قرآن که ظاهرش زیبا و باطنش عمیق است، چگونه و با چه روش هایی مردم را هدایت می کند؟ قرآن مدعی است که نه تنها برای هدایت مردم آمده است که « شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنَّاسِ (بقره/185)» بلکه بهترین روش هدایت را قرآن به عهده دارد، هیچ کتابی نیست که همانند قرآن مردم را هدایت کند در آیه نهم سوره اسراء آمده است که: « إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَمُ » پس هیچ کتابی همانند قرآن هادی مردم نیست. این روش هدایتی را خود قرآن با روش های گوناگونی معرفی کرده است:

1 راه استدلال: قرآن بارها به ما فرموده تعقل و تفکر کنید، این کار، تشویق به استدلال است، حتی خود قرآن هم از راه استدلال با ما سخن گفته است ؛ مثلا می فرماید: « لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلا اللَّهُ لَفَسَدَتَا (انبیا/22)» « أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَیءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (طور/35)». احتجاجات انبیا  علیهم السلام  را بازگو کرد که فلان پیامبر برای اثبات توحید حق با فلان طاغی این چنین برهان اقامه کرد. نقل براهین عقلی از انبیاء سلف  علیهم السلام  در قرآن کم نیست. این ها خطوط کلی سه گانه است که هر کدام ده ها نمونه دارد یکی این که ما را به تفکر و تعقل دعوت کرده است که این ها ده ها آیه دارد یکی این که برای ما و با ما با استدلال سخن گفت فرمود اگر خدایی نیست بگو ببینم شما را که آفرید؟یا باید بگویید موجود خود به خود خلق می شود، یا باید بگویید خودمان، خودمان را آفریدیم « أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَیءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (طور/35) » شما هر تلاش و کوششی بکنید این دو آیه مبارکه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بود، اگر بگویی «خلقوا من غیر شیء» یعنی فعل فاعل نمی خواهد می شود تصادف، اگر بگویی که نه، فعل، فاعل می خواهد ولی فاعل فعل خود ماییم که می شود دور، اگر عین شما باشد، اگر مثل شما باشد که می شود تسلسل، این همان برهان عمیق فلسفی «دور و تسلسل» است، منتها همان طوری که این « وَمَا کنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولا (اسرا/15)» را وقتی به دست یک اصولی ماهر دادید بحث عمیق برائت را از این استنباط می کند، این جمله مبارکه « أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَیءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ (طور/35) » را وقتی به حکیم دادید بحثهای عمیق عقلی را از آن استنباط می کند این نحوه استدلال چه برای اثبات اصل مبدا و چه برای توحید که قرآن با ما به عنوان احتجاج سخن گفت فراوان است. قرآن، در بخش دیگری از روش استدلال نحوه استدلال انبیای سلف  علیهم السلام  را با طاغوتیان عصرش نقل می کند که فلان پیامبر با فلان طاغی این چنین استدلال کرده است. همه این ها براهین عقلی است و یکی از روش های هدایت است برای کسانی که قدرت تفکر دارند.

 2 تقلیدایمانی: روش دیگر تقلید ایمانی است. خیلی از افراد به محضر معصوم  سلام الله علیه  می آمدند؛ مثلا از رسول الله  صلی الله علیه وآله وسلم  بعد از اثبات رسالت و معجزه و مانند آن سوالی در باره حق تعالی، قیامت، فرشته ها می کردند، پیامبر هرچه می فرمود آنان یقین پیدا می کردند. راه دوم مثل راه اول یقینا کافی است یعنی راه دینی مثل برهان عقلی یقینا کافی است و همه حکما هم فرموده اند که قول معصوم  علیه السلام  می تواند حد وسط برهان قرار بگیرد؛ یعنی همان طور که یک مبرهن می تواند بگوید مثلا «عالم متغیر است»، «هر متغیری حادث است» یک متدین هم می تواند بگوید: «این قول معصوم است» و «هر چه معصوم فرمود حق است»، قول معصوم می تواند حد وسط برهان قرار بگیرد، اما اگر کسی یا مستقیما از خود معصوم بشنود که جزم داشته باشد که این معصوم است و سخن هم سخن اوست و برای بیان حکم واقعی هم فرمود یعنی اصل صدور قطعی، جهت صدور قطعی، دلالت هم قطعی، قول معصوم می تواند حد وسط قرار گیرد. اما کسی در عصر معصوم نیست و خبر متواتری که سند را قطعی کند ندارد و دلالت هم نص باشد ندارد یا بی معارض در دست ندارد، این شخص اگر بخواهد به استناد خبری، مطلبی را ثابت کند اگر اهل رقم و حساب باشد می بیند صدها اصل عقلایی را باید روی هم بچیند و تلی از اصول درست کند تا بتواند یک مطلبی را بفهمد. اگر روایتی پنج جمله داشت واین روایت از امام ششم  سلام الله علیه  تا ما به ده یا بیست واسطه رسید، ما در باره تک تک این وسایط و جمله ها باید اصل عدم غفلت، اصل عدم سهو، اصل عدم نسیان، اصل عدم زیاده، اصل عدم نقیصه، اصل عدم قرینه، را روی هم بچینیم تا یک مظنه ای به دستمان بیاید، آن وقت در برابر انباری از اصول یک ظن سطحی نصیب ما می شود. اگر مسئله ما مربوط به موضوعات عملی بود که همین حجت است و باید عمل کرد، اما اگر مربوط به مسائل اعتقادی بود این ظنون سودی ندارد و آن چه هم در حدیث شریف ثقلین است این است که عترت همتای قرآن است نه روایت، نفرمود روایت هم تای قرآن است بلکه فرمود عترت همتای قرآن است. روایات مجعول و غیر مجعول داریم اما عترت تماما نور هستند «و کلامهم نور». چون روایت، جعلی دارد و قرآن مصون از جعل است، روایت همتای قرآن نیست، پس فقط عترت همتای قرآن است. پس تا این جا دو راه از روش های هدایت را گفتیم: راه برهان و راه تعبد ایمانی.

 3 تهذیب نفس: اگر کسی نمی خواهد درس بخواند یا فرصت درس خواندن ندارد آیا راهی به شناخت حقایق دارد؟ قرآن می فرماید راه هدایت برای چنین افرادی از طریق راه تهذیب نفس و تصفیه قلب باز است. منتها تهذیب نفس را خود شارع مشخص کرده است. این که فرمود: « وَاعْبُدْ رَبَّک حَتَّی یأْتِیک الْیقِینُ (حجر/99)» معلوم می شود همان طوری که با برهان یقین حاصل می شود با عبادت هم یقین به دست میآید. یک وقت کسی عبادت می کند برای این که مکلف به عبادت است و در جهنم نسوزد این یک همت است، گاهی هم عبادت می کند به شوق بهشت، لذا کتاب های دعا را ورق می زند ببیند که برای کدام عبادت ثواب بیشتری از نظر بهشت یاد شده است که آن را بخواند.

گاهی نه برای جهنم است و نه بهشت بلکه عبادت می کند که هر گونه حجاب را برطرف کند و معبود خود را ببیند و حق بر او روشن بشود، مثل «حارثة بن مالک». آیه « وَاعْبُدْ رَبَّک حَتَّی یأْتِیک الْیقِینُ (حجر/99)» هم راه تهذیب نفس است که در آن، هم راه مشخص شده و هم نتیجه. این «حتی»، در آیه شریفه، حتای «منفعت» است نه حتای تحدید نه یعنی عبادت بکن تا به یقین برسی که اگر به یقین رسیدی معاذ الله عبادت را ترک کنی، چون اگر عبادت را ترک کردی همان جا سقوط می کنی مثل این که به ما گفتند اگر خواستی دستت به کلید برق برسد این پله های نردبان را طی کن تا بالا بروی و کلید برق را بزنی، اگر کسی از پله های نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چیست گفتن همان و سقوط همان، اگر به ما گفتند پله های نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه یعنی وقتی دستت به سقف رسید حالا نردبان را انکار کن و گرنه سقوط می کنی. پس این «حتی» حتای حد نیست، حتای منفعت است ؛ یعنی یکی از فواید مترتبه بر عبادت پیدایش یقین است، «فاذا اتاک الیقین فاقم العبادة و حسنها و اتمها و اکملها» اگر یقین پیدا کردی بهتر و زیباتر عبادت بکن. این عبادت است که راه «حارثة بن مالک» است، نباید کسی بگوید این راه مخصوص معصومین  علیهم السلام  است، چون «حارثة» یک آدم عادی بود و در محضر حضرت این راه را یاد گرفت. این که فرموده اند: «قلب المومن عرش الرحمن» به این شرط که در این قلب کینه احدی نباشد، این قلب سالن رقص دنیا نباشد. چه قدر امیرالمومنین  صلوات الله و سلامه علیه  آبروی دنیا و افراد دل باخته به دنیا را می برد، هیچ کسی در امت اسلامی به اندازه حضرت امیر دنیا را بی آبرو نکرد. او آن قدر دنیا را رسوا و مفتضح کرد و به طور غیرمستقیم دنیا خواه را رسوا کرد که آبرویی برای دنیا نگذاشت. شما یک دور به طور عمیق نهج البلاغه را مطالعه بفرمایید و در تشبیهات حضرت در باره دنیا دقت کنید، گاهی دنیا را به صورت استخوان خوک در دست فرد جذام گرفته معرفی می کند، گاهی به صورت «عفطة عنز» و در جایی به صورت عطسه انف، گاهی به صورت «ورقة در دهان جراده».

آن بزرگوار آن چنان آبروی دنیا را برد که در امت اسلامی احدی این چنین دنیا را بی حیثیت نکرد. اگر کسی دنیا را این طور بی آبرو کرد دنیازده را نیز هم چنین. حال این تعبیر حضرت(ع) را در باره عده ای ببینید، ایشان در کلمات قصار شماره 367 این چنین می فرماید: «یا ایهاالناس متاع الدنیا حطام موبیء» پاییز که می شود ساقه ها زرد شده و می ریزند و خشک می شوند و با یک تکان همه از بین می روند، این را «حطام» می گویند، فرمود این حطامی است وبا دار (موبی) یعنی بیماری وبا می آورد «فتجنبوا مرعاه» این جا جایی است وبا خیز، اولا: حطام است دنیا برای کسی بهار نشده بلکه همیشه پاییز است و ساقه هایش هم حطام است، دست بزنی می ریزد و این ساقه هم وبا میآورد نچرید. «فتجنبوا مرعاه قلعتها احظی من طمانینتها و بلغتها ازکی من ثروتها حکم علی مکثر منها بالفاقة و اعین من غنی عنها بالراحة من راقه زبرجها اعقبت ناظریه کمها و من استشعر الشغف بها ملات ضمیره اشجانا» آن گاه فرمود: «لهن رقص علی سویداء قلبه» «سویدا» حبه شیء و هسته مرکزی را می گویند، سویدای دل یعنی آن حبه، آن هسته مرکزی دل، آن دل دل. خلاصه، فرمود در دل دل این اوباش دارند رقص می کنند: «لهن رقص علی سویداء قلبه هم یشغله و غم یحزنه کذلک حتی یوخذ بکظمه» خوب اگر چنان چه این چنین شد، آن دل توان این راندارد که اهل عبادت باشد واز عبادت طرفی ببندد. اگر همه این ها را به دور انداخت می گوید «حارثة بن مالک» که بود که من نیستم. این تعبیر، تعبیر خوب و پسندیده ای است این که به ما می گویند مسابقه بدهید یعنی این که چرا او رفت و من نروم این «من» مذموم نیست، «فاستبقوا» همین است ؛ یعنی مسابقه بدهید نه تنها مسابقه بدهید در مسابقه شرکت کنید «سارعوا» جلو بزنید، این راهی نیست که تصادف داشته باشد چون دراین معارف و معانی تزاحمی نیست همه می گویند بیا تو بگیر بر خلاف تکالب دنیاست که همه می گویند من می خواهم بگیرم این تزاحم است اما در معارف هر یک می گوید این دنیارا تو بگیر، این حطام را تو بگیر، این چراگاه وبا خیز مال تو او می گوید مال تو من رفتم این سبقت در نجات از رذیلت و فراهم کردن فضیلت تزاحمی ندارد، لذا فرمود: تا توانستی سابقوا و استبقوا تا توانستی سارعوا نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهید برنده بشوید، سرعت بگیرید، وقتی سرعت گرفتید امام متقین می شوید، لذا بگویید: « وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا (فرقان/74)». برخی چون حل این گونه از معارف برایشان دشوار بود گفته اند که: «واجعلنا للمتقین اماما» یعنی «واجعل لنا من المتقین اماما» می فرماید چرا همت ما پست باشد که یک کسی که با تقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقین نباشیم، چرا کاری نکنیم که همه مردم باتقوا به ما اقتدا کنند. این راه برای همه باز است این راه، راه تواضع است، اگر کسی متواضع تر و خاکسارتر شد این گونه حرف می زند، اگر «هوالله هو» شد این چنین حرف می زند و می گوید: «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا (فرقان/74)» خدایا توفیقمان بده که من طوری باشم که همه مردم باتقوا به من اقتدا بکنند یعنی علم و عمل و سیره علمی من برای مردم باتقوا الگو باشد. حالا بیاییم در قرآن معاذالله تحمیل کنیم بگوییم، نه، قرائت آن این چنین نیست، بلکه این گونه است که: «واجعل لنا من المتقین اماما».

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...