 25 تومانش را به امور خیر اختصاص می‌داد. یک‌بار خودش برای 2 تا از بچه یتیم‌ها کت و شلوار نو دوخت اما هیچ وقت این کار را برای من که پسرش بودم انجام نداد و دوخت و دوز ما را به خواهرمان می‌سپرد؛ یعنی آنقدر نسبت به این یتیم‌ها توجه نشان می‌داد که‌گاه باعث حسادت ما می‌شد. یک‌بار یکی از علاقه‌مندان شیخ مبلغ 350 تومان پول آورده بود تا او در راه خیر خرج کند. شیخ پول را گرفت و دوباره به خودش داد و گفت: «در همسایگی شما خانواده‌ای باآبرو زندگی می‌کنند که به تازگی سرپرست خودشان را از دست داده‌اند و نیاز مالی دارند. این پول را به آنها برسانید که واجب‌تر است.»

 **   همسایه‌ها شیخ را می‌شناختند؟ چقدر توی محل او را تحویل می‌گرفتند؟

اتفاقا خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. به‌خاطر اینکه شیخ خودش اینطور می‌خواست. از شهرت و منم گفتن دوری می‌کرد. یک‌بار داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم که آسیبی به دیوار خانه همسایه وارد شد. البته او گچ خانه‌اش را روی دیوار خانه ما کشیده بود و قانونا حقی هم نداشت. اما آمد و به شیخ ناسزا گفت. او لبخندی زد و به استاد بنا دستور داد تا اول خانه همسایه را تعمیر کند. توی محل سراغ خانواده‌های بی‌کس و کار و فقیر را می‌گرفت و با دیگران کاری نداشت. آن زمان آدم‌های تراز اول مملکت به خانه ما می‌آمدند و می‌رفتند. اما یک‌بار نشد که بگوید من با فلانی نشست و برخاست دارم. اصلا از شهرت خوشش نمی‌آمد و طالب گمنامی بود. جلسه هفتگی هم داشت و سعی می‌کرد آن را بی‌سر و صدا برگزار کند. در این جلسه نصیحت‌هایی به دیگران می‌کرد، اما همین که جلسه به 15 نفر می‌رسید دیگر چیزی نمی‌گفت. از جمعیت زیاد فراری بود.

**    آن زمان شما را به سفر یا تفرجگاه‌های شهر می‌برد یا تمام وقتش را به‌کار اختصاص می‌داد؟

شیخ خیلی اهل کار بود اما این باعث نمی‌شد به دیگر مسائل توجهی نشان ندهد. تقریبا هفته‌ای یک‌بار با دوستان به پس قلعه در محله دربند می‌رفت و کوهپیمایی می‌کرد و بعضی وقت‌ها من را هم با خودش می‌برد. آن زمان مرحوم «خسرو شکیبایی» تقریبا هم سن و سال ما بود و با پدرش به خانه ما می‌آمد. پدرش ارتشی بود و به شیخ ارادت زیادی داشت. او وسیله می‌گرفت و همگی با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم.

**    به‌نظرتان اگر شیخ رجبعلی نکوگویان الان در قید حیات بود چه روشی را برای زندگی انتخاب می‌کرد؟

همان لباس‌های ساده را به تن می‌کردند، ‌‌همان قدر از شهرت می‌گریختند و‌‌همان قدر به خدمت به خلق و کسب روزی حلال توجه نشان می‌دادند. آن روز‌ها ما بچه بودیم و خیلی عقلمان نمی‌رسید.اما شیخ به ما می‌گفت: «امام زمان(عج) در هر روزگاری غریب است. ایشان هم دوست دارند یکی را پیدا کنند که با او حرف دلشان را بزنند. او می‌خواهد محرم شود، ما نمی‌خواهیم.» گاهی می‌گفت، به مردم نصحیت می‌کنم اشرفی جمع کنند، اما آنها سراغ هسته هلو می‌روند.

**آشنایی با شیخ خیاط

رجبعلی نکوگویان که بعد‌ها به رجبعلی خیاط شهرت پیدا کرد، در سال 1262 در تهران به دنیا آمد. او پسر مشهدی باقر نکوگویان بود و در محله‌ای نزدیک مولوی و در خیابان سیاه‌ها بزرگ شد. او در‌‌همان دوران کودکی پدر را از دست داد و یتیم شد. همین اتفاق هم باعث شد که از کودکی مشغول کار و کسب و روزی حلال شود.

بعد‌ها کار خیاطی را از مادرش آموخت و همین حرفه را تا پایان عمر ادامه داد. شیخ رجبعلی خیاط در برخی محافل خصوصی عنوان کرده که آزمونی شبیه به آنچه برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد برای او مهیا شد اما رجبعلی جوان از گناه گریخت و خود را وقف خداوند کرد. او با تقوای خود کراماتی را به‌دست آورد و محبوب عام و خاص شد. شیخ رجبعلی ازجمله بزرگانی بود که دید برزخی داشت و پرده‌های عالم با لطف و عنایت الهی از او برداشته شده بود. خاطرات زیادی در این زمینه از او نقل شده است.

او در دهم‌شهریور سال 1340 و در سن 78‌سالگی دار فانی را وداع گفت و در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. هم‌اکنون مزار او در کنار شیخ‌صدوق(ره) زیارتگاه عاشقان اهل عرفان است. هر هفته هم مراسم ویژه‌ای بر مزار او برگزار می‌شود.

تاکنون چند کتاب درباره روایت‌هایی از زندگی او به چاپ رسیده که معروف‌ترین آنها با عنوان «کیمیای محبت» از آیت‌الله محمد ری شهری است. «خیاط شهر ما» کتاب دیگری است که قصه‌هایی از کرامت‌ها و سبک زندگی شیخ رجبعلی خیاط را به خوانندگان ارائه می‌دهد. این کتاب توسط سمیرا اصلان‌پور گردآوری و تألیف شده است و مخاطبان در این اثر با مهم‌ترین کارکردهای اخلاقی زیستن که تأمین مطلوب‌‌های اجتماعی و روان ‌شناختی، تحول
روحانی انسان و حرکت به سوی رشد معنوی است آشنا می‌شوند. خانه شیخ هم که میعادگاهی برای علاقه‌مندان آن بزرگوار شده است. این روزها ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط به خانه شیخ می‌آیند، وضو می‌گیرند و 2 رکعت در اتاقی که محل کار و دیدار او با امام زمانش بوده می‌خوانند. وقتی وارد این خانه می‌شوید، آرامش و معنویت نخستین احساس‌هایی است که سراغتان می‌آید؛ خانه‌ای که در آن نفس حق بوده و همینطور نورانی باقی مانده است.

**درباره زندگی عارفانه شیخ رجبعلی خیاط

شاید تصور ما از زندگی کسی که عارف الهی است، با امام زمان(عج) ملاقات می‌کند و آبرویی در این راه به‌دست آورده این باشد که دائم او را در حال دعا، راز و نیاز و نماز ببینیم. شیخ شهر ما اما هم اینگونه بود و هم نبود. مروری بر فعالیت‌های 24 ساعته شیخ در یک شبانه‌روز نشان می‌دهد که کارهای او به‌صورت منظم و در جای خودش انجام می‌شد. شیخ رجبعلی خیاط عادت داشت یک ساعت قبل از نماز صبح از بستر برخیزد و تا طلوع صبح به مناجات بپردازد. او صبحانه را با همه اعضای خانواده می‌خورد، کنار سماور می‌نشست، برای خودش و دیگران چای می‌ریخت و به‌‌همان نان و پنیر ساده قانع بود. ساعت 8 و 9 صبح اگر خریدی برای خانه بود یا به نخ و سوزن احتیاجی داشت سری به بازار می‌زد و بعد به اتاق کارش بازمی‌گشت. هنگام کار رو به قبله می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و ذکر می‌گفت. نماز ظهر را که می‌خواند، دوباره ناهار را با اهل و عیال صرف می‌کرد و پس از آن چرتی می‌زد. بعدازظهر و عصر را هم به‌صورت کامل به‌کار اختصاص می‌داد تا سفارش مشتری‌ها را سروقت و با دقت به پایان برساند. پس از شام دوباره در‌‌همان اتاق کارش با خدا خلوت می‌کرد و تا پاسی از نیمه شب صدای مناجاتش شنیده می‌شد. شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت‌ها از غذاهای ساده، مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و 2 زانو می‌نشست و به‌طور خمیده غذا می‌خورد. همیشه غذا را با اشتهای کامل می‌خورد و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از آنهایی که کنار دستش می‌نشستند می‌گذاشت.

**نگویید من کار خوب کرده‌ام /خاطرات و روایت‌هایی از شیخ رجبعلی خیاط

یکی از علما درباره منش و روش نصیحت کردن شیخ می‌گوید: برای کار دوخت و دوز عبا و قبا سراغ شیخ رجبعلی رفتم. می‌دانستم که کارش را درست و تمیز انجام می‌دهد. کار که تمام شد، گوشه قبا را گرفت و گفت: «این لباس را من به این خوبی درست کردم، حالا زیر آن را که قلب توست باید خودت خوب درست کنی.»

خانواده شیخ بار‌ها به او اصرار کردند تا یکی از اتاق‌ها را برای دیدار با بزرگان مملکت که به ابراز ارادت می‌آمدند آماده کنند. می‌گفت: «من به آنها نیازی ندارم. هر کسی هم خواست، بیاید روی همین گلیم ساده بنشیند.» همین شیخ آدم‌های ضعیف و ناتوان را حسابی تحویل می‌گرفت و برای دیدارشان به خانه‌شان می‌رفت.

بچه محل‌های قدیمی شیخ می‌گویند: «آن زمان 7 کچل‌ها توی محله‌های تهران برای خودشان برو وبیایی داشتند. کسی بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد، اهل هر خلافی هم بودند. خودشان اعتراف می‌کردند که با نگاه شیخ آدم و لوطی شدند. طیب هم همینطور بود. برای شیخ احترام زیادی قائل بود. حسابش را بکنید یک چنین آدم‌هایی فقط با نگاه سربه راه شوند!»

شیخ نظر خاصی به نذر و نیاز و دستگیری از محرومان داشت. هر کسی دچار مشکلی می‌شد، فقط نمی‌گفت فلان دعا را بخوان. توصیه می‌کرد گوسفندی را قربانی کنند و گوشت آن را به فقیران بدهند یا چند قرص نان یا غذا بگیرند و به نیازمندان بدهند. بعد به واسطه آن کار خیر از خداوند طلب رفع گرفتاری کنند. خیاط محبوب شهر ما از منیت بیزار بود. به همه هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «اگر دیدید کار خوبی انجام داده‌اید، نگویید من کرده‌ام. بگویید عنایت خدا بود.»

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، درحالی‌که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری کرده و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. چقدر به این کار توجه می‌کنید.» شیخ پاسخ داد: «اگر استراحت کنم روزی عیال و اولادم را از کجا بیاورم؟»

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:31:00 ق.ظ ]




داستان زن عفیفه بنی اسرائیلی

از امام صادق (ع) منقولست که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
پادشاهی از بنی اسرائیل دو قاضی داشت و آن دو با مرد صالحی دوست بودند و آن مرد صالح زن بسیار جمیله صالحه ای داشت و خودش از ندیمان پادشاه بود .

روزی پادشاه آن مرد صالح را برای امر مهمی به مسافرت فرستاد .آن مرد سفارش زن خود را به آن دو قاضی نمود و خود روانه مسافرت شد پس آن دو نفر قاضی به در خانه دوست خود می آمدند که احوال زن او را بپرسند.روزی چشمشان به آن زن افتاد و به او علاقمند شدند و او را تکلیف به زنا نمودند و گفتند اگر تن به زنا در ندهی پیش پادشاه گواهی میدهیم که مرتکب زنا شده ای تا تو را سنگسار کند.

ان زن صالحه گفت هر چه خواهید بکنید من به این عمل راضی نمی شوم.

پس آن دو خائن به نزد پادشاه آمده و گواهی دادند که آن زن عابده زنا کرده است این امر به پادشاه بسیار گران آمد و غمی عظیم بر او عارض شد چون به پاکی آن زن معتقد بود و از طرفی شهادت قاضیان را نیز نمی توانست رد کند. به آنها گفت شهادت شما را قبول دارم اما بعد از سه روزدیگر او را سنگسار نمایید و در شهر ابلاغ کردند که مردم در فلان روز حاضر شوید برای کشتن فلان عابده که زنا کرده و دو قاضی به زنای او شهادت داده اند و مردم در این باب گفتگو بسیار کردند.

پادشاه به وزیرش گفت آیا در این باب چاره ای به خاطرت نمی رسد که باعث نجات عابده گردد؟ گفت فرصتی دهید. چون روز سوم شد وزیر از خانه خود روانه منزل پادشاه گردید ناگاه در اثنای راه رسید به چند کودک که بازی می کردند و حضرت دانیال نبی (ع) کودکی بود در میان آنها و وزیر آن حضرت را نمی شناخت. چون وزیر به آنها رسید دانیال گفت:

ای بچه ها بیایید که من پادشاه شوم و فلان طفل عابده و این دو نفر قاضی شوند.

پس خاکی نزد خود جمع کرد و شمشیری از نی برای خود بساخت و به اطفال دیگر حکم کرد بگیرید دست یکی از این دو قاضی را به فلان موضع ببرید و دست دیگری را بگیرید و در موضع دیگر نگه دارید.

پس یکی از آن دو را طلبید و گفت آنچه حق است بگو و اگر حق نگویی تو را می کشم و وزیر این منظره را مشاهده می کرد و سخنان دانیال را می شنید و آن طفلی که قاضی بود گفت عابده زنا کرد پرسید چه وقت مرتکب زنا شد ؟گفت روز فلان پرسید ؟با کی گفت :با فلان پسر. پرسید ؟در کجا زنا کرد گفت فلان جا. سپس دانیال فرمود :ببرید این را به جای خود و دیگری را بیاورید. او را به جای خود بردند و دیگری را آوردند .

دانیال فرمود به چه چیز شهادت می دهی؟ گفت شهادت می دهم که عابده زنا کرده است. پرسید در چه وقت؟ گفت در فلان وقت . پرسید: با کی ؟ گفت: با فلان پسر. پرسید:در چه موضع؟ گفت: در فلان موضع و هر یک مخالف دیگری سخن گفت.

دانیال گفت :الله اکبر اینها به ناحق گواهی داده بودند. ای فلان ندا کن در میان مردم که اینها به ناحق شهادت داده اند؛ مردم حاضر شوند تا ایشان را بکشیم. چون وزیر این قصه شگفت انگیز را از آن کودک مشاهده نمود بسرعت تمام به نزد پادشاه رفت و آنچه از دانیال (ع)دیده و شنیده بود به اطلاع رسانید.

پادشاه فرستاد و دو قاضی را طلبید و ایشانرا از یکدیگر جدا کرد و هر یک را به تنهایی از خصوصیات زنای عابده سؤال نمود و هر یک خلاف دیگری سخن گفتند پس پادشاه دستور داد ندا کردند در میان مردم که حاضر شوید برای کشتن دو قاضی که به زن مؤمنه عفیفه ای افترا بسته بودند و هر دو را دستور کشتن داد

داستان زن عفیفه بنی اسرائیلی (اینجا)

از امام صادق (ع) منقولست که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
پادشاهی از بنی اسرائیل دو قاضی داشت و آن دو با مرد صالحی دوست بودند و آن مرد صالح زن بسیار جمیله صالحه ای داشت و خودش از ندیمان پادشاه بود .

روزی پادشاه آن مرد صالح را برای امر مهمی به مسافرت فرستاد .آن مرد سفارش زن خود را به آن دو قاضی نمود و خود روانه مسافرت شد پس آن دو نفر قاضی به در خانه دوست خود می آمدند که احوال زن او را بپرسند.روزی چشمشان به آن زن افتاد و به او علاقمند شدند و او را تکلیف به زنا نمودند و گفتند اگر تن به زنا در ندهی پیش پادشاه گواهی میدهیم که مرتکب زنا شده ای تا تو را سنگسار کند.

ان زن صالحه گفت هر چه خواهید بکنید من به این عمل راضی نمی شوم.

پس آن دو خائن به نزد پادشاه آمده و گواهی دادند که آن زن عابده زنا کرده است این امر به پادشاه بسیار گران آمد و غمی عظیم بر او عارض شد چون به پاکی آن زن معتقد بود و از طرفی شهادت قاضیان را نیز نمی توانست رد کند. به آنها گفت شهادت شما را قبول دارم اما بعد از سه روزدیگر او را سنگسار نمایید و در شهر ابلاغ کردند که مردم در فلان روز حاضر شوید برای کشتن فلان عابده که زنا کرده و دو قاضی به زنای او شهادت داده اند و مردم در این باب گفتگو بسیار کردند.

پادشاه به وزیرش گفت آیا در این باب چاره ای به خاطرت نمی رسد که باعث نجات عابده گردد؟ گفت فرصتی دهید. چون روز سوم شد وزیر از خانه خود روانه منزل پادشاه گردید ناگاه در اثنای راه رسید به چند کودک که بازی می کردند و حضرت دانیال نبی (ع) کودکی بود در میان آنها و وزیر آن حضرت را نمی شناخت. چون وزیر به آنها رسید دانیال گفت:

ای بچه ها بیایید که من پادشاه شوم و فلان طفل عابده و این دو نفر قاضی شوند.

پس خاکی نزد خود جمع کرد و شمشیری از نی برای خود بساخت و به اطفال دیگر حکم کرد بگیرید دست یکی از این دو قاضی را به فلان موضع ببرید و دست دیگری را بگیرید و در موضع دیگر نگه دارید.

پس یکی از آن دو را طلبید و گفت آنچه حق است بگو و اگر حق نگویی تو را می کشم و وزیر این منظره را مشاهده می کرد و سخنان دانیال را می شنید و آن طفلی که قاضی بود گفت عابده زنا کرد پرسید چه وقت مرتکب زنا شد ؟گفت روز فلان پرسید ؟با کی گفت :با فلان پسر. پرسید ؟در کجا زنا کرد گفت فلان جا. سپس دانیال فرمود :ببرید این را به جای خود و دیگری را بیاورید. او را به جای خود بردند و دیگری را آوردند .

دانیال فرمود به چه چیز شهادت می دهی؟ گفت شهادت می دهم که عابده زنا کرده است. پرسید در چه وقت؟ گفت در فلان وقت . پرسید: با کی ؟ گفت: با فلان پسر. پرسید:در چه موضع؟ گفت: در فلان موضع و هر یک مخالف دیگری سخن گفت.

دانیال گفت :الله اکبر اینها به ناحق گواهی داده بودند. ای فلان ندا کن در میان مردم که اینها به ناحق شهادت داده اند؛ مردم حاضر شوند تا ایشان را بکشیم. چون وزیر این قصه شگفت انگیز را از آن کودک مشاهده نمود بسرعت تمام به نزد پادشاه رفت و آنچه از دانیال (ع)دیده و شنیده بود به اطلاع رسانید.

پادشاه فرستاد و دو قاضی را طلبید و ایشانرا از یکدیگر جدا کرد و هر یک را به تنهایی از خصوصیات زنای عابده سؤال نمود و هر یک خلاف دیگری سخن گفتند پس پادشاه دستور داد ندا کردند در میان مردم که حاضر شوید برای کشتن دو قاضی که به زن مؤمنه عفیفه ای افترا بسته بودند و هر دو را دستور کشتن دادر

داستان زن عفیفه بنی اسرائیلی (اینجا)

از امام صادق (ع) منقولست که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
پادشاهی از بنی اسرائیل دو قاضی داشت و آن دو با مرد صالحی دوست بودند و آن مرد صالح زن بسیار جمیله صالحه ای داشت و خودش از ندیمان پادشاه بود .

روزی پادشاه آن مرد صالح را برای امر مهمی به مسافرت فرستاد .آن مرد سفارش زن خود را به آن دو قاضی نمود و خود روانه مسافرت شد پس آن دو نفر قاضی به در خانه دوست خود می آمدند که احوال زن او را بپرسند.روزی چشمشان به آن زن افتاد و به او علاقمند شدند و او را تکلیف به زنا نمودند و گفتند اگر تن به زنا در ندهی پیش پادشاه گواهی میدهیم که مرتکب زنا شده ای تا تو را سنگسار کند.

ان زن صالحه گفت هر چه خواهید بکنید من به این عمل راضی نمی شوم.

پس آن دو خائن به نزد پادشاه آمده و گواهی دادند که آن زن عابده زنا کرده است این امر به پادشاه بسیار گران آمد و غمی عظیم بر او عارض شد چون به پاکی آن زن معتقد بود و از طرفی شهادت قاضیان را نیز نمی توانست رد کند. به آنها گفت شهادت شما را قبول دارم اما بعد از سه روزدیگر او را سنگسار نمایید و در شهر ابلاغ کردند که مردم در فلان روز حاضر شوید برای کشتن فلان عابده که زنا کرده و دو قاضی به زنای او شهادت داده اند و مردم در این باب گفتگو بسیار کردند.

پادشاه به وزیرش گفت آیا در این باب چاره ای به خاطرت نمی رسد که باعث نجات عابده گردد؟ گفت فرصتی دهید. چون روز سوم شد وزیر از خانه خود روانه منزل پادشاه گردید ناگاه در اثنای راه رسید به چند کودک که بازی می کردند و حضرت دانیال نبی (ع) کودکی بود در میان آنها و وزیر آن حضرت را نمی شناخت. چون وزیر به آنها رسید دانیال گفت:

ای بچه ها بیایید که من پادشاه شوم و فلان طفل عابده و این دو نفر قاضی شوند.

پس خاکی نزد خود جمع کرد و شمشیری از نی برای خود بساخت و به اطفال دیگر حکم کرد بگیرید دست یکی از این دو قاضی را به فلان موضع ببرید و دست دیگری را بگیرید و در موضع دیگر نگه دارید.

پس یکی از آن دو را طلبید و گفت آنچه حق است بگو و اگر حق نگویی تو را می کشم و وزیر این منظره را مشاهده می کرد و سخنان دانیال را می شنید و آن طفلی که قاضی بود گفت عابده زنا کرد پرسید چه وقت مرتکب زنا شد ؟گفت روز فلان پرسید ؟با کی گفت :با فلان پسر. پرسید ؟در کجا زنا کرد گفت فلان جا. سپس دانیال فرمود :ببرید این را به جای خود و دیگری را بیاورید. او را به جای خود بردند و دیگری را آوردند .

دانیال فرمود به چه چیز شهادت می دهی؟ گفت شهادت می دهم که عابده زنا کرده است. پرسید در چه وقت؟ گفت در فلان وقت . پرسید: با کی ؟ گفت: با فلان پسر. پرسید:در چه موضع؟ گفت: در فلان موضع و هر یک مخالف دیگری سخن گفت.

دانیال گفت :الله اکبر اینها به ناحق گواهی داده بودند. ای فلان ندا کن در میان مردم که اینها به ناحق شهادت داده اند؛ مردم حاضر شوند تا ایشان را بکشیم. چون وزیر این قصه شگفت انگیز را از آن کودک مشاهده نمود بسرعت تمام به نزد پادشاه رفت و آنچه از دانیال (ع)دیده و شنیده بود به اطلاع رسانید.

پادشاه فرستاد و دو قاضی را طلبید و ایشانرا از یکدیگر جدا کرد و هر یک را به تنهایی از خصوصیات زنای عابده سؤال نمود و هر یک خلاف دیگری سخن گفتند پس پادشاه دستور داد ندا کردند در میان مردم که حاضر شوید برای کشتن دو قاضی که به زن مؤمنه عفیفه ای افترا بسته بودند و هر دو را دستور کشتن داد

داستان زن عفیفه بنی اسرائیلی (اینجا)

از امام صادق (ع) منقولست که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
پادشاهی از بنی اسرائیل دو قاضی داشت و آن دو با مرد صالحی دوست بودند و آن مرد صالح زن بسیار جمیله صالحه ای داشت و خودش از ندیمان پادشاه بود .

روزی پادشاه آن مرد صالح را برای امر مهمی به مسافرت فرستاد .آن مرد سفارش زن خود را به آن دو قاضی نمود و خود روانه مسافرت شد پس آن دو نفر قاضی به در خانه دوست خود می آمدند که احوال زن او را بپرسند.روزی چشمشان به آن زن افتاد و به او علاقمند شدند و او را تکلیف به زنا نمودند و گفتند اگر تن به زنا در ندهی پیش پادشاه گواهی میدهیم که مرتکب زنا شده ای تا تو را سنگسار کند.

ان زن صالحه گفت هر چه خواهید بکنید من به این عمل راضی نمی شوم.

پس آن دو خائن به نزد پادشاه آمده و گواهی دادند که آن زن عابده زنا کرده است این امر به پادشاه بسیار گران آمد و غمی عظیم بر او عارض شد چون به پاکی آن زن معتقد بود و از طرفی شهادت قاضیان را نیز نمی توانست رد کند. به آنها گفت شهادت شما را قبول دارم اما بعد از سه روزدیگر او را سنگسار نمایید و در شهر ابلاغ کردند که مردم در فلان روز حاضر شوید برای کشتن فلان عابده که زنا کرده و دو قاضی به زنای او شهادت داده اند و مردم در این باب گفتگو بسیار کردند.

پادشاه به وزیرش گفت آیا در این باب چاره ای به خاطرت نمی رسد که باعث نجات عابده گردد؟ گفت فرصتی دهید. چون روز سوم شد وزیر از خانه خود روانه منزل پادشاه گردید ناگاه در اثنای راه رسید به چند کودک که بازی می کردند و حضرت دانیال نبی (ع) کودکی بود در میان آنها و وزیر آن حضرت را نمی شناخت. چون وزیر به آنها رسید دانیال گفت:

ای بچه ها بیایید که من پادشاه شوم و فلان طفل عابده و این دو نفر قاضی شوند.

پس خاکی نزد خود جمع کرد و شمشیری از نی برای خود بساخت و به اطفال دیگر حکم کرد بگیرید دست یکی از این دو قاضی را به فلان موضع ببرید و دست دیگری را بگیرید و در موضع دیگر نگه دارید.

پس یکی از آن دو را طلبید و گفت آنچه حق است بگو و اگر حق نگویی تو را می کشم و وزیر این منظره را مشاهده می کرد و سخنان دانیال را می شنید و آن طفلی که قاضی بود گفت عابده زنا کرد پرسید چه وقت مرتکب زنا شد ؟گفت روز فلان پرسید ؟با کی گفت :با فلان پسر. پرسید ؟در کجا زنا کرد گفت فلان جا. سپس دانیال فرمود :ببرید این را به جای خود و دیگری را بیاورید. او را به جای خود بردند و دیگری را آوردند .

دانیال فرمود به چه چیز شهادت می دهی؟ گفت شهادت می دهم که عابده زنا کرده است. پرسید در چه وقت؟ گفت در فلان وقت . پرسید: با کی ؟ گفت: با فلان پسر. پرسید:در چه موضع؟ گفت: در فلان موضع و هر یک مخالف دیگری سخن گفت.

دانیال گفت :الله اکبر اینها به ناحق گواهی داده بودند. ای فلان ندا کن در میان مردم که اینها به ناحق شهادت داده اند؛ مردم حاضر شوند تا ایشان را بکشیم. چون وزیر این قصه شگفت انگیز را از آن کودک مشاهده نمود بسرعت تمام به نزد پادشاه رفت و آنچه از دانیال (ع)دیده و شنیده بود به اطلاع رسانید.

پادشاه فرستاد و دو قاضی را طلبید و ایشانرا از یکدیگر جدا کرد و هر یک را به تنهایی از خصوصیات زنای عابده سؤال نمود و هر یک خلاف دیگری سخن گفتند پس پادشاه دستور داد ندا کردند در میان مردم که حاضر شوید برای کشتن دو قاضی که به زن مؤمنه عفیفه ای افترا بسته بودند و هر دو را دستور کشتن داد

داستان زن عفیفه بنی اسرائیلی (اینجا)

از امام صادق (ع) منقولست که حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
پادشاهی از بنی اسرائیل دو قاضی داشت و آن دو با مرد صالحی دوست بودند و آن مرد صالح زن بسیار جمیله صالحه ای داشت و خودش از ندیمان پادشاه بود .

روزی پادشاه آن مرد صالح را برای امر مهمی به مسافرت فرستاد .آن مرد سفارش زن خود را به آن دو قاضی نمود و خود روانه مسافرت شد پس آن دو نفر قاضی به در خانه دوست خود می آمدند که احوال زن او را بپرسند.روزی چشمشان به آن زن افتاد و به او علاقمند شدند و او را تکلیف به زنا نمودند و گفتند اگر تن به زنا در ندهی پیش پادشاه گواهی میدهیم که مرتکب زنا شده ای تا تو را سنگسار کند.

ان زن صالحه گفت هر چه خواهید بکنید من به این عمل راضی نمی شوم.

پس آن دو خائن به نزد پادشاه آمده و گواهی دادند که آن زن عابده زنا کرده است این امر به پادشاه بسیار گران آمد و غمی عظیم بر او عارض شد چون به پاکی آن زن معتقد بود و از طرفی شهادت قاضیان را نیز نمی توانست رد کند. به آنها گفت شهادت شما را قبول دارم اما بعد از سه روزدیگر او را سنگسار نمایید و در شهر ابلاغ کردند که مردم در فلان روز حاضر شوید برای کشتن فلان عابده که زنا کرده و دو قاضی به زنای او شهادت داده اند و مردم در این باب گفتگو بسیار کردند.

پادشاه به وزیرش گفت آیا در این باب چاره ای به خاطرت نمی رسد که باعث نجات عابده گردد؟ گفت فرصتی دهید. چون روز سوم شد وزیر از خانه خود روانه منزل پادشاه گردید ناگاه در اثنای راه رسید به چند کودک که بازی می کردند و حضرت دانیال نبی (ع) کودکی بود در میان آنها و وزیر آن حضرت را نمی شناخت. چون وزیر به آنها رسید دانیال گفت:

ای بچه ها بیایید که من پادشاه شوم و فلان طفل عابده و این دو نفر قاضی شوند.

پس خاکی نزد خود جمع کرد و شمشیری از نی برای خود بساخت و به اطفال دیگر حکم کرد بگیرید دست یکی از این دو قاضی را به فلان موضع ببرید و دست دیگری را بگیرید و در موضع دیگر نگه دارید.

پس یکی از آن دو را طلبید و گفت آنچه حق است بگو و اگر حق نگویی تو را می کشم و وزیر این منظره را مشاهده می کرد و سخنان دانیال را می شنید و آن طفلی که قاضی بود گفت عابده زنا کرد پرسید چه وقت مرتکب زنا شد ؟گفت روز فلان پرسید ؟با کی گفت :با فلان پسر. پرسید ؟در کجا زنا کرد گفت فلان جا. سپس دانیال فرمود :ببرید این را به جای خود و دیگری را بیاورید. او را به جای خود بردند و دیگری را آوردند .

دانیال فرمود به چه چیز شهادت می دهی؟ گفت شهادت می دهم که عابده زنا کرده است. پرسید در چه وقت؟ گفت در فلان وقت . پرسید: با کی ؟ گفت: با فلان پسر. پرسید:در چه موضع؟ گفت: در فلان موضع و هر یک مخالف دیگری سخن گفت.

دانیال گفت :الله اکبر اینها به ناحق گواهی داده بودند. ای فلان ندا کن در میان مردم که اینها به ناحق شهادت داده اند؛ مردم حاضر شوند تا ایشان را بکشیم. چون وزیر این قصه شگفت انگیز را از آن کودک مشاهده نمود بسرعت تمام به نزد پادشاه رفت و آنچه از دانیال (ع)دیده و شنیده بود به اطلاع رسانید.

پادشاه فرستاد و دو قاضی را طلبید و ایشانرا از یکدیگر جدا کرد و هر یک را به تنهایی از خصوصیات زنای عابده سؤال نمود و هر یک خلاف دیگری سخن گفتند پس پادشاه دستور داد ندا کردند در میان مردم که حاضر شوید برای کشتن دو قاضی که به زن مؤمنه عفیفه ای افترا بسته بودند و هر دو را دستور کشتن داد

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:44:00 ق.ظ ]




 

 

شاید در مقام ادعا همه انسان ها خود را مؤمن، خوش اخلاق، متعهّد، عفیف و… بدانند اما آنچه که می تواند شاهد صدق گفتار و ادعای انسان باشد، رفتار و عملکرد اوست. عفت را همه زنان دوست دارند اما کسی این ارزش و مقام عالی انسانی را داراست که ویژگی های زیر را دارا باشد:

1- سنگینی و وقار

زنان عفیفه از هر کار سبک و نامناسبی که موجب جلب توجه دیگران شود پرهیز می کنند. مثلًا راه رفتن، لباس پوشیدن و رفتارشان به گونه ای نیست که نامحرمان را به سوی خود جذب نمایند.

قرآن درباره دختران حضرت شعیب علیه السلام می فرماید:

فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِی یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ ما سَقَیتَ لَنا[1]

ناگهان یکی از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالی که با نهایت حیا، گام برمی داشت، گفت: «پدرم از تو دعوت می کند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را که برای ما انجام دادی به تو بپردازد. »

وقار و سنگینی ناشی از این است که روح آدمی به واسطه ادیان، عمیق تر و نافذتر و دوراندیش تر می شود.

2- عفت در سخن گفتن

زنان عفیفه، کم سخن می گویند، ساده و آرام و بدون ناز و کرشمه حرف می زنند و از سخنان غیر ضروری به خصوص با نامحرمان دوری می کنند.

3- پرهیز از خودنمایی

از ویژگی های زنان عفیفه آن است که از آنچه که مظهر خودنمایی باشد پرهیز می کنند، همچون نشان دادن زینت های خود، یا بیرون گذاشتن قسمتی از موی سر یا آرایش کردن برای نامحرمان. خداوند در قرآن می فرماید:

لا یبْدِینَ زِینَتَهُنَ[2]

زنان عفیف، زینت خود را در برابر نامحرمان آشکار نمی سازند.

4- پوشش مناسب

زنان عفیفه از انتخاب لباس های نازک و چسبان و رنگ های تند و زننده که موجب جذب نامحرمان به سوی خود می شوند اجتناب می کنند.

5- کنترل رفت و آمدها

این گونه زنان از رفتن به مراکز و مکان های آلوده و نامناسب، چون مجالس گناه و لهو و لعب و. . . خودداری می کنند

 

 

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:41:00 ق.ظ ]




سحرگاهی در سامرا، دعایی از حضرت قائم (علیه السلام) شنیدم و کلماتی از آن را حفظ کردم.

ایشان برای زندگان و مردگان دعا می فرمودند واز جمله کلمات آن حضرت این بودکه عرضه می‌داشتند: وابقهم واحیهم فی عزنا و ملکنا وسلطاننا ودولتنا.

(خدایا شیعیان را حفظ کن وآنها را در دولت وسلطنت ما، حیات ده).

این قضیه در شب چهارشنبه سیزدهم ذی قعده سال 638، برایم اتفاق افتاد.

***

سید بن طاووس (رحمة الله علیه) می‌فرماید: سحرگاهی در سرداب مقدس بودم.

ناگاه صدای مولایم را شنیدم که برای شیعیان خود دعا می کردند وعرضه می داشتند: اللهم ان شیعتنا خلقت من شعاع انوارنا و بقیة طینتنا و قد فعلوا ذنوبا کثیرة اتکالا علی حبنا وولایتنا فان کانت ذنوبهم بینک وبینهم فاصفح عنهم فقد رضینا و ما کان منها فیما بینهم فاصلح بینهم و قاص بها عن خمسنا و ادخلهم الجنة فزحزحهم عن النار و لا تجمع بینهم و بین اعدائنا فی سخطک.

ترجمه دعا این است: خدایا شیعیان ما را از شعاع نور ما و بقیه طینت ما خلق کرده‌ای، آنها گناهان زیادی با اتکاء بر محبت به ما و ولایت ما، کرده‌اند، اگر گناهان آنها گناهی است که در ارتباط با تو است، از آنها بگذر که ما را راضی کرده‌ای وآنچه از گناهان آنها، در ارتباط با خودشان هست، خودت بین آنها را اصلاح کن و از خمسی که حق مااست، به آنها بده تا راضی شوند و آنها را از آتش جهنم نجات بده و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما.(برکات حضرت ولی عصر (عج) حکایات عبقری حسان صص297-

سحرگاهی در سامرا، دعایی از حضرت قائم (علیه السلام) شنیدم و کلماتی از آن را حفظ کردم.

ایشان برای زندگان و مردگان دعا می فرمودند واز جمله کلمات آن حضرت این بودکه عرضه می‌داشتند: وابقهم واحیهم فی عزنا و ملکنا وسلطاننا ودولتنا.

(خدایا شیعیان را حفظ کن وآنها را در دولت وسلطنت ما، حیات ده).

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:39:00 ق.ظ ]




حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان با رعایت امانت نقل گردیده است.
 
حکایت وصل(اینجا)

 


نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.

هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.

 


در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! …. همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.

در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »

 


کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .

 


به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»

 


میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»

با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»

 


میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:

 


« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.

 


شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.

در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.

 


در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.

 


حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.

آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »

 


من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.

 

 

 

مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.

 

 

 

روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.

 


تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.

 


صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »

 

 

 

میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:

 


« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید… »

 


هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! …. او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود….»

 


آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار….!! »

 


با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.

 


امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم….»

 

 

 

صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.

 


چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد.

 


مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! … او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود….» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست.

 


صبح فردای آن روز ، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: « می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.

 


در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید.

موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید.

مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود: « مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»

 


اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد

حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان با رعایت امانت نقل گردیده است.
 
حکایت وصل(اینجا)

 


نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.

هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.

 


در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! …. همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.

در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »

 


کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .

 


به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»

 


میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»

با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»

 


میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:

 


« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.

 


شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.

در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.

 


در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.

 


حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.

آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »

 


من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.

 

 

 

مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.

 

 

 

روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.

 


تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.

 


صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »

 

 

 

میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:

 


« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید… »

 


هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! …. او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود….»

 


آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار….!! »

 


با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.

 


امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم….»

 

 

 

صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.

 


چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد.

 


مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! … او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود….» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست.

 


صبح فردای آن روز ، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: « می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.

 


در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید.

موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید.

مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود: « مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»

 


اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد

حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان با رعایت امانت نقل گردیده است.
 
حکایت وصل(اینجا)

 


نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.

هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.

 


در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! …. همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.

در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »

 


کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .

 


به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»

 


میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»

با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»

 


میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:

 


« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.

 


شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.

در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.

 


در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.

 


حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.

آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »

 


من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.

 

 

 

مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.

 

 

 

روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.

 


تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.

 


صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »

 

 

 

میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:

 


« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید… »

 


هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! …. او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود….»

 


آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار….!! »

 


با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.

 


امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم….»

 

 

 

صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.

 


چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد.

 


مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! … او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود….» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست.

 


صبح فردای آن روز ، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: « می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.

 


در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید.

موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید.

مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود: « مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»

 


اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-07-09] [ 10:32:00 ق.ظ ]




به همت معاونت فرهنگی مدرسه علمیه خواهران آبدانان

ابتکاری دیگر از معاونت فرهنگی مدرسه علمیه جوادلائمه"ع"خواهران آبدانان تشکیل صندوق سخاوتمندان برای تهیه جهاز افراد بی بضاعت در شهرستان

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1397-07-08] [ 10:37:00 ق.ظ ]




شرح و تفسیر آیه 16 سوره مبارکه حدید

آیه ای که دزد را هم مومن می کند

یاد خداوند اگر در عمق جان قرار گیرد، و همچنین شنیدن آیاتى که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود، باید مایه خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اینجا سخت ملامت مى کند که; چرا در برابر این امور، خاشع نمى شوند؟

 

 

خداوند در آیه 16 سوره حدید، مومنین را مورد خطاب قرار می دهد و در قالب یک سوال آن ها را مواخذه می کند.« أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛ آیا برای اهل ایمان وقت آن نرسیده که دل هایشان برای یاد خدا و قرآنی که نازل شده نرم و فروتن شود؟»
خطاب آیه گرچه برای مواخذه است اما از طرفی آنقدر پر نفوذ است که هر انسان سلیم النفسی را به فکر وا می دارد و باعث خجالت مومن می شود.
فکرش را بکنید خداوند می گوید ای بنده من این مسیر اشتباه را رفتی، عیب ندارد، وقت آن نرسیده که به سمت خالق خود برگردی؟

تفسیر آیه

رسـيـدن وقـت هـر چـيـز اسـت، و خـشـوع قـلب آن تـاثـيـرى اسـت كـه قـلب آدمـى در قـبـال مشاهده عظمت و كبريايى عظيمى به خود مى گيرد، و منظور از ذكر خدا هر چيزى است كـه خـدا را بـه ياد آدمى بيندازد.
«تَخْشَعُ» از ماده «خشوع» به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است که در برابر حقیقت مهم یا شخص بزرگى، به انسان دست مى دهد.
روشن است، یاد خداوند اگر در عمق جان قرار گیرد، و همچنین شنیدن آیاتى که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود، باید مایه خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اینجا سخت ملامت مى کند که; چرا در برابر این امور، خاشع نمى شوند؟; و چرا همچون بسیارى از امتهاى پیشین، گرفتار غفلت و بى خبرى شده اند؟ همان غفلتى که نتیجه آن قساوت دل، و همان قساوتى که ثمره آن فسق و گناه است!
آیا تنها به ادعاى ایمان قناعت کردن، و از کنار این مسائل مهم، به سادگى گذشتن، و تن به زندگى مرفه سپردن، در ناز و نعمت زیستن، و پیوسته مشغول عیش و نوش بودن، با ایمان سازگار است؟!

خواجه نصیرالدین طوسی در تعریف خشوع می گوید: «خشوع، خضوع آمیخته با ترس یا محبت است، بدین‌نحو که در اثر هیبت و عظمت محبوب بلندمرتبه، قوای طبیعی نفس به حالت سکون درمی‌آید.»

 

گناه کردی که با شنیدن این آیه توبه کرد

«فضیل» که در کتب رجال، به عنوان یکى از راویان موثق، از امام صادق(علیه السلام)و از زهاد معروف، معرفى شده و در پایان عمر، در جوار «کعبه» مى زیست و همانجا در «روز عاشورا» بدرود حیات گفت، در آغاز کار، راهزن خطرناکى بود که همه مردم از او وحشت داشتند.
از نزدیکى یک آبادى مى گذشت، دخترکى را دید و نسبت به او علاقه مند شد، عشق سوزان دخترک «فضیل» را وادار کرد که شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود، و تصمیم داشت به هر قیمتى شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود که در یکى از خانه هاى اطراف، شخص بیدار دلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ…» این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده «فضیل» نشست، درد و سوزى در درون دل احساس کرد، تکان عجیبى خورد، اندکى در فکر رفت، این کیست که سخن مى گوید؟ و به چه کسى این پیام را مى دهد؟ به من مى گوید: اى فضیل! «آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوى؟ از این راه خطا برگردى؟ از این آلودگى خود را بشوئى؟ و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى «فضیل» بلند شد، و پیوسته مى گفت: بَلى وَ اللّهِ قَدْ آنَ، بَلى وَ اللّهِ قَدْ آنَ!: به خدا سوگند وقت آن رسیده است، به خدا سوگند وقت آن رسیده است»!

تفسیر عرفانی آیه

خواجه نصیرالدین طوسی در تعریف خشوع می گوید: «خشوع، خضوع آمیخته با ترس یا محبت است، بدین‌نحو که در اثر هیبت و عظمت محبوب بلندمرتبه، قوای طبیعی نفس به حالت سکون درمی‌آید.»
یعنی آنقدر برای محبوب ارزش و قداست و عظمت قائل باشیم که نفس سرکش خود را ساکن کرده و همانی را بخواهیم که محبوبمان بدان میل دارد.

«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ…» این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده «فضیل» نشست، درد و سوزى در درون دل احساس کرد، تکان عجیبى خورد، اندکى در فکر رفت، این کیست که سخن مى گوید؟ و به چه کسى این پیام را مى دهد؟ به من مى گوید: اى فضیل! «آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوى؟ از این راه خطا برگردى؟ از این آلودگى خود را بشوئى؟ و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى «فضیل» بلند شد، و پیوسته مى گفت: بَلى وَ اللّهِ قَدْ آنَ!:  به خدا سوگند وقت آن رسیده است»!



حالا فرض کنید محبوب ما خداوندی باشد که با عظمت ترین موجود عالم است، وجودی که بر همه عالم تسلط دارد و ناظر ظاهر و باطن انسان ها است؛ آیا نباید در برابر چنین محبوبی خشوع داشت و خواسته او را به خواسته خود ترجیح داد؟
نکته جالب در تفسیر عرفانی خشوع این است که خشوع ناشی از یک حسی بین ترس و محبت است. عاشق ها از طرفی می ترسند کاری کنند که معشوق خوشش نیاید و از طرفی کشش عجیبی به معشوق خود دارند.

خشوع دارای سه مرتبه است: درجه نخست (مبتدیان)، تعبد به امر خداست و تسلیم حکم او شدن در کمال خضوع و همراه با عجز و مسکنت و اعتقاد به این‌که حق او را می‌بیند، ولو این‌که بنده حق را نبیند. درجه دوم (متوسطان) آن است که شخص بر اثر وقوف به کاستی های نفس، منتظر بروز آفات و امراض نفس همچون عُجب و ریا باشد و از این جهت حالت خشوع به وی دست دهد. همچنین از آفات نیت و عمل بترسد، حقوق دیگران را بر حقوق خود مقدّم بدارد، به فضل دیگران اذعان و فضل خود را فراموش کند و نفس خود را پاک و مبرا نداند. درجه سوم خشوع (منتهیان) آن است که شخص در مقام مکاشفه گرفتار شطحیات نگردد و در قبض و بسط ، خویش را مهار کند و به یاری خشوع، احوال و کرامات خود را پنهان سازد.

شرح و تفسیر آیه 16 سوره مبارکه حدید

آیه ای که دزد را هم مومن می کند

یاد خداوند اگر در عمق جان قرار گیرد، و همچنین شنیدن آیاتى که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود، باید مایه خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اینجا سخت ملامت مى کند که; چرا در برابر این امور، خاشع نمى شوند؟

 

 

خداوند در آیه 16 سوره حدید، مومنین را مورد خطاب قرار می دهد و در قالب یک سوال آن ها را مواخذه می کند.« أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ؛ آیا برای اهل ایمان وقت آن نرسیده که دل هایشان برای یاد خدا و قرآنی که نازل شده نرم و فروتن شود؟»
خطاب آیه گرچه برای مواخذه است اما از طرفی آنقدر پر نفوذ است که هر انسان سلیم النفسی را به فکر وا می دارد و باعث خجالت مومن می شود.
فکرش را بکنید خداوند می گوید ای بنده من این مسیر اشتباه را رفتی، عیب ندارد، وقت آن نرسیده که به سمت خالق خود برگردی؟

تفسیر آیه

رسـيـدن وقـت هـر چـيـز اسـت، و خـشـوع قـلب آن تـاثـيـرى اسـت كـه قـلب آدمـى در قـبـال مشاهده عظمت و كبريايى عظيمى به خود مى گيرد، و منظور از ذكر خدا هر چيزى است كـه خـدا را بـه ياد آدمى بيندازد.
«تَخْشَعُ» از ماده «خشوع» به معنى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است که در برابر حقیقت مهم یا شخص بزرگى، به انسان دست مى دهد.
روشن است، یاد خداوند اگر در عمق جان قرار گیرد، و همچنین شنیدن آیاتى که بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شده است هرگاه به درستى تدبر شود، باید مایه خشوع گردد، ولى قرآن گروهى از مؤمنان را در اینجا سخت ملامت مى کند که; چرا در برابر این امور، خاشع نمى شوند؟; و چرا همچون بسیارى از امتهاى پیشین، گرفتار غفلت و بى خبرى شده اند؟ همان غفلتى که نتیجه آن قساوت دل، و همان قساوتى که ثمره آن فسق و گناه است!
آیا تنها به ادعاى ایمان قناعت کردن، و از کنار این مسائل مهم، به سادگى گذشتن، و تن به زندگى مرفه سپردن، در ناز و نعمت زیستن، و پیوسته مشغول عیش و نوش بودن، با ایمان سازگار است؟!

خواجه نصیرالدین طوسی در تعریف خشوع می گوید: «خشوع، خضوع آمیخته با ترس یا محبت است، بدین‌نحو که در اثر هیبت و عظمت محبوب بلندمرتبه، قوای طبیعی نفس به حالت سکون درمی‌آید.»

 

گناه کردی که با شنیدن این آیه توبه کرد

«فضیل» که در کتب رجال، به عنوان یکى از راویان موثق، از امام صادق(علیه السلام)و از زهاد معروف، معرفى شده و در پایان عمر، در جوار «کعبه» مى زیست و همانجا در «روز عاشورا» بدرود حیات گفت، در آغاز کار، راهزن خطرناکى بود که همه مردم از او وحشت داشتند.
از نزدیکى یک آبادى مى گذشت، دخترکى را دید و نسبت به او علاقه مند شد، عشق سوزان دخترک «فضیل» را وادار کرد که شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود، و تصمیم داشت به هر قیمتى شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود که در یکى از خانه هاى اطراف، شخص بیدار دلى مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ…» این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده «فضیل» نشست، درد و سوزى در درون دل احساس کرد، تکان عجیبى خورد، اندکى در فکر رفت، این کیست که سخن مى گوید؟ و به چه کسى این پیام را مى دهد؟ به من مى گوید: اى فضیل! «آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوى؟ از این راه خطا برگردى؟ از این آلودگى خود را بشوئى؟ و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى «فضیل» بلند شد، و پیوسته مى گفت: بَلى وَ اللّهِ قَدْ آنَ، بَلى وَ اللّهِ قَدْ آنَ!: به خدا سوگند وقت آن رسیده است، به خدا سوگند وقت آن رسیده است»!

تفسیر عرفانی آیه

خواجه نصیرالدین طوسی در تعریف خشوع می گوید: «خشوع، خضوع آمیخته با ترس یا محبت است، بدین‌نحو که در اثر هیبت و عظمت محبوب بلندمرتبه، قوای طبیعی نفس به حالت سکون درمی‌آید.»
یعنی آنقدر برای محبوب ارزش و قداست و عظمت قائل باشیم که نفس سرکش خود را ساکن کرده و همانی را بخواهیم که محبوبمان بدان میل دارد.

«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ…» این آیه همچون تیرى بر قلب آلوده «فضیل» نشست، درد و سوزى در درون دل احساس کرد، تکان عجیبى خورد، اندکى در فکر رفت، این کیست که سخن مى گوید؟ و به چه کسى این پیام را مى دهد؟ به من مى گوید: اى فضیل! «آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوى؟ از این راه خطا برگردى؟ از این آلودگى خود را بشوئى؟ و دست به دامن توبه زنى؟! ناگهان صداى «فضیل» بلند شد، و پیوسته مى گفت: بَلى وَ اللّهِ قَدْ آنَ!:  به خدا سوگند وقت آن رسیده است»!



حالا فرض کنید محبوب ما خداوندی باشد که با عظمت ترین موجود عالم است، وجودی که بر همه عالم تسلط دارد و ناظر ظاهر و باطن انسان ها است؛ آیا نباید در برابر چنین محبوبی خشوع داشت و خواسته او را به خواسته خود ترجیح داد؟
نکته جالب در تفسیر عرفانی خشوع این است که خشوع ناشی از یک حسی بین ترس و محبت است. عاشق ها از طرفی می ترسند کاری کنند که معشوق خوشش نیاید و از طرفی کشش عجیبی به معشوق خود دارند.

خشوع دارای سه مرتبه است: درجه نخست (مبتدیان)، تعبد به امر خداست و تسلیم حکم او شدن در کمال خضوع و همراه با عجز و مسکنت و اعتقاد به این‌که حق او را می‌بیند، ولو این‌که بنده حق را نبیند. درجه دوم (متوسطان) آن است که شخص بر اثر وقوف به کاستی های نفس، منتظر بروز آفات و امراض نفس همچون عُجب و ریا باشد و از این جهت حالت خشوع به وی دست دهد. همچنین از آفات نیت و عمل بترسد، حقوق دیگران را بر حقوق خود مقدّم بدارد، به فضل دیگران اذعان و فضل خود را فراموش کند و نفس خود را پاک و مبرا نداند. درجه سوم خشوع (منتهیان) آن است که شخص در مقام مکاشفه گرفتار شطحیات نگردد و در قبض و بسط ، خویش را مهار کند و به یاری خشوع، احوال و کرامات خود را پنهان سازد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:28:00 ق.ظ ]




جایگاه همسایه داری در اسلام

همسایه آن قدر در آرامش و امنیت انسان نقش دارد كه قبل از خرید منزل گرفتن امتیاز است مكانی و ساختمانی باید نسبت به همسایه‌ها دقت نمود. پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «الْتَمِسُوا الْجَارَ قَبْلَ شِرَاءِ الدَّارِ وَ الرَّفِیقَ قَبْلَ الطَّرِیقِ؛ پیش از خانه خریدن، همسایه را بجویید و پیش از سفر كردن، رفیق را بیابید!»

 

زندگی اجتماعی و جمعی بشر، در عین حال كه محسّنات و نقطه‌های مثبت و قابل تمجیدی دارد، برخی آثار منفی و زیانبار را نیز در پی دارد، مانند: آلودگی شهرها، بالا رفتن قیمت مسكن، تراكم جمعیت بیش از حد و اندازه كه بر اثر ازدحامها به وجود می‌آید؛ ندا می‌طلبد كه قوانین و دستوراتی وضع شود تا زندگی جمعی را سر و سامان بدهد و بشر به راحتی بتواند به زندگی و زندگانی فردی خویش در كنار جمع ادامه دهد. یكی از مواردی كه نیاز به وجود قوانین و دستورات فقهی و اخلاقی دارد، همسایه داری است.
اسلام به عنوان یك دین كامل و اجتماع ساز و تأمین كننده سعادت دنیوی و اخروی انسان، قرنها بیش‌تر از توسعه زندگی شهری امروزی، دستورات و توصیه‌های اخلاقی و حقوقی را برای همسایه داری در نظر گرفته است كه با مراعات آن انسانها می‌توانند در كنار هم به راحتی و آسایش زندگی كنند. آنچه پیش رو دارید، گامی است در این مسیر، امید كه برای همه مفید و قابل استفاده باشد.

اهمّیت همسایه داری
قرآن كریم این كتاب جاوید و ماندگار الهی، در كنار دستور به پرستش الهی و احسان به پدر و مادر و بستگان و خویشاوندان، توصیه به نیكی و احسان در حق همسایگان نموده است؛ آنجا كه می‌فرماید: «وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَیئاً وَ بِالْوالِدَینِ إِحْساناً وَ بِذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساكینِ وَ الْجارِ ذِی الْقُرْبی وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبیلِ»؛ «و خدا را بپرستید و هیچ چیز را همتای او قرار ندهید و به پدر و مادر و همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسكینان و همسایه نزدیك و همسایه دور و دوست و همنشین و واماندگان در سفر نیكی كنید!»
قرار گرفتن مراعات حق همسایه در كنار حق بندگی و نیكی به والدین، نشان از اهمّیت همسایه‌داری در منظر قرآن دارد. در روایات نیز تعبیرات نغر و زیبایی درباره اهمّت همسایه‌داری آمده كه به نمونه‌هایی اشاره می‌شود:

1. احترام همسایه

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «حُرْمَةُ الْجَارِ عَلَی الْإِنْسَانِ كَحُرْمَةِ أُمِّهِ؛ حرمت همسایه بر [عهده] انسان مانند احترام به مادرش می‌باشد.»

2. نشانه سعادت

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءُ الْمَسْكَن وَ الْجَارُ الصَّالِحُ وَ الْمَرْكَبُ الْهَنِی ءُ؛ خانه و همسایه خوب و مركب راهوار از خوشبختی مرد است.» البته این موارد، مربوط به سعادت دنیا است، نه سعادت آخرت.

3. سفارش پیامبر صلی‌الله علیه و آله

علی علیه السلام فرمود: «اللَّهَ اللَّهَ فِی جِیرَانِكُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیةُ نَبِیكُمْ مَا زَالَ یوصِی بِهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیوَرِّثُهُمْ؛ خدا را! خدا را! درباره همسایگان [و حقوقشان را رعایت كنید] كه وصیت پیامبر شماست و همواره به خوشرفتاری با همسایگان سفارش می‌كرد تا آنجا كه گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد كرد.»

4. معیار نیكوكار بودن

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «اِذا اَثنی عَلَیكَ جیرانُكَ اَنَّكَ مُحْسِنٌ فَاَنْتَ مُحْسِنٌ وَ اِذا اَثْنی عَلَیكَ جیرانُكَ اَنَّكَ مُسِی ءٌ؛ هر گاه همسایگانت هنگام ثنا و سخن گفتن درباره تو، تو را نیكوكار بدانند، پس تو نیكوكاری، و اگر همسایه گانت بدكارت شمارند، تو بدكاری.» چرا كه ممكن است انسان در غیر محل خود عیوب خویش را پنهان كند و خوبی و بدی او شناخته نشود؛ ولی در همسایگی واقعیت انسان آشكار می‌شود. به این جهت، فردی كه همسایه‌ها نیكوكار بدانند، واقعاً نیكوكار است.

5. رفع بلا

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «اِنَّ اللَّه تَعالی لَیدْفَعُ بِالْمسْلِمِ الصَّالِحِ عَنْ مِأَةِ اَهْلِ بَیتٍ مِنْ جیرانِهِ الْبَلاءَ؛ به راستی خداوند بلند مرتبه به واسطه مسلمانان درستكار، بلا را از صد خانه همسایه‌اش دور می‌كند.» بنابراین همچنان كه خدا به بركت مكه عذاب را از اهل آن و به بركت پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله بلا را از مكّه و مدینه دور كرده، وجود همسایه مؤمن باعث رفع بلا از همسایه می‌شود.

6. اوّل همسایه، بعد خرید خانه

همسایه آن قدر در آرامش و امنیت انسان نقش دارد كه قبل از خرید منزل گرفتن امتیاز است مكانی و ساختمانی باید نسبت به همسایه‌ها دقت نمود.
پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «الْتَمِسُوا الْجَارَ قَبْلَ شِرَاءِ الدَّارِ وَ الرَّفِیقَ قَبْلَ الطَّرِیقِ؛ پیش از خانه خریدن، همسایه را بجویید و پیش از سفر كردن، رفیق را بیابید!»
چون عیب خانه را می‌توان با تعمیر بر طرف كرد، ولی همسایه معیوب را به راحتی نمی‌توان اصلاح نمود.

7. امان از همسایه بد

پیامبر اكرم صلی الله علیه وآله فرمود: «اِسْتَعیدُوا بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ جارِ الْمُقامِ فَاِنَّ جارَ الْمُسافِرِ اِذا شاءَ اَنْ یزایلَ زایلَ؛ از شرّ همسایه ماندنی به خدا پناه آورید؛ زیرا همسایه‌ی مسافر هرگاه بخواهد برود می‌رود.»
و همچنین فرمود: «ثَلاثَۀٌ هُنَّ اُمُّ الفُواقِرِ… وَ جارٌ عَینُهُ تَرعاکَ و قَلبُهُ یَنعاکَ، اِن رَأی حَسَنَۀً دَفَنَها و لَم یُفشِها، وَ اِن رَأی سَیِّئَۀً اَظهَرَها و أَذاعَها؛ سه چیز در راس مصیبت‌های کمرشکن است…. و همسایه‌ای که چشمانش تو را می‌پاید و دلش خواهان رسوایی توست، اگر خوبی ببیند آن را می‌پوشاند و فاش نمی‌سازد و اگر بدی ببینید آن را آشکار و همه جا پخش می‌کند

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:26:00 ق.ظ ]




آیا عذرخواهی گناهکاران در قیامت فایده ای دارد؟

عده ای معتقدند در قرآن کریم پیرامون معذرت خواهی گناهکاران در قیامت تضاد وجود دارد. اما واقعیت آن است که بر اساس آیات قرآن دنیا تنها جایی است که خداوند به ما اختیار داده تا در آن عمل کنیم و در صورت اشتباه عذرخواهی کنیم. اما قیامت مجالی برای عذرخواهی و توبه وجود ندارد.

 

یکی از شبهات مطرح پیرامون قرآن کریم تضاد در آیات قرآن پیرامون معذرت خواهی گناهکاران در روز قیامت است. بر اساس این شبهه خداوند در آیه ای می فرماید به گناهکاران اجازه معذرت خواهی داده نمی شود و در آیه ای دیگر بر خلاف آن چنین مطرح شده که آنها در قیامت معذرت خواهی می کنند. برای روشن شدن این موضوع چند نکته را یادآور می شوم:

1. خداوند با توجه به اختیاری که به انسان داده، دنیا را محلی برای انجام عمل قرار داده و آخرت را محل رسیدگی به اعمال و بر همین اساس اگر انسان با توجه به اختیار خویش گناهی یا ظلمی انجام داد تنها در همین دنیا می تواند عذر خواهی کرده و از عمل خویش توبه نماید. توبه یا همان عذرخواهی از خداوند ، بابی است که تنها در عالم دنیا برای انسان ها گشوده شده و این در با مردن انسان بسته می شود و راهی برای عذرخواهی در عالم قیامت وجود ندارد. خدای متعال در این زمینه می فرماید: « وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَـئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ برای کسانی که کارهای بد را انجام می‌دهند، و هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا می‌رسد می‌گوید: «الان توبه کردم!» توبه نیست؛ و نه برای کسانی که در حال کفر از دنیا می‌روند؛ اینها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده‌ایم »[نساء/18]
2. با توجه به نکته اول؛ قیامت مجالی برای عذرخواهی نیست اما این امر منافات ندارد با اینکه مجرمان و گناهکاران وقتی عذاب الهی را می بینند و ترس تمام وجود آنها را فرا می گیرد برای رهایی خود از عذاب شروع به عذرخواهی می کنند کما اینکه در امور دنیوی نیز به همین منوال است. از همین روست که در آیاتی مانند «فيَوْمَئِذٍ لَا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُون؛ آن روز عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان ندارد، و توبه آنان پذیرفته نمی‌شود.»[روم/57]  و آیه « يوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّار؛ روزی که عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان نمی‌بخشد؛ و لعنت خدا برای آنها، و خانه (و جایگاه) بد نیز برای آنان است.»[غافر/52] به صورت صریح و روشن بیان شده که معذرت خواهی و توبه ظالمان و گناهکاران در قیامت سودی به حال آنها ندارد.

3.قیامت دارای موقف های متعددی است که در برخی از آنها بر دهان انسان مهر زده می شود و اعضاء و جوارح او بر علیه او شهادت می دهند « يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون؛ در آن روز زبانها و دستها و پاهایشان بر ضدّ آنها به اعمالی که مرتکب می‌شدند گواهی می‌دهد! »[نور/24] از این رو ممکن است آیاتی که در آنها موضوع عدم اذن و اجازه به گناهکاران برای معذرت خواهی مطرح شده مربوط به این موقف ها باشد. در این زمینه قرآن کریم می فرماید: « هَـذَا يَوْمُ لَا يَنطِقُونَ * وَلَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُون؛ امروز روزی است که سخن نمی‌گویند (و قادر بر دفاع از خویشتن نیستند* و به آنها اجازه داده نمی‌شود که عذرخواهی کنند.»[مرسلات/35،36]
نتیجه
با توجه به نکات مطرح شده در بالا عبارت است از اینکه توبه و عذرخواهی تنها مربوط به عالم دنیاست و در قیامت اگر هم عذرخواهی باشد مربوط به گناهکارانی است که از ترس عذاب برای کارهای خود توجیهاتی می آورند و عذرخواهی می کنند.
در برخی از موقف های قیامت انسان قادر به سخن گفتن نیست و تنها اعضاء و جوارحش بر علیه او شهادت می دهند. لذا مجموع این آیات در خصوص عذرخواهی ظالمان و گناهکاران در قیامت و موقف های مختلف است و هیجگونه تضادی با هم ندارند.

آیا عذرخواهی گناهکاران در قیامت فایده ای دارد؟

عده ای معتقدند در قرآن کریم پیرامون معذرت خواهی گناهکاران در قیامت تضاد وجود دارد. اما واقعیت آن است که بر اساس آیات قرآن دنیا تنها جایی است که خداوند به ما اختیار داده تا در آن عمل کنیم و در صورت اشتباه عذرخواهی کنیم. اما قیامت مجالی برای عذرخواهی و توبه وجود ندارد.

 

یکی از شبهات مطرح پیرامون قرآن کریم تضاد در آیات قرآن پیرامون معذرت خواهی گناهکاران در روز قیامت است. بر اساس این شبهه خداوند در آیه ای می فرماید به گناهکاران اجازه معذرت خواهی داده نمی شود و در آیه ای دیگر بر خلاف آن چنین مطرح شده که آنها در قیامت معذرت خواهی می کنند. برای روشن شدن این موضوع چند نکته را یادآور می شوم:

1. خداوند با توجه به اختیاری که به انسان داده، دنیا را محلی برای انجام عمل قرار داده و آخرت را محل رسیدگی به اعمال و بر همین اساس اگر انسان با توجه به اختیار خویش گناهی یا ظلمی انجام داد تنها در همین دنیا می تواند عذر خواهی کرده و از عمل خویش توبه نماید. توبه یا همان عذرخواهی از خداوند ، بابی است که تنها در عالم دنیا برای انسان ها گشوده شده و این در با مردن انسان بسته می شود و راهی برای عذرخواهی در عالم قیامت وجود ندارد. خدای متعال در این زمینه می فرماید: « وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَـئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ برای کسانی که کارهای بد را انجام می‌دهند، و هنگامی که مرگ یکی از آنها فرا می‌رسد می‌گوید: «الان توبه کردم!» توبه نیست؛ و نه برای کسانی که در حال کفر از دنیا می‌روند؛ اینها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده‌ایم »[نساء/18]
2. با توجه به نکته اول؛ قیامت مجالی برای عذرخواهی نیست اما این امر منافات ندارد با اینکه مجرمان و گناهکاران وقتی عذاب الهی را می بینند و ترس تمام وجود آنها را فرا می گیرد برای رهایی خود از عذاب شروع به عذرخواهی می کنند کما اینکه در امور دنیوی نیز به همین منوال است. از همین روست که در آیاتی مانند «فيَوْمَئِذٍ لَا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُون؛ آن روز عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان ندارد، و توبه آنان پذیرفته نمی‌شود.»[روم/57]  و آیه « يوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّار؛ روزی که عذرخواهی ظالمان سودی به حالشان نمی‌بخشد؛ و لعنت خدا برای آنها، و خانه (و جایگاه) بد نیز برای آنان است.»[غافر/52] به صورت صریح و روشن بیان شده که معذرت خواهی و توبه ظالمان و گناهکاران در قیامت سودی به حال آنها ندارد.

3.قیامت دارای موقف های متعددی است که در برخی از آنها بر دهان انسان مهر زده می شود و اعضاء و جوارح او بر علیه او شهادت می دهند « يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون؛ در آن روز زبانها و دستها و پاهایشان بر ضدّ آنها به اعمالی که مرتکب می‌شدند گواهی می‌دهد! »[نور/24] از این رو ممکن است آیاتی که در آنها موضوع عدم اذن و اجازه به گناهکاران برای معذرت خواهی مطرح شده مربوط به این موقف ها باشد. در این زمینه قرآن کریم می فرماید: « هَـذَا يَوْمُ لَا يَنطِقُونَ * وَلَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُون؛ امروز روزی است که سخن نمی‌گویند (و قادر بر دفاع از خویشتن نیستند* و به آنها اجازه داده نمی‌شود که عذرخواهی کنند.»[مرسلات/35،36]
نتیجه
با توجه به نکات مطرح شده در بالا عبارت است از اینکه توبه و عذرخواهی تنها مربوط به عالم دنیاست و در قیامت اگر هم عذرخواهی باشد مربوط به گناهکارانی است که از ترس عذاب برای کارهای خود توجیهاتی می آورند و عذرخواهی می کنند.
در برخی از موقف های قیامت انسان قادر به سخن گفتن نیست و تنها اعضاء و جوارحش بر علیه او شهادت می دهند. لذا مجموع این آیات در خصوص عذرخواهی ظالمان و گناهکاران در قیامت و موقف های مختلف است و هیجگونه تضادی با هم ندارند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:25:00 ق.ظ ]




انسان بعد از مرگ کجا میرود آیا روح انسان بعد مرگ با ما ارتباط دارد؟

 

روح پس از آن كه به وسیله فرشته مرگ قبض شد، در جهان دیگری به نام برزخ قرار می‌گیرد و ارتباط او با دنیا قطع می‌گردد؛ البته رابطه روح با افرادی كه در دنیا هستند، امری محال و غیرممكن نیست‌، امّا چنین نیست كه روح هر فردی بتواند با هر كسی كه بخواهد رابطه برقرار كند، چنان كه انسان‌های زنده هم نمی‌توانند با ارواح مردگان تماس بگیرند.

آن چه مسلّم است این كه ارتباط باارواح در عالم بیداری و خواب‌، برای برخی اتفاق افتاده كه به دو مورد اشاره می‌شود:

الف ـ پیامبر اكرم به سلمان فارسی فرمود: هنگامی كه مرگت نزدیك شود، مرده‌ای با تو سخن می‌گوید در مرضی كه سلمان‌(رض‌) در آن از دنیا رفت‌، دستور داد او را به قبرستان ببرند؛ با صدای بلند بر مردگان سلام كرد و گفت‌: من سلمان فارسی هستم‌، دوست دارم یكی از شما با من سخن بگوید؛ روح مرده‌ای پاسخ او را داده گفت‌: هر چه می‌خواهی بپرس‌، سلمان پرسید:
آیا اهل بهشتی یا دوزخ‌، گفت‌: بهشتی هستم‌، هم چنین او درباره چگونگی مرگش و اوضاع و احوال پس از مرگ‌، پرسش‌هایی نمود و پاسخ شنید، سپس فرمود او را به منزل بردند، شهادتین بر زبان جاری كردو جان به جان آفرین تسلیم نمود.[۱]

ب ـ در یكی از شهرهای ایران مرد مؤمن و پرهیزكاری از دنیا می‌رود، مدّتی پس ازمرگ به خواب پسرش می‌آید و می‌گوید: پانصد تومان به فلان فرد بدهی دارم‌، قرض مرا پرداخت كنید تا مشكل من برطرف گردد، پسر به این گفته اعتنا نمی‌كند، پس از مدّتی دوباره پدرش را در خواب می‌بیند و پدر همان تقاضا را تكرار می‌كند. پسر می‌گوید: شما نشانه‌ای بدهید كه یقین كنم بدهكارید، می‌گوید: به یاد داری روزی انگشتر من گم شد، هر چه جست و جو كردیم پیدا نشد؛ همان روز بر اثر باران فراوان‌، دیوار اطاقك روی چاه منزل خراب شده بود و دو نفری آن را تعمیر كردیم‌، انگشتر در لابه‌لای گِل‌ها در فلان گوشة دیوار است‌، پسر تا از خواب بیدار شد، آن محل را با تیشه‌ای تراشید و انگشتر را یافت‌، سپس پانصد تومان را به طلب‌كار پرداخت نمود.[۲]

بنابراین‌، رابطة روح مرده یا افراد دیگر، در مواردی امكان‌پذیر است‌، لكن چنین نیست كه در هر شرایطی این امر تحقق پیدا كند؛ البته از روایات استفاده می‌شود كه روح مرده در بعضی اوقات‌، به ویژه در شب و روزهایی كه انتظار مردگان برای احسان و نیكی به آن‌ها بیش‌تر است‌، مانند شب‌های جمعه و قدر، به خانوادة خود سركشی كرده التماس می‌كند كه به یاد من باشید و به من كمك كنید؛ با سیر كردن گرسنه‌ای و یا پوشاندن برهنه‌ای‌، مرا یاری كنید، لیكن چنین نیست كه بستگان وی ندای او رابشنوند، و این هشداری است كه باید به یاد مردگان بود و با انجام كارهای نیك به نیّت آن‌ها، كمی از مشكلات آن‌ها در جهان برزخ را كاهش داد.

در مورد دیدار روح مرده از بستگان خود، روایات فراوان رسیده كه دو نمونه از آن‌ها در این جا بیان می‌شود: ۱. اسحاق بن عمّار می‌گوید: از موسی بن جعفر(ع)پرسیدم‌: آیا روح مؤمن كه مرده‌، به زیارت خانواده خود می‌آید، فرمود: آری‌، عرض كردم‌: در چه مدت و زمان‌، فرمود: به مقدار رتبه و فضیلتی كه مؤمن دارد، بعضی از آن‌ها هر روز به كسان خود سر می‌زنند، بعضی دو روز یك بار، برخی در سه روز یك مرتبه و كم‌ترین فرد مؤمن از نظر منزلت‌، در هر جمعه به بستگان و خانواده خود سركشی می‌كند، اسحاق می‌پرسد در چه ساعتی‌؟ حضرت فرمود: هنگام زوال خورشید، روح مؤمن وقتی می‌بیند بستگان او در طاعت وبندگی خدا مشغول هستند، مسرور و شادمان می‌شود.[۳] در روایت دیگر امام صادق(ع) می‌فرماید: هیچ فرد مؤمن و كافری نیست‌، مگر این كه هنگام زوال شمس‌، به خانه خود می‌آید، هنگامی كه خانواده و بستگان خود را مشغول به عمل صالح می‌بیند، مسرور می‌شود و حمد و ثنای الهی به جای می‌آورد، ولی كافر اگر خانواده خود را مشغول به كار خیر ببیند، باعث حسرت و حُزن او می‌شود، زیرا خود او به واسطه ترك اعمال خیر، گرفتار عذاب شده‌.[۴]

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:11:00 ق.ظ ]




دیدار با امام جمعه محترم شهرستان به مناسب هفته دفاع مقدس
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:35:00 ق.ظ ]




عملی خیر خواهانه توسط معاونت فرهنگی مدرسه علمیه جوادلائمه"ع"شهرستان آبدانان

با توجه به شروع سال تحصیلی معاونت فرهنگی مدرسه علمیه خواهران آبدانان خانم سیاحی تعدادی دانش آموز بی بضاعت را به تکلفل خود در آورده است وتمام مایحتاج مدرسه از جمله"کیف .کفش .لباس “بلوز وشلوار"کامل ولوازم تحریر برای آنها خریداری نموده وتحویل داده است..

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:30:00 ق.ظ ]




برگزاری مراسم غبار روبی مزار شهدا...
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:18:00 ق.ظ ]




اصل مهم در شاد زیستن از نگاه قرآن

 

قرآن در تمام آیات و احکام و اوامرش قصد آن را دارد که کیفیت شادی و نشاط و لذت از زندگی سالم و خدایی را به انسان آموزش داده و تمامی اعمال و رفتاری که باعث می شود به این نوع زندگی صدمه و خدشه وارد شود را گوشزد کند.

انسان ها در زندگی خود همیشه تلاش می کنند تا کیفیت زندگی خود را بالاتر ببرند و این به معنای نهایت لذت از زندگی است و در فرهنگ قرآنی حیات طیبه و یا هنر انسان زیستن نام دارد.

گاهی آدم ها راه را به خطا می روند و به جای این که به کیفیت زندگی روی آورند ، هم و غم خود را روی کمیت آن می گذارند ؛ از نظر آسایش و مادیات روز به روز وسعت مالی پیدا می کنند اما دریغ از ذره ای لذت و نشاط .

امروزه هر کسی را می بینیم شاد نیست، زندگی می کند اما از زندگیش لذتی نمی برد و شادی را در میدان دید خود پیدا نمی کند.

قرآن در تمام آیات و احکام و اوامرش قصد آن را دارد که کیفیت شادی و نشاط و لذت از زندگی سالم و خدایی را به انسان آموزش دهد و تمامی اعمال و رفتاری که باعث می شود به این نوع زندگی صدمه و خدشه وارد شود را گوشزد می کند و آنان را حرام می شمارد ؛ زیرا اعمال حرام هم به جسم و هم به روح انسان آسیب جدی وارد می کند و او را بیمار می سازد .

حال شما بگویید آیا یک بیماری که مریضی صعب العلاج دارد از موهبت و نعمت زندگی لذت می برد؟ این که چگونه از زندگی نهایت بهره و سود را ببریم تا هم در دنیا و هم در آخرت زیبا زندگی کنیم و سعادت نصیبمان شود ، راهی است که تنها با علم و آگاهی و تمرین و عمل  بدست می آید.

اصل اول: به رحمت خدا شاد باش

شادی خود را به هیچ کس وابسته نکن تا همیشه از آن برخوردار باشی.

وقتی با لذت های مادی و زودگذر شاد شدیم روشن است که با پایان این ها ما نیز دچار حزن و اندوه می شویم پس باید به قدرت لایزالی شاد بود که نقصان و زوال به ذات مقدسش راه پیدا نمی کند : قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُواْ هُوَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ

بگو به فضل و رحمت‏خداست که [مۆمنان] باید شاد شوند و این از هر چه گرد مى‏آورند بهتر است .(یونس/58)

این آیه کریمه علت شادی به رحمت خدا را چنین بیان می کند که تمام خیر و خوبی در وجود باری تعالی جمع است و منشأ همه خیر و خوبی هاست و از خزانه غیبش به هر که بخواهد می بخشد.

وَاللّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ ؛ به هیچ کس امید نداشته باش به جز خدا زیرا یگانه داروی آرامش بخش روح و جان یاد خداست. کافی است تمرین کنید هر روز که مسائل و مشکلات روزانه ، شما را ناراحت و غمگین کرد یاد لطف و مهربانی های بی نهایت خدای تعالی بیافتید که چگونه شما را در گرداب حوادث یاد می کند و دست شما را در سختی های زندگی رها نمی کند.

اصل دوم: مثبت اندیش باش

همیشه شکرگزار باش : لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ

در تمام دوران زندگیم کسانی را دیدم که همیشه نکات منفی را می بینند و همیشه از بی پولی می نالند ، از رفتار نادرست اطرافیان گله و شکایت دارند و از زندگی خود ناراصی اند.

برای حل این مسئله دین اسلام راه کارهای مناسبی ارائه داده است؛

اولاً : انتظار نداشته باش همیشه آنچه در اطرافت اتفاق می افتد مطابق میل و خواسته ات باشد زیرا گاهی برخی از حوادث و اتفاقات به خیر و صلاح توست و خداوند حکیم و دانا بهتر از همه می داند که چه چیزی برای بنده اش خیر و صلاح است و بالعکس شاید خیلی چیزهایی که تو می خواهی برای تو شر و بدی باشد و به تو صدمه بزند و یا دین تو را نابود کند : …وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (بقره/216)

و بسا چیزى را خوش نمى‏دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى‏دارید و آن براى شما بد است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید.

پس اجازه نده اتفاقات ناخوشایند روحیه ات را خراب کند و مطمئن باش که با منفی نگری جسم سالمی نخواهی داشت.

سعی کن به قدر توان خود تلاش کنی و نتیجه را به حکمت خدای حکیم واگذار نمایی . مثبت اندیشی را تمرین کن و عینک بدبینی را از چشمان خود بردار ، خوبی های خود و دیگران و نعمت های بیکران خداوندی را ببین و برای همه آن ها شاکر باش و نماز به جای آور.

استمرار در 2رکعت نماز مستحب شکر مشکلات بسیاری را در زندگی حل می کند و با این عمل می توانی خود را از اسارت زنجیر های بدبینی و منفی نگری آزاد کنی.

اصل سوم: ارتباط موثر داشته باش

ارتباطات انسان در دنیا 4 جهت دارد : ارتباط با خدا - خود - دیگران - طبیعت.

برای هر کدام از این جهت ها راه‌های مناسبی بیان شده است . اصولا توقعات به حق و یا ناحق ما ذهن و فکر ما را ساعت ها درگیر می سازد و انرژی های ارزشمندی را هدر می دهد

از هیچ کس توقع بی جا نداشته باش ؛

این امر اول بسیار سخت باشد اما اولاً : به مرور آرامش خاصی به ارمغان می آورد .

ثانیا این شما را فردی توانمند و قدرتمند می سازد که تکیه به هیچ نیرویی ندارد .

ثالثاًذهن شما را متمرکز قدرت خدا می کند و امدادهای غیبی خدا را در زندگی به شما نشان خواهد داد.

در زندگی به جای شناور بودن شناگر باش .

کرامت و عزت نفس خود را مورد توجه خاصی قرار بده و سعی کن با هیچ حرام و اشتباهی این عزت و کرامت را خدشه دار نکنی.

زندگی خود را هدفمند ساز و برای رسیدن به اهدافت تلاش کن و مهمترین هدفت را رضای خدا قرار ده.

در ارتباط با دیگران برای این که شاد باشی باید شادی آفرین باشی و این حاصل نمی شود مگر این که در مقابل خواسته ها و گفتار دیگران انعطاف پذیر شوی و با بحث های بی نتیجه انرژی خود را هدر ندهی و قبل از مطمئن شدن در مورد هیچ کس قضاوت نکنی.

بی احترامی دیگران را با بی اعتنایی جواب ده و به جای بیزاری از انسان ها ، از رفتار های بد آن ها بیزار باش و سعی کن این معایب را از خودت دور ساز ی.

بگذار دیگران از تو ، به عنوان فردی آرام و خوشرو یاد کنند.

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا

و بندگان خداى رحمان کسانى‏اند که روى زمین به نرمى گام برمى‏دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏دهند . (فرقان/63)

خداوند عباد الرحمان را چنین معرفی می کند که در ارتباط با دیگران رفتارشان سراسر سلامت و امنیت است و هیچ آسیبی به دیگران نمی زنند.

پس ببخشید و فراموش کنید چرا که کینه ، فقط بارتان را سنگین می کند.

اصل مهم در شاد زیستن از نگاه قرآن

 

قرآن در تمام آیات و احکام و اوامرش قصد آن را دارد که کیفیت شادی و نشاط و لذت از زندگی سالم و خدایی را به انسان آموزش داده و تمامی اعمال و رفتاری که باعث می شود به این نوع زندگی صدمه و خدشه وارد شود را گوشزد کند.

انسان ها در زندگی خود همیشه تلاش می کنند تا کیفیت زندگی خود را بالاتر ببرند و این به معنای نهایت لذت از زندگی است و در فرهنگ قرآنی حیات طیبه و یا هنر انسان زیستن نام دارد.

گاهی آدم ها راه را به خطا می روند و به جای این که به کیفیت زندگی روی آورند ، هم و غم خود را روی کمیت آن می گذارند ؛ از نظر آسایش و مادیات روز به روز وسعت مالی پیدا می کنند اما دریغ از ذره ای لذت و نشاط .

امروزه هر کسی را می بینیم شاد نیست، زندگی می کند اما از زندگیش لذتی نمی برد و شادی را در میدان دید خود پیدا نمی کند.

قرآن در تمام آیات و احکام و اوامرش قصد آن را دارد که کیفیت شادی و نشاط و لذت از زندگی سالم و خدایی را به انسان آموزش دهد و تمامی اعمال و رفتاری که باعث می شود به این نوع زندگی صدمه و خدشه وارد شود را گوشزد می کند و آنان را حرام می شمارد ؛ زیرا اعمال حرام هم به جسم و هم به روح انسان آسیب جدی وارد می کند و او را بیمار می سازد .

حال شما بگویید آیا یک بیماری که مریضی صعب العلاج دارد از موهبت و نعمت زندگی لذت می برد؟ این که چگونه از زندگی نهایت بهره و سود را ببریم تا هم در دنیا و هم در آخرت زیبا زندگی کنیم و سعادت نصیبمان شود ، راهی است که تنها با علم و آگاهی و تمرین و عمل  بدست می آید.

اصل اول: به رحمت خدا شاد باش

شادی خود را به هیچ کس وابسته نکن تا همیشه از آن برخوردار باشی.

وقتی با لذت های مادی و زودگذر شاد شدیم روشن است که با پایان این ها ما نیز دچار حزن و اندوه می شویم پس باید به قدرت لایزالی شاد بود که نقصان و زوال به ذات مقدسش راه پیدا نمی کند : قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُواْ هُوَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ

بگو به فضل و رحمت‏خداست که [مۆمنان] باید شاد شوند و این از هر چه گرد مى‏آورند بهتر است .(یونس/58)

این آیه کریمه علت شادی به رحمت خدا را چنین بیان می کند که تمام خیر و خوبی در وجود باری تعالی جمع است و منشأ همه خیر و خوبی هاست و از خزانه غیبش به هر که بخواهد می بخشد.

وَاللّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ ؛ به هیچ کس امید نداشته باش به جز خدا زیرا یگانه داروی آرامش بخش روح و جان یاد خداست. کافی است تمرین کنید هر روز که مسائل و مشکلات روزانه ، شما را ناراحت و غمگین کرد یاد لطف و مهربانی های بی نهایت خدای تعالی بیافتید که چگونه شما را در گرداب حوادث یاد می کند و دست شما را در سختی های زندگی رها نمی کند.

اصل دوم: مثبت اندیش باش

همیشه شکرگزار باش : لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ

در تمام دوران زندگیم کسانی را دیدم که همیشه نکات منفی را می بینند و همیشه از بی پولی می نالند ، از رفتار نادرست اطرافیان گله و شکایت دارند و از زندگی خود ناراصی اند.

برای حل این مسئله دین اسلام راه کارهای مناسبی ارائه داده است؛

اولاً : انتظار نداشته باش همیشه آنچه در اطرافت اتفاق می افتد مطابق میل و خواسته ات باشد زیرا گاهی برخی از حوادث و اتفاقات به خیر و صلاح توست و خداوند حکیم و دانا بهتر از همه می داند که چه چیزی برای بنده اش خیر و صلاح است و بالعکس شاید خیلی چیزهایی که تو می خواهی برای تو شر و بدی باشد و به تو صدمه بزند و یا دین تو را نابود کند : …وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (بقره/216)

و بسا چیزى را خوش نمى‏دارید و آن براى شما خوب است و بسا چیزى را دوست مى‏دارید و آن براى شما بد است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید.

پس اجازه نده اتفاقات ناخوشایند روحیه ات را خراب کند و مطمئن باش که با منفی نگری جسم سالمی نخواهی داشت.

سعی کن به قدر توان خود تلاش کنی و نتیجه را به حکمت خدای حکیم واگذار نمایی . مثبت اندیشی را تمرین کن و عینک بدبینی را از چشمان خود بردار ، خوبی های خود و دیگران و نعمت های بیکران خداوندی را ببین و برای همه آن ها شاکر باش و نماز به جای آور.

استمرار در 2رکعت نماز مستحب شکر مشکلات بسیاری را در زندگی حل می کند و با این عمل می توانی خود را از اسارت زنجیر های بدبینی و منفی نگری آزاد کنی.

اصل سوم: ارتباط موثر داشته باش

ارتباطات انسان در دنیا 4 جهت دارد : ارتباط با خدا - خود - دیگران - طبیعت.

برای هر کدام از این جهت ها راه‌های مناسبی بیان شده است . اصولا توقعات به حق و یا ناحق ما ذهن و فکر ما را ساعت ها درگیر می سازد و انرژی های ارزشمندی را هدر می دهد

از هیچ کس توقع بی جا نداشته باش ؛

این امر اول بسیار سخت باشد اما اولاً : به مرور آرامش خاصی به ارمغان می آورد .

ثانیا این شما را فردی توانمند و قدرتمند می سازد که تکیه به هیچ نیرویی ندارد .

ثالثاًذهن شما را متمرکز قدرت خدا می کند و امدادهای غیبی خدا را در زندگی به شما نشان خواهد داد.

در زندگی به جای شناور بودن شناگر باش .

کرامت و عزت نفس خود را مورد توجه خاصی قرار بده و سعی کن با هیچ حرام و اشتباهی این عزت و کرامت را خدشه دار نکنی.

زندگی خود را هدفمند ساز و برای رسیدن به اهدافت تلاش کن و مهمترین هدفت را رضای خدا قرار ده.

در ارتباط با دیگران برای این که شاد باشی باید شادی آفرین باشی و این حاصل نمی شود مگر این که در مقابل خواسته ها و گفتار دیگران انعطاف پذیر شوی و با بحث های بی نتیجه انرژی خود را هدر ندهی و قبل از مطمئن شدن در مورد هیچ کس قضاوت نکنی.

بی احترامی دیگران را با بی اعتنایی جواب ده و به جای بیزاری از انسان ها ، از رفتار های بد آن ها بیزار باش و سعی کن این معایب را از خودت دور ساز ی.

بگذار دیگران از تو ، به عنوان فردی آرام و خوشرو یاد کنند.

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا

و بندگان خداى رحمان کسانى‏اند که روى زمین به نرمى گام برمى‏دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏دهند . (فرقان/63)

خداوند عباد الرحمان را چنین معرفی می کند که در ارتباط با دیگران رفتارشان سراسر سلامت و امنیت است و هیچ آسیبی به دیگران نمی زنند.

پس ببخشید و فراموش کنید چرا که کینه ، فقط بارتان را سنگین می کند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:11:00 ق.ظ ]




توصیه‌های اخلاقی حاج اسماعیل دولابی درباره خانواده

 

مرحوم حاج‌اسماعیل دولابی می‌گفت: مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا به گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می‌افتی. آن وقت کارت روی غلطک می‌افتد و خدا همه درهایی را که به روی خودت بسته‌ای باز می‌کند.

.

هیچ فایده‌اى بعد از نعمت اسلام برتر و مفیدتر از این براى مرد مسلمان نیست که او همسرى داشته باشد که هروقت به او نگاه کند مسرور و شاداب شود و هنگامى که به او دستور دهد اطاعت کند، و هر وقتى که از نزدش برود حافظ جان خود و مال همسرش باشد.

نظام خانواده از چنان جایگاه و مقام شایسته در اسلام برخوردار است که حتى بر میزان ثواب عبادت و بندگى افراد تأثیر مى‌گذارد، تا جایى که دو رکعت نماز کسانى که تشکیل خانواده داده‌اند برتر از عبادت فرد مجردى است که شب و روز نماز بخواند.

در ادامه توصیه‌هایی از مرحوم محمداسماعیل دولابی از عارفان و سالکان طریق الهی در خصوص «خانواده و اهمیت آن» برای عموم علاقه‌مندان نقل می‌کنیم:

 

کمال انسان در این است که خانواده‌اش از او خشنود باشد. کمال مرد در آن است که خانواده‌اش از او راضی باشد.

هر زنی که مردش از او راضی باشد آن عزیز خداست، هر مردی هم که زنش از او راضی باشد آن مرد عزیز خداست، کمال زن و مرد در این است و بقیه‌اش سخنی دیگر است. چنین زن و مردی را خدا از همه اعمالشان راضی است. خوب رفتار کردن با زن هنر دین است. مردی که با زنش خوب رفتا کند همه جا آقاست. زن هم وقتی مردش از او راضا باشد می‌تواند همه کارهایش را به خوبی انجام دهد. نمونه کامل یک زن و شوهر مؤمن حضرت علی و حضرت زهرا(س) می‌باشند که یک روح و یک جان بودند در دو پیکر.

بهترین راه، محبت کردن به همسر و فرزندان است. پیامبر(ص) فرمود:

«خَیرُکم، خیرُکم لأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکم لأَهْلَی»؛ بهترین شما کسی است که بهترین شما در رابطه‌اش با خانواده‌اش باشد، و من بهترین شما در رابطه با خانواده‌ام هستم.

هر کاری که می‌توانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید.

زن و مرد باید به همدیگر خوش‌بین باشند و هر کدام عیب را از خود بدانند، و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست.

وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است.

اگر زن و بچه‌ات زشت و بد به نظرت آمدند، به خودت بگو: درست نگاه کن، خدا آن‌ها را درست کرده، مصنوع خدا مگر زشت و بد می‌شود؟!

موظب باش که مجلس ذکر، تنبل‌خانه تو نشود و زن و بچه را به حال خود رها نکنی! شرط زندگی و معاشرت را دعوا نکردن قرار دهید، یگانگی و الفت مبدأ همه خوبی‌هاست. از حدیث کسا ادب صحبت کردن فرزندان و شوهر و همسر با یکدیگر را بیاموزید؛ اگر زن با مرد مدارا کند، در نصف اعمال خوب او شریک است. با بزرگ خانواده‌تان مدارا کنید. زن با شوهرش، فرزندان با پدرشان مدارا کنند و حرمت او را نگاه دارند.

قرآن در مورد ازدواج می‌فرماید: «لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا»؛ تا در نزد همسرتان آرامش و سکون بیابید. مقصود، سکون و آرامش دل است و این وقتی عملی می‌شود که ایمان وجود داشته باشد.

هماهنگی و موافقت اخلاقی بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صددرصد برای غیر انبیا و اولیا(ع) غیرممکن است. اگر بخواهیم محیط خانه، گرم و باصفا و صمیمی باشد، فقط باید، صبر و استقامت و گذشت و چشم‌پوشی و رأفت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد اگر این‌ها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد. و همه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی می‌شود.

فرزند تا هفت سال سلطان است و باید از او فرمان برد، هفت سال دوم وزیر است و باید او را مشاور قرار داد و از او نظر خواست، بعد از آن عبد می‌شود و فرمان خدا و خوبان را می‌برد.

دختر رحمت و پسر نعمت است. رحمت شما را حفظ می‌کند، نعمت را شما باید حفظ کنید. نعمت را باید مواظبت کرد، ولی رحمت صاحبش را مراقبت و حفظ می‌کند. رحمة للعالمینی پیامبر اکرم(ص) هم در حضرت زهرا(س) تبلور یافته است.

وقتی دیدی یک روز صبح فرزندت خودش بیدار شد و بدون اینکه کسی به او بگوید وضو گرفت و در گوشه خلوتی نماز خواند، بدان که نماز فرزندت را گرفت. سجده شکر به جا بیاور. مبادا از آن پس او را برای نماز خواندن تحریک کنی.

بچه‌ها خوبند، قشنگند. به بچه‌ها خیلی ایراد نگیرید؛ اغلب پدر و مادرها به قصد خوبی کردن به بچه‌ها و تربیت آنها بچه‌ها را خراب می‌کنند چون علم ندارند. حالا که علم نداریم و نمی‌توانیم درست کنیم حداقل به حال خودشان بگذاریم و دائم به آن‌ها امر و نهی نکنیم و اذیت‌شان نکنیم. با همین به اصطلاح تربیت کردن‌هاست که پدر و مادرها بچه‌ای را که با فطرت متولد شده است به راست یا چپ منحرف می‌کنند و یواشکی آن‌ها را یهودی یا نصرانی می‌کنند.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى یَکُونَ أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ‏ وَ یُنَصِّرَانِهِ»؛ هر نوزادی بر فطرت الهی متولد می‌شود تا اینکه پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی می‌کنند. به نظر من اصلاً به بچه دست نزنید. خودت درست راه برو، بچه که در کنار تو است همین که تو را می‌بیند، برای ساخته شدنش کافیست. چقدر ائمه(ع) فرمودند: مردم را با عمل‌تان و نه با زبان‌تان به راه دین دعوت کنید و وقتی انسان حق پدر و مادرش را ادا کند جمال امام‌ها پیدا می‌شود. نکند حق آن‌ها را تضییع کنی که راهت بسته می‌شود. اگر زنده‌اند یا مرده، هر طور که می‌توانی آن‌ها را از خودت راضی کن.

پدر و مادر را از خود خشنود کنید. مادرتان را ببوسید، به پای او بوسه بزنید. وقتی دل آن‌ها از شما راضی و شاد شود، از ته دل دعایتان می‌کنند این در سیر شما بسیار مؤثر است.

مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا به گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می‌افتی. آن وقت کارت روی غلطک می‌افتد و خدا همه درهایی که به روی خودت بسته‌ای را باز می‌کند. این که فرمود: بهشت زیر پای مادر است؛ یعنی تواضع کن

 

توصیه‌های اخلاقی حاج اسماعیل دولابی درباره خانواده

 

مرحوم حاج‌اسماعیل دولابی می‌گفت: مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا به گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می‌افتی. آن وقت کارت روی غلطک می‌افتد و خدا همه درهایی را که به روی خودت بسته‌ای باز می‌کند.

.

هیچ فایده‌اى بعد از نعمت اسلام برتر و مفیدتر از این براى مرد مسلمان نیست که او همسرى داشته باشد که هروقت به او نگاه کند مسرور و شاداب شود و هنگامى که به او دستور دهد اطاعت کند، و هر وقتى که از نزدش برود حافظ جان خود و مال همسرش باشد.

نظام خانواده از چنان جایگاه و مقام شایسته در اسلام برخوردار است که حتى بر میزان ثواب عبادت و بندگى افراد تأثیر مى‌گذارد، تا جایى که دو رکعت نماز کسانى که تشکیل خانواده داده‌اند برتر از عبادت فرد مجردى است که شب و روز نماز بخواند.

در ادامه توصیه‌هایی از مرحوم محمداسماعیل دولابی از عارفان و سالکان طریق الهی در خصوص «خانواده و اهمیت آن» برای عموم علاقه‌مندان نقل می‌کنیم:

 

کمال انسان در این است که خانواده‌اش از او خشنود باشد. کمال مرد در آن است که خانواده‌اش از او راضی باشد.

هر زنی که مردش از او راضی باشد آن عزیز خداست، هر مردی هم که زنش از او راضی باشد آن مرد عزیز خداست، کمال زن و مرد در این است و بقیه‌اش سخنی دیگر است. چنین زن و مردی را خدا از همه اعمالشان راضی است. خوب رفتار کردن با زن هنر دین است. مردی که با زنش خوب رفتا کند همه جا آقاست. زن هم وقتی مردش از او راضا باشد می‌تواند همه کارهایش را به خوبی انجام دهد. نمونه کامل یک زن و شوهر مؤمن حضرت علی و حضرت زهرا(س) می‌باشند که یک روح و یک جان بودند در دو پیکر.

بهترین راه، محبت کردن به همسر و فرزندان است. پیامبر(ص) فرمود:

«خَیرُکم، خیرُکم لأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکم لأَهْلَی»؛ بهترین شما کسی است که بهترین شما در رابطه‌اش با خانواده‌اش باشد، و من بهترین شما در رابطه با خانواده‌ام هستم.

هر کاری که می‌توانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید.

زن و مرد باید به همدیگر خوش‌بین باشند و هر کدام عیب را از خود بدانند، و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست.

وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است.

اگر زن و بچه‌ات زشت و بد به نظرت آمدند، به خودت بگو: درست نگاه کن، خدا آن‌ها را درست کرده، مصنوع خدا مگر زشت و بد می‌شود؟!

موظب باش که مجلس ذکر، تنبل‌خانه تو نشود و زن و بچه را به حال خود رها نکنی! شرط زندگی و معاشرت را دعوا نکردن قرار دهید، یگانگی و الفت مبدأ همه خوبی‌هاست. از حدیث کسا ادب صحبت کردن فرزندان و شوهر و همسر با یکدیگر را بیاموزید؛ اگر زن با مرد مدارا کند، در نصف اعمال خوب او شریک است. با بزرگ خانواده‌تان مدارا کنید. زن با شوهرش، فرزندان با پدرشان مدارا کنند و حرمت او را نگاه دارند.

قرآن در مورد ازدواج می‌فرماید: «لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا»؛ تا در نزد همسرتان آرامش و سکون بیابید. مقصود، سکون و آرامش دل است و این وقتی عملی می‌شود که ایمان وجود داشته باشد.

هماهنگی و موافقت اخلاقی بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صددرصد برای غیر انبیا و اولیا(ع) غیرممکن است. اگر بخواهیم محیط خانه، گرم و باصفا و صمیمی باشد، فقط باید، صبر و استقامت و گذشت و چشم‌پوشی و رأفت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد اگر این‌ها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد. و همه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی می‌شود.

فرزند تا هفت سال سلطان است و باید از او فرمان برد، هفت سال دوم وزیر است و باید او را مشاور قرار داد و از او نظر خواست، بعد از آن عبد می‌شود و فرمان خدا و خوبان را می‌برد.

دختر رحمت و پسر نعمت است. رحمت شما را حفظ می‌کند، نعمت را شما باید حفظ کنید. نعمت را باید مواظبت کرد، ولی رحمت صاحبش را مراقبت و حفظ می‌کند. رحمة للعالمینی پیامبر اکرم(ص) هم در حضرت زهرا(س) تبلور یافته است.

وقتی دیدی یک روز صبح فرزندت خودش بیدار شد و بدون اینکه کسی به او بگوید وضو گرفت و در گوشه خلوتی نماز خواند، بدان که نماز فرزندت را گرفت. سجده شکر به جا بیاور. مبادا از آن پس او را برای نماز خواندن تحریک کنی.

بچه‌ها خوبند، قشنگند. به بچه‌ها خیلی ایراد نگیرید؛ اغلب پدر و مادرها به قصد خوبی کردن به بچه‌ها و تربیت آنها بچه‌ها را خراب می‌کنند چون علم ندارند. حالا که علم نداریم و نمی‌توانیم درست کنیم حداقل به حال خودشان بگذاریم و دائم به آن‌ها امر و نهی نکنیم و اذیت‌شان نکنیم. با همین به اصطلاح تربیت کردن‌هاست که پدر و مادرها بچه‌ای را که با فطرت متولد شده است به راست یا چپ منحرف می‌کنند و یواشکی آن‌ها را یهودی یا نصرانی می‌کنند.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى یَکُونَ أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ‏ وَ یُنَصِّرَانِهِ»؛ هر نوزادی بر فطرت الهی متولد می‌شود تا اینکه پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی می‌کنند. به نظر من اصلاً به بچه دست نزنید. خودت درست راه برو، بچه که در کنار تو است همین که تو را می‌بیند، برای ساخته شدنش کافیست. چقدر ائمه(ع) فرمودند: مردم را با عمل‌تان و نه با زبان‌تان به راه دین دعوت کنید و وقتی انسان حق پدر و مادرش را ادا کند جمال امام‌ها پیدا می‌شود. نکند حق آن‌ها را تضییع کنی که راهت بسته می‌شود. اگر زنده‌اند یا مرده، هر طور که می‌توانی آن‌ها را از خودت راضی کن.

پدر و مادر را از خود خشنود کنید. مادرتان را ببوسید، به پای او بوسه بزنید. وقتی دل آن‌ها از شما راضی و شاد شود، از ته دل دعایتان می‌کنند این در سیر شما بسیار مؤثر است.

مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا به گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می‌افتی. آن وقت کارت روی غلطک می‌افتد و خدا همه درهایی که به روی خودت بسته‌ای را باز می‌کند. این که فرمود: بهشت زیر پای مادر است؛ یعنی تواضع کن

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:09:00 ق.ظ ]




به بچّه می گوید به خدا شرک نورز، به والدینت هم نیکی و احسان کن. یعنی پدر و مادر هم صفت من را دارند به آن ها هم احترام بگذار. می گوید شرک نیاور هیچ کس را تعظیم نکن هیچ کس را تکریم نکن الّا مربّی. بعد می آید سراغ معلّم، بعد از ولایت سر درمی آورد

 

 

غوّاص باشید، خوّاض نباشید!

 

قرآن فرمود: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی خَوْضِهِمْ یلْعَبُونَ (انعام/91). بگو خدا، آنگاه جاهل ها، کفار، اشقیا و … را بگذار در خوضشان بازی کنند. یعنی آنها را ول کن گردوبازی کنند. خواض با غواص فرق دارد. غواص در دریای توحید فرو می رود و جواهر ایمان و انسانیت بیرون می آورد، ولی خوّاض می نشیند و برای کلک زدن می بافد. خوض اثر جهل است. هر کس که هر جا می رود، به دنبال این است که عیب پیدا کند و بیرون بیاورد، خواض است و هر کس که می رود حسن پیدا کند و چیز قیمتی در بیاورد، غواص است.

 

سخن دوست

 

قرآن کلامی است محکم و استوار قرآن کتابی است که آب می دهد و آبش تمامی ندارد. چشمه اش تمام شدنی نیست، همه را سیراب می کند. هر کس از آن آب بخورد فوری سیراب می شود. یعنی به او علم و معرفت می دهد. امیدوارم قلب ها و جان های ما برای تفقه و تعمق در قرآن و برای تعقل در قرآن آماده باشد. قرآن خیلی نیازمند تعمّق و تفکر است. «لعلهم یتذکرون»؛ یعنی صرف خواندن نیست. این ها برای تذکر است. تذکر و تعمق در قرآن قیمت دارد. لازمه تعمق و تفقه در قرآن، دوستی است. دوست، کلام دوست را خوب گوش داده و به آن دل می دهد. در این گوش دادن تذکّر و تعقّل و تفقّه هست. بعضی وقتها کسی می گوید: فهمیدم. اگر بگوییم: چه گفت نمی تواند بگوید، اما می گوید: فهمیدم. دوستی این چنین است. می گوید: صدای دوست آمد، فهمیدم چه گفت. امیدوارم همه شما به مقصد خود محبت داشته باشید. دست کم ذات خود را دوست داشته باشید. خیر خواه خود باشید.

اگر انسان خودش را فراموش کند و خیرخواه خود نباشد، چه قیمتی می تواند داشته باشد. خدا درباره کفار می فرماید: «نسوا الله فانسهم أنفسهم» در روز عاشورا وقتی امام زین العابدین (علیه السّلام) از حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) سوال کرد که پدر جان کارتان با این قوم به کجا کشید حضرت فرمود: «نسوا الله فانسهم أنفسهم»؛ خدا را فراموش کردند، خودشان را هم فراموش کردند. یعنی خیرخواه خودشان هم نیستند. خیر خودشان را نمی خواهند.

 

قرآن نامه دوست است و زبان اهل محبت، زبان اشاره است. اشارت را اهل محبت درک می کنند. اگر اهل محبت شدی، قرآن را خواهی فهمید. بعضی آیه ها را در قلبتان بنویسید!

 

قرآن می فرماید: هرجا مصیبتی به شما رسید، جلوتان را گرفت، شب تاریک بود، غصه ای آمد، حوادثی پیشامد کرد، بگو: «انا لله و انا الیه راجعون»(بقره/156)؛ از خدا آمده ایم و رو به خدا می رویم. این را مربی شما می گوید؛ آن مربی که همیشه همراه شماست. خود او می گوید: «أُولئِکَ  عَلَیهِمْ  صَلَوَاتٌ  مِنْ  رَبِّهِمْ  وَ رَحْمَةٌ» (بقره/157) این جماعتی که منطقشان این چنین است، صلوات و رحمت خدا بر آنها باد.

به این آیه نگاه کنید تا در قلب شما جا باز کند. اصلاً در قلب خودتان آن را بنویسید. بعضی آیه ها را که دوست دارید، در قلب خود بنویسید و مرتب بخوانید تا قلب شما شفاف شود. قلب، آینه خدا نما و پیغمبر نماست. با قرآن و ذکر خدا آینه قلب شما جلا داده می شود و ژست خوبان بیش تر پیدا می شود. این خاصیت آینه است؛ «ان الله تبارک و تعالی جعل الذکر جلال للقلوب»؛ خدا ذکر را برای جلای قلب آفرید.

 

زبان اهل محبت

 

قرآن نامه دوست است و زبان اهل محبت، زبان اشاره است. اشارت را اهل محبت درک می کنند. اگر اهل محبت شدی، قرآن را خواهی فهمید. “آن کس است اهل بشارت که اشارت داند".

 

همکاران خدا

 

در قرآن کریم هر جا از شرک نهی شده بعدش فرموده است *(و بالوالدین احسانا) یعنی آنان هم کار من هستند و کار من را انجام می دهند. مادر که بچّه را شیر می دهد، پدر که بچّه را  بزرگ می کند هر دو کار خدا را انجام می دهند. دیگران هم همین طور. همه صفت مربّی گری دارند. خودشان ربّ دارند، صفت مربّی در آن ها اثر گذاشته، ربّ شده اند. ببینید چقدر جادّه باز است. به بچّه می گوید به خدا شرک نورز، به والدینت هم نیکی و احسان کن. یعنی پدر و مادر هم صفت من را دارند به آن ها هم احترام بگذار. می گوید شرک نیاور هیچ کس را تعظیم نکن هیچ کس را تکریم نکن الّا مربّی.

بعد می آید سراغ معلّم، بعد از ولایت سر در می آورد و ائمّه (علیهم السّلام) و پیامبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) که: «ابوا هذه الامّة، پدران این امّتند.»* ما به پدرها کوچک احترام گذاشتیم، آمدیم رسیدیم به پدرهای بزرگ. البتّه اشتباه نشود هیچ وقت امکان ندارد که انسان دو پدر داشته باشد. ولی یک پدر کوچک و یک پدر بزرگ ممکن است. امیر المومنین (علیه السّلام) پدر کوچک است، چون خیلی به ما نزدیک است. پدر بزرگمان هم حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله وسلّم) است. این ها مربّی های ما هستند .مربّی حقیقی  خداوند آنان را مربّی ما قرار داده است. وقتی می فرماید: و بالوالدین احسانا، شامل امیرالمومنین (علیه السّلام)، حضرت زهرا (سلام الله علیها) و پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله وسلّم) هم می شود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ق.ظ ]




 توصیه های زیبا از حاج آقا دولابی برای سبک زندگی


استاد اخلاق میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه ۱۵ دستورالعمل را ذکر می‌کند که به ترتیب در ذیل آورده شده است:

۱٫ هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

۲.زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳.اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

۵.موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

۶.اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

۷.تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

۸.هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

۹. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.

۱۰.با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

۱۱.خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

۱۲. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.

۱۳.ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

۱۴.دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است…شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند.”

۱۵.هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در “الا”، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه “الله”را بگو همه ی دلت را تصرف کند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:04:00 ق.ظ ]




ضرورت نیکی به همسایه

بدون تردید، پس از خانواده، افرادی که در یک محلی گرد هم آمده اند، جامعه ای مهم را پدید می آورند که اتحاد و وفاق اجتماعی و معاشرت های آنان می تواند استحکام و استواری این تشکل را در بعد انسانی و اخلاقی تضمین کند، اسلام برای افرادی که در مجاورت یکدیگر سکونت دارند، حقوقی در نظر گرفته است؛ که اگر فردی بخواهد آنها را زیر پا نهد خاطی و خلافکار محسوب می شود. حق همسایگی در این آیین چنان اهمّیتی دارد که قرآن کریم پس از مطرح نمودن یکتاپرستی و اجتناب از شرک ورزی، دعوت عملی به تعاون و تضامن اجتماعی می نماید و در این میان پس از پرستش خداوند، نیکی به والدین، ارحام،یتیمان و فقیران و احسان به همسایه را مورد توجّه قرار می دهد. «و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئاً و بالوالدین احساناً و بذی القربی و الیتامی و المساکین و الجار ذی القربی و الجار الجنب و الصاحب بالجنب و ابن السبیل و ما ملکت ایمانکم ان اللّه لایحبّ من کان مختالاً فخوراً».(1) جالب این که رعایت حقوق مجاورین طبق آیه قرآن، عملی نمودن فرمان الهی است و نیز این سلوک و رفتار نیک در ردیف عبادت پروردگار تلقی گردیده است. منظور از عبارت «جار ذی القربی»، همسایه نزدیک،خویشاوند و یا هم عقیده می باشد و «جار جنب»، دور بودن از نظر فاصله، خویشاوندی یا اعتقاد را می رساند.(2)

ارتباط شایسته افراد یک محل که با هم همسایه اند و نیز خوش رفتاری آنان تا بدان حد است که حضرت امام رضا(ع) این ویژگی را از جمله اهداف بعثت رسول اکرم (ص) برشمرده اند.(3) حضرت علی(ع) نیز فرموده اند شیعیان ما کسانی می باشند که به خاطر ولایت ما نسبت به یکدیگر بذل و بخشش می نمایند… مایه برکت همسایگان هستند و با معاشران خود، در صلح و صفا بسر می برند.(4) آن حضرت چهار خصلت را بر شمرده اند که اگر کسی آنها را مراعات نماید اهل بهشت است که یکی از آن ها رفتار پسندیده با همسایگان است.(5)

امام صادق(ع) در سخنی جاویدان نیک رفتاری با همسایه را بعد از نماز و در ردیف اقامه

این فریضه الهی در مسجد، ذکر کرده اند.(6) ابن مسکان می گوید: امام صادق(ع) فرمود: ما ریشه همه خوبی ها و نیکی ها هستیم و این ها همه از شاخه های وجود ماست. در این روایت تفقّد از همسایه به عنوان خیر و خوبی معرفی شده است.(7)

امام حسن مجتبی(ع) در ایام صباوت، شبی تا صبح صادق، مراقب عبادت مادرش حضرت صدیقه کبری(س) بود و می نگریست که آن بانوی بانوان مدام در حال رکوع، سجود، قیام و قعود است و به خوبی می شنید که مادرش درباره زنان و مردان دعای خیر می نماید و برای هر یک از آنان سعادت، رحمت و برکت می خواهد. دومین فروغ امامت صبح هنگام، خطاب به مادرش گفت: هرچه گوش کردم درباره دیگران دعای خیر نمودی امّا درباره خودت دعایی ننمودی. حضرت فاطمه زهرا(س) فرمودند: یا بنیّ: الجار ثم الدار؛ ای فرزندم اوّل همسایه بعد خانه.(8)

حضرت علی (ع) در خطبه قاصعه از تعصب های غلط، افتخارات بیهوده و مباهات به طایفه و قبیله به شدت انتقاد می کند و می فرماید: اگر کسی بخواهد واقعاً تعصب به خرج دهد باید کردار پسندیده، خصال نیکو و خوی خوب انسانی را ملاک مباهات و فضیلت قرار دهد و در فرازی از این خطبه تأکید نموده اند به صفات حمیده و اخلاق کریمه افتخار کنید و به دنبال این سخن آسمانی برخی از خصلت هایی را که سزاوار است افراد داشته باشند برمی شمارد. نخستین این حالات نیکو از دیدگاه نخستین امام، حقوق همسایه و رعایت حال اوست: من الحفظ للجوار.(9) یکی از صفات متقین که حضرت علی(ع) در خطبه همام بدان اشاره فرموده است زیان نرسانیدن به همسایه می باشد.(10) آن امام در بستر شهادت نیز بازماندگان را این گونه وصیت فرمود: از خدا پروا داشته، از پروردگارتان بترسید. از خدا بترسید درباره همسایگانتان که آنان سفارش شده پیامبرتان هستند.(11) حضرت امام حسین (ع) نیز مسلمانان را به پنج خصلت توصیه نموده اند که یکی از آنها خوش رفتاری با همسایه است.(12) در

فرازی از رساله حقوق امام زین العابدین(ع) حقوق همسایگان این گونه ترسیم گردیده است.

«…امّا حق همسایه ات حفظ اوست در نهان و بزرگداشت او در عیان و حمایت از وی در صورتی که ستمی به وی رسیده باشد و اگر احتمال تأثیر اندرز می دهی، او را موعظه نمایی. در هنگام بلاها و سختی ها او را رها نکنی و از خطا و خلاف او درگذری، گناهش را ببخشی و با کرامت و رعایت حیثیت وی، با همسایه ات معاشرت کنی…»

دعای چهل و چهارم صحیفه سجادیه مربوط به هنگام فرا رسیدن ماه رمضان و استقبال از این ایام مبارک است. در بخشی از این نیایش نورانی امام چهارم از پیشگاه خداوند می خواهد که به آن حضرت توفیق دهد با همسایه اش از طریق فضل و سخاوت رفتار نموده و در رفع احتیاجات و مساعدت به فقیرانشان اقدام نماید و در مقابل آزارشان از در نیکی و خوش خویی درآید.

امام صادق(ع) فرموده اند: آیین ائمه(ع) ورع، عفّت…نیکو معاشرت کردن با همه و حسن همجواری (خوش همسایگی) است.(13) حضرت امام رضا(ع) در کلامی گران سنگ فرموده اند: بر شما باد به تقوای الهی، پارسایی، کوشش در طاعت و بندگی، ادای امانت، راستگویی و حسن هم جواری که این موارد اساس رسالت حضرت محمد مصطفی(ص) است.(14)

مرزهاو حقوق همسایگان

در خصوص حدّ همسایگی، رسول اکرم(ص) فرموده اند:تا چهل خانه از روبرو، پشت سر، طرف راست و سوی چپ همسایه محسوب می شوند.(15) بر اساس این روایت در روستاها و شهرهای کوچک، محلات مسکونی، شهرک ها و بلوک های ساختمانی افراد کثیری با یکدیگر همسایه اند و لازم است حقوق متقابل خویش را مراعات نمایند اگر سفارش مؤکّد اسلام در این نواحی بین ساکنین آنان عمل گردد مردمی که تا مسافتهای قابل توجّهی با هم زندگی می کنند بسیاری از دشواری های اجتماعی، اخلاقی،

56

امنیتی و تربیتی را پشت سر نهاده و از زندگی آمیخته به مودت بهره مند می گردند، چنین پدیده ای در رشد عاطفی و بهبود ساختار اقتصادی اجتماعی مناطق مسکونی تأثیری قابل ملاحظه خواهد گذاشت. بنا به فرمایش خاتم رسولان الهی همسایگان به سه دست تقسیم می گردند. نخست همسایه ای که در سه محور بر گردن ما حق دارد: حق همسایگی، حق خویشاوندی و اسلام(برادر دینی و ایمانی)؛ دوم همسایه ای که دارای دو حق است: حق همسایگی و حق برادر ایمانی؛ سوم همسایه ای که صرفاً دارای حق همسایگی است و آن حق افراد غیر مسلمان از اهل کتاب است.(16) بنابراین حقوق هم جواری را باید حتی در مورد همسایه ای که در اعتقادات و باورها با ما وجه اشتراکی ندارد، مراعات نمود.

مجاورت خانه های مسکونی برای صاحبان آنها تعهد بوجود می آورد. از خصوصیات حق همسایگی این است که مزایای متقابل دارد و بین مردم جریان یافته است چنین نیست که همسایه ای حقوقی بر عهده دیگران داشته باشد ولی خودش نسبت به مجاورین حقی را تعهد نکند. در واقع هر کس که تصور می کند به گردن دیگری حق دارد در همان حال باید متوجه این حقیقت گردد که او هم مدیون است. امام صادق(ع) می فرمایند: آیا مردی از شما شرم نمی کند که همسایه اش حق هم جواری را در خصوص او رعایت کند ولی او این حقیقت را نشناسد.(17)

در روایتی حضرت رسول اکرم(ص) فرموده اند: حق همسایه آن است که اگر در بستر

بیماری قرار گرفت از وی عیادت نمایی و اگر مرگش فرا رسید در تشییع جنازه او حضور یابی و اگر از تو قرض خواست از پرداخت آن امتناع ننمایی و اگر سرور و شادی در زندگیش رخ داد بر او تبریک و تهنیت گویی و در مصائب و ابتلائات با او هم دردی نمایی. ساختمان محل سکونت خود را از خانه او بالاتر نبرده و او را از نسیم فرح زا و هوای خنک محروم نکنی.(18)

در حدیث دیگری آن مرد آسمانی توصیه نموده اند: چون میوه ای خریدی مقداری به همسایه ات هدیه کنی و در غیر این صورت آن را پنهانی به منزل ببری. فرزندت را در حالی که میوه می خورد به بیرون از خانه نفرست که مبادا بچه همسایه آزرده شود و نیز بوی غذای تو، وی را ناراحت ننماید(امکان دارد آن را نتواند تهیه کند) مگر این که مقداری برایش بفرستی.(19)

امام زین العابدین (ع) حقوق متقابل همسایگان را این گونه بیان فرموده اند: حق همسایه ات این است که او را در غیابش حفظ کنی و در حضورش به وی احترام بگذاری. اگر ستمی وی را تحت فشار قرار داد، به امدادش بشتابی و در رفع ستم از وی بکوشی. در عیوب او تجسّس ننموده و اگر ناگواری از همسایه دیدی نادیده تصوّر کنی…و با عزّت و شادمانی با او معاشرت کنی و قادری جز خداوند تبارک و تعالی نمی باشد.(20)

خوش همسایگی

خوب همسایه داری، خوش رفتاری با همسایه و احسان در خصوص آنان دستوری دینی است. امام صادق(ع) فرموده اند: بر شما باد به خوش همسایگی پس به درستی که خداوند عزّ و جل بدان امر کرده است.(21) رسول اکرم (ص) توصیه فرموده اند: اگر خواستار آن هستید که پروردگار و فرستاده اش شما را دوست بدارند، وقتی امانتی به شما سپردند آن را ادا کنید، درسخن گفتن، صداقت را در نظر گیرید و با همسایگان به نیکی رفتار کنید.(22) همچنین آن حضرت فرموده اند آنچه برای خود می خواهی برای دیگران نیز بخواه تا مؤمن باشی و با همسایگان خوش رفتاری کن تا در زمره افراد مسلمان به شمارآیی.(23) ابو ربیع شامی می گوید: حضرت امام صادق(ع) فرمود: بدانید از ما نیست کسی که با همسایه اش خوشرفتاری نکند.(24) حضرت علی(ع) نیز در اهمیت این موضوع فرموده اند: خدا رحمت کند همسایه ای را که همسایه خویش را به نیکی کردن یاری نماید.(25)

امام کاظم (ع) می فرمایند: درمیان قوم بنی اسرائیل مردی مؤمن می زیست که همسایه ای کافر داشت، آن مرد غیر مسلمان نسبت به آن فرد با ایمان رئوف بود و برایش کار خیر انجام می داد، وقتی او از دنیا رفت، خداوند در دوزخ خانه ای از گل برایش بنا کرد تا او را از حرارت آتش جهنّم حفظ کند و حتی به او روزی هم می رسید به آن مرد گفتند: این لطف حق به

 

خاطر مدارا و نیکی تو به همسایه مؤمن می باشد.(26)

حضرت علی (ع) نوید داده اند: نیکوکاری و خوش رفتاری با خویشاوندان موجب افزایش عمر و آبادانی خانه ها می شود.(27) حضرت امام رضا(ع) می فرمایند: مرا حدیث کرد محمد بن علی ـ امام باقر(ع) ـ که صله ارحام و نیکی با همسایگان دارایی و توانایی مالی انسان را افزایش می دهد.(28) و این سخنان الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است که فرموده اند خوش سلوکی با همسایه یکی از چهار چیزی است که روزی را زیاد می نماید.(29) بنابراین نیکی به همسایه در همین دنیا آثار و برکاتی دارد. امام صادق(ع) از رسول اکرم(ص) نقل نموده اند: خوش رفتاری با همسایه مرگ را به تأخیر می افکند،(30) از ثمرات دیگر خوش رفتاری آن است که همسایگان زیاد می شوند، زیرا دوستان انسان خوش خوی افزایش می یابد و مردمان بیشتری با فرد خوش اخلاق انس می گیرند چنانچه حضرت علی(ع) متذکر گردیده اند.(31) همچنین خوش رفتاری با همسایگان سبب می شود تا در مشکلات و گرفتاری ها، به یاری آدمی برخیزند و بارش را از دوش او بردارند، زیرا به فرمایش مولای متقیان نیکی به افراد هم جوار، خدمه را زیاد می کند

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:02:00 ق.ظ ]




توصیه‌های اخلاقی حاج اسماعیل دولابی درباره خانواده
مرحوم حاج‌اسماعیل دولابی می‌گفت: مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا به گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می‌افتی. آن وقت کارت روی غلطک می‌افتد و خدا همه درهایی را که به روی خودت بسته‌ای باز می‌کند.
 
 پیامبر اکرم(ص) مى‌فرماید: در اسلام هیچ نهادى محبوب‌تر و عزیرتر از تشکیل خانواده در نزد خداوند بنا نشده است.

هیچ فایده‌اى بعد از نعمت اسلام برتر و مفیدتر از این براى مرد مسلمان نیست که او همسرى داشته باشد که هروقت به او نگاه کند مسرور و شاداب شود و هنگامى که به او دستور دهد اطاعت کند، و هر وقتى که از نزدش برود حافظ جان خود و مال همسرش باشد.

نظام خانواده از چنان جایگاه و مقام شایسته در اسلام برخوردار است که حتى بر میزان ثواب عبادت و بندگى افراد تأثیر مى‌گذارد، تا جایى که دو رکعت نماز کسانى که تشکیل خانواده داده‌اند برتر از عبادت فرد مجردى است که شب و روز نماز بخواند.

در ادامه توصیه‌هایی از مرحوم محمداسماعیل دولابی از عارفان و سالکان طریق الهی در خصوص «خانواده و اهمیت آن» برای عموم علاقه‌مندان نقل می‌کنیم:

 

کمال انسان در این است که خانواده‌اش از او خشنود باشد. کمال مرد در آن است که خانواده‌اش از او راضی باشد.

هر زنی که مردش از او راضی باشد آن عزیز خداست، هر مردی هم که زنش از او راضی باشد آن مرد عزیز خداست، کمال زن و مرد در این است و بقیه‌اش سخنی دیگر است. چنین زن و مردی را خدا از همه اعمالشان راضی است. خوب رفتار کردن با زن هنر دین است. مردی که با زنش خوب رفتا کند همه جا آقاست. زن هم وقتی مردش از او راضا باشد می‌تواند همه کارهایش را به خوبی انجام دهد. نمونه کامل یک زن و شوهر مؤمن حضرت علی و حضرت زهرا(س) می‌باشند که یک روح و یک جان بودند در دو پیکر.

بهترین راه، محبت کردن به همسر و فرزندان است. پیامبر(ص) فرمود:

«خَیرُکم، خیرُکم لأَهْلِهِ وَ أَنَا خَیرُکم لأَهْلَی»؛ بهترین شما کسی است که بهترین شما در رابطه‌اش با خانواده‌اش باشد، و من بهترین شما در رابطه با خانواده‌ام هستم.

هر کاری که می‌توانی بکن، پول خرج همسرت کن، به او محبت کن، تا با هم یگانه شوید.

زن و مرد باید به همدیگر خوش‌بین باشند و هر کدام عیب را از خود بدانند، و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست.

وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است.

اگر زن و بچه‌ات زشت و بد به نظرت آمدند، به خودت بگو: درست نگاه کن، خدا آن‌ها را درست کرده، مصنوع خدا مگر زشت و بد می‌شود؟!

موظب باش که مجلس ذکر، تنبل‌خانه تو نشود و زن و بچه را به حال خود رها نکنی! شرط زندگی و معاشرت را دعوا نکردن قرار دهید، یگانگی و الفت مبدأ همه خوبی‌هاست. از حدیث کسا ادب صحبت کردن فرزندان و شوهر و همسر با یکدیگر را بیاموزید؛ اگر زن با مرد مدارا کند، در نصف اعمال خوب او شریک است. با بزرگ خانواده‌تان مدارا کنید. زن با شوهرش، فرزندان با پدرشان مدارا کنند و حرمت او را نگاه دارند.

قرآن در مورد ازدواج می‌فرماید: «لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا»؛ تا در نزد همسرتان آرامش و سکون بیابید. مقصود، سکون و آرامش دل است و این وقتی عملی می‌شود که ایمان وجود داشته باشد.

هماهنگی و موافقت اخلاقی بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ و به صورت صددرصد برای غیر انبیا و اولیا(ع) غیرممکن است. اگر بخواهیم محیط خانه، گرم و باصفا و صمیمی باشد، فقط باید، صبر و استقامت و گذشت و چشم‌پوشی و رأفت را پیشه خود کنیم تا محیط خانه گرم و نورانی باشد اگر این‌ها نباشد اصطکاک و برخورد پیش خواهد آمد. و همه اختلافات خانوادگی از همین جا ناشی می‌شود.

فرزند تا هفت سال سلطان است و باید از او فرمان برد، هفت سال دوم وزیر است و باید او را مشاور قرار داد و از او نظر خواست، بعد از آن عبد می‌شود و فرمان خدا و خوبان را می‌برد.

دختر رحمت و پسر نعمت است. رحمت شما را حفظ می‌کند، نعمت را شما باید حفظ کنید. نعمت را باید مواظبت کرد، ولی رحمت صاحبش را مراقبت و حفظ می‌کند. رحمة للعالمینی پیامبر اکرم(ص) هم در حضرت زهرا(س) تبلور یافته است.

وقتی دیدی یک روز صبح فرزندت خودش بیدار شد و بدون اینکه کسی به او بگوید وضو گرفت و در گوشه خلوتی نماز خواند، بدان که نماز فرزندت را گرفت. سجده شکر به جا بیاور. مبادا از آن پس او را برای نماز خواندن تحریک کنی.

بچه‌ها خوبند، قشنگند. به بچه‌ها خیلی ایراد نگیرید؛ اغلب پدر و مادرها به قصد خوبی کردن به بچه‌ها و تربیت آنها بچه‌ها را خراب می‌کنند چون علم ندارند. حالا که علم نداریم و نمی‌توانیم درست کنیم حداقل به حال خودشان بگذاریم و دائم به آن‌ها امر و نهی نکنیم و اذیت‌شان نکنیم. با همین به اصطلاح تربیت کردن‌هاست که پدر و مادرها بچه‌ای را که با فطرت متولد شده است به راست یا چپ منحرف می‌کنند و یواشکی آن‌ها را یهودی یا نصرانی می‌کنند.

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتَّى یَکُونَ أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ‏ وَ یُنَصِّرَانِهِ»؛ هر نوزادی بر فطرت الهی متولد می‌شود تا اینکه پدر و مادرش او را یهودی یا نصرانی می‌کنند. به نظر من اصلاً به بچه دست نزنید. خودت درست راه برو، بچه که در کنار تو است همین که تو را می‌بیند، برای ساخته شدنش کافیست. چقدر ائمه(ع) فرمودند: مردم را با عمل‌تان و نه با زبان‌تان به راه دین دعوت کنید و وقتی انسان حق پدر و مادرش را ادا کند جمال امام‌ها پیدا می‌شود. نکند حق آن‌ها را تضییع کنی که راهت بسته می‌شود. اگر زنده‌اند یا مرده، هر طور که می‌توانی آن‌ها را از خودت راضی کن.

پدر و مادر را از خود خشنود کنید. مادرتان را ببوسید، به پای او بوسه بزنید. وقتی دل آن‌ها از شما راضی و شاد شود، از ته دل دعایتان می‌کنند این در سیر شما بسیار مؤثر است.

مادرت را ببوس، دستش را بوسه بزن، پایش را ببوس، تا به گریه بیفتد، وقتی گریه افتاد خودت هم به گریه می‌افتی. آن وقت کارت روی غلطک می‌افتد و خدا همه درهایی که به روی خودت بسته‌ای را باز می‌کند. این که فرمود: بهشت زیر پای مادر است؛ یعنی تواضع کن

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:00:00 ق.ظ ]




برنامه های هفته دفاع مقدس مدرسه علمیه جوادلائمه"ع" خواهران آبدانان دیدار با امام جمعه با مسولین ادارات .با همکاری  بسیج
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-07-04] [ 09:36:00 ق.ظ ]




برنامه های محرم مدرسه علمیه  جوادلائمه"ع"ابدانان
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:32:00 ق.ظ ]




برنامه های محرم مدرسه علمیه  جوادلائمه"ع"ابدانان
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:30:00 ق.ظ ]




برنامه های محرم مدرسه علمیه  جوادلائمه"ع"ابدانان
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:29:00 ق.ظ ]




برنامه های محرم مدرسه علمیه  جوادلائمه"ع"ابدانان توسط خانم کرمی از طلاب این مدرسه
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:26:00 ق.ظ ]




برنامه های محرم مدرسه علمیه  جوادلائمه"ع"ابدانان
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ق.ظ ]




برنامه های محرم مدرسه علمیه  جوادلائمه"ع"ابدانان
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:20:00 ق.ظ ]




بازگشایی مدارس
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ق.ظ ]




                                                اهداف و انگیزه امام حسین از قیام عاشورا

 

 

 

 

 

 

قیام حسین مظهر نبرد حق بر علیه باطل بود. قیام الهی بود که هر چه زمان می­گذرد، تبلوری بیشتری پیدا کرده و آموزهای آن روشن تر می­شود. در این نوشتار اهداف و پیام های تربیتی این قیام به اختصار بیان می­شود.

امام حسین یکی از اهداف قیام خود را اقامه و حفظ ارزشهای راستین دین اسلام بیان می­کند. زیرا بعد از پیامبر و دوران رهبری ایشان بر جامعه اسلامی، به علت مسائل و مشکلات پیش رو بدعتهای جدیدی در دین و سنت پیامبر اکرم به وجود آمده بود. بدعتهای جدید خود موجب انحراف در جامعه اسلامی شده بود. از این رو جامعه اسلامی از مسیر اصلی خود دچار انحراف شده و نیاز به اصلاحات اساسی داشت. از این رو امام حسین(ع) از خلفای زمان بیعت نکرده تا این انحراف را آشکار سازند. بنابراین یکی دیگر از اهداف امام حسین، انگیزه اجتماعی و اصلاح فرهنگی اوضاع و شرایط حال جامعه بود. تا بدین طریق به جهل زدایی عامه مردم بپردازند و ایشان را با انحرافهای آشکار در جامعه آشنا سازند.

در این راستا امام حسین(ع) با قیام خود پیام هایی به انسانها در اعصار مختلف ارائه می­کنند.

·  پیام آزادگی: آزادگی به معنی رهایی از قید و بند اخلاق نیست. آزادی به معنی زیر بار ظلم نرفتن است. از این رو و با توجه به این اصل انسان آزاده با توجه به اصول و باورهای خود زندگی کرده و زمانی که اصول، باورها، حقوق فردی و اجتماعی خود و افراد در ارتباط با وی مورد تعرض قرار بگیرد آرام ننشسته و در برابر ظلم ایشان اعتراض می­کند. از این رو امام حسین(ع) مرگ با عزت را بهتر از حیات ذلیلانه می­داند.

·  عزّت نفس: یکی از اهداف مهم تربیت این است که انسان به گونه­ای تربیت شود که اعتلای روحی بیابد و خود را از پستی و فرومایگی رها سازد. حرمت، شرافت برای خود قایل شود و بزرگواری خود را در همه حال حفظ نماید. سختی و راحتی و شکست و پیروزی او را به سستی و تباهی نخواهد کشاند و هرگز تن به خواری و زبونی ندهد. سیره امام حسین (ع) در جریان واقعه عاشورا نمود بارز عزّت محوری است. ایشان پیش از حرکت به سوی کربلا در جواب برادرشان محمد حنفیه که از او می خواست برای حفظ جانش با یزید بیعت کند فرمود که هرگز تن به پستى نداده­ام. زیرا مکتب حسین (ع) بر پایه عزّت و کرامت انسانی استوار گشته است.

·  ایثار و از خودگذشتگی: ایثار و از خود گذشتگی دلالت بر این موضوع دارد که افراد در عین نیاز به آنچه در دست دارند، دیگران را بر خود مقدم می­شمارند و یا اینکه اهداف جمعی را بر اهداف فردی و شخصی خود مقدم می­دانند.. از این رو امام حسین برای احیای اصول راستین دین، جان خود و صحابه خود را در طبق اخلاص قرار داد، تا انحرافها آشکار شود.

·  وفا و پای بندی به پیمان: وفا و پایبندی به پیمان در یاران امام حسین خود را به خوبی نشان می دهد. که در این راستا امام حسین یاران خود را بهترین اصحاب بر می شماردند. ایشان در بدترین شرایط بر سر پیمان با امام باقی و او را مورد حمایت قرار دادند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ق.ظ ]




 

هدف عالی قیام حسین (ع) از زبان خود امام

قيام مقدس و پرشكوه امام حسين(ع)ريشه در انحراف هاى بـنيادى و اساسى در جـامعه اسلامى داشت. اين انحراف ها زائيده انحراف حكومت اسلامى از مسير اصلى خود از سقيفه به بـعد بـود. كه پس از شهادت على(ع)كلا بـه دست سلسله سفيانى و حزب ضد اسلامى اموى افتاد. بـه گواهى اسناد تاريخى, سران اين حزب هيچ اعتقادى بـه اسلام و اصول آن نداشتند(1). و ظهور اسلام و به قدرت رسيدن پيامبر اسلام(ص)را, جلوه اى از پيروزى تـيره بـنى هاشم بـر تـيره بـنى اميه, در جريان كشمكش قبيلگى در درون طايفه بـزرگ قريش مى دانستند(2).

 

و بـا يك حـركت خـزنده, بـه تـدريج در پـوشش اسـلام بـه مناصب كليدى دسـت يافتند و سرانجـام از سال چهلم هجـرى, حكومت اسلامى و سرنوشت و مقدرات امت اسلامى به دست اين حزب افتاد و پس از بيست سال حكومت معاويه, و بـه دنبـال مرگ وى, پـسرش يزيد بـه قدرت رسيد كه اوج انحراف بـنيادى, و جلوه اى آشكار از ظهور ((جاهليت نو)) در پوشش ظاهرى اسلام بود(3).امام حـسـين(ع)نمى تـوانسـت در بـرابـر چـنين فاجـعه اى سكوت كند و احساس وظيفه مى كرد كه در بـرابـر اين وضع, اعتـراض و مخالفت كند. سخنان, نامه ها و ساير اسنادى كه از امام حسين(ع)به دسـت ما رسـيده, بـه روشنى گوياى اين مطلب اسـت. اين اسناد بـيانگر آن است كه از نظر امام, پـيشوا و رهبـر مسلمانان شـرائط و ويژگى هايى دارد كه امويان فـاقـد آنها بـودند و اسـاس انحراف ها و گمراهيها اين بود كه عناصر فاسد و غير لايق, تكيه بر مسند خلافت اسلامى و جايگاه والاى پـيامبـر زده بـودند و حاكميت و زمامدارى آنها, آثار و نتائج بـسيار تلخ و ويرانگرى بـه دنبـال آورده بود.
چـند نمونه از تـاكيدهاى امام در اين بـاره يادآورى مى شـود:
 

ويژگى هاى پيشواى مسلمانان

1 - در نخستين روزهايى كه امام حسين(ع)در مدينه, بـراى بـيعت جهت يزيد, در فشار بود, در پاسخ وليد كه پيشنهاد
بيعت بـا يزيد را مطرح كرد, فـرمود: اينك كه مسـلمانان بـه فـرمانروايى مانند يزيد گرفتار شده اند, بايد فاتحه اسلام را خواند(4).
2 - امام ضمن پاسخ نامه هاى كوفيان نوشت:
… امام و پيشواى مسلمانان كسـى اسـت كه بـه كتـاب خـدا عمل نموده راه قسط و عدل را در پـيش گيرد و از حـق پـيروى كرده بـا تمام وجود خويش مطيع فرمان خدا باشد(5).
3 - امام حـسـين(ع)هنگام عزيمت بـه سـوى عراق در منزلى بـنام «بيضه» خطاب به «حر» خطبه اى ايراد كرد و طى آن انگيزه قيام خود را چنين شرح داد:
«مردم! پـيامبـر خدا(ص)فرمود: هر مسلمانى بـا حكومت ستـمگرى مواجـه گردد كه حـرام خدا را حـلال شمرده و پـيمان الهى را درهم مى شكند, بـا سنت و قانون پـيامبـر از در مخالفت درآمده در ميان بـندگان خـدا راه گناه و معصـيت و تـجـاوزگرى و دشـمنى در پـيش مى گيرد, ولى او در مقابـل چنين حكومتى, بـا عمل و يا بـا گفتار اظهار مخالفت نكند, بـرخـداوند است كه آن فرد(ساكت)را بـه كيفر همان ستمگر(آتش جهنم)محكوم سازد.
مردم! آگاه باشيد اينان(بنى اميه)اطاعت خدا را ترك و پيروى از شيطان را بـر خود فرض نموده اند, فساد را تـرويج و حدود الهى را تعطيل نموده فى را(كه مخصوص بـه خـاندان پـيامبـر است)بـه خـود اختصاص داده اند و من بـه هدايت و رهبـرى جامعه مسلمانان و قيام بـر ضد اين همه فساد و مفسدين كه دين جدم را تغيير داده اند, از ديگران شايسته ترم …» (6).
حاكميت بـنى اميه كه امام در اين سخنان بـه گوشه هايى از آثـار سوء آن اشاره نموده, در شوون مختـلف جامعه اسلامى اثر گذاشتـه و فساد و آلودگى و گمراهى را گستـرده و عمومى ساخـتـه بـود. امام حسين(ع)در موارد متعددى انگشت روى اين عواقب سوء گذاشتـه و بـه مردم هشـدار داده اسـت كـه بـه چـند نمـونه آن اشـاره مـى شـود:

محو سنتها و رواج بدعتها

آن حـضرت پـس از ورود بـه مكه, نامه اى بـه سران قبـائل بـصره فرستاد و طى آن چنين نوشت:
«…اينك پيك خود را بـا اين نامه بـه سوى شما مى فرستم, شما را به كتاب خدا و سنت پيامبـر دعوت مى كنم, زيرا در شرائطى قرار گرفته ايم كه سنت پيامبر به كلى از بين رفته و بـدعتها زنده شده است, اگر سخـن مرا بـشنويد, شما را بـه راه راسـت هدايت خـواهم كرد…» (7). ديگر به حق عمل نمى شود.
حسين بـن على(ع)در راه عراق در منزلى بـه نام «ذى حـسم» در ميان ياران خود بـه پـا خـاست و خـطبـه اى بـدين شرح ايراد نمود:
«پـيشامدها همين است كه مى بـينيد, جـدا اوضاع زمان دگرگون شده زشتيها آشكار و نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بر بسته است و از فضيلتها جز اندكى مانند قطرات تـه مانده ظرف آب بـاقى نمانده است. مردم در زندگى پست و ذلتبارى به سر مى بـرند و صحنه زندگى, همچون چراگاهى سنگلاخ, و كم علف, به جايگاه سخت و دشوارى تبـديل شده است.
آيا نمى بينيد كه ديگر بـه حق عمل نمى شود, و از بـاطل خوددارى نمى شود؟! در چـنين وضعى جـا دارد كه شخص بـا ايمان(از جـان خود گذشتـه)مشتـاق ديدار پـروردگار بـاشد. در چنين محيط ذلتـبـار و آلوده اى, مرگ را جـز سعادت; و زندگى بـا ستـمگران را جـز رنج و آزردگى و ملال نمى دانم…» (8).
 

مسخ هويت دينى مردم

حاكميت زمامداران اموى و اجراى سياست هاى ضد اسلامى توسط آنان, هويت دينى مردم را مسخ كرده ارزشهاى معنوى را در جامعه از بـين برده بود. امام در دنباله سخنان خود در منزل ((ذى حسم)) فرمود:
((…مردم بندگان دنيايند, دين بـه صورت ظاهرى و در حد حرف و سخن در زبـانشان مطرح مى شود, تا زمانى كه معاش و زندگى ماديشان رونق دارد, در اطراف دين گـرد مىآيند, اما زمانى كـه بـا بـلا و گرفتارى آزمايش شوند, دينداران در اقليت هستند.
 

پيام جاويد قيام امام حسين(ع)

پيام قيام با شكوه سيدالشهداء(ع)منحصر به آن زمان نيست, بلكه اين پـيام پـيامى جاويد و ابـدى است و فراتـر از محدوده زمان و مكان است, هرجا و در هر جامعه اى كه به حق عمل نشود, و از بـاطل خوددارى نشود, بدعتها زنده, و سنتها نابـود شود, هرجا كه احكام خدا تغيير و تحريف يابد و حاكمان و زمامداران بـا زور و ستمگرى بـا مردم رفتـار كنند, در هر جـامعـه اى كه ويژگى هاى جـاهليت را داشته باشد آن جامعه, جامعه اى يزيدى بـوده, و مبـارزه و مخالفت بـا مفاسد و آلودگى ها و آمران و عاملان آنها, كارى حـسينى خواهد بود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:16:00 ق.ظ ]