نرجس
 
   



کارکردهای دعا در انتظار فرج

 

 

 

یکی از وظایف شیعه در دوران غیبت امام زمان(عج)، «دعا برای ظهور» است. این کار علاوه بر اینکه پیوند منتظران را با پیشوای موعود تقویت می کند، از آنجا که خداوند وعده داده که دعاهای نیایشگران را اجابت کند، بی شک این دعاها در فراهم شدن زمینه ظهور موثر است.

وقتی امتی به درگاه خدا دعا می کنند تا فرج را نزدیک کند و ان منجی را برساند، این خواسته در دعاهای فردی و جمعی مطرح می شود و شوق دیدار را می افزاید و منتظر را هم آماده و شایسته آن دوران می سازد. امام زمان(عج) در نامه ای که به نایب خاص محمدبن عثمان نوشت، فرمود که «برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، چراکه این برای خود شما هم فرج و گشایش است».1

دعاهای متعددی برای ارتباط معنوی با آن حضرت(عج) نقل شده است. دعا برای سلامتی و حفاظت و پشتیبانی الهی از آن حضرت(عج)، یکی از دعاهای معروف و رایج است: «اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ …» که در ضمن آن دعا برای ظهور و برپایی حکومت عدل هم آمده است. دعای فرج «اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ …» نیز که خواندن آن ثواب دارد، باز هم توسل به آن حضرت(عج) و درخواست گشایش است. دعای مفصلی که خاص دوران غیبت است و با این تعبیر آغاز می شود: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ …»2، خواسته های گوناگون و فراوانی در مورد امام زمان(عج) و ثبات قدم در راه این عقیده و توفیق دیدار و تشرف و دعا برای سلامتی آن وجود عزیز، همچنین درخواست تعجیل در فرج او و فرا رسیدن عصر ظهور آن پیشوای غایب است.

مجموعه این متون دعایی و احادیث توصیه کننده به دعا برای فرج و ظهور، می رساند که یک منتظر باید یکی از خواسته های قلبی اش ظهور آن حضرت(عج) و فرج مولا و پایان یافتن عصر غیبت و برپایی حکومت الهی و قسط و عدل باشد. چنین خواسته ای طبعا منتظر را هم در همین خط و مسیر قرار می دهد، چون که دعا باید نشان دهنده خواسته قلبی و درونی دعاکننده باشد. کسی هم که برای ظهور حضرت(عج) دعا می کند باید خود را برای زیستن و تلاش و جهاد در آن عصر، آماده کند و این آمادگی همراه با اصلاح نفس و اصلاح وضع زندگی و هماهنگی با خواسته های امام معصوم(ع) است. پس دعا برای ظهور، برای دعاکنندگان هم سازنده و تربیت کننده است.

ای قبله قسط و کعبه عدل    ای محور دین و روح قرآن

تو راز فراتر از بیانی             ای وعده سر به مهر یزدان

بازآ که جهان پر ز آشوب     گیرد ز حکومت تو سامان

تا ریشه فتنه ها بخشکد     تا عمر ستم رسد به پایان

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[دوشنبه 1397-07-30] [ 09:26:00 ق.ظ ]




کارکردهای دعا در انتظار فرج

 

 

 

یکی از وظایف شیعه در دوران غیبت امام زمان(عج)، «دعا برای ظهور» است. این کار علاوه بر اینکه پیوند منتظران را با پیشوای موعود تقویت می کند، از آنجا که خداوند وعده داده که دعاهای نیایشگران را اجابت کند، بی شک این دعاها در فراهم شدن زمینه ظهور موثر است.

وقتی امتی به درگاه خدا دعا می کنند تا فرج را نزدیک کند و ان منجی را برساند، این خواسته در دعاهای فردی و جمعی مطرح می شود و شوق دیدار را می افزاید و منتظر را هم آماده و شایسته آن دوران می سازد. امام زمان(عج) در نامه ای که به نایب خاص محمدبن عثمان نوشت، فرمود که «برای تعجیل فرج بسیار دعا کنید، چراکه این برای خود شما هم فرج و گشایش است».1

دعاهای متعددی برای ارتباط معنوی با آن حضرت(عج) نقل شده است. دعا برای سلامتی و حفاظت و پشتیبانی الهی از آن حضرت(عج)، یکی از دعاهای معروف و رایج است: «اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ …» که در ضمن آن دعا برای ظهور و برپایی حکومت عدل هم آمده است. دعای فرج «اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَ بَرِحَ الْخَفاَّءُ …» نیز که خواندن آن ثواب دارد، باز هم توسل به آن حضرت(عج) و درخواست گشایش است. دعای مفصلی که خاص دوران غیبت است و با این تعبیر آغاز می شود: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ …»2، خواسته های گوناگون و فراوانی در مورد امام زمان(عج) و ثبات قدم در راه این عقیده و توفیق دیدار و تشرف و دعا برای سلامتی آن وجود عزیز، همچنین درخواست تعجیل در فرج او و فرا رسیدن عصر ظهور آن پیشوای غایب است.

مجموعه این متون دعایی و احادیث توصیه کننده به دعا برای فرج و ظهور، می رساند که یک منتظر باید یکی از خواسته های قلبی اش ظهور آن حضرت(عج) و فرج مولا و پایان یافتن عصر غیبت و برپایی حکومت الهی و قسط و عدل باشد. چنین خواسته ای طبعا منتظر را هم در همین خط و مسیر قرار می دهد، چون که دعا باید نشان دهنده خواسته قلبی و درونی دعاکننده باشد. کسی هم که برای ظهور حضرت(عج) دعا می کند باید خود را برای زیستن و تلاش و جهاد در آن عصر، آماده کند و این آمادگی همراه با اصلاح نفس و اصلاح وضع زندگی و هماهنگی با خواسته های امام معصوم(ع) است. پس دعا برای ظهور، برای دعاکنندگان هم سازنده و تربیت کننده است.

ای قبله قسط و کعبه عدل    ای محور دین و روح قرآن

تو راز فراتر از بیانی             ای وعده سر به مهر یزدان

بازآ که جهان پر ز آشوب     گیرد ز حکومت تو سامان

تا ریشه فتنه ها بخشکد     تا عمر ستم رسد به پایان

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:25:00 ق.ظ ]




عنایت امام زمان(عج) به مرد لحاف‌دوز

در زمان ملاعلی کنی، لحاف‌دوزی بود که مورد توجه حضرت ولی‌عصر(عج) قرار داشت. او مکتب نرفته بود اما خداوند نور علم را در سینه‌اش قرار داده بود و این نور علم در اثر بندگی خدا و عبودیت در انسان پیدا می‌شود.

به گزارش مشرق،  دعای مشهوری منسوب به امام زمان(عج) است که حضرت در این دعا حدود چهل درخواست از ذات اقدس الهی می‌کند به همین منظور به شرح دعای حضرت ولی‌عصر(عج) به روایت حجت‌الاسلام سیدحسین هاشمی‌نژاد کارشناس مذهبی اشاره می‌شود که بخش نهم آن در ادامه می‌آید:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفیقَ الطّاعَةِ وَبُعْدَ الْمَعْصِیَةِ وَصِدْقَ النِّیَّةِ وَعِرْفانَ الْحُرْمَةِ وَاَکْرِمْنا بِالْهُدى وَالاِسْتِقامَةِ وَسَدِّدْ اَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَالْحِکْمَةِ وَامْلاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ وَطَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَالشُّبْهَةِ وَاکْفُفْ اَیْدِیَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ وَاغْضُضْ اَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَالْخِیانَةِ وَاسْدُدْ اَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغیبَةِ وَعَلَى الْمُتَعَلِّمینَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ وَعَلَى الْمُسْتَمِعینَ بِالاِتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ وَعَلى مَرْضَى الْمُسْلِمینَ بِالشِّفآءِ وَالرّاحَةِ وَعَلى مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَالرَّحْمَةِ وَ عَلى مَشایِخِنا بِالْوَقارِ وَالسَّکینَةِ وَعَلَى الشَّبابِ بِالاِنابَةِ وَالتَّوْبَةِ وَعَلَى النِّسآءِ بِالْحَیآءِ وَالْعِفَّةِ وَ عَلَى الاَغْنِیآءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ وَعَلَى الْفُقَرآءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَناعَةِ وَعَلَى الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ وَعَلَى الاُسَراءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ وَعَلَى الاُمَرآءِ بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ وَعَلَى الرَّعِیَّةِ بِالاِنْصافِ وَ حُسْنِ السّیرَةِ وَ بارِکْ لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِى الزّادِ وَالنَّفَقَةِ وَاقْضِ ما اَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَالْعُمْرَةِ بِفَضْلِکَ وَرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».

*علم

عرض شد باید از قلب و علم و معرفت صحبت شود و راجع به قلب مطالبی بیان شد، اما راجع به علم، ما دو نوع علم داریم، یک علم اکتسابی است که انسان با خواندن و استاد دیدن و مطالعه کردن و کوشش کردن نصیبش می‌شود. هر چه استادش بهتر باشد، دانشگاهش بهتر باشد، رشته تحصیلی‌اش بهتر باشد، نتیجه و حاصل بالاتر و بهتر است.

و یک علم داریم که خواندنی نیست و علم الهی است که نیاز به استاد و مکتب و دانشگاه ندارد، لذا حضرت عیسی مسیح(ع) در گهواره تکلم می‌کند و می‌فرماید:«اِنّیِ عَبْدُاللّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً وَ جَعَلَنِی مُبَارَکاً»، استاد که نداشته معلم که نداشته؟ اما تکلم می‌کند و می‌فرماید: من بنده خدا هستم، خدا به من کتاب داده است و من را نبی قرار داده و وجود من را برای مردم مبارک قرار داده است. در علم الهی هیچ کدام از شروط اکتسابی وجود ندارد، یعنی استاد و مکتب و دانشگاه نمی‌خواهد و انبیاء و اولیاء صاحب چنین علمی بود.

حضرت امام صادق(ع) درباره علم الهی می‌فرماید: علم به آموختن نیست. علم تنها نوری است که قرار می‌گیرد در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را کرده است.

لذا بعضی از بزرگان بوده‌اند که مکتب نرفتند، اما به خیلی از علوم مسلط بودند. به عنوان نمونه حاج شیخ رجبعلی خیاط حوزه نرفته بود، درس نخوانده بود، اما خداوند به او عنایت کرده بود، یک پینه‌دوزی بود، در حرم سید‌الکریم که او هم حوزه ندیده بود. در زمان ملاعلی کنی، لحاف‌دوزی بود که مورد توجه حضرت ولی‌عصر(عج) بود و او هم مکتب نرفته بود، اما نور علم را خداوند در سینه‌اش قرار داده بود و این نور علم در اثر بندگی خدا و عبودیت در انسان پیدا می‌شود. لذا ممکن است خیلی‌ها درس بخوانند ولی به آن حقیقت نور نرسند چون بندگی خدا را نکرده‌اند.

*حدیث عنوان بصری

و برای اینکه این فراز از دعای امام زمان(عج) که فرموده‌اند «وَامْلاَ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ» معنا شود، حدیث عنوان بصری را مطرح می‌کنیم تا ببینیم حقیقت علم چیست؟

علامه مجلسی در بحار می‌نویسد: من به خط شیخمان بهاءالدین روایتی را بدین عبارت یافتم: شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی (شهید اول) گفت: نقل می‌کنم از خط شیخ احمد فراهانی از عنوان بصری که وی پیرمردی فرتوت بود که از عمرش نود و چهار سال سپری می‌گشت که گفت: سالیانی به نزد مالک بن انس رفت و آمد داشتم، چون جعفر‌ بن محمد صادق(ع) به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم، همان طوری که از مالک تحصیل علم کرده‌ام، از نزد حضرت صادق نیز تحصیل علم کنم.

روزی حضرت به من فرمود: من مردی هستم که دستگاه حکومت به دنبال من است (و آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست و جاسوسان حکومتی مرا موردنظر و تحت پیگرد دارند)، علاوه بر این در هر ساعتی از شنبه‌روز وردها و ذکرهایی دارم که بدان‌ها مشغولم، تو مرا از وردم باز مدار و از علم آنچه می‌خواهی از مالک‌بن انس بگیر و به نزد او برو، چنان که قبل از این پیش وی رفت و آمد داشتی.

من از این جریان غمگین شدم و از نزد وی بیرون آمدم و با خود گفتم، اگر حضرت در من نشانه هدایت و خیری می‌یافت، مرا از رفت و آمد به محضرش و فراگیری علم محروم نمی‌کرد، پس به مسجد الرسول رفتم، داخل مسجد شدم و بر پیغمبر(ص) سلام کردم و بیرون آمدم، و فردای آن روز باز به روضه مسجد‌النبی آمدم و دو رکعت نماز گذارده و عرض کردم: خدایا! پروردگارا! از تو می‌خواهم قلب امام صادق(ع) را به من مهربانی کنی و از علمش مقداری روزی من کنی تا به سوی راه مستقیم و استوارت راه یابم و با حال اندوه به خانه‌ام بازگشتم و چون دلم از محبت امام صادق(ع) جرعه نوش شده بود، دیگر نزد مالک بن انس نرفتم و از منزلم خارج نشدم مگر برای نماز واجب، روزی بعد از نماز عصر بود که صبرم تمام شد و در حالی که سینه‌ام گرفته و طاقتم به پایان رسیده بود، کفش‌های خود را پوشیدم و ردایم را بر دوش افکنده آهنگ زیارت و دیدار جعفر‌ بن محمد(ع) را کردم.

چون به در خانه حضرت رسیدم، اجازه ورود خواستم یکی از خادمین بیرون آمد و گفت: چه کاری داری؟ گفتم: می‌خواهم بر شریف سلام کنم، خادم گفت: او در محل نمازش به نماز ایستاده است.

مختصری درنگ کردم که خادمی آمد گفت: داخل شو که برکت خدا بر تو روی آورده است. داخل شدم و بر حضرت سلام کردم، حضرت پاسخ گفتند و فرمودند: بنشین خداوندت بیامرزد.

در محضر حضرت صادق(ع) نشستم، حضرت قدری به حال تفکر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند کردند و فرمودند: ای اباعبدالله درخواستت چیست؟ در این لحظه با خود گفتم اگر برای من از این دیدار و سلامی که بر حضرت عرض کردم غیر از همین دعا هیچ دیگری نباشد همین بسیار است. حضرت دوباره سر بلند کردند و فرمودند: چه می خواهی؟ گفتم از خداوند درخواست کردم تا دلت را بر من نرم و مهربان کند و از علمت روزی‌ام کند و از درگاهش امیدوارم آنچه را درباره حضرت شریف خواسته‌ام به من عنایت کند.

حضرت فرمود: ای اباعبدالله، علم به آموختن نیست، علم نوری است که در دل کسی که خداوند تبارک و تعالی اراده هدایت او را کرده است، قرار می‌گیرد، پس اگر خواهان علم هستی، ابتدا در جانت حقیقت عبودیت را طلب کن و علم را با عمل کردن به دانشت بخواه و از خدای متعال طلب فهم کند تا تو را فهمیدن آموزد.

*حقیقت عبودیت

گفتم: ای شریف! حضرت فرمودند: مرا اباعبدالله صدا بزن. گفتم: ای اباعبدالله، حقیقت عبودیت کدام است؟ حضرت فرمود: سه چیز است:

1-بنده خدا برای خودش در آنچه خدا به وی سپرده ملکیتی نبیند. چرا که بردگان مالی ندارند، همه اموال را مال خدا می‌بیند ‌و در جایی که خداوند امرشان کرده مصرف کنند قرار می‌دهند.

2- و بنده خدا برای خودش مصلحت اندیشی و تدبیر نکند.

3-و تمام اشتغال او به کاری منحصر شود که خداوند او را به آن کار امر و یا از آن نهی فرموده است.

بنابراین، اگر بنده خدا برای خودش در آنچه خدا به او سپرده ملکیتی نبیند، انفاق کردن در آنچه خدا امرش کرده بر او آسان می‌شود و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مدبرش بسپارد مصائب و مشکلات دنیا بر وی آسان می‌‌شود و زمانی که اشتغال ورزد به آنچه خداوند به وی امر و نهی کرده، دیگر فراغتی برای خودنمایی و فخرفروشی بر مردم نمی‌یابد.

چون خداوند بنده خود را به این سه خصلت گرامی دارد، دنیا و ابلیس و مردم در نظر وی آسان می‌‌شود و به جهت زیاده‌اندوزی و فخر‌فروشی و مباهات بر مردم دنبال دنیا نمی‌رود و برای عزت و بزرگی آنچه را که در دست مردم است طلب نمی‌کند و روزگارش را به تباهی از کف نمی‌دهد و این اولین پله از نردبان تقوا است.

گفتم: یا اباعبدالله! مرا سفارش و توصیه‌ای کن، فرمود: تو را به 9 چیز سفارش می‌کنم که آن‌ها توصیه‌ام به آرزومندان راه خداوند است. و از پروردگار خواهانم تا تو را در انجام آن‌ها موفق نماید. سه مورد آن در تربیت و تأدیب نفس و سه مورد در صبر و بردباری و سه امر آن در علم و دانش است. پس نگهدارنده این سفارشات باش و مبادا در انجام آن‌ها سستی کنی. عنوان می‌گوید: دلم را برای گفته‌هایش خالی و فارغ کردم.

*لوازم تربیت نفس

پس حضرت بیان کرد: اما آنچه در تربیت نفس است:

1- مبادات چیزی را بخوردی که بدان اشتها نداری که این حماقت و نادانی را به همراه دارد.

2- نخور مگر آنگاه که گرسنه شوی.

3- و چون خواستی بخوری به نام خداوند از حلال بخور و یادآور سخن رسول‌الله(ص) را که فرمود: هیچ وقت آدمی ظرفی را بدتر از شکمش پر نکرده است، پس اگر ناچار به خوردن شدی یک سوم شکم را برای طعام و یک سوم برای آب و ثلث دیگر را برای تنفس باز گذارد.

اما سه خصلت صبوری:

1- اگر کسی به تو گوید: اگر سخنی گویی ده برابر می‌شنوی تو بگو: اگر ده تا بگویی سخنی هم نشنوی.

2-اگر کسی تو را دشنام دهد به او بگو: اگر در گفته‌ات راستگویی، از خداوند خواهانم که از من درگذرد و اگر دروغ‌گویی از خداوند خواهانم از تو درگذرد.

3- اگر کسی تو را تهدید به ناسزاگویی کند تو او را به خیرخواهی و مراعاتش مژده بده.

اما سه خصلت که درباره علم است:

1- آنچه را که نمی‌دانی از دانایان بپرس و مبادا سؤالی برای امتحان کردن و به زحمت انداختن از آنان بپرسی.

2-مبادا بر اساس خودرأیی و خود محوری دست به کاری زنی و در تمام کارهایی که زمینه احتیاط وجود دارد، مسیر احتیاط را رها مکن.

3-از فتوا دادن بگریز، همان طور که از شیر درنده ‌می‌گریزی مراقب باش گردن خویش را پل عبور مردم قرار ندهی.

سپس حضرت(ع) فرمودند: ای اباعبدالله! دیگر از نزدم برخیز به راستی که برایت خیرخواهی کردم و ذکر و وردم را از بین نبر که من مردی بدگمان به نفسم هستم و بر گذشت عمر و ساعات زندگی دقت دارم و سلام بر پیروان هدایت.

*10 موردی که انسان را به ملکوت اعلی می‌برد

حضرت امام صادق(ع) فرمود: خدای متعال فرموده است: ده چیز را بر بندگانم واجب کرده‌ام هرگاه آن‌ها را بشناسند، آنان را از ملکوتم جایگاه می‌دهم و بهشت‌هایم را بر آنها ارزانی می‌دارم و آن 10 چیز عبارتند از:

1-معرفت خودم

2-معرفت پیغمبرم که به سوی خلق فرستادم و اقرار به او و تصدیق او

3-معرفت اولیایم و اینکه آنان حجت‌های من بر خلق من هستند هر که آنان را دوست بدارد. مرا دوست داشته و هرکه آنان را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است و هر کس آنان را منکر شود او را در آتش در آورم و کیفرش را چندان سازم.

4-معرفت آنان که از نور قدسی‌ام برپا خاسته‌اند و بر پا دارندگان عدالت و قسط‌اند.

5-معرفت آنان که در صدد احیای فضیلت و برتری اولیاء و تصدیق آنان برمی‌آیند و اولیاء و حجج الهی را معرفی می‌کنند.

6-معرفت دشمن من ابلیس و آنان که از ذات او و یاران او هستند.

7-پذیرش فرمان من و تصدیق پیام‌آوران من.

8-پوشیده داشتن اسرار من و اسرار اولیاء من.

9-تعظیم و احترام خاندان برگزیدگانم و پذیرش آن‌ها و در موارد اختلاف رجوع کردن به آن‌ها تا هر امری از طرف آن‌ها شرح و توضیح داده شود.

10- هر بنده من که با برادرش در دین و دنیا حکم یکسان داشته باشد. پس هرگاه بندگانم چنین بودند آنان را در جایگاه ملکوت وارد می‌کنم و از بیم بزرگ قیامت امانشان می‌دهم و در پیشگاه من در بهشت خواهند بود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:09:00 ق.ظ ]




حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان با رعایت امانت نقل گردیده است.

 

 

نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود . چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که بواسطه قرار گرفتنش در راسته بازار ، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.

هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم ؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت ، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود.

 

در همین بین ، ناگهان چشمم به میرزا حبیب ، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد ، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب ، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است ، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده ، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟! چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب ، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! …. همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود.

در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم . پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »

 

کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار ، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت ، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر ، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه ، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم .

 

به غسالخانه که رسیدیم ، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه ، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت ، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت ، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال ، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود ، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: « میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!»

 

میرزا حبیب ، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست ، گفت: « قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.»

با کنجکاوی و تعجب گفتم: « بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.»

 

میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:

 

« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.

 

شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.

در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.

 

در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.

 

حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.

آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »

 

من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.

 

 

مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.

 

 

روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.

 

تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.

 

صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »

 

 

میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:

 

« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید… »

 

هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! …. او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود….»

 

آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار….!! »

 

با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.

 

امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم….»

 

 

صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.

 

چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست ، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا ، وجودم را روشن سازد.

 

مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد ، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو ، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود ، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت ، در حالی که با صدای بلند می گفت: « ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید! … او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود….» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من ، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست.

 

صبح فردای آن روز ، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم ، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: « می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی ، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم.

 

در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر ، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است ، با صدایی لرزان و گریان ، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم ، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر ، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو ، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود ، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد ، محل دفن جناب هالو گردید.

موج زیادی از جمعیت ، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید.

مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود ، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان ، برخاست و رو به جمعیت فرمود: « مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم ، هنگامی که مُردم ، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند ، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:07:00 ق.ظ ]




سبک زندگی اسلامی از منظر قرآن و عترت

سبک زندگی اسلامی، عبودیت است و این عبودیت طبق فرمایش امام صادق (ع) بر چهار اصل برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا، استوار است.

، همچنین طبق آیه ۵۶ سوره ذاریات، اساساً هدف از آفرینش انسان، عبادت خداست یعنی این‌که به طور کلی سبک زندگی اسلامی، عبودیت است و این عبودیت طبق فرمایش امام صادق (ع) بر چهار اصل برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا، استوار است که در ادامه، مشروح چگونگی این چهار اصل را از زبان آیت‌الله العظمی محمد صادقی تهرانی می‌خوانیم که به فرموده رهبری، عالمی متفکر بوده و عمری به تلاش علمی و قرآنی پرداخته است که حاصل آن، تفسیر ۳۰ جلدی قرآن با قرآن «الفرقان» است.

 

عبودیت).
امام صادق (ع) برخوردهای عابدان و بندگان شایسته حضرت رحیم رحمان را بر چهار پایه پُرمایه برخورد با خدا، برخورد با خود، برخورد با خلق و برخورد با دنیا مقرر داشته‌اند که هر یک را هفت رکن و قرارگاه است که در این جمع برای سیر الی الله، ۲۸ منزل را باید پیمود.
۱. برخورد با خدا
«امّا اصول معاملة الله تعالی فسبعة اشیاء: اداء حقّه، وحفظ حدّه، وشکر عطائه، والرّضا بقضائه، والصّبر علی بلائه، وتعظیم حرمته، والشّوق الیه»
منازل هفت‌گانه نخستین همانند هفت آسمان، هفت زمین، هفت مرحله مبارزه با شیطان و زدنِ هفت ریگ به شیطان و سایر هفت‌های مقدس است که عبارت از سازمان دادن و پرداختن حقِ حضرتش، نگهداشت حدّش، شکر عطایش، خشنودی به قضایش، صبر بر بلایش، بزرگداشت حرمتش و در آخر کار شوق به سوی حضرتش است.
۱. ۱. ادای حق الهی
اینجا نخست ادای حق الهی در میان است که در معرفتش، در تقوایش و در کل جریاناتی که حق ربوبیتِ اوست این حق باید ادا شود، چنان که آیه «اتَّقُوا الله حَقَّ تُقَاتِهِ» (آل عمران، ۱۰۲)، بیانگر این حقیقت است و آیا حق تقوا و پرهیز در برابر حق بدین معنی است که آنچه بایسته و شایسته مقام اوست انجام گردد؟
هرگز، زیرا این نیاز به مقام ربوبیتی دیگر دارد که این هم در کل ابعاد محال است. اینجا «حق تقاته» حق نسبت به مقام حق نیست، چون مقام حضرتش بی‌انتهاست و ما محدودیم، بلکه این خود نسبت به توانِ انسان است، چنان که آیه«فَاتَّقُوا الله مَا استَطَعتُم» (تغابن، ۱۶) بیانگر این حقیقت است که کل توان‌های خود را، چه توان‌های فعلی و یا شأنی، برای ادای حق عبودیت در برابر حضرت ربوبیت، در حد امکان، باید بسیج کرد و کل نیروهای درونی و برونی، متصل و منفصل را استخدام کرد.
و بایستی با استمداد از حضرتش و گام‌هایی بلند در سیر الی الله، نخست تا حد امکان او را بشناسیم و این شناخت در دو بُعد سلب و ایجاب است، سلبش که همان نقش«لا اله» است، سلبِ خود یعنی سلب خود بینی‌ها، خود راهی‌ها و خودخواهی‌هاست. پس از این مثلث، ادراک فقر محض و ناچیزیِ کلی در برابر حضرتش است که این دومین گام در سلب است. و هر اندازه این دو سلب شایسته‌تر و با نیرویی بیشتر انجام گیرد، در پیامد آن، ایجابش شایسته‌تر و نورانی‌تر است. هر اندازه بیشتر به ناتوانی خود پی‌ببریم، توانایی حضرتش را بهتر در می‌یابیم و هر اندازه به جهل و ناچیزیِ خود بیشتر پی ببریم، به دانایی و همه چیز بودنِ او بیشتر پی می‌بریم. و در جمع هر اندازه به فقر و نیاز خود نسبت به کل کمالات، بیشتر آگاه شویم، به صمدیت و بی نیاز بودنِ مطلق حضرتش بهتر پی می‌بریم که این سلب‌ها، آن ایجاب‌ها را می‌طلبد و هر چه بیشتر، بهتر و فراتر، کلمه توحید را در خود نقش دهیم.
۱. ۲. نگهبانی حدود او
اینجا گام دومین را می‌نهیم که نگهبانی حد ربانیت اوست که تا حق معرفت و تقوایش حاصل نشود، حد او نیز به دست نمی‌آید، «وَمَا قَدَرُوا الله حَقَّ قَدرِهِ» (انعام، ۹۱)، که این قدر همان حد بی‌حد ربوبیت است، که حد آفریدگان؛ کل محدودیت‌ها و فقرهاست، ولی حد ربوبیت؛ کل بی‌حدی‌ها و بی نیازی‌هاست، که این حد أعلی، بایستی همچنان در بُعد معرفتی و عملیِ بندگان نگهبانی شود.
۱. ۳. شکر عطای او
مرحله سوم سپاس بندگان نسبت به بخشش‌های اوست که این هم در حد شایسته ربانی محال است زیرا اگر هم بر فرض محال کلاً شکر تمام نعمت‌هایش انجام شود خودِ این شکر نیز نعمتی است که بایستی مورد سپاس و تشکر قرار گیرد و این جریان را هرگز نهایت و پایانی نیست و نامحدود است و انسان به ویژه در زندگی تکلیف محدود است. آیات شکر، بسیار هستند و این شکر، کل ابعاد سپاسگذاری نسبت به حضرتش را شامل است و در کل، همه این شکرها بازگشتی به شاکر دارند زیرا: «وَمَن یَشکُر فَإنَّمَا یَشکُرُ لِنَفسِهِ وَمَن کَفَرَ فَإنَّ الله غَنِیٌّ حَمِیدٌ» (لقمان، ۱۲). اداء حقش، حفظ حدّش، شکر عطایش، رضا به قضایش، صبر بر بلایش، بزرگداشت رحمتش، شوق به سویش، همه و همه راجع به خود سالک الی الله است، سودش ویژه خود اوست و خدای را هرگز در این میان سودی نیست.
۱. ۴. رضا به قضای او
چهارم، رضای به قضای الهی است چنان که«رَّضِیَ اللهُ عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ» (مائده، ۱۱۹) و«رِضوَانٌ مِّنَ الله أکبَرُ» (توبه، ۷۲) و مانند این دو آیه، رضای به حکم خدا را در جای جای قرآن به میان آورده، که اگر قضای الهی و حُکمش درباره او برایش روشن شد؛ هیچ‌گونه نگرانی به خود راه ندهد، نه در ظاهر و نه در باطن، نه پیدا و نه پنهان، بلکه به عکس؛ از حُکم او بسی خشنود باشد. که سالک إلی الله در حالی که گام‌هایی استوار در راه خدا می‌نهد، هر آسیبی که به او رسد آن را از طرف خدا بداند. چه به گونه‌ای مستقیم و چه غیر مستقیم؛ که دومش عبارت است از آسیب‌هایی که به وسیله‌ی این و آن و کل ستمکاران همواره به او می‌رسد و خدا هم در این میان مانع نمی‌گردد چراکه این بلایا مانند رحمت‌ها هر دو به قضای الهی است.
مانند ابراهیم خلیل (ع) که در امتحان ذبح فرزندش اسماعیل همچنان راضی بود و مانند حضرت امام حسین (ع) که تا آخرین نفس چنان بود؛ هر چه داشت از پیش در راه خدا فرستاد و سپس خودش هم در همین راه به آنان ملحق شد و از همه برتر و فراتر رضای محمدی (ص) است که گوی رضای به قضاء الله را در طول تاریخ تکلیف و مثلث زمان از همگان ربود.
۱. ۵. صبر بر بلای او
نتیجه این رضا به قضای خدا و آن مراحل دیگر، صبر بر بلای خداست، بلاها و ابتلائاتی که از جانب او می‌رسد با کمال شکیبایی استقبال کند. درست است که بلای او از جمله حُکم و قضای اوست ولی در این میان فرق‌هایی وجود دارد. اولاً قضا أعم از رحمت و بلا است و صبر تنها در برابر بلا نیست، ثانیاً رضا امکان دارد بدون صبر و یا موقت باشد اما صبر، این رضای بر قضا را به ویژه در مورد بلا تکامل می‌بخشد.
۱. ۶. بزرگ داشتن حرمت او
سپس تعظیم حُرمتِ حضرتش که در جای جایِ این مراتب پنج‌گانه بیان شد تا در کل زندگی‌اش تنها حرمت حضرتش را پاس دارد.
۱. ۷. شوق به او
و در آخر کار«والشّوق الیه» یعنی شوق به سوی او، چون الله است و نه به حساب رب پاداش دهنده بر نیک و بد، که شایِقان (:دارندگان شوق) إلی الله و سالکان حقیقی به سوی حضرتش، او را چون‌که اوست، می‌خواهند و چون اوست، به سویش روان هستند و چنان که در زندگی، تکلیف نعمت و نقمتش برایشان فرق ندارد، چراکه در هر دو به گونه یکسان راضی‌اند و در اداء حق، حفظ حد، شکر عطاء و سایر جهات هفت‌گانه، یکسان دریافت می‌کنند و یکسان قدم می‌نهند.
نقش آینده رجعت، برزخ و قیامتشان نیز چنان است که به فرموده امیرالمؤمنین علی (ع) شاگرد ممتاز رسول هدی (ص): «پروردگارا، اگر بندگان شایسته‌ات را با شا‌یستگی‌شان به دوزخ بَری، من هرگز از عبادتت سرپیچی نکنم و اگر بندگان ناشایسته‌ات را به بهشت بَری، من هرگز به ناشایستگی آلوده نخواهم شد، بهشتِ من همان رضای توست، گرچه در آتش بسوزم و جهنم من در ناخشنودی توست گرچه در بهشت برین به سَر بَرَم». چون تو و فقط تو مهم هستی و دیگر هیچ، مهم نیست.
۲. برخورد با خود
«و اصول معاملة النّفس سبعة: الخوف، والجهد، وحمل الاذی، والرّیاضة، وطلب الصّدق والاخلاص، واخراجها من محبوبها، وربطها فی الفقر»
دومین مرحله از برخوردها و معاملات مکلفان، برخورد و معامله با خودهاشان است که این نیز هفت مرحله است که عبارت از ترس، کوشش، تحمل آزار، ریاضت، طلب صدق و اخلاص، بیرون راندن نفس از خواسته‌هایش و پایبند کردن آن در نیازش است.
۲. ۱. خوف
پس از پیمودن مراحل هفت‌گانه با خدا که در پایان، اشتیاق به سوی او بود اکنون با خود چه کند؟ اینجا هم هفت مرحله‌ای است که دو بُعد نخستش نقشی از«لا اله الا الله» است؛ نخست سلبش که خوف است، سپس ایجابش که جهد و کوشش است. خوف دو بُعدی است: خوف از خود، خودی‌ها، خود بینی‌ها، خود راهی‌ها و خود خواهی‌ها، که افزون بر مطلق نبودنشان در راه خیر، با طبع شهوانی پویندگان راه شر هستند. سپس خوف از عدل و فضل الهی که احیاناً شایسته عدل حضرتش هستیم ولی شایسته فضلش نیستیم چون در هر دو بُعد، میزان‌هایی ربانی در کار است.
۲. ۲ و ۳. جهد و تحمل اذیت‌ها
سپس جهد و کوشش که این نیز دو مرحله‌ای است، نخست کوشش در ریشه‌کن ساختن عوامل خوف و آن‌گاه کوششی مستمر برای پیمودن راه خدا و در این دو، نقش «لا اله الا الله» پنج مرحله دیگر لازم است که «حمل الأذی» یعنی هرگونه زیانباری را ناخودآگاه و خودآگاه در تحقق یافتن این دو مرحله پذیرا باشد، نه به این معنی که با پای خود به سوی زیان‌هایی گام بردارد بلکه تنها زیان‌هایی که در این راه، ناخواسته به او می‌رسد و یا احیاناً خواسته خداست مانند دادن جان و مال در راه خدا را که در حقیقت سود است، تحمل کند.
۲. ۴ و ۵. ریاضت و طلب صدق و اخلاص
سپس ریاضت است که با کوشش و کاوشی خستگی ناپذیر و هرگونه رنج و زحمتی، گام‌هایی بلند در راه خدا بردارد و در این دو جریان طلبِ صدق و اخلاق کند، صدقش که همواره راست‌واری و راست‌خواهی است و اخلاصش در این دو راستی تنها نقطه ربوبیت است که تمام نیروهای خود را از درون و برون، فردی و اجتماعی، تنها برای خدا بسیج کند.
۲. ۶. خالی کردن نفس از خواسته‌هایش
در این مرحله، نفس اماره خود را و بلکه عقلش را نیز از محبوب‌های غیر مطلق دور افکند. درباره نفس اماره باید تمام خواسته‌هایش را به محورِ شرع کنترل کند و درباره خواسته‌های عقلانی، آن‌ها را بر مبنای شرع کمال بخشد.
۲. ۷. انس دادن نفس در فقر (إلی الله)
و در جمع، در آخرین مرحله که زیربنای کل این جریانات است «ربطها فی الفقر» و نه «بالفقر»، در بند ساختن نفس که فطرت، عقل، تفکر، لُب، صدر، قلب و فؤاد در درون و در بند ساختن حواس پنج‌گانه در برون است. در هر دوی این برون و درون در بُعد فردی و اجتماعی که جمعاً دوازده مرحله انسانی و وجوه انسانیت است، توجه‌اش ارتباط دادن این‌ها در ژرفای نیازمندی باشد، و نه به آن. ارتباط دادنِ این‌ها به «نیازمندی به حضرت اقدس الهی» بدین معنی است که ما کسی هستیم و او کسی دیگر و ما کَسِ نخست را به کَسِ دوم ارتباط می‌دهیم و در بندش می‌نهیم.
ولی این خود گام نخستین است که در ابعادِ عبودیت کافی نیست، باید گام دومین را همچنان برداشت که خود و کل خودی‌ها را و تمامی جهان هستی را «فقرِ الی الله» دانست که «معنی حرفی» است. ما خودهامان بی‌ربط و بدون ربطیم و بایستی کلاً ربط بالله در بُعد دنوّ و تدلّی باشیم. این دنوّ و تدلّی که در انحصار مقام عُلیای عصمت است، به دست آوردنشان به هیچ وجه برای ما میسور نیست ولی بایستی گام‌هایی بلند به سوی این و آن برداریم و هر اندازه در ادراک به فقر محض خودمان نیرومندتر شویم، معرفتمان به غنای محض حضرت رب العالمین برتر خواهد بود و در جمع: «یَا أیُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الفُقَرَاءُ إلَی الله وَ الله هُوَ الغَنِیُّ الحَمیدُ» (فاطر، ۱۵) فقراء از فَقر است نه از فاقِر. فاقِر نیازمند است و فقر، خودِ نیاز! که حقاً در جهان، موجود اصیل و بی‌نیاز اصلی تنها خداست و دیگران تنها ربط با اویند و نه این‌که با او رابطه دارند. آری، «ربطها فی الفقر» که همان «انتم الفقراء الی الله» است و این «ناس» که افضلِ موجودات است هم در بُعد آفرینش و هم در بُعد تکامل و با حفظ حد اعلای این دو بُعد باز هم «فقر الی الله» است تا چه رسد به دیگران.
فقر الی الله، خود را در برابر خدا رهانیدن است و در نتیجه رَهیدنِ از غیر خدا و غیر خدایی‌هاست. و ما هر چه در این‌باره تفکر کنیم و سخنانی گوناگون بیان داریم باز هم آن‌گونه که شاید و باید به حق مطلب نمی‌رسیم، تنها پند الهی است که«قُل إنَّمَا أعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثنَی وَفُرَادی» (سبأ، ۴۶) که تنها قیامِ لِلّه، در راه خدا و به خواست خدا و به توحید، به حول و قوه خدا، با بسیج کل نیروهای خداداد و افزون کردنِ بر آن‌ها، تنها قیامٌ لِلّه باشد، قیامِ ما هم در سَلب و هم در ایجاب، هم در عبادات و هم در معاملات، هم در بیداری و هم در خواب. تا آنکه در هُولِ مُطَّلع که هنگام جان کندن است و برتر از آن، هنگامه رستاخیز، در برابر خدا سرافکنده نباشیم. یعنی سرافکندگی از روی تقصیر و نه قصور، زیرا کل کائنات در برابر حق در بُعد قصور سرافکنده است، تنها در بُعد تقصیر است که سرافکنده نباشیم، بلکه سرفراز و مورد عنایت حق بوده باشیم، تا شایسته این خطاب ربانی شویم که«یَا أیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارجِعِی إلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرضِیَّةً فَادخُلِی فِی عِبَادِی وَادخُلِی جَنَّتِی» (فجر، ۲۷ تا ۳۰).
این انسان و این جان و همه چیزِ انسان که تنها در عالم تکلیف آرامش و اطمینانش به خدا بوده است و دیگر هیچ، اکنون خدایش دعوت کرده است که در جرگه شایستگان قدم نهد در حالی که هم از خدا خشنود است و هم خدا از او خشنود است که خشنودی و رضا و تسلیمِ مطلق و فقرِ فی الله، تنها سببِ خشنودی مطلقِ الله است.
۳. برخورد با خلق
«و اصول معاملة الخلق سبعة: الحلم، والعفو، والتّواضع، و السّخاء، والشّفقة، والنّصح، والعدل والانصاف»
برخورد با مردمان نیز هفت مرحله‌ای است؛ حلم، عفو، تواضع، سخاوت، شفقت، نصیحت، عدل و انصاف.
۳. ۱. حلم و بردباری
نخست حلم و بردباری است که آیاتی چند این حقیقت را تبیین و تثبیت کرده است که بایستی در زندگی پرفراز و نشیب، نشیب و فرازهای دیگران را تحمل کرد زیرا نخست؛ شخص انسان، محوری مطلق از برای زشت و زیبای اعمال دیگران نیست، و این خودخواهی و خودپسندی است که تمام افکار و اعمال دیگران را بر طبق میل و خشنودی خویش بدانی.
محور؛ تنها محور عصمت ربانی است که مایه اصلی و زیربنای تمامی زندگی‌ها به گونه‌ای مطلق، اسوه و قُدوة است و نه غیر او که دچار قصورها و تقصیرهایی هستند. در مقام عصمت نیز نبایستی معصوم انتظار داشته باشد که همگان به پای او در راه او باشند زیرا که اولاً این محال است که غیر معصوم همانند معصوم باشد و در ثانی همان‌گونه که سیاست شیطنت گام به گام است، سیاست ربانیت نیز گام به گام است چراکه با دعوت دیگران به خیر و سعادت و تحمل نابسامانی‌هایی از آنان به رهبری عاقلانه خود بایستی ادامه داد و این خود حلم و بردباری است.
آری، حلم و برخوردی پسندیده باید برای تکامل و پیشبرد دیگران باشد ولی همین حلم در برابر دشمنانی نابکار که بردباری در برابرشان باعث جری‌تر شدنشان شده و موجب زیان طرفینی است ناپسند است و بلکه مقتضای حلم این‌جا انعکاس جریان در خود انسان است که برای بردباری و نگهداشتنِ خود در برابر خطر کوشا باشد.
۳. ۲. عفو
دومین گام، عفو به معنای چشم پوشی از قصورها و تقصیرهای دیگران بلکه بخششی افزون بر آن است چنان‌که در قرآن درباره رسول گرامی (ص) چنین آمده است: «تو تنها در سایه رحمت ربانی با این متخلفان جنگی ملایمت کردی که اگر خشن و دل سخت بودی از اطرافت پراکنده می‌شدند» (آل عمران، ۱۵۹) که این بُعد اول عفو است.
بُعد دومش این است: «از آنان درگذری و برایشان استغفار کنی و با آنان در جریان مسایل جنگی مشورت نمایی و چون خود تصمیم گرفتی بر خدای توکل کن» (ادامه آیه ۱۵۹ آل عمران) و اینجا می‌بینیم که با عفو و بخشایش دو بُعدی، رسول گرامی اسلام (ص) با متخلفانی در جنگ اُحد که تخلفشان موجب شکست مسلمانان شد، چگونه با بُردباری و عفو در کل ابعادش برخورد می‌کند.
۳. ۳. تواضع
سومین گام، تواضع است که فروتنی در برابر بندگان خداست و در بین سه مرحله تکبر که خودبزرگی، خودبینی و خودخواهی است و نیز فروتنی با ذلت و خواری که خود از روش ایمانی دور است، بایستی بُعدی میانگین این دو را پذیرفت که در برابر مردمانی که شایسته تواضع‌اند بایستی تواضع کرد و به ویژه تواضع بزرگتران در برابر کوچکتران به آنان پَر و بال می‌دهد و در راه تکامل و رستگاری، آنان را تشویق می‌کند.
اصولاً تکبر در تمام مراحل و در برابر همگان حرام است زیرا موجب نفرت و دوری آنان است. وانگهی اصولاً تکبر به معنای کبر و بزرگی به خود بستن است و هیچ بزرگی جُز خدا در عالم وجود نیست. آری، تواضع در برابر متکبران، ناشایسته است زیرا بر کبرشان می‌افزاید که یا بایستی در برابر آنان بی‌تفاوت بود یعنی نه تواضع و نه تکبر و احیاناً برای تنبیه‌شان به مقتضای «اعتدای بمثل» (مقابله به مثل)، بر حسب حدیث«التکبر مع المتکبر عبادة»، با تکبری همانند؛ تکبرشان را پاسخ داد.
۳. ۴. سخاوت
چهارمین گام، سخاوت در برابر بُخل است. سخاوت همان بخششی است که دیگران را به خود جلب می‌کند البته خودِ خدابین و خداخواه و خداراه را! زیرا اگر بخشش و جوشش در راه خودپسندی باشد هرگز پسندیده نیست به طوری که مثلاً انسان، بخشش‌هایی فراوان به کسانی انجام دهد که بر محورِ او بگردند و در مقابلش پوزش و او را ستایش کنند!
به ویژه این‌که این بخشش از مال دیگران باشد، تا چه رسد به حقوق‌الله که تنها باید در راه الله مصرف شود که شما برای نمایانگری خود و اصالت و محور بودنتان و تحکیم مراتب تکبرتان از اموال این و آن مصرف کنی. این سخاوت، بسی مذموم و ناپسند است بلکه نخست بایستی از اموال شایسته و اضافه بر ضرورت شما باشد و آن‌گاه نقشی ربانی داشته باشد که در راه خدا و به بندگان خدا همچنان بخشایش‌هایی داشته باشی و چنان‌چه این بخشش باید از منت و اذیت به دور باشد کما این‌که آیاتی در قرآن بر این مطلب پافشاری دارند.
۳. ۵. شفقت و مهربانی
گام پنجم شفقت و مهربانی است که بایستی با اخلاق و روشی بسیار پسندیده با مردمان و حتی با دشمنان برخورد کنی که آیاتی از قبیل«اِدفَع بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ السَّیِّئَةَ نَحنُ أعلَمُ بِمَا یَصِفُونَ» (مؤمنون، ۹۶) و«وَلَا تَستَوِی الحَسَنَةُ وَلَا السَّیِّئَةُ اِدفَع بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ فَإذَا الَّذِی بَینَکَ وَبَینَهُ عَدَاوَةٌ کَأنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ» (فصلت، ۳۴) در جمع ناهمواری‌ها و مداوت‌ها را با بهترین راه برطرف کردن است که حتی دشمنان را به گونه دوستان با شما همراه می‌کند که پس از این هم، آن‌ها را با شما دوستانی حقیقی می‌سازد، آری«إلا الَّذِینَ ظَلَمُوا» در«وَلَا تُجَادِلُوا أهلَ الکِتَابِ إلَّا بِالَّتِی هِیَ أحسَنُ إلَّا الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنهُم» (عنکبوت، ۹۶) اینجا ظالمان و تبهکارانی که هرگز با شفقت و مهربانی، عداوتشان از بین نمی‌رود بلکه در برخوردهای ناجوانمردانه و ظالمانه خود، قوی‌تر می‌شوند دیگر جای شفقت و مهربانی نیست بلکه به مقتضای شفقت با خود، دست رد به سینه آنان زدن است تا زیانِ برخوردشان بیشتر نشود.
۳. ۶. خیرخواهی
گام ششم نُصح است که آیاتی از جمله «اُدعُ إلِی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ» (نحل، ۱۲۵) و آیاتی دیگر چه با لفظ موعظه و یا نصیحت بر این مطلب گواه است که وظیفه مؤمن، تنها نگهداشتن خودش و تکامل شخصی‌اش در راه خدا نیست بلکه نسبت به دیگران نیز بایستی زبان، کردار و رفتارش نصیحت‌گر و خیرخواه باشد.
۳. ۷. عدل و انصاف
آخرین و هفتمین گام در برخورد با مردم، برخورد عادلانه و منصفانه است که عدل همان انصاف و انصاف همان عدل است و چنانکه مؤمن نسبت به خود بایستی عادلانه رفتار کند، نسبت به دیگران نیز چنان است. نه آن‌که هر عدل و انصافی را نسبت به خود بخواهد ولی با دیگران برخلاف عدل و انصاف رفتار کند و یا راضی باشد که با آن‌ها چنین رفتار شود.
این گام‌های هفت‌گانه در برابر مردم، جوّی مملو از بردباری، عفو، تواضع، سخاوت، شفقت، نصیحت و عدالت و انصاف را ایجاد می‌کند که در جمع، مردمان با یکدیگر، کمالِ برادری، برابری و کلاً زندگی پسندیده خواهند داشت، نابسامانی‌های اجتماعی کلاً برطرف می‌شود و زندگی‌ها کلاً سامان می‌یابد.
۴. برخورد با دنیا
«و اصول معاملة الدّنیا سبعة: الرّضا بالدّون، والایثار بالموجود، وترک طلب المفقود، وبغض الکثرة، واختیار الزّهد، ومعرفة آفاتها، ورفض شهواتها مع رفض الرّیاسة. فاذا حصلت هذه الخصال بحقّها فی نفس، فهو من خاصّة الله وعباده المقرّبین و اولیائه حقّا»
اصول برخورد با دنیا برای چهارمین و آخرین برخوردهای انسانی نیز هفت گام است.
۴. ۱. راضی بودن به کمترین‌ها
نخست رضایت دادنِ به کمترین وضع دنیوی است، البته نه به این معنی که کوشش و کاوش شایسته از برای آماده ساختن وسایل زندگی در کار نباشد یا مورد سستی و بی‌اهمیتی قرار گیرد. زیرا چنان‌که گذشت، کوشش‌های شایسته برای به دست آوردن وسایل زندگی فردی و اجتماعی دنیا در حد امکان لازم است که این خود آمادگی برای آخرت است.
روی این اصل، این خشنود بودن به کمترین، به این معنی است که اگر با سعی و کوشش بیش از آنچه ضرورت زندگی است و یا حتی کم‌تر از آن به دست می‌آید آن‌چنان رنجور نشود که خودآگاه یا ناخودآگاه دست به این سو و آن سو دراز کند و از هر راهی که شده زندگی دلخواه خود را تأمین نماید. بلکه این رضایتِ به حداقل، با کوشش شایسته، خود برای ادامه زندگی اطمینان‌بخش است، و آیاتی از قبیل «رَّضِیَ الله عَنهُم وَرَضُوا عَنهُ» (مائده، ۱۱۹) به همین معنی است که راضی به رضای خدا بودن و در هر حال از آن تجاوز نکردن است که در هر بُعدی از ابعاد زندگی در عین فعالیت‌های شایسته و بایسته، بایستی به گونه‌ای مطلق راضی به رضای خدا باشد.
۴. ۲. ایثار در داشته‌ها
دوم «ایثار بالموجود» یعنی ایثار در آنچه دارد است به طوری که دیگران را بر خود مقدم کند، البته به استثنای ضروریات زندگی که افزون بر آن‌ها را در اختیار کسانی بگذارد که دسترسی به ضرورت‌های زندگی هم ندارند و نمونه‌اش در آیه«وَیُؤثِرُونَ عَلَی أنفُسِهِم وَلَو کَانَ بِهِم خَصَاصَةٌ» (حشر، ۹) مبرهن است که این«خصاصة» به معنای ضرورت زندگی است که گرچه نیازی به فوق ضرورت دارند در عین حال دیگران را بر خود، آن‌گونه که شایسته است ترجیح می‌دهند و از جمله آیاتی که انفاق را به گونه شایسته واجب کرده«و مما رزقناهم ینفقون» (بقره، ۴) است، گرچه آیه «خصاصة» اخص از این آیه است، زیرا «مما رزقناهم ینفقون» اعم است از اینکه کل افزون بر ضرورت‌های زندگی و یا برخی از آن را انفاق کند، اما آیه «خصاصة» درباره افزون بر ضرورت است، که در عین نیازمندی شدید به آن همان را به دیگران که در ضرورت بوده‌اند می‌بخشند.
۴. ۳. نخواستن نداشته‌ها
سوم، «ترک طلب المفقود» یعنی آنچه موجود نیست و نمی‌تواند هم موجود شود و یا به گونه‌ای حَرَجی یا عُسری که طاقت فرساست و یا زیان‌آور است، پی‌جوی آن نیستند که خود را به آب و آتش زنند تا آن مفقود را به هرگونه که هست به وجود آورند و یا بدتر که اگر هرگز امکان دسترسی به آن چه از راه حلال و چه از راه حرام نیست همواره فعالیت‌هایی برای دسترسی به آن داشته باشند.
۴. ۴. نفرت از زیاده (بیش از نیاز)
چهارم «بغض الکثرة» یعنی کثرت‌هایی که در هر صورت مانع از سلوک سبیل الله است به کلی برای این بزرگواران ناخوشایند است و حتی کثرت‌هایی هم که در جهات اصلی‌اش حلال است که افزونیِ مال، حال، علم، ریاست و سلطه به ویژه قدرت و ریاست که نوعاً انسان را سرنگون می‌کند. آری اگر کثرت به خودی خود پیش آید که خود آزمونی بَس مهم است و بایستی با توکل بر خدا از این آزمون به شایستگی برون آید.
۴. ۵. زهد و سادگی پیشه کردن و شناخت آفتهایش
پنجم، اختیار زهد یعنی برگزیدن زهد بر سایر حالات است. زهد تنها نخوردن، نیاشامیدن، نپوشیدن، سُکنی نگرفتن و ازدواج نکردن و به کلی از ضروریات و کمالات زندگی صرف نظر کردن نیست، بلکه این اصلاً زهد نیست. بلکه زهد «رجالٌ لا تلهیهم تجارة و لا بیعٌ عن ذکر الله» (نور، ۳۷) است، زیرا زهد دو گونه است؛ نخست در اختیار نداشتن وسایل شهوت و بی‌بندوباری که در پی آن‌ها هم نیست و در این حال، زهد می‌ورزد که این زهدی آسان‌تر است.
ولی دوم این است که با در اختیار داشتن همه گونه وسایل شهوت، بی‌بندوباری و ریاست، آلوده به آن‌ها نشود و در تاریکی‌ها پای ننهد و گمراه نگردد. این خود مرتبه‌ای برتر و والاتر از زهد است. چنان که سلیمان نبی (ع) با داشتن سلطه و مالی بی‌نظیر از زاهدان بود و برتر از او حضرت ولی امر (عج) با سلطه جهانی‌شان، زاهدترین افراد خواهند بود. این و آن هر دو زهد هستند البته بر مبنای آگاهی به آفت‌ها و بلاهای دنیوی.
۴. ۶. راندن شهوت‌ها
ششم، دور کردن شهوات دنیوی، مگر آنچه را ضرورت و یا افزون بر ضرورت در بُعد حلیت است که «قُل مَن حَرَّمَ زِینَةَ الله الَّتِیَ أخرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزقِ» (اعراف، ۳۲). ترک شهوات دنیا در بُعد زهد دارای دو جهت است؛ نخست دورباشی نسبت به شهواتِ مرجوح و حرام است، اما برتر و بالاترش؛ برای استواری و پایداری سلوک الی الله یعنی این‌که مبادا در شهوات حلال غفلت زده شود و لذا آن‌ها را نیز در ابعاد غیر ضروری، ترک کردن است چنانکه سنت پیامبران و معصومان (ع) این‌گونه بوده است.
۴. ۷. حذر از ریاست‌طلبی
هفتم و در آخر کار، دست رد به سینه ریاست زدن است. در جریان ریاست، مثلثی در کار است؛ نخست به دنبال ریاست رفتن که پی‌جویی سقوط ایمان در همین ریاست است و با دست خود، خویشتن را به دام افکندن و با پای خود به امواج خروشان دریا قدم نهادن است، که خطرش مسلم و نجاتش معلوم نیست.
دوم ریاستی است که ناخواسته برای انسان پیش آید، أعم از ریاست دینی و یا ریاست مرجعیت دینی یا دنیایی و سایر ریاست‌های دیگر، که این‌جا اگر به خود می‌بیند که دیگری جایگزین وی نیست و او هم از عهده نگهبانی ایمان، عدالت و فضیلت در جریان این ریاست برمی‌آید، قبول آن واجب است و در این صورت هرگز نباید نسبت به آن اهمال بورزد، مانند معصومان (ع) و کسانی که تالی‌تِلوِ آنانند. چنان که امیرالمؤمنین علی (ع) فرمودند: «اگر ضرورتی در کار نبود من ریاست را نمی‌پذیرفتم».
ولی سوم این‌که اگر این ریاست پیش آمده که ناخواسته و ناخودآگاه به دستش رسیده قطعاً یا با گمان و یا احتمالی عقلانی، او را از عدالت و فضیلت، منحرف و منصرف می‌سازد این‌جا هم به گونه نخست بایستی دست رد بر سینه آن بزند.
که در این مثلث رفض، ریاست تنها در ضلع نخستین و سومین است.
در خبر است از رسول خدا (ص) است که چون این آیه را بر حضرت علی (ع) خواند: «أمَّن یُجِیبُ المُضطَرَّ إذَا دَعَاهُ وَیَکشِفُ السُّوءَ وَیَجعَلُکُم خُلَفَاءَ الأرضِ» (نمل، ۶۲) حضرتش از پیامبر بزرگوار (ص) پرسید: آیا من از این خلفاء الارض هستم، فرمود: آری، حضرتش درجا بیهوش شد و چون به هوش آمد، پیامبر بزرگوار (ص) به او فرمودند که درست است که تو از خلفاء الارض هستی ولکن خدا همواره نگهبان توست.
اینجا باید فهمید در صورتی که علی (ع) با آن مقام والایش منهای تأیید خدا از ریاست و خلافة الأرض این‌گونه هراس دارد، پس وای بر دیگران که نوعاً پیش از ریاست و سرپرستی‌شان، عالمِ مؤمن با تقوی و زاهد هستند ولی به هنگام ریاست، علمشان تبدیل به تجاهل و سایر حالاتشان درست تبدیل به ضد می‌شود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:06:00 ق.ظ ]




نشانه ها و خصوصیاتی از مردان آخرالزمان (مردان زن نما)

روی آوردن به خصوصیات زنانگی، قحط غیرت، قرار دادن زنان به عنوان قبله!

 

مردان آسيب ديده در آخر الزمان
جامعه اسلامی تركيبی است از انسان‏هايی كه در آن زندگی می‏كنند، اعم از مردان و زنان. پس مسلماً آسيبی كه در آخرالزمان اتفاق می‏افتد هم در مورد مردان صادق است و هم زنان.
در اين جا می‏خواهيم ببينيم در روايات ما برای مردانی كه در آخر الزمان دچار آسيب شده‏اند چه نشانه‏ هايی ذكر شده‏است.

.

روايت اول كه بسيار تكان دهنده است، از پيامبر بزرگوار اسلام (ص) نقل شده است. به عنوان مقدمه بگوييم كه معمولاً اسلام توقعش از مرد اين است كه حس غيرت دينی و مهابت الهی داشته باشد…

.

اطلاعات رسيده حاكی است كه در سيمای مبارک خود امام زمان (ع) هم مهابت الهی وجود دارد. يعنی در چهره مبارك امام زمان (ع) در عين ملاحت و شيرينی، نوعی مهابت و ترس الهی هم وجود دارد. و تركيبی از ملاحت و مهابت در آن ديده می‏شود. امّا در آخرالزمان بنابر آنچه از روايات به دست می‏آيد اگر شما در بين 20 مرد كمتر يا بيشتر، چهره‏ هايی را مورد ارزيابی و شناسايی قرار دهيد نمی‏توانيد كسی را پيدا كنيد كه در چهره‏ اش هيبت و مهابت الهی و آثار ترس از خداوند وجود داشته باشد.

.

آنچه كه در سيمای اوليای الهی مشهود است. امّا در چهره مردان آسيب ديده آخرالزمان، هيچ ترسی از خدا وجود ندارند، اهل معصيت خيلی راحت در برابرشان مرتكب معصيت می‏شوند و آن‏ها هم هيچ عكس ‏العملی از خود نشان نمی‏دهند.

.
روايت دوم درباره نشانه‏ ها و خصلت‏های منفی مردان آخرالزمان می‏فرمايد: “يطيع الرجل زوجته و يعصی والديه”. مردان آسيب ديده دوره آخرالزمان از اطاعت و احترام والدين دوری می‏كنند. در عين حال يك گرايش و اطاعت و پيروی صد در صد از همسران خود در رفتارشان ديده می‏شود. البته منظور اين نيست كه انسان بايد در مسايل خانوادگی تفاهم نداشته باشد، بلكه اشاره به اين مطلب است كه در آخر الزمان مردانی وجود دارند كه صد در صد مطيع زنان خود هستند و در برابر پدر و مادرشان هيچ تواضع و فروتنی ندارند و احترامی برای آنها قايل نيستند.

.

روايت سوم كه برخی آفت‏ های اعتقادی و اخلاقی مردان آسيب ديده اين دوره را نشان می‏دهد میفرمايد: “يكون الرّجل همّه بطنه و قبلته زوجه و دينه دراهمه”: مردان آسيب ديده‏ای وجود دارند كه تمام همت و عزمشان برای پر كردن شكم‏هايشان است و اصلاً به فكر معيشت ديگران نيستند. همسرانشان قبله آنها میباشند. “قبلته زوجته” شايد به اين معنا باشد كه آنها اگر هم اهل نماز هستند آن قدر برای آنها اطاعت از همسر در هر بعدی از ابعاد مهم می‏شود كه گويا اين زن‏ها، خدای مردان خود شده‏اند و برای آنها اطاعت از همسر اطاعت از خدا به حساب می‏آيد؛ و دين آنها هم پول‏شان می‏گردد. يعنی برای آنها مقدس‏ترين و مهم‏ترين مسئله پول و ثروت است.

.

در آخرالزّمان تمام همّت مرد، شکم او و قبله‌اش، همسر او و دینش، درهم و دینار او خواهد بود.

(بشارة الاسلام، ص ۱۳۲)

.

روايت چهارم هم از اين حكايت می‏كند كه مردان از مرد بودن خودشان خسته می‏شوند: “لعن‏اللَّه المخنّثين من الرجال”. تعبير روايت اين است كه اينها از صفات مردانه خود خسته شده و سعی می‏كنند كه گرايش‏ها، تمايلات و حالت‏های زنانه را در خودشان نمايان بكنند. اين گرايش‏ها ممكن است در حرف زدن، آرايش و آراستگی، طرز پوشش باشد، و يا تفكر باشد. خلقت زن و مرد اقتضا می‏كند كه هركدام از آن‏ها مشخصات روحی و روانی خاص خودشان را داشته باشند، امّا در آخر الزمان يكی از اتفاقات شومی كه می‏افتد اين است كه بعضی از مردان می‏خواهند از نظر صفات مثل زنان باشند و به قول يكی از علما، مردانی هستند كه از مرد بودن پشيمان و از مردانگی خسته می‏شوند.

.

تمايل به صفات زنانگی و نمايش‏های زنانگی در آنها ايجاد می‏شود و در نقطه مقابل هم حتی روايتی داريم كه “والمترجَّلات من النّساء” زنانی هم پيدا می‏شوند كه اين‏ها می‏خواهند خصوصيات مردان را در خودشان ايجاد كنند و مثل مردان بشوند. به هر صورت اين مردان مخنث هستند و زن‏ نما كه نمايش زنانه در زندگی شان ايجاد می‏شود مورد لعن خداوند و رسول مكرم اسلام (ع) قرار گرفته‏ اند.

.

روايت آخری كه در اين بخش برايتان عرض می‏كنیم يك هشدار جدّی است برای ما كه می‏فرمايد: “يتسمن الرجال للرجال و النساء للنساء” و “يايتمشط الرجل كما يتمشط المرأة لزوجها”. يكی از آدابی كه در دين از نظر اخلاقی به زن و مرد ابلاغ شده آراستگی ظاهر است. حتی در امور عبادی آراستگی موجب فزونی ثواب آن است. مثلاً در روايت آمده است هنگامی كه می‏خواهيد قرآن تلاوت كنيد، مسواك بزنيد؛ چرا كه دهان شما طريق و سبيل قرائت قرآن است. در روايات داريم اگر كسی مسواك بزند و يا خودش را معطر بكند، هر كدام از اينها ثواب نمازش را هفتاد برابر می‏كند.

.

پس مسلم است كه آراستگی از اصول اخلاقی و دينی است. امّا يكی از آفت‏هايی كه در دوره آخر الزمان برای مردها به ‏وجود می‏آيد اين است كه به جای آراستگی دست به آرايش می‏زنند آراستگی با آرايش امر بسيار متفاوتی است و يا در روايت ديگر می‏فرمايد كه بعضی از مردها در دوره آخرالزمان خود را برای ديگران آرايش می‏كنند، همانند نو عروسی كه برای داماد خودش را آرايش می‏كند. اين مسئله يكی از آسيب‏های جدی است كه ممكن است در آخر الزمان گريبان گير مردها و جوان‏ها بشود. از اين جهت آسيب به شمار می‏رود كه اسلام از مرد روحيات مردانه می‏طلبد و آرايش كردن و آن‏هم به شكل افراطی‏اش مسلماً يكی از حالت‏هايی است كه می‏تواند انسان را از جديت و مردانگی ساقط بكند.

.

اگر شما تاريخ اندلس را مطالعه كرده باشيد می‏بينيد كه برای فتح اندلس از طرف غرب، يكی از شيوه ‏هايی كه غربيان اعمال كردند و توانستند به كمك آن سرنوشت مسلمان‏های آنجا را عوض كنند اين بود كه آمدند به جای آراستگی، آرايش را در بين مردان عمومی كردند و ترويج دادند و نهايتاً وقتی مردان را به آرايش تشويق كرده و عادت دادند و ديگر كسی نبود كه در برابر آنها مقاومت كند و بعد به راحتی آنها توانستند بر سرنوشت آندلس حاكم شوند. اين روايت يك هشدار است كه نبايد به سادگی از آن گذشت.

.
آفت خطرناك‏تر، اين كه در آخر الزمان “يتنافس فی الرّجُل يغارّ عليه من الرّجال” يعنی در آخرالزمان باندهايی به وجود می‏آيند كه طرفدار همجنس بازی هستند و در اين راستا مردان، هوسرانی‏ های خودشان را به يكديگر اختصاص می‏دهند. روايت می‏فرمايد كه “يتنافس فی الرجل”؛ يعنی ممكن است با هم رقابت داشته باشند و بعد می‏فرمايد: “يغّار عليه من الرّجال”؛ يعنی ممكن است دو مرد بر سر مرد ديگری يا فرد ديگری با هم غيرت و حسادت داشته باشند و هر يك رقيب ديگری برای رسيدن آن فرد باشد.

.
گاهی شده است كه ما در بين جوامع اسلامی اين مطلب را ديده‏ايم كه از طرف غرب با تشكيل باندهايی مشخص و با نام و نشان، گروه‏ هايی تشكيل می‏شود و بر اين اساس هدف‏ هايی را دنبال می‏كنند. در هر صورت اين هم يكی از مسايلی است كه در روايات به عنوان آسيب و آفت مردها در آخر الزمان وارد شده كه ممكن است مردانی بالاتر از آرايش به مسايل ديگری مانند قوم لوط روی بياورند.

.

البته نبايد نسبت به همه آنها كه در آخرالزمان زندگی می‏كنند بدبين باشيم؛چرا كه در آخرالزمان دو حركت متضاد از دو گونه مردم در دفاع يا دوری از دين اتفاق خواهد افتاد در واقع همه جا تاريك نيست در كنار ارتدادها و اين چهره‏ های آسيب ديده، مردان و زنانی وجود دارند كه می‏توانند با تحمل شرايط موجود در آن زمان راه حق و دفاع از حق را بپيمايند.

.

مردان و زنان آخرالزّمانی، دچار نوعی «قحط غیرت» می‌شوند تا جایی که در دفاع از کیان عفّت و نجابت خانواده‌های خود دچار نوعی بی‌حسّی و بی‌میلی می‌گردند و گاه به عمد، ناموس خویش را در معرض دید نامحرمان قرار می‌دهند و حتّی به بی‌عفّتی‌ها و خودفروشی ایشان رضایت می‌دهند.

(به شما چه ربطی داره کی چی میپوشه و آزادی و انتخاب و اینجور صحبتا!)

.

مرد از همسرش انحرافات جنسی را می‌بیند و اعتراضی نمی‌کند. از آنچه از طریق خودفروشی به دست می‌آورد، می‌گیرد و می‌خورد. اگر انحراف سراسر وجودش را فرا گیرد، اعتراض نمی‌کند، به آنچه انجام می‌شود و در حقّش گفته می‌شود، گوش نمی‌دهد. پس چنین فردی دیوث است (که بیگانگان را بر همسر خود وارد می‌کند).

(إلزام الناصب، ص 195)

.

زنان در آن زمان (آخرالزمان)، بی ‌حجاب و برهنه و خودنما خواهند شد.

(من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۳۹۰، ح۴۳۷۴)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:04:00 ق.ظ ]




چطور میتوانیم دیگران را ببخشیم؟

افرادی که می توانند ببخشند، افسردگی، خشم و استرس کمتری دارند

 

همه ما بارها با این دغدغه ها همراه بوده ایم؛ “آیا می توانم خودم را ببخشم”، “چطور میتونم او را ببخشم، نه هرگز نمی توانم” و …
.
برای بسیاری از ما گذشتن و بخشیدن کاری بسیار سخت و گاه غیرممکن است، در صورتی که برای بعضی دیگر چندان هم سخت نیست و می توانند به راحتی دیگران را ببخشند و اشتباهاتشان را فراموش کنند. در واقع وقتی از بخشیدن دیگران خودداری می کنیم ترجیح می دهیم به جای آنکه گامی در جهت بهبود اوضاع برداریم، در گذشته و مشکلات آن باقی بمانیم و همواره دیگران را سرزنش کنیم. هنگامی هم که نمی توانیم خودمان را ببخشیم ماندن در احساس گناه را ترجیح می دهیم و بدین ترتیب در شرایط روحی بدی قرار خواهیم گرفت….


.
بخشش چیست؟
بخشیدن، فراموش کردن و از خود گذشتگی نیست و با تحمل کردن افرادی که ما را رنجانده اند فرق دارد. شما مجبور نیستید دیگران را ببخشید ولی هنگامی که بدانید اگر از اشتباهات دیگران بگذرید و به آنها نچسبید، چقدر آرامش بیشتری دارید، هرگز کینه توزی، خشم و قهر را انتخاب نمی کنید. فراموش نکنید که بخشیدن نشانه عزت نفس بالای شماست. بخشیدن، فراموش کردن و رها شدن از احساسات شدیدی است که به حوادث گذشته مربوط می شود. وقتی نمی توانیم دیگران را ببخشیم، خود را فردی فراموش شده، مأیوس و ناتوان می دانیم. در واقع ما نمی توانیم منکر اشتباهات خود شویم؛ اما می توانیم رفتار خود را تغییر دهیم تا شرایط مطلوب تر و آینده بهتری را به خود نوید دهیم.
.
در واقع بخشش، آمادگی برای رهایی از رنج های گذشته و تصمیمی است برای پایان دادن به مشکلاتی که از گذشته با خود داریم. البته در بخشی از وجود ما این باور وجود دارد که می توانیم آرامش فکرمان را با پیروی از نفرت، خشم و رنج به دست آوریم و همواره حساب و کتاب های عادی داشته باشیم و دچار حالاتی مانند کینه، نفرت و خشم شویم. بدین ترتیب نمی توانیم آرامش داشته باشیم. بخشش می تواند ما را از زندانی که با ترس و غضب در ذهن خود ساخته و بر خود تحمیل کرده ایم رها کند.
.
همه ما می رنجیم
برای همه ما پیش آمده که بارها و بارها از دیگران رنجیده ایم. بعضی از رنجش ها کوتاه و گذراست و می توان آنها را زود فراموش کرد؛ اما هنگامی که احساس می کنیم کسی عمیقا آزارمان داده است به مرحله دشواری می رسیم؛ آیا باید بگذاریم این رنج در وجودمان بماند و شادمانی ما را با خود ببرد یا باید از معجزه بخشش برای التیام زخم هایمان بهره مند شویم؟ اما اگر بخشش، دردی را که ما در وجود خود احساس می کنیم و عذابمان می دهد درمان می کند، دلیل خوبی داریم که بتوانیم دیگران را ببخشیم. البته این طبیعی است که بعضی ارتباطات باید قطع شوند و بعضی موقعیت ها باید تغییر کنند و این شاید ناراحت کننده به نظر برسد. در واقع گاهی اوقات نمی توانید مطمئن باشید که آیا قربانی یک حادثه غیرقابل اجتناب هستید یا به شکل ناعادلانه ای آزرده شده اید. شاید لازم باشد برای تشخیص نوع رنجش هایتان بیشتر دقت کنید تا بتوانید تفاوت دردی را که از حساسیت های خودتان به وجود می آید با رنجی که به خاطر دیگران احساس می کنید، تشخیص دهید.
.
امروزه پزشکان معمولا بیماران خود را نسبت به عوارض جانبی و خطرناک داروهایی که استفاده می کنند، آگاه کرده و بیماران نیز با احساس مسئولیت بیشتری نسبت به سلامت خود اشتیاق زیادی برای مطالعه و کسب اطلاعاتی در زمینه آثار منفی داروهایی که مصرف می کنند نشان می دهند. باید توجه داشت افکار ناراحت کننده ای که به ذهن خود وارد می کنیم نیز عوارض منفی زیادی بر سلامت ما دارند. بنابراین اگر می خواهیم خود را از فشار و ناراحتی های ناشی از درد و رنج ها رها کنیم باید مراقب افکارمان باشیم. همانطور که در مورد داروها و تأثیرات جانبی آنها بر جسم خود مواظب و حساس هستیم، تأثیرات جانبی و مخاطره آمیز نبخشیدن و کینه داشتن از دیگران و افکار منفی می تواند آثار بسیار بدی بر سلامت جسمانی و روانی ما بگذارد. برای مثال می توانیم به این امراض و ناراحتی ها بر اثر نبخشیدن اشاره کنیم؛ سردرد، کمردرد، زخم معده، اضطراب، بی خوابی و ناامیدی. بسیاری از ما برای درمان بیماری های جسمانی خود همیشه در حال مصرف دارو هستیم، درحالی که برای افکار بیماری زایی که به ذهن خود وارد می کنیم هیچ انتخاب و گزینشی نداریم و اجازه می دهیم حتی چیزهایی که سلامت جسم مان را تهدید می کنند به راحتی وارد ذهنمان شوند.
.
اما چگونه از ابتلا به این بیماری ها جلوگیری کنیم و کدام دارو قوی ترین بوده و بیشترین اثر را برای شفای افکار بیماری زا دارد؟ “بخشش” پاسخگوی تمام این سؤالات است زیرا قوی ترین و شعف انگیزترین دارو محسوب می شود و قدرت رفع تمام این علائم و بیماری ها را دارد.
.
چرا نمی بخشیم؟
هنگامی که بیش از حد به منیت های خود بچسبیم بخشیدن دیگران برایمان سخت می شود. نیرویی از درون به ما نهیب می زند؛ “او به تو توهین کرده، نباید او را ببخشی”، “چطور می توانی بگذاری کسی با تو بدرفتاری کند” و. . . این نوع منیت ها در بعضی شرایط سخت تأثیر بیشتری بر ما می گذارد و راحت تر شنیده می شود و آن هنگامی است که به خاطر مشکلات زندگی تحت فشار قرار گرفته ایم و دائم از دیگران توقع داریم به ما کمک کنند. در این مواقع است که ندایی از درون ما را به بخشیدن ترغیب می کند. اما فراموش نکنیم که همیشه قدرت انتخاب برای ما وجود دارد؛ یعنی می توانیم به جای تسلیم در برابر اینگونه وسوسه ها، گذشت و بخشش را برگزینیم و به این ترتیب خودمان نیز به آرامش بیشتری دست یابیم.
.
همواره به خاطر داشته باشید که هر چه بیشتر بتوانید ببخشید، بیشتر نیز دریافت می کنید. در واقع هر آنچه در زندگی ارزش داشته باشد فقط زمانی افزایش می یابد که بخشیده شود. هنگامی که گمان می کنید با بخشیدن چیزی را از دست داده اید به معنای واقعی نبخشیده اید. اگر بااکراه ببخشید، هیچ نیرویی در پس آن وجود ندارد. در واقع مهم ترین چیز نیتی است که در پشت عمل شما نهفته است.
.
نیت همواره باید ایجاد شادی و نشاط برای شخص بخشایشگر باشد زیرا شادمانی به عنوان پشتوانه و حامی برای شماست و بازگشت عملتان نیز به طور مستقیم به میزان بخشایش بستگی دارد؛ البته اگر واقعا از ته دل و بی قید و شرط باشد.
.
شاید برای بسیاری از ما بخشیدن کار آسانی نباشد. اگر شما هم جزو این دسته افراد هستید، توقع نداشته باشید یکباره بتوانید دیگران را ببخشید. عمل بخشیدن نیازمند زمان است؛ اما هر چه بیشتر روی آن کار کنید بیشتر به آن پی خواهید برد. پس برای سلامت جسم و روان خودتان هم که شده همین حالا تصمیم بگیرید بخشیدن را تمرین کنید. شما می توانید این کار را با بخشش های کوچک شروع کنید تا کم کم بتوانید کسانی را هم که خیلی شما را آزرده اند ببخشید.
.
چطور ببخشیم؟
تحقیقات نشان داده افرادی که می توانند ببخشند، افسردگی، خشم و استرس کمتری دارند و امیدشان به آینده هم بیشتر است. همچنین سیستم ایمنی بدنشان قوی تر است و نشاط و شادابی بیشتری را تجربه می کنند.
.
برای تمرین بخشش هرگز منتظر عذرخواهی دیگران نباشید. بسیاری از افرادی که شما را رنجانده اند اصلا قصد عذرخواهی ندارند. بنابراین اگر منتظر شنیدن معذرت خواهی آنها باشید، ممکن است هیچ وقت نتوانید آنها را ببخشید.سعی کنید گاهی از دید دیگران به مسائل نگاه کنید؛ اگر گاهی با فرد موردنظر همدردی کنید، ممکن است متوجه شوید که این کار را از روی نادانی، ترس یا حتی علاقه انجام داده است.
.
فواید بخشش را بشناسید. مطالعات نشان می دهند افرادی که قدرت بخشش دیگران را دارند توانایی و انرژی بیشتری دارند. همچنین اشتهای بهتر و الگوهای خواب بهتری هم دارند. فراموش نکنید که باید بتوانید خودتان را هم ببخشید. برای بعضی افراد بخشیدن دیگران راحت تر از بخشیدن خودشان است. اما توجه داشته باشید که اگر نتوانید خودتان را ببخشید، اعتماد به نفستان را از دست می دهید و همواره احساس گناه می کنید.
.
شما برای اینکه بتوانید راحت تر ببخشید، باید موانع بخشش را از سر راهتان بردارید و فکر و بینش خود را نسبت به آن تغییر دهید. در واقع برای اینکه فکر و ذهن ما آماده بخشش شود، باید به خود بقبولانیم که باورها و موانع گذشته از بین رفته اند و دوباره نمی توانند بر زندگی حال و آینده ما تأثیر بگذارند. ترس یکی از مهم ترین موانع بر سر راه بخشش است. اینکه نتوانیم از فکر گذشته رها شویم، مانعی بر سر راه بخشش خواهد بود. تحقیقات نشان داده است افکار و احساساتی که در ذهن خود پرورش می دهیم در بسیاری مواقع باعث بروز ناهنجاری و علائم فیزیکی مانند اضطراب، افسردگی، تحریک پذیری، هیجان، انواع سردردها، کمردردها و … می شود و سیستم ایمنی بدن را نیز ضعیف می کند.
.
گاه نیز قضاوت های نادرست ما مانع از آن می شود که بتوانیم دیگران را ببخشیم؛ بنابراین هیچ گاه دیگران را بدون توجه به شرایط خاص خودشان قضاوت نکنید. به یاد داشته باشید افکار و عقاید ما تعیین می کنند که چگونه زندگی کنیم و هدف و نتیجه ای هم که از بخشش حاصل می کنیم رها کردن مشکلات مربوط به گذشته است. متأسفانه بسیاری از ما در هاله ای از ترس نسبت به گذشته و وحشت از آینده زندگی می کنیم و گذشته و آینده درنظرمان یکسان است؛ درحالی که اگر بخواهیم می توانیم در آینده آرامش بیشتری نسبت به مشکلات تلخ گذشته داشته باشیم.
.
البته با بخشیدن، واقعیت های گذشته عوض نمی شوند زیرا گذشته را نمی توان تغییر داد. ما فقط می توانیم دیگران را ببخشیم تا به آرامش بیشتری برسیم. بخشش به ما اجازه می دهد با گناه، سرزنش و احساس شرم خداحافظی کنیم و به ما یاد می دهد که با دوست داشتن دیگران از شر ترس های گذشته رها شویم.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:01:00 ق.ظ ]




راه درمان نگاه به نامحرم چیست و آیا نگاه نکردن به نامحرم فایده ای هم دارد؟

 

وقتی برای حفظ سلامت جنسی جامعه چشم می پوشی، باز هم نفعی هست که تو را به آن وا می دارد. اما راهی هست برای اینکه از حتی برای طمع به این نفع هم نباشد. برای فرو بستن چشم هایم، بهانه ای زیباتر از اینکه خداوند گفته ای مومن به من! چشمت را از نگاه ناروا فرو بند، پیدا نکردم.
.
قُلْ لِلْمُۆْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ‌
به مردان با ایمان بگو: «دیده فرو نهند و پاکدامنى ورزند، که این براى آنان پاکیزه ‏تر است، زیرا خدا به آنچه مى‏ کنند آگاه است.»

سوره مبارکه نور – آیه 30

.

راه درمان (نگاه به نامحرم) چیست؟
راستی راه درمان این همه فساد و ابتذال و ناهنجاری و ولنگاری که در اجتماع ما مشاهده می شود، چیست؟!
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) در کلامی حکیمانه و برخاسته از منطق وحی،فرمودند: باعِدوا بین انفاسِ الرّجال والنّساء فاِنًَه اذا کانت المعاینةُ واللّقاء کان الداءُ الّذی لا دواء له.
.
بین مردان و زنان (نامحرم) فاصله و جدایی بیندازید (تا کمتر با یکدیگر برخورد داشته باشند) زیرا هنگامی که مردان و زنان با هم تماس داشته باشند و رو در روی یکدیگر قرار گیرند، جامعه به دردی مبتلا خواهد شد که درمان نخواهد داشت.
.
انسان وقتی به خاطر خدا از لذت های زود گذر چشم ‏می پوشد و شهوت خود را مهار می کند ، خداوند در عوض برایش خوشی ها و لذت های کامل تری را نصیب می گرداند
.
نگاه نکردن به نامحرم فایده ای هم دارد؟
اینکه ما به نامحرم نگاه نکنیم و چشم خود را از گناه حفظ کنیم علاوه بر اینکه تاثیر زیادی بر بالا بردن شخصیت دارد و ارزش اجتماعی ما را بالا می برد فواید بیشمار دیگری نیز دارد:
.
اول ـ رهایی قلب از حسرت. کسی که چشم خود را برای دیدن نامحرم آزاد می گذارد حسرتش ‏بیشتر می گردد، آنچه را چشم به قلب انتقال می دهد مضر واقع می شود، چون چشم چیز هایی را می ‏بیند که رسیدن به آن در مقدور شخص نیست، او نمی تواند صبر کند و این نهایت رنج است.‏
.
دوم ـ چشم پوشیدن از نامحرم قلب را نورانی و روشن می سازد و این درخشش در چشم، روی و ‏دیگر اعضای بدن نمایان می گردد، مثل این اینکه نگاه نداشتن چشم ظلمت و افسردگی در پی دارد. ‏
.
سوم ـ نگاه داشتن چشم باعث صحت فراست و حواست انسان می گردد.
وقتی که قلب انسان با نور صحت و فراست منور گردید، همانند آیینه ‏جلا دارد می گردد که در آن معلومات همانگونه ای که هست تجلی می کند.
.
چهارم ـ دروازه های علم و دانش برای این شخص باز می گردد، اسباب کسب علم و معرفت ‏برایش به آسانی مهیا می گردند، این خود به سبب منور بودن قلب است، وقتی دل روشن می شود ‏حقیقت اشیاء در آن دیده می شود و برایش به سرعت تمام، شناخت دست می دهد.

چشم پوشیدن از نامحرم قلب را نورانی و روشن می سازد و این درخشش در چشم، روی و ‏دیگر اعضای بدن نمایان می گردد، مثل این اینکه نگاه نداشتن چشم ظلمت و افسردگی در پی دارد.
.
این شناخت و ‏معرفت از یکی به دیگری رسوب می کند. کسی هم که چشم خود را کنترل نکرد، قلبش مکدر و تاریک می شود و دروازه های علم و معرفت به رویش بسته می شوند.‏
.
پنجم ـ این عمل به قلب قوت، ثبات و شجاعت می بخشد، خداوند متعال قدرت بصیرت را با ‏قدرت حجت و استدلال همگام به او می بخشد.
.
‏امام حسن علیه السلام می فرماید: پیروان هوا و هوس کسانی هستند که؛ اگر قاطر ها آنها را پایمال کنند و زیر ‏پای اسب ها شوند، باز هم سایه ی معصیت در دلهایشان است، خداوند از این ابا می ورزد که کسی ‏را خوار و ذلیل کند مگر کسانی را که نا فرمانی او را می کنند.‏
.
ششم ـ این عمل یک خوشحالی روانی به قلب می دهد که از لذت نظر به نامحرم به مراتب ‏خوبتر و زیباتر است، چون این شخص با دشمن خود یعنی شیطان قهر نموده، شهوت خود را لبیک ‏نگفته و بر نفس خود غالب آمده است.
.
انسان وقتی به خاطر خدا از لذت های زود گذر چشم ‏می پوشد و شهوت خود را مهار می کند، خداوند در عوض برایش خوشی ها و لذت های کامل تری  را نصیب می گرداند.‏

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:59:00 ق.ظ ]




معرفی خواص ارزشمند سوره های نصر و اخلاص قرآن کریم

 

سوره ی اخلاص
رسول اکرم (ص) فرمود: هر کس سوره ی اخلاص را یک بار بخواند، مثل آن است که یک سوم قرآن را خوانده است و هر کس آن را دو بار بخواند، مانند آن است که دو سوم قرآن را خوانده است و هر کس آن را سه بار بخواند، مثل آن است که تمام قرآن را خوانده است.

مجمع البیان ج 10 ص 802

.
پیامبر اکرم (ص):
هر کس سوره ی اخلاص را در رختخواب بخواند (به هنگام خوابیدن)، گناه پنجاه سال او آمرزیده می شود.
البرهان ج 5 ص 795

.

سوره ی نصر
از رسول اکرم (ص) روایت است که فرمود:
هر کس سوره ی نصر را بخواند مثل آن است که با پیامبر در روز فتح مکه حاضر بوده است.
روض الجنان ج 20 ص 434

.
امام صادق (ع) فرمود:
هر کس سوره ی نصر را در نمازهای واجب یا مستحب خود بخواند، خداوند او را بر تمام دشمنانش یاری می دهد و چون از قبر بیرون بیاید، با او نامه ای است گویا، و آن نامه حاوی امان از صراط و آتش و امان از صدای جهنم می باشد. بر هر چیزی که می گذرد او را بشارت به نیکی می دهد، تا داخل بهشت شود. در دنیا نیز خداوند آنقدر اسباب خیر را بر او می گشاید که به ذهنش خطور نمی کرد و آرزوی آن را نداشت.

ثواب الاعمال ص 286، بحارالانوار ج 92 ص

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:57:00 ق.ظ ]




امام صادق عليه ‏السلام :

 

فى فَضلِ زِيارَةِ الحُسَينِ بنِ عَلىٍّ عليه ‏السلام وَ لَقَد حَدَّثَنى أَبى عليه ‏السلام: أَنَّهُ لَم يَخلُ مَكانُهُ مُنذُ قُتِلَ مِن مُصَلٍّ يُصَلّى عَلَيهِ مِنَ المَلائِكَةِ أَو مِنَ الجِنِّ أَومِنَ النسِ أَو مِنَ الوَحشِ و َما مِن شَىْ‏ءٍ إِلاّ وَهُوَ يَغبِطُ زائِرَهُ و َيَتَمَسَّحُ بِهِ و َيَرجو فِى النَّظَرِ إِلَيهِ الخَيرَ لِنَظَرِهِ إِلى قَبرِهِ؛

 

پدرم در فضيلت زيارت حسين بن على عليه ‏السلام فرمودند: جايگاه آن حضرت از آن زمان كه كشته شده، از فرشته يا جن يا حيوان وحشى كه بر آن حضرت درود مى ‏فرستد خالى نيست و هر چيزى غبطه زائر آن حضرت را مى‏ خورد و خود را به او مى ‏مالد و در نگاه كردن به زائر امام حسين عليه ‏السلام اميد خير دارد زيرا او به قبر امام حسين عليه ‏السلام نگاه كرده است.

کامل زیارات ص325 - مستدرك الوسايل مستنبط المسایل ج10، ص252، ح11952

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:10:00 ق.ظ ]




امام علی علیه‏ السلام:

همانا تـقـوای خــدا داروی درد قـلب‏هـای شماست و بینا کننده کوری دلهای‏تان و شفابخش بیماری جسمهایتان و برطرف کننده تباهی سینه ‏هایتان . و پاک کننده آلودگی جان‏هایتان و روشنی بخش ضعف چشم‏هایتان و فرو نشاننده ترس و اضطراب دل‏هایتان و زداینده سیاهی ظُلمتتان.

متن حدیث: 

إنَّ تَقوَی اللّه دَواءُ دَاءِ قُلوبِکُم، و بَصَرُ عَمی أفئدتِکُم، و شِفاءُ مَرَضِ أجسادِکُم ، و صَلاحُ فَسادِ صُدورِکُم ، و طَهورُ دَنَسِ أنفُسِکُم،  و جَلاءُ عَشا أبصارِکُم ، و أمنُ فَزَعِ جَأشِکُم ، و ضِیاءُ سَوادِ ظُلمَتِکُم.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:09:00 ق.ظ ]




 

 

 

حقوق زن بر شوهر از دیدگاه اسلام

 

 زن و مرد بعد از عقد نکاح به خاطر ایجاد رابطه زوجیت حقوقی را بر هم پیدا می‌کنند لذا برخی نکاح را این‌چنین تعریف ‌کرده‌اند که نکاح رابطه‌ای حقوقی ـ عاطفی است که بوسیله عقد بین زن و مرد حاصل می‌گردد و به آنها حق می‌دهد که با یکدیگر زندگی کنند و مظهر بارز این رابطه حق تتمع جنسی است این تعریف شامل هر دو قسم نکاح یکی نکاح دائم و منقطع می‌شود البته برخی از حقوق‌دانان جدید آن را به گونه‌ای تعریف کرده‌اند که فقط شامل نکاح دائم می‌شود به این شرح: نکاح رابطه‌ای است بین زن و شوهر برای تشکیل خانواده. برای دست یافتن زن به حقوق خود در خانواده پیش‌نیازهایی لازم و ضروری است که برخی از آنها عبارتند از:

1 . نخستین گام موفقیت انسان در زندگی مشترک تحصیل بصیرت و بینش در این باره است از آن‌جایی که در شرع مقدس اسلام برای تمامی ابعاد زندگی بشر اعم از مسائل فردی و جمعی که شامل تکالیف زن و شوهر هم می‌شود احکامی را که کامل و جامع هستند در نظر گرفته است که هم سعادت دنیوی و هم اخروی انسان را در بر دارد و لازم است تا هر انسانی قبل از هر چیز با احکام و تکالیف خود آشنا شود تا بتواند تکالیف و وظایف خود را به خوبی انجام دهد و در مقابل هم از حقوق خاص خود بهره‌مند گردد.

2 . لازمه تحقق بسیاری از حقوق انتخاب درست در امر ازدواج است برای مثال مردی که توانایی مالی کمی دارد وقتی با دختری که در خانواده‌ مرفهی بزرگ شده ازدواج کند و ازدادن نفقه‎ای که در شأن اوست ناتوان باشد و بالتبع نمی‎تواند حق نفقه چنین چنین همسری را بجا آورد اگر زن و مرد در موقع ازدواج از رهنمودهای اسلام الهام گیرند می‌تواننداز تفاهم و محبت و سازش کامل برخوردار باشند و فرزندانی که از آنها پدید می‌آیند می‌توانند از نظر سلامت جسم و روح و عقل و از نظر ایمان و اعتقاد در اوج عظمت باشند، نیز انتخاب باید بر اساس دین باشد و دیندار کسی است که آراسته به فضایل و آداب اسلامی و ملتزم به قوانین و دستورات آن باشد، زیرا انسان دیندار هرگز در مسائل خانوادگی خارج از چارچوب اسلام حرکت نمی‌کند.

حقوق زن بر مرد را به دو دسته می‌توان تقسیم کرد:
الف) حقوقی که منشأ اخلاقی دارند و الزام و ضمانت اجرای آنها ایمان و وجدان فرد هستند البته در صورت انجام آن‌ها پاداش اخروی، پیشرفت معنوی و تکامل خانواده را به دست می‌آید؛

ب) حقوقی که علاوه بر منشأ فوق منشأ حقوقی و ضمانت اجرا دارند. قبل از بیان حقوق ذکر این نکته لازم است که باید توجه داشت که محیط خانواده باید محیطی بر اساس صمیمیت و تفاهم باشد در ضمن این که هر کس حدود خود را می‌داند و به آن پایبند است پس محیط خانواده قابل مقایسه با هیچ محیط دیگری نیست و مرکز جمع عواطف و احساساتی است که بر اساس علاقه و محبت ایجاد می‌شود هر چند که نیاز به جنس مخالف آن را تقویت می‌کند بعد از تشکیل خانواده زن و مرد نیازهای عاطفی و جنسی یکدیگر را برطرف می‌کنند و هر دو در بقا و تداوم آن تلاش می‌کنند لذا مثل سیستم کار در یک اداره یا یک شرکت نیست که هر کس وظیفه خاص خود را بر عهده داردو باید در انجام آن تلاش کند بلکه انعطاف‌پذیر است. برای نمونه هر چند که مرد مسئول تأمین نفقه زن و فرزندان است اما در مواردی زن به کمک شوهر خود می‌آید و به خاطر علاقه و حس همکاری و مودتی که نسبت به شوهر خود دارد او را در تأمین مخارج زندگی کمک می‌کند یا مرد در مسأله اداره امور خانه به همسر خود کمک می‌کند یا وسائل آسایش بیشتری علاوه بر آنچه که نیاز است فراهم می‌کند.انگیزه و عامل این نحوه برخورد علاقه و محبت طرفین به یکدیگر است البته حتماً نیاز است که طرفین برای رفع اشکالات و اختلافات احتمالی در زندگی با حقوق یکدیگر که در شرع و قانون آمده است آشنا باشند و از زندگی بزرگان دین همچون حضرت علی و فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ الگو بگیرند و هر روز در جهت بالا بردن شناخت و عمل به دانستنی‌ها گام بردارند. زیرا هر چه که انسان بداند و عمل کند باز هم پیشرفت به مراحل بالاتر نیاز است.

نفقه: در نظام حقوقی ایران وظیفه تأمین مخارج خانواده به طور کلی به عهده شوهر است و مکلف است نفقه زن را بپردازد، ماده 1106 ق م در عقد دائم نفقه زن به عهده شوهر است م 1107 نفقه عبارت است از مسکن و البسه و غذا و اثاث البیت که به طور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم در صورت عادت زن به داشتن خادم یا احتیاج او به واسطه مرض یا نقصان اعضا…

مطلب دیگر این که در سفارشات پیشوایان دینی،‌ طریقه برخورد زن و شوهر با توجه به روحیات دیگری بیان شده است مثلاً به زن گفته شده است که تسلیم شوهرش باشدو در جهت تحصیل رضایت وخدمت به او تلاش کند و به مرد گفته شده است که زن ریحانه است و با او با ملاطفت برخورد کند، یعنی درست مطابق با روحیات و فطرت طرفین تا نیازهای هر یک برطرف شود و خود همین رفع نیاز یعنی ادای یکسری حقوق فطری که اگر نباشد احساس کمبود و کاستی در زندگی مشترک احساس می‌شود.

برخی از حقوقی که زن بر مرد دارد اعم از آنکه منشأ اخلاقی و ضمانت اجرای حقوقی داشته باشد یا نداشته باشند از این قرار است:

1 . مهربانی و ملاطفت با زن
و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهنّ فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیراً کثیرا؛ با زنان به نیکویی و مهربانی معاشرت و زندگی کنید و اگر هم تمایل به ایشان نداشتید با آنها بسازید و به نیکویی رفتارکنید چه بسا چیزی به نظر شما خوش نیاید و خدا در همان چیز خیر و خوبی قرار داده باشد.

2 . حسن خلق
حسن خلق: اکمل المۆمنین ایمانا احسنه خلقا و الطفهم باهله؛ کاملترین مۆمنان کسی است که حسن خلقش بیشتر باشد و نسبت به اهلش ملاطف‌تر باشد. البته تکلیف زوجین به حسن معاشرت در قانون مدنی آمده که در اصل ریشه اخلاقی دارد ولی در قانون به حداقل و قدر متیقّن اکتفا می‌شود.

 3. دوستی و رفتار نیک با زن
مردان باید رفتار نیک و محبت‌آمیز نسبت به زنان داشته باشند. لذا خداوند متعال می‌فرماید: و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة؛و از نشانه‌های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و در میانتان مودت و رحمت قرار داد؛ یعنی غرض از قرار دادن همسر ایجاد مودت و رحمت بین زن و مرد است، پس باید طرفین در این راستا بکوشند.

 

در نظام حقوقی ایران وظیفه تأمین مخارج خانواده به طور کلی به عهده شوهر است

 
4 . پوشاندن عیوب همسر؛
هن لباس لکم و انتم لباس لهن؛زنان لباس شما هستند و شما لباس آنها. (هر دو زینت هم و سبب حفظ همدیگرید) در تشبیه روابط بین زوجین به بدن و لباس نکاتی وجود دارد:

الف) همانگونه که لباس بدن را می‌پوشاند زوجین نیز آبروی اجتماعی همدیگر را حفظ کرده و نسبت به هم وفادار باشند.

ب) همانطور که لباس بدن را از نگاه غیر، حفظ می‌کند زوجین نیز حافظ اسرار بوده و بدیهای همدیگر را بپوشانند و در خلوت و در جلوت حفظ عفت لازم و واجب است.

4 . مهر: مهر مقدار مالی است که مرد به هنگام ازدواج با زن به او می‌دهد. طبق ماده 1078 قانون مدنی، هر چیزی را که مالیت داشته و قابل تملک نیز باشد می‌توان مهر قرار داد و مطابق ماده 1082، به مجرد عقد، زن مالک مهر می‌شود و می‌تواند هر نوع تصرفی که بخواهد در آن بنماید.

5 .نفقه: در نظام حقوقی ایران وظیفه تأمین مخارج خانواده به طور کلی به عهده شوهر است و مکلف است نفقه زن را بپردازد، ماده 1106 ق م در عقد دائم نفقه زن به عهده شوهر است م 1107 نفقه عبارت است از مسکن و البسه و غذا و اثاث البیت که به طور متعارف با وضعیت زن متناسب باشد و خادم در صورت عادت زن به داشتن خادم یا احتیاج او به واسطه مرض یا نقصان اعضا…

و عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهنّ فعسی ان تکرهوا شیئا و یجعل الله فیه خیراً کثیرا؛ با زنان به نیکویی و مهربانی معاشرت و زندگی کنید و اگر هم تمایل به ایشان نداشتید با آنها بسازید و به نیکویی رفتارکنید چه بسا چیزی به نظر شما خوش نیاید و خدا در همان چیز خیر و خوبی قرار داده باشد

6 . شرکت در دارایی شوهر یا اخذ اجرت المثل در مورد طلاق: در صورت وقوع طلاق چنانچه اقدام به طلاق بنا به خواست مرد بوده و مبتنی بر تقصیر زن نباشد به یکی از سه طریق زیر ممکن است زن بخشی از دارایی مرد را تصاحب کند:

الف)‌ سهیم شدن در نصف اموالی که شوهر در دوران زوجیت بدست آورده است: براساس مصوبه شورای عالی قضایی در سال 1362 دستورالعملی از سوی سازمان ثبت اسناد کل کشور به دفاتر ازدواج صادر شد که هنگم وقوع و ثبت ازدواج شرایطی را به عنوان شروط ضمن عقد که عمدتاً برای ملاحظه زن است به طرفین ابلاغ کنند که اگر پذیرفتند ملزم باشند به مفاد آن عمل نمایند یکی از این شرایط این است که اگر شوهر بدون جهت و بدون این که تقصیری متوجه زن باشد او را طلاق دهد موظف است نصف دارایی خود را که در زمان زوجیت تحصیل کرده با نظر دادگاه بلاعوض به زن منتقل نماید.

ب) اجرت المثل کار زن در خانه شوهر: طبق مقررات ایران زن تکلیفی ندارد کارهای خانه را انجام دهد حتی شیردادن به فرزند نیز از وظایف حتمی او نیست. بنابراین زن می‌تواند در مقابل کارهایی که در خانه شوهر انجام می‌دهد از شوهر مطالبه اجرت کند مگر این که با قصد تبرع انجام داده باشد یا عرفا چنین تلقی شود که قصد تبرع داشته است. بند الف تبصره 6 ماده واجده قانون اصلاح مقررات طلاق مصوب آبان ماه 1371 می‌گوید: … چنان‌چه زوجه کارهایی را که شرعاً به عهده وی نبوده به دستور زوج و با عدم قصد تبرّع انجام داده باشد و برای دادگاه نیز ثابت شود دادگاه اجرت المثل کارهای انجام گرفته را محاسبه و به پرداخت آن حکم می‌نماید.

ج ) الزام شوهر به دادن وجهی به زن هنگام طلاق (نحله): در صورتی که مرد در مقام طلاق زن برآید و وقوع طلاق ناشی از تقصیر و تخلف زن نباشد مرد مکلف است مبلغی به زن بپردازد بند ب ماده واحده قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق در این زمینه مقرر می‌دارد:

… در غیر مورد بند الف با توجه به سنوات زندگی مشترک و نوع کارهایی که زوجه در خانه شوهر انجام داده و وسع مالی زوج دادگاه مبلغی را از باب بخشش (نحله) برای زوجه تعیین می‌نماید. مبنای شرعی این حکم باید آیه شریفه 242،‌ از سوره مبارکه بقره باشد: و للمطلقات متاع بالمعروف حقا علی المتقین.

ارث: مقررات مربوط به ارث قانون مدنی ایران، از قرآن کریم که قسمت عمده‌ای از احکام ارث را در سوره نساء بیان کرده و احکام فقه امامیه گرفته شده است. طبق ماده861 قانون مدنی دو چیز موجب ارث است: یکی نسب و دیگری سبب است و منظور از سبب زوجیت است و به موجب آن زن و شوهر حق ارث بردن از یکدیگر را دارند. در نظام مالی خانواده در حقوق ایران دو منبع دیگر مالی برای زن وجود دارد که در واقع می‌تواند کمبود ناشی از سهم الارث را جبران کند این دو منبع عبارتند از مهر و نفقه.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ق.ظ ]




 

 

 

 

کمک به اندازه معرفت فقیر

 

روزى امام حسین علیه السلام در گوشه اى از مسجد پیامبر صلى اللّه علیه و آله نشسته بود. مردى عرب نزد او آمد و گفت : یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان اداى آن را ندارم . نزد خودم مى روم و از کریمترین مردم درخواست مى کنم و کسى را کریمترین مردم درخواست مى کنم و کسى را کمتر از اهلبیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله نمى شناسم .

 

امام حسین علیه السلام فرمود: اى برادر عرب من سه سوال مى کنم اگر یکى از آنها راجواب دادى یک سوم بدهى تو را مى پردازم و اگر دو مساءله را پاسخ دادى دوثلث آن را ادا مى کنم و اگر هر سه سوال را جواب دادى تمام بدهى تو را مى پردازم .

 

مردعرب گفت : یابن رسول اللّه آیامانند شما از مانند من (که عربى جاهل و بى سواد هستم ) سوال مى کند؟ شما که اهل علم و شرف و بزرگى هستید؟

 

امام حسین علیه السلام فرمود: بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: (المعروف بقدر المعروفه ) (به اندازه معرفت احسان شود.)

 

مرد عرب گفت : هر چه مى خواهید سوال کنید اگر دانستم جواب مى دهى و اگر ندانستم از شما مى آموزم . (و لاقوه الاباللّه ) چ

 

امام علیه السلام پرسید: (اى الاعمال افضل ) (کدام اعمال بهترند؟)

 

جواب دادن (الایمان باللّه ) (ایمان به خدا)

 

حضرت پرسید: (فما النتجاه من المهلکه ) (راه نجات از مهلکه کدام است ؟)

 

پسخ داد: (الثقه باللّه ) (اعتماد و توکل بر خداوند.


امام علیه السلام سوال کرد: (فمایزین الرجل ) (چه چیزى به مرد زینت مى بخشد؟)


مرد عزب جواب داد: (علم معه حلم ) (توکل توام با بردبارى )


حضزت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چیزى او را زینت مى دهد؟مرد عرب : (فقر معه مروه ) (مال همراه بامروت )

 

امام علیه السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟

 

مرد عرب : ( صاعقه تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک )( صاعقه اى از آسمان پائین آید واو را آتش زند که مستحق چنین عذابى است ) امام علیه السلام خندید و کیسه اى را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد و انگشترى را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید و فرمود: طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگى نما.

 

مرد عرب آنها را برداشت و گفت :( اللّه اعلم حیث یجعل رسالته ) یعنى : یعنى خداوند بهتر مى داند مه رسالتش را رد مجا قرار دهد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ق.ظ ]




تواضع امام حسین(ع)

 

 

 

 

ابن اثیر در كتاب اسد الغابه مى‏ نویسد:

«كان الحسین رضى الله عنه فاضلا كثیر الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخیر جمیعها (1) »

 

حسین (ع) بسیار روزه مى‏ گرفت و نماز مى‏ گزارد و به حج مى‏ رفت و صدقه مى‏ داد و همه‏ ى كارهاى پسندیده را انجام مى‏داد. شخصیت حسین بن على (ع) آنچنان بلند و دور از دسترس و پر شكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى (ع)، پیاده به كعبه مى ‏رفتند، همه‏ ى بزرگان و شخصیت‏هاى اسلامى به احترامشان از مركب پیاده شده، همراه آنان راه پیمودند. (2)

 

احترامى كه جامعه براى حسین (ع) قائل بود بدان جهت بود كه او با مردم زندگى مى ‏كرد ـ از مردم و معاشرتشان كناره نمى ‏جست ـ با جان جامعه هماهنگ بود، چونان دیگران از مواهب و مصائب یك اجتماع برخوردار بود و بالاتر از همه ایمان بى تزلزل او به خداوند او را غمخوار و یاور مردم ساخته بود.

 

و گرنه، او نه كاخ‏ هاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ ؛ و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمى‏ بستند و حرم رسول الله (ص) را براى او خلوت نمى‏ كردند …این روایت یك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست، بخوانیم:

 

روزى از محلى عبور مى ‏فرمود، عده‏اى از فقرا بر عباهاى پهن شده اشان نشسته بودند و نان پاره‏هاى خشكى مى‏ خوردند، امام حسین (ع) مى ‏گذشت كه تعارفش كردند و او هم پذیرفت، نشست و تناول فرمود و آنگاه بیان داشت:

 

ان الله لا یحب المتكبرین. (3)

خداوند متكبران را دوست نمى‏ دارد.

 

سپس فرمود: من دعوت شما را اجابت كردم، شما هم دعوت مرا اجابت كنید. آنها هم دعوت آن حضرت را پذیرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند، حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضیافتشان بیاورند، (4) و بدین ترتیب پذیرایى گرمى از آنان به عمل آمد و نیز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خویش به جامعه آموخت.

 

 

 

 

 

شعیب بن عبد الرحمن خزاعى مى‏ گوید:

چون حسین بن على (ع) به شهادت رسید، بر پشت مباركش آثار پینه مشاهده كردند علتش را از امام زین العابدین (ع) پرسیدند، فرمود: این پینه ‏ها اثر كیسه‏ هاى غذایى است كه پدرم شب ها به دوش مى ‏كشید و به خانه ‏ى زن هاى شوهر مرده و كودكان یتیم و فقرا مى‏ رسانید. (5)

 

شدت علاقه امام حسین (ع) را به دفاع از مظلوم و حمایت ‏از ستم دیدگان مى ‏توان در داستان ارینب و همسرش عبد الله بن سلام دریافت، كه اجمال و فشرده‏اش را در اینجا متذكر مى ‏شویم :

 

یزید به زمان ولایت عهدى، با این كه همه نوع وسائل شهوترانى و كام جویى و كامروایى از قبیل پول، مقام، كنیزان رقاصه و…در اختیار داشت چشم ناپاك و هرزه‏اش را به بانوى شوهردار عفیفى دوخته بود.

 

پدرش معاویه به جاى این كه در برابر این رفتار زشت و ننگین عكس العمل كوبنده ‏اى نشان دهد، با حیله‏ گرى و دروغ پردازى و فریبكارى، مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه‏ ى شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده‏ ى پسرش یزید بكشاند.حسین بن على (ع) از قضیه با خبر شد در برابر این تصمیم زشت ایستاد و نقشه ‏ى شوم معاویه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از یكى از قوانین اسلام، زن را به شوهرش عبد الله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز یزید را از خانواده‏ى مسلمان و پاكیزه‏ اى قطع نمود و با این كار همت و غیرت الهى ‏اش را نمایان و علاقمندى خود را به حفظ نوامیس جامعه ‏ى مسلمان ابراز داشت و این رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على (ع) و دنائت و ستمگرى بنى امیه، براى همیشه در تاریخ به یادگار ماند. (6)

 

علائلى در كتاب «سمو المعنى» مى‏نویسد: ما در تاریخ انسان به مردان بزرگى برخورد مى‏ كنیم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خویش را جهانگیر ساخته‏ اند یكى در شجاعت، دیگرى در زهد، آن دیگر در سخاوت، و…اما شكوه و بزرگى امام حسین (ع) حجم عظیمى است كه ابعاد بى نهایتش هر یك مشخص كننده‏ ى یك عظمت فراز تاریخ است، گویا او جامع همه ‏ى والایى‏ها و فرازمندى‏هاست. (7)

 

آرى مردى كه وارث بى كرانگى نبوت محمدى است، مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع) است و وارث جلال و درخشندگى فضیلت مادرى چون حضرت فاطمه (ع) است، چگونه نمونه‏ ى برتر و والاى عظمت انسان و نشانه‏ ى آشكار فضیلت‏هاى خدایى نباشد.

 

درود ما بر او باد كه باید او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهیم.

 

امام حسین (ع) و حكایت زیستنش و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه‏ ى یك بزرگ مرد تاریخ را براى ما مجسم مى‏ سازد، بلكه او با همه‏ى خویشتن، آیینه‏ى تمام نماى فضیلت‏ ها، بزرگ منشى‏ ها، فداكاری ها، جان بازى‏ها، خداخواهى‏ ها و خداجویى ‏ها مى ‏باشد، او به تنهایى مى ‏تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشریت را ضامن گردد.

 

بودن و رفتنش، معنویت و فضیلت‏هاى انسان را ارجمند نمود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:06:00 ق.ظ ]




حركت كاروان اسرا به شام
یزید بن معاویه (لعنة الله علیهما)، به عبیدالله بن زیاد دستور داد كه سر مطهر فرزند علی(علیه السلام) را با سرهاى جوانان و یاران آن جناب كه در ركاب آن حضرت شهید شده بودند با كالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید.


در تاریخ آمده بعد از آن كه ابن زیاد یك روز (یا چند روز بنا به روایتی) سرهای شهدای كربلا را در كوچه‌ها و محله‌های كوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد(1) ابن زیاد سرهای شهدای كربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام نمود.


ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین(علیه السلام)، اسراء را در 15 محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارك امام سجاد(علیه السلام) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران كفار، دیار به دیار با ذلت و انكسار طوری كه مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند، به شام آورد.(2)


منابع و اسناد مدتی را كه اسرا از كوفه به شام در حركت بودند را ذكر نكردند چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ادبی‌های حاملین سرهای مبارك از قبیل شراب اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌كردند.


 جریان راهب مسیحی
حاملان سرهای شهدا در اولین منزل جهت استراحت بار انداختند، با سر مقدس به بازی و تفریح مشغول شدند و مقداری از شب را به عیش و نوش گذراندند، به ناگاه دستی از دیوار بیرون آمد و با قلمی آهنین این شعر را با خون نوشت:
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا                                                    شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا گروهی كه امام حسین(علیه السلام) را كشتند در روز قیامت امید شفاعت جدش را دارند؟
حاملان سرها بسیار ترسیدند، برخی از آنها برخاستند تا آن دست و قلم را بگیرند كه ناگهان ناپدید گشت، وقتی برگشتند دوباره آن دست با جوهر خون آشكار شد و این شعر را نوشت:
فَلا وَ الله لَیْسَ لَهُم شَفیع                                               وَ هُمْ یَومَ القیامَة فی الْعَذاب
بخدا سوگند شفاعت كننده‌ای برای آنها نخواهد بود و آنها روز قیامت در عذاب خواهند بود
دوباره عده‌ای خواستند آن دست را بگیرند كه باز ناپدید شد، برای بار سوم كه برگشتند آن دست با همان شرایط این شعر را نوشت:
وَ قَد قتلُو الحُسینَ بحكم جَور                                           وَ خالف خَلفَهُم حكم الكِتاب
امام حسین (علیه السلام) را از روی ظلم و ستم شهید كردند و با این كارشان مخالف قرآن عمل نمودند.


حاملان سر، از غذا خوردن پشیمان شدند و با ترس بسیار آن شب را نخوابیدند، در نیمه شب صدایی به گوش راهب دیر رسید كه در آنجا زندگی می كرد. راهب خوب گوش داد: ذكر تسبیح الهی را شنید. راهب برخاست و سر خود را از پنجره بیرون كرد متوجه شد از نیزه‌ای كه كنار دیوار دیر گذاشته‌اند نوری عظیم به سوی آسمان افراشته شده و فرشتگان از آسمان گروه گروه فرود می‌آیند و می‌گویند:
السلام علیك یابن رسول الله … السلام علیك یا ابا عبدالله.
راهب از دیدن این حالات متعجب شد و ترس او را فرا گرفت. از صومعه خارج شد و میان یاران ابن زیاد رفت و پرسید: بزرگ شما كیست؟ گفتند: خولی. به نزد خولی رفت و پرسید: این سر كیست؟ گفت: سر مرد خارجی است (نعوذبالله) كه در سرزمین عراق خروج كرد و ابن زیاد او را كشت. راهب گفت: نامش چیست؟ خولی جواب داد: حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام).
باز پرسید: نام مادرش چیست؟ خولی گفت: فاطمه بنت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله).
راهب با تعجب پرسید: همان محمدی كه پیغمبر خودتان است؟
خولی گفت: آری. راهب فریاد می‌زد كه هلاكت برای شما باد به خاطر كاری كه كردید. از آنها خواهش كرد سر مبارك حسین(علیه السلام) را تا صبح نزد او بگذارند. خولی گفت: نمی‌توانیم بدهیم تا نزد یزید بن معاویه ببریم و از او جایزه بگیریم. راهب گفت: جایزه تو چقدر است؟
خولی پاسخ داد: ده هزار درهم. راهب گفت كه من ده هزار درهم به تو می‌دهم. خولی هم پذیرفت، درهم را گرفت و سر مطهر را به راهب سپرد.


راهب سر مطهر را به مشك خوشبو نمود و آن را روی سجاده‌اش گذاشت و تمام شب را گریه كرد. وقتی صبح شد به سر منور عرض كرد: ای سر من، من جز خویشتن، چیزی ندارم ولی شهادت می‌دهم كه معبودی جز خدا نیست، جد تو محمد(صلی الله علیه و آله) پیامبر خداست و گواهی می‌دهم كه من غلام و بنده تو هستم و عرض كرد:
ای اباعبدالله بخدا سوگند، بر من سخت است كه در كربلا نبودم و جان خود را فدای تو نكردم. ای اباعبدالله، هنگامی كه جدت را دیدار می‌كنی گواهی ده كه من شهادتین گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الا الله … صبح سر را به آنها تحویل داد، پس از این دیدار از صومعه خارج و خود را خدمتكار اهل بیت كرد.


ابن هشام می‌گوید: وقتی سر را از راهب گرفتند، به راه افتادند تا نزدیك دمشق رسیدند به یكدیگر گفتند بیائید این درهم‌ها را میان خود تقسیم كنیم تا یزید از آنها خبردار نشود، كیسه‌های درهم را باز كردند و دیدند سفال شده است. بر روی آن نوشته شده است “فلا حسبن الله غافلا عما یعلم الظالمون” (سوره ابراهیم، آیه 42)؛ گمان مبرید خدا از آنچه ستمكاران انجام می‌دهند غافل است. بر روی دیگری نوشته بود گو سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون"؛ و به زودی ستمكاران بدانند چه سرانجامی دارند.


حاملان سر، سفال‌ها را در نهری ریختند. خولی گفت: این راز را پوشیده نگهدارید و با خود گفت: انا لله و انا الیه راجعون، حذر الدنیا والاخرة.(3)         


تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نكرده است كه حاملان سرها چند منزل، استراحت كردند و چه بر آنها گذشت؟ ابن شهر آشوب می‌گوید یكی از كرامات امام زیارتگاه‌هایی است كه از سر ایشان به جای مانده است؛ در كربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مكان‌ها می‌باشد. (یعنی این كه وجود سر مقدس امام در این مكان‌ها ، زیارتگاه‌های معروف دارد، برای  نمونه وقتی خواستند به شهر موصل روند شخصی را به نزد حاكم شهر موصل فرستاند كه توشه و آذوقه برای آنها فراهم كند و شهر را آذین كنند، اهل موصل گفتند هر چه می‌خواهید برای شما فراهم می‌كنیم ولی از آنها درخواست كردند كه به شهر نیایند، بیرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند، آنها در یك فرسخی شهر منزل كردند و سر شریف را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چكید و مانند چشمه‌ای از آن خون می‌جوشید.)


مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌شدند و مراسم عزاداری بر پا می‌كردند و این مراسم تا زمان عبدالملك بن مروان حكم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.


حاملان سر نزدیك هر شهری از كربلا (از كوفه تا دمشق) می‌رسیدند جرأت نداشتند كه وارد شوند، می‌ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش كنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌فرستاند و می‌گفتند این سر یك خارجی است.
 
بی احترامی به سر امام حسین علیه السلام
“ابن لهیعه” و غیر او روایت كرده‌اند: در بیت الله الحرام طواف مى‌كردم ناگاه مردى را دیدم كه گفت: خداوندا! مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم كه بیامرزى! من به او گفتم :
اى بنده خدا! از خداى تعالى بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو؛ زیرا اگر گناهانت به اندازه قطرات باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایى، خداى عزوجل گناهانت را مى‌بخشد كه غفور و رحیم است .


آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حكایت نمایم .من به نزدش رفتم و گفت :
بدان كه من با چهل و نه نفر دیگر همراه سر نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام) به شام رفتیم و برنامه ما این بود كه چون شب مى‌شد آن سر مبارك را در میان تابوت مى‌گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع مى‌شدیم و به شرابخوارى مى‌پرداختیم .


شبى همراهان من به عادت شب‌هاى پیش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب كاملا تاریك شد، صدایی از رعدی به گوشم رسید و برقى را مشاهده كردم و ناگهان دیدم درهاى آسمان باز گردید، حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل، حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد (صلى الله علیه و آله) از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهى از ملائكه در خدمت ایشان بودند.


جبرئیل به نزدیك آن تابوت كه سر مطهر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء (علیهم السّلام) هم مانند جبرئیل، آن سر مبارك را زیارت مى‌كردند و حضرت رسول به محض دیدن سر نازنین، گریه نمود و انبیاء (علیهم السّلام) به او تعزیت و تسلیت مى‌گفتند.


جبرئیل به خدمتش عرضه داشت: یا محمد! به درستى كه خداوند عزوجل مرا امر فرموده كه مطیع فرمانت باشم تا آنچه كه در حق امت خود بفرمایى به جا آورم؛ اگر مى‌فرمایى زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانكه بر قوم لوط چنین كردم.


رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود: چنین منما؛ زیرا مرا با امت وعده‌گاهى است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان. پس ملائكه به سوى ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فریاد الامان به سوى پیامبر عالمیان، بر آوردم. رسول خدا فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد!


در كتاب “تذییل” محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد دیدم كه در ذكر حالات على بن نصر شبوكى، به اسناد خود همین روایت را ذكر نموده بود فقط با این تفاوت كه: وقتی حضرت امام حسین (علیه‌السلام) به درجه شهادت نائل آمد - سر مطهر آن حضرت را به سوى شام خراب، مى‌بردند و در هر منزلى كه فرود مى‌آمدند، حمل كنندگان آن سر مقدس، مى‌نشستند و شراب می‌خوردند و بعضى از ایشان آن سر انور را به نزد بعضى دیگر مى‌آورد، پس ‍ در آن حین دستى از غیب بیرون آمد و با قلم آهنى این شعر را بر دیوار نوشت :
اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنا                                                            شَفاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسابِ
آیا امتى كه حسین (علیه السّلام) را كشتند؛ در روز قیامت امید شفاعت جد او را دارند؟!
ماموران ابن زیاد چون این صحنه را دیدند، همگى بگریختند.(4)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:02:00 ق.ظ ]




چرا زیارت اربعین ؟؟

 

اربعین و عدد چهل خصوصیتی دارد که دیگر ارقام آن را ندارد

 

اربعین، ستون عصاره عترت
امام حسن عسگری علیه السلام فرمودند:

«علامات المؤمن خمس: صلاة الخمسین و زیارة الأربعین و التختّم فى الیمین و تعفیر الجبین و الجهر ببسم الله الرّحمن الرّحیم»؛ نشانه های مؤمن و شیعه، پنج چیز است: اقامه نمازِ پنجاه و یک رکعت، زیارت اربعین حسینی، انگشتر در دست راست کردن، سجده بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم.


مراد از نماز پنجاه و یک رکعت، همان هفده رکعت نماز واجب روزانه به اضافه نمازهای نافله است که جبران کننده نقص و ضعف نمازهای واجب است؛ به ویژه اقامه نماز شب در سحر که بسیار مفید است. نماز پنجاه و یک رکعت به شکل مذکور از مختصات شیعیان و ارمغان معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. شاید سرّ ستودن نماز به وصف معراج مؤمن این باشد که دستورش از معراج آمده است و نیز انسان را به معراج می برد.


موارد دیگری نیز که در روایت یاد شده، همگی از مختصات شیعیان است؛ زیرا فقط شیعه است که سجده بر خاک دارد و نیز غیرشیعه است که یا بسم الله الرحمن الرحیم را نمی گویند یا آهسته تلفظ می کنند. همچنین شیعه است که انگشتر به دست راست کردن و نیز زیارت اربعین حسینی را مستحب می داند.


ویژگی عدد چهل درباره امام حسین علیه السلام
اربعین و عدد چهل خصوصیتی دارد که دیگر ارقام آن را ندارد. غالب انبیای الهی در سنّ چهل سالگی به رسالت مبعوث شدند و ملاقات خصوصی حضرت موسی علیه السلام و ذات اقدس الهی چهل شب بود و در نماز شب سفارش شده است که چهل مؤمن را دعا کنید و همسایگان را تا چهل خانه گرامی بدارید. این ها نشان می دهد که عدد چهل از برجستگی خاص برخوردار است.


در روایات اسلامی چنین آمده است: زمینی که روی آن انبیا و اولیای الهی و بندگان مؤمن، خدا را عبادت کرده اند، چهل روز در مرگ آنان می گرید، ولی در شهادت امام حسین علیه السلام آسمان و زمین، چهل روز خون گریه کردند. البته اشک یا خون را در این گونه از روایات نباید بر اشک یا خون ظاهری حمل کرد؛ چنان که نباید آن را انکار کرد.

 

توضیح آن که در سیّارات آسمانی بارها انفجارهایی رخ می دهد که با چشم عادی هرگز دیده نمی شود؛ ولی متخصصان با استمداد از علم نجوم و از رصدخانه به تماشای این انفجارها می نشینند. همان گونه که مردم عادی نباید خبر وقوع این انفجار را به صِرف ندیدن آن با چشم ظاهری انکار کنند، خون گریه کردن آسمان و زمین را نیز نباید انکار کنند؛ زیرا این موارد نیز جزو علومی نیست که بشر عادی آن را نظاره کند، حتی از رصدخانه نیز دیده نمی شود.

 

 

همان گونه که نماز ستون دین و شریعت است، زیارت اربعین و حادثه کربلا نیز ستون ولایت است

 

اساساً امر ملکوتی را هرگز نمی توان با ابزار مُلکی ادراک کرد. مثلا ً با دقیق ترین و پیشرفته ترین فنّ رصد سپهر نمی توان مشهودات رؤیای صادق انسان نائم را رصد نمود. اگر یوسف عصر در ساحت رؤیا مشاهده کند که یازده ستاره به همراهی ماه و آفتاب برای وی سجده کردند، هرگز چنین صحنه ای را نمی شود با هیچ رصدخانه ای تصدیق یا تکذیب نمود. غرض آن که معنای اشک ریزی یا خون باری ملکوتی نه مورد تصدیق فنّ تجربی است و نه در قلمرو تکذیب آن قرار می گیرد و هیچ گاه استبعاد به جای استحاله نمی نشیند. کسی که صاحب بَصَر نیست تا ببیند، لا اقل باید صاحب نظر باشد که گوش شنوا به ندای صاحب بصران داشته باشد.


برای تحقیق این موارد، علم مخصوص لازم است که اصطلاح و متخصصان ویژه خود را دارد که اهل ولایت و علمای بزرگ دینی اند. آنان این گونه از احادیث را با جان پذیرفتند و فهمیدند که آسمان و زمین خون گریه می کنند.  از امام زمان علیه السلام نیز نقل شده است که به امام حسین علیه السلام عرض می کنند: اگر اشک چشم تمام شود، برایت خون می گریم؛ «و لأبکینّ علیک بدل الدموع دماً» .


امّا مراد از زیارت اربعین، زیارت چهل مؤمن نیست؛ زیرا این مسأله اختصاص به شیعه ندارد و نیز «الف و لام» در کلمه «الاربعین»، نشان می دهد که مقصود امام عسکری علیه السلام، اربعین معروف و معهود نزد مردم است؛ خلاف کلمه «اربعین» در بسیاری از روایات که بدون «الف و لام» آمده است؛ مانند این روایت امام صادق علیه السلام: «من حفظ من أحادیثنا أربعین حدیثاً بعثه الله یوم القیامة عالماً فقیهاً».

 

چرا زیارت اربعین
اهمیت زیارت اربعین، تنها به این نیست که از نشانه های ایمان است، بلکه طبق این روایت در ردیف نمازهای واجب و مستحب قرار گرفته است. بر پایه این روایت، همان گونه که نماز ستون دین و شریعت است، زیارت اربعین و حادثه کربلا نیز ستون ولایت است.


به دیگر سخن، براساس فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم: عصاره رسالت (نبوی صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن و عترت است؛«إنى تارک فیکم الثقلین… کتاب الله و… عترتى أهل بیتى».  عصاره کتاب الهی که دین خداست، ستونی دارد که نماز است و عصاره عترت نیز ستونش زیارت اربعین است که این دو ستون در روایت امام عسکری علیه السلام در کنار هم ذکر شده است؛ امّا مهمّ آن است که دریابیم نماز و زیارت اربعین انسان را چگونه متدین می کنند.


درباره نماز، ذات اقدس الهی، معارف فراوانی را ذکر کرده است. مثلا ً فرموده: انسان، فطرتاً موحّد است، ولی طبیعت او به هنگام حوادث تلخ، جزع دارد و در حوادث شیرین از خیر جلوگیری می کند، مگر انسان های نمازگزار که آنان می توانند این خوی سرکش طبیعت را تعدیل کنند و از هلوع (و حریص)، جزوع (و بی تاب) و منوع (و بخیل) بودن به درآیند و مشمول رحمت های خاص الهی باشند؛ (إنّ الإنسان خلق هلوعاً * إذا مسّه الشرّ جزوعاً * و إذا مسّه الخیر منوعاً * إلّا المصلّین) .


زیارت اربعین نیز انسان را از جزوع، هلوع و منوع بودن باز می دارد و گفته شد که هدف اساسی سالار شهیدان نیز تعلیم و تزکیه مردم بوده است و در این راه، هم از طریق بیان و بنان اقدام کرد و هم از راه بذل خون جگر که جمع میان این راه ها از ویژگی های ممتاز آن حضرت علیه السلام است.


خلاصه آن که رسالت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعلیم کتاب و حکمت از یک سو و تزکیه نفوس مردم از سوی دیگر بود تا هم جاهلان را عالم نماید و هم گمراهان را هدایت کند و در نتیجه، جهل علمی و جهالت عملی را از جامعه جدا سازد. همین دو هدف در متن زیارت اربعین سالار شهیدان علیه السلام تعبیه شد؛ چنان که منشأ ددمنشی منکران رسالت و دشمنان نبوّت، حبّ دنیا و شیدایی زرق و برق آن بود و عامل مهمّ توحّش منکران ولایت و دشمنان امامت نیز همان غَطْرَسه دنیا و دلباختگی به آن بود، که در بخشی از زیارت اربعین به آن اشارت رفته است: «و تَغطْرَس و تَرَدّی فى هواه».

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:01:00 ق.ظ ]




امام علی علیه‏ السلام:

همانا تـقـوای خــدا داروی درد قـلب‏هـای شماست و بینا کننده کوری دلهای‏تان و شفابخش بیماری جسمهایتان و برطرف کننده تباهی سینه ‏هایتان . و پاک کننده آلودگی جان‏هایتان و روشنی بخش ضعف چشم‏هایتان و فرو نشاننده ترس و اضطراب دل‏هایتان و زداینده سیاهی ظُلمتتان.

 

متن حدیث: 

 

إنَّ تَقوَی اللّه دَواءُ دَاءِ قُلوبِکُم، و بَصَرُ عَمی أفئدتِکُم، و شِفاءُ مَرَضِ أجسادِکُم ، و صَلاحُ فَسادِ صُدورِکُم ، و طَهورُ دَنَسِ أنفُسِکُم،  و جَلاءُ عَشا أبصارِکُم ، و أمنُ فَزَعِ جَأشِکُم ، و ضِیاءُ سَوادِ ظُلمَتِکُم.

 

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 07:59:00 ق.ظ ]