کراماتی از شیخ باطن/ رجبعلی خیاط

 

۱۵تومان هم می شه!
حضرت آیت الله فاطمی نیا در توضیح غنیمت شمردن فرصتهای الهی،کرامت زیر از جناب شیخ نقل کرده اند:
((در یک جلسه دعا، قبل از شروع جلسه، جوانی به شیخ مراجعه می کند و می گوید: جناب شیخ، یک مقدار پارچه دارم که می خواهم برایم کت و شلوار بدوزید، قیمتش چقدر می شود؟ شیخ با انصاف بسیار و با تخفیف در نظر گرفته، مثلاً فرمودند: « می شود ۲۵ تومان».جوان گفت:پول زیادی ندارم،۱۵ تومان نمی شود؟ از آنجایی که برای شیخ نه تنها سودی نبود بلکه ضرر هم بود، شیخ فرمودند:«نه نمی شود، صرف نمی کند.» جلسه دعا شروع می شود و در بین دعا ناگهان شیخ، مانند کسی که عقرب او را گزیده باشد فریاد می زند:((آقا میشه،۱۵تومان هم می شود!)) معلوم شد که در بین دعا گویا ارزش این فرصت از دست رفته که کمکی به جوان بود را به ایشان نشان داده بودند و یا ایشان را عتاب کرده بودند.

آنقدر برزخش تاریک است که آرزوی رسیدن قیامت می کند!
حضرت آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
روزی درویشی صاحب کرامت، نزد شیخ می آید و از ایشان می خواهد که او را به شاگردی بپذیرد.شیخ می فرمایند:((تو به دنبال کرامتی نه خدا، من تو را نمی پذیرم.))
درویش می گوید: من فلان کرامت را دارم و به شیخ نشان می دهد .شیخ می فرمایند((از ما دلبری نکرد و حرف همان بود که زدیم، مسیر شما غیر از اهل بیت است.)) آن درویش ناراحت شده و می رود و مدتی بعد هم می میرد(به مرگ طبیعی، نه به دلیل سرباز زنی از محضر شیخ). روزی شیخ با جمعی از شاگردان بر سر مزار او می روند.شیخ توجهی به قبرش می کند و می فرماید:((بیچاره آخر هم کارش را اصلاح نکرد.آنقدر برزخش تاریک است که فقط آرزو دارد قیامت برسد و تکلیفش روشن شود!))


ما هم که تو را نزدیم!
جناب شیخ می فرمایند:
«روزی در فکرم اندیشه ی مکروهی را عبور دادم، ولی آنرا انجام ندادم.از خیابان که عبور می کردم، چند شتر را عبور می دادند که ناگهان یکی از آنها به سمت من لگدی پرتاب کرد که اگر به من می خورد حتماً آسیب می دیدم.
از خودم ناراحت شدم که مگر من چه کرده بودم که این اتفاق افتاد.توسل کردم و بعد در عالم شهود و مکاشفه به گفتند:این به خاطر آن فکر مکروهی بود که از سر گذراندی!
گفتم:من که انجام ندادم .گفتند:ضربه ی شتر هم که به تو نخورد!ما هم که تو را نزدیم!»
(نکته اینکه:برای مقام شیخ، فکر مکروه هم اشتباهی بزرگ است، ولی برای عموم مردم مکروه، گناه نیست.)

ارجاع به میرزای قاضی(ره)

جناب شیخ می فرمایند:
«زمانی خداوند از لطفش قدرتی به من داده بود که اگر به گیاهی نگاه می کردم خواص آنرا می فهمیدم .مدتی این قدرت از من دفع شد.نگران شدم که مگر من چه کرده ام که از من گرفتند؟ هر چه متوسل شدم فایده نداشت.به ناچار به عتبات عالیات و نجف اشرف مشرف شدم.در عالم شهود به حضرت علی(علیه السلام)عرض کردم:آقا اشتباه من چه بود؟آقا فرمودند: ((به میرزای قاضی در فلان نشانی مراجعه کنید ، او از جانب من گره شما را می گشاید!))
من هم به این نشانی رفتم و این عارف کامل را ملاقات کردم و مشکل رفع گردید.» این دو بزرگوار مدتی هم به صحبت باهم نشستند.
نکته اینکه جناب شیخ برای کرامت از دست رفته ناراحت نبودند، بلکه از این ناراحت بودند که چه خطایی باعث رفع این کرامت شده است!



پیش بینی انقلاب اسلامی
در زمان قیام آیت الله کاشانی و دکتر مصدق، جناب شیخ فرموده بودند:
((این سیّد(آیت الله کاشانی) موفق به قیام نمی شود، ولی بعد از ایشان سیّدی دیگر
می آیند که موفق می شوند و انقلاب کرده و حکومت تشکیل می دهد!))

نصف نان اضافه
روزی جناب شیخ، جایی میهمان بودند که ضعفی به ایشان دست داد و از صاحب خانه مقداری نان خواست.صاحب خانه مقداری نان آورد و شیخ همه را میل کردند.بعد متوجه می شوند که حجابی برای قلبشان ایجاد شده که وقتی به اهل بیت(علیهم السلام)سلام می دهند، فقط صدایشان را می شنود و خودشان را نمی ببینند .
متوسل می شوند که دلیلش چه بود؟ در عالم شهود به ایشان گفتند:«برای آن نصف نان اضافه ای که خورده بودی .با نصف آن مقدار، ضعف از تو بر طرف شده بود، ولی تو آن نصف دیگر را هم خوردی!»
(نکته اینکه در مقامی که جناب شیخ قرار دارند، چنین کاری در نزد خداوند پسندیده نیست و او می بایست به قدر ضرورت ارتزاق می نمود.)
سوالات فیزیک
روزی دو تن از اسا تید فیزیک دانشگاه تهران به خدمت شیخ شرفیاب می شوند و شیخ برایشان از معرفت خداوند می گوید و آنها هم بیشتر علا قه مند می شوند.یکی از آنها برای اطمینان، از جناب شیخ چند سوال و مسأله سخت فیزیک می پرسد و می گوید:شما به اینها هم می توانید پا سخ دهید؟
شیخ می فرما یند:اجازه دهید بپرسم.بعد توجهی کردند و پاسخ را کاملتر از آنچه که او می دانست گفتند!
حالات شیخ در ۶۰سالگی
شا گرد ایشان، شیخ عبدالکریم حامد می گوید:

جناب خیاط در۶۰ سالگی به مقامی رسیده بودند که اگر به هر چیزی توجه می کردند متوجه می شدند!

ناراحت نباشید، مویش سفید است
یکی از شاگردان شیخ دچار بیماری قلبی شده بود و نگران بود. روزی شیخ فرمودند:
((به ایشان بگویید ناراحت نباشد، می بینم که موی سر و صورتش را که سفید شده، به
۷۰-۸۰ سالگی می رسد.))و چنین هم شد.


پاداش چشم پاک
یکی از شاگردان نقل می کنند:
روزی به خدمت شیخ می رفتم.در راه یک خانم خوش قد و بالا و زیبا رو را دیدم و فوراً نگاهم را بر گرداندم و استغفار کردم. نزد شیخ رسیدم و همین که شیخ مرا دیدند فرمودند:
((همین که شما چشمتان را از آن خانم بر گرداندید، خداوند برایتان یک قصر زیبا با یک حور، به زیبایی آن خانم ایجاد نمود، فقط مواظب باش خرابش نکنی!))

برو بگو درست شد
یکی از شاگردان می گوید:
در سفری به مشهد مقدس، روزی با جناب شیخ در صحن مطهر،کنار پنجره فولاد نشسته بودیم که دیدیم جوانی فریاد می زند و با گریه و زاری حضرت را به جان مادرش (سلام الله علیها) قسم می دهد.
شیخ به من فرمودند:((برو بگو درست شد، برو!))من هم رفتم و گفتم و جوان تشکر کرد و رفت. بعد از جناب شیخ پرسیدم :ماجرا چه بود؟ فرمودند:«دختری را می خواست که به او نمی دادند، حضرت اباالحسن، علیّ بن موسی الرّضا(علیه السلام) فرمودند:((به او بگویید درست شده است، برود))، ما هم گفتیم!»




باطن بی عفتی
یکی از شاگردان نقل می کند:
روزی با جناب شیخ از درب منزلشان خارج شدیم و من متوجه شدم که یک زن بی حجاب و بد لباس در مقابلمان است.سرم را پایین انداختم .شیخ فرمودند:«نگاهش کن!» من گفتم :
آقاجان، او بی حجاب است.فرمودند:«گفتم نگاهش کن!» سرم را بالا آوردم و دیدم که آن زن در جریانی از مواد مذاب گرفتار است و بدنش پر از چرک و خون است و از موهای او چرک، قطره قطره به آن مواد مذاب می ریخت. هر قطره که می افتاد انگار بنزین آتش می گیرد و منفجر می شود و او سوخت.همین طور که می دیدم شیخ فرمودند:«بس است، سرت را پایین بینداز.»
متوجه شدم که شیخ با تصرف در چشمانم، دیده های برزخی من را گشوده بودند تا باطن عمل آن زن را به من بفهماند.

سزای کتک زدن بچه
یکی از شاگردان نقل می کند:
روزی همسرم تب شدیدی کرد و مجبور شدم او را به بیمارستان ببرم و آن موقع هزینه زیادی صرف کردم.باز هم خوب نشد و دوباره به بیمارستان دیگری رفتیم و باز هم خوب نشد.نگران بودم .روزی که همسرم هم در ماشین بود، جناب شیخ را سوار ماشین خودم کردم وگفتم:آقا جان، ایشان همسرم هستند که گفتم تب دارند. شیخ نگاهی کردند و به او فرمودند:«خانم، بچه را که اینطور نمی زنند، استغفار کن.از دل بچه در بیاور و دلش را به دست بیاور، خوب می شوی.)) همین کار را کردیم و خوب شد.
همسرم کودک را به خاطر ادرار کردن در منزل آنچنان کتک زده بود که نزدیک بود نفس بچه بند بیایید.
باطن ناسزا
جناب شیخ می فرمودند:
«هر کس به نفسی بی حرمتی کند، بر نفس خود اثر می گذارد، روزی از معبری می گذشتم که شخصی ، شخص دیگری را ((خر)) خطاب کرد، فوراً دیدم خود او به شکل خر در آمده است.
یک بار دیگر هم دیدم فردی، درشکه ای را می راند که نزدیک بود با عابری بر خود کند.
کالسکه ران، با عصابانیت به عابر گفت ((یابو)) جلو تو ببین.فوراً دیدم که افسار دوتا شد و خود او هم تبدیل به اسب شده و اسبهای دیگر را می راند!»

سزای کشتن گوساله در برابر مادرش
روزی یک قصاب به شیخ مراجعه کرد و گفت:آقاجان، فرزندم در بستر مرگ افتاده و خوب نمی شود.کاری بکنید!شیخ توجهی کردند و سپس فرمودند:((تو فلان روز یک گوساله را در مقابل چشمان مادرش سر بریدی، آن گاو، تو را نفرین کرده و می گوید فرزندم را کشت، باید فرزندش بمیرد!))

رحمت علی ّبن موسی الرّضا(علیه السلام)
روزی شیخ با شاگردانشان در مشهد مقدس بودند .وقت غذا، شیخ رو به دوستان و شاگردان فرمودند:
((بخورید که بر سر سفره رحمت امام رضا(علیه السلام)میهمانید.))
بعد در عالم مکاشفه حضرت رضا(علیه السلام)به شیخ فرمودند:
((شیخ، چه گفتی؟ شما هر کجا باشید بر سر سفره رحمت من میهمانید !))

آموختن راه فنا
جناب شیخ می فرمایند:
((شبی دو فرشته راه رسیدن به فنای در خداوند را به من اینگونه آموختند: از پیش خود هیچ مگو و غیر از خدا هیچ مخواه!))



دادن اجازه تشرف
شخصی برای تشرف یافتن خدمت حضرت صاحب(عج الله تعالی فرجه)نزد شیخ آمد و دستوری برای ملاقات حضرت خواست.جناب شیخ نیز دستوری را دادند و فرمودند که ۴۰ روز انجام دهد و روز چهلم تشرّف حاصل می گردد.چهل روز گذشت و آن شخص دوباره نزد شیخ آمد و گفت :آقاجان، من دستور را اجرا کردم، ولی تشرف حاصل نشد.شیخ فرمودند:
((چرا،حاصل شد.شما قدر نداستید!))آن شخص گفت:چطور مگر؟شیخ فرمودند:((یادتان هست که در روز آخر، سیّد جلیل القدری آمد و به شما گفت:
((انگشتری در دست چپ کردن کراهت دارد.)) و شما توجهی نکردید و گفتید:«کُلُ مَکرُوهٌ جائِز»؟))آن شخص گفت:بله آقا، درست است.
شیخ فرمودند:((ایشان حضرت صاحب(عج الله تعالی فرجه)بودند و پس از قدرنشناسی شما رفتند!))

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...