درددل زینب سلام الله علیها با سر امام حسین علیه السلام

” زینب چنان در کوفه سخن می گفت که می رفت اوضاع کوفه در هم بریزد، چه کنند که زینب را ساکت کنند.
صدای صوت قرآن زینب را ساکت کرد چون به ادب برخورد با قرآن و برخورد با برادر زینب چیزی نمی گفت.
لذا سر مقدس اباعبدالله را آوردند مقابل کجابه بی بی، عقیله بنی هاشم یه وقت دید صدای صوت قرآن می آید، خیلی نیست که از داداشش جدا شده امروز صبح جدا شده است.
کجابه را بالا زد ببیند، سر مقدس بالای نی…رو کرد به سرمقدس…
یا هلالا لما استتم کمالا
غاله خسفه فأبدا غروبا
یعنی: ای ماه زینب چرا الان طلوع کردی آخه ماه غروب میاد…
غروب نیست چرا هلال ماه دمیده، هلال به وقت ظهر…
را کرد به برادر، برادرم هر مصیبتی که کربلا اتفاق افتاد مادرم تعریف کرده بود، می دونستم شهید می شوی می دونستم بی برادر می شوم اما داداش این یکی را برام نگفته بود…
ما توهمت یا شقیق فؤادی
کان هذا مقدراً مکتوباً
برادرم فکر نمی کردم سر بریده تو سر خون آلود تو مقابل زینب…
یا أخی فاطمه الصغیرة کلم
ها فقد کاد قلبها ان یذوبا
برادر جان یکی دو جمله با این بچه سخن بگو یه وقت صدا زد عمه عمه باباغم مگه قرآن نمی خواند، مگر قرآن خوان را تشویق نمی کنند!!؟؟
پس چرا بابای مرا سنگ می زنند؟
در تلاوت قرآن از دولعل در افشان
سنگ کوفیان اش بود مزد خواندن قرآن
یا أخی قلبک الشفیق علینا
ماله قد قسی و صار صلیبا

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...