٨- إِنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أَنْفَذَ عُمُرَهُ فِي طَاعَةِ رَبِّهِ(8)
آقا اهل عمل بود؛ به همین دلیل هم بود که سخنان اندکش بسیار به دل مینشست. نمازهای باصفایش برای همه دلنشین بود و همه را جذب میکرد. مسجدیها میدیدند که آقا چقدر به نماز اهمیت میدهد و بعد از نماز هم مینشیند و تعقیبات مفصلی بهجا میآورد، تعقیباتی که به هیچوجه حاضر نبود از آنها بگذرد، اما شاید همه نمیدانستند که این بخش اندکی از عبادتهای اوست. عبادتهای آیتالله بهجت از حدود دو ساعت به اذان صبح آغاز میشد و تقریباً تا پنج ساعت بعد که از حرم برمیگشت، ادامه مییافت. بقیه روز هم اکثراً به عبادت میگذشت تا آن لحظه آخر که در رختخواب میرفت هم اگر نگاهش میکردی، میدیدی که لبهایش تکان میخورد. عجیب بود که با این همه وقتی که برای عبادت میگذاشت، از تدریس و رسیدگی به امور مردم و خانواده و … باز نمیماند. میگفت: «برای من به تجربه معلوم شده که اگر از عبادات کم نشود، درسی که نیاز به یک ساعت مطالعه دارد، برای من با ده دقیقه تمام میشود».
نمیخواست یک ثانیه را هم هدر دهد. اینگونه بود که همه حسرتش را میخوردند.
٩- فِي السَّهْلِ يَنْبُتُ الزَّرْعُ لَا فِي الْجَبَل(9)
از سال هفتادوچهار که رسماً مرجعیت آیتالله بهجت را اعلام کردند، رفتهرفته مقلدانش بیشتر میشد.پیری و بیماری بدنش را رنجور و خسته کرده بود، ولی با همه اینها روی گشاده و اخلاق نیکویش، از یادت میبرد که او مرجع تقلید جهان تشیع است و بیش از نود سال سن دارد و چند جور مریضی. آن رنجها را به جان میخرید و با صبر و حوصله با اطرافیان برخورد مینمود؛ حتی با آنهایی که خلاف ادب رفتار میکردند. اگر شخص آشنایی التماس دعا میگفت، تا مدتها بعد آقا از او سؤال میکرد که مشکلش حل شده یا نه.
آنقدر صمیمی بود که فکر میکردی، نزدیکترین شخص به آقا هستی، ولی گویا همه اطرافیان همین تصور را داشتند!
١٠- بَكَتْ عَلَيْهِ الْمَلَائِكَةُ وَ بِقَاعُ الْأَرْضِ الَّتِي كَانَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَيْهَا وَ أَبْوَابُ السَّمَاءِ الَّتِي كَانَ يُصْعَدُ فِيهَا بِأَعْمَالِه(10)
جمعه بیستوپنجم اردیبهشت آخرین روضه آقا بود و آخرین باری بود که دیوارهای مسجد، آقا را میدیدند. گویا زمین مسجد میفهمید که قدمهای آقا سبک شده است و میل رفتن دارد. مسجد بغض کرده بود. زمین تنگ شده بود و آسمان سنگین بود، ولی ما بیخبر.
شاید همان روز بود که به همسرش گفت: «فلانی را در فومن میشناختی؟ این شعر را میخواند: «یاران و برادران مرا یاد کنید/ رفتم سفری که آمدن نیست مرا.»
روز بیستوششم هم میخواست به درس برود، آماده شده بود، ولی ناگهان تصمیمش عوض شد و برگشت تا مسجد و محراب همچنان بغضآلود باقی بماند. وقت رفتن نزدیک میشد، ولی ما بیخبر.
روز بیستوهفتم اردیبهشت ۱۳۸۸ روز رفتن بود، ولی باز هم ما بیخبر؛ آخر در روز پایانی هم چیزی از آرامش همیشگیاش کم نشد، تا آنجا که حتی نزدیکترین افراد هم گمان نمیکردند این لحظههای آخر است. نماز صبح را نشسته خواند. فرزند دید که حال پدر تعریفی ندارد. با دکتر تماس گرفت و او هم آمد، ولی حتی دکتر هم گمان نمیکرد که این لحظهها، لحظههای آخر است. قرار شد که آقا را به بیمارستان ببرند. هوا ابری شده بود. رعد و برق میزد. بغض آسمان ترکیده بود.
هوا که صاف شد، فرزند بالای سر پدر آمد تا او را آماده رفتن کند، ولی پدر زودتر رفته بود.
پی نوشت ها:
1) همانا اجر و پاداش بزرگ همراه با بلا و سختی بزرگ است. و خدا هیچ گروهی را دوست ندارد، مگر آن که ایشان را گرفتار بلا میکند.
2) آنگاه که خدا خیر بندهای را بخواهد، او را دینشناس میگرداند.
3) و همینطور [که نمیتوانی خدا و اهلبیت را بشناسی] نمیتوانی بر صفت و ویژگی مؤمن نیز آگاه شوی.
4) و زمانی خواهد آمد که شهر قم و ساکنان آن، حجت بر مخلوقات میشوند [و با نشر معارف دین، حجت را بر همگان تمام میکنند] و این امر در زمان غیبت قائم ماست تا روز ظهورش.
5) هر کس او [فاطمه معصومه علیهاالسلام] را زیارت کند، درحالیکه حق او را میشناسد، بهشت برای اوست.
6) هزار حج و هزار عمره برای کسی نوشته میشود که او [امام رضا علیهالسلام] را زیارت کند، درحالیکه حق او را میشناسد.
7) [با کسی مجالست کنید که] دیدار او خدا را به یادتان میآورد و گفتار او علمتان را میافزاید.
8) و آنکه همه غبطهاش را میخورند، کسی است که عمرش را در طاعت پروردگارش گذرانده باشد.
9) در زمین نرم و هموار گیاه میروید، نه در [زمین سختِ] کوه.
10) پس از آنکه بنده مؤمن از دنیا میرود ملائکه و جایهایی که در زمین بر روی آن خدا را عبادت میکرد، و همچنین درهای آسمان که اعمالش از آن به بالا صعود میکرد، بر او میگریند.
[دوشنبه 1395-06-29] [ 11:43:00 ق.ظ ]
|