گرگی استخوانی  در گلویش گیر کرده بود.بدنبال کسی میگشت  که آنرا در آورد.تا به لک لکی رسید واز او خواست تادر برابر مزد او را از این  عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد استخوان را در اورد وطلب پاداش کرد .گرگ به او گفت:همینکه سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برایت کافی نیست……!!!!!!!!!!!

(وقتی به فرد نادرستی خدمت میکنی تنها انتظارت این باید باشد گزندی از او نبینی)

 

دنیا پرازتباهیست….

نه خاطر به وجود آدمها ی بد…..

بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب است……………..

موضوعات: آیات وروایات  لینک ثابت
نظر از: مرکز تخصصی تفسیر شاهین شهر [عضو] 

خیلی خوب و پند آموز بود

1394/10/30 @ 09:56


فرم در حال بارگذاری ...