‬::دانشجو بود.دنبال عشق وحال.خیلی مقید نبود.یعنی اهل خیلی کارا بود‌.تویخچال خونش مشروب هم پیدا میشد‌.ازطرف دانشگاه اردو بردنشون قم.قراربود با آیت الله بهجت دانشجو ها دیدارداشته باشند.ازاین ب بعدرو بذارید خودحمید تعریف کنه:وقتی رسیدیم پیش اقای بهجت بچه هاسلام میکردن ایشون هم ب همه سلام گفت تعارف کرد واردبشن.من چندبار خواستم سلام بدم منتظربودم ایشون منوهم نگاه کنن امااصلا صورتشونو ب سمت من برنگردوندن.درحالیکه بقیه روتحویل گرفتن.تودلم گفتم میگن این اقاازدل ادما باخبره توچطور انتظار داری تحویلت بگیره توک میدونی چقدر گندزدی.خلاصه اون لحظه تصمیم جدی گرفتم دورخیلی چیزارو خط بکشم وقتی برگشتم شیشه های مشروبو شکستم تغییرکردم تا1ماه پای حرفم موندم ازبچه هاشنیدم دوباره قراره برن قم منم به زور رفتم.اینبار من دم درسرمو انداخته بودم پایین توحال خودم بودم دیدم بچه هامیگن حاج اقاباشماست!دیدم حاج اقااشاره میکنه بیاجلوتر اهسته درگوشم گفت:یکماهه ک امام زمانتو خوشحال کردی.ترک هرگناه:نشاندن لبخند برلبان امام زمان است و برداشتن یک قدم درمسیرظهور.
نقل ازآیت الله احدی.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...