شجاعت، صلابت و هوشیاری امام

حضرت امام - قدس سره - همچون جدش حضرت علی (ع) که در برابر منافقین، قاسطین، مارقین و ناکثین قرار گرفت، و قاطعانه در برابر آن ها ایستاده در برابر همه گروه ها که در خط اسلام نبودند، قاطعانه با شجاعت و صلابت بی نظیر ایستاد، به طور کلی ترس در قاموس وجود او راه نداشت، تا آخر عمر بر ضد امریکا سخن گفت و عمل کرد و او را شیطان بزرگ خواند، در نجف اشرف شنید که حزب بعث عراق فرزند مرحوم آیت الله بجنوردی، صاحب القواعد الفقهیه را دستگیر کرده است، برای احوال پرسی شبانه به منزل آقای بجنوردی رفت، در ضمن صحبت به آقای بجنوردی گفتند: «من وقتی که در ترکیه بودم، به من گفتند مصطفی (فرزندم) رفت زندان، من گفتم: «خوب است زندان رفته است، ورزیده می شود .» آقای بجنوردی فرمود: آقا! ما که دل و قلب شما را نداریم . آن شب امام مزاح هایی لطیف کرد که با شنیدن آن، اندوه انسان برطرف می شد . (5)

حضرت امام، از همان دوران کودکی و جوانی و در همه سال های عمر بابرکتش شخصی شجاع و قاطع بود، کتاب کشف الاسرار را در سال 1323 ش . نوشت، با این که این کتاب یک کتاب کلامی و توحید و بر ضد وهابی گری است و در پاسخ به کتاب انحرافی اسرار هزار ساله نوشته شده است، در عین حال امام در همان کتاب رضا شاه پهلوی را مورد حمله قرار داده و با تعبیراتی بسیار کوبنده او را منکوب نموده است، از فرازهای آن کتاب این است: «رضا خان سواد کوهی که نمی فهمد سیاست با سین است یا صاد . . . »

حضرت امام - قدس سره - در روز عاشورا (13خرداد 1342 ش) در آن هنگام که شاه در اوج قدرت بود، سخن رانی بسیار کوبنده ای در مدرسه فیضیه بر ضد شاه نمود، فرازهایی از این خطبه خطاب به شاه چنین بود «. . . بدبخت! بیچاره! چهل و نج سال از عمرت میره . . . کمی عبرت بگیر، عبرت از پدرت . . . خدا می داند مردم خوشحال بودند که پهلوی (پدرت) رفت (چنین نباش) که من بگویم کافری تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند .»

امام در سال 43 در قضیه کاپیتولاسیون، در سخن رانی اخیر خود که پس از آن تبعید شد فرمود: «امروز رییس جمهور امریکا منفورترین افراد پیش ملت ماست .»

آن هنگام که حضرت امام را پس از زندان، به قیطریه آورده و در آن جا تحت نظر قرار دادند، سرهنگ مولوی رییس سازمان امنیت وقت، نزد امام آمد و با اصرار به امام گفت: «اگر شما پنج دقیقه فقط با شاه در قیطریه ملاقات کنید، همه چیز درست می شود، انقلاب سفید همه اش حرف است، فقط شما یک ملاقاتی بکنید، سر و صداها می خوابد .» امام با کمال قاطعیت و هوشیاری، این ملاقات را رد کرد . (6)

مرحوم حجة الاسلام والمسلمین سیدعباس مهری، نماینده امام در کویت می گفت: هنگامی که امام را از عراق بیرون کردند، ایشان با همراهان به مرز کویت آمدند، تا وارد کویت شوند، ولی در کویت اجازه ورود داده نشد، من به محضر امام رسیدم، به ایشان عرض کردم اجازه بدهید بروم با این مامور حرف بزنم، امام با کمال صلابت فرمودند: «ابدا! حیف نیست که وجه خود را پیش این ناکس بفروشی؟ ما برمی گردیم خدا با ماست .» (7)

دکتر حسن حبیبی، در مورد آمدن امام از نوفل لوشاتو به ایران، در مصاحبه ای

می گوید: شب آخر، امام به حاضران رو کرد و فرمود: «باید متوجه باشید در این سفر یکی از چند مورد ممکن است پیش آید: 1 - هواپیما را به محض ورود به آسمان ایران هدف تیر قرار داده و ساقط کنند، یا منفجر نمایند; 2 - هنگامی که به زمین نشست، آن را به گلوله ببندند; 3 - وقتی پیاده شدیم همه را به گلوله ببندند; 4 - به شما کاری نداشته باشند، بلکه مرا به گلوله ببندند، یا توقیف کنند ویا در میان جمعیت ترور نمایند، این خطرها اصولا متوجه من است، شما نباید خود را به خاطر من به خطر اندازید، باید همه شما در این باره فکر کنید و آگاه باشید، و این موضوع را به همه اعلام کنید .» (8)

حضرت امام در این شرایط سوار بر آن هواپیما شدند، و تا آخر با کمال طمانینه وارد ایران شده و تا به بهشت زهرا در میان جمعیت میلیونی رفتند و آن سخنرانی پر صلابت را نمودند، که هر لحظه فراز آن حوادث خطیر، بیانگر اوج شجاعت و اقتدار امام بود . وقتی که امام در چند روز اول در مدرسه رفاه زندگی می کرد، آقای رفسنجانی می گفت: شب 21 و 22 بهمن شب های بسیار خطرناکی بود، یک انفجار بمب کافی بود همه مدرسه را با خاک یک سان کند، هر لحظه احتمال بمب باران می رفت، به امام گفتند: «شمااین جا (مدرسه) نباشید، زیرا ممکن است یک خمپاره همه آن خانه را ویران کند .» امام فرمود: همین جا می مانم .

آن شب ها به ویژه شب 21و 22 بهمن را همه دوستان با دلهره و اضطراب گذراندند، از وحشت نخوابیدند، ولی صبح آن روز به حاج احمد آقا فرزند امام گفتم: آیا امام خوابید؟ گفت: «بله، امام مثل سایر شب ها راحت خوابید .» این فراز نیز حاکی از عظمت شجاعت امام و عمق قوت قلب او است .

ماجرای هشت سال جنگ تحمیلی، و بروز حوادث تلخ به وسیله منافقان، لیبرال ها و ستون پنجم، و واقعه هفتم تیر و شهادت آیت الله دکتر بهشتی و 72 تن از برترین شخصیت ها، هر کدام کافی بود که امام را از پای درآورد، ولی امام تا آخر محکم، استوار و سرو قامت باقی ماند، در این راستا سخن بسیار است، برای تکمیل، نظر شما را به گفت و گوی امام با فرزندش و گفتار شهید صیاد شیرازی جلب می کنم:

حضرت حجة الاسلام والمسلمین احمد آقا (فرزند امام) می گوید: در ماجرای جنگ، یک روز بعداز ظهر حدود ساعت هفت تا هشت، موشک به اطراف جماران اصابت کرد، خدمت امام رفتم عرض کردم اگر یک مرتبه یکی از این موشک های ما به کاخ صدام بخورد و صدام طوری بشود، ما چقدر خوشحال می شویم، اگر موشکی به نزدیکی های این جا بخورد و سقف این جا پایین آید و شما یک طوری بشوید چه؟ امام در پاسخ فرمود: «والله قسم بین خودم و آن پاسداری که در سه راه بیت است، هیچ امتیازی و فرقی قایل نیستم، والله قسم اگر من کشته شوم یا او کشته شود، برای من فرقی نمی کند .» گفتم: می دانیم شما این گونه هستید، اما برای مردم فرق می کند . امام فرمودند: «نه، مردم باید بدانند که اگر من در یک جایی بروم که بمب پاسداران اطراف منزل مرا بکشد و مرا نکشد، من دیگر به درد رهبری این مردم نخواهم خورد، من زمانی می توانم به مردم خدمت کنم که زندگی ام مثل زندگی مردم باشد . . .» گفتم: پس تا کی می خواهید این جا بنشینید؟ به پیشانی مبارکشان اشاره کردند و فرمودند: «تا زمانی که ترکش موشک به این جا بخورد .» (9)

نیز از مرحوم حجة الاسلام احمد آقا (فرزند امام) در مصاحبه ای شنیدم فرمود: از طرف آقای ری شهری (که آن وقت مسؤول اطلاعات بود) نامه ای به ما رسید که نوشته بود: «مطابق اسناد و قراین، امشب جماران از طرف دشمن (صدامیان) بمباران می شود، جای امام را عوض کنید . . .» هر چه به امام اصرار کردیم که به پناه گاه برود، نپذیرفت، و فرمود: اگر همه مردم دارای پناه گاه شدند، آن وقت من هم به پناه گاه می روم . آن گاه امام در ذیل نامه آقای ری شهری این اشعار را نوشت:

بر در میکده ام دست فشان خواهی دید

پای کوبان چو قلندر صفتان خواهی دید

از اقامت گه هستی به سفر خواهم رفت

به سوی نیستیم رقص کنان خواهی دید

سپهبد شهید، امیر سرافراز اسلام علی صیاد شیرازی، در مصاحبه تلویزیونی می گفت: «در یکی از درگیری ها و عملیات مهم جنگ (که ظاهرا عملیات فتح المبین بود) در جبهه در مورد حمله بین سران رزمنده اختلاف نظر بود، و ما از نظر فنی نسبت به دشمن ضعیف بودیم، بنا شد به محضر امام برسیم و نظر او را بخواهیم، من بی درنگ با هواپیما از جبهه به جماران آمده و خدمت امام رسیدم و ماجرا را عرض کردم، فرمود: «فورا حمله را آغاز کنید .» هنگام خداحافظی به امام عرض کردم شرایط چنین و چنان است، با قرآن استخاره کنید، اگر خوب آمد حمله می کنیم . فرمود: شما به جبهه بروید، در آن جا در کنار سرداران، قرآن را باز کنید، قوت قلب پیدا کرده و عملیات را شروع خواهید کرد، به جبهه بازگشتم، و گفتار امام را به سرداران گفتم، همه آماده شدیم، قرآن را گشودیم، ناگاه سوره فتح آمد، قوت قلب فوق العاده یافتیم و حمله وعملیات را شروع کردیم، و در آن عملیات به پیروزی های عجیب نایل شدیم و فتح بزرگی نصیبمان شد .

تواضع و حسن خلق امام

مردان خدا یک بعدی نیستند، بلکه جامع اضداد بوده، و در همه ابعاد زندگی نمونه اند، در عین آن که در برابر دشمنان زورگو، چون کوه استوار و خشن هستند، نسبت به ضعیف و یتیم، سرپرستی مهربان و دلسوز می باشند، آنها بنده مطیع خدا هستند، هر آن چه را که او پسندد می پسندند، امیر مؤمنان علی (ع) چنین بود، در میدان های جنگ آن چنان خشن و باصلابت بود که دشمن قهرمان را زهره ترک می نمود، ولی همین راد مرد، هنگام دیدن یتیم، منقلب می شد و اشک می ریخت .

با توجه به نمودهای شجاعت و صلابت حضرت امام خمینی - قدس سره - بعضی خیال می کنند که او تنها در این جهت، ممتاز است، ولی حقیقت این است که او در همه ابعاد ممتاز بود، مهر و محبت او به اعضای خانواده و بستگان و مؤمنان، فوق العاده بوده، در تواضع و فروتنی در جای خود، هیچ گونه فرو گذار نمی کرد، اخلاق نیک و پر مهر او اعجاب انگیز بود، برای دریافت این امور به چند فراز زیر توجه کنید:

نوه امام، نعیمه اشراقی می گوید: «هر کس از خانواده امام که به دیدارشان می رفت، احساس می کرد که آقا خیلی دوستش دارد، همه ما این احساس را داشتیم که امام بیش تر از همه به ما علاقه دارد، من هنوز یادم نمی آید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند .»

دختر امام، فریده مصطفوی می گوید: «اگر وقتی وارد اتاق می شدیم و ایشان مشغول خواندن قرآن بودند، از ما اجازه می گرفتند که خواندن این صفحه را تمام کنند، و بلافاصله آن صفحه را تمام می کردند، و بعد به ما اظهار محبت می فرمودند . . . امام با افراد خانواده، بسیار گرم و مهربان بودند، و در عین این که ما به خاطر جذبه ای که داشتند حساب می بردیم، ولی در همان حال خیلی با پدر، گرم و مهربان و صمیمی بودیم، امام همه فرزندانشان را به یک نظر می نگرند، و به همه یک اندازه محبت می کنند، به طوری که بعد از این همه سال ما هنوز متوجه نشدیم، امام کدام فرزندشان را بیش تر دوست دارند .» (10)

آیت الله موسوی اردبیلی می گوید: «یک شب خدمت امام بودیم، پیرمردی آمده بود پیش من و باکمال اعتماد می گفت من دو تا فرزندم را در راه اسلام داده ام، امروز هم جنازه پسر سومم که آخرین پسرم هم بود (18ساله بود و در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید) را آوردم و دفن کردم، چون خودم عازم میدان هستم آمدم از شما خداحافظی کنم .»

امام فرمود: «از شهامت و شجاعت این مرد حالی به من دست داد، من اراده کردم که دستش را ببوسم، اما چون او در کف حیاط ایستاده بود و من بالا بودم، دهانم به دست او نرسید .» (11)

میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت می گوید: شبی در منزل حاج احمدآقا با تنی چند از دوستان در خدمت امام بودیم، بحث فداکاری های مردم پیش آمد، امام فرمود: «مردم خیلی جلو هستند، ما در عقب آنها حرکت می کنیم .» یکی از دوستان گفت: «خوب حالا اگر بگوییم ما دنباله رو مردم هستیم، این برای ما مصداق دارد، ولی در مورد شما نمی توانیم این حرف را برنیم، شما جلودار مردم هستید .» امام از این حرف ایشان عصبانی شده و فرمود: «خیر مردم جلو هستند .»

امام در سخنی دیگر در تاریخ 4/3/58 در مورد مستضعفان از مردم، خطاب به شخصیت ها فرمودند: «اگر شما کسانی را که زیردستشان هستند، ضعیف شمردید، و به آن ها خدای ناخواسته تعدی کردید، شما هم مستکبر می شوید، و زیردست ها مستضعف .» (12)

امام، در عین قاطعیت در امور، بسیار متواضع بودند، هیچ گاه در منزل به اهل خانه امر و نهی نمی کردند، کارهای شخصی خود را شخصا انجام می دادند، ایشان برای یک لیوان آب به کسی فرمان نمی دادند، و همواره احترام خاصی برای همسرشان قائل بودند، ایشان وقتی به مجلسی وارد می شدند، به همگان سلام می کردند، و حتی اهل منزل ایشان نیز کمتر توانستند در این کار از امام پیشی بگیرند .

خانم امام می گوید: «امام هیچ وقت به ما دستور نداده اند . . . بارها می شد که مشغول نوشتن بودند و تشنه شان می شد، عینکشان را زمین می گذاشت و به سراغ یخچال کوچک می رفت و آب می خوردند، و بی درنگ برمی گشتند و مشغول مطالعه و نوشتن می شدند .»

در پاریس امام همه کارهای شخصی خود، از قبیل منظم کردن اطاق کار، و تنظیم نامه ها و اخبار، و حتی کار مشکل بایگانی را خودشان انجام می دادند .

زهرا مصطفوی، دختر امام در این راستا می گوید: «امام خودشان چایی شان را درست می کنند، و خودشان قوری و استکان خود را می شویند، حتی برای ما اگر دیدنشان برویم، چای می ریزند و می آورند، هنوز ایشان با این سن و با این مقام به من که فرزند کوچکشان هستم، نمی گویند: پاشو یا مثلا این کار را بکن و یا آن چیز را بیاور .»

سال 61 بود، سران ارگان ها به خانه امام آمده بودند تا با ایشان ملاقات کنند، پیرمردی کمرخمیده نیز آمده بود و مشتاق زیارت بود، امام آن روز خسته بودند، ملاقات آقایان را نپذیرفتند و به بعد موکول نمودند، آقای صانعی به عرض امام رسانید که پیرمردی مشتاق دیدار است، امام بی درنگ فرمود: «بگویید بیایند» وقتی که به او اجازه داده شد و او به محضر امام رسید، امام تا کمر خم شدند و با او احوال پرسی گرمی کردند . (13)

امام، نسبت به نوه ها بسیار صمیمی و خودمانی بودند و به آن ها بها می دادند، گاهی با آن ها شوخی بامزه می کردند، حجة الاسلام سیدحسن خمینی می گوید: آقامسیح نوه امام، فرزند خانم مصطفوی به جبهه رفته بود، پس از مدتی بازگشت، خدمت امام رسید، امام به او فرمود: «تو شهید نشدی که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد!» علاقه امام به دختر خیلی زیاد بود; یعنی به کسانی که فرزند دختر داشتند می گفتند: «آن چیزی که مهم است دختر است .» شاید به همین خاطر بود که عقیده داشتند از دامن زن، مرد به معراج می رود .

یک بار امام به یکی از دخترانشان فرمود: «حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت فرزندت می بری با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم .»

تواضع و اخلاص امام به خانواده های شهدا و فرزندان آن ها بسیار چشم گیر و تکان دهنده بود، با علاقه و مهربانی مخصوصی از آن ها تفقد می کرد، وقتی فرزندان آنها را در تلویزیون می دیدند می گفتند: «خوشا به حال پدرانشان که ره صد ساله را یک شبه طی کردند، معلوم نیست ما چطور خواهیم مرد .» (14)

آقای هاشمی رفسنجانی می گوید: روزی خدمت امام بودیم، ایشان گفتند: «نمی دانم چگونه ارزش این ملت را بشناسیم و بیان کنیم، من وقتی این جوانان را می بینم در مقابل آن ها احساس حقارت می کنم .»

همه می دانند هنگامی که امام از پاریس به ایران می آمدند، یکی از خبرنگارها در داخل هواپیما از ایشان پرسید حال که به خاک ایران قدم می گذارید چه احساسی دارید؟ امام در پاسخ فرمود: «هیچ » .

بهانه جویان و مغرضین به طور مکرر با تلفن می پرسیدند: چرا امام آن همه عواطف و احساسات مردم را نادیده گرفتند و فرمودند: هیچ احساسی ندارم . یک روز در محضر امام همین اعتراض را به عرض رساندیم، با تعجب فرمود: «چقدر بی انصافند، من نسبت به عواطف و احساسات و فداکاری های مردم، در فرودگاه گفتم که این همه عواطف و احساسات بر دوش من سنگینی می کند، و من نمی توانم پاسخ آن را بدهم، ولی راجع به خاک ایران هیچ گونه احساسی ندارم، زیرا برای من خاک ایران و عراق و کویت، یکسان است .» (15)

از تواضع امام به شاگردان این که: گاهی در درس که به صورت مباحثه و بحث آزاد بود، سخنی به قول خود نامناسب می فرمودند، ولی بعد عذرخواهی می کردند و می فرمودند: من تصمیم دارم به هیچ موجودی از موجودات خداوند متعال جسارت نکنم . . . من از جملاتی که در حال عصبانیت به آقایان گفته ام عذر می خواهم، شما مرا دعا کنید که بر نفس مسلط باشم . . . روزی به یکی از مستشکلین بحث به عنوان تعرض فرمودند: «آقا مثل این که فهمشان را در منزلشان جا گذاشته اند، من که نمی توانم فهم را به ذهن آنها وارد کنم .» وقتی ملاحظه فرمودند تعرض تندی بود، بی درنگ فرمودند: «من که به این آقای میرزا این طور عرض می کنم، برای این است که از ایشان انتظار ندارم، چون من بارها از نظرات ایشان استفاده می کنم .» (16)

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...