درددل |
... |
نمازش که تمام شد چادرش را تا کرد وگذاشت توی سجاده…
موهایش را پریشان کرد……
فرشته لبخند زد وگفت:فقط"خدا"برایت نا محرم بود….!!
ماکه از ترس خدا او را عبادت می کنیم/بربعصب های خودیک عمرعادت می کنیم
هرنمازی باخودش تجدبد بیعت کرده و/ساعتی دیگر به او راحت خیانت می کنیم
ماکه مغروریم از اینکه مسلمان زاده ایم/باطلبکاری.تقاضای شفاعت می کنیم
اما…..چه زیبا خالقی دارم .چه بخشنده خدای عاشقی دارم.که میخواندمرا.با انکه میداند گنه کارم…….
با سلام و احترام
متن زیبایی نوشتید
اگر در ضمن حدیثی(مرتبت) این متن را هم بنویسید
خیلی جذابتر خواهد بود
انشاالله موفق باشید
1393/10/23 @ 11:26
ممنون که تشریف اوردید
1393/10/23 @ 11:23
فرم در حال بارگذاری ...
[سه شنبه 1393-10-23] [ 10:13:00 ق.ظ ]
|