نرجس
 
   



چگونه خود سازی کنیم

 

 

 

چگونه و از كجا بايد خودسازي را آغاز كرد؟

 

آيت الله بهاءالديني:

پايه و اساس تمام كمالات انسان، توحيد و منشأ تمام بدبختي‌هاي او، شرك است. در ابتداي امر، بايد تمام كوششمان را به كار بنديم تا موحّد گرديم و خود را از هر گونه شرك پاك كنيم. البته از توحيد و برائت از شرك دم زدن، به زبان بسيار آسان است؛ اما در عمل بسيار مشكل است. اگر كسي از مرحله لقلقة زبان بگذرد و توحید و ایمان را وجدان كند[= باتمام وجود دريابد]، گام بزرگي را در اين زمينه برداشته است. البته معارف اسلام و مدارج ایمان، مانند نور، مراتب و درجات مختلفی دارد كه بالاترين مرتبة آن مخصوص پیامبر و اولیای خداست و ما نمی‌توانیم به آن برسیم، ولی باید در اين مسیر بکوشیم تا خود را هر چه بیشتر به اولیای خدا نزدیک كنيم.

 

پیامبر اکرم به مرتبة اقامة صلاتِ معراجی رسید. صلاتی که در «ایاک نعبد و ایاک نستعین» آن، حصر عبودیّت خدا و سلب استعانت از ماسوای حق است، انقطاع از ماسوی الله است. این صلات منتهای تکامل بشری است. انسان باید در نتیجه معارف، عبادات و ترک محرمات، به این صلاة برسد؛ صلاتی که با یک شرک هم منافات دارد، ما به هر  اندازه در امور خود به غیر خداوند توجه داریم، به همان اندازه هم با «ایاک نعبد و ایاک نستعین» فاصله داريم. باید سعی کنیم تا این فاصله کم شود و در عمل به حصر عبودیّت خدا و سلب استعانت از غیر خدا برسیم، آن گاه تمام امورمان اصلاح می‌شود.

 

 

در کدام مرحله از عمر آمادگي براي خودسازي بیشتر است؟

 

آيت الله بهاءالديني:

به این سؤال باید از دو بُعد جواب داد: طبیعی، اجتماعی. از نظر طبیعی، انسان تا حیات دارد، نبايد فرصت خودسازی را از دست دهد و هیچ‌گاه نباید خود را فراموش کند. در لحظه لحظة عمر، انسان باید به فکر خود باشد. البته ایّام جوانی غنیمتی است که نباید از آن غافل ماند و به سادگی آن را از دست داد؛ چون در این ایّام، نفس برای ساخته شدن مستعدتر است و قوای انسان توان کامل دارد.

 

امّا از نظر اجتماعی، انسان باید تا قبل از اینکه در اجتماع مسئولیتی قبول کند، خود را بسازد. زمانی باید مسئوليت اجتماعی قبول کند که خود را کاملاً ساخته و به اجتماع، نظر غیرالهی نداشته باشد؛ چرا که همراه با داشتن پست و مقام، خودسازی بسیار مشکل است و شخص غیر خود ساخته هم به درد اجتماع نمی‌خورد. کسی می‌تواند به ادای وظیفه بپردازد و به حال مردم مفید باشد که هیچ‌گونه طمعی به اجتماع نداشته باشد، از اجتماع، مقام و موقعیت و منصب نخواسته باشد. مردم هم از چنین شخصی استقبال می‌کنند و به خوبی میان او و کسی که برای اکتساب پا به جامعه گذاشته است، فرق می‌گذارند. اگر این گونه باشد، ما در جامعه تنازع و مزاحمت نخواهیم داشت. البته میان افرادی که قصد اکتساب ندارند، ممکن است اختلاف سلیقه و رأی باشد، امّا منازعه و مزاحمت نیست.

 

 

امّا به نظر مي‌رسد انسان در ميان اجتماع و در برخورد با مردم و حوادث گوناگون اجتماعی بهتر به ضعف‌های خود پی‌می‌برد و بیشتر به فکر درمان می‌افتد.

 

آيت الله بهاءالديني:

مقصود اين نيست كه هرگاه انسان می‌خواهد خود را بسازد، از اجتماع فاصله بگیرد و انزوا اختیار کند. مقصود من این است که پيش از خودسازی و فراغت از خود، نباید پست و مقام قبول کند. به عنوان مثال طلبه باید در اجتماع باشد، با امور اجتماعی سر و کار داشته باشد، اما دوران تبلیغ یا قبول مسئولیتش زمانی است که برای این کار آمادگی کامل پیدا کند. اگر ما قبل از تبلیغ، خودمان را ساخته و از خود رها شده باشیم، هرگز تبلیغ ما برای تأمین زندگی نمی‌شود و مردم هم از دعوت ما تنها اجرای مرسوماتشان را انتظار ندارند. تبلیغ جان می‌گیرد و به همان که باید باشد، تبدیل می‌گردد. اگر قبل از قبولِ مسئولیت اجتماعی، خودمان را ساخته باشیم، هرگز در مسئولیّت، نان و آب،‌ نفوذ و قدرت، جستجو نمی‌کنیم.

 

اگر ما خود را بسازیم، تمام تعارضات و تزاحمات از میان می‌رود؛ چرا که منشأ تمام اینها شرک به خداوند متعال است. دستگاه خدا با این رقابت‌ها نمی‌سازد. اگر شخص تسلیم خداوند متعال باشد و به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» ایمان داشته باشد، ممکن نیست شخص دیگری را تضعیف کند، مگر اینکه آن شخص نااهل باشد و این بخواهد به وظیفه امر به معروف و نهی‌از منکر عمل کند.

 

انسانِ خود ساخته می‌داند که زید و عمرو، و تمام روابط اجتماعی، محکوم نظر خداوند متعال است. او از اینها چیزی نمی‌خواهد. البتّه خدا هم چنین فردی را به احسن وجه تأمین می‌کند، به گونه‌ای که گویا افراد مأمور می‌شوند که کارهای او را انجام بدهند. بدون آنکه او دنبال افراد بدود و التماس و خواهش کند، افراد به سراغش می‌آیند. نباید تصوّر کرد که برآورده شدن احتیاجات، تابع روابط اجتماعی است و با روابط حلّ می‌گردد، نه، این گونه نیست. روابط اجتماعی، خود، محکوم حکومت الهی است. اگر شخص خود را بسازد و الهی شود، بدون این گونه روابط، افراد مانند یک مأمور کارهای او را انجام می‌دهند. خيال نكنيد این سخن، تنها يك ادعاست، بلكه اضافه بر دلايل علمی، به تجربة ما هم رسيده است و ما تجربه کردیم و دیدیم كه چنین است. روزی که آدمی مرد خدا بشود، علومی که در غیر دستگاه الهی و در دانشگاه و فیضیّه نیست، نصیب انسان می‌شود. فقط دستگاه خداوند است که توفیق چنین فیضی را دارد.

 

پس دورانی که انسان در جامعه توجّه به نواقص و معایب خود می‌کند، این دوران، دوران تبلیغ نیست. بعد از فراغت از اينها، ايّام تبليغ مي‌رسد. انسان بايد در هر حال اجتماعي باشد، منتها دوران سازندگي و تبليغاتي او دوراني است كه خودش ساخته شده باشد. اين مرد خود ساخته، «كالجبل الرّاسخ» مي‌شود و ديگر توطئه‌هاي رنگارنگ و حوادث گوناگونِ اجتماعي در او اثر نمي‌كند.

 

 

كساني كه تا حدودي خود را ساخته‌اند، اگر بخواهند در همان حدّ، ديگران را بسازند، چگونه بايد اين كار را انجام دهند و قدم اوّل چيست؟

 

آيت الله بهاءالديني:

هيچ چيز به اندازة عمل انسان در ساختن ديگران مؤثر نيست. رفتار و حركات يك انسانِ وارسته، خود تبليغ به وارستگي است: «كونوا دعاة للنّاس بغير السنتكم». اين كه تمام روحانيت به حضرت امام توجّه دارند و ايشان را به عنوان الگو پذيرفتند، اين به خاطر ادعاهاي امام نيست، به خاطر عمل ايشان است. آنچه به ايشان اين جنبه را داده است، اعمال و رفتار ايشان است. ما بيش از شصت سال است كه امام را مي‌شناسيم. ايشان از ابتداي امر متعبّد بودند. در پنجاه سال پيش شايع بود ‌كه ايشان استاد فلسفه‌اند و براي افرادي مثل «مرحوم مطهري» تدريس مي‌كردند. در عين حال، همه مي‌گفتند: ما چنان مرد حكيمي كه تا اين اندازه به مسائل و معارف، ائمه عليهم السلام و اوضاع امور، آشنا باشد، سراغ نداريم. بي‌جهت نيست كه چنين توفيقاتي نصيب امام شده است.

 

از نظر اخلاق هم ايشان بي‌نظير بودند. شايد حدود 30 يا 25 سال ايشان با «مرحوم زنجاني» در جلسات فيضيّه شركت داشتند. هميشه پشت سر ايشان حركت مي‌كرد. حتي يك مرتبه ديده نشد كه بر ايشان پيشي بگيرد. جلسات نشست امام هم با شاگردانش تشكيل مي‌شد. مسئله استاد و شاگرد اصلاً براي امام موضوعيّت نداشت. ايشان نمي‌گفت: اينها شاگردان من هستند، نبايد با اينها بنشينيم. گاهي رياست جلسه هم به دست شاگردان مي‌افتاد، امام استاد جلسه بود، امّا جلسه را ديگران اداره مي‌كردند.

 

از نظر سياست و بينش اجتماعي هم كه جاي حرف نيست. زعامت و مرجعيّت عامّه «آيت الله بروجردي» تا حدود زيادي مرهون زحمات امام بود. ايشان صلاح مي‌ديدند كه بايد مرجعيّت در دست يك نفر متمركز باشد. روي همين اصل در اين جهت زياد كوشيدند. به هر حال، از ابتداي تأسيس حوزه علميه قم تاكنون ما براي امام نظير نيافتيم.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-02-17] [ 09:33:00 ق.ظ ]




سه مرحله تقوا

 

مهم ترین برنامه ای که قرآن و احادیث به ما معرفی می کنند، تقوای الهی است.تقوا دارای مراتب و مراحلی است.

 

مرحله اول تقوا، ترک محرمات و عمل به واجبات

حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمودند: «اَلمُتَّقی مَنِ التَّقی الذُّنُوبَ»؛ با تقوا کسی است که از گناه پرهیز کند. و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: «اِعمَل بِفَرائِضِ اللّهِ تَکُن أتّقَی النّاسِ»؛ به واجبات الهی عمل کن تا با تقواترین مردم باشی. که این مرتبه اولِ مرحله عمل می باشد.

حضرت آیت الله مجتهدی (ره) می فرمایند: وقتی که ما در قم طلبه بودیم، هر شب موقع خواب از رساله مراجع تقلید مسأله می خواندیم و با احکام فقهی و نظرات مراجع و دستورات اسلام آشنا می شدیم، بعد می خوابیدیم. امّا الان مردم یا توضیح المسائل در منزل ندارند یا اگر دارند، حال مراجعه کردن ندارند و اگر به مشکلی و یا مسأله ای برخورد کردند، از یکی از روحانیون می پرسند و چون همه روحانیون مجتهد نیستند، لذا هر کدام از آن بزرگواران نظر مرجع تقلید خودش را بیان می کند، و کمتر روحانی یافت می شود که نظرات همه مراجع تقلید را بداند و در مسأله مورد نظر، فتوای همان مرجع را بگوید. حتی بعضی پا فراتر گذاشته اند، یعنی مرجع مشخص نکرده اند، یا می گویند: باقی هستیم، اگر باقی بر تقلید از مرجع میّت هستند، باید به اجازه یکی از مراجع زنده فعلی باشد.

 

مرحله دوم تقوا، به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات

حضرت آیت الله مجتهدی در این زمینه می فرمایند: علما باید مستحبات را برای خود واجب بدانند و مکروهات را حرام. شما طلاب به مستحبات خیلی اهمیت بدهید.

همچنین ایشان می فرمایند: استاد ما «حاج شیخ علی اکبر برهان» خیلی در مستحبات و مکروهات دقیق بودند، لذا ما جرأت نداشتیم نزد ایشان این موارد را رعایت نکنیم، استاد ما حتی نسبت به بعضی موارد هم مخالف بودند؛ مثل خوردن آجیل و تخمه و چای و…، و ما نزد ایشان جرأت چای خوردن هم نداشتیم.

[سه نکته مهم درباره عمل به مستحبات:]

[1.] مطلبی که در مستحبات مهم است، این است که حضرت علی علیه السلام فرمودند: «اِذا اَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالفَرائِضِ فَارْفُضُوها»؛ اگر مستحبات به واجبات ضرر زد، مستحبات را رها کنید.

[2.] و مطلب دیگر این که حضرت فرمودند: «اِنَّ لِلْقُلُوبِ اِقْبالاً وَ اِدْباراً، فَاِذا اَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوها عَلَی النَّوافِلِ، وَ اِذا اَدْبَرَتْ فَاقْتَصِروُا بِها عَلَی الفَرائِضِ»؛ برای قلب ها روی کردن (حالت میل و رغبت) و پشت کردن (بی میلی و بی رغبتی) است. هنگامی که این قلب ها میل داشت، آن ها را به انجام مستحبات وادارید و هرگاه قلبتان میل و رغبت نداشت، به واجبات اکتفا کنید.

[3.] مطلب مهم دیگر، دائمی بودن است. حضرت علی علیه السلام فرمودند: «قَلیلٌ یَدوُمُ خَیْرٌ مِنْ کَثیرٍ مُنْقَطِعٍ»؛ کار کم و همیشگی، بهتر از کار زیادی است که انسان را خسته کند و پیوستگی و دوام نداشته باشد. این حدیث فقط درباره مستحبات نیست، بلکه در تمام امور به کار می آید.

 

مرحله سوم تقوا، انجام ندادن مباح

مرحله سوم تقوا، این است که انسان مباح هم انجام ندهد؛ یعنی مثلاً در هنگام خوردن و آشامیدن و… که از افعال مباح هستند، صرفاً جهت سیر شدن، غذا نخورد، بلکه نیت کند که با سیر شدن می تواند نیروی کافی به دست آورد تا واجبات و عبادات را انجام بدهد و بتواند بهتر درس بخواند و بهتر به اجتماع و اسلام خدمت کند. این جاست که ضمن برطرف شدن گرسنگی یا تشنگی، خداوند برای او، عبادت هم می نویسد؛ چرا که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: «اِنَّمَا الاَعْمالُ بِالنِّیّاتِ» و همچنین فرمودند: «یُبْعَثُ النّاسُ عَلی نِیّاتِهِم»؛ مردم در روز قیامت بر طبق نیت هایشان مبعوث می شوند.

 

[موانع راه رعایت تقوا]

باید توجه داشت که انسان ها عموماً و طلاب خصوصاً، در این راه دشمنان زیادی دارند که مهم ترین آن ها یکی شیطان است و دیگری نفس امّاره که پیوسته در کمین ما هستند تا ما را منحرف سازند.

شیطان در این زمینه قسم خورده است: «

قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ»؛ (به عزت و جلال تو قسم که تمام افراد را گمراه خواهم کرد.) خداوند متعال هم می فرماید: «اِنَّ الشَّیطانَ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً»؛ به درستی که شیطان برای شما دشمنی است (آشکار)، پس شما هم او را دشمن بدارید. «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا لاتَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ»؛ ای کسانی که ایمان آوردید از ردّ پاها و گام های شیطان پیروی نکنید.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:32:00 ق.ظ ]




کلمات راهگشا از آیت الله بهجت

خدا می داند این حالت مراقبه و توجه، چه تأثیراتی در روح انسان و در تحصیل علم و معرفت دارد!

 

اگر بخواهيم يک عنصر و الگو براي سير و سلوک و وادي عرفان پيدا کنيم که هم عصر زمان ما باشد، بدون شک حضرت آيه الله العظمي بهجت يکي از آنها خواهد بود.
اغلب ما زمان حيات ايشان را درک کرده ايم و چه بسا از نزديک هم با ايشان صحبت کرده ايم. اما متاسفانه چنين انسان هاي وارسته اي در زمان حياتشان، ناشناخته مي مانند و لذا نمي‌توان از گوهر وجودي آنها بهره کاملي برد.
امروز بخشي از سخنان پربار و گهربار ايشان را آماده کرده ايم. اميد آنکه چراغي باشد، روشن کننده راه آنان که در مسير الهي قدم مي‌گذارند.
خوب است انسان کار امروز را به فردا، بلکه کار هیچ ساعتی را به ساعت دیگر احاله نکند، مگر از روی عذر؛ وگرنه نمی داند که بعد از این ساعت چه طور می شود! [در محضر بهجت:1/335]

- وای بر ما اگر در خصوص خوردنیها و نوشیدنیها از حرام اجتناب نکنیم! زیرا همین غذاها است که منشأ علم و ایمان و یا کفر ما می شود! [در محضر بهجت:1/337]

- خدا می داند که غذا چه قدر در ایمان و کفر و اعمال خیرو شرّ انسان مدخلیت دارد! [در محضر بهجت:1/338]

- خداوند، بلا را خود می فرستد: (إذ جآءَهُم بَأسُنا) به جهت تضرع؛ یعنی تضرع و ابتهال را از عبد می خواهد و آن مطلوب است. [در محضر بهجت:1/340]

- اگر می خواهید از ناحیۀ دعا به جایی برسید، زبان حالتان این باشد: تسلیم خدا هستیم، هر چه بخواهد بکند، بنا داریم عمل به وظیفۀ بندگی کنیم. [در محضر بهجت:1/341]

- خدا می داند این حالت مراقبه و توجه، چه تأثیراتی در روح انسان و در تحصیل علم و معرفت دارد! [در محضر بهجت:1/354]

- در این مطلب جای شکّ نیست که اگر انسان بدان موفق باشد، برای او کافی است و تمام مطالب و نتایج ریاضات شاقّه و دشوار را دارد! و آن مطلب این است که: انسان خود را در محضر خدا ببیند و خدا را در همۀ احوال مطلع از خود و در همه جا حاضر و بر همۀ کارها و احوال خود، ناظر بداند. [در محضر بهجت:1/354]

- هر گام از ما تا هدف و مقصد اعلی، مسافتی داریم… باید سعی کنیم این مسافت را زیاد و بار خود را گرانتر و سنگیتر نکنیم… گناهان، موجب ازدیاد بار و بُعد مسافت ما تا مقصد است! [در محضر بهجت:1/356]

- این همه ابتلائات و گرفتاریهای ما در اثر ناشکری و کفران نعمتهای ما است. [در محضر بهجت:1/358]

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:21:00 ق.ظ ]




لباس طلبگی یا لباس شهرت

لباس طلبگی یا لباس شهرت

 

یکی از شبهاتی که امروزه لقلقه زبان گروهی شده و به وسیله آن طلاب را در پوشیدن این لباس مقدس درچار تردید می کنند، شبهه لباس شهرت است.

 همه ما می دانیم لباس شهرت از منظر دین مبین اسلام مورد نهی واقع شده است. در زبان مردم لباس شهرت لباسی است متفاوت با آنچه مردم می پوشند. لباسی که توجه همه را به خود جلب میکند و به تعبیر امروزی ها توی دید میزند.

 

حالا سوال اینجاست که آیا لباس روحانیت با تمام  تفاوتهایی که نسبت به پوشش های دیگر در زمان ما داراست، آیا نوعی لباس شهرت نیست. این مساله وقتی پررنگ تر می شود که شما یک شخص روحانی را در شهر و یا شهرستانی ببینید که اهل علم در آنجا کمتر زندگی می کنند.

 

اما حالا لباس شهرت چیست و به چیزی لباس شهرت اطلاق می شود, مساله ای است که در این نوشتار در صدد پاسخ به آن هستیم.

 

یكى از عمده‏ترین ارشادات دین اسلام در كیفیت لباس و هیأت ظاهرى توجه به قواعد عرفى و هنجارهاى عمومى است. هرگونه لباس و نیز آرایش یا رفتارى كه موجب انگشت‏نما شدن آدمى در میان دیگران و جلب تعجب و توجه آنها گردد «لباس شهرت» نامیده مى‏شود و از نظر شرعى ممنوع است.

 

مسلمان در انتخاب طرح، رنگ یا جنس لباس، اصلاح سر و صورت و نیز رفتارهاى خود باید به گونه‏اى عمل كند كه دیگران به دیدة تحقیر، تمسخر یا شگفتى به او نظر نكنند و شخصیت و كرامت او پیوسته در اجتماع از آسیب اعتراض محفوظ ماند. افزودن پیرایه‏هاى غیرمعمول به خود، براى خودنمایى و به منظور جلب توجه دیگران ناشى از عقدة حقارت و نوعى بیمارى است كه از ابتدا، دین اسلام زمینة بروز آن را از بین برده‏است.

 

 رفتار مسلمان نباید غیرطبیعى و چندش‏آور باشد بلكه سلوك او باید همواره زیبا، موزون، متین، باوقار و مورد پسند جامعه باشد.

 

پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله از دو گونه لباس نهى مى‏فرمودند:

المشهورة فى حسنها و المشهورة فى قبحها؛

لباسى كه در زیبایى موجب شهرت است و لباسى كه در زشتى انگشت‏نما است.[1]

امام على‏علیه السلام مى‏فرمایند: البس ما لا تشتهر به و لا یزرى بك؛

لباسى بپوش كه تو را انگشت‏نما نكند و موجب حقارت و استخفاف تو نگردد.[2]

 

رسول الله‏صلى الله علیه وآله: من لبس ثیاب شهرة فى الدنیا البسه الله ثیاب الذل یوم القیامه؛

هر كس در دنیا لباس شهرت بپوشد خداوند در قیامت به او لباس ذلت بپوشاند.[3]

امام صادق‏علیه السلام: كفى بالمرء خزیاً ان یلبس ثوباً یشهره او یركب دابّة مشهورة؛

براى خوارى انسان همین بس كه لباس شهرت بپوشد یا بر مركب شهرت نشیند.[4]

 

امام صادق‏علیه السلام: ان الله یبغض شهرة اللباس - الشهرة خیرها و شرها فى النار؛

خداوند شهرت لباس را دشمن مى‏شمارد - شهرت چه خوب و چه بد در آتش است.[5]

پیامبر اكرم(ص) از دو نوع شهرت نهى نمودند نازك بودن بیش از حد لباس و كلفت بودن آن، بلندى بى‏رویة لباس و كوتاهى آن.[6]

 

حماد بن عثمان به امام صادق‏علیه السلام عرضه مى‏دارد كه امام على‏علیه السلام لباس خشن مى‏پوشیدند و پیراهن خود را به قیمت چهار درهم تهیه مى‏كردند اما شما لباس خوب مى‏پوشید. حضرت در پاسخ او فرمود: ان على ابن ابى طالب كان یلبس ذلك فى زمان لا ینكر و لو لبس مثل ذلك الیوم لشهر به فخیر لباس كل زمان لباس اهله؛

 

امام على‏علیه السلام آنگونه لباس را در زمانى مى‏پوشیدند كه ناپسند نبود اما اگر امروزه آنگونه لباس پوشیده شود انسان انگشت‏نما مى‏شود. بهترین لباس هر زمان لباس اهل آن زمان است.[7]

 

در روایت دیگر از امام رضاعلیه السلام نقل شده‏است:

و لیس یحتمل الزمان ذلك؛

زمانه تحمل اینگونه رفتار را ندارد.[8]

بر پایة این رهنمود دینى مى‏توان نتیجه گرفت كه «لباس شهرت» عنوانى نسبى و شناور است كه در زمان‏ها و مكان‏هاى مختلف و از حیث افراد، مصادیق متفاوت دارد.

 

 چه بسا لباسى كه در یك جامعه لباس شهرت است ولى در جامعة دیگر غیرعادى تلقى نمى‏شود. حتى در مورد یك فرد تا فردى دیگر ممكن است متفاوت باشد.

 

 اگر چنین تغییرى در عنوان (موضوع حكم) پدید آید حكم شرعى هم از زمانى به زمان دیگر و از جامعه‏اى به جامعة دیگر متفاوت خواهد بود.

 

براین اساس برخى از ناهنجارى‏هاى لباس و هیأت ظاهرى روحانیون را در شرایط كنونى فهرست‏وار برمى‏شماریم:

 

آشفتگى عمامه و كم‏توجهى به زیبایى آن، زیاد بزرگ بودن یا كوچك بودن عمامه، بازگذاشتن دكمة قبا یا آستین پیراهن، كشیده شدن عبا بر روى زمین و بلندى بیش از اندازة لباس، ناسازگارى رنگ قطعات لباس، كوتاه‏تر بودن عبا از قبا یا لباده، وصله‏دار بودن یا فرسودگى لباس، پوشیدن لباس رنگ و رورفته یا آلوده یا بد حالت (ناشى از دوخت بد)،

 

 برجستگى بیش از حد جیب‏هاى لباس، پاره بودن درزهاى لباس، سوراخ بودن جوراب، عدم رعایت نظافت لباس، پوشیدن لباس چروك و بدون اتو، نپوشیدن جوراب و استفاده از دمپایى در مجامع رسمى، پوشیدن كفش سفید یا زرد، استفاده از انگشترهاى متعدد یا بسیار درشت،

بلند بودن بیش از اندازة ریش، كوتاهى ریش كمتر از حد متعارف، تراشیدن موى سر، تراشیدن سبیل، بلند گذاشتن موى سر زیر عمامه، شانه نكردن موى سر و صورت، بلند بودن شارب (موى روى لب)، استفاده از لباس با رنگ‏هاى غیر متعارف، پوشیدن پیراهن یقه‏دار زیر قبا، كشیدن پا بر زمین هنگام راه رفتن و خلاصه هر چه در نظر عرف مصداق آشفتگى یا شلختگى محسوب شود.

 

 شمایل ظاهرى روحانى دراجتماع باید همچون پیامبر اكرم‏صلى الله علیه وآله متوازن، آراسته، خوش‏نما، پاكیزه، جذاب، معطر و بدون عیب باشد.

 

این گفتار را با ذكر یك تعلیم دینى روشنگر دربارة تعداد لباس به پایان مى‏رسانیم. اسحاق بن عمار از امام صادق‏علیه السلام سئوال مى‏كند داشتن 10 لباس براى مؤمن چگونه است؟ حضرت مى‏فرمایند:

 

ولیس ذلك من السّرف انما السرف ان تجعل ثوب صونك ثوب بذلتك؛[9]

 

این اسراف نیست. اسراف آن است كه لباس آبروى خود را روزمره و در وقت كار بپوشى (و بى‏جهت كهنه‏اش كنى)

(ذکر این نکته نیز بجاست که لباس روحانیت علاوه بر اینکه لباس رسول الله به شمار می رود, لباس قشر خاصی از جامعه است. مانند لباس پلیس, لباس پزشکان, لباس آتشنشانی و …. . همه این لباسها با توجه به تفاوتهایی که دارند اما هیچ کدام لباس شهرت نبوده و نیستند. بلکه نشان از هویت حقوقی افراد دارند

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ق.ظ ]




بهترین وسیله ها برای تقرب به خدا

ا

 در نوشتار «پاسخ آیت الله سبحانی به شبهات مطرح شده پیرامون توسل» نکاتی از بیانات ایشان درباره توسل گذشت.

حضرت آیت الله جعفر سبحانی،‌ از مراجع تقلید، در ادامه سلسله مباحث کلام اسلامی، در جمع طلاب و فضلای حوزه علمیه مشهد با اشاره به معنای توسل، گفتند: توسل این است که ما به وسیله قرآن و یا به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام، به درگاه الهی تقرب جوییم.

 

ایشان با تأکید بر مراجعه به روایات و قرآن درباره شناخت وسیله و سبب توسل،‌ گفتند: نمی توان هر وسیله ای را برای توسل به وجود آوریم،‌ باید ابتدا تعبدا در شرع وسیله بودنش ثابت شود و گرنه تا زمانی که وسیله ثابت نشود نمی توانیم توسط آن به خدا توسل جوییم؛ به عنوان مثال کسی نمی خواهد به وسیله آتش یا بت به خدا توسل جوید زیرا اینگونه توسل جستن حرام است چون وسیله بودن آن ها ثابت نشده است.

 

در خطبه 110 نهج البلاغه امیر مؤمنان علیه السلام برخی از این وسیله ها را بیان می کنند که از آن جمله می توان به عباداتی همچون ایمان به خدا، ایمان به پیامبر، جهاد در راه خدا، به پاداشتن نماز، پرداخت زکات، روزه، حق خانه خدا، صله رحم، صدقه پنهانی و صدقه آشکار و کارهای نیک اشاره کرد. البته باید توجه داشت که وسیله منحصر به این موارد نیست.

 

 در به کارگیری از این وسیله ها می توانیم به خداوند توسل جوییم؛ بهترین وسیله برای تقرب به خدا مراقبت بر نوافل است، اگر انسان نسبت به نوافل مراقب کند تقربش بالا می رود و عارف می شود؛ اگر انسانی مراقب نوافل یومیه و نوافل لیلة باشد از نظر عرفانی و روحی و فکری به درجه ای نایل می شود که خدا می فرماید: «گوشش گوش الهی، چشمش چشم الهی و دستش دست الهی می شود»؛

در وسائل الشیعه به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز آمده است که «بهترین وسیله تقرب به درگاه خدا اول فرائض و سپس نوافل هستند» و در این صورت است که آدمی مستجاب الدعوة می شود.

امیر مؤمنان علیه السلام برخی از این وسیله ها را بیان می کنند که از آن جمله می توان به عباداتی همچون ایمان به خدا، ایمان به پیامبر، جهاد در راه خدا، به پاداشتن نماز، پرداخت زکات، روزه، حق خانه خدا، صله رحم، صدقه پنهانی و صدقه آشکار و کارهای نیک اشاره کرد.

 

یکی دیگر از وسایل توسل، توسل به اسماء و صفات خداست؛ اگر می خواهید دعایتان مستجاب شود به اسماء الهی و صفات خدا متوسل شده و آنها را به زبان آورید.

 

دومین وسیله ای که می توانیم وسیله قرار دهیم و به آن توسل کنیم قرآن کریم است و سپس اعمال نیک هستند که می توانند وسیله توسل محسوب شوند. البته باید به عمل نیکی توسل شود که در آن ریا صورت نگرفته باشد.

 

توسل به دعای مؤمن نیز یکی دیگر از وسایل توسل است که خداوند نیز مکرر این مسئله را به ما تذکر داده است که انسان دعای مومن را وسیله قرار بدهد و این همان است که می گوییم التماس دعا.

 

توسل به دعای پیامبر صلی الله علیه و آله در حال حیات ایشان از وسایل دیگر توسل است. در این پنج مورد یعنی‌ توسل به اسماء الهی،‌ قرآن،‌ اعمال نیک،‌ دعای مؤمن و توسل به دعای پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیات ایشان هیچ خدشه و اشکالی وارد نیست و تمامی طوائف اسلامی اعم از شیعه، سنی، وهابی، غیر وهابی، صوفی و غیر صوفی آن ها را قبول دارند؛ اما در توسل به دعای پیامبر در حال ممات ایشان اختلاف وجود دارد؛ شیعیان معتقدند می توانیم پس از رحلت پیامبر اکرم  به دعای ایشان متوسل شویم اما وهابی ها در این امر اشکال وارد می کنند.

 

 رسیدن به حضور انبیاء و طلب دعا از آنها در شرایع پیشین هم بوده است،‌ مرگ دروازه فنا نیست بلکه مرگ دروازه‌ای برای ورود به حیات برزخی است که آیات بسیاری بر حیات برزخی دلالت می کنند؛ لذا بر این اساس اشکال وهابی ها وارد نیست و می توانیم در زمان ممات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به ایشان متوسل شویم.

ارتباط ما با کسانی که در برزخ زنده‌اند محفوظ است،‌ وهابیت می گوید این ارتباط قطع است و بر همین اساس می گوید نمی توانیم در زمان ممات پیامبر(ص) به ایشان متوسل شویم.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ق.ظ ]




محبوب ترین بندگان نزد خدا

عن اميرالمؤمنين(عليه السلام): عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ1

در اين خطبه، حضرت على(عليه السلام) اوصافى از عباد الرحمان را بيان مى‌كند و مى‌فرمايد: «از محبوب‌ترين بندگان نزد خدا بنده‌اى است كه خداوند او را كمك كند تا بر نفس خود غالب شود.» از اين جمله نكته‌هايى استفاده مى‌شود كه در بسيارى از روايات به صورت مفصل بيان شده است.

در اين زمينه سؤال‌هايى مطرح است كه عمدتاً پاسخ آن از مسلّمات به حساب آمده است. مناسب است سؤال‌ها مرور شود و حدّاقل پاسخ بخشى از آن‌ها مورد تذكر قرار گيرد.

نفس يعنى چه؟ انسان با خودش چگونه مبارزه مى‌كند؟ چرا ما بايد با نفس خودمان مبارزه كنيم؟ آيا قدرت انسان براى مبارزه كافى نيست كه بايد از خدا كمك بخواهد؟ چرا خدا ما را طورى آفريده است كه نتوانيم بر نفس خودمان غالب شويم؟ اين كه مى‌گوييم: خدا كسى را كمك كند تا بر نفسش غالب شود، يعنى چه؟

در پاسخ مى‌گوييم: در درون ما عواملى هست كه حركت ما را جهت مى‌دهد. جهت حركت ما به طور كلّى دو طرف دارد. اصل اين كه حركتى لازم است و نمى توان در جا زد، خيلى در اختيار انسان نيست. كسى نمى‌تواند بگويد: من مى‌خواهم در جا بزنم، مى‌خواهم همانى كه هستم، باشم! اين عالم، عالم حركت است. مگر مى‌شود بچه وقتى متولد مى‌شود تا آخر عمر بچه بماند؟ خواه ناخواه اين بچه در حيات طبيعى خود رشد مى‌كند و بزرگ مى‌شود. گاهى هم مريض مى‌شود و سير نزولى دارد. پس اصل حركت اختيارى نيست، اما جهت حركت و اين كه كجا و به كدام سمت برويم، به سوى خدا يا به سوى شيطان، در اختيار ما است. آن چه ما را جهت مى‌دهد و به اين طرف و آن طرف مى‌برد عواملى است كه خواسته‌هايى را در ما ايجاد مى‌كند، يك چيز را مى‌خواهيم، گمشده ما است، با فقدانش احساس كمبود مى‌كنيم، دنبالش مى‌رويم تا آن را پيدا كنيم. گاهى از چيزى متنفريم، حركت مى‌كنيم و از آن دور مى‌شويم. يك چيزهايى در درون ما است كه يا ميل به چيزى يا نفرتى را در ما ايجاد مى‌كند، يا محبت چيزى را يا تنفّر از چيزى را به ما القا مى‌كند. اين خواسته‌هايى كه در درون ما است، اصل اين خواسته‌ها هم اختيارى نيست. اين طور نيست كه انسان از بوى بد خوشش بيايد يا از غذاى لذيذ بدش بيايد. انسان اگر قوه شامّه داشته باشد از بوى بد بدش مى‌آيد و از بوى خوش خوشش مى‌آيد. اما اين كه دنبال چيزى برويم كه خواسته ما در آن است يا ما را از خواسته خود يا از چيزى كه از آن نفرت داريم دور مى‌كند، اين در اختيار ما است. ما به دنبال هر چه مى‌رويم بدان جهت است كه از آن خوشمان مى‌آيد يا حدّاقل از چيزى كه بدمان مى‌آيد، دورى مى‌كنيم.

بر اين اساس، همه بايد يك جور حركت كنند. همه دنبال چيزهايى بروند كه دوست دارند. حال چرا يكى راه خوب و يكى راه بد، يكى راه اطاعت و يكى راه عصيان مى‌رود؟ زيرا ما خواسته‌هاى متعددى داريم. اين خواسته‌ها در مقام عمل با هم تزاحم پيدا مى‌كنند. اگر دنبال يكى برويم از ديگرى محروم مى‌شويم. بايد يكى را انتخاب كنيم. اگر دنبال خوش آمدهاى موقت و محدود رفتيم و فريب لذّت‌هاى آنى و گذرا را خورديم و دنباله آن را نديديم به بدبختى كشيده مى‌شويم. نواهى الهى براى همين جاهاست. وقتى خدا مى‌گويد: اين كار را نكن، يعنى فريب لذّت گذراى آن را نخور. ما نوعاً تغافل مى‌كنيم، دنبال همان لذت آنى مى‌رويم و چشم و گوشمان را مى‌بنديم. عوامل بدبختى از خود ماست، اما نه همه وجود ما، بلكه بخشى از وجود ما است. نفس از آن جهت كه ما را از مطلوب‌هاى بالاتر و برتر باز مى‌دارد، در اصطلاح اخلاقى نفس امّاره نام دارد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ2 اين عامل باعث بدبختى دنيا و  آخرت است. آن را اصطلاحاً نفس مى‌گويند و در مقابل آن اصطلاح عقل را به كار مى‌برند؛ البته اين اصطلاح خاص اخلاقى است. همه جا نفس به اين معنا نيست. همان گونه كه عقل نيز همه جا به اين معنا نيست. فقط در مقام ارزش هاست كه عامل ارزش‌هاى منفى را نفس و عامل ارزش‌هاى مثبت را عقل مى‌دانند. اين كه مى‌گويند: جنگ عقل و نفس بدين معنا است كه دو جور خواسته در درون ماست که در تعارض با يكديگر است و به طور دائم از خارج تحريك مى‌شود. بايد با اين نفس مبارزه كرد. چرا مى‌گوييم: بايد ما با نفس خود مبارزه كنيم؟ به خاطر اين كه اين عوامل در درون ماست. در درون ما عواملى هست كه مى‌تواند ما را به طرف گناه سوق دهد و باعث سقوط ما در جهنم شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد: اعدىٰ عدوّك نفسك التى بين جنبيك3 دشمن‏ترين دشمنان در درون تو وجود دارد. تو از دشمن بدت مى‌آيد و با دشمن مبارزه مى‌كنى تا از شرّش راحت شوى، در حالى كه از درون خودت غافل هستى! براى اين كه انسان به سعادت برسد، بايد پا روى نفس خود بگذارد و با آن مبارزه كند تا آن را سر جاى خود بنشاند. زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا4 در انسان‌ها ميل به زن و بچّه، دنيا و آن چه در او است، قرار داده شده است.

حال اين سؤال مطرح است كه خدا چرا ما را اين طورى خلق كرده است كه چنين عواملى در درون ما وجود داشته باشد و ما را به طرف شهوات، غفلت‌ها و سقوط سوق دهد؟ پاسخ اين است كه خدا خواسته است موجودى خلق كند كه اختيار داشته باشد و از خوب و بد، هر كدام را كه مى‌خواهد، انتخاب كند. خداوند موجوداتى را كه مسيرشان يك طرفه است و هميشه به طرف خوبى مى‌روند، آن قدر خلق كرده است كه ديگر هيچ جاى كمبودى وجود ندارد. امير المؤمنين(عليه السلام) درباره خلق فرشتگان تعبيرات عجيبى دارد. حضرت در يكى از تعابيرشان مى‌فرمايند: در همه آسمان‌ها جايى به اندازه يك پوست گاو نيست مگر اين كه فرشته‌اى مشغول عبادت است، يعنى در عالم خلأيى وجود ندارد. آن قدر خداوند فرشته خلق كرده كه ديگر جاى خالى نمانده است. هر جا امكان اين بوده كه خداوند فرشته‌اى خلق كند، خلق صورت گرفته است. اما اكنون خداوند مى‌خواهد موجودى خلق كند كه فرشتگان هم خادم او شوند و به مقامى برسد كه خداوند آن را مقام خلافت خود مى‌نامد، موجودى كه دو عامل در او وجود داشته باشد، يكى او را به طرف خدا و ديگرى او را به طرف شيطان سوق دهد و او با اختيار خودش پا روى شهوت بگذارد و به طرف خدا برود. اگر عامل شهوت در وجود انسان نبود هيچ وقت او به كمال مورد انتظار نمى رسيد، چون راهش يك طرفه بود و راه يك طرفه خيلى ارزش ندارد. ما بايد خيلى خدا را شكر كنيم كه چنين عواملى در وجود ما قرار داد تا به اين مقام برسيم. ما اگر دقت داشته باشيم حتى براى خلق شيطان هم بايد خدا را شكر كنيم، براى اين كه اگر شيطان نبود اولياى خدا به آن مقام ها نمى‌رسيدند. شيطان اگر وسوسه نكند كار مؤمن ارزش پيدا نمى‌كند. پس ما اين گونه خلق شديم تا به آن مقام ها برسيم. اگر در مقابل همه عواملى كه ما را كمك مى‌كند تا به خير و سعادت سوق پيدا كنيم، تسليم شويم، به سود ما است. يكى از كارهاى فرشتگان معصومى كه خدا خلق كرده، اين است كه به ما كمك كنند. وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ5 فرشتگان مقرّب خدا يكى از كارهايشان اين است كه براى مؤمنان استغفار مى‌كنند و دعا مى‌كنند و آمرزش آنان را از خدا مى‌خواهند. خدا نيز فرموده است كسانى كه به طرف من بيايند و يك كار خوب انجام دهند من آن را ده برابر حساب مى‌كنم، اما آن‌هايى كه راه بد مى‌روند، به اندازه همان كارشان عقوبت مى‌بينند. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امثالها و مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلايُجْزى إِلاّ مِثْلَها6 اين‌ها همه كمك‌هاى الهى است كه به سود بشر است.

به هر حال، وجود اين عوامل نعمتى است براى اين كه زمينه‌اى فراهم شود تا ما بتوانيم با مخالفت آن‌ها به طرف خدا برويم و به مقام قرب الهى نايل شويم، مقامى كه حتى ملائكه هم نمى‌توانند بدان برسند، بلكه آن‌ها با همه مقام قربشان بايد خادم مؤمنان باشند. پس ارضاى خواسته‌هاى نفس ما را از خدا دور مى‌كند. بايد با نفس مبارزه كرد تا به سعادت و كمالى كه لايق آن هستيم، برسيم.

حال آيا ما در خودمان به قدر كافى نيرو داريم كه بر نفس خود غالب شويم يا نه؟ ما كه بخشى از وجودمان همان نفس است كه شرّ است، چگونه مى‌توانيم با آن مبارزه كنيم و با قوايى كه ما را به خير دعوت مى‌كند، عواملى كه ما را به شر مى‌خواند، مغلوب كنيم و بر آن‌ها پيروز شويم. شرايط زندگى در اين عالم به گونه‌اى است كه اين‌ها جز با استمداد از خداوند سركوب نمى‌شود. البته سرّ ديگر قضيه اين است كه ما بفهميم از خودمان چيزى نداريم. اگر انسان خودش را يك پهلوانى ببيند كه دايم شيطان را زمين مى‌زند، به خودش مغرور مى‌شود. اين غرور اولين گام سقوط، بلكه رمز سقوط همه كسانى است كه به شقاوت رسيده‌اند. اوّلين آن‌ها ابليس است. غرور و استكبار شأن ابليس است. هر وقت احساس كنيم كه خودمان چيزى شده‌ايم، در ابتداى جادّه سقوط قرار گرفته‌ايم. قرب خدا به اين معنا است كه بفهميم چيزى نيستيم. اگر بنا بود قواى معنوى ما غالب باشد و هميشه به آسانى بر شيطان مسلط شويم، مغرور مى‌شديم. خدا با حكمت خود ما را طورى آفريد كه اگر بخواهيم بر شيطان نفس غالب شويم بايد دستمان را به سوى او دراز كنيم و از او كمك بگيريم. كمال ما در همين است كه بفهميم از خودمان چيزى نداريم. به ما ياد داده‌اند كه هميشه در همه خواسته‌هايتان از خدا كمك بگيريد و از غير او كمك نخواهيد. روزى حد اقل ده مرتبه بايد بگوييم: إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِين7 در ادبيات عربي گفته‌اند: «تقديم ما حقّه التأخير يفيد الحصر»،‌ يعني در كلام عربي مقدم شدن آن چه كه به طور طبيعى بايد مؤخّر باشد (مثل مفعول) مفيد حصر است. پس معناى آيه اين است كه خدايا ما تنها تو را عبادت مى‌كنيم و تنها از تو كمك مى‌خواهيم. هيچ كس ديگر كاره‌اى نيست و بى‌اذن تو هيچ كارى انجام نمى‌گيرد.

دو تا آيه است كه به طور كامل به توحيد اشاره مى‌كند: يكى اين آيه كه مى‌گويد: حتي اگر بخواهى بميرى بى‌اذن خدا نمى‌توانى: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه8 مرگت هم در اختيار تو نيست و وقتي بخواهي بميرى بايد به اذن خدا بميرى. اگر خدا نخواسته باشد هر كار كنى كه بميرى، نمى‌ميرى. آيه ديگر به امور معنوى مربوط است و مى‌گويد: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه9 براى ايمان آوردن نيز بايد خدا اجازه دهد. بى‌اذن خدا و برخلاف خواست او هيچ كس ايمان نمى‌آورد. بايد بفهميم كه كار دست خداست و كار اصلى ما گدايى از اوست.

پس ما نفسى داريم كه بايد با آن مبارزه كنيم و در اين راه هيچ كس به ما كمك نمى‌كند جز خدا. اگر لياقت اين را پيدا كرديم كه خدا به ما كمك كند تا بر نفسمان پيروز شويم آن وقت يكى از محبوب‌ترين بندگان خدا خواهيم بود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:16:00 ق.ظ ]




 

مسلمان شدن به بركت نام فاطمه

یكى از ذاكرین نقل كرده: در محضر آیة الله العظمى سید محمد هادى میلانى (معاصر حقیر) بودم. یك مرد و زن آلمانى همراه دختر خود وارد شدند، پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ایم به شرف اسلام نایل شویم،

آیة الله میلانى فرمودند: علت چه چیز است؟

آن مرد عرض كرد: پهلوى دخترم كه در محضر شما نشسته در حادثه اى شكست و استخوانهایش خورد شد، چنان كه پزشكان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود، ولى عمل، خطرناك است. دخترم راضى نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است كه در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یك خدمتكار ایرانى داریم كه او را «بى بى» صدا مىزنیم، دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالى خود را راضى هستم بدهم كه صحت به من برگردد، اما فكر مى كنم باید ناكام و با دل پر غصه بمیرم. بى بى گفت: من یك طبیب را سراغ دارم كه مى تواند تو را شفا دهد. گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم. بى بى گفت: تمام آنها براى خودت باشد، بدان من علویه ام و جده من زهرا (سلام الله علیها) است كه پهلوى او را به ظلم شكستند، تو با دل شكسته و اشك جارى بگو: یا فاطمه زهرا، مرا شفا ده.

دخترم با دل شكسته شروع كرد به صدا زدن و از آن بانوى معظمه یارى خواستن.

بى بى هم در گوشه خانه با گریه مى گفت: «یا فاطمه زهرا، این بیمار آلمانى را با خود آورده ام و شفاى او را از شما مى خواهم. مادر جان! كمك كن و آبروى مرا نگه دار.»

آن مرد اضافه كرد: من هم از دیدن این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم: اى فاطمه پهلو شكسته!

دیدم دخترم قدرى ساكت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا كه دردم ساكت شده. جلو رفتم و دیدم او كاملا شفا یافته. گفت: الان در بحر بودم، بانوى مجلله اى نزدم آمد و دست به پهلویم كشید. گفتم: شما كیستید؟ فرمود: من همانم كه او را مى خوانى.

دخترم برخاست و راحت شد و دانستم كه اسلام حق است. حالا به ایران آمده ایم و به خدمت شما رسیده ایم تا مسلمان شویم.

مرحوم میلانى (ره) و حاضرین از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامى را به او آموختند و آنان با نورانیت اسلام رفتند.(11)

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:15:00 ق.ظ ]




در محضر عصمت کبرای حق علیها السلام

مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی اصفهانی (آقانجفی) میگوید:

در شب نهم محرم الحرام سنه 1282 در کربلای معلی مشرف بودم. نصف شب بعد از تهجد، چند دقیقه به خواب رفته، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دیدم که آن حضرت و جمع کثیری از شیعیان ایستاده بودند و آن مظلومه، مصایبی را که بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از سقیفه وارد شده بود بیان می فرمود و مردم گریه میکردند. چون ذکر مصیبت تمام شد، مردم متفرق شدند.

پس نظر به اینکه من به واسطه نسبت و سبب محرمیت داشتم، نقاب از روی خود برداشته و فرمودند: «این اول مصیبتی است که بر ما اهل بیت علیم السلام وارد شده است، شاد مباد چشمی که این مصیبت را بشنود و قلب او محزون و چشم او گریان نشود و آنچه ظلم بر اهل بیت وارد شد، نتیجه ظلمی بود که به واسطه سقیفه وارد شد و بعد فرمودند: در شادی ما و در حزن ما اندوهناک باشید.»

عرض کردم: چه ثواب است برای کسی که در مصیبت شما گریه کند؟

فرمودند: «گناهان او آمرزیده می شود و من در روز قیامت او را شفاعت خواهم نمود. به درستی که هرگاه اهل مشرق و مغرب عالم بر محبت اهل بیت علیهم السلام اتفاق می کردند و در مصیبت ایشان محزون بودند، هر آینه خداوند جهنم را خلق نمیفرمود. به درستی که آتش جهنم بر دوستان اهل بیت علیهم السلام حرام است.» (3)

 

امضاء حضرت فاطمه(سلام الله علیها)

مرحوم آیت الله بهاء الدینی در عشق و ارادت به مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می فرمود:

«مادر ما فوق العادگی دارد.»

و در مقام آن حضرت نزد خدا و پیامبر و ائمه علیهم السلام می فرمود:

«ما می دانیم هر چه را حضرت فاطمه علیها السلام امضا کند از نظر پیامبر و ائمه علیهم السّلام، امضا شده است که هیچ حرفی روی آن نیست.»

ایشان طعم توسل به حضرت فاطمه علیها السلام مادرشان را چشیده بودند که چنین می فرمودند. (4)

 

باید صبر کنی

گاهی که از مریضی و خانه نشینی مرحوم آیت الله بهاء الدینی صحبت به میان می آمد، می فرمود:

«چه خوب شد مریض شدم، این مریضی برای ما خیر بسیاری داشت.» (5)

دوستان و ارادتمندان معظم له که دوران سلامتی ایشان را دیده بودند، گاهی که به محضر آقا شرفیاب می شدند، تفاوتی در روحیه و نشاط درونی این عارف ملکوتی در حال بیماری مشاهده نمی کردند. همان عشق و شور و همان امید و ایمان را در لحظه های حیات ایشان می دیدند.

 

روزی می فرمودند:

«اوایل نگران بودم که نکند خانواده برای بنده به زحمت بیفتد، اما چندین نوبت مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) فرمودند: نگران نباش، باید صبر کنی، ما مواظب تو هستیم. فهمیدم سختی و ناراحتی در پیش است و باید صبر کنم.»

بر این اساس، هرگز غبار و اندوه بر چهره ایشان دیده نشد و یا جمله ای که نشان از اظهار درد و ناراحتی و ابراز خستگی و بی تابی باشد، به گوش نرسید. (6)

 

اگر مصیبت حضرت زهرا (علیها السلام) خوانده میشد

از ویژگیهای علامه امینی (ره) صاحب كتاب الغدیر ، عشق و ولای كامل او بود نسبت به آل محمد (علیهم السلام) عشقی وصف ناشدنی كه می توان گفت «الغدیر» نیز در اثر همین عشق نوشته شد. در مجالس با صدای بلند بر مصائب آل محمّد (صلی الله علیه وآله)‌ می گریست به طوری كه دیگران و به خصوص اهل منبر و نوحه‎خوانان تحت تأثیر گریة ایشان منقلب می‎شدند،گویا یكی از آل محمّد در مجلس است و اگر گویندهی مصیبت، نام حضرت زهرا (سلام الله علیها) را می بُرد، آنگاه خون در رگهایش متراكم شده و چونان كسی كه ظلم بر ناموس او رفته فریاد می‎زد و همراه اشك بی‎امان، از چشمانش شعلهی آتش بیرون می‎زد. (7)

 

بیتی از حضرت فاطمه علیها السلام

مرحوم علامه سیدمحمدحسن میرجهانی طباطبایی میگوید:

درخواب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم خدمت ایشان عرض کردم: احوال شما چطور است؟

بانوی دو جهان در جواب با یک بیت شعر فرمودند:

 

دلی شکسته تر از من، در آن زمانه نبود
در این زمان دل فرزند من شکستهتر است
 

از آقا درخواست شد به همین وزن ادامه این بیت را بسرایند. اما آقا از این کار امتناع کردند. (شاید به خاطر ادب و ارج نهادن به آن بیت سروده شده توسط بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیه از این امر خودداری ورزیده باشند.) (8)

 

در لحظات آخر

یکی از ارادتمندان مرحوم شیخ عبدالکریم حامد که هنگام احتضار شیخ بالای سر ایشان بود می گفت: در لحظات آخر دیدم که جناب شیخ با احترام خدمت حضرت زهرا(علیها السلام) سلام دادند و سپس فرمودند: «اهلاً و سهلاً»

در همین هنگام دیدم که پیشانی ایشان عرق کرد. با خود گفتم حتماً جناب شیخ خوابیدند؛ برای همین به دوستان گفتم: سر و صدا نکنید. من هم بیرون رفتم و حدود یک ساعت بعد برگشتم. دیدم شیخ را به همان حالتی که گذاشته ام تغییر نکرده است. تعجب کردم که چگونه ایشان یک ساعت بر روی یک پهلو خوابیده است. جلو که رفتم دیدم ایشان تمام کرده است.

یکی دیگر از دوستان ایشان می گفت: اتاق شیخ بعد از فوتشان خیلی بوی عطر می داد. (9)

 

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

مرحوم راشد، فرزند «حاج آخوند ملا عباس تربتی» می‏ نویسند:

از جمله چیزهایی که ما (افراد خانواده) از او دیدیم و همچنان برای ما مبهم ماند یکی این است که… درست در روز یکشنبه هفته پیش از آن (یک هفته قبل از وفات) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره ‏اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره ‏اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می ‏شد.

 تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله. شما به دیدن این بنده بی مقدار آمدید.

پس از آن درست مانند این که کسانی یک یک به دیدنش می ‏آیند بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می‏ کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر می‏کرد.

پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی ‏بی من برای شما خیلی گریه کرده ‏ام.

پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت… (

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:14:00 ق.ظ ]




علما در محضر حضرت زهرا (سلام الله علیها)

جلوه هایی از توسل عالمان و عارفان به حضرت زهرا سلام الله علیها و عنایات فاطمی

(قسمت اول)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده است که به جابر بن عبد الله انصاری فرمود:

…وَ یُبْعَثُ إِلَیْهَا مِائَةُ أَلْفِ مَلَكٍ یَحْمِلُونَهَا عَلَى أَجْنِحَتِهِمْ حَتَّى یُسَیِّرُونَهَا عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ فَإِذَا صَارَتْ عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ تَلْتَفِتُ فَیَقُولُ اللَّهُ یَا بِنْتَ حَبِیبِی مَا الْتِفَاتُكِ وَ قَدْ أَمَرْتُ بِكِ إِلَى جَنَّتِی فَتَقُولُ یَا رَبِّ أَحْبَبْتُ أَنْ یُعْرَفَ قَدْرِی فِی مِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ فَیَقُولُ اللَّهُ یَا بِنْتَ حَبِیبِی ارْجِعِی فَانْظُرِی مَنْ كَانَ فِی قَلْبِهِ حُبٌّ لَكِ أَوْ لِأَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّتِكِ خُذِی بِیَدِهِ فَأَدْخِلِیهِ الْجَنَّةَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ یَا جَابِرُ إِنَّهَا ذَلِكَ الْیَوْمَ لَتَلْتَقِطُ شِیعَتَهَا وَ مُحِبِّیهَا كَمَا یَلْتَقِطُ الطَّیْرُ الْحَبَّ الْجَیِّدَ مِنَ الْحَبِّ الرَّدِی‏ء… (1)

 

…آنگاه خداى رؤف تعداد صد هزار ملك میفرستد تا طرف راست آن بانو باشند و صد هزار ملك دیگر میفرستد كه طرف چپ وى قرار بگیرند و صد هزار ملك دیگر خواهد فرستاد كه فاطمه را بر فراز پر و بال خود بسوى بهشت حركت دهند.

موقعى كه به در بهشت رسیدند فاطمه زهرا متوجه عقب خویشتن خواهد شد، خطاب میرسد: اى دختر حبیب من! براى چه متوجه عقب خود میشوى، در صورتى كه من دستور داده‏ام داخل بهشت شوى؟ فاطمه میگوید: پروردگارا! دوست داشتم در یك چنین روزى قدر و قابلیت من شناخته شود.

خدا میفرماید: اى دختر حبیب من! برگرد و بنگر هر كسى كه محبت تو یا یكى از فرزندان ترا در قلب دارد دست او را بگیر و داخل بهشت نما.

امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: اى جابر به خدا قسم كه فاطمه در آن روز شیعیان خود را به نحوى از میان اهل محشر جدا میكند و نجات میدهد كه پرنده دانه‏هاى‏ نیكو را از میان دانه‏هاى بى‏ارزش بر مى‏چیند. (2)

 

نوشتار پیش رو در بر دارنده جلوه هایی از (عنایات فاطمی سلام الله علیها) به دوستداران ایشان است.

 

در محضر عصمت کبرای حق علیها السلام

مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی اصفهانی (آقانجفی) میگوید:

در شب نهم محرم الحرام سنه 1282 در کربلای معلی مشرف بودم. نصف شب بعد از تهجد، چند دقیقه به خواب رفته، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دیدم که آن حضرت و جمع کثیری از شیعیان ایستاده بودند و آن مظلومه، مصایبی را که بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از سقیفه وارد شده بود بیان می فرمود و مردم گریه میکردند. چون ذکر مصیبت تمام شد، مردم متفرق شدند.

پس نظر به اینکه من به واسطه نسبت و سبب محرمیت داشتم، نقاب از روی خود برداشته و فرمودند: «این اول مصیبتی است که بر ما اهل بیت علیم السلام وارد شده است، شاد مباد چشمی که این مصیبت را بشنود و قلب او محزون و چشم او گریان نشود و آنچه ظلم بر اهل بیت وارد شد، نتیجه ظلمی بود که به واسطه سقیفه وارد شد و بعد فرمودند: در شادی ما و در حزن ما اندوهناک باشید.»

عرض کردم: چه ثواب است برای کسی که در مصیبت شما گریه کند؟

فرمودند: «گناهان او آمرزیده می شود و من در روز قیامت او را شفاعت خواهم نمود. به درستی که هرگاه اهل مشرق و مغرب عالم بر محبت اهل بیت علیهم السلام اتفاق می کردند و در مصیبت ایشان محزون بودند، هر آینه خداوند جهنم را خلق نمیفرمود. به درستی که آتش جهنم بر دوستان اهل بیت علیهم السلام حرام است

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:12:00 ق.ظ ]