قوام نداشتن اعمال خیر تا لحظه‌ی آخر عمر

آقا می‌فرمودند: تمام اعمال خوب و خیر، تا لحظه‌ای که از دنیا نرفتیم، هنوز سفت و محکم نشده؛ چون امکان دارد با یک عمل بد بزنیم همه را تخریب کنیم. موقعی که به سلامت از دنیا رفتیم، آن موقع دیگر محکم شده است و إلّا تا آن لحظه‌ی آخر هیچ کس نمی‌تواند مدّعی شود که اعمال خوب من قوام دارد و حداقل دو عمل خوبم مانده است. گاهی یک لحظه غفلت می‌کنیم، زبانمان را رها می‌کنیم، شوخی می‌کنیم و دل کسی را می‌شکانیم، هر چه درست کرده بودیم، خراب می‌کنیم. تازه باید بنشینیم بر سر خودمان بزنیم که چرا این حرف را زدیم، چرا دل کسی را شکاندیم و … .

لذا چون اولیاء خدا می‌دانند که اعضاء و جوارح برای خودشان نیست، پس طلب‌کار هم نیستند و برای همین اعمال خیر را فرض می‌دانند، همان‌طوری که دوری از شرّ را هم فرض می‌دانند. نه این که بگویند: من شروری را انجام دادم، ولی با این عمل خیری که انجام دادم، تمام آن‌ها از بین می‌رود!

خدعه‌ی تفکّر و توقّع پاک شدن تمام بدی‌ها با یک عمل خیر!

یکی از مطالب خدعه‌ی تفکّر برای انسان‌ها همین است که توقّع دارند با یک عمل خیر، شرورشان پاک شود. بعضی‌ها که مؤمن هستند و به ظاهر شرّی انجام نمی‌دهند، امّا طلب‌کار می‌شوند که بیان کردیم: آن هم خدعه‌ی بزرگی است که شاید بزرگ‌تر از این هم باشد. امّا این فرد خودش می‌داند شرّ است، ولی می‌خواهد با یک عمل خوب، همه‌ی آن شرارت‌ها از بین برود.

او فکر کرده که همه چیز برای خودش است، می‌گوید: من که انفاق کردم، من که دست کسی را گرفتم، من که حتّی وقتی دست راستم می‌دهد، دست چپم هم خبردار نمی‌شود (همان تعبیری روایی که داریم) و …، معلوم است که خدا باید اعمال زشت من را از بین ببرد. یعنی با خدا طلب‌کارانه و معامله‌گرانه حرف می‌زنند. لذا معلوم می‌شود که آن کار خیرمان هم خیر نیست، آن را هم برای خودمان می‌خواهیم و داریم معامله می‌کنیم.

به جای این که بگویم: «پروردگار عالم چقدر کریم است که بعد از این همه شرارت‌ها، دبی‌ها، پلشتی‌ها و زشتی‌ها اجازه داده که من کار خوب انجام بدهم. خاک بر سر من، خدا این‌قدر اکرم الاکرمین و ارحم الراحمین بود؟! و …»، با خدا طلب‌کارانه برخورد می‌کنم.

به نوع نگاه‌ها دقّت کنید. نگاه یکی این است که لطف خدا شامل حال من شد، ممنونم. من نمی‌دانم با همه‌ی این بدی‌ها و زشتی‌هایم چقدر تو کریمی، بزرگواری که باز اجازه می‌دهی من کار خوب انجام بدهم. با آن حال من، تو اصلاً نباید اجازه می‌دادی. نباید وسایلش را فراهم می‌کردی که کار خوب انجام بدهم و … . امّا یکی دچار خدعه‌ی تفکّری می‌شود و با انجام یک عمل خیر، طلب‌کار می‌شود که تمام اعمال شرّش از بین برود.

روزی که مکرها و خدعه‌های این دنیا، سودی برایمان ندارد

لذا خوب است در این آیه‌ی شریفه که در سوره‌ی طور هست، دقّت کنید که می‌فرماید: «یوم لا یغنی عنهم کیدهم شیئاً و لا هم ینصرون»، روزی که مکر و تدبیر و خدعه‌شان به کارشان نمی‌آید و هیچ کس آن‌ها را یاری نمی‌کند.

فرمودند: این فقط برای کفّار نیست. یک موقع می‌آید که می‌بیند دستش خالی است، امّا در دنیا تصوّر می‌کرد چه پرونده‌ای دارم، در حد معصوم نباشد، شاید تالی‌تلو معصوم باشد، حالا اگر تالی تلو معصوم هم نبود، یک چیزی در آن حدود هست، من خیلی کار کردم، من برای دین خیلی قدم برداشتم. بعد می‌آید می‌بیند هیچی نیست و خالی خالی است. لذا این همان خدعه است که دیگر هیچ یاوری هم نخواهد داشت، «و لا هم ینصرون».

به تعبیر عامیانه چنین کسی در تخیّل غوطه خورده بود، فکر می‌کرد دیگر کسی شده و … . در حالی که اگر خوبی‌هایی هم بوده، باز لطف، محبّت و بزرگواری بوده. امّا او به جای تأمّل در این مسئله که تمام این‌ها لطف خدا بود، از خدا طلب‌کار می‌شود که با یک کار خیر من، تمام شرارت‌هایم پاک شود. در حالی که من اصلاً نباید کار شرّی انجام می‌دادم.

من باید به خودم نهیب بزنم: تو غلط کردی با این اعضاء و جوارح که امانت خدا بود و خدا فرمود: این امانت را حفظ کنید و به غیر ندهید، خیانت کردی و برای دشمن خدا بردی (خدا «عدوی و عدوکم» فرمود) و در غیر طاعت خدا خرج کردی. نه این که بگویم: وقتی یک عمل خیر انجام دادم، باید تمام بدی‌هایم از بین برود. این، همان خدعه است، «یوم لا یغنی عنهم کیدهم شیئاً و لا هم ینصرون».

اگر جایز بود باید خودکشی می‌کردیم!!!

در جلد 72 بحارالانوار، پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمودند: «لَیْسَ مِنّا مَنْ یُحَقَّرُ الْأَمانَةَ حتّی یَسْتَهْلِکَها إذا إسْتَوْدَعَها»، از ما نیست  کسی که امانت را بی‌اهمیّت و کوچک شمارد و بدین سبب، امانتی را که به او سپرده شده، ضایع گرداند.

همین اعضاء و جوارح هم امانت الهی است، خداوند هم فرموده: «إِنَّ اللَّهَ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلی أَهلِها»، لذا باید امانت را به اهلش برسانیم.

امّا این اعضاء و جوارح پیر شد، از بین رفت، در راه اطاعت خدا از بین نرفت، در گناه از بین رفت! انسان باید دو دستی بر سر خودش بزند.

یادم نمی‌رود، فردی در محله‌ی ما، می‌خواست در زمان طاغوت، سال 55، خودکشی کند. خدمت یکی از اولیاء خدا آمدند و گفتند: این‌گونه است. آن موقع، بعضی از این لات و لوت‌ها یک مقدار معرفت داشتند. هر کس می‌رفت، حرفش را قبول نمی‌کرد و می‌خواست خودش را بکشد. آن ولیّ خدا رفت و به او گفت: من نمی‌گویم خودکشی نکن، امّا اوّل چند جمله بشنو، بعد خودکشی کن. مطالبی گفته بود و او را آرام کرده بود، بعد به او گفته بود: تو نباید برای این که فلان دختر را به تو ندادند، خودکشی کنی، اگر خودکشی جایز بود، انسان باید خودکشی کند که چرا این همه از وقت و زمانم را برای دختری گذاشتم که اگر به من می‌دادند شاید این‌طور و آن‌طور می‌شد.

ایشان یک مقداری از نکات را هم برای او گفته بودند. اولیاء خدا می‌فهمند. به او گفته بود: یادت هست وقتی جواب نامه‌ات را داد، به تو گفت: من این‌طوری نمی‌خواهم و … . می‌دانی که او از همین الآن غد است و وقتی با او ازدواج می‌کردی، چه می‌شد؟!

آن شخص مانده بود و گفته بود: آقا! شما از کجا نامه را می‌دانید، هیچ کس نمی‌دانست. آقا فرمود: تو با آن چه کار داری، شاید اصلاً آمده با من مشورت کرده و نامه داده! آقا این‌طوری شوخی کرده بود که او بخندد.

بعد آقا فرمود: بیچاره او به درد تو نمی‌خورد. اگر خودکشی جایز بود، تو باید خودکشی می‌کردی که چرا وقتت را از دست دادی.

جمله‌ی عجیبی است، ما آن زمان نفهمیدیم که آقا چه می‌گویند. بعدها فهمیدیم که عجب جمله‌ای گفتند.

لذا پیغمبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)  هم فرمودند: «لَیْسَ مِنّا مَنْ یُحَقَّرُ الْأَمانَةَ حتّی یَسْتَهْلِکَها إذا إسْتَوْدَعَها»، از ما نیست کسی که امانت را بی‌اهمیّت و کوچک شمارد تا از بین برود. لذا منظور آقا هم این بود که به آن فرد بگویند: عمر خودت را از بین بردی و هلاک کردی. اگر انسان واقعاً بفهمد، جدّی اگر جایز بود باید خودکشی می‌کرد که خاک بر سر من که عمرم را برای هیچ و پوچ هدر دادم و اعضاء و جوارحم را در راه دیگری خرج کردم و خیانت در امانت کردم. پروردگار عالم این‌ها را خلق کرده و من حتّی بک بند انگشت و یکی از سلول‌های بافت پوست خودم را هم نمی‌توانم خلق کنم، آن‌وقت این‌ها را در جای دیگری خرج کردم و حالا مدّعی هستم که اگر یک عمل خیر انجام دادم، همه‌ی بدی‌ها باید از بین برود. من به امانت، خیانت کردم.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...