نرجس
 
   



از تماس تازیانه ها هر تنی آزرده بود.صحنه عباس را اگر میدیدبی شک مرده بود.از همان ساعت که سقا رفته سمت علقمه .حال زینب مثل زن هایی برادرمرده  بود.خواست داغوش خود گیرد حسینش را نشد.

بس که تیر ونیزه بر جسم حسینش خورده بود.فکر میکردندنفرین کرده در حالی که او دستهایش  را برای شکر بالا برده بود…..

موضوعات: درد دل  لینک ثابت
[یکشنبه 1394-09-15] [ 09:01:00 ق.ظ ]




پاک ماندن… ارزش دویدن را دارد حتی با کفشهای پاره……

موضوعات: حکیمانه  لینک ثابت
 [ 08:45:00 ق.ظ ]




شعر من انگار تو را می خواند.قلم کاغذ وخودکار تو را می خواند.چشم با اینکه شده خیره به راهت اما.پلک تا می زند هر بار تو را می خواند.

موضوعات: آیات وروایات  لینک ثابت
 [ 08:44:00 ق.ظ ]