نرجس
 
   



 

کسانی که دچار پوکی استخوان میشوند

 

هر كسی ممكن است دچار پوكی استخوان شود، اما بعضی افراد نسبت به دیگران بیشتر در خطر ابتلاء به این بیماری هستند. در هر شخصی، بروز پوكی استخوان بستگی به عوامل مثل سن، جنس و نژاد دارد.یك خانم سالخورده نسبت به یك مرد جوان بیشتر در خطر ابتلاء به پوكی استخوان است.یك سیاه پوست آفریقایی نسبت به یك آسیایی یا اروپایی كمتر در خطر ابتلاء به این بیماری است. عوامل ژنتیكی و وراثتی در تعیین حداكثر توده استخوانی موثر هستند و همچنین ممكن است در سرعت از دست دادن استخوان به علت افزایش سن هم نقش داشته باشند. بالاخره اینكه، در بعضی از موارد،‌از دست دادن استخوان به علت ابتلاء به یك بیماری، مصرف بعضی داروها و بعضی از عادتها ایجاد شود.
عوامل ژنتیكی:
از آنجائیكه پوكی استخوان بسیار شایع میباشد، بسیاری از افراد، اثرات این بیماری را در یك یا چند نفر از خویشانوندان خود می‌بینند و نگران این هستند كه آنها هم ممكن است این بیماری را به ارث ببرند. پوكی استخوان، مشكلی است كه در نتیجه افزایش سن ایجاد میشود، اما بعضی از افراد را بیشتر از سایرین مبتلا می‌سازد. هیچ تردیدی وجود ندارد كه عوامل ژنتیكی در ایجاد این بیماری دخیل هستند. اما این عوامل در ایجاد این بیماری زیاد قوی نیستند. میزان حداكثر توده استخوانی بطور عمده‌ای تحت تاثیر عوامل ژنتیكی هستند، اما در سالهای بعد، سایر عوامل اهمیت بیشتر پیدا می‌كنند و ممكن است در نهایت در ایجاد یا عدم ایجاد پوكی استخوان تعیین كننده باشند.
با این وجود، خطر ابتلاء به پوكی استخوان در افرادی كه از نظر ژنتیكی دارای اسكلت بندی كوچكتری هستند بیشتر است. همچنین نشان داده شده است كه خانمهایی كه مادرانشان در سنین پیری دچار شكستگی گردن استخوان ران شده‌اند، دو برابر سایر افراد سالم احتمال شكستگی گردن استخوان ران در آینده را خواهند داشت.
عوامل خطر قوی:
بعضی از بیماریها ود رمانهای آنها باعث افزایش خطر ابتلا به پوكی استخوان میشوند. این موارد شامل: یائسگی زودهنگام در سنین پایین‌تر، فقدان پریودهای ماهانه، سابقه قبلی شكستگی استخوان، درمان با داروهای استروئیدی (كورتون‌دار) و ابتلاء به بیماریهایی مثل اختلالات تیروئید و سرطانها هستند.
عوامل خطر مهم در ایجاد پوكی:
- یائسگی زودهنگام
- آمنوره (فقدان قاعدگی)
- درمان با استروئید (كورتن)
- سابقه قبلی شكستگی استخوان
- بیماری تیروئید
- سرطان
- بعضی از انواع بیماریهای مزمن كبدی، گوارشی و كلیوی
یائسگی زودهنگام:
یائسگی به زمانی گفته میشود كه پریودهای ماهانه یك خانم متوقف میشود كه معمولاً در سنین حدود ۵۰ سالگی این امر اتفاق می‌افتد. با این حال از سن ۴۵ سالگی به بعد هم ممكن است یائسگی روی دهد كه طبیعی تلقی میشود. اگر یاسئگی قبل از این سن رخ دهد خواه به علت طبیعی یا در نتیجه برداشتن تخمدانها، رادیوتراپی یا شیمی درمانی برای سرطانها، به این یاسئگی زودهنگام گفته میشود.
خانمهایی كه یائسگی زودهنگام دارند یا كسانی كه به هر علتی دچار كمبود استروژن هستند در خطر زیادی برای ابتلاء به پوكی استخوان هستند.
آمنوره:
آمنوره یا فقدان پریودهای ماهانه قبل از یائسگی ممكن است به دلایل مختلفی ایجاد گردد. این وضعیت در خانمهای مبتلا به آنوركسیا نرووزا یا بی‌اشتهایی عصبی و نیز در خانمهای لاغری كه تمرینات ورزشی شدید می‌كنند مثل ورزشكاران حرفه‌ای یا ژیمناستها بسیار شایع میباشد. همچنین در خانمهایی كه دچار بیماریهای مزمنی مثل بیماری كبدی یا التهاب روده‌ها هستند، آمنوره دیده میشود. در آمنوره، هورمون جنسی استروژن كاهش می‌یابد كه عامل خطر مهمی برای بروز پوكی استخوان است.
استروئید درمانی:
استروئید یا كورتون درمانی معمولاً به صورت مصرف قرصهای پردنیزولون در بسیاری از بیماریها تجویز می‌گردد كه این بیماری شامل بیماریهای روماتیسمی، بیماریهای ریوی، التهاب روده‌ها و بعضی از انواع سرطانها هستند. متأسفانه با وجود اینكه داروهای استروئیدی (كورتون‌دار) در درمان این بیماریها بسیار موثر هستند، اما آنها ممكن است باعث از دست دادن سریع استخوان و ایجاد پوكی استخوان گردند. هنوز كاملاً مشخص نشده كه مصرف چه مقدار از پردنیزولون می‌تواند باعث این وضعیت شود اما اعتقاد بر این است كه مصرف روزانه ۵ میلیگرم یا كمتر احتمال كمی دارد كه ایجاد پوكی استخوان كند. بطور كلی، هر چه مقدار مصرف این دارو بیشتر باشد، احتمال بروز پوكی استخوان هم بیشتر میشود. كسانی كه به مدت طولانی از داروهای استروئیدی استفاده می‌كنند نیز در معرض خطر زیادی در ابتلاء به این بیماری هستند. اما مصرف كوتاه مدت این داروها باعث ایجاد اثرات مضری در ایجاد پوكی استخوان نیستند. كرمها و پمادهای كورتون‌دار مثل بتامتازون، هیدروكورتیزون و تریاسمینولون و نیز تزریق داخل مفصلی كورتون مثلاً به مفصل زانو یا شانه باعث پوكی استخوان نمی‌گردند. استنشاق اسپری‌های كورتون‌دار مثل بكلومتازون كه در بیماری آسم بكار می‌رود ممكن است اثرات كمی بر روی استخوان داشته باشد، ام احتمال كمی وجود دارد كه باعث بروز مشكلات جدی شود مگر اینكه به مدت طولانی برای چند سال و به مقدار زیاد استفاده گردد.
بیماریهای تیروئید:
پركاری تیروئید اگر به اندازه كافی درمان نشود، می‌تـواند منجر به از دست دادن استخوان در نتیجه پوكی استخوان شود. همچنین در موارد كم كاری تیروئید، اگر به میزان بیش از اندازه‌ای از هورمون تیروئید استفاده شود، همین اثر ممكن است ایجاد شود، بنابراین خانمهایی كه از قرصهای تیروئید استفاده می‌كنند باید با انجام آزمایشهای منظم خون، از میزان هورمون تیروئید خونشان با خبر باشند.
سابقه قبلی شكستگی استخوان:
افرادی كه تاكنون دچار یك یا چند شكستگی استخوان بر اثر پوكی استخوان شده‌اند، احتمال زیادی دارد كه در آینده نیز به شكستگی‌های دیگری مبتلا شوند. دلیل این وضعیت روشن نیست، اما ممكن است به علت ساختمان شكننده استخوان آنها باشد. این امر به ویژه در خانمهایی صدق می‌كند كه دچار یك یا چند شكستگی در مهره‌های ستون فقراتشان شده‌اند، خطر ایجاد شكستگی های بعدی در این خانمها حدود هفت برابر دیگران می‌باشد. بنابراین تمام خانمهایی كه سابقه شكستگی به خصوص در مچ دست یا ستون فقرات دارند، باید از احتمال ایجاد شكستگی‌های بعدی در آینده با خبر باشند.
سایر بیماریها:
چندین بیماری دیگر نیز وجود دارند كه می‌توانند ایجاد پوكی استخوان كنند. این بیماریهای شامل بیماری كبدی مزمن، نارسایی كلیه‌ها و التهاب روده‌ها می‌باشند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1397-07-28] [ 10:23:00 ق.ظ ]




دامهای شیطان رجیم

شیطان از جنس جن و از آتش خلق شده است و قبل از این که از بهشت رانده شود،خدا را بسیار عبادت می کرد. به همین دلیل، عزازیل نام گرفت.حضرت علی(ع) فرموده اند:شیطان هفتاد هزار سال خدا را عبادت کردو فقط یک نماز دو رکعتی او چهار هزار سال طول کشید.وقتی خدا انسان را از خاک آفرید و روح در آن دمید،به تمام ملائکه،دستور سجده بر آدم داد و همه سجده کردند،به جز ابلیس که به خدا گفت:«مرا از آتش آفریده ای و او را از گل بدبو.پس مقام من از او بالاتر است و بر او سجده نمی کنم».سپس،خداوند به او فرمود:از درگاهم بیرون برو که تو از رانده شدگان هستی.شیطان جواب داد:«من هفتاد هزار سال تو را عبادت کرده ام و خودت فرموده ای که هر کس مرا عبادت کند،عبادتش را بی نتیجه نمی گذارم و عوضش را به او می دهم».

خدا در پاسخ فرمود:هر چه بخواهی، در دنیا به تو عطا می کنم.

شیطان گفت: «اول،اجازه بدهی تا قیامت زنده بمانم».

خداوند فرمود:«تا روز معلومی تو را مهلت می دهم».

«دوم،در مقابل هر یک از فرزندان آدم،دو فرزند به من عطا کنی که بر هر یک از آنها، دو فرزند را مسلط کنم و آنها را به گمراهی بکشانم».

«سوم،می خواهم فرزندان آدم ما را نبینند،ولی ما آنها را ببینیم».

«پنجم،از تو می خواهم به من قدرت دهی که به هر شکلی که می خواهم درایم و هر کجا که خواستم بروم».

«ششم،می خواهم تا دم مرگ کنار فرزندان آدم باشم(یعنی حتی وقتی حضرت ملک الموت (عزرائیل) برای قبض روح به سراغ انسان می اید،شیطان هم حاضر می شود و انسان را وسوسه می کند تا کافر از دنیا برود)».چنان که امام محمد باقر(ع) فرمودند:«زمانی که انسان در حال جان کندن است،خیلی تشنه می شود و در آن هنگام،شیطان با یک لیوان آب می اید و می گوید:اگر بر من سجده کنی و کافر شوی،این آب را به تو می دهم.اگر انسان مومن و نمازخوان باشد،آب را قبول نمی کند و در غیر این صورت،بر شیطان سجده می کند و آنجاست که شیطان آب را می ریزد و می گوید:«من از تو بیزارم» و می رود.

«هفتم،از تو می خواهم که مرا بر سینه اولاد آدم مسلط گردانی،تا او را وسوسه کنم».

خداوند،در پایان فرمود:تمام خواسته هایت را برآورده می سازم،ولی هر کس که پیرو تو شود و فریب تو را بخورد،من او را با تو به دوزخ می افکنم که بد منزلگاهی است.شیطان نیز گفت:«ای خدا، به قدرت و شکوهت قسم که همه انسان ها را گمراه می کنم،مگرعده معدودی که بندگان خاص تو هستند و باقی،همه بندگان من هستند».سپس گفت:«حالا که مرا بیرون می کنی،جایی برای زندگی کردنم معین کن!»خداوند فرمود:«تو را در حمام ها و هر کجا که محل رفت و آمد مردم است،قرار دادم».شیطان گفت:«غذای من چه باشد؟»

خداوند پاسخ داد:«هر گاه بر سر سفره ای نام من برده نشد، بنشین و با آنها که همچون حیوان گرسنه و حریص،بدون گفتن ایه شریفه «بسم الله الرحمن الرحیم» غذا می خورند،تو نیز غذا بخور.[حضرت امام محمد باقر(ع)،در این باره فرموده اند:اگر اول غذا یادتان رفت بسم الله بگویید، آخر غذا آن را بر زبان آورید،تا شیطان هر چه را خورده است،دوباره از شکم خود بیرون بریزد.] باز شیطان گفت:من احتیاج به آب دارم.خداوند فرمود:آب تو شراب و هر چیز مست کننده باشد.ابلیس خواست تا کتابی برایش قرار داده شود.خداوند فرمود:«کتاب تو وَشَم (نقش هایی که بعضی،روی بازوها و اندامهای یکدیگر خال کوبی می کنند و یا کتابهای سحر و جادو است».اولین کسی که سحر و جادو را به انسان آموخت نیز،شیطان بود.پس از این گفتار،شیطان از خدا خواست برای او حدیثی قرار دهد. خداوند فرمود:«حدیث تو دروغ است و کسانی که دروغ می گویند،حدیث تو را نقل می کنند».بعد گفت:«برای من دام و وسیله شکار قرار بده».خداوند پاسخ داد:«زنان را وسیله صید کردن و به دام انداختن مردان قرار دادم».

روزی حضرت محمد(ص) شیطان را در مسجد الحرام دید، پیش او رفت و گفت: «ای نفرین شده،چرا ناراحتی؟».شیطان گفت:«از دست تو و امت تو ناراحتم».حضرت فرمود:«چرا از من ناراحتی؟» شیطان گفت:«چون این همه تلاش می کنم که مردم را گمراه کنم،ولی تو در قیامت از آنها شفاعت می کنی و تمام زحمات مرا به هدر می دهی،به همین جهت با تو دشمنم و از تو بدم می اید».

حضرت فرمود:«از دست امتم چرا ناراحتی؟» شیطان گفت:امت تو خصوصیاتی دارند که امتهای دیگر ندارند:

اول:وقتی به هم می رسند،سلام می کنند؛سلامی که اسم خداست و من از این اسم می ترسم.

دوم :چون همدیگر را می بینند،به یکدیگر دست می دهند و تا دست هایشان از هم دور نشده است، گناهانشان بخشیده می شود.

سوم:وقتی غذا می خورند،«بسم الله…» می گویندو این باعث می شود، دیگر نتوانم غذا بخورم و گرسنه بمانم.

چهارم:بعد از غذا خوردن«الحمدلله» می گویند.

پنجم:هر زمان که نام تو آورده شود،بلند صلوات ختم می کنند و آنقدر ثواب آن زیاد است که من فرار می کنم.

ششم:زمانی که می خواهند کاری کنند،«ان شاء الله» می گویند و به همین دلیل،من دیگر نمی توانم در کارهایشان مداخله کنم و آنها را بر هم زنم.

هفتم:آنهاصدقه می دهند وبه این وسیله،هم گناهانشان آمرزیده می شود و هم هفتاد نوع بلا را از خود دور می کنند.نبی اکرم(ص) فرمودند:«وقتی انسان دستش را به منظور خارج کردن صدقه،در جیبش فرو می برد،هفتاد شیطان دست او را می گیرند؛تا او را منصرف نمایند و نگذارند که او صدقه بدهد».

هشتم:قرآن می خوانند و در خانه ای که قرآن خوانده می شود،دیگر جایی برای من نمی ماند؛زیرا در آن خانه ملائک رفت و آمد دارند.

نهم:مرا زیاد لعنت می کنند و وقتی مرا لعنت می کنند،یک زخم بر بدنم می افتد و تا زمانی که همان شخص را به گمراهی نکشانم،آن خوب نمی شود.

دهم:وقتی گناهی مرتکب می شوند،سریع تر توبه می کنند و زحمات مرا به هدر می دهند.

یازدهم:بعد از عطسه کردن،«الحمدلله»می گویند.حضرت فرمودند:عطسه از طرف خدا و خمیازه از طرف شیطان است. وقتی کسی عطسه کرد،باید الحمدلله بگوید و حق مسلمان بر گردن دیگری است که اگر کسی را دید که عطسه می کند،بگوید یرحمکم الله.زمانی که انسان نماز می خواند،شیطان از او دور می شود و به ویژه،اگر سجده نمازش طولانی شود،شیطان،از روی ناراحتی فریاد می کشد. حضرت امام صادق(ع) فرمودند:«هر کس نماز نخواند،از شیطان پست تر و خبیث تر است، چون شیطان یک خطا کرد و آن هم اینکه بر آدم سجده نکرد،ولی انسانی که نماز نخواند،برخدا سجده نکرده است».حضرت محمد(ص) فرمودند:«مجوز عبور از پل صراط نماز است».و نیز فرمودند:«اگر نماز مؤمن قبول شود،بقیه اعمال او نیز مورد قبول درگاه الهی می باشد،ولی اگر نمازش قبول نشود،بقیه اعمالش نیز قبول نخواهد شد».در میان نمازها،به نماز صبح خیلی سفارش شده و دلیل آن این است که در هنگام شب،فرشتگان شب،نزد انسان هستند و اعمال شب را می نویسند و هنگامی که اذان صبح را می دهند،جای خود را به فرشتگان روز می دهند.پس اگر نماز صبح را بخوانیم،در دو پرونده ثبت می شود؛فرشتگان شب آن را به عنوان آخرین عمل و فرشتگان صبح، آن را به عنوان اولین عمل در پرونده خود ثبت می کنند و همچنین،از امام صادق(ع) نقل شده است: از صفات مؤمن این است که بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند می گوید. اگر آن را بلند نگوییم،شیطان تا پایان نماز ،بر روی شانه انسان می نشیند و انسان را وسوه می کند و نیز فرمودند:«هر کس،بعد از تکبیر نماز و(قبل از شروع سوره حمد) اعوذ بالله من الشیطان الرجیم را بگوید،به اندازه هر مویی که در بدن او وجود دارد، هزار حسنه برای او می نویسند» .از پیامبر(ص) روایت شده است:«هر کس، بعد از نماز،تسبیحات حضرت زهرا(س)(34 مرتبه الله اکبر، 33 مرتبه الحمدلله، 33 مرتبه سبحان اللّه)را،در حالی که آنها را با انگشتان دست می شمارد،بر زبان جاری سازد، همان دستهایش او را روز قیامت شفاعت می کنند. انجام این عمل با تربت کربلا نیز،در مفاتیح الجنان،سفارش شده و ثواب زیادی برای آن ذکر شده است.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:22:00 ق.ظ ]




آتش مرا نمی سوزاند

 

آفتاب همه جا را فرا گرفته بود،تنها سایه های اندکی پای دیوارها دیده می شد،چند زن و مرد میانسال به سوی دشت و باغ در حرکت بودند؛تا برای تأمین مخارج زندگی خود به دامداری و کشاورزی بپردازند.

برخی از بازاری ها هم مغازه های خود را باز کرده و به خرید و فروش کالاهایشان مشغول بودند،هوا خیلی گرم نبود،اما بر اثر فعالیت و تحرک زیاد، قطره های عرق در پیشانی افراد دیده می شد.

آن مرد مؤمن وارسته تازه،وارد شهر «مصر» شده و به بازار آمده بود؛تا علاوه بر باخبر شدن از وضع بازار،از حال و هوای شهر نیز آگاهی یابد.همه دکان داران و کاسبها،با حالت عادی،مشغول به کار بودند،اما در یک قسمتی از بازار،مرد کاسبی در وضع غیر عادی دیده می شد.او آهنگر میانسالی بود که قطعه های آهن گداخته را،بدون استفاده از گاز انبر،با دست از کوره بیرون می آورد و روی صندان می گذاشت،به منظور ساختن ابزار مورد نظر،با پتک بر آن می کوبید و بدون ترس و احساس درد، در حالی که فضای مغازه بر اثر حرارت زیاد،بسیار گرم و رنج آور شده بود،به کار پر زحمت خویش ادامه می داد.

رویارویی با این صحنه،برای مرد مؤمن تازه وارد،خیلی شگفت انگیز بود.وی درحالی که پیش خود فکر می کرد،مرد آهنگر یکی از «اولیای خدا» و از مؤمنان برجسته است،با شتاب نزدیک شد تا راز این کار عجیب را دریابد که چگونه آهن گداخته، دست مرد آهنگر را نمی سوزاند؟!

پس از سلام، رو به مرد آهنگر کرد و با «لحن ملایمی» گفت:ترا به خدا سوگند،راز این عظمت خود را برای من بیان کن، چگونه خداوند تو را به این مقام بلند رسانیده است؟خواهش می کنم در حق من دعایی کن!

مرد آهنگر با شنیدن سخنان آن مرد متأثر شد و اشک از چشمانش سرازیر گردید و گفت:تو درباره من اشتباه می کنی،من شخص پرهیزکار و ممتازی نیستم و خود را هم انسان والایی نمی دانم.

مرد مؤمن،با شگفتی بیشتر ادامه داد:این،گونه ای شکسته نفسی است؛ چرا که تا به حال، انجام چنین عملی را از هیچ یک از بندگان خدا ندیده و نشنیده ام.خواهش می کنم راز این مقام و موقعیت را برای من بیان کن!

پافشاری های زیاد مرد مؤمن،آهنگر را به سخن آورد:

من در روزگار جوانی،در همین مغازه مشغول کار بودم.یک روز،زن جوان زیبای کم نظیری به نزد من آمد،و در حالی که از شدت فقر و نداری به ستوه آمده بود،از من درخواست پول و کمک مادی نمود،زیبایی آن زن،به اندازه ای فریبنده بود که تأثیر زیادی بر من گذاشت،تا جایی که وسوسه شدم،در مقابل پرداخت پول، با او رابطه برقرار کنم.این پیشنهاد را مطرح کردم،ولی زن جوان،در حالی که به گریه افتاده و سخت به خشم آمده بود،ناله ای زد و گفت:ایا از خدا نمی ترسی که چنین پیشنهاد شرم آوری را به من می دهی؟!

من با دیدن برخورد او بر سرش فریاد کشیدم:برخیز و این جا را ترک کن!

زن بیچاره، با عجله،از مقابل چشمم دور شد،اما بعد از چند دقیقه،گریان و سر به زیر،برگشت و با صدایی لرزان و نالان گفت:

آماده ام تسلیم تو شوم و خواسته ات را برآورده سازم؛زیرا فشار فقر و تنگ دستی، مرا سخت بیچاره و درمانده کرده است،تا آنجا که ناچار باید تن به این نکبت و رسوایی بدهم!

من،با عجله در مغازه را بستم و او را به خانه بردم.وقتی وارد اتاق شدیم،در را از پشت قفل کردم.زن پرسید:چرا در را قفل می کنی؟ در این خانه که غیر از من و تو کس دیگری حضور ندارد!؟ گفتم:باید احتیاط کرد،ممکن است کسی باخبر و باعث آبروریزی و رسوایی شود!

زن جوان مثل برگ بید به خود می لرزید و اشک می ریخت،وقتی علت پریشانیش را سؤال کردم، جواب داد:من تا کنون پاکدامن بوده ام و دست هیچ نامحرمی به من نرسیده است،اکنون از خدا می ترسم، مگر نمی دانی پروردگار عالم گفته است:«ألم یعلم بأن الله یری؛ایا انسان نمی داند که خداوند اعمال و رفتار او را می بیند و شاهد و ناظر بر رفتار نیک و بد اوست؟».(سوره علق،ایه 14)

ایا این وضع،در مقابل دیدگان خداوند،نگران کننده و شرم آور نیست؟ ایا نمی شود تو نیز از قصد تجاوز و ناپاکی صرف نظر کنی؟ اگر راه مردانگی و پاکی را پیش گیری،من با خدا پیمان می بندم و از او می خواهم که بدن ترا از آتش دنیا و آخرت در امان دارد.

آه و ناله و التماس آن زن جوان، مرا به شدت دگرگون کرد،به طوری که از هوسرانی و تجاوز منصرف شدم و بادادن مقداری پول او را رها ساختم.

باری!من که خودم را از لذت و کامجویی محروم کرده بودم،آن روز را با ناراحتی و آشفتگی به شب رساندم و در غم و اندوه سر به بالین خواب نهادم.آن شب،در خواب،زن بزرگواری را دیدم که مرا مورد خطاب قرار داد و گفت:«ای مرد،خدا به تو پاداش نیک بدهد!».

از او پرسیدم:«که هستی»،جواب داد:من مادر آن زن جوان درمانده هستم که از ترس خدا به او تجاوز نکردی و در عین حال،نیازمندی مادی او را برطرف نمودی.بنابراین،من از خدا خواستم که نگذارد آتش دنیا و آخرت ترا بسوزاند.

پرسیدم:او از چه خانواده ای بود؟

آن زن پاسخ داد:وی از بستگان و نسل خاندان پیامبر(ص) بود.

من که با دیدن آن خواب،آرامش بیشتری یافته بودم،شکر خدای را به جای آوردم و از آن روز به بعد که مشغول شغل آهنگری هستم،دیگر نیاز به ابزار برای جا به جا ساختن آهن گداخته ندارم و همانطور که می بینی،با دست خود آن را برمی دارم و آتش مرا نمی سوزاند.1

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. برگرفته از کتاب، ریاحین الشریعة، ج2، ص 135.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:21:00 ق.ظ ]




با قرآن در همه حال

 

قرآن گنج معرفتی است که تنها کسانی موفق به کشف آن می شوند که آن را بخواهند و در صدد یافتن آن برایند؛گنجی ناتمام که هر کس به آن دست یازد،هیچ گاه طعم فقر و بدبختی را نخواهد چشید؛دانشی که پایانی ندارد؛نوری که خاموشی در آن نیست و قرآن دریای معرفتی است که هر کس به قدر تشنگی خود از آن بهره می گیرد.

مسائل اخلاقی از جمله معارف این بحر بی کران می باشد که به منظور سالم سازی روابط انسانی و تحکیم پایه های جامعه اسلامی بسیار سفارش شده است و ما برخی از آنها را یادآور می شویم:

1.وارد شدن به منزل وبرخورد با همنوع:

خداوند متعال فرمان داده است،وقتی وارد منزلی می شویم که اختیار آن را نداریم،ابتدا اجازه بگیرم و بعد وارد شویم و وارد هیچ خانه ای نگردیم،مگر اینکه کلید آن را داشته باشیم یا آن را در اختیار ما نهاده باشند:

«… هر جا که کلید آن دست شماست یا خانه رفیق خود،با کی نیست از همه یا هر یک از این خانه ها غذایی بخورید(وارد آن شوید)…».(سوره نور،ایه 61)

در ادامه همین ایه فرموده است:«…و هر گاه بخواهید به خانه ای داخل شوید،نخست به خویش سلام کنید که این سلام،برکتی نیکو از جانب خداست…»

سلام کردن موجب زدودن غبار کینه و دشمنی و پاکیزگی دلها از آنها می باشد.

2.میهمانی رفتن و میهمانی دادن:

اکرام نمودن میهمان،رسمی است که از دیر باز وجود داشته و به یقین اسلام هم آن را سفارش نموده است.چنان که خداوند در سوره ذاریات می فرماید:«ای رسول ما،ایا حکایت میهمانان گرامی ابراهیم و فرشتگان بر تو رسیده است؟ هنگامی که آنها بر او وارد شدند و سلام گفتند و او جواب سلام گفت و فرمود:شما مردمی ناشناسید! آنگاه،نزد اهل بیت خود رفت و کباب گوساله چاقی را باز آورد. غذا را نزد آنها گذارد،گفت:شما غذا تناول نمی کنید؟!».(سوره ذاریات،ایات 24 تا 27)

این ایات به خوبی بیانگر این نکته است که هرگاه میهمانی به نزد ما می اید، باید با گشاده رویی و اختصاص بهترین چیزی که در اختیار داریم،از او به بهترین شکل استقبال و پذیرایی کنیم.

اما زمانی که خودمان میهمان می شویم،مسائل اخلاقی را رعایت کنیم.قرآن در مورد وارد شدن به منزل پیامبر اکرم(ص) و صحبت کردن با همسران وی دستوری را صادر و آن را به عنوان یک الگوی همیشگی در روابط اجتماعی مطرح کرده است:«ای کسانی که ایمان آورده اید،به خانه های پیامبر(ص) وارد نشوید،مگر آنکه اجازه دهد… و هرگاه از زنان رسول(ص) متاعی می طلبید،از پس پرده بطلبید که این برای پاکیزه ماندن دلهای شما بهتر است…».(سوره احزاب،ایه 53)

همچنین،می فرماید:«…هنگامی که دعوت شدید،داخل شوید (نه بدون دعوت) و وقتی که غذا را تناول کردید،متفرق شوید و مشغول سخن پردازی نشوید؛(زیرا این موضوع) موجب اذیت و آزار رسول(ص) می شود…».(سوره احزاب،ایه 54)

بنابراین، شایسته نیست کسی بدون دعوت،خود را میهمان دیگری سازد و میهمان نباید با سخن پردازی و ماندن بیش از اندازه، وقت صاحب خانه را بگیرد.

3.وارد شدن به مجالس عمومی:

به منظور ایجاد تواضع در مومنین و حفظ روح تعاون و همدلی میان آنان،خداوند فرمان داده است،چنانچه کسی ـ با هر مقام و موقعیت ـ وارد مجلسی پر جمعیتی شد،در هر قسمت از مجلس که جا بود، بنشیند و اگر شخص دیگری وارد مجلس شد،از جایش برخیزد و کمی تنگ تر نشیند؛تا دیگری هم در میان مجلس جای بگیرد.

«ای کسانی که ایمان آورده اید،هرگاه به شما گفتند،در مجالس خود جای را برای یکدیگر باز کنید، جای باز کنید؛تا خدا بر توسعه (مکان و مقام و منزلت) شما بیفزاید و زمانی هم گفتند از جای خود برخیزید،برخیزید تا خدا اهل ایمان و دانشمندان شما را بلند مرتبه گرداند…».(سوره مجادله،ایه 11)

4.در گوشی صحبت نکردن:

از آنجایی که صحبت کردن پنهانی دو نفر در حضور دیگران موجب برانگیخته شدن حس کنجکاوی و یا ناراحتی آنها می شود،پس،خداوند این کار را ناپسند و شیطانی دانسته.روشن است،کسی که می خواهد گفته هایش برای دیگران فاش نشود،می بایست،در جایی آنها را بیان کند که کس دیگری حضور نداشته باشد؛تا از ایجاد گمان بد در او جلوگیری کند:

«همیشه نجوی و راز گفتن از شیطان است که می خواهد مومنان را دلتنگ و پریشان خاطر کند،در صورتی که هیچ زیانی به آنها نمی رساند،جز آنکه به امر خدا باشد و مومنان باید همیشه بر خدا توکل کنند».(سوره مجادله،ایه 10)

5.رعایت ادب در هم صحبتی با بزرگان:

لازم است به بزرگ ترها،به ویژه پدر و مادر و معلمان خود احترام بگذاریم و از آزرده ساختن آنها با رفتار و سخنانمان خودداری کنیم.به عنوان نمونه،صدایمان در نزد آنها بالا نبریم،اگر در حضور آنها سؤالی شد،اقدام به پاسخگویی نکنیم و هر چند که خود پاسخ آن سؤال را بدانیم،در صحبت کردن بر آنها پیشی نگیریم:«ای کسانی که ایمان آورده اید،بر خدا و رسول او پیشی نجویید…؛ای اهل ایمان، صدای خود را بلندتر از صدای پیامبر(ص) نکنید (با او به صدای بلند صحبت نکنید)… کسانی که نزد رسول خدا(ص) به صدای آرام و آهسته سخن گویند در حقیقت،خدا دل هایشان را برای مقام رفیع تقوی آزموده است… بیشتر کسانی که تو را (پیامبر(ص)) از پشت حجره ات،با صدای بلند می خوانند،انسان های نفهم و بی شعوری هستند».(سوره حجرات،ایات 4ـ1)

6.چگونگی برخورد با افراد نادان و دشمن خدا:

افراد نادان به سبب برخوردار نبودن از عقل سلیم کارهایی را انجام می دهند که موجب پایین آمدن شأن انسانی و آسیب رساندن به ارزش های اسلامی می گردد،همچون کافران که به دلیل سخنان ناشایستی که در مورد پیامبر خدا (ص) بر زبان می آورند،موجب تضعیف اسلام و آسیب رساندن به روحیه مسلمانان می شوند.بنابراین، به منظور جلوگیری از چنین مواردی،خداوند برای برخورد با هر یک از این افراد دستوری صادر فرموده است که مؤمنان با به کارگیری آنها وسیله هدایت آنان را فراهم سازند.از جمله آنکه با آنها به نرمی سخن گفته شود،تا شاید ادب شوند و به اسلام و مسلمین توهین نکنند،از مجادله و بحث بیهوده با چنین افرادی پرهیز شود و نیزبه آنها دشنام داده نشود؛چرا که این سبب می شود،آنها نیز به خدا دشنام دهند:

«و بندگان خدای مهربان کسانی هستند که بر روی زمین به تواضع و فروتنی راه می روند و هرگاه مردم نادان آنها را مورد خطاب قرار دهند،با زمان خوش جواب می دهند و به آنها سلام می کنند».(سوره فرقان،ایه 63)

«شما مومنان به آنها که غیر از خدا را می خوانند،دشنام ندهید؛تا مبادا آنها نیز از روی دشمنی و نادانی خدا را دشنام دهند…».(سوره انعام،ایه 108)

7.چگونگی راه رفتن:

شاید از نظر ما راه رفتن نیاز به دانستن آداب ندارد و همه می دانند چگونه راه بروند،اما راه رفتن بعضی افراد به گونه ای است که به نظر می رسد،با رفتار خود، دیگران را کوچک می کنند و با بی اعتنایی از کنارشان رد می شوند و یا خود را برتر از دیگران می بینند و به اصطلاح،فخر فروشی می کنند.از آنجایی که این گونه رفتارها موجب تقویت کبر و غرور در آدمی می شود،اسلام با آن برخورد کرده و مسلمانان را از انجام آن بازداشته است:«هرگز در زمین با غرورو ناز راه مرو که با نیرو زمین را نتوانی شکافت و در سربلندی به کوه نخواهی رسید».(سوره اسرا،ایه 37)

«و هرگز به تکبر و آزار مردم دست مزن و با غرور در زمین راه مرو که خدا هرگز مردم متکبر خودستا را دوست نمی دارد».(سوره لقمان،ایه 18)

8.یکسان نمودن گفتار و عمل:

تجربه ثابت نموده است،گفتار،به ویژه گفتاری که با هدف راهنمایی بر زبان آورده می شود زمانی اثر می گذارد که گوینده آن انجام دهنده اش نیز باشد.سفارش افرادی که دیگران را تشویق به کار نیک می کنند،ولی خود از انجام آن بی بهره اند،کمتر در دیگران اثر می گذارد.در روز قیامت پشیمان ترین افراد کسانی هستند که دیگران را راهنمایی کردند،اما خود عمل نکردند؛زیرا کسانی که راهنمایی شدند، دستورات را به کار بستند و به مقصد رسیدند،اما اینها کاری انجام ندادند و بی بهره ماندند.اینان،در زمان حسابرسی،عملی شایسته پاداش در نامه عمل خود نمی بینند.

«ای کسانی که ایمان آورده اید،چرا چیزی را می گویید که در عمل خلاف آن را انجام می دهید.این عمل بسیار سخت خدا را به خشم می آورد».(سوره صف،ایات 3 و

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:20:00 ق.ظ ]




برگزاری کلاس آموزشی راهنمایی رانندگی عبور از خیابان برای مهد کودک
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:59:00 ق.ظ ]




برگزاری جشن قرآن در آبدانان در مدارس ابتدایی
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:58:00 ق.ظ ]




حضور طلاب پایه اولی وفعال فرهنگی مدرسه علمیه جوادلائمه"ع"آبدانان در اردو طلیعه حضور...
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:56:00 ق.ظ ]




حضور طلاب پایه اولی وفعال فرهنگی مدرسه علمیه جوادلائمه"ع"آبدانان در اردو طلیعه حضور...
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:54:00 ق.ظ ]




راه رسيدن به معرفت النفس و معرفت الله چيست؟

اين پرسش ناظر به روايت مشهورى از حضرت على‏(عليه‏السلام) است كه فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»1؛ «هر كه خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است». منظور از معرفت نفس، شناخت شخصيت و انسانيت انسان است؛ يعنى، آدمى بايد «نفس»، يا «روح» و يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟2 خداوند متعال با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»3؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! به خود و حقيقت خويش توجه كنيد و خود و حقيقت خويش را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، انحراف ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللَّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روشتان آگاه خواهد كرد». با توجه به اينكه آخر آيه، از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاى پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود، معناى ژرف‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد: هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و جلوه‏گاه وجه حق است، بشناسد؛ پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. درباره چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته بايسته است: يكم. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. دوم. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» است؛ چرا كه نفس انسانى، به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند، همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آنكه بر طبق آيه شريفه، غايت اين راه خداوند متعال است. پس آدمى بايد هميشه در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند؛ خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. سوم. معرفت مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى، شناختى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد؛ نه شناختى كه براى امور ديگر مقصود باشد. چهارم. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد؛ وگرنه صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى، تنها آشنايى با مفاهيم است.4 در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خويش و كمال است و اين امر، جز با عمل و تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود.5 عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است: چون فرود آيى به وادىّ طلب‏ پيشت آيد هر زمانى صد تعب‏ صد بلا در هر نفس اينجا بود طوطىِ گردون مگس اينجا بود جدّ و جهد اينجات بايد سال‏ها زان‏كه اينجا قلب گردد حال‏ها مِلك اينجا بايدت انداختن‏ مُلك اينجا بايدت در باختن‏ در ميان خونْت بايد آمدن‏ وزهمه بيرونْت بايد آمدن‏ چون نماند هيچ معلومت به دست‏ دل ببايد پاك كرد از هر چه هست‏ چون دل تو پاك گردد از صفات‏ تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات‏ چون شود آن نور بر د ل آشكار در دل تو يك طلب گردد هزار6 افزون بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو مى‏تواند به معرفت ربّ بينجامد: نخست آنكه بدانيم حقيقت وجودى انسان، عين ربط، وابستگى و نيازمندى محض به خداى متعال است و از خود هيچ استقلالى ندارد. از اين رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به او است: «اِنَّا لِلَّهِ».7 او حقيقت پايدارى است كه هستى‏بخش مطلق و عطاكننده همه كمالات به موجودات از جمله انسان‏ها است: «هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»8؛ بدون آنكه نيازى به كسى يا چيزى داشته باشد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».9 اينها حقايقى است كه با دريافت حضورى و شهودى، و رفع موانع معرفت - از قبيل غفلت ناشى از سرمستى و غوطه‏ور شدن در شهوات و دنياطلبى و دنيادوستى - قابل وصول است.10 دوم آنكه با شناخت توانمندى‏هاى ظاهرى و باطنى آدمى و اعتراف به ناشناخته ماندن تمام اسرار وجودي انسان و سرگشتگى در درك حقيقت روح، از يك سو مى‏توان به جلوه‏اى از شناخت خداوند دست‏ يافت؛ و از سوي ديگر به كوتاهي خود نسبت به درك مقام ذات غيبيه خداوند متعال، اعتراف كرد. 1 عبدالواحد بن محمد، آمدى تميمى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ص 232. 2 براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : حسن، حسن‏زاده آملى، دروس معرفت نفس؛ محمد، شجاعى، مقالات، ج 1. 3 مائده (5)، آيه 105. 4 سيدمحمدحسين، طباطبايى، الميزان، ج 6، ص 163 - 169. 5 براى آگاهى بيشتر نگا: محمد، شجاعى، مقالات، ج 2 و 3. 6 عطار، نيشابورى، منطق الطير، صص 180 - 181. 7 بقره (2)، آيه 156. 8 بقره (2)، آيه 255؛ آل‏عمران (3)، آيه 2؛ طه (20)، آيه 111. 9 فاطر (35)، آيه 15. 10 اعراف (7)، آيه 179. پاسخي به بياني ديگر: خداشناسي فلاسفه و متكلمان دلايل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه كرده‏اند كه به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسيم مى‏شوند. دليل اينكه اين بزرگان دلايل متعددى اقامه كرده‏اند، اين است كه هر كس با توجه به خصوصيات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلايل زودتر به يقين مى‏رسند. براى برخى دلايل علمى يقين‏آور است، كه براى برخى دلايل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت يقين‏آور است. اما اصل كلى در تمام دلايل و براهين اين است كه آنها تنبيهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بديهى هستند. يعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن‏ترين مفاهيم و حقايق است و تمام اين دلايل به منزله تابلوهاى راهنمايى هستند كه ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمايى مى‏كنند. توضيح بيشتر اينكه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر كس متفاوت است. و اكثر دلايل و راههاى خداشناسى نيز معمولاً از پايين به بالاست. يعنى از راه موجودات و نشانه‏هاى آفرينش (به اصطلاح قرآن آيات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى اين دو راه يعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى كه مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل كه راه خواص است، راه سومى نيز وجود دارد كه راه اولياء خدا و عرفان است كه قرآن و روايات ما به اين راه تأكيد فراوان دارند، كه اين راه از خدا به خدا رسيدن است، و معلوم است كه اين روش شناخت ما را به يقين واقعى و خداشناسى ناب مى‏رساند. زيرا اين راه شهود مستقيم و بلاواسطه است كه هرگونه مشكلى را از آدمى زائل مى‏كند و تفاوت عمده‏اى با دلايلى دارد كه خدا را به عنوان غيب و پنهان مطرح و اثبات مى‏كند. در مورد راه اول، كتب فراوانى تأليف شده است كه به عنوان نمونه به كتب زير مراجعه كنيد: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. اما بر اساس راه دوم لحظه‏اى در خود بيانديشيم، نزديكترين چيز به ما دل ماست؛ اما آيا ما قدرت تصرف در دل خود را داريم؟ و حتى بر خنده و گريه خود تصرف داريم؟ نه، زيرا دل ما در تصرف ديگرى است، آيا همين دليل بر وجود او كافى نيست؟ اين راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقيقى است كه ما در اين بحث به آن اشاره نمى‏كنيم. براى اطلاع بيشتر ر.ك: 1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش. 2- معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق. راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «يا من دل على ذاته بذاته؛ اى كسى كه خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع«. امام سجاد: «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى‏دانستم تو كيستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) يا در دعايى كه توصيه شده است در عصر غيبت بخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك….»؛ (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) يعنى شناخت پيامبر با خداست، بلكه شناخت هر چيز با خداست و اگر خدا را نشناسيم هيچ كس و چيزى را نمى‏توانيم بشناسيم، زيرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بكل شى‏ء محيط، (فصلت/54) و كان اللهُ بكل شى‏ء محيطا، (نساء/126). ان الله كان على كل شى‏ء شهيدا، (نساء/33 و احزاب/55)» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسيم، علم و شناخت به موجودات ديگر امكان ندارد. چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: يا نزد ما حاضر است يا از ديدگان ما غايب. اگر معلوم از نظر ما غايب باشد. اول بايد اوصاف و صفاتش را بشناسيم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شويم. مثلاً در شناخت آتش اول بايد گرما و حرارت يا دور را ديد و شناخت و سپس وجود آتش را ادراك نمود كه به اين نوع شناخت معرفت حصولى مى‏گويند. اما در شناخت آنكه نزد ما حاضر است، خود او را مى‏بينيم و مى‏شناسيم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى‏مى‏بريم و به اين نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى‏گويند. مثل علم هر كس به حالات درونى (ترس و شادى و…خود) و هيچ كس به ما از خدا نزديكتر نيست. «ان الله يحول بين المرء و قلبه؛ همانا خداوند بين انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراين از قلب ما به خود ما نزديكتر است. چنين است كه هرگاه به خود نظر مى‏افكنيم، ابتدا او را مى‏بينيم و باعلم حضورى مى‏يابيم كه تمام وجود ما را احاطه كرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نيست تا به دنبال نشانه‏ها برويم. بلكه ما در حضور او هستيم و او در مشهد ماست و اين علم حضورى خداوند است كه اگر كسى به آن نائل آيد، به يقين تمام رسيده است و چنين است كه رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ (البحار/2/32) براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1ـ الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مائده. 2ـ الميزان، ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 14 سوره طه. 3ـ تحرير تمهيد القواعد، آية‏الله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، اين كتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر يكى از كتابهاى مهم عرفانى است. 4ـ نشان از بى‏نشان‏ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153. در يك برآيند كلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است: 1) شناخت حصولى: كه مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفكر، انديشه، استدلال و برهان است. 2) شناخت حضورى، كه خود دوگونه است: يكم، درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه يك علم حضورى غيراكتسابى در نهاد انسان و بيرون از محدوده اختيار اوست. اين شناخت فطرى ـ كه در قلمرو اخلاق قرار نمى‏گيرد ـ در بيشتر انسان‏ها، تنها استعداد و مايه‏اى است كه آدمى با تلاش خود مى‏تواند آن را از استعداد به فعليت، و از حالت ابهام، به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند. دوّم، علم حضورى اكتسابى كه يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مى‏يابد كه خداوند آن را به او افاضه نمايد. اين نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شديد و ضعيف است كه آخرين مرحله آن، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى مى‏باشد. هر چند دريافت اين معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقيما در اختيار آدمى نيست، اما مقدمات دست‏يابى به آن از افعال اختيارى است. در حقيقت، افاضه اين كمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختيارى انسان است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مى‏شود؛ گرچه مراتب ديگرى از اين معرفت حضورى براى برخى از اولياى خدا در اين دنيا فراهم مى‏آيد. بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح، يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما يعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مى‏تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مى‏توانيد خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميق‏تر بشناسيد. در واقع، معرفت نفس كه پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوك عملى و شرعى است، بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مى‏كنيم كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را كه در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسيده است با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه:

هر كسى اندازه روشندلى
غيب را بيند به قدر صيقلى
 

هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد
بيشتر آمد بر او صورت پديد
(مثنوى/4/2909 ـ 2910) براى رسيدن به شناخت و علم حصولى، بايد سراغ ادله و براهين مختلف عقلى رفت و به تفكر و تدبر در آيات و نشانه‏هاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. كه در اين زمينه كتب فراوانى تأليف شده است از جمله: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. براى رسيدن به شناخت حضورى بايد راه تهذيب نفس و نيز معرفت نفس را طى كرد من عرف نفسه فقد عرف ربه اما مراد از شناخت نفس چيست و چگونه مى‏توان به آن دست يافت؟ اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصيت و انسانيت انسان است. اين كه دريابد و علم پيدا كند: نفس چيست؟ خصوصيات آن كدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شكل با يكديگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه كيفيتى است؟ نفس، عقل و قلب آيا يكى هستند و اگر خير، وجه تمايز آنها از يكديگر چيست؟ نفس از ديدگاه قرآن و روايات چگونه تفسير مى‏شود؟ هبوط و عروج نفس چيست؟ مراد از تهذيب نفس چيست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابليت‏هايى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن كدام است؟ آيا مى‏توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست يازيد؟ اين معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در يك كلام آدمى بايد «نفس» يا «روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟ براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن‏زاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1. خداوند متعال در اين آيه شريفه با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خود و حقيقت خود توجه داشته باشيد و خود و حقيقت خود را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، منحرف شدن ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش‏تان آگاه خواهد كرد» (مائده/105) با توجه به اين كه آخر آيه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود معناى عميق‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد كه هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. قبل از بررسى چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته ضرورى است: 1. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. 2. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» مى‏باشد، چرا كه نفس انسانى است كه به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند نيز همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آن كه بر طبق آيه شريفه‏اى كه پيش‏تر نقل شد، غايت اين راه خداوند متعال است. پس بايد آدمى مدام در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. 3. اصل معرفت نفسى كه مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد، نه شناختى كه براى ترتب آثار ديگر مقصود باشد. 4. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى تلقى شود؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنايى با مفاهيم است، نه عين واقع در مرحله عمل و كمال. (الميزان، ج 6، ص 163 - 169). اما چگونگى دست‏يابى به اين معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روش‏هاى زير قابل پيگيرى است: 1. روش علمى (انسانى) و تجربى كه در آن كوشش مى‏شود تا بر اساس روش‏هاى علوم انسانى و تجربى (طبيعى) حقيقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با يكديگر، خصايص، فعاليت‏ها و توان‏هاى آنها را شناسايى و تبيين كنند. به نظر ما، به دليل پيش‏فرض‏ها و روش‏هاى مخصوص و محدود اين علوم، ديدگاه‏ها و نظريات آنها در باب انسان‏شناسى كافى نيست. 2. روش تعقلى كه در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعه‏اى اصل وجود روح، ماهيت و حقيقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مى‏شود. 3. روش شهودى كه در آن بر اساس سلوك عملى و شرايط خاص، بر اثر پديدار شدن مكاشفات و تمثلاتى براى سالك، وى، وجدانا به معرفت نفس خويش و در مرتبه‏اى بالاتر به معرفت نفس ديگران نايل مى‏آيد. 4. روش نقلى كه در آن بر اساس آيات و روايات، حقيقت نفس و روح، خصايص و مراتب آن، تبيين؛ و به پرسش‏هايى كه پيش‏تر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مى‏شود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با اين رهيافت، به دليل آن كه خالق هستى و روح و مفسران كلام او، يعنى اهل‏بيت(ع)، بر حقايق نفس اشراف دارند، شناختى دقيق، صحيح و عميق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مى‏شناساند، همان سلوك عملى و شرعى است كه با عمل به دستورهاى دين و شرع مقدس محقق مى‏شود. در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين امر، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى. عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است:

چون فرود آيى به وادىّ طلب
پيشت آيد هر زمانى صد تعب
 

صد بلا در هر نفس اينجا بود
طوطىِ گردون مگس اينجا بود
 

جدّ و جهد اينجات بايد سالها
زانكه اينجا قلب گردد حالها
 

مِلك اينجا بايدت انداختن
مُلك اينجا بايدت در باختن
 

در ميان خونْت بايد آمدن
وزهمه بيرونْت بايد آمدن
 

چون نماند هيچ معلومت به دست
دل ببايد پاك كرد از هر چه هست
 

چون دل تو پاك گردد از صفات
تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات
 

چون شود آن نور بر دل آشكار
در دل تو يك طلب گردد هزار

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:54:00 ق.ظ ]




 

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود: 1-زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است 2-روح انسان با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد

 

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود:

الف) انسان برای زندگی ابدی و كامل و بدون نقص آفریده شده و زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است، تا در قالب این جسم به كمال و لیاقت زندگی در آن جهان برسد و با عبادت استحقاق آن درجات را پیدا كند. وقتی به كمال رسید، چون زندگی جاوید و بدون محدودیت و نقص در این جهان مادی و محدود و در این بدن مادی ممكن نیست، با مرگ ،روح به جانی دیگر منتقل می‌شود كه ظرفیت روح را داشته باشد و همه نعمت‏هایش ابدی و جاودان باشد . مرگ، فانی و نابود شدن نیست، بلكه انتقال از جایی به جای دیگر است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است، اما نسبت به عالم برزخ و قیامت، حیات و زنده شدن است.

یك مثال، مطلب را ساده می‏كند. وقتی نطفه انسان در رحم مادر شكل گرفت، زمان لازم برای كمال این نطفه و طفل نه ماه است و بعد از نه ماه باید به مكانی و زمانی مناسب با مرحله نهایی كمال؛ یعنی، دنیا منتقل شود .دیگر نگه داشتن او در مكان اول به مصلحت و نفع او نیست.پس او اگرچه از شكم مادر بیرون رفته ودیگر اجازه حضور در آن مكان را ندارد، اما در دنیا تولد یافته است. با این نگاه مرگ خود نعمتی الهی و مطابق حكمت است.  از دیگاه قرآن مرگ نیستی و نابودی نیست وخداوند كسی را از بین نمی‌برد . قرآن كریم از مرگ با عنوان “توفّی” یاد كرده است(1).

این واژه در لغت، به معنای گرفتن چیزی به طور تمام و كمال است. در زبان عربی، هر گاه كسی چیزی را به كمال و تمام و بدون هیچ كم و كاستی دریافت كند، از این كلمه استفاده می‏شود (2).

قرآن می‏فرماید: (اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیمْسِك الَّتِی قَضَی عَلَیهَا الْمَوْتَ وَیرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّی؛ (3)"خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می‏ستاند،  [ نیز] روحی را كه در [ موقع ]خوابش نمرده است می‏گیرد. پس آن [ نفسی‏] كه مرگ را بر او واجب كرده، نگه می‏دارد و آن دیگر [ نفس‏ها] را تا هنگامی معین [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس می‏فرستد".

در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب - كه شباهتی به مرگ دارد - به “توفی” و سپس به “امساك” نگهداشتن، تعبیر شده ؛  علاوه بر آنكه مرگ را وصفی برای روح شمرده ؛ یعنی، روح به وسیله مرگ، بدن مادی را ترك كرده و وفات می‏كند.

 از این آیه و مشابه آن استفاده می‏شود مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش - كه روح او است - در اختیار مأموران الهی قرار می‏گیرد و آنان انسان را دریافت می‏كنند.

بنا بر این: اوَلاً، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلكه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده ؛ روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوی او است. (4)

ثانیاً، از آن جایی كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاكی آمده است، با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد. به دنیا آمدن جنبه موقتی از حیات انسان است تا در این عرصه ،‌گوهر وجود خود را نمایان سازد كه آیا گوهری نیك از خود به نمایش می‌گذارد یا گوهری زشت و ناپسند.

انسان آمیخته  از یك اصل و یك فرع است. اصل، “روح” و فرع، “بدن” آدمی است. روح كه حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده وبه عالم مادی هبوط كرده است؛ اما بدن خاكی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح - كه از عالم مجردات است - بیگانه می‏باشد. از آن جایی كه انسان از ابتدای خلقتش روی زمین به سوی خداوند در حركت است،(یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه)؛ “ای انسان! حقا كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی كرد.” (5)، با “مرگ” سرفصل خاصی از این حركت را در سیر به سوی خداوند، شروع می‏كند و بر اساس آن، جدایی میان روح مجرد و بدن خاكی می‏افتد و با مرگ، روح به منزلی از منزل‏هایی كه در مسیر حركتش به سوی وطن اصلی و اولی خود وجود دارد، بر می‏گردد.

امام صادق(ع) این حقیقت را چنین توضیح می‏دهد:

“… و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامی كه خداوند این دو شأن را باهم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می‏شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول كرده است. هنگامی كه خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد كند، آن مفارقت، “مرگ” است. در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت. بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است. این بدین جهت است كه در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی‏]، جدایی ایجاد می‏شود؛ روح به قدس اولی بازگردانده می‏شود و جسد در همان زمین باقی می‏ماند؛ زیرا كه از شأن دنیا است". (6)

بنا بر این، مرگ “بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی".

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:53:00 ق.ظ ]




علت گرفتاری برخی افراد و راحتی برخی دیگر چیست؟

 

مدتی است که ذهن مرا سؤالی مشغول کرده‌‌ است. چگونه خدا عادل است در حالی که یک نفر در خانواده‌‌ای بزرگ می‌شود که پدرش زناکار است و یک نفر دیگر در یک خانواده کاملا خوب بزرگ می‌‌شود؟ حقیقت این است که من یک دوستی دارم که خیلی ضربه روحی خورده، در عشقش شکست خورده، دوست من خیلی دختر خوب و مذهبی است، و در یک خانواده‌‌ای بزرگ شده که پدرش زناکاره، داداشش طلاق گرفته، خواهرش که ازدواج کرده شوهرش کتکش می‌‌زنه و اذیتش می‌‌کنه، یک خواهر بزرگتر از خودش داره که حدود۲۷ سالشه و ازدواج نکرده و خواستگار زیاد داره و در مرحله تحقیقات و آگاهی از سابقه پدر دوستم، خواستگارها می‌‌روند. دوست من همه اینها را که می‌‌بیند، می‌‌گوید خدا خیلی بی عدالت است، خدا ما را رها کرده و از این قبیل حرفها. خیلی حالش بد است.

هر چه به او می‌‌گویم تمام اینها امتحانات الهی هست، قبول نمی‌‌کند. خلاصه به خدا شک دارد. خیلی ناراحت است و می‌‌گوید من هیچ امیدی به خدا ندارم، آینده‌‌ام سیاه است، من بزرگترین گناهها را انجام دادم که همان ناامیدی از خداست. به نظر شما چگونه ایشان را راهنمایی کنم؟ به او بگویم عدالت خدا چه بوده که این بلاها سر او آمده؟ او معتقد است که نتیجه کار پدرش سر آنها می‌‌آید. می‌‌گوید ما باید نتیجه کارای پدرمان را ببینیم. خدا خیلی بی عدالته و…! من چگونه او را متقاعد کنم؟

پاسخ :

گناهکار بودن کسی و تولد فرزند در چنین خانواده‌ای هیچ ربطی به عدالت خداوند ندارد. خداوند برای همه بندگان راه خوب را از راه بد بیان نموده است و پیامبران را برای راهنمائی بشر فرستاده است و بعد از پیامبراسلام، جانشینان برحق آن حضرت و در زمان غیبت در طول تاریخ، مراجع و علماء بزرگ به تأسی از معصومین(علیهم‌‌السّلام) راه خوب و بد را برای مردم بیان نموده‌‌اند.

علاوه اینکه خداوند در درون خود انسان نیز عقل را قرار داده که با کمک آن انسان می‌تواند راه‌های خوب و بد را از هم تشخیص دهد.حال با آنکه خداوند برای هدایت بشر چیزی کم نگذاشته است، اگر کسی به همه وسایل هدایت و سعادت پشت پا بزند و راه روشن و مستقیم را کنار بگذارد و در جاده انحراف و گمراهی حرکت کند و به سوی تاریکی و هلاکت معنوی خود پیش برود و در چنین مسیری فرزندی در خانواده‌ی او متولد شود چه ربطی به عدالت خدا دارد؟

خداوند ابزار هدایت را در اختیار همه قرار داده است، منتهی یک نفر از این ابزار بهره می‌‌گیرد و خود را در مسیر فطرتش قرار می‌‌دهد و یک نفر راه گمراهی را در پیش می‌‌گیرد. هر کدام به اختیار خودش که خداوند به آنها داده در این راهها حرکت می‌کنند.در ضمن بچه‌‌هایی که در چنین خانواده ها به وجود می‌آیند، می‌توانند خودشان سرنوشت خود را تغییر دهند و به سوی پاکی و سعادت حرکت کنند.در هر صورت آنچه که در جواب شما نسبت به مشکل این خواهر می‌‌توانیم بگویم اینست که: تنها ایشان نیستند که گرفتاری دارند، بلکه هر کس در این دنیا به یک نوع از گرفتاری و بلا، مبتلا می‌‌باشد.

علت گرفتاریها چیست؟بر اساس آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت عصمت(علیهم السلام)، گرفتاریهایی که برای مؤمنین پیش می‌آید یا «بخاطر ندانم کاریهای خود آنها» است یا «آزمایش‌‌های الهی» است یا «برای بالابردن درجات معنوی» آنها است.توضیح مختصر هر یک اینست که:

الف) گاهی انسان مرتکب خطاها و اشتباهات می‌‌گردد که پیامد آنها به صورت گرفتاری وبلا در زندگی دنیا پدیدار می‌گردد.
هر گناه، اثر و پیامد مخصوصی دارد، برخی گناهان فقر می‌‌آورد، برخی هم گرفتاری دیگر ایجاد می‌‌کند. چنانچه امام علی(ع) در دعای کمیل می‌‌فرماید: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلَاءَ‏»؛ «خدایا گناهانی که سبب رسوایی می‌‌گردد و گناهانی که موجب خشم وانتقام تو می‌‌گردد، گناهانی که نعمت‌‌های تو را تغییر می‌‌دهد و مانع از اجابت دعا می‌گردد و گناهانی که سبب نزول بلا می‌‌گردد را بر من ببخش و بیامرز».

در هر صورت این گرفتاری ها هم به خاطر آن است که کیفر گناهان او باشد و چون خدا بنده‌‌ی مؤمنش را دوست دارد در برابر برخی از گناهان او را گرفتار می‌‌کند تا کیفر خطای او در همین دنیا گردد و در آخرت سبکبار باشد و این خود، لطف و رحمت خدا نسبت به بنده مؤمن است. ولی کسی که مورد غضب قرار گیرد در بسیاری موارد به جای گرفتاری، نعمتش را بیشتر می‌‌کند تا در نهایت او را به عذاب دردناک آخرت گرفتار سازد.

ب) امتحان‌‌های الهی

گاهی گرفتاریها به خاطر آنست که مورد آزمایش و امتحان الهی قرار می‌‌گیرد.

یکی از سنت ها وقانون‌‌های ثابت خدا اینست که مؤمنین را آزمایش می‌‌کند، چنانچه قرآن کریم در آیات زیادی به این مسئله اشاره دارد. برای نمونه:

در سوره آل عمران آیه ۱۸۶ می‌‌فرماید: «لَتُبْلَوُنَّ فی‏ أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذىً کَثیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»؛ «البته، ‌آزمونهای مالی و جانی(بسیار) در پیش خواهید داشت، و بی تردید و ناگزیر، از پیروان(دروغین) کتابهای آسمانی پیشین و نیز از کسانی که مرام شرک را برگزیده‌‌اند، آزار و زخم زبان فراوان خواهید دید، اگر صبر پیشه کنید و استقامت کنید همه کارتان روبراه خواهد شد و توفیق رفیق شما خواهد گردید».
درسوره بقره آیه ۱۵۵ می‌‌فرماید: «و لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَمْوالِ وَ الأَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»؛ «قطعا همه ی شما را با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مالها و جانها و میوه ها آزمایش می‌کنیم، وبشارت ده به استقامت کنند گان…».

درسوره عنکبوت آیه ۱-۳ می‌‌فرماید: «أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لا یفتنون»؛ «آیا مردم چنین پنداشته‌‌اند که به صرف اینکه بگویند: ایمان آوردیم؛ رهایشان می‌‌کنند و در بوته آزمایش قرار شان نمی‌‌دهند؟ حال آنکه ما امتهایی را که پیش از اینان بوده‌‌اند نیز آزموده‌‌ایم. (پس، ناگزیر مسلمانان را هم خداوند خوا هد آزمود) و معلوم خواهد گردانید که چه کسانی دارای ایمان راستین هستند و چه کسانی بدروغ ادعای ایمان کرده‌‌اند».

البته آزمایش‌‌های الهی چار چوب مشخص ومعین ندارد، بلکه هر کس متناسب با حالات روحیش آزمایش و امتحان می‌‌گردد. لذا در آیه دیگر می‌‌فرماید: «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (انبیاء: ۳۵)؛ «ما شما را به بدیها و خوبیها آزمایش می‌کنیم و سرانجام به سوی ما بازگردانده می‌شوید».

حکمت امتحان‌‌های الهی چیست؟

هر چند خداوند از همه امور آگاه است، لذا امتحانات الهی برای رفع جهل از امور نیست، لکن برای آنکه شایستگی و لیاقت انسان‌‌های مؤمن خالص به نمایش گذاشته شود و استعداد‌‌های درونی او بروز و ظهور پیدا کند او را مورد امتحان قرار می‌‌دهد. خالص کردن انسان مؤمن وآشکار شدن جوهره ایمان مؤمن، یکی از حکمت‌‌های آزمایش الهی است. همان گونه که صنعتگر، طلا را در آتش می‌اندازد تا ناخالصی‌های آن در کوره آتش نابود شود و طلای خالص بدست آید، خداوند هم انسان‌‌های مؤمن را در کوره بلاها و غمها پخته و ایمان او را خالص می‌‌سازد. هم چنین جدا ساختن صفوف مؤمنین راستین از کسانی که صرفا در زبان مؤمن هستند ازدیگر حکمت‌‌های امتحان‌‌های الهی است چنانچه امام علی(ع) می‌‌فرماید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ یُمَحَّصُوا وَ یُمَیَّزُوا وَ یُغَرْبَلُوا وَ یُسْتَخْرَجُ فِی الْغِرْبَالِ خَلْق»؛ «باید مردم خالص شوند و امتحان گردند و تمیز داده شوند و غربال شوند، و استخراج شوند».

بنابراین، مؤمنین متناسب با مرتبه ایمان و وضعیت روحی شان مورد آزمایش‌‌های سخت الهی قرار می‌گیرند و کسی نپندارد که راه ایمان و دینداری همیشه از میان گلزارها و باغستانهای سر سبز می‌‌گذرد و انسان با ایمان در سراسر این راه طولانی که در پیشرو دارد، روی برگ‌‌های گل قدم می‌‌گذارد که این پندار نشانه‌‌ی بی خبری از ماهیت ایمان و دین ‌می‌باشد. شاید همین اندیشه و پندار بوده است که زمانی در مکه در افکار بعضی از مسلمانان رخنه کرده بود که تا کی باید به جرم داشتن ایمان به خدای یکتا زجر بکشیم؟

خداوند برای زدودن این موهومات از اندیشه‌‌ی آنان، آیات ذیل را نازل فرمود:

«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»(عنکبوت/۲-۳)؛ «آیا مردم چنین پنداشته‌‌اند که به صرف اینکه بگویند: ایمان آوردیم رهایشان می‌‌کنند ودربوته ی آزمایش قرار شان نمی‌‌دهند؟ حال آنکه ما امتهایی را که پیش از اینان بوده‌‌اند نیز آزموده‌‌ایم. (پس، ناگزیر مسلمانان را هم خداوند خوا هد آزمود) و معلوم خواهد گردانید که چه کسانی دارای ایمان راستین هستند و چه کسانی بدروغ ادعای ایمان کرده‌‌اند».

گویا همین پندار‌‌های ناهنجار که با آوردن ایمان نباید دیگر مشکلات بر سر راه آنان باشد، در اذهان مسلمانان در مدینه هم به وجود آمده بود که برای بطلان این باور هم خداوند فرمود: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریب‏»(بقره: ۲۱۴)؛ «یا گمان کرده‌‌اید که به همین سادگی می‌‌توانید داخل بهشت بشوید؟! هنوز که شما مانند امتهای پیشین به مصائب گرفتار نیامده‌‌اید، آنها آنقدر سختی می‌‌کشیدند(و فراز و نشیبها را طی می‌‌کردند و آنچنان پریشان و هراسان می‌‌شدند) که پیامبر خدا با مؤمنان و پیروانش همصدا می‌‌گردید و همه یک زبان می‌‌گفتند پس یاری خداوند چه شد؟! همه بدانند که یاری خداوند بسیار نزدیک است».

پس از جنگ أحد که مسلمانان آن همه تلفات و زخمی داشتند و هفتاد نفر از جنگجویان نمونه و سران سپاهشان را از دست داده بودند‌(در چنین شرایطی، برای اینکه بفهماند که راه ایمان و دینداری با سختی‌‌ها همراه است) خداوند این آیه را نازل فرمود «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرینَ»(آل عمران:۱۴۲)؛ «مبادا گمان کنید که به همین ‌آسانی می‌توانید به بهشت در آیید؟ هنوز خداوند مجاهدان شما را معلوم نگردانیده و صابران شما را باز نشناخته است».
در هر صورت باب آزمایش الهی بحث مفصل دارد و حکمتهای آن هم زیاد می‌‌باشد و خداوند همه بندگانش را به نحوی مورد آزمایش قرار می‌‌دهد چنانچه پیامبران الهی مورد آزمایش شدید قرار می‌گرفتند.

ج) بالا بردن اجر وپاداش معنوی

گاهی گرفتاریها به خاطر آنست که خداوند انسان‌‌های مؤمن را گرفتار می‌‌سازد تا او صبر بر بلاها کند و درجات معنوی او را بالا ببرد.
در روایتی که از عبدالرحمن در این زمینه وارد شده است چنین آمده: «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) الْبَلَاءُ وَ مَا یَخُصُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِی الدُّنْیَا فَقَالَ النَّبِیُّونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ یُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِ وَ حُسْنِ أَعْمَالِهِ فَمَنْ صَحَّ إِیمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلاؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِیمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ»؛ «عبدالرحمن ابن حجاج می‌‌گوید: خدمت امام صادق(ع) سخن از بلا و آنچه خدای عزّوجل مؤمن را به آن مخصوص می‌‌دارد به میان آمد، حضرت فرمود: از رسول خدا‌(صلی الله علیه وآله) پرسیدند: در دنیا بلای کدام کس سخت تر است؟ فرمود: پیغمبران، سپس هر که به آنها شبیه‌‌تر است(اوصیا) به ترتیب و بعد از آن مؤمن به ‌‌اندازه ایمان و نیکی کردارش گرفتار شود، پس هر که ایمانش درست و کردارش نیکو باشد گرفتاریش سخت است و هر که ایمانش سست و عملش ضعیف باشد گرفتاریش اندکست».

‌در روایت دیگر می‌خوانیم «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَهِ کِفَّهِ الْمِیزَانِ کُلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِه»؛ ازامام صادق(ع) روایت نموده‌‌اند که فرمود: مؤمن مانند کفه ترازو است، که هر چه بر ایمانش بیفزاید، بر بلایش افزوده شود.
امام صادق(ع) فرمود: همانا خداوند دوستان خود را به مصیبتها و پیش آمدها گرفتار می‌‌کند تا بدان جهت، بدون داشتن گناه، به آنها اجر و ثواب عنایت فرماید.

در حدیث دیگر از پیامبر اسلام(ص) چنین نقل شده است:
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونُ لَهُ الدَّرَجَهُ عِنْدَ اللَّهِ لَا یَبْلُغُهَا بِعَمَلِهِ یُبْتَلَى بِبَلَاءٍ فِی جِسْمِهِ فَیَبْلُغُهَا بِذَلِکَ»؛ «برای مرد در نزد خداوند درجه و مقام است که به وسیله عمل خود نمی‌‌تواند به آن برسد(عملش قاصر است پس) خداوند بدن او را گرفتار بلا(مصائب،امراض و…) می‌‌گرداند، به این وسیله به آن مقام نائل می‌‌گردد».
به همین مضمون از امام صادق(ع) هم روایت شده است که فرمود: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ إِنَّ فِی الْجَنَّهِ مَنْزِلَهً لَا یَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَّا بِالِابْتِلَاءِ فِی جَسَدِهِ».

حال با توجه به آنچه بیان شد لازم است شما راجع به زندگی انسان‌‌های خوب و آبرومند نزد خدا، مانند پیامبران وامامان وسایر بندگان مؤمن توجه و فکر نمائید؛ گرفتاریی که برای آنها در دنیا پیشامد نموده است برای هرکسی دیگر اگر پیش بیاید تحملش شاید بسیار مشکل و سخت باشد.

در زندگی ائمه(ع) توجه کنید، آنها چقدر گرفتاری داشتند. مخصوصا به حادثه کربلا توجه کنید چه مصیبت عظیمی بر این خاندان رخ داد، ولی با همه آن مصائب که در کربلا رخ داد. قهرمان صبر کربلا یعنی حضرت زنیب(س) نه تنها اعتراض نکرد بلکه فرمود «ما رأیت إلا جمیلا»؛ «از خدا به جز خوبی چیزی ندیدم». حتی در شب بعد از شهادت برادران و یارانش، نماز نافله شب را هم ترک نکرد.
حال شما خود فکر کنید شاید گرفتاری‌‌های شما آزمایش الهی باشد، شاید هم جهات دیگر داشته باشد و اصولا بر اساس برخی روایات؛ خداوند گاهی خیر بنده‌‌اش را در گرفتاری‌‌های دنیا می‌‌بیند و حکمتش اقتضا می‌‌کند که او را گرفتار سازد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:51:00 ق.ظ ]




معرفت نفس چیست و چگونه می توان آن را تحصیل کرد ؟

«معرفت نفس» از مباحث بسیار مهم و ارزشمند در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی است که جنبه­های مختلفی دارد اما به نظر می­رسد جنبه اخلاقی آن اهمیت بیشتری داشته باشد.

«معرفت نفس» یعنی خود شناسی، خود شناسی اخلاقی بدان معناست که انسان به تامل درباره خود بپردازد و صفات، استعدادها و ملکات مثبت و منفی خود را در قدم اول بشناسد و در قدم دوم به یک سازندگی اصولی دست بزند. مسلم است که انسان تا از شناخت صفات و ملکات خود غافل باشد، نمی­تواند به اصلاح خود بپردازد.

 در روایات، بر خودشناسی تاکید فراوانی شده است که به عنوان نمونه به چند روایت از حضرت علی علیه السلام که در کتاب درر و غرر آمده ، اشاره می­کنیم:

«غایة المعرفة ان یعرف المرء  نفسه»: بالاترین حد شناخت، خود شناسی است

«اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه» : بزرگترین نادانی، جهل انسان نسبت به خود است.

«نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس»: کسی که به شناخت خویش دست یابد، به بالاترین سعادت رسیده است.

بی تردید، شناخت صفات و حالات مثبت و منفی نفس، کار یک شبه نیست بلکه همواره و در هر لحظه از زندگی نباید از چنین کاری غافل بود. یکی از مهمترین عوامل موفقیت در این مسیر، واقع بینی است. کسی می تواند خود رابشناسد که با خودش تعارف نداشته باشد و بداند هرگز نمی تواند خود را فریب دهد. خود را از هرگونه نقص و عیبی مبرا دانستن، مهمترین مانع در پروسه شناخت نفس است. انسان باید از روی حقیقت جویی به تجزیه و تحلیل احوال درونی خود بپردازد وبداند که با اغفال خود و دیگران، واقعیت عوض نمی­شود و کسی از این راه، به سعادت نمی­رسد. از سوی دیگر، صبر و بردباری نیز از کلیدهای موفقیت از این راه است. مراحل تکامل را همچون پله­های نردبان یکی پس از دیگری طی کرد تا به مقصد نهایی رسید.

خلاصه آنکه باید عزم را جزم کرد و دامن همت را بالا زد و در این راه گام برداشت. بی تردید کسی که در این راه گامهای اولیه را بپیماید خداوند در پیمودن بقیه راه او را کمک خواهد کرد به ویژه اگر طی این مسیر با توسل به اهل بیت و توکل توام باشد.

با این حال، می­توان مواردی را به عنوان موانع بر سر راه خویشتن داری نام برد از جمله:

خود پسندی و وحشت از آشنایی، با نقصهای خود، خودپسندی موجب می­شود انسان تمام حالات و صفات خود را بپسندد و حاضر نشود عیوب خود را بپذیرد.

ایجاد شخصیت کاذب برای خود شخصیتی رویایی که با شخصیت حقیقی انسان فاصله بسیاری دارد. این امر موجب می­شود هر گاه عیبهای انسان آشکار گردد، شخص با هر لطایف الحیلی که ممکن است، مساله را برای خود توجیه کند تا شخصیت کاذبی که برای خود ساخته، درهم نشکند و آرامش ظاهری خود را از دست ندهد.

غفلت و  عدم توجه نسبت به نقص و کمال خود و شناخت و اصلاح معایب که رفاه زندگی، مقامات دنیوی، علم ظاهری و عواملی از این قبیل موجب پیدایش و تشدید این غفلت می­شوند.

یاس و نا امیدی از خود شناسی و خودسازی، شاید بتوان گفت از اصلی ترین ابزارهای شیطان برای جلوگیری از خودشناسی، ایجاد یاس و نا امیدی است: شیطان با القای دشواریهای راه و بزرگ نمایی ناکامیهای موجود به هدف خود  دست می­یابد. راه دیگر شیطان آن است که موجب می­شود انسان خود را با دیگران مقایسه کند و موفقیت دیگران و عدم موفقیت زودرس خود را بهانه یاس و نا امیدی قرار دهد و به این نکته توجه نکند که شرایطی که افراد مختلف در آن قرار گرفته­اند یکسان نیست و هر کسی در برابر شرائط و امکاناتی که دارد مسئولیت دارد.

 

در برابر این موانع باید:

اول: به خدا توکل کنیم، چه در شروع راه و چه در امتداد آن.

ثانیا: به اهمیت و ارزش خودشناسی توجه کنیم و روحیه غفلت را از خود بزداییم.

ثالثا: با پا گذاشتن روی هوای نفس غرور خود را بشکنیم و سعی در کشف امتیازات و معایب خود داشته باشیم.

رابعا: با توکل و توسل در صدد رفع معایب خود برآییم. برای کشف و شناسایی صفات و خصوصیات خود علاوه بر بررسی دقیق احوال خود می­توان از طریق مطالعه از خصوصیات دوستان نزدیک نیز به نکاتی پی برد زیرا دوستی جز در سایه وجوه مشترک روحی و اخلاقی ممکن نیست.

برای رفع معایب نیز می­توان از شیوه مشارطه، مراقبه و محاسبه بهره گرفت: در ابتدای هر روز با خود عهد کنیم و شرط ببندیم که فلان عیب یا عیوب مورد نظر را ترک کنیم (مشارطه)، در طول روز در اعمال و گفتار خود دقت کافی داشته باشیم(مراقبه) و در پایان روز، اعمال روزانه خود را مورد بررسی قرار دهیم؛ نسبت به اعمال صالح و ترک اعمال ناشایست خدا را شکر کنیم و نسبت به موارد عدم رعایت عهد خدا، توبه کنیم و در صدد جبران برآییم(محاسبه)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:50:00 ق.ظ ]