نرجس
 
   



نشانه های رياکار

برخی از انسانها وقتی پی به مفسده ريا می برند و متوجه می شوند که ريا شعبه ای از شرک است ، گرفتار دلهره و نگرانی می شوند و در تمام اعمال خود به شبه ريا مبتلا می گردند و از اينکه نکند اعمال آنها ريائی بوده است و تمام زحمات آنها بر باد رفته بلکه منشأ وزر و گناه گرديده است ، سخت در نگرانند. و يا برخی برای فرار از ريا ، از مردم می گريزند و هرنوع عمل آشکار را ريایی می پندارند. چنين افرادی در گوشه عزلت به عبادت می پردازند و از ترويج معروفات ابا می کنند.

علمای اخلاق با استفاده از احاديث فراوان برای رفع اين دغدغه ، علائم و نشانه هایی برای ريا بيان کرده اند که انسان می تواند بوسيله آنها اعمال ريایی و غير ريایی را از هم بخوبی تشخيص دهند و خود را از مهلکه ريا نجات دهند.

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «اَمّا عَلامَةُ الْمُرائِى فَاَرْبَعَةٌ: يَحْرُصُ فَى الْعَمَلِ لِلّهِ اِذا كانَ عِنْدَهُ اَحَدٌ وَ يَكْسِلُ اِذا كانَ وَحْدَهُ وَ يَحْرُصُ فى كُلِّ اَمْرِهِ عَلَى الْمَحْمِدَةِ وَ يُحْسِنُ سَمْتهُ بِجُهْدِهِ»[14] يعنی ” امّا علامت رياكار چهار چيز است: هنگامى كه كسى نزد اوست تلاش مى كند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه تنها شد در انجام عمل كسل است! و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و ستايش كنند، وسعى مى كند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد “.

همين معنا را امام علی (ع) با عبارت ديگر فرموده است «لِلْمُرائِى اَرْبَعُ عَلامات: يَكْسِلُ اِذا كانَ وَحْدَهُ وَيَنْشُطُ اِذا كانَ فى النّاسِ وَ يَزيدُ فى الْعَمَلِ اِذا اُثْنِىَ عَلَيْهِ وَيَنْقُصُ مِنْهُ اِذا لَمُ يُثْنى عَلَيْهِ»[15] يعنی ” ريا كار چهار علامت دارد: اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مى دهد، و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مى دهد، هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مى افزايد، و هرگاه ثنا نگويند از آن مى كاهد “.

خلاصه، هركارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد، سبب نفوذ ريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى كه در خلوت و جلوت انجام مى دهد مى توان دريافت.

اين مطلب به اندازه اى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسيار جالب انجام مى دهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع نيز همان گونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در اجتماع انجام مى دهد ريا است و هم آن را كه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ريا است.

فلسفه تحريم ريا

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[چهارشنبه 1396-01-16] [ 10:08:00 ق.ظ ]




منشأ و سرچشمه ريا

ريا و تظاهر و دوروئی مانند ساير رذايل اخلاقی دارای علل و اسباب است. علمای اخلاق در باره علت رياکاری توضيحات زيادی داده اند که ما باختصار به آنها اشاره می کنيم. بديهی است که اگر مبتلايان به صفت ريا در صدد معالجه خود در آيند ، لازم است آن علتها را بشناسند و برای رفع اين بيماری با علتهای آن مبارزه کنند.

1- ضعف اعتقاد به خدای عالم

يکی از علل رياکاری انسان، ضعف اعتقاد به خدای متعال است. زيرا برخی از افراد به اين خاطر ريا می کنند که بدين وسيله نظر مثبت فردی را جلب کنند تا در رفع مشکلات و کسب ثروت و مقام از وجود آنها بهره ببرند. گرچه رفع مشگل و کسب ثروت و مانند آن ، فی نفسه منعی ندارد. ولی ريایی اينچنينی کشف از سستی اعتقاد فرد رياکار می کند. چون او اگر موحّد بود و اعتماد به خدای متعال داشت عبادت و ياهر کار خير را برای خدا انجام می داد و رفع مشگل و کسب ثروت را از خدا می خواست و به غير خدا بعنوان وسيله و آلت نگاه می نمود. مشگل اصلی چنين رياکاری اين است که غير خدا را مستقل و صاحب قدرت و توان می بيند ، درحالی که برای خدای متعال يا نقشی قائل نمی شود يا آنرا مستقل نمی بيند ويا اعتماد کامل به وی ندارد. درحالیکه مسسب الاسباب اوست و روزی تمام موجودات در دست اوست و جز او همه وابسته به وجود غنی مطلق اويند.

2- خدعه و فريب

علت ديگر ريا خدعه و فريب است.برخی برای فريب ديگران ، از خدعه ريا استفاده می کنند. عبادت و خيرات را بعنوان طعمه ای در منظر و مرآی افراد قرار می دهند تا بدين وسيله نظر مثبت و مساعد آنها را شکار کنند و از اين طريق به آنچه می خواهند دست يابند.

انسان رياکار ، هنر ريا را بعنوان ابزار و وسيله برای مکر به ديگران انتخاب می کند. اگر در جامعه متدنين می خواهد نفوذ کند و با کسب موقعيّت ، به غارت آنها بپردازد ، لباس تدين می پوشد و در گوشه مسجد به عبادت می پردازد و يا يک تسبيح سياه لب به ذکر می گشايد و يا با ريش و محاسن دروغين چهره متدينين به خود می گيرد. اين علت از علت اوّل که گفته شد خطرناکتر و بدتر است. زيرا دراوّلی برای رسيدن به حلال ريا می کرد ولی در دوّمی ريا طعمه شکار حرام است.

3- جاه طلبی

علت ديگر ريا ، جاه طلبی است. برخی از افراد اين ويژگی را دارند که شيفته شهرتند ، بطوريکه آماده اند ثروت هنگفتی را هزينه کنند و شهرت اندکی بدست آورند. و يا روزها مفت و بدون اجرت به مردم کاری کنند تا در ديد مردم، انسان قابل احترام شناخته شوند. چنين انسانهائی که رياست برمردم و تجملات و شهرت ومانند آن را دوست دارند ، ممکن است برای کسب شهرت و محبوبيت اقدام به رياکاری کنند. مثلا فردی است که در عمل مقيد به واجبات و نماز و روزه نيست ، ولی می خواهد ريش سفيد محله و جزو هيئت امنای مسجد شود، برای رسيدن به اين هدف ، راهی جز مسجدی شدن و شرکت در صف اوّل نماز جماعت نمی بيند. آنوقت نه تنها اهل مسجد و جماعت می شود بلکه از عباد روزگار می گردد. ياکسی که می خواهد در محله خود، سخنش را بشنوند و او را به حساب بياورند ، اقدام به دست و دلبازی می کند و سفره حاتم طائی پهن می کند . چنين فردی هيچ چيزی جز تسلط بر دلها نمی خواهد ، رضای خدا و بهشت و آخرت او حکوت بر مردم است.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:07:00 ق.ظ ]




تفاوت ريا و سمعه

«ريا» آن است كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببينند و از اين طريق كسب وجاهت و موقعيت براى عمل كننده حاصل شود، ولى «سمعه» آن است كه عمل نيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعداً به گوش مردم برسد و موقعيتى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل، انگيزه غير الهى دارد منتها يكى از طريق مشاهده به اطّلاع مردم مى رسد، و ديگرى از طريق شنيدن و اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نيّت در ميان اين دو نيست.

ولى اگر سمعه را اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت داشته بعداً كه مردم از آن آگاه مى شوند و او را مى ستايند شاد و خوشحال مى شود، اين حالت به يقين موجب بطلان عمل نخواهد شد.

و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن را اينجا و آنجا بازگو كند تا كسب موقعيّت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل مى نامند) موجب بطلان عمل نمى گردد هرچند ارزش كار او را بسيار پائين مى آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است.

ريا از منظر روايات و احاديث

احاديث و روايات فراوانی در مذمت ريا و آثار سوء فردی و اجتماعی آن و همچنين صدمات معنوی آن بر ايمان انسان وارد شده است که در اينجا به بخشی از آنها اشاره می کنيم.

1- امام صادق (ع) فرمودند : «كُلُّ رِياء شِرْكٌ اِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنّاسِ كانَ ثَوابُهُ لِلنّاسِ وَ مَنْ عَمِلَ لِلّهِ كانَ ثَوابُهُ عَلَى اللّهِ »[1] يعنی “هر ريائى شرك است، هر كس براى مردم عمل كند پاداش او بر مردم است، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش بر خداست".

2- حضرت رسول مکرم اسلام- صلى الله عليه و آله - فرمودند: «به درستى كه‏بدترين چيزى كه بر شما مى‏ترسم شرك اصغر است.عرض كردند كه: شرك اصغرچيست؟ فرمود: ريا.خداى - عز و جل - در روز قيامت وقتى كه جزاى بندگان را دهد، به‏ريا كاران مى‏فرمايد كه: شما برويد پيش كسانى كه از براى ايشان ريا كرديد، و ببينيد كه‏آيا جزاى شما در نزد ايشان هست‏يا نه ».[2]

3- باز آنحضرت فرمودند :«خداى - تعالى - فرمود: هر كه عملى بجاآوردكه غير مرا در آن شريك سازد، همه آن عمل از غير است، و من نيز از آن عمل بيزارم».[3]

4- و فرمودند : «لايَقْبَلُ اللّهُ عَمَلاً فيهِ مِقْدارُ ذَرَّة مِنْ رِياء»[4]يعنی ” خداوند عملى را كه ذرّه اى از ريا در آن باشد قبول نمى كند “.

5- و فرمودند : «اِنَّ المُـرائِى يُـنادى عَـلَيْهِ يَـوْمَ الْقِيامَةِ يا فاجِرُ يا غادِرُ يامُرائى ضَلَّ عَمَلُكَ وَ حَبَطَ اَجْرُكَ اِذْهَبْ فَخُذْ اَجْرَكَ مِمَّنْ كُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ »[5] يعنی ” روز قيامت شخص ريا كار را صدا مى كنند و مى گويند اى فاجر! اى حيله گر پيمان شكن! و اى رياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت برو و پاداش خود را از كسى كه براى او عمل كردى بگير".

6- روزى پيامبر اسلام گريه شديدی نمود، عرض كردند كه: چه چيز شما راگريانيد؟ فرمود: به درستى كه بر امت‏خود از شرک ترسيده‏ام ، آگاه باشيد كه آنها آنها بت ، خورشيد و ماه و سنگ را نخواهند پرستيد و ليكن در اعمال خود رياخواهند كرد.[6]

7- و فرمودند: «سَيَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَخْبُثُ فيهِ سَرائِرهمْ وَ تَحُسنُ فيهِ عَلانِيَّتُهُم، طَمَعاً فى الدُّنيا لايُريدُونَ ما بِهِ عِنْدَ رَبِّهِم يَكُوْنَ دِيُنهُم رِياءً، لايُخالِطُهُمْ خَوْفٌ يَعُمُّهُمُ اللّهُ بِعِقاب فَيَدْعُونَهُ دُعاءَ الْغَريقِ فَلايَسْتَجِيبُ لَهُمْ »[7] يعنی ” زمانى بر مردم فرا مى رسد كه باطن آنها آلوده و ظاهرشان زيبا است، و اين به خاطر طمع در دنيا مى باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى كنند، دين آنها ريا است،و خوف خدا در قلبشان نيست، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مى فرستد و آنها همچون فرد غريق او را مى خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى كند".

8- از آن حضرت مروی است که فرمودند :«خداى - تعالى - پيش از آنكه‏آسمانها را خلق كند، هفت فرشته آفريد، و بر هر آسمان فرشته‏اى موكل فرمود كه به‏عظمت‏خود آن آسمان را فرو گرفت.و بر هر درى از درهاى آسمانها فرشته‏اى رادربان كرد پس فرشتگانى كه حافظان و ضابطان اعمالند عمل بنده را مى‏نويسند از صبح‏تا شب.و بعد از آن، آن عمل را به بالا مى‏برند.تا اينكه فرمود: فرشتگانى كه حافظان‏اعمالند، عمل بنده را بالا مى‏برند كه مشتمل است‏به: روزه و نماز و فقه و اجتهاد وورع، و آن را آوازى باشد چون آواز رعد.و با آن درخشندگى و روشنى باشد مانندروشنى خورشيد.و با آن عمل، سه هزار فرشته باشند، پس حفظه، با آن فرشتگان‏مى‏روند و از آسمانها مى‏گذرند تا نزد فرشته‏اى كه بر آسمان هفتم موكل است، آن فرشته مى‏گويد: بايستيد و بزنيد اين عمل را به روى صاحبش.و بزنيد آن را بر جوارح واعضاى او، و دل او را قفل كنيد.من فرشته حجابم منع مى‏كنم هر عملى را كه از براى‏خدا نباشد.به درستى كه مراد صاحب اين عمل، خدا نبوده و جز اين منظور او نبوده كه‏در نزد امرا بلند مرتبه شود.و در مجالس، ذكر او را كنند.و آوازه او در شهرها منتشرگردد.و پروردگار من امر فرموده كه: نگذارم عمل او از من در گذرد به سوى غير من» .[8]

9- وفرمودند: «و نيز حفظه بالا مى‏برند عمل بنده را مبتهج و مسرور به آن عمل، ازنماز و روزه و زكوة و حج و عمره و خلق نيكو و خاموشى و ذكر بسيار، و ملائكه‏آسمانها و آن هفت ملكى كه بر هفت آسمان موكل‏اند جملگى مشايعت آن عمل رامى‏كنند تا آنكه از همه حجابها در مى‏گذرد و در نزد خداى - عز و جل - مى‏ايستند پس‏گواهى مى‏دهند از براى آن بنده كه چنين عملى مى‏كند. خداى - تعالى - مى‏فرمايد كه: شما حافظان عمل بنده منيد و من نگاهبانم بر آنچه در باطن اوست، به درستى كه اين‏بنده من مرا اراده نكرده به اين عمل، يعنى مرادش از اين عمل، تحصيل رضاى من نبوده‏و غير مرا در نظر داشته، پس بر او باد لعنت من.پس همه فرشتگان مى‏گويند: بر او بادلعنت تو و لعنت ما.و جمله آسمانها و ساكنان آنها بر او لعنت فرستند.»[9]

10- از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «نگاهدارى عمل،مشكل‏تر است از انجام دادن آن.عرض كردند كه: چگونه است نگاهدارى آن؟ فرمودكه: مردى صله به جا مى‏آورد و از براى خدا انفاق مى‏كند و به غير از خدا احدى رامنظور ندارد پس ثواب پنهانى آن عمل از براى او ثبت مى‏شود و بعد از آن در نزدمردمان، آن عمل را ذكر مى‏كند، ثوابى كه نوشته شده‏بود محو مى‏شود.و ثواب عمل‏آشكارا كه كمتر است از پنهانى به جهت او نوشته مى‏شود.و بار دوم كه آن عمل را ذكرمى‏كند آن ثواب نيز محو مى‏شود و ريا در نامه عمل او ثبت مى‏گردد.»[10]

11- امام صادق (ع) فرمودند: مردى عمل خيرى مى‏كند كه خالص از براى خدا نيست، بلكه غرض او ستايش‏مردمان است و خواهش دارد كه مردم آن را بشنوند.پس اين است آنچنان كسى كه‏شرك آورده است در بندگى پروردگار خود پس فرمود: هيچ بنده‏اى نيست كه عمل خيرخود را پنهان كند و روزگارى از آن بگذرد مگر اينكه خدا آن را ظاهر مى‏سازد.و هيچ‏بنده‏اى نيست كه عمل بد خود را پنهان گرداند و روزگارى از آن بگذرد مگر اين كه خدا آن را آشكار مى‏كند.»[11]

12- يكى از اصحاب مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) را گريان ديدم، عرض كردم: چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: «اِنّى تَخَوَّفْتُ عَلى اُمَّتى الشِّرْكَ، َامّا اِنَّهُمْ لايَعَبُدُونَ صَنَماً وَ لا شَمْساً وَ لا قَمَراً وَ لا حَجَراً، وَ لكِنَّهُمْ يُرائُونَ بِاَعْمالِهِمْ» يعنی ” من بر امتّم از شرك و چند گانه پرستى بيمناكم! بدانيد آنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريا مى كنند (و از اين طريق وارد وادى شرك مى شوند) “.

13- پيامبر اسلام فرمودند: «اَخْوَفُ ما اَخافُ عَلَيكُمْ اَلرِّيا وَالشَّهْوَةُ الْخَفِيَّةُ»[12] يعنی ” خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم رياكارى و شهوت پنهانى است".

14- باز آنحضرت فرمودند: «اِنَّ الْمَلَكَ لَيَصْعَدُ بِعَمَلِ الْعَبْدِ مُبْتَهِجاً بِهِ فَاِذا صَعَدَ بِحَسَناتِهِ يَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ اِجْعَلُوها فى سِجِّين اِنَّهُ لَيْسَ اِيّاىَ اَرادَ بِها»[13] يعنی ” فرشته عمل بنده اى را با شادى به آسمان مى برد هنگامى كه حسنات او را به بالا مى برد خداوند عزّوجل مى فرمايد آن را در جهنّم قرار دهيد، او عمل خود را به نيّت من انجام نداده است “.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:04:00 ق.ظ ]


...


ريا

ريا عملى است كه به انگيزه كسب محبوبيت در نزد مردم صورت مى‏گيرد؛ در حالى كه فاعل آن عمل تظاهر مى‏كند كه انگيزه او جلب رضايت خداست. كسى كه عملى را به منظور جلب توجه و مدح مردم انجام مى‏دهد ولى چنين تظاهر مى‏كند كه قصد او از انجام آن عمل تقرب پروردگار است، ريا كار است. اگر آن عمل عبادت باشد، مثل نماز، روزه و حج كه شرط قبولى آنها قصد قربت است، عبادت فرد رياكار باطل و عمل او حرام است. ولى اگر آن عمل عبادت نباشد بلكه عمل مباحى باشد كه قصد قربت در آن شرط نيست، عمل مذكور مقرب نبوده ، از لحاظ فقهى هم حرام نيست.

رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست. رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقيقت عمل باز مى دارد. رياكارى يكى از ابزارهاى مهّم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست.رياکاری نوعی خدعه و فريب است که لباس حق بر تن باطل می پوشاندو ابزاری برای فريب بندگان صالح می گردد.

ريا در عبادت، هم رابطه انسان و خداوند را تضعيف مى‏كند و هم به رابطه او با ديگران زيان مى‏رساند. رابطه انسان با خداوند در اثر ريا دچار ضعف مى‏شود. زيرا چنين عملى به منزله بازيچه قرار دادن عبادات و استهزاء خداوند است. پس كسى كه عبادتى را از روى ريا انجام مى‏دهد، از كسى كه آن عبادت را ترك مى‏كند وضعيّت بدترى دارد؛ زيرا اگر تارك عبادت، عبادت واجبى را ترك كند مرتكب يك عمل حرام گرديده و آن ترک واجب است. و اگر ترك عبادت مستحب نمايد عمل حرامى انجام نداده است. در حالى كه عبادت كننده رياكار، در صورتى كه عبادت واجب را از روى ريا انجام دهد دو عمل حرام را مرتكب گرديده ؛ نخست ترك واجب كرده و ديگر آن كه مرتكب استهزاءخداوند شده است. اگر حتى آن عبادت مستحب باشد باز هم خداوند و عبادت او را به استهزاء گرفته است كه عملى بسيار زشت‏تر است.

رابطه انسان باديگران نيز در اثر ريا خدشه دار مى‏شود .چرا كه گويى انسان رياكار با مكر و حيله می خواهد مردم را فريب دهد و چنين كارى در واقع خروج از معيارهاى اخلاق اجتماعى است. رياكار خواه در عبادت ريا كند و خواه در اعمال ديگر ، در هر صورت ديگران را دچار فريب كارى خود نموده است در نتيجه به طور كلى مى‏توان گفت ريا كارى باعث تزلزل روابط انسانى و اجتماعى است. ريا هم قلب انسان رياكار را تيره مى‏كند و مانع رشد و كمال او مى‏شود و هم روابط اجتماعى را آسيب‏پذير مى‏سازد؛ زيرا باعث از بين رفتن حس اعتماد در جامعه مى‏شود و انسان‏ها را دچار سوءظن مى‏سازد سوءظن خود مانع از سهولت و سلامت روابط فرهنگى، سياسى، اقتصادى و… است و فضاى جامعه را ناخوشايند و غير قابل تحمل مى‏كند.بنابراين ريا همواره عملى مذموم است.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:03:00 ق.ظ ]




مزاياي ذکر صلوات

 

  

اللهم صل على محمد و آل محمد

رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:

بسيار ياد كردن خدا و بر من صلوات فرستادن، موجب برطرف شدن فقر مى شود.

 

با توجه به روايت فوق، داستان زير را تقديم مى داريم. توصيه مى كنيم كه قبل از مطالعه به نكات زير توجه نماييد:

 1ـ شكى نيست كه اذكار، خواص و فوايدى بسيار دارد.

 طبق روايات رسيده از معصومين عليهم السلام، ذكر صلوات نيز چنين است. يكى از فوايد آن، رهايى از فقر و تنگدستى است. ناگفته پيداست كه: نتيجه بخشيدن آن، شرايطى دارد. يكى از شرايط آن، چگونگى حالت‌هاى روحى، نفسى و معنوى انسان است. با اين بيان، ذكر شخصى به ثمر مى رسد كه قبلا زمينه لازم را فراهم كرده باشد. به عبارت ديگر، نبايد توقع داشت كه بدون ايجاد زمينه، تكرار اذكار به نتيجه مطلوب برسد.

 

2ـ به ثمر رسيدن ذكرها، در سايه تلاش و جديت انسان است.

 به عبارت ديگر، به نتيجه رسيدن آنها با تنبلى و تن پرورى منافات دارد و نبايد از تلاش و كوشش در كسب معاش دست كشيد و با تكرار اذكار، به كنجى نشست و به اميد اين كه خداوند، روزيمان را مى رساند، از كار و تلاش دست برداشت.

 مرد خواب و خوراكى نداشت. مادام كه سر و وضع زن و بچه هايش به خاطرش مي آمد؛ آشفته و غمناك مىشد. ظاهر رنجور و گونه‌هاى ترك برداشته آنها، آزارش مىداد. همين طور شكوه‌هاى بي وقفه همسرش كه خواب و خيالش را ربوده بود.

آن روز، مثل هميشه، در چوبى حياط را به هم زد. راه كوچه باريك محله را در پيش گرفت. نمى دانست كجا مي رود؟ ولى گام هايش بسى بلند و كشيده بود. گاهى به اطرافش چشم مى دوخت تا شايد مشكل گشايى بيابد. از چند كوچه باريك و كم عرض گذشت. به چهارراهى نزديك شد كه معمولا از جمعيت موج مى زد. در آن سوى چهار راه، مسجدى قرار داشت. هر چند ظاهرش ساده و كوچك بود؛ اما هيچ وقت از نمازگزاران خالى نبود.

 گاهى واعظى به منبر مي رفت و به پند و اندرز مردم مى پرداخت. آن روز نيز واعظى بر فراز منبر، در حال سخنرانى بود. جمعيتى گرد آمده بودند و به سخنان او گوش مى كردند. “سعيد” نيز خودش را داخل جمعيت زد. روحانى، پيرامون فقر و راه‌هاى خلاصى از آن سخن مى گفت. بيان شيرين و رسايى داشت. چيزى نگذشت كه سعيد جذب سخنان او شد. بين خودش و او احساس نزديكى مي كرد. به نظرش رسيد كه روحانى، او را مي شناسد و حرف‌هاى دلش را بازگو مي كند. ولى اين طور نبود؛ سخنان روحانى، حرف دل بسيارى از مردم بود. او در بخشى از سخنانش گفت:

 "در فرستادن صلوات، كوتاهى نكنيد. زيرا اگر توانگر، صلوات بفرستد؛ مالش بركت مي يابد و اگر فقير صلوات بفرستد، خداوند تعالى از آسمان روزىاش را مى فرستد.”

اين سخن گرچه براى سعيد تازگى داشت، ولى به نظرش آسان بود. از خودش پرسيد:

پس تا حالا چرا به اين راه ساده، فكر نكرده بودم؟!

سخنان روحانى تمام شد، اما فريادهاى هماهنگ “صلوات” تمامى نداشت. صلوات‌ها، رسا و پى در پى بود. سعيد اميدوار شده بود. او مثل خيلي ها، قدم به بيرون گذاشت. راه خانه اش را در پيش گرفت. لب‌هايش مى جنبيد. لحظه‌اى زمزمه اش قطع نمىشد. مثل اين كه صلوات، آن سوى لب‌هايش پنهان شده بود.

سه روز گذشت. هنوز صلوات، ورد زبانش بود. سخنان روحانى از دل و ذهنش بيرون نمى رفت:

“… فقير اگر صلوات بفرستد، خداوند تعالى از آسمان روزىاش را مى فرستد.”

 از خانه بيرون رفت. همچنان چهره ارغوانى و گرسنه بچه‌ها، نگرانش ساخته بود. اتفاقا عبورش به خرابه اى افتاد. مكان ترسناكى بود. گويى در و ديوارهايش با انسان سخن مي گفت. سخن از گذشته‌هاى دور؛ سخن از آنهايى كه آنجا را به يادگار گذاشته بودند. سنگ‌ها و خاك‌هاى تلنبار شده كف خرابه، راه رفتن را مشكل ساخته بود. اضطراب خفيفى، وجود سعيد را فراگرفت. لحظه اى در خودش فرو رفت. سنگى به پايش اصابت كرد.

 اول لرزيد و بعد، كمى احساس درد كرد. چيزى به افتادنش نمانده بود. برگشت، نگاه كرد. چشمش به سنگى افتاد كه در حال غلت خوردن بود؛ و بعد سفال خاكى رنگ، توجه اش را جلب كرد. حس كنجكاوىاش بيدار شده بود. گامى به عقب برگشت. از فاصله كمتر، چشم دوخت. بخشى از يك ظرف قديمى به چشمش افتاد. به آرامى خاك‌ها را كنار زد و بعد كوزه كوچكى از دل خاك، بيرون آورد. ضربان قلبش تند تند مى زد. احساس تشنگى مي كرد. لب‌هاى خشكيده‌اش تكان مي خورد. خاك‌هاى سطح كوزه را فوت كرد. قشنگ و زيبا بود. دهانه كوزه با گِل بسته شده بود.

گِل‌هاى دهانه كوزه را بيرون آورد. به آرامى دهانه آن را به سمت پايين قرار داد. صداى شادي آورى در خرابه پيچيد. صدا از به هم خوردن سكه‌هاى طلا بود. نور طلايى رنگ سكه، زير اشعه خورشيد، وسوسه انگيز و خيال‌آور مي نمود. گيج شده بود. تصميم گرفتن، برايش دشوار بود. لحظاتى مات و مبهوت به سكه‌ها نگاه كرد. جلوه فريبنده آنها چشمانش را به بازى گرفته بودند. به فكر فرو رفت. در عالم گذشته‌اش غرق شد. بار ديگر اوضاع نابسامان خانواده‌اش، خاطرش را آشفته كرد.

از اين كه نتوانسته بود شكم بچه‌هايش را سير كند، غصه مىخورد؛ از اين كه در مقابل تقاضاهاى آنها چاره‌اى جز سكوت نداشت، زجر مي كشيد.

به خود آمد. چشمش به سكه‌ها افتاد. لبخندي شيرين، روى لب‌هاى خشكيده‌اش، گل كرد. سكه‌هايى را كه روى زمين افتاده بود، جمع كرد و داخل كوزه انداخت. كوزه را به سينه‌اش چسباند. در حالى كه صورتش را به آسمان بلند كرده بود؛ لحظه‌اى چشمانش را بست. آنگاه از جايش برخاست. شروع كرد به راه رفتن. چند گامى بيش نرفته بود كه به ياد سخنان آن روحانى افتاد:

“… فقير اگر صلوات بفرستد، خداوند متعال از آسمان روزيش را مي فرستد.”

 گام‌هايش سست شد. كم كم از حركت بازماند. نه توان رفتن داشت و نه قدرت برگشتن. سر دو راهى قرار گرفته بود؛ دو راهى كه يك راه آن به فقر دائمى منتهى مىشد و راه ديگرش به بهره‌مند شدن از آن گنج خدادادى. اما نه؛ او در آن گيرودار سرنوشت ساز، به خودش نهيب زد:

 وعده روزى من، از آسمان است؛ روزى زمينى را نمى خواهم. برگشت. كوزه را سرجايش گذاشت. درست زير همان سنگى كه به پايش خورده بود. به اطرافش نگاه كرد. سريع از خرابه بيرون شد. ساعتى ديگر، تن خسته و گرسنه اش را روى حصير كهنه اتاقش، رها كرد و بار ديگر در فكر عميق فرو رفت.

ـ اين بار هم كه با دست خالى برگشتى؟!

اين، صداى همسرش بود كه رشته افكارش را پاره كرد. در حالى كه لبخندى به لب‌هايش كاشته شده بود؛ همه چيز را براى همسرش تعريف كرد. همسرش كه تحمل شنيدن سخنان او را نداشت، پرسيد:

كجاست؟ چرا نياوردى؟!

ـ نخواستم.

ـ نخواستى؟! چرا؟ مگر حال و روزمان را نمي بينى؟ اگر تو نمي خواهى، گناه ما چيست؟ گناه اين بچه‌هاى معصوم …؟

ـ مطمئنم كه خداوند روزىام را از آسمان مى فرستد.

ـ از آسمان؟! آن را كجا گذاشتى؟

ـ همان جا، سرجايش؛ زير همان سنگ وسط خرابه.

در آن لحظه، همسايه اش ـ كه مرد يهودى بود ـ در پشت بام خانه اش به سخنان سعيد و همسرش گوش مي كرد. بعد از شنيدن سخنان آن دو، سخت به طمع افتاد. فورى خودش را به آن خرابه رساند. سنگى در وسط خرابه، سينه به خاك فرو برده بود. به سنگ نزديك شد. به آرامى آن را كنار زد.

 كوزه، برق نگاهش را دزديد. بى صبرانه سنگ را از دل خاك بيرون آورد. تا آن لحظه هزاران فكر و خيال در ذهنش متولد شده، رشد و نمو كرده بود. خيالاتى كه تنها با سكه‌هاى داخل كوزه به ثمر مي رسيد. او حق داشت كه به هيچ چيز فكر نكند جز آن كوزه و سكه‌هاى داخلش. كوزه را برداشت و يك راست خودش را به خانه‌اش رساند. به تندى در كوزه را باز كرد. بىصبرانه به درون آن چشم دوخت. ترسى توام با اضطراب، در تنش دويد. موجودات شبيه مار و عقرب، توجه‌اش را جلب كرد.

بيشتر دقت كرد. درست بود؛ عقرب‌هاى سياه و زرد رنگ طول و عرض كوزه را مي پيمودند. در كوزه را بست. احساس تنفرى نسبت به كوزه پيدا كرده بود. به فكر فرو رفت. همان جا، كينه‌اى نسبت به سعيد در دلش كاشته شد. در حالى كه از چهره‌اش شرارت مىباريد، با خود گفت:

حتما مي دانسته كه كوزه پر از مار و عقرب است. وقتى فهميده كه من در پشت‌بام خانه به حرف‌هاى او و همسرش گوش مي كنم؛ با حرف‌هاى دروغش، مرا گمراه كرد و گرفتار اين مار و عقرب‌هاى كشنده نمود. جواب دشمنى‌اش را خواهم داد. جوابى كه هرگز فراموش نكند!

سعيد نشسته بود. همسرش به قيافه متفكرانه او نگاه مىكرد. از اين كه شوهرش آن همه سكه طلا را رها كرده بود، عصبانى بود. گاهى با سخنان طنزگونه و نيش دار، عمل او را مورد استهزاء قرار مىداد. چگونه مىتوانست باور كند كه مردش با آن همه فقر، آن همه سكه طلا را رها كرده است؟! بار ديگر به شوهرش نگاه كرد. او همچنان به سينه ديوار چسبيده بود. زير لب، چيزى ميخواند. زن كه حوصله‌اش تمام شده بود، گفت:

منتظرى كه خدا روزىات را از آسمان بفرستد؟ بلند شو برو بيرون، يك كارى كن.

سعيد دنبال جمله‌اى مي گشت تا پاسخ همسرش را بدهد. هنوز چيزى نگفته بود كه صداى عجيبى در اتاق پيچيد. صدا براى سعيد آشنا بود. همان صداى جذابى كه در خرابه شنيده بود. به سقف اتاق نگاه كرد. از روزنه كوچك سقف اتاقش، بارانى از سكه مىباريد. حالت عجيبى پيدا كرده بود. خوشحالى توام با حيرت، آب دهانش را خشكانده بود. صدايش در اتاق پيچيد:

 خدايا! شكرت، شكرت. نگاه كن، نگاه كن، خداوند روزيمان را از آسمان فرستاده است.

همسرش كه باورش نمىشد، اول به روزنه سقف اتاق چشم دوخت و سپس با شادمانى به جمع كردن سكه‌ها پرداخت. صداى گفت و گوى سعيد و همسرش به گوش همسايه يهودىاش رسيد. او به خودش شك كرد. دست نگه داشت. كوزه را بالا كشيد. از دهانه كوچك كوزه، نگاهش را گذراند. عقرب‌هاى باقى مانده، همچنان به يكديگر تنه مىزدند و از سر و كول هم بالا و پايين مىرفتند. به سعيد و همسرش زهرخندى نثار كرد و بار ديگر كوزه را در دهان روزنه اتاق، وارونه كرد. همزمان صداى سعيد بلند شد:

بازهم سكه، سكه. خدايا … خدايا…!

بر شگفتى مرد يهودى افزوده شده بود. به نظرش رسيد كه سعيد و همسرش، عقلشان را از دست داده‌اند. براى اين كه مطمئن شود، سرش را به روزنه اتاق سعيد، نزديك كرد. و بعد با احتياط به داخل اتاق نظر انداخت. باورش نمي شد. آنچه ريخته بود، سكه بود. سكه‌هايى كه با رنگ زرد و فريبنده در كف دستان آن دو موج مىزدند و جرنگف جرنگ صدا مي كردند. با خودش گفت:

حتما من اشتباه كرده بودم!

و ادامه داد:

نه! نه! من اشتباه نكرده بودم؛ هر چه بود، مار و عقرب بود.

از خودش پرسيد:

پس چه اتفاقى افتاده است؟

لحظه‌اى به فكر فرو رفت. بعد از چند دقيقه انديشيدن، به راز قضيه پى برد. دانست كه اين، سرّى از اسرار غيبى است. سرّى كه به دست خداوند به ثمر رسيده است. سعيد را به پشت بام دعوت كرد. وقتى سعيد، خودش را به آن جا رساند، مرد يهودى خودش را روى قدم‌هاى او انداخت. همان دم صدايش كه با گريه شوق توام بود؛ در فضا پيچيد:

“اشهد ان لا اله الا الله؛ اشهد ان محمدا رسول الله.”

سعيد نيز گيج شده بود. مىدانست كه باران سكه از بركات “صلوات” است. ولى نمي دانست كه مسلمان شدن يك نفر يهودى نيز از ديگر بركات آن مي باشد. يك بار ديگر به مرد تازه مسلمان نگاه كرد و سكه‌هاى كف اتاق را در ذهنش تداعى نمود. ناخود آگاه بر زبانش جارى شد:

اللهم صل على محمد و آل محمد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:02:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم