تاثير اعتقاد به قدرت الهي در زندگي

 قدرت به معناي قوت و توانايي بر انجام دادن كار و ترك آن است. قدرت نرم، همان نفوذ معنوي است كه شخص را قادر به انجام كارهايي مي كند كه از عهده ديگران برنمي آيد و به سادگي منافع خود را با اراده خود تامين مي كند. اما قدرت سخت، قدرتي است كه از طريق اعمال خشونت و زور و لو قانوني به دست مي آيد و اعمال مي شود. معيار ارزشمندي قدرت از نظر قرآن، قدرت زماني ارزش مي يابد كه در مسير تعالي و كمال آدمي و جامعه باشد. اگر قدرت به اين قصد و هدف مورد توجه قرار گيرد نه تنها ارزش مي شود بلكه شايسته آن است كه مطلوب آدمي قرار گيرد؛ زيرا خود بهترين ابزار رشد و تعالي شخص و جامعه مي شود. قدرت چه بدني و جسمي باشد و چه علمي و يا مادي و معنوي، در اين صورت ارزش مي يابد كه در آياتي از جمله 76 تا 80 سوره قصص، 52 سوره هود و 247 سوره بقره و 69 سوره اعراف مورد توجه و تاكيد خداوند قرار گرفته است.

قدرت الهي يكي از اسماي الهي، قادر است و خداوند بارها خود را به اين نام ستوده است. قدرت الهي چنان كه آيه 129 سوره بقره و آيات 17 تا 20 سوره ص و بسياري از آيات ديگر بيان مي كند، قدرتي آميخته با حكمت است. به اين معنا كه خداوند با آن كه قدرت بر انجام هر چيزي دارد و تمامي قدرت ها از آن اوست (بقره 156 و يونس 65) ولي اين قدرت در چارچوب حكمت است و بيرون از اهداف معقول كاري را انجام نمي دهد. از ويژگي هاي قدرت خداوند، متانت و استحكام (ذاريات 58)، انجام هركاري (بقره20) بي آن كه نيازمند بكارگيري اسباب و ابزار باشد (نحل40 و يس82 و غافر68)، قاهر و شكست ناپذير (بقره آيه129) فوق العادگي (نساء 84) و مانند آن است.
آثار و كاركردهاي باور به قدرت الهي باور به اين كه خداوند قادر مطلق است و بر هر چيزي تسلط بي چون و چرا دارد، به معناي آن است كه خداوند هنگامي كه چيزي را بخواهد و وعده آن را بدهد، قادر به انجام آن است و بي هيچ تخلفي، آن چيز تحقق خواهد يافت (كهف، آيه 39 و نور، آيه45) نتيجه چنين باوري آن است كه آدمي مي بايست حساب كار خودش را داشته باشد و از وعيد هاي خداوند بترسد و به اموري كه فرمان داده عمل و از چيزي كه نهي كرده، پرهيز كند تا گرفتار خشم الهي نشود بلكه از وعده هاي خداوند چون پاداش اخروي و دنيوي سود برد. (انعام، آيات14 و 17 و 71) خداوند در آيه 76 سوره مائده بيان مي كند كه قدرت خداوند بر دفع ضرر و جلب منفعت، وي را شايسته آن كرده است تا معبود بندگان شود.

خداوند در آيه78 سوره قصص و 15 سوره فصلت به يكي ديگر از آثار توجه يابي به قدرت خداوند و باور و اعتقاد به آن اشاره كرده و مي فرمايد كه به اين قدرت بي پايان ازسوي انسان موجب مي شود تا آدمي خود را از هرگونه تفاخر و خود بزرگ بيني حفظ كند و راه استكبار را درپيش نگيرد. چنان كه اين توجه به قدرت اطلاقي و بي شريك الهي موجب مي شود تا آدمي در دام شرك گرفتار نيايد و چيزي را شريك خداوند قرار ندهد و به آن تمسك نجويد و از آن، چيزي چون دفع مضرت و يا جلب منفعت نخواهد. (فاطر، آيات 1تا3) همچنين توجه انسان به قدرت مطلق خداوند موجب مي شود تا به همه فرمان هاي الهي بي چون و چرا عمل كنيم (بقره، آيه148) و به كارهاي خيري كه فرمان مي دهد گرايش يافته و حتي در انجام آن بر يكديگر سبقت بجوييم. به هرحال مهمترين كاركرد و اثري كه مي توان براي توجه يابي انسان به قدرت مطلق الهي و باور به آن بيان داشت، رهايي از دام غرور، خودپسندي، گردنكشي، تفاخر، استكبار، اجتناب از شرك در عبادت و غيرعبادت، تمسك به قدرت بي پايان وي، گرايش به عبوديت خدا، توسل و توكل به خدا، تفويض امور به خدا، مراعات حال ناتوانان، كمك به مستمندان براي جلب محبت الهي و مانند آن اشاره كرد كه در آياتي از جمله آيات 32 تا 39 كهف، 165 بقره، 15 فصلت، 148بقره و مانند آن بيان شده است.

نقش و آثار تسليم بودن در برابر تقديرات الهي در زندگي بشر

 «رضا» مرحله اي از كمال    وقتي بنده، خود را در قلمرو «ربوبيت خدا» مي بيند و همه تقديرات و تدبيرات خداوند را هم بر مبناي حكمت و مصلحت مي شناسد، نتيجه آن مي شود كه بر آنچه خدا درباره او خواسته و مقدر كرده است، صبور و راضي و تسليم مي شود و هيچ اعتراضي نمي كند؛ نه نسبت به آنچه درباره خود او رقم خورده است، نه نسبت به ديگران و نه آنچه در عالم هستي مي گذرد. رسيدن به اين كمال نفساني، به بنده آرامش رواني مي بخشد و از تلاطم روحي و تشويش و نگراني مي رهاند، همچون كشتي كه در ساحل امني لنگر مي اندازد و آرام مي گيرد. اگر خداوند براي بنده اي اين را خواسته كه فقير باشد يا غني، زشت باشد يا زيبا، كوتاه باشد يا بلند، سفيد باشد يا سياه، صاحب فرزند شود يا عقيم، به سلامت باشد يا بيمار، بنده مؤمن نسبت به آن راضي است و اعتراضي به كار خدا نمي كند.
رضا به قضا    برخي از امور و اوضاع، نتيجه تنبلي و بيكاري و بي عاري و سهل انگاري باشد، يا برخي از محروميت ها و ناكامي ها، پيامد ظلم و اجحاف و حق كشي ديگران باشد. اينها را نبايد به حساب مقدرات الهي گذاشت و به آنها رضا داد و گامي براي رفع ظلم برنداشت. ظلم پذيري با «رضا به تقديرالهي» فرق دارد. مسلمان، اگر مورد تعدي قرار گرفت، بايد از خودش دفاع و رفع ستم كند. اگر بيمار شد، براي درمان بايد به پزشك مراجعه كند، اگر تنگدست بود و مشكل معيشتي داشت، بايد به فرموده خدا و رسول، درپي تلاش مقدس براي تامين معاش برود، نه آنكه ذلت پذيري و تحمل رنج بيماري و سختي هاي فقر و فلاكت خود را به حساب مقام رضا و تسليم بگذارد و بگويد من به قضاي الهي راضي ام، چون معلوم نيست وضعيتي كه دارد، همان خواسته و مقدرالهي است! پس بازگشت سخن به آن جاست كه وقتي علي رغم همه تلاش ها در محدوده توان خويش، وضعي داشت كه روشن شد خدا چنين خواسته است، به خواسته الهي تن دهد و گله مند نباشد و چون از همه حكمت ها و مصلحت ها اطلاع ندارد، با دل سپردن به قضاي الهي و پذيرش آنچه او خواسته است، به امنيت رواني و طمأنينه روحي مي رسد و اين جلوه اي از ولايت پذيري نسبت به پروردگار است كه مولاي همه است. در حديث قدسي آمده است:«من لم يرض بقضائي و لم يومن بقدري، فليلتمس الها غيري (توحيد صدوق/ ص 371) هركس به قضاي من راضي نيست و به تقدير من ايمان ندارد، پس درپي خدايي ديگر غيراز من باشد».

آنچه انسان را به اين مرحله از «رضا به قضاي الهي» مي رساند، معرفت خداست. هركه خداشناس تر باشد، نسبت به خواست او تسليم تر است. امام باقر(ع) در حديثي به اين نكته اشاره مي فرمايد: «احق من خلق الله بالتسليم لما قضي الله من عرف الله،(بحار /68/153) شايسته ترين مردم براي تسليم به آنچه خداوند مقدر كرده و قضاي الهي است، كسي است كه خدا را بشناسد». بنابراين، انسان موحد و خداشناس، چون به حكمت الهي معتقد است و از پشت پرده هم خبر ندارد، اگر واقعا خدا باور باشد، به قضاي او و تقدير و مشيت پروردگار هم ايمان مي آورد و تسليم مي شود و به اين وسيله، مراتب معرفت و عبوديت و محبت خود را به مولايش ابراز و اثبات مي كند.

رضا به محبوب و مكروه گاهي آنچه مقدر شده، طبق دلخواه انسان است. اينجا رضا به قضاي الهي چندان هنر نيست، هنر آن است كه حتي در آنچه كه موافق ميل ما نيست، حالت رضامندي نسبت به خواسته خدا داشته باشيم و اين، اوج كمال نفساني يك مؤمن است. امام صادق(ع) اين حالت را ريشه اصلي اطاعت خدا مي داند و مي فرمايد: «رأس طاعه الله الصبر و الرضا عن الله فيما احب العبد اوكره(كافي/2/06) سرآغاز و اساس طاعت خدا دو چيز است: صبر و رضا از خدا در آنچه بنده دوست بدارد يا كراهت داشته باشد». كسي كه خدا را تنها در مسائل مورد دلخواه دوست دارد و مي پسنددو رضامندي نشان مي دهد، ولي در آنچه باب طبعش و موافق ميلش نيست، هرچند به زبان نياورد، ولي در باطن احساس نارضايتي دارد، از مقام «رضا» بسيار فاصله دارد. امام صادق(ع) درباره سيره حضرت رسول در اين گونه موارد مي فرمايد: «لم يكن رسول الله(ص) يقول لشيء قد مضي: لو كان غيره: (ميزان الحكمه/6/ص8652) پيامبر خدا هرگز به آنچه گذشته است، نمي گفت: كاش غير از اين مي شد!» اين نشان مي دهد كه رضا، تنها نسبت به وضع حال يا آينده نيست، نسبت به گذشته هم بايد رضا داشت.
آثار رضا و تسليم     در احاديث، آسودگي و شادماني و آرامش را در سايه رضا و يقين برشمرده اند و حزن و اندوه و نگراني را از پيامدهاي نارضايتي و نداشتن يقين و باور دانسته اند (بحار/ 68/951) اما علاوه بر آثار روحي و رواني و دنيوي، آثار معنوي و اخروي هم بر اين ملكه اخلاقي مترتب است كه در احاديث بيان شده كه برخي از آن ها از اين قرار است:
1- آرامش روحي: در كلامي از حضرت علي(ع) است كه:«ارض تسترح(غررالحكم/ ح3422)؛ راضي باش، تا به راحتي برسي». دقيقاً اين كلام علوي، بيانگر اثر آرامش بخشي «رضا» است.
2- دفع اندوه و افسردگي: از حضرت علي(ع) روايت است: «نعم الطارد للهم الرضا بالقضاء؛ (همان/ح9099) چه خوب طرد كننده اي است براي غم و غصه، رضا به قضاي الهي».
3- احساس غناي روحي: از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: «ارض بقسم الله تكن اغني الناس؛ (ميزان الحكم/ ح3137) به قسمت الهي (در روزي) راضي باش تا از بي نيازمندترين مردم باشي».
4- پاداش الهي: از پيامبر اعظم(ص) روايت است: «اعطواالله الرضا من قلوبكم تظفروا بثواب الله تعالي يوم فقركم و الافلاس؛ (مستدرك الوسائل/2/214) از صميم دل در مقابل خداوند راضي باشيد، تا در روز نياز و تنگدستي تان (در قيامت) به پاداش الهي دست يابيد.» رضا و تسليم، نشانه كامل ايمان و حد اعلاي يقين و شكر است و از جلوه هاي شاكر بودن بنده، آن است كه به هرچه خواسته الهي باشد، تسليم باشد و بداند كه رضايت يا نارضايتي او در مشيت خدا تأثيري ندارد. پس بهتر آنكه به آنچه مقدر شده راضي باشد، تا هم راحت باشد، هم پاداش ببرد، هم ايمانش تقويت شود. خداوند خطاب به حضرت داود(ع) فرمود: اي داود! تو هم مي خواهي، من هم مي خواهم، و همان مي شود كه من مي خواهم. اگر در برابر خواسته من تسليم باشي، آنچه را تو مي خواهي، من كفايت مي كنم؛ ولي اگر به اراده من تسليم نشوي، درخواسته ات تو را به رنج مي افكنم، و در نهايت نيز، جز آنچه من خواسته ام، نمي شود. (محجه البيضاء/8/09)

نمونه هاي عيني
در حالات اولياي الهي، نمونه هاي گوناگوني از رضا و تسليم نقل شده است:
الف: حضرت ايوب(ع) با آن همه بلاها و رنج ها كه دچارش شد، حالت رضاي خويش را از دست نداد و قرآن، او را به صبر و رضا ستود.
ب: حضرت يعقوب(ع) نيز وقتي به فراق يوسف(ع) دچار شد و فهميد كه تقدير الهي بر آن است، با گفتن «فصبر جميل» تسليم بودن خود را در برابر خدا و خواست او ابراز كرد.
ج: حضرت ابراهيم(ع)، وقتي فرمان ذبح فرزندش اسماعيل(ع) را دريافت كرد و فهميد كه بايد در اين آزمون الهي، مراتب ايمان و توحيدش را به اثبات برساند، فرزند عزيزش را به قربانگاه برد و كارد بر حلقومش نهاد.
د: حضرت اسماعيل(ع) نيز، در آزمون ياد شده همراه صبر و رضاي پدر گام برداشت و چون فهميد كه فرمان ذبح از سوي خداست، اظهار رضا و تسليم كرد و گفت: اي پدر! آنچه را مأموري اجرا كن، مرا صابر خواهي يافت. و چون هر دو تسليم شدند و راضي گشتند (فلما اسلما…) و اسماعيل(ع) را بر زمين خواباند تا ذبح كند، فرمان خدا رسيد و قرباني ديگري به جاي او ذبح شد.
هـ: امام حسين(ع) در آزمون سخت الهي در عاشورا، با فدا كردن همه عزيزانش در راه خدا، بر همه آن سختي ها صبر و شكيبايي نشان داد و در واپسين لحظات هم در قتلگاه، با جمله «الهي رضي بقضاءك و تسليما لامرك…» سرود رضا و تسليم سر داد. مقام رضا، مقام بلندي است كه سالكان عارف به آن مي رسند و بالاترين مرتبه آن، وقتي است كه دو جانبه باشد، هم خدا از بنده اش راضي باشد، هم بنده از پروردگارش و اين، همان فوز عظيم و رستگاري بزرگ است كه خداوند براي ساكنان كوي رضا و پسنديدگان نظر محبوب، بيان مي كند. (مائده/911) بازيافتگان به محضر دوست نيز كه خدا از آنان با عنوان زيباي «نفس مطمئنه» ياد مي كند، از اين ويژگي؛ يعني رضايت دوجانبه محب و محبوب برخوردارند: (ارجعي الي ربك راضيه مرضيه ) (فجر/82)

تبيين درجات مختلف رضامندي و خشنودي افراد با ايمان در برابر خواست و تقديرات الهي

علي(ع) در بيان ويژگي هاي شيعيان اهل بيت(ع) و متقيان مي فرمايد: «نزلت انفسهم منهم في البلاء كالذي نزلت منهم في الرخاء رضا عن الله بالقضاء» (نهج البلاغه، خ 193، بحارالانوار ج 65/192) يعني، حالت و وضع روحي شان در موقعيت بلا، گرفتاري و مصيبت، مثل اين است كه در حالت رخاء و آسايش و رفاه به سر مي برند. همان طور كه انسان در حال خوشي و آسايش از زندگي اش راضي است، گله اي ندارد و جزع و فزع نمي كند، متقين نيز در حال بلا و مصيبت همين گونه هستند. اين كه بلا بر آن ها نازل شده باشد يا نعمت فراواني به آن ها رسيده باشد برايشان تفاوتي ندارد. انسان، مقتضاي خلقت طبيعي انسان همين است: اگر براي اين انسان، مشكل، گرفتاري يا ناراحتي پيش بيايد، زبان به جزع و فزع مي گشايد و گله و شكايت مي كند، ولي اگر خداوند به او نعمتي داد، سعي مي كند اين نعمت ها را براي خودش حفظ كند و از ديگران منع كند.» (معارج/19-21) به عبارت ديگر، انسان به طور طبيعي هم بخيل و هم اهل جزع و فزع است. مجموع اين دو صفت را «هلوع»مي گويند.

شكايت از خدا!!!           عكس العمل كساني كه ايمان دارند نيز در موقع مصيبت ها و سختي ها مختلف است. ايمان برخي آن قدر ضعيف است كه وقتي به سختي اي مبتلا مي شوند، زبان به شكايت از خدا باز مي كنند و حتي از خدا هم گله مند مي شوند! در روايات داريم كساني هستند كه دلبستگي هاي شديدي به دنيا، به مال، به همسر، به بچه ها و به پست و مقامشان دارند، چون اين ها را از دست مي دهند، از خدا دل گير مي شوند و كافر مي شوند و با بغض خدا از دنيا مي روند!! اينان كساني هستند كه بسيار ضعيف الايمان هستند. اما ديگراني هستند كه اين قدر ضعيف الايمان نيستند كه با خدا دشمني پيدا كنند؛ اما به هر حال گله مند مي شوند. بسياري از افراد نيك، مؤمن و نمازخوان هستند كه وقتي مصيبت و سختي اي برايشان پيش مي آيد، زبان شكايت مي گشايند: خدايا! زورت به من رسيده، كس ديگري نبود؟ من چه گناهي كردم؟ بعدش هم مي گويند استغفرالله! ولي در دل گله مند هستند. اين هم نوعي از عكس العمل انسان در مقابل مصيبت ها و سختي ها است.

اهل صبر : كساني كه ايمان قوي تري دارند در وقت سختي ها مي گويند اين ها وسيله آزمايش است. همه اين عالم وسيله آزمايش انسان است. اصلا اين عالم مقدمه اي براي رسيدن آدم به حيات حقيقي است. در واقع، كساني هستند كه به اين توجه دارند كه: ما شما را به خوشي ها و ناخوشي ها مبتلا مي كنيم و مي آزماييم تا مورد فتنه و آزمايش قرار بگيريد (انبياء35) خوب مي فهمند اين مصيبتي كه به آنان وارد شده است، وسيله آزمايش است؛ براي اين كه مشخص بشود آيا آنان ايمانشان را حفظ مي كنند؟ آرامش خودشان را حفظ مي كنند؟ وظايفشان را عمل مي كنند؟ يا اين كه زبان به جزع و فزع باز مي كنند و مرتكب گناه مي شوند؟ پس آنان صبر مي كنند، مثل كسي كه زير تيغ جراح است، تيغ جراحي كه روي دستش است، دردش را درك مي كند؛ اما در عين حال، دندان روي جگر مي گذارد و صبر مي كند و چيزي نمي گويد تا عملش را انجام دهد و سلامت يابد. مؤمنين متوسط در مقابل مصيبت ها اهل صبر ند.

استقبال از سختي ها   از اين بالاتر هم هست. وقتي ايمان قوي تر مي شود، روح انسان باز لايه اي عميق تر مي يابد و عمق بيشتري پيدا مي كند و به خدا و به عالم نور نزديك تر و ظلمت هايش كمتر مي شود. پس از صبر، رضا است. يعني نه تنها صبر مي كند؛ بلكه مي داند آنچه برايش پيش آمده، خير است؛ گرچه مصيبت و گرفتاري دارد، با رنج و آوارگي همراه است، ولي او مي داند خير وي در آن است. روايتي از امام صادق(ع): «من از وضع مؤمن تعجب مي كنم. اگر خدا ملك دنيا را به او بدهد، خير او در آن است و اگر بدنش را با قيچي ريزريز كنند، باز خير او در آن است (كافي/2/62) كسي كه اختيارش را به دست خدا مي دهد و مي گويد خدايا هر چه صلاح من است، آن شود، ديگر خيالش راحت است كه هر چه پيش آمد، همان خيرش است. اين استقبال از سختي ها را مقام رضا مي دانند كه اين مقام به دو گونه است: آگاهي آدم از تقدير خداوند راضي است چون مي داند خدا خيرش را مي خواهد. در واقع، آنچه برايش مطلوب با لذات است، خير خودش است. يعني، مصلحت خود را مي خواهد و مي داند اين كار را كه خدا برايش پيش آورده است، همانا خير است. اين است كه چنين انساني از خدا راضي است. در واقع، اصالتا رضايتش از اين است كه مصلحت «خودش» تامين شده است.

نگاه معصوم   امام صادق(ع) به یکی از یاران فرمودند : كيف اصبحت. گفت: آقا من الحمدلله صبح كردم، درحالي كه بلا را بهتر از رخاء مي خواهم، مرض را بيشتر از سلامتي و فقر را بيشتر از غنا دوست دارم. وي مي پندارد كه ديگر شاگرد تمام عيار مكتب امام صادق است. حضرت به وي فرمود: ما كه اين گونه نيستيم. آن صحابي شوكه شد و گفت: آقا! من براي اين كه شبيه شما شوم خيلي زحمت كشيده ام. پس، شما چه طور هستيد؟ امام فرمودند: ما اين گونه هستيم كه اگر خداوند براي ما سلامتي بخواهد، سلامتي را دوست داريم. اگر براي ما مرض را بخواهد دوست داريم. اگر او فقر را بخواهد، فقر را دوست داريم. اگر او غنا را بخواهد، غنا را دوست داريم. ما از خود خواسته اي نداريم. آن صحابي فهميد كه هنوز يك لايه ديگري هم هست. آري، رضامندي مراتب بالاتري هم دارد. توكل به خدا براي نمونه وقتي پيغمبر اكرم به معراج رفتند خداي متعال زمينه گفت وگو را با پيغمبر(ص) باز كرد. پيغمبر اكرم نيز سؤالاتي پرسيدند : اي الاعمال افضل؟ (بحار /74/21) خدايا! چه كاري را بيشتر دوست داري؟ خطاب شد: التوكل علي و الرضا بما قسمت. اين از موارد نادري است كه عمل به حالات قلبي اطلاق شده است. بالاترين و محبوب ترين اعمال اين است كه بنده بر من توكل كند و دوم اين كه به قضاي من راضي باشد. همانا اين از بالاترين محبت ها است.

اشتياق خدا و محبت بنده!       در روايت آمده است: و اذا كان العبد في حاله الموت، وقتي در حالت مرگ است. يقوم علي رأسه ملائكه ؛ يك عده اي از فرشتگان مي آيند و بالاي سر او مي ايستند. بيدكل ملك كاس من ماء الكوثر و كاس من الخمر؛ هر كدام يك جام آب كوثر و يك جام شراب بهشتي در دست دارند. در قرآن نيز تصريح شده است كه: انهار من خمر لذه للشاربين.(محمد/51) سپس مي فرمايد: يسقون روحه حتي تذهب سكرته و مرارته: از اين آب كوثر و از آن شراب به او مي نوشانند تا سختي جان كندن از او برطرف شود. و يبشرونه بالبشاره العظمي؛ بالاترين بشارت و مژده را به او مي دهند. و يقولون له طبت و طاب مثواك: خوشا به حالت جايگاه خوبي داري. انك تقدم علي العزيز الكريم الحبيب القريب: تو وارد بر كسي مي شوي كه هم عزيز و كريم است و محبوب است و هم نزديك. انتخاب اين الفاظ بسيار با معنا است. الحبيب القريب، يعني محبوب توست و هم نزديك توست. (مستدرك الوسائل/ 76/ ص005)
بنابراين، سكرات مرگ را از كام او مي زدايند. در ادامه مي فرمايد: فتطيرالروح من ايدي الملائكه : روح از دست فرشتگان بالا مي رود و در دست آن ها نمي ماند. فتصعد الي الله تعالي في اسرع من طرفه عين: در كمتر از يك چشم به هم زدن تا پيشگاه الهي وارد مي شود. و لا يبقي حجاب و لاستر بينها و بين الله تعالي: پرده و حجابي ميان او و خدا باقي نمي ماند. والله عز و جل اليها مشتاق: و اين در حالي است كه خدا مشتاق ملاقات با اوست! و تجلس علي عين عند العرش: آن جا چشمه اي است كه اين روح بر لب آن مي نشيند! حال، آن چشمه، چه چشمه اي است، و عرش چيست و چشمه اي كه آن جا هست، چگونه است ما نمي دانيم. به هر حال، مقامي بسيار عالي براي او است و ميان او و خدا هيچ حجاب و واسطه اي هم نيست. اكنون اين مسافر بر خدا وارد شده و خدا ميزبان است و او هم ميهمان. ثم يقال لها كيف تركت الدنيا: خداوند مي فرمايد: دنيا را چگونه ترك كردي؟ هان اي كه از دنيا آمده اي بگو! دنيا چه خبر بود؟ فيقول الهي و عزتك و جلالك لاعلم لي بالدنيا: به عزت و جلالت قسم كه من هيچ خبري از دنيا ندارم. اين پاسخ به اين معنا نيست كه وي كسي بوده كه چيزي را نمي فهميده است، بلكه به اين معنا است كه توجه او در همه چيز به خدا بوده است و اصالتاً به خود دنيا نظري نداشته و همه را افعال الهي و مظاهر الهي مي داند.

انا منذ خلقني خائف منك: من از آن وقتي كه خودم را شناختم و تو مرا خلق كردي، در حال خوف و خشيت از تو هستم. بايد گفت: اين خوف غير از خوف از عذاب است. فيقول الله صدقت عبدي: اي بنده من راست مي گويي. كنت بجسدك في الدنيا و روحك معي: تو بدنت در دنيا بود، اما روحت در كنار من بود. به عبارت ديگر، راست مي گويي كه خبري از دنيا نداري، براي اين كه روح تو در دنيا نبود؛ بلكه جسدت در دنيا بود. فانت بعيني سرك و علانيتك: تو آشكار و پنهانت جلوي چشم من است و من همه چيز تو را خوب مي دانم. سل اعطك: پس اي بنده مهمان من، درخواستي كن تا اجابت كنم. چه مي خواهي به تو دهم؟ و تمن علي فاكرمك: يك خواهشي كن تا من احترامت را بگذارم و خواهشت را عملي كنم. هذا جنتي مباح فتسيح فيها و هذا جواري فاسكنه: اين بهشت است، برو هر جايي كه دلت مي خواهد، ساكن شو و اين هم جوار من است اين جا سكونت كن. حال، اين بنده مؤمن در جايي كه ديگر نه عذابي است و نه گرفتاري، نه غم و غصه اي است مي گويد: فتقول الروح الهي عرفتني نفسك فاستغنيت بها عن جميع خلقك: تو معرفت خودت را به من دادي و من از غير تو بي نيازم. بهشت را مي خواهم چه كار؟ بهشت غير از تو است و تا معرفت تو را دارم، چيز ديگري نمي خواهم و اين همان مقام رضا است.

مقام رضا
در يك مضموني در مناجات هاي امام سجاد(ع) هست كه اگر رضاي تو در اين باشد كه من را به جهنم ببرند، باز رضاي تو را دوست دارم. اگر تو دوست داشتي كه من جهنم بروم، من جهنم را ترجيح مي دهم. به طور طبيعي، وقتي چنين ادعاهايي مي شود، در آدم حالتي از عجب و غرور پيدا مي شود؛ اما براي اين كه آن جبران شود، مي گويد: كيف اعجب بنفسي، من چه طور مبتلا به عجب شوم يا به خودم ببالم. و انا ذليل ان لم تكرمني، با اين همه كه چنين رضايتي از تو دارم، ولي اگر تو من را اكرام نكني، من ذليل هستم و از خودم هيچ چيز ندارم. و انا مغلوب ان لم تنصرني، من با نصرت و معرفتي كه تو دادي به اين جا رسيده ام، اگر اين را از من بگيري هيچ چيز ندارم و انا ضعيف ان لم تقوني، اگر تو به من قوت نبخشي، من ضعيف هستم و كاري نمي توانم انجام دهم.

انا ميت ان لم تحيني، اين حياتي كه دارم، تو به من دادي. اگر تو اين حيات را به من ندهي، من مرده اي بيش نيستم. و انا ميت ان لم تحيني بذكرك، اگر تو مرا با ياد خودت زنده نمي داشتي، من مرده بودم. يعني حيات من به ياد تو بسته است. در مناجات خمس عشر هم داريم: بذكرك عاش قلبي. ولولا سترك لافتضحت اول مره عصيتك، اگر تو عيب هاي من را نپوشانده بودي و اولين مرتبه اي كه من لغزشي مي كردم و رسوا مي شدم، آبرويم مي رفت. تو پرده پوشي كردي و آبروي من را حفظ كردي. الهي كيف لااطلب رضاك و قد اكملت عقلي حتي عرفتك و عرفت الحق من الباطل، چگونه من طالب رضاي تو نباشم، در حالي كه تو هستي كه به من عقل و معرفت دادي و حق و باطل را به من شناساندي. آخرين سخن خدا در اين گفتگوي با بنده اش اين است: فقال الله عز و جل و عزتي و جلالي لا احجب بيني و بينك في وقت من الاوقات: هيچ گاه و در هيچ زماني بين من و تو حجابي نخواهد بود. كذلك افعل باحبائي: من با دوستانم اين گونه رفتار مي كنم. آثار اين رضايتي كه از روي محبت به خدا باشد، اين است. از خدا بخواهيم، به ما توفيق دهد تا به بركت عنايات ائمه اطهار از اين آلودگي ها و پستي ها نجات يابيم

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...