نرجس
 
   





از نظر قرآن كریم انفاق در راه خدا، تجارتى پرسود و معامله اى ارزشمند است كه موجب جلب پاداش هاى عظیم و رسیدن به بهشت الهى شده، انسان را از هول و هراس قیامت ایمن نموده و موجب نجات از عذاب دردناك الهى مى شود.
 
آیا چیزی هست که تو مالک آن باشی؟ اگر گمان می کنی آنچه داری، تو مالک واقعی اش هستی، اشتباه بزرگی کرده ای و اگر می دانی آنچه داری، مالک واقعی آن نیستی، چرا از آن نمی بخشی؟ و حق خدا و مردم را نمی پردازی تا از وبال و گرفتاری آن روزی که مال و فرزندان به حال کسی نفعی ندارند و جز برای کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا رفته در امان باشی؟


پیامبر عالیقدر اسلام در مقام مقایسه میان فقر و غنا و اینکه کدام یک برای سعادت انسان بهتر است، می فرماید: «تهیدستی از ثروت بهتر است، مگر ثروت ثروتمندی که از مال خود، قرض اشخاص پریشان حال و مقروض را ادا کند و آنان را از زیر بار قرض و فشار زندگی نجات دهد و به مسلمانان بی بضاعت و گرفتار کمک کند».


قطعاً آنچه بر پایه محکمی استوار نباشد، دوام نخواهد آورد، فرو خواهد ریخت و درهم خواهد شکست. از این رو، انفاق و بخشش و بالاتر از آن ایثار، به زیر بناهای محکمی نیازمند هستند. مادام که این پایه ها استوار نباشند، انفاق شکل نخواهد گرفت و رشد نخواهد کرد.


آثار و برکات انفاق
انفاق کردن در راه خدا و رفع حاجت نیازمندان آثار و برکاتِ فردی و اجتماعی متعددی در بر دارد. این آثار اعم از مادی و معنوی، و دنیوی و اخروی است. برخی از مهم ترین آثار انفاق عبارت است از:


1 تزکیه و طهارت نفس: انفاق موجب پاک شدن نفس از بسیاری از رذایل اخلاقی است؛ چنان که وجود این ویژگی برای زکات دادن، که خود گونه ای از انفاق به شمار می رود در قرآن تصریح شده است.


2 آرامش روحی: پیامد دیگر انفاق، آرامش روحی انفاقگر در دنیا و آخرت است: «اَلَّذینَ یُنفِقونَ اَمولَهُم فی سَبیلِ اللّهِ… لا خَوفٌ عَلَیهِم ولا هُم یَحزَنون» (بقره/سوره2، آیه274) «خوف» را نگرانی از آینده و «حزن» را ناراحتی و اندوه از گذشته معنا کرده اند. به نظر شماری از مفسران مراد از «تَثبیت ًا مِن اَنفُسِهِم» در آیه 265 سوره بقره آرامشی است که پس از انفاق برای انفاق کننده و انفاق شونده و در پی آن برای جامعه حاصل می شود.
انفاق کردن در راه خدا در شمار اعمالی است که جلب رحمت خداوند و آمرزش گناهان را در پی دارد.


3 جبران و افزایش اموال: طبق وعده در قرآن خداوند کمبود مادی را که بر اثر انفاق در مال انفاق کننده پدید می آید، جبران می کند: «و ما اَنفَقتُم مِن شَیء فَهُوَ یُخلِفُهُ» (سبأ/سوره34، آیه39) مفسران مراد از «یُخلِفُه» را در این آیه جبران مادیِ اموال در دنیا یا ثواب و پاداش اخروی دانسته اند.


4 تقرب به خداوند: به تصریح آیات قرآنی خداوند انفاق گران را دوست داردو انفاق موجب قرب و نزدیکی انسان به خدا می شود.
5 امنیت اجتماعی: از جمله آثار خوشایند گسترش انفاق در جامعه، نقش مهم آن در گسترش امنیت و سلامت جامعه است، آن چنان که آن را از لوازم حیات اجتماعی شمرده اند. (گاه این ویژگیِ انفاق را از آیه 38 سوره محمد برداشت کرده اند.)


6 رحمت و بخشش الهی: انفاق کردن در راه خدا در شمار اعمالی است که جلب رحمت خداوند و آمرزش گناهان را در پی دارد.
7 پاداش اخروی و فرجام نیک: انفاق مالی یا غیر مالی، هر چند کوچک باشد بر خداوند مخفی نیست و کم ترین انفاق در پرونده اعمال انسان نوشته می شود تا خداوند وی را بهتر از آنچه انفاق کرده، پاداش دهد.

 

شیوه كمك مالی
شخصی از انصار (مسلمین مدینه) به حضور امام حسین (علیه السلام) برای درخواست كمك مالی آمد و تقاضای كمك كرد. امام حسین (علیه السلام) فرمود: ای برادر انصاری آبرو و شخصیت خود را از سو ال رودررو، حفظ كن ، درخواست خود را در نامه ای بنویس ، كه من به خواست خدا آنچه را كه موجب شادی تو است انجام خواهم داد. مرد انصاری در نامه ای نوشت : ای حسین (علیه السلام) پانصد دینار به فلانی بدهكارم ، و اصرار می كند كه طلبش را بپردازم ، با او صحبت كن تا وقتی كه پولدار شدم ، صبر كند.

 

وقتی امام حسین (علیه السلام) نامه او را خواند، به منزل تشریف برد و كیسه ای حاوی هزار دینار آورد و به آن مرد انصاری داد و فرمود: با پانصد دینار، بدهی خود را بپرداز و با پانصد دینار دیگر، زندگی خود را سروسامان بده ، و حاجت خود را جز نزد سه نفر نگو 1- دیندار 2- جوانمرد 3- صاحب اصالت خانوادگی

چرا كه در مورد آدم دیندار، دین ، نگهدار او است (و مانع آنست كه آبروی تو را ببرد) و در مورد جوانمرد، او بخاطر جوانمردی ، حیا و شرم می كند، و در مورد كسی كه اصالت خانوادگی دارد، او بخاطر نیازت ، آبروی تو را نمی ریزد، بلكه شخصیت تو را حفظ می كند و بدون برآوردن حاجتت ، رد نمی شود

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-09-27] [ 09:07:00 ق.ظ ]






جابربن عبدالله انصارى مي‌گويد: روزى پيامبراسلام پس از نماز عصر با اصحاب و ياران نشسته بودند كه پيرمردى با لباس ‌هاى مندرس و در كمال ناتوانى كه نشان مي‌داد از راه دورى با گرسنگى آمده وارد شد.

عرضه داشت مردى پريشان احوالم، مرا از برهنگى و گرسنگى نجات ده، رسول اسلام فرمود اكنون چيزى نزد من نيست ولى تو را به كسى راهنمائى مي‌كنم كه نيازمندى ‌هاى تو را برطرف كند، راهنماى به كار خير مانند كسى است كه آن كار خير را انجام داده است، من تو را به خانه‌اى مي‌فرستم كه محبوب خدا و رسول و او نيز عاشق خدا و رسول است.

 

پيامبر به بلال دستور داد پيرمرد را به در خانه حضرت زهرا سلام الله عليها راهنمائى كند وقتى آن مرد بينوا به در خانه حضرت رسيد گفت:

«السلام عليكم يا اهل البيت النبوة»

او را جواب داده و پرسيدند كيستى گفت: مردى بينوا هستم خدمت رسول خدا آمدم و عرض حاجت نمودم، آن بزرگوار مرا به در خانه شما فرستاد، آن روز سومين روزى بود كه اهل بيت در گرسنگى بسر برده و پيامبر از آن آگاه بود.

 

فاطمه عليهاسلام چون چيزى در خانه براى عطا كردن به مرد عرب نمي‌يافت به‌ناچار پوست گوسپندى كه فرزندانش حسن و حسين را روى آن مي‌خوابانيد به او داد و فرمود: اى مرد عرب اميد است خداوند گشايش و فرجى براى تو فراهم آورد، پيرمرد گفت: دختر پيامبر من از گرسنگى بي‌طاقتم شما پوست گوسپند به من مرحمت مي‌كنى: حضرت زهرا پس از شنيدن سخن پيرمرد گردن بندى كه دختر عبدالمطلب به او هديه داده بود به مرد عرب داد، پيرمرد گردن بند را گرفت و به مسجد آورد.

 

پيامبر را در ميان اصحاب ديد، عرضه داشت يا رسول الله اين گردن بند را دخترت به من داد و گفته آن را بفروشم شايد خداوند گشايش و فرجى براى من فراهم آورد، پيامبر گريان شد و فرمود: چگونه و چرا خدا گشايش نمي‌دهد با اين كه بهترين زنان پيشينيان و آيندگان گلوبند خود را به تو داده است.

عمار ياسر گفت: يا رسول الله اذن مي‌دهيد من اين گردن بند را بخرم، حضرت فرمود: خدا خريدار اين گردن بند را عذاب نمي‌كند، عمار به عرب گفت به چند مي‌فروشى پيرمرد گفت: به سير شدن از غذائى و يك برد يمانى جهت پوشاك و دينارى كه مصرف بازگشت خود به وطنم نمايم.

 

عمار گفت: من به بهاى اين گردن بند دويست درهم ميپردازم، و تو را از نان و گوشت سير مي‌كنم و بردى يمانى هم براى تن پوشت مي‌دهم و با شترم تو را به خانواده ات مي‌رسانم، عمار پيرمرد را به خانه برد و از غنائمى كه هنوز از خيبر نزد خود داشت به او داد.

عرب دو مرتبه خدمت پيامبر رسيد آنجناب فرمود: پوشاك لازم را گرفتى و سير هم شدى، گفت: آرى بلكه بي‌نياز شدم سپس حضرت گوشه‌ا‌‌ى از فضائل فاطمه عليهاسلام را بيان فرمود تا جائى كه گفت: دخترم فاطمه را كه ميان قبر مي‌گذارند از او مي‌پرسند خدايت كيست؟ ميگويد: الله ربى، سؤال مي‌كنند پيامبرت كيست؟ مي‌گويد پدرم، مي‌پرسند امام و ولى تو كيست؟ ميگويد: همين كسى كه كنار قبرم ايستاده.

 

در هر صورت عمار گردن بند را خوشبو كرد و با يك برد يمانى به غلامى كه سهم نام داشت داد و گفت خدمت پيامبر ببر در ضمن تو را هم به حضرت بخشيدم، پيامبر سهم را با گردن بند نزد فاطمه فرستاد، دختر پيامبر گردن بند را گرفت و غلام را آزاد كرد، غلام پس از آزاد شدن خنديد، حضرت زهرا از سبب خنده ‌اش پرسيد گفت از بركت اين گردن بند مي‌خندم كه گرسنه‌اى را سير و مستمندى را بي‌نياز و برهنه‌اى را مالك لباس و غلامى را آزاد كرد و به دست صاحبش بازگشت

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:44:00 ق.ظ ]






روزی محمّد بن سنان،[2] به محضر مبارك امام رضا(ع) مشرّف شد و به حضرت عرض كرد:  مدّتي است نور چشمانم از بين رفته و نمي‌توانم اطراف خود را به خوبي ببينم، به پزشك هم مراجعه كردم، امّا فايده‌اي نداشت.

امام رضا(ع) نامه‌اي به فرزند گرامي‌شان به اين مضمون نوشتند: اي جوادم! محمّد بن سنان مشكل بينايي دارد، تو از خداوند بخواه تا سلامتي چشمانش را به دست آورد.

 

حضرت اين نامه را به خادم دادند و فرمودند: به همراه محمّد بن سنان نزد امام جواد(ع) برو. در آن زمان امام جواد(ع) طفل خردسالي بود. وقتي ايشان نامه پدر را مشاهده كرد، بلافاصله به درگاه الهي دعا كرد. در همان لحظه، نور چشم محمّدبن‌سنان بازگشت و او مي‌توانست به راحتي اطراف خود را مشاهده كند، سپس براي امام جواد(ع) اين گونه دعا كرد:

«جعلك الله شيخاً علی هذه الاُمّة كما جعل عيسي بن مريم شيخاً علی بني اسرائيل؛ خداوند متعال شما را در آينده، سرور و مولاي اين امّت قرار دهد، همان‌گونه که عیسی(ع) را سرور بنی‌اسرائیل قرار داد.». سپس خطاب به حضرت عرض كرد: «يا شبيه صاحب فطرس»[3] مدّتي از اين واقعه گذشت، روزی خادم حضرت امام رضا(ع) نزد محمّد‌بن‌سنان آمد و گفت: «منظور از صاحب فطرس چه كسي بود؟ محمّدبن‌سنان گفت: يكي از فرشتگان الهي به نام فطرس، مورد غضب پروردگار قرار گرفت. خداوند بال‌هاي او را بريد و او را به جزيره‌اي دوردست تبعيد كرد. او در اين جزيره، ششصد سال به عبادت پروردگار پرداخت تا اشتباهش را جبران كند.

 

زماني كه حضرت سيّدالشهدا(ع) به دنيا آمد خداوند به جبرئيل فرمود: از طرف من نزد پيامبر اکرم(ص) برو و ولادت اين مولود را به ايشان تبریک و تهنيت بگو. وقتي جبرئيل خواست پيام الهي را به رسول خاتم(ص) برساند، از آن جزيره عبور كرد، ناگهان متوجه فطرس شد؛ فطرس در عالم ملكوت با جبرئيل آشنا بود. وقتي جبرئيل حكايت فطرس را فهميد، به او گفت: اگر مي‌خواهي بال‌هایت را بدست آوري، همراه من بيا، من كسي را مي‌شناسم كه مي‌تواند تو را از اين حالت خارج كند. فطرس گفت: من بالی براي همراهي با تو ندارم. جبرئيل گفت: بر پشت من سوار شو تا نزد رسول خاتم(ص) برويم.

اين دو فرشته نزد پيامبراسلام(ص) آمدند. ابتدا جبرئيل پيام تهنيت پروردگار را به ايشان بازگو كرد، سپس مشكل فطرس را با پيامبر خاتم(ص) در ميان گذاشت. پيامبر(ص) به فطرس فرمود: خودت را به گهواره مولود جديد، حضرت سيّدالشهدا(ع) نزدیک و بدن ايشان را لمس كن. در همان هنگام، بال‌هاي فطرس سالم شدند و با همان بال‌ها تا عالم ملكوت پرواز كرد.»[4]

اين ماجرا نيز مقام رفيع حضرت سيّدالشهدا(ع) را نزد پروردگار بيان مي‌كند. با وجود آن‌كه ايشان طفل شيرخواره‌اي بودند، امّا آن‌چنان نزد پروردگار، عزيز و گرامي بودند كه به واسطه ايشان، فطرس از غضب الهي رهايي يافت.

 

——————————————————————-

[1]. پیش از پرداختن به موضوع شفاعت فطرس ملک باید اشاره کرد که نظر علمای اسلام در مورد روایت فطرس متفاوت است؛

نظریه اول) برخی از علمأ معتقدند هستند که حکایت  فطرس به اثبات نیاز دارد؛ زیرا فطرس واژه‌ای یونانی است و در دعای سوم شعبان هم به عنوان یک  فرشته خوانده نشده است و نامی از ملک بودن او در این زیارتنامه نیامده است. بلکه به این صورت آمده «و عاذ فطرس بمهده»؛ یعنی فطرس به گهوارۀ امام حسین7 پناه برد. از سوی دیگر در مورد سند این دعا هم باید تحقیق شود. (پرسش‌ها و پاسخ‌ها، ج2 ص88).

     در نقد نظر اول باید گفت که در روایت کامل الزیارات (که در ادامه می‌آید) به صراحت تصریح گشته که فطرس از ملائکه است: «فیها ملک یقال‌له فطرس، کان من الحملة…»؛ بنابراین ادعای عدم فرشته بودن او قابل پذیرش نیست.

 نظریه دوم) عده ای دیگر از علماء منکر معصیت فرشتگان و تنبیه آنها هستند و می‌گویند: روایت عصیان فطرس، با آیۀ شریفۀ (عِبادٌ مُکْرَمُونَ) (انبیاء(21): 26) و آیۀ (لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ): آنها دستورات الاهی را معصیت نمی‌کنند و آنچه را که امر شده‌اند انجام می‌دهند(تحریم(66): 6) منافات دارد. علامه طباطبایی; می‌فرمایند که تکلیف فرشتگان، تکلیف تکوینی است نه تشریعی؛ در نتیجه عقاب و ثواب برای فرشتگان وجود ندارد و با این حساب تمرّد و عصیان هم برای آنان متصوّر نیست. بنابراین، در نگاه این گروه بین آیات قرآن و روایات عصیان فرشتگان، منافات وجود دارد و عصیان فرشتگان پذیرفته نیست. (تفسیرالمیزان 19/334)

نظریه سوم) پاره‌ای دیگر از علما ضمن قبول صحت روایات عصیان فرشتگان، معتقدند مجازات و تنبیه ملائکه در اثر"ترک اَولی" بوده است، نه گناه و معصیت. منظور از ترک اولی، این است که آنها در اجرای دستورات الاهی عملی را که دارای اولویت بیشتری بوده رها کرده‌اند و به سوی عمل کم اولویت رفته‌اند، یا انجام عمل را در وقتی و شرایطی که اولویت بیشتری داشته است، رها کرده و در شرایط و وقت دیگری به جا آورده‌اند و به همین جهت مجازات و تنبیه شده‌اند.

نظریه چهارم) شهید مطهری در کتاب توحید صفحه 342 می‌فرمایند که عده‌ای برای حل مشکل عصیان و تنبیه فرشتگان، احتمال داده‌اند که این قبیل روایات مربوط به دسته‌ای از ملائکه باشد که شبیه به انسان هستند. می‌گوید: بعضی از ملائکه را در اخبار و احادیث “ملائکۀ زمینی” می‌گویند، آنها موجوداتی هستند نامرئی، اما شاید خیلی به انسان شبیه‌اند؛ یعنی تکلیف می‌پذیرند و احیاناً تمرد می‌کنند. حقیقت اینها بر ما روشن نیست…حتی در بعضی از اخبار آمده است که بعضی از ملائکه از عنصرهای این عالم آفریده شده‌اند.

نظریه پنجم) بعضی هم معتقدند چنانچه درستی سند و فرشته بودن فطرس، هر دو اثبات شود، این امر با آیۀ (لا یَعْصُونَ اللّهَ)، منافاتی ندارد؛ زیرا فرشتگان یکسان نیستند. فرشتگان حامل عرش، حامل وحی و مقامی والا دارند: (وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ)؛ صافات(37): 164. فرشتگان حامل وحی معصوم‌اند و تکامل هم ندارند. دلیلی نداریم که تمام فرشته‌ها از یک سنخ باشند و فرشته‌ای همانند انسان که دارای نفس مستکمله باشد، نداشته باشیم!. پس امکان دارد که فطرس از فرشتگان زمینی به شمار آید و با فرشتگان آسمانی یا اخروی تفاوت داشته باشد

نظریه ششم) با فرض صحت این روایات، این احتمال نیز مطرح است که چنین  قضیه‌ای دارای یک معنای باطنی و سمبلیک باشد. استاد شهید مرتضی مطهری; در این مورد چنین می‌گوید: «داستان فطرس ملک، رمزی است از برکت وجود سیدالشهدا(ع) که بال شکسته‌ها با تماس به او صاحب بال و پر می‌شوند. افراد و ملت‌ها اگر به راستی خود را به گهواره حسینی بمالند از جزایر دور افتاده(که سمبلی از گمراهی است) رهایی یافته و آزاد می‌شوند» (توحید، 343)

[2]. نام کامل وي، ابو جعفر محمّد بن حسن بن سنان زاهري است. وي در زمان کودکي، پدر خود را از دست داد و جدّش سنان، کفالت وي را به عهده گرفت. ‌‌(رجال النجاشي:328) از جمله اساتيد وي، مي‌توان به فضل بن شاذان و پدرش، يونس بن عبدالرحمان، محمّد بن عيسي عبيدي، محمّد بن حسين بن ابي الخطّاب، حسين بن سعيد اهوازي، و ايوب بن نوح اشاره کرد ‌‌(اختيار معرفة الرجال: 2/ 795)محمّد بن سنان، از اصحاب امام رضا7 بوده ‌‌(رجال الطوسي: 377‌‌) و نقل شده که وي از اصحاب امام کاظم، امام جواد و امام هادي: نيز بوده است ‌‌(الفوائد الرجاليه: 3/ 249 ـ 277). 

[3]. رجال الكشي: 582: «حَمْدَوَيْهِ عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الْأَدَمِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْزُبَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: شَكَوْتُ إِلَى الرِّضَا(ع) وَجَعَ الْعَيْنِ فَأَخَذَ قِرْطَاساً فَكَتَبَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ(ع) وَ هُوَ أَقَلُّ مِنْ يَدِي وَ دَفَعَ الْكِتَابَ إِلَى الْخَادِمِ وَ أَمَرَنِي أَنْ أَذْهَبَ مَعَهُ وَ قَالَ اكْتُمْ فَأَتَيْنَاهُ وَ خَادِمٌ قَدْ حَمَلَهُ قَالَ فَفَتَحَ الْخَادِمُ الْكِتَابَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ فَجَعَلَ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) يَنْظُرُ فِي الْكِتَابِ وَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ يَقُولُ نَاجٍ فَفَعَلَ ذَلِكَ مِرَاراً فَذَهَبَ كُلُّ وَجَعٍ فِي عَيْنِي وَ أَبْصَرْتُ بَصَراً لَا يُبْصِرُهُ أَحَدٌ فَقَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَر(ع) جَعَلَكَ الله شَيْخاً عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ كَمَا جَعَلَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ شَيْخاً عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ يَا شَبِيهَ صَاحِبِ فُطْرُسَ».

[4]. كامل الزيارات: 66، حدیث 1؛ «عن إبراهيم بن شعيب الميثمي قال سمعت أبا عبد‌الله(ع) يقول إن الحسين بن علي(ع) لما ولد أمر الله عز و جل جبرئيل أن يهبط في ألف من الملائكة فيهنئ رسول الله (ص) من الله و من جبرئيل  قال و كان مهبط جبرئيل(ع) على جزيرة في البحر فيها ملك يقال له فطرس كان من الحملة فبعث في شي ء فأبطأ فيه فكسر جناحه و ألقي في تلك الجزيرة يعبد الله فيها ستمائة عام حتى ولد الحسين(ع) فقال الملك لجبرئيل أين تريد قال إن الله تعالى أنعم على محمد9 بنعمة فبعثت أهنئه من الله و مني فقال يا جبرئيل احملني معك لعل محمّدا يدعو الله لي قال فحمله فلما دخل جبرئيل على النبي(ص)  و هنأه من الله و هنأه منه و أخبره بحال فطرس فقال رسول الله(ص) يا جبرئيل أدخله فلما أدخله أخبر فطرس النبي(ص) بحاله فدعا له النبي(ص)و قال له تمسح بهذا المولود و عد إلى مكانك قال فتمسح فطرس بالحسين(ع) و ارتفع و قال يا رسول الله(ص)  أما إن أمتك ستقتله و له علي مكافاة أن لا يزوره زائر إلا بلغته عنه و لا يسلم عليه مسلم إلا بلغته سلامه و لا يصلي عليه مصل إلا بلغته عليه صلاته قال ثم ارتفع.»

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:43:00 ق.ظ ]






 ابوبكر حمامى كه در نيشابور از اصحاب حديث بود مى‌ گويد: بعضى از مردم مالى را به من امانت دادند و من آن را در جايى دفن كردم و جاى دفن را فراموش نمودم، پس از مدتى صاحب امانت آمد و امانتش را از من خواست و من هم جاى دفنش را نمى ‌دانستم، حيران و نگران بودم و صاحب امانت هم مرا متهم به تصرّف در امانت كرد، اندوهگين و ناراحت از خانه بيرون آمدم، گروهى از مردم را ديدم قصد زيارت حضرت امام رضا عليه السلام را دارند، با آنان به سوى مشهد رفتم، امام هشتم را زيارت كردم و در آنجا از خدا خواستم كه جاى امانت را به من بنماياند.

چنان كه شخص به خواب رفته چيزى در خواب مى‌ بيند، انگار در خواب ديدم شخصى نزد من آمد و گفت: وديعه را در فلان موضع دفن كرده ‌اى. به سوى صاحب وديعه برگشتم و او را به همان موضع راهنمايى كردم، در حالى كه خوابم را باور نداشتم! صاحب امانت به همانجا رفت و امانت خود را با مُهر صاحبش بيرون آورد.

او پس از آن، اين ماجرا را براى مردم مى ‌گفت و همواره آنان را به زيارت آن مشهد شريف تشويق مى ‌كرد .

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:42:00 ق.ظ ]






زكريا مى‌گويد مسيحى بودم و در مسيحيت متعصب، مسلمان شدم، و خوشحال بودم، به‌مكه رفتم، خدمت حضرت صادق (عليه السلام) رسيدم فرمود اگر پرسشى دارى، بپرس. عرض كردم: خانواده‌ام مسيحى هستند، تنها مسلمان آن خانواده منم، مادرم كور شده، من به ناچار با آنان زندگى مى‌كنم، زيرا پدر و مادرم جز من كسى را ندارند، دوست دارند با آنها هم غذا شوم و از ظرف آنان آب بخورم، فرمودند پدر و مادرت گوشت خوك مى‌خورند گفتم نه، با خوك تماسى دارند؟ گفتم: نه. فرمود: از آن خانه بيرون نرو. از پدر و مادرت جدا مشو، به مادرت خدمت كن، كارهايش را انجام بده، او را به حمام و دستشوئى ببر، لباسهايش را عوض كن، لقمه به دهانش بگذار!

 

وقتى به كوفه برگشتم تمام دستورات حضرت را نسبت به مادر عمل كردم، به من گفت حقيقت را به من بگو آيا مسلمان شده‌اى؟ گفتم: آرى و اين همه خدمت و محبت به دستور امام زمانم فرزند رسول‌اللّه حضرت صادق (عليه السلام) است، مادرم گفت: او خود پيامبر است. گفتم: نه او امام ششم و زاده رسول حق است، گفت: نه، اين كارهائى كه در حق من انجام مى‌دهى دستور انبياء خداست، در هر صورت من كورم، در عين كورى مى‌فهمم كه دين تو از دين من بهتر است، من را هم به دين خودت راهنمائى كن، مادرم را به عرصه‌گاه مسلمانى آوردم. نماز ظهرش را با من خواند، وقت مغرب به من گفت باز نماز بخوان تا با تو بخوانم، زيرا من از برنامه ظهر لذت بردم، نماز مغرب را با من خواند و پس از نماز از دنيا رفت، يادم آمد كه حضرت فرمود اگر مادرت از دنيا برود خودت دفنش كن، شيعيان را اول صبح خبر كردم، گفتند به كشيش بگو، گفتم مسلمان شده بود، به من كمك كردند تا كارهايش انجام گرفت.

 

جابر جعفى مى‌گويد: در محضر امام صادق (عليه السلام) بودم، مردى عرضه داشت پدر و مادرم از اهل سنت‌اند و بسيار متعصب، با آنها چگونه رفتار كنم؟ امام فرمود: با شيعيان واقعى ما چگونه برخورد مى‌كنى؟ عرض كرد: با عشق و محبت، و با اقدام به حلّ مشكلات آنان، فرمود: با پدر و مادرت به همين صورت رفتار كن.

حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:

جوانى در زمان زنده بودن پدر و مادرش به آنان زياد خدمت مى‌كند، پس از مرگ در وصيت پدر و مادر اين جمله را مى‌بيند، فرزندم مقدارى مديون هستيم، از عهده پرداختش برنيامديم، تو از جانب‌ما اين دين‌را اداكن،

 

پسر مى‌گويد: به من هيچ ربطى ندارد، مى‌خواستند خودشان در زمان حيات بدهى خود را اداكنند، او از حضرت حق حتى براى آنان طلب مغفرت هم نمى‌كند، خداوند دستور مى‌دهد وى را از جمله عاق شده‌ها ثبت كنند!

و فرزندى در حيات پدر و مادر عاق است ولى پس از مرگ آنها دينشان را ادا مى‌كند، و براى آنان طلب مغفرت مى‌نمايد، جزء نيكوكاران به پدر و مادر ثبت مى‌شود.

 

در كتاب امالى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى‌كند موسى (عليه السلام) در سايه عرش چهره‌اى زيبا ديد عرضه داشت:

مَنْ هذَا الَّذى قَدْ اظَلَّهُ عَرْشُكَ.

اينكه عرش سايه بر سرش انداخته كيست؟

خطاب رسيد شخصى است كه به پدر و مادرش زياد نيكى كرده، و پرونده‌اش از نمّامى و دو به هم زنى پاك بوده است.

 

امام ششم (عليه السلام) مى‌فرمايد: اگر مى‌خواهيد مرگ بر شما آسان شود، به اقوامتان سر بزنيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، كه به ملك‌الموت خطاب مى‌رسد به او سخت نگير، و نيز فقر را از شما تا آخر عمر دور مى‌كند.

مردى در كنار كعبه به ابوذر گفت: به چهره على زياد نگاه مى‌كنى، جواب داد كنار پيامبر بودم، بين من و حضرت فاصله نبود، خطاب به من فرمودند:

النَّظَرُ الى عَلِىِّ بْنِ ابيطالِب عِبادَهٌ، وَالنَّظَرُ الَى الْوالِدَيْنِ بِرَأْفَه وَرَحْمَه عِبادَهٌ.

نگاه به چهره على و نظر به رأفت و رحمت به پدر و مادر عبادت است.

 

على (عليه السلام) فرمود:

سخن پدر و مادر را در تمام برنامه‌ها بپذير، مگر در معصيت خدا.

امام هفتم (عليه السلام) فرمود: مردى به رسول خدا عرضه داشت حق پدر را برايم بگو. حضرت فرمود:

لايُسَمّيهِ بِاسْمِهِ وَلايَمْشى بَيْنَ يَدَيْهِ، وَلايَجْلِسُ قَبْلَهُ، وَلايَسْتَسِبُّ لَهُ.

او را بنام نخواند، جلوتر از او راه نرود، قبل از او ننشيند، و عامل فحش به او نگردد.

 

حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: بر عهده فرزندان نسبت به پدر و مادر سه چيز واجب است: از آنان در همه حال تشكر كنند، در غير معصيت خدا امر و نهى آنان را بپذيرند، و در پنهان و آشكار خيرخواه آنان باشند.

رسول حق (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: به عاق گفته مى‌شود:

اعْمَلْ ما شِئْتَ فَانّى لا اغْفِرُ لَكَ.

هر چه مى‌خواهى بكن، كه من تو را نمى‌بخشم.

 

و نيز آن جناب فرمود:

اثْنانِ يُعَجِّلُهُمَا اللّهُ فِى الدُّنْيا، الْبَغْىُ وَعُقُوقُ الْوالِدَيْنِ.

نسبت به عقوبت دو چيز در دنيا عجله مى‌شود: زنا و عاق پدر و مادر بودن.

و نيز آن حضرت فرمود:

مَنْ احْزَنَ والِدَيْهِ فَقَدْ عَقَّهُما.

كسى كه پدر و مادر را غصه‌دار كند، عاق آنها شده.

امام ششم (عليه السلام) فرمود: تند نظر كردن به پدر و مادر از عوامل عاقّى است.

 

مردى به حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) گفت:

ما مِنْ عَمَل قَبيح الّا قَدْ عَمِلْتُهُ فَهَلْ لى مِنْ تَوْبَه؟

كار زشتى نيست مگر آنكه من انجام داده‌ام، براى من راه توبه باز هست؟

فرمود: پدر و مادرت زنده هستند؟ گفت: مادرم از دنيا رفته ولى پدرم زنده است، حضرت فرمود اگر مى‌خواهى تمام گناهانت بخشيده شود برو به پدرت نيكى كن، آن مرد وقتى از مسجد بيرون رفت، حضرت فرمود:

لَوْ كانَتْ أُمُّهُ.

اگر مادرش زنده بود با نيكى به او به مغفرت خدا نزديك‌تر بود.

 

موسى سه بار از خداوند طلب سفارش كرد خطاب رسيد تو را دوباره به مادر سفارش مى‌كنم و يك بار به پدر.

حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: در سه چيز براى كسى آزادى نيست:

اداء امانت به خوب و بد، وفاء به عهد به خوب و بد، نيكى به پدر و مادر به خوب و بد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:39:00 ق.ظ ]





مطلب قبلی دعاي «يا من تحل» که حضرت هادي (ع) به اليسع قمي فرموده: آل محمد اين دعا را هنگام بلا و ظهور دشمن و خوف فقر و تنگي سينه مي‌خواندند
دعای امام زمان (عج) (اللهم ارزقنا توفیق الطاعه و بعد المعصیه)

کفعمی در کتاب «بلدالامین» فرموده: این دعا، دعای امام زمان (عج) است که آن را به شخصی که در زندان بود تعلیم داد، پس آن زندانی با خواندن آن آزاد شد:
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .
خدایا گرفتاری بزرگ شد و پوشیده بر ملأ گشت و پرده کنار رفت و امید بریده گشت و زمین تنگ شد و خیرات آسمان دریغ شد و پشتیبان تویی و شکایت تنها به جانب تو است، در سختی و آسانی تنها بر تو اعتماد است،
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .
خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست آن صاحبان فرمانی که اطاعتشان را بر ما فرض نمودی و به این سبب مقامشان را به ما شناساندی، پس به حق ایشان به ما گشایش ده، گشایشی زود و نزدیک همچون چشم بر هم نهادن یا زودتر،
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .
ای محمّد و ای علی، ای علی و ای محمّد، مرا کفایت کنید که تنها شما کفایت‌کنندگان منید و یاری‌ام دهید که تنها شما یاری‌کنندگان منید،
يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.
ای مولای ما ای صاحب زمان، فریادرس، فریادرس، فریادرس، مرا دریاب، مرا دریاب، مرا دریاب، اکنون، اکنون، اکنون، با شتاب، با شتاب، با شتاب، ای مهربان‌ترین مهربانان به حق محمّد و خاندان پاک او.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:37:00 ق.ظ ]





این قدر نَفْس مهم است که خداوند عزیز در قرآن مجید به نفس قسم خورده است. این نفس از نظر استعداد بسیار باعظمت است :

اتَزْعُمُ انّکَ جِرْمٌ صَغیرٌ
 وفیک انطوى العالَمُ الاکبَرُ
 
واَنْتَ الکِتابُ المُبینُ الّذى
 باَحْرُفِهِ یَظْهَرُ المُضمَرُ11
 براى این که این نفس از حالت استعداد به فعلیّت برسد ؛ یعنى با نفسى که شایستگى دارد مهمان ابدى مولا شود، چه کار باید کرد؟ باید چه کار کرد تا تمام بندهایى که به نفس پیچیده شده و غیر خدا او را مى کشند، یک مرتبه گسسته و آزاد شوند و در فضاى الهى قرار گیرند چه باید کرد؟ 6666 آیه در قرآن است، در مجموعه کتاب شریف « کافى» که کتابى از کتاب هاى شیعه است، نزدیک به شانزده هزار روایت وارد است، چهارده هزار صفحه روایت در « وسائل الشیعه» است، 45 هزار صفحه روایت در « دائره المعارف » علامه مجلسى است، پانزده هزار صفحه روایت تحقیقى در « مرآه العقول » علامه مجلسى است، انسان با دقت در همه اینها پى مى برد که راه را فقط همین قرآن و روایات نشان مى دهند. مى گویند تمام قدرت هایى که خدا به شما داده، فقط براى این است که براى کمال نفس خرج کنید. عقل را، وجدان را، فطرت را، علمى را که کسب مى کنید، غذایى را که مى خورید، کار و ورزشى را که انجام مى دهید، جهادى را که مى روید، نمازى را که مى خوانید، هر چه در اختیار شماست، همه را باید خرج کمال نفس کنید. نفس بسیار گرسنه آفریده شده، شما تا هستید باید سیرش کنید، سیر شدن نفس هم به این است که وجود مقدّس محبوبش را به او بدهند، با محبوبش آشنا کنند و بعد هم راه دریافت و کشف معشوق و محبوبش را برایش باز بگذارند. در قرآن و روایات آمده است که اگر این کار را نکنند، نفس با این همه گرسنگى اش نسبت به محبوب عالَم، به چاهى مانند جهنّم تبدیل مى شود که هر چه گناه در آن بریزند، خاطرش آسوده نمى شود، سیر و سیراب نمى شود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:35:00 ق.ظ ]





در سوره انعام است که « وَاِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا »4، مى فرماید: در حرف زدن عدالت در گفتار را مراعات بکنید، درباره کسى حرف نزنید، بى خودى درباره کسى قضاوت نکنید، بدى به کسى نچسبانید، در حالى که مى دانید او بدى ندارد. حضرت مى فرماید: در قیامت پرونده کسى را به دستش مى دهند، مى بیند که در پرونده اش قتل نوشته شده است. عرض مى کند: خدایا! خودت شاهدى که در تمام عمرم، حتى یک مرغ را، که حلال بوده، در خانه سر نبریده ام چطور در پرونده من کشتن آدم نوشته شده است؟

خطاب مى رسد : حرفى از دهانت درباره فلان شخصى که کشته شده درآمد، دهان به دهان و گوش به گوش گشت، سرانجام باعث کدورت شدید و قتل او شد . در زیارت حضرت رضا مى خوانیم : «قَتَلَ اللّه ُ مَنْ قَتَلَکَ بِالاَیدِى وَالاَلسُنِ»5 ؛ اى على بن موسى الرضا تو فقط با زهر دست مامون کشته نشدى، اول زبان تو را کشت. آمدند دور مامون نشستند و گفتند : اگر این پر بگیرد، خطرناک است. مردم دور او جمع شوند، از تو دور مى شوند! اول زبان امام هشتم را کشت : « وَاِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا » به عدالت بگویید. جنسى را که مى خرید به عدالت بخرید.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:33:00 ق.ظ ]





 امشب شب خوشحالى ما نیست، شب خوشحالى یک نفر است، امشب تنها یک نفر خوشحال است و نظیر این خوشحالى را که آن یک نفر دارد، در عالَم کسى ندارد. چه کسى امشب خوشحال است؟! شاید ذهنتان به مسائل متعدّدى متوجه شده باشد، اما از قول پیغمبر مى فرماید: مردى «نَزَلَ فى ارضٍ دَوِیَّهٍ مُهْلِکَه»23 ؛ در یک بیابان بى آب و علف، بى در و پیکر و بى جاده و بى نشانى گیر مى کند، وارد مى شود، «راحِلَتُهُ عَلَیها» ؛ خورجینش به پشتش بود: «طَعامُهُ وشَرابُه»، غذا و آب خوردنش هم در خورجینش بود: «فَوَضَعَ راسَهُ فَنامَ نَوْمَهً» ؛ سرش را روى زمین مى گذارد و در آن بیابان مى خوابد و خواب مى رود: «فَاسْتَیْقَظَ» ؛ بیدار مى شود، حالا سخت گرسنه است، آب هم مى خواهد: «قَدْ ذَهَبَتْ راحِلَتُه» ؛ مى بیند که خورجینش نیست: «فَطَلِبَها» ؛ پیغمبر مى گوید: این طرف و آن طرف بیابان مى رود، دست راست مى رود، خورجین را پیدا نمى کند: «حتّى اذَا اشْتَدَّ عَلَیهِ الحَرُّ والعَطَشُ» ؛ گرسنگى و تشنگى دارد او را مى کُشد: «قالَ» ؛ مرد برمى گردد و مى گوید: «ارجِع الى مَکانى الّذى کُنْتُ فِیه فَانامُ حَتّى امُوتَ» ؛ بروم همان جایى که پیاده شده بودم تا دراز بکشم و بمیرم، چون آب و نانم را که گم کرده ام : «فَوَضَعَ راسَهُ عَلى ساعِدِهِ لِیَمُوتَ» ؛ مى خوابد تا بمیرد ؛ «فَاسْتَیْقَظَ» یک مرتبه از خوابش مى پرد: «واذا راحِلَتُهُ عِنْدهُ وعَلَیها زادُهُ وشَرابُهُ» ؛ چشمش به خورجین یا آب و غذایش مى افتد، به نظر شما چه قدر خوشحال مى شود؟ هیچ کس نمى داند، آن گاه حضرت فرمو:د «فاللّه ُ اشدُّ فَرَحا بِتَوبَهِ العَبْدِ المُومِنِ مِنْ هذا بِراحِلَتِهِ»24 ؛ این بخش از حرف ایشان بسیار مهم است که وقتى امشب عبد توبه مى کند، خطاب مى کند به به! چه قدر خدا امشب خوشحال است، امشب فقط خدا خوشحال است، مولا جان همین که تو از ما خوشحال شوى، ما هم خوشحال مى شویم. زبان ما بند آمده است، نمى توانیم با تو حرف بزنیم، خودت به ما یاد بده که چگونه با تو حرف بزنیم؟ این بخش از حرف پیامبر بسیار مهم است که وقتى عبد توبه مى کند ـ مگر قبل از این توبه چه خبر بوده ـ خطاب مى رسد ـ مى خواهم بگویم که چه مى گوید، دلم مى لرزد، به کدام یک از ما مى گوید، به همه ما، هیچ کس حق ندارد ناامید باشد ـ خطاب مى رسد: «انا ربُّکَ وانتَ عَبْدى» حالا من مال تو هستم، تو هم مالِ من هستى .

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:31:00 ق.ظ ]





راوى پرسید : وما الجهاد الاکبر؟

فرمود: جهاد النّفس (مبارزه با نفس). چه کنیم؟ چند منزل را باید طى کنیم؟ البته من بیشتر چشمم به در و دیوار است، از این که براى شما حرف بزنم، خجالت مى کشم، براى این که از منزل که حرکت مى کنم براى ثواب مى آیم، نه، سخنرانى، براى این که مى دانم نگاه کردن به قیافه هاى شما باعث آمرزش گناهان من است، صحبتى با شما ندارم، آن چه هم در این شب ها شنیدید، همه حرف هاى خدا و انبیا بود. حال که پیغمبران از دنیا رفته اند، ائمّه نیستند، حرف هایشان داخل کتاب هاست، یکى از جانب شما وکالت مى کند و آنها را برایتان مى گوید، حرف ها که خیلى خوب است، اما به شرطى که کار خوبى هم خدا در حق ما بکند و آن این که زین العابدین مى گوید: پرده پوشى ات را ادامه بده، به ویژه کلمه ادامه را حضرت در ابوحمزه دارد که پرده پوشى ات را ادامه بده، نشان نده والاّ من مى دانم که اگر نشان بدهد، شما همگى حتى از دیوارها بالا مى روید از پشت بام و از دالان فرار مى کنید. یک نفر از شما این جا نمى ماند، به خدا نمى ماند، تعارف ندارد، من نیمه شب نمى خواهم در محضر حضرت حق به شما دروغ بگویم، تعارفى هم نیست، تعارف حرام است، دروغ است. در کنار دجله سلطان بایزید که عابد و زاهد و شب بیدار بود :

در کنار دجله سلطان بایزید
 مام تنها شیخ از جمع مرید
 


ناگه آوازى ز بام کبریا
 خورد بر گوشش که اى شیخ ریا
 
آنچه دارى در میان کهنه دلق
 میل آن دارى که بنمایم به خلق
 
تا خلایق قصد آزارت کنند
 پاى کوبان بر سر دارت کنند
 
میل آن دارى که بنمایم به خلق
 آنچه دارى در میان کهنه دلق
 


من خودم را گرفته ام که حرف مى زنم، آن آقا هم خودش را گرفته که پرچم زده، آن آقا هم خودش را گرفته که خانه اش را در اختیار گذاشته، آن آقا هم خودش را گرفته که خرج جلسه را مى دهد، چون که گفتى این راز با خلق بایزید:

آن چه دارى در میان کهنه دلق
 میل آن دارى که بنمایم به خلق
 
تا خلایق قصد آزارت کنند
 پاى کوبان بر سر دارت کنند
 


باطن تو را نشان بدهم؟! تو شکلت شکل آدمیزاد است، اما داخل خراب است. اگر درون خراب نبود، چرا از دستت اذیت مى کشد؟!

بعد صد تعظیم و تکریم و جلال
 شیخ گفتا در جواب ذوالجلال
 
بار الها میل آن دارى تو هم
 شمّه اى از لطفت آرم بر قلم
 
تا خلایق از عبادت رم کنند
 از نماز و روزه و حجّ کم کنند
 


من هم بین مردم بیفتم و بگویم: تو چه خداى کریمى هستى، ملت که نمى دانند تو چه هستى؟ چه مى دانند که تو چه قدر با محبّتى؟ چه قدر آقایى؟

بار الها میل آن دارى تو هم
 شمّه اى از لطفت آرم بر قلم
 
تا خلایق از عبادت رم کنند
 از نماز و روزه و حجّ کم کنند
 
چونکه گفت این راز با حقّ بایزید
 دید حقّ حرفى بس متین است و ثقیل
 
پس جوابش گفت ذات ذوالکرم
 نِى ز ما و نِى ز تو رو دَم مزن
 


گفت: من آبروى تو را نمى برم، تو هم از کَرَم من زیاد براى مردم حرف نزن، چیزى نگو، ما چه مى دانیم که تو چه هستى؟ مى توانیم تو را بشناسیم؟ نه، تو

خودت اگر خودت را به ما بشناسانى: «اللّهُمَّ عَرِّفنى نَفْسَکَ» تا ما بیاییم. چه باید کرد که این تاریکى ها برطرف شود؟ ما منزلى را باید طى بکنیم که اسمش را منزل تجلیه گذاشته اند، قدم اول است. بعد منزل دیگرى را باید طى کنیم به نام تخلیه، این جاده را که تمام کردیم باید منزل سومى را طى کنیم به نام تحلیه، این را که طى کردیم به حالتى خواهیم رسید که اسمش را حالت فنا گذاشته اند که این فنا سه مرحله دارد: فناى در افعال، فناى در صفات و فناى در ذات. توضیحات این چند مرحله براى جلسه دیگر. اى خدا! بین ما و شب قدر یک شب دیگر فاصله است، اى طبیب طبیبان! به ما دوا بده، اى طبیب طبیبان! ما نمى توانیم بگوییم از عشق تو تب کردیم، نه، چه غلط هاى زیادى مى کنم، مى خواهم به تو بگویم که از بار گناه داغ کردم. من کجا از عشق تو تب کردم ؛ یعنى چه؟ از عشق تو على تب کرده، من از بار گناه تب کردم، داغ شدم، مرا از گناه خود سردم کن و نسبت به خودت گرمم نما والاّ من کجا و این حرف ها کجا.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:30:00 ق.ظ ]





مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء معروف به شیخ کبیر و از بزرگ ترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّى که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کرده اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب هاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه ام دارم، همه را بیرونمى دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود. اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جست وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالى قدر گاهى که به داخل خانه مى رود، همسرش حسابى او را کتک مى زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: آقا ما داستانى شنیده ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى زند؟!فرمود : بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى شود، حسابى مرا مى زند. من هم زورم به او نمى رسد.گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمى دهم.گفتند: اجازه بدهید ما زن هایمان را بفرستیم، ادبش کنند.گفت: این کار را هم اجازه نمى دهم.گفتند: چرا؟گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمت هاى خداست، چون وقتى بیرون مى آیم و در صحن امیر المومنین مى ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى دارد، همان وقت مى آیم در خانه کتک مى خورم، هوایم بیرون مى رود. این چوب الهى است، این باید باشد، خیال مى کنید اولیاى خدا ساده به مقام رسیده اند.ما که بیشترمان هنوز بچه هستیم. گاهى بچه ها نامه مى نویسند که حدود بیست شب است که به خیلى حرف ها که از قرآن و روایات شنیدیم، عمل مى کنیم، اما هنوز آثارى از آثارى که در مورد مردان الهى گاهى در بحث گفته مى شود، در خودمان ندیده ایم. بعضى از برادران خیال کرده اند که تا آخر ماه رمضان نشده، ما از عرش هم رد مى کنیم :

                  که اى نفس من در خور آتشم3                    مادر بت ها بت نفس شماست4


                                          حجاب راه تویى حافظ از میان برخیز

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:28:00 ق.ظ ]




 

روزی شیخ جعفر برای نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد، مردم که از آمدن شیخ ناامید شدند، شروع کردند، نماز را فرادی خواندند، چیزی نگذشته بود که شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتی مردم را سرزنش کرد که چرا نماز را فرادی می‌خوانید؟ مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتدا کنید؟

سپس مؤمنی را دید که تا اندازه‌ای امکانات مالی نیز داشت و نماز می‌خواند، فوراً به او اقتدا کرده و بـه نماز ایستاد، مردم که شیخ را دیدند، به آن مؤمن اقتدا کرده، همه پشت سر او ایستادند و اقتدا کردند، آن مؤمن به قدری شرمنده شد که نمی‌دانست، چگونه نماز را تمام کند، پس از ادای نماز ظهر کنار رفت و به شیخ عرض کرد: باید نماز عصر را خود جناب عالی امامت کنید، شیخ خودداری کرد، او اصرار کرد تا اینکه بالاخره شیخ ‌گفت: حال که اصرار می‌کنی، اگر پولی بدهی که همین جا بر فقرا تقسیم کنیم، از امامت تو صرف نظر می‌کنیم. آن مرد پذیرفت و 200شامی (که پول رایج آن زمان بود) به شیخ پرداخت و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر، دستور داد، فقرا را جمع کنند و همان‌طور پول‌ها را بر آنها تقسیم کرد و سپس به نماز ایستاد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:21:00 ق.ظ ]





مرحوم استاد میرزا حسین نوری، صاحب مستدرک الوسائل این چنین کاشف الغطاء را ستایش می‌‌کند: بزرگ بزرگان، شمشیر بران اسلام، استاد پژوهش و تحقیق، آیت عجیب خداوند که عقل‌ها از درک آن قاصرند و زبان‌ها لال، اگر به علم و دانش او بنگری، کتاب کشف الغطایش که در هنگام سفر نوشته است تو را از امری سترگ باخبر می‌‌سازد و از مقامی‌‌ والا در مراتب علوم دینی او، چه اصول باشد و چه فروع آگاه می‌‌کند».[۲]

از استاد اعظم شیخ مرتضى انصارى نقل شده است که فرمود: «اگر کسى آن قواعد و اصولى را که شیخ جعفر در کتاب کشف الغطایش جا داده است، بداند، نزد من مجتهد خواهد بود».[۳]

ویژگی های اخلاقی
کاشف الغطاء دارای اخلاق الهی بود. وارسته، سخاوتمند، غیور، متواضع، مجاهد و با مستمندان از هر راهی که می‌‌توانست برای فقرا پول جمع‌آوری می‌‌کرد و بر آنان انفاق می‌‌نمود، حتی نوشته‌اند که گاهی خود به پول جمع‌کردن می‌‌پرداخت و در عبای خود پول جمع‌آوری و در همان مجلس بر فقرا و بیچارگان تقسیم می‌‌نمود.

در دل شب، برای عبادت و راز و نیاز بیدار می‌‌شد و تا سپیده‌دم، در حال تضرع و گریه و زاری بود و صبحگاهان برای درس و بحث و برای مقابله با دشمنان دین و مذهب، همانند شیر در این میدان‌های خطرناک وارد می‌‌شد و همواره پیروز و سربلند بود. شب که فرامی‌‌رسید، هنگام خوابیدن به محاسبه نفس خویش می‌‌پرداخت و گاهی خطاب به خویشتن می‌‌گفت: در کوچکی تو را جعیفر (جعفر کوچولو) می‌‌گفتند، سپس جعفر شدی و پس از آن شیخ جعفر و سپس شیخ الاسلام، پس تا کی خدا را معصیت می‌‌کنی و این نعمت را سپاس نمی‌‌گویی؟

همیشه مردم را به خواندن نماز جماعت سفارش می‌‌کرد و بر این امر اهمیت فراوان قائل بود. غالباً در مسجدی که می‌‌رفت، نماز ظهر را با مردم می‌‌خواند، سپس برای نماز عصر، یکی از مؤمنین را که عدالتش ثابت بود به عنوان امام جماعت برمی‌‌گزید و خود نیز به او اقتدا می‌‌کرد.

میرزای نوری در مستدرک می‌‌نویسد: سید مرتضی نجفی که مرد عادل و باتقوی و فرد مورد اعتمادی است و در اوایل عمرش شیخ جعفر را درک کرده بود، به من گفت: روزی شیخ جعفر برای نماز ظهر تاخیر کرد و به مسجد نیامد مردم که از آمدن شیخ ناامید شدند، شروع کردند نماز را فرادی خواندند، چیزی نگذشته بود که شیخ وارد مسجد شد و با ناراحتی مردم را سرزنش کرد که چرا نماز را فرادی می‌‌خوانید؟ مگر یک نفر عادل بین شما نیست که به او اقتدا کنید؟ سپس مؤمنی را دید که تا اندازه‌ای امکانات مالی نیز داشت، و نماز می‌‌خواند فوراً به او اقتدا کرده و به نماز ایستاد. مردم که شیخ را دیدند به آن مؤمن اقتدا کرده، همه پشت سر او ایستادند و اقتدا کردند آن مؤمن به قدری شرمنده شد که نمی‌‌دانست چگونه نماز را تمام کند. پس از ادای نماز ظهر کنار رفته و به شیخ عرض کرد: باید نماز عصر را خود جناب عالی امامت کنید. شیخ خودداری کرد. او اصرار نمود، تا این که بالاخره شیخ ‌گفت: حال که اصرار می‌‌کنی، اگر پولی بدهی که همین جا بر فقرا تقسیم کنیم، از امامت تو صرف نظر می‌‌کنیم. آن مرد پذیرفت و دویست شامی‌‌ (که پول رایج آن زمان بود) به شیخ پرداخت و شیخ جعفر قبل از شروع به نماز عصر، دستور داد فقرا را جمع کنند و همان طور پول‌ها را بر آن‌ها تقسیم نمود سپس به نماز ایستاد.

شیخ نسبت به مذهب خیلی تعصب داشت و در برابر دشمنان حق، بی پروا می‌‌ایستاد و مقاومت می‌‌کرد. هنگامی‌‌ که وهابی‌ها به نجف یورش آوردند و به غارتگری و جنایت دست زدند، شیخ جعفر بزرگ با دست و زبان با آنان جهاد کرد و از مذهب دفاع نمود، تا آنجا که جبهه‌ای در مقابل آنان گشود و رزمندگانی را برای دفاع از دین آماده ساخت و خود همراه علما و بزرگان دین پیشاپیش آنان به راه افتاد و پس از نبردی سهمگین آنان را تار و مار کرده، از نجف راند و رئیس آن‌ها که سعود نام داشت (و شاید از نیاکان ملک فهد، پادشاه کنونی عربستان باشد) ناچار پا به فرار گذاشته و برای انتقام جویی به کربلا حمله کرد، چون دیگر توان مقاومت در برابر یاران شیخ جعفر را نداشت و اهل کربلا با این که بیشتر از اهل نجف بودند، تاب مقاومت نیاورده، تسلیم ستمگران شدند.

پس از آن حادثه برای این که نجف اشرف از هر گزندی مصون بماند، شیخ جعفر قیام به ساختن سور نجف (دیواری بزرگ در اطراف نجف اشرف) نمود و محمدحسن خان صدر اصفهانی به دستور آن بزرگوار کار ساختمانی این سور مهم را به عهده گرفت و بنا کرد.

كاشف الغطاء مسافرت‌هاى گوناگون مى نمود و در هر شهر و مملكت مورد استقبال هیئت دولت و دانشمندان و رجال آنجا قرار مى گرفت. او در بیت المقدس در مؤتمر اسلامى كه علماى مذاهب اسلامى در آن شركت داشتند، حاضر گردید و به خواهش علماى فلسطین پس از نماز مغرب بر مكان بلندى كه براى سخنرانى اش قرار داده بودند، در مقابل پنجاه هزار نفر به منبر رفت و منبر او بیش از یك ساعت و نیم به طول انجامید. وى در آن جلسه چنان همه را شیفته سخنان خود نمود كه پس از ختم منبر از حضرتش خواستار شدند تا در نماز عشا به او اقتدا كنند. وى پذیرفت و همه علماى مذاهب چهارگانه و حتى وهابیه و نواصب و خوارج نیز به او اقتدا كردند. در مدتى كه وى در قدس توقف داشت، همه آنان در نمازهاى پنج گانه به او اقتدا مى كردند.[۴

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:19:00 ق.ظ ]




برگزاری مراسمات  هفته قران وعترت
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:13:00 ق.ظ ]




فعالیت طلاب مبلغ به روایت تصویر
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:12:00 ق.ظ ]