زندگینامه مختصر آیت الله العظمی محمدتقی بهجت فومنی |
... |
٣- وَ كَذَلِكَ لَا تَقْدِرُ عَلَى صِفَةِ الْمُؤْمِنِ(3)
هرچند همه آن بزرگان و اساتید اهل عمل و کرامت بودند و هر یک از استوانههای تقوا بهشمار میآمدند، ولی آقا سید محمدحسن الهی کسی را به او نشان داد که وصفشدنی نبود. شیخ محمدتقی هم که در فرصتشناسی ممتاز بود، سفت و سخت دست به دامان او شد و برای سیروسلوک و کسب معارف توحیدی، زانوی ادب و تواضع در محضر آن ولی الهی، حضرت آیتالله سید علی قاضی قدسسره زد؛ بزرگمردی که تنها اولیای الهی او را شناختند و قیمت مجالسش را امثال آیتالله بهجت دانستند. میفرمود: «یکبار درس ایشان را تقویم (قیمتگذاری) کردم که ببینم چقدر میارزد. آن موقع یک کوچه در نجف بود به نام کوچه صدتومانی. آن کوچه صد تومان پولش بود. صد تومان خیلی بود. سی کیلو برنج هشت قران بود. دیدم برای یک جلسه ایشان صد هزار تومان هم کم است!»
۴- وَسَيَأْتِي زَمَانٌ تَكُونُ بَلْدَةُ قُمَ وَأَهْلُهَا حُجَّةًعَلَى الْخَلَائِقِ وَ ذَلِكَ فِي زَمَانِ غَيْبَةِ قَائِمِنَا إِلَى ظُهُورِه(4)
سال ۱۳۲۴ بود. شانزده سال میشد که طلبه جوان و فاضل، از دیار خود کوچ کرده بود. شیخ محمدتقی تصمیم گرفت که سری به زادگاه خود بزند. قصد ماندن نداشت؛ چراکه دوری از آن بهشت و همنشینان بهشتیاش کار آسانی نبود. وقتی به ایران آمد، خواهرش، همان که برایش مادری کرده بود، به او گفت: «دیگر وقت ازدواج شماست». حرف حساب میزد. او هم پذیرفت.
حالا وقت برگشتن شده، ولی تقدیر چیز دیگری است. در طول این مدت که در ایران بود، خبر وفات اساتید یکبهیک به او میرسید تا آنکه از رفتن دلسرد شد و در قم مقیم شد، در جوار حرم نورانی بنت موسیبنجعفر علیهاالسلام.
شهر قم، برای آنان که از جوار امیرمؤمنان دور مانده بودند، ملجأ و مأوایی بود و با برپایی مجالس پررونق درسی، بهویژه درس حضرت آیتالله بروجردی قدسسره، رفتهرفته از حوزه نجف پیشی میگرفت.
۵- مَنْ زَارَهَا عَارِفاً بِحَقِّهَا فَلَهُ الْجَنَّةُ(5)
از همان سال اول تا آخرین سالهای زندگی مبارکش، اگر کسی اوایل طلوع آفتاب به حرم میرفت، آقا را در حرم حضرت معصومه علیهاالسلام میدید. حدود یک ساعت روی پا میایستاد و زیارت میکرد، وقتی اطرافیان حسابی خسته میشدند و این پا و آن پا میکردند، تازه میآمد و گوشهای پیدا میکرد و مینشست و باز هم مشغول بقیه اعمال و زیارات میشد. آنجا را حرم تمام اهلبیت علیهمالسلام میدانست و همه را زیارت میکرد. امینالله میخواند، جامعه کبیره میخواند…
۶- أَلْفَ حِجَّةٍ وَ أَلْفَ حِجَّةٍ لِمَنْ زَارَهُ عَارِفاً بِحَقِّهِ(6)
تابستانها که درسهای حوزه تعطیل میشد راهی دیار امام رئوف علیهالسلام میشد. آنجا هم زیارتش مفصلتر بود و هم نشاطش بیشتر.
در حرم اهلبیت علیهمالسلام حال عجیبی داشت. خاکسار بود. اطرافیان میدیدند که حتی در اواخر عمر، وقتی جلوی در رواق میرسد، با زحمت قامت رنجورش را خم میکند و زانو میزند و عتبه را میبوسد؛ با آنکه مرجع شیعیان بود و آوازهاش در همهجا پیچیده بود. اظهار تضرع در مقابل اهلبیت را دوست داشت و اگر این صفت را در دیگران هم میدید، تعریف میکرد. میفرمود: «مرحوم دربندى به ایشان [شیخ انصاری] گفت: آقا، كار شما براى مردم حجّت است، وقتى به حرم مىروى، ضريح حرم حضرت ابوالفضل عليهالسلام را ببوس. شيخ در جواب فرمود: عَتبه درب را مىبوسم كه گرد و خاک پاى زوّار است.»
٧-… مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ(7)
علمای قم وقتی شنیدند شاگرد آیتالله غروی اصفهانی (کمپانی) به قم آمده و محفل درسی برپا کرده، راهی آن محفل شدند. همهشان میدانستند که آیتالله غروی، در علم اصول صاحب سبک است، اما دیدند که شاگرد، خودش هم استاد است و صاحب سبک.
آقا بسیار مجمل و مختصر تدریس میکرد و با رمز و اشاره سخن میگفت و مباحثش هم بسیار سنگین بود. شاگردها میگویند: «درس ایشان به درد هر کسی نمیخورد. آنهایی استفاده میکردند که کاملاً به مباحث فقهی و اصولی احاطه داشتند و حداقل یک دوره درسی نزد دیگران دیده بودند».
اما این جلسات فقط به بیان «فقه» و «اصول» نمیگذشت. توجه به نیازهای مخاطبان، بحث را به سخنان متفرقه میکشانید. مانند طبیبی حاذق، مطالبی را میگفت که علاج درد مستمعین باشد. آن جملههای کوتاه و ساده، راههای طولانی و سخت را برای خیلیها هموار کرده بود. سخنانش، وسعت علمیاش را نشان میداد. از تاریخ میگفت، از حکمت، از عبرتهایی که باید از اتفاقهای معاصر بگیرند و گاهی هم پند میداد. پندهای آقا خیلی کوتاه بود، اما عجیب انسان را تکان میداد. گاهی بعضی از غیرطلبهها هم میآمدند تا آن نکتههای نغز را از لابهلای کلمات بشنوند. هم از دیدن آقا بهره میبردند و هم از شنیدن کلماتش
فرم در حال بارگذاری ...
[دوشنبه 1395-06-29] [ 11:40:00 ق.ظ ]
|