اینجا زمین، حوالی ه سحر... |
... |
و من بیدار….
سالهاست خواب را به بهانه ی دلبرانه هایت
از چشم هایم گرفته ای
که شب را
با چشمانی امیدوار به سمت ه آسمان خیره بمانم
تا پرده های ناپیدایی را کنار بزنند
و اذن ه دیدارت را صادر کنند
این سالها سخت گذشت :
بدون ه درک ه حضورت در
حوالی ه دنیایم…
اما وقتی میتوانم ترا در تمام ه دنیا آشکارا ببینم ،
چرا منتظر وعده ی فرداها بمانم !
گفتند : فرج !
اما یادشان رفت شرح ه این رسیدن را از رو بخوانند
و یادشان رفت قوانین ه این گشایش را بر دیوارهای دنیا بزنند
و یادشان رفت بازخوانی کنند قالوا بلی را …
و یادشان رفت بنویسند و دست به دست بچرخانند که
مقدمه ی ظهور ” درک ه شدت ه حضور ” است
و یادشان رفت قلب های اهل زمین را به سمت ه بودنت در آفرینش بگردانند
و عقربه های ساعت ه خواب و بیداری را بر زمان ه حضورت تنظیم کنند
که خوب بماند حال ه مردم ه این حوالی،
که دور بمانند از افسردگی های اجباری ه دنیا…!
حال من خوب است
هرچند که فعلا ساکن ه این سرزمین م ….
ولی تا ترا دارم و
گردش ه زمانه ام بر مدار ه نگاه ت می چرخد،
حال ه من و زمان م و عاشقانه هایم :
به ” وقت ه مهدی ” خوب است…
الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1398-10-28] [ 10:40:00 ق.ظ ]
|