اثر سوء محبت افراطى

تردیدى نیست که همه کس فرزند خود را چون پاره ى تن خود دوست مى دارد و اگر سخن از ابراز محبّت غیر متعادل است نه به معناى محبّت زیادى است، زیرا دوستى یا دشمنى فعل قلب است و در اختیار کسى نیست. بنابراین علاقه به فرزند علاوه بر آن که فطرى و کاملا طبیعى است امر اختیارى نیست تا نوبت به سخن از افراط یا تفریط در آن برسد، بلکه محور بحث در این مرحله نحوه ى ابراز محبّت افراطى است. به این ترتیب که اگر والدین به دلیل علاقه ى وافرى که به فرزند خود دارند، همه ى امکانات رفاهى را در اختیار او بگذارند و هر آن چه که احساس کردند کودک نیاز دارد قبل از درخواست و به مقدار بیش از نیاز در اختیار او بگذارند و دائماً با کلمات محبّت آمیز و عاشقانه از حرکات و گفتار او تعریف کنند و اجازه ى کوچک ترین زحمت و تلاشى را به او ندهند و از همه خطرناک تر کارهاى خطاى او را توجیه کنند و به جاى او عذرتراشى نمایند، بدانند ناخودآگاه کودک خود را در مسیرى قرار داده اند که آثار آن نه تنها دنیا، بلکه آخرت او را تباه خواهد کرد.

زیاده روى در محبت در دوران کودکى به صورت خودخواهى، کم طاقتى اتکاى به غیر، بى ادبى و جسارت به دیگران و از همه مهم تر ضعف نفس و شکوفا نشدن استعدادهاى پنهان کودک نمایان مى گردد.

و چنان که بارها در سیر مباحث کتاب اشاره شد، کرامت نفس یعنى توجه به سجایا و ارزش ها و توانمندى هاى انسانى و متقابلا مهانت نفس یعنى غفلت از ارزش هاى نفس انسانى و معطل گذاردن آن ها. بنابراین ضعیف النفس در این فرهنگ نه آن است که ذاتاً توانمندى ندارد، بلکه از آن ها غافل است و به کار نمى بندد و ریشه ى این نقص از زمان کودکى شکل مى گیرد، به این ترتیب که اگر کودک در فضاى تربیتى رشد کند که به دلیل ابراز محبّت هاى افراطى هر آن چه بخواهد بلافاصله فراهم شود و کودک در ناز و نعمتى بیش از حدّ نیاز خود رشد کند طبعاً زمینه اى براى به کار افتادن استعدادهاى او به وجود نمى آید و دائماً در زیر چتر حمایتى والدین و یا بزرگ ترها (خاله و عمه، مادربزرگ و پدربزرگ) قبل از واقع شدن در سختى ها و احساس نیاز به برطرف کردن آن، سختى از او برداشته مى شود، استمرار چنین روندى در زندگى کودک نتیجه اى جز دفن استعدادها و خلاقیت ها و قوه ى ابتکارى است که مى توانست هنگام برخورد با مشکلات و دست و پنجه نرم کردن با آن ها در او شکوفا شود.

(قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّـلـهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّـلـهَا)[13]

هر کس که نفس خود را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد، و هر که آلوده اش ساخت، قطعاً درباخت.

زندگى سراسر مسائلى است که هر یک راه حل خاص خود را مى طلبد و اگر بنا باشد کودک از همان آغاز یاد نگیرد چگونه با مسائل روبرو شود و راه حل آن ها چیست، چگونه مى تواند با مسائل بزرگ تر زندگى خود با جرأت و قدرت برخورد کند و از میدان بیرون نرود و یکایک آن ها را با موفقیت حل کند محبت ها و دل سوزى هاى نابجاى والدین ناخودآگاه شخصیت کودک را زبون و محتاج و متّکى به غیر بار مى آورد و از سوى دیگر چون احساس غرور کاذب دارد حاضر نیست ضعف خود را بپذیرد تا زمینه ى اصلاح آن را فراهم آورد و لذا شروع به فرافکنى مى کند و دیگران را مسؤول شکست ها و عقب افتادگى هاى خود در زندگى مى داند، نتیجه این تفکر در سال هاى بعد به بدبینى و تنگ نظرى نسبت به والدین و خانواده و بستگان و حتّى زندگى آینده اى که تشکیل
مى دهد مى شود و بدون آن که هزاران هزار نعمت هاى گوناگون پروردگار را در اطراف خود ببیند از همه کس و همه چیز دائماً گله دارد و منفى نگرى او تا کجا پیش رود خدا مى داند.

در فرهنگ دینى، قرار گرفتن در سختى ها براى مؤمن ارزش شناخته شده است و اصولا شریعت الهى مجموعه دستورات و تمرین ها براى کنترل و دریافت نفس است.

پیامبر گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ در این باره فرمود:

«الشریعة ریاضة النفس.»[14]

دین سراسر تمرین سختى براى نفس است.

و کرامت انسانى و استعدادهاى بى نهایت گوهر انسانى در بوته ى سختى ها شکوفا مى شود.

امیرمؤمنان على ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«فِى تَقَلُّبِ الاَْحْوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ وَ الاَْیّامُ تُوضِحُ لَکَ السَّرائِرَ الْکامِنَة.»[15]

در فراز و نشیب زمانه گوهر باطنى افراد شناخته مى شود و گذشت ایام پنهانى هاى پوشیده را براى تو آشکار مى کند.

امیرمؤمنان على ـ علیه السّلام ـ نفوس انسان ها را به اسبانى تشبیه مى کند که برخى مرفهانه دنیا را با عینک خور و خواب و شهوت مى بینند و اینان همان اسبان سرطویله اى هستند که هنرى در زیستن جز چریدن و گردیدن ندارند و نهایت کمال چنین اسبانى همان گارى کشى و باربرى است. اما این اسبان میدان هاى سخت مسابقه هستند که باید تیزتک از موانع کوچک و بزرگ عبور کنند و با سرعتى هر چه بیشتر به خط پایان مسابقه برسند و یا در میدان هاى سخت نبرد با حرکاتى هنرمندانه صاحب خود را از تیغ شمشیرها نجات دهند، کرّ و فرّى مناسب داشته باشند. و البته چنین اسبان باارزشى باید اندامى ورزیده و کشیده و لاغر داشته باشند و ریاضت داده شوند و آب و علف به اندازه بخورند و گرسنگى و تشنگى را تحمل کنند.

امیر مؤمنان على ـ علیه السّلام ـ مى فرماید:

«إِنَّما هِىَ نَفْسِى أَرُوضُها بِالتَّقْوى لِتَأْتِىَ آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الاَْکْبَرِ.»[16]

و این نفس من است که او را باتقوا ریاضت مى دهم تا در روز خوف اکبر و قیامت کبرى آسوده از خطرات حاضر شود.

امام سجاد ـ علیه السّلام ـ مى فرماید:

«إِنَّ الْعاقِلَ عَنِ اللهِ الْخائِفَ مِنْهُ الْعامِلَ لَهُ لَیُمَرِّنُ نَفْسَهُ وَ یُعَوِّدُهَا الْجُوعَ حَتّى ما تَشْتاقُ إِلَى الشِّبَعِ وَ کَذَلِکَ تُضَمَّرُ الْخَیْلُ لِسَبْقِ الرِّهان.»[17]

عاقل درباره ى حق و عامل به دستورات الهى نفس خود را تمرین مى دهد و با گرسنگى عادت مى دهد تا آرزوى سیرى و شکم بارگى را نکند و این چنین اسبان مسابقه را براى مسابقه تمرین مى دهند.

ناز پرورده تنعّم، نَبَردَ راه به دوست *** عاشقى، شیوه ى رندانِ بلا کش باشد[18]

بنابراین هر مقدار نفس پرخور و خواب تر و مرفه تر در میدان مسابقه ى زندگى تنبل تر و بى عرضه تر است.

خواب و خورت، ز مرتبه ى عشق دور کرد *** آن دم رسى به دوست، که بى خواب و خور شوى[19]

پیامبر گرامى اسلام ـ صلّى الله علیه‏وآله‏وسلّم ـ فرمود:

«إِذا أَرادَ اللهُ بِقَوْم خَیْراً ابتلاهُم.»[20]

هنگامى که خداوند خیر امتى را بخواهد آنان را گرفتار مى کند.

نیز امام عسکرى ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«ما مِنْ بَلِیَّة إِلاّ وَ لِلَّهِ فِیها نِعْمَةٌ تُحِیطُ بِها.»[21]

گرفتارى نیست مگر آن که در آن نعمتى است که آن را احاطه کرده است.

در تاریخ یونان باستان و در علت اقتدار علمى و جنگى یونانیان مى نویسند که مادران براى آن که قدرت خلاقیت و ابتکار عمل فرزندان خود را بالا ببرند، به آنان گرسنگى مى دادند و هنگامى که فرزند با بى تابى غذا مى خواست غذاى او را در محل بلندى دورتر از دسترس کودک قرار مى دادند تا با تحمل سختى ها نهایت سعى و قوه ابتکار خود را به کار بندند و غذاى خود را به دست آورند.

بنابراین محبّت وافر به فرزند به معناى همه چیز و همه کس در خدمت او بودن نیست، و ابراز محبّت والدین به معناى تلاش در جهت هر چه رفاه بیشتر فرزند نیست، چنان که در نظام آفرینش محبوب ترین بندگان پروردگار یعنى پیامبران الهى بلاکش ترین انسان ها بودند.

«إِنَّ أَشَدَّ النّاسِ بَلاءً الاَْنْبِیاءُ ثُمَّ الَّذِینَ یَلونَهُمْ ثُمَّ الاَْمْثَلُ فَالاَْمْثَلُ.»[22]

بلاکش ترین مردم انبیا بودند و سپس آنان که به پیامبران نزدیک تر و شبیه تر بودند.

چون در کوره ى سختى ها است که جوهره ى کرامت انسانى شکوفا مى شود، و سره از ناسره و مؤمن از منافق جدا مى شود.

(أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم…. وَزُلْزِلُوا)[23]

آیا پنداشتید که داخل بهشت مى شوید و حال آن که هنوز مانند آن چه بر ]سرِ [پیشینیان شما آمد، بر ]سرِ [شما نیامده است؟ به آنان سختى ها و گرفتارى هاى بزرگى رسید…

اثر دوم رفاه بیش از حدِّ فرزند در محیط خانواده، از دست رفتن ذائقه ى ادراک لذت از نعمت هاى الهى است، در حکمت عملى هنگامى که از لذت و الم بحث مى شود، آن را کیف نفسانى مى دانند که قائم به نفس است. بنابراین احساس لذت بردن از یک چیز فقط متوقف بر مبدأ فاعلى لذت نیست، بلکه نفس انسانى یعنى علت قابلى نیز مى باید پذیراى لذت و مُدرِک این کیف نفسانى باشد، اگر قوه ادراک لذت توان احساس شیرینى لذت را نداشته باشد، لذت بیرونى هر مقدار هم لذیذ باشد، براى شخص قابل ادراک نیست، چنان که عسل با همه شیرینى و صفایى که دارد بر زبان شخص با مزاج صفرایى تلخ مى آید. بنابراین براى بالا بردن احساس لذت در زندگى، لازم نیست مبدأ فاعلى لذت را بالا ببریم، کافى است قدرت ادراک لذت درونى را قوى کنیم تا از لذت هاى کوچک زندگى هم به مقدار زیاد احساس نشاط و لذّت کنیم. چنان که براى انسانى که در اوج گرسنگى است نان خالى به اندازه غذاى چرب و شیرین لذت بخش است.

معروف است لقمان حکیم به پسرش گفت فرزندم آن چنان زندگى کن که همیشه لذیذترین غذاها را بخورى و در بهترین بسترها بخوابى، فرزند با تعجب پرسید، این کلام با زهد شما سازگار نیست، پس چگونه؟ و پدر پاسخ داد، آن قدر شکم خود را گرسنه نگه دار که نان خشکیده برایت لذت بخش ترین غذا باشد و آن قدر کم بخواب که هنگامى که سر بر بالش سنگى هم گذاشتى مثل بستر نرم به خواب عمیق فرو روى.

وقتى ما کودکان مان را از سر محبت عادت به رفاه فراوان دادیم و هر آن چه خواست بلافاصله و به هر قیمت در اختیار او قرار دادیم، عملا ذائقه احساس لذت را به واسطه ى انبوه لذت هایى که دائماً درک مى کند از بین برده ایم، کودکى که تا اراده کرد و پشت ویترین هر مغازه هر اسباب بازى و خوراکى و پوشاکى را دید در اختیارش گذاشته شد، و هر روز با رنگى جدید و اسباب بازى جدیدتر در میان کودکان ظاهر شد، دیگر احساس کمبودى نمى کند تا با داشتن آن لذت ببرد و لذا رو به بهانه جویى مى برد و از داشته هاى خود شکایت مى کند و ناشکرانه انبوه نعمت هاى اطراف خود را نمى بیند تا نوبت به تشکر از والدین و لذت بردن از زندگى برسد.

خوى کم احساسى و بى تفاوتى نسبت به زندگى از آثار رفاه زیادى است و متأسفانه در روزگار ما به دلیل رفاه نسبى که در جامعه وجود دارد و کم شدن تعداد فرزندان در خانواده معمولا والدین همه ى همّ و غمّ خود را در فراهم آوردن رفاه فرزندان خود به کار مى برند، غافل از آن که این گونه ابراز محبت آنان را به سوى ناشکرى و بى احساسى از لذت مى برد و با تحلیل عمیق تر این مسأله در فرهنگ دینى مى بینیم که ریشه ى بسیارى از کفرها و عصیان ها از ناشکرى نعمت هاى الهى بر مى خیزد و معمولا انسان هاى مُتْرَف و نعمت زده در اثر غوطهورى در انواع نعمت ها سر به طغیان بر مى دارند و فساد جوامع از فساد مُتْرَفین آغاز مى شود.

(وَ إِذَآ أَرَدْنَآ أَن نُّهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُواْ فِیهَا)[24]

و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا مى داریم تا در آن به انحراف ]و فساد [بپردازند.

در چنین خانواده هاى رفاه طلب فرزندان در اوج لذت هاى گوناگون اند ولى از این همه نعمت کمتر لذت مى برند و با کمترین کاستى لب به گلایه و ناسپاسى از همه کس و همه چیز حتّى والدین و خانواده خود باز مى کنند و در محیط هاى بزرگ تر بعدى مثل مدرسه و دانشگاه خوى پرتوقعى و ناسپاسى آنان نسبت به دوستان و مربیان همیشه وجود دارد، اگر معلم یا هم کلاسى ها خدمتى در حق او بکنند نه تنها تشکر نمى کند، بلکه آن را وظیفه مى داند و چشم به کاستى هاى آن دارد و در نتیجه معمولا تنها و بدون یار صمیمى زندگى مى کنند و حتى این روحیه در زندگى زناشویى نیز بلاى خانمان سوزى است که شریک زندگى آنان هر آن چه در محیط خانه زحمت بکشد و ایثار کند، آن را وظیفه مى داند و نه تنها تشکر نمى کند بلکه از کاستى هاى آن شکایت مى کند.

این که آمار طلاق در میان زوج هاى شهرى بیش از روستایى است، در حالى که رفاه شهرى ها بیش از روستایى ها است، ریشه در همین نکته دارد. زیرا خانواده هاى شهرى هر چند در رفاه بیشترى هستند، اما احساس لذت کمترى از داشته هاى خود دارند و لذا با کمترین مشکلى زندگى دچار تزلزل مى شود و ریشه ى همه ى این تعالیم باید از کودکى و دوران زیر هفت سال آغاز شود.

اثر سوم، ابراز محبت هاى افراطى والدین به کودک رشد خوى طلبکارى و بهره کشى از دیگران در همه امور زندگى است. این روحیه هر چند به طور غریزى در همه ى انسان ها وجود دارد و در تعامل هاى اجتماعى هر کس مایل است از مهارت هاى دیگران استفاده کند و مهارت خود را نیز در اختیار آنان قرار دهد و در مجموعه ى این تعاملات از یک سو جامعه قوام مى گیرد و از سوى دیگر در صورتى که روابط عادلانه اى در نظامات اجتماعى برقرار باشد در جامعه عدالت برقرار مى شود.

(نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِى الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْض دَرَجَـت لِّیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِیًّا)[25]

ما ]وسایل[ معاشِ آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده ایم، و برخى از آنان را از ]نظر [درجات، بالاتر از بعضى ]دیگر[ قرار داده ایم تا از یکدیگر و مهارت هاى متقابل یکدیگر بهره مند شوند.

محیط منزل نیز کوچک ترین واحد اجتماعى است که همان احکام را در هاله اى از محبّت و صمیمیت دارا مى باشد و لذا اگر در جامعه ى بزرگ برخى با قدرت و قلدرى از دیگران بهره کشى کنند و از نیرو و مهارت آنان بدون آن که پاسخ مناسبى بدهند ظالمانه بهره ببرند بعد از مدتى در جامعه قشر مرفه و خوش گذرانى به وجود مى آیند که راحت طلبى و اتراف ذاتى آنان مى شود و استثمار و بهره کشى از دیگران حقّ مسلم آنان مى شود، به گونه اى که اگر ضعفا بار زندگى آنان را بر دوش نکشند کوتاهى کرده اند و در انجام وظیفه خود مقصرند. در محیط خانه نیز اگر والدین به دلیل محبت وافرى که به فرزندان دارند، آگاهانه نقش ضعفا را در جامعه بازى کنند و بار امور شخصى و مسؤولیت هایى را که برعهده ى آنان است بردوش گیرند، آرام آرام فرزندان به قشر مرفه و بى درد و بدون مسؤولیتى در خانه تبدیل مى شوند که همه ى بار زحمات و اداره منزل برعهده ى والدین است و ادامه ى این روند او را به فردى تنبل و طلبکار و بى مسؤولیت تبدیل مى کند که خوى بهره کشى و استثمار دیگران حق او مى شود و کار براى او وظیفه ى دیگران مى گردد و در نتیجه شخصیت کاذبِ «همه کس و همه چیز براى من و در خدمت من» در او شکل مى گیرد و طبیعى است که ورود چنین کودکان ناز پرورده و رفاه طلب در جوامع بزرگ ترى مثل مدرسه و دانشگاه، چه مصیبت هایى را براى آنان در پى خواهد داشت.

امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود:

«چشم پدرم بر مردى افتاد که فرزندش در حالى که بر دستان پدر خود را انداخته بود راه مى رفت. پدرم تا پایان عمر هرگز با او به واسطه خشمى که از این عمل داشت، سخن نگفت.»[26]

خودخواهى، کم طاقتى، اتّکاى به غیر، ضعف نفس، طلبکار از همه، جسارت و بى ادب نسبت به والدین، از آثار زیاده روى در محبّت و لوسى کودکان مى باشد.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...