ایت الله مرعشی نجفی |
... |
سه حکایت از تشرف آیت الله مرعشی نجفی محضر شریف امام زمان(عج):
ارسال شده توسط:صادق رستمی تاریخ ارسال: شهریور ۱۹, ۱۳۹۳ در احوالات علما و بزرگان با امام زمان(عج), امام زمان, منتظران واقعی ۹ نظر
سه حکایت از تشرف آیت الله مرعشی نجفی محضر شریف امام زمان(عج):
آیت الله سید شهاب الدّین محمّدحسین حسینی مرعشی نجفی
ولادت: ۱۳۱۵ ق
وفات: ۱۴۱۴ ق
محل ولادت: نجف
محل دفن: قم
محل تحصیل: نجف، کربلا، کاظمین، سامرا، تهران، قم
اساتید: حضرت آقا ضیاء الدین عراقی، میرزا طاهر تنکابنی، میرزا مهدی آشتیانی و…
تالیفات: سند القرّا و الحفّاظ، ملحقات الاحقاق و…
ایشان مرجعی عالیقدر، جامع علوم معقول و منقول، ریاضی دان و علامه محقّق بود. بسیار به تحصیل اشتیاق داشت و از حافظه قوی برخوردار بود که آن را از عنایات حضرت سید الشهدا می دانست. در طول دوران تحصیل از محضر صدها نفر از بزرگان بعد از پایان درس همراه استاد روانه می شد و اشکالات درسی را می پرسید روزی استاد با عصبانیت دست به سینه او زد و او را به عقب راند اما او دست استاد را گرفت و بوسید ! استاد سخت متاثّر شد و گفت:« شهاب، من از تو ادب آموختم».
آیت الله مرعشی از معدود مراجع شیعه است که در کنار تدریس ، زعامت حوزه و مرجعیت در تالیف و تصنیف آثار مختلف علمی نیز بسیار موفّق بوده است و حاصل این تلاش پیگیری بیش از ۱۵۰ کتاب و رساله است که برخی چاپ شده است و بیشتر آنها در کتابخانه معظّم له نگهداری میشود. زهد و تقوی، تواضع و فروتنی، خوش خلقی، نیک محضری و پرهیز از تجمّلات وشهرت، از ویژگی های این عالم عارف بود. نقل کرده اند که بسیاری از مواقع دستور میداد نابینایان فقیر شهر قم یا طراف را به شام و ناهار دعوت کنند ولی نگویند از جانب چه کسی است، آنگاه خود به پذیرایی از آنها می پرداخت و حتی کفش های آنان را جلوی پایشان جفت میکرد! روزی بر اثر مشکلاتی که داشت با ناراحتی به حرم حضرت معصومه علیها السّلام رفت و با عتاب و خطاب در حالی که اشکهایش سرازیر بود، عرض کرد:« ای سیّده و مولاتی چرا نسبت به امر زندگی من اهمیت نمی دهید؟» با دلی شکسته باز گشت و خواب وی را فرا گرفت، ایشان نقل می کنند:« شنیدم کسی در میزند، شخصی که پشت در ایستاده بود گفت سیّده تو را می طلبد. با عجله به حرم رفتم. دیدم چند کنیز مشغول تمیز کردن حرم هستند بعد از چند لحظه حضرت معصومه علیهاالسّلام آمد. نزد عمه ام رفتم و دستشان را بوسیدم. آنگاه آن حضرت به من فرمود: ای شهاب کی به فکر تو نبوده ایم؟! از وقتی که وارد قم شدی زیر نظر و عنایت ما بوده ای! از خواب بیدار شدم و برای کاری که کرده بودم عذر خواستم، پس از آن حاجتم برآورده شد و گشایش حاصل آمد.
«از کتاب افلاکیان خاک نشین»
تشرف به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشّریف
حکایت اول
در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیم السّلام در نجف اشرف، شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیه اللّه الاعظم داشتم. با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم به این نیت که جمال آقا صاحب الامر علیه السّلام را زیارت و به فوز بزرگ نائل شوم.
تا ۳۵ یا ۳۶ شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب رفتنم از نجف به تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم بر اثر تاریکی شب وحشت و ترس وجودم را فرا گرفت مخصوصاً از زیادی قطّاع الطّریق و دزدها، ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید.
برگشتم به عقب سید عر بی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت:« ای سیّد! سلام علیکم» ترس و وحشت به کلی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم.
سخن می گفتیم و می رفتیم ، از من سؤال کرد:« قصد کجا داری؟» گفتم:« مسجد سهله» ، فرمود:« به چه جهت؟» گفتم:« به قصد تشرّف به زیارت ولیّ عصر علیه السّلام ».
مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان که مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله رسیدیم، داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سیّد خواند که کَاَنَّ با او دیوار و سنگ ها آن دعا را می خواندند، احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم.
بعد از دعا سیّد فرمود:« سیّد تو گرسنه ای ، چه خوب است شام بخوری» پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. کَاَنَّ تازه از باغ چیده و آن وقت چلّه زمستان و سرمای زننده ای بود و من منتقل به این معنا نشدم که این آقا این خیار سبز تازه را در این فصل زمستان از کجا آورده؟ طبق دستور آقا شام خوردم.
سپس فرمود:« بلند شو تا به مسجد سهله برویم» داخل مسجد شدیم، آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه میکردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتدا کردم و متوجه نبودم که این آقا کیست.
بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود:«ای سیّد آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟» گفتم:«می مانم». در وسط مسجد در مقام امام صادقعلیه السّلام نشستیم، به سیّد گفتم:«آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟» در جواب، کلام جامع را فرمود:« این امور از فضول زندگیست و ما از این فضولات دوریم» این کلام در عمق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد.
به هر حال مجلس حدود ۲ ساعت طول کشید و در این مدت مطالبی رد و بدل شد که به بعضی از آنها اشاره می کنم.
۱ – در رابطه با استخاره سخن به میان آمد، سیّد عرب فرمود:« ای سیّد با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟» گفتم« سه مرتبه صلوات می فرستم و سه مرتبه می گویم« أسْتَخیرُ الله برَحْمَتِه خِیَرَه فی عافِیَه» پس قبضه ای از تسبیح را گرفته می شمارم، اگر دو تا ماند بد است و اگر یکی ماند خوب است».
فرمود:« برای این استخاره، باقی مانده ایست که به شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکی باقی ماند فوراً حکم به خوبی استخاره نکنید بلکه توقف کنید و دوباره بر ترک عمل استخاره کنید، اگر زوج آمد کشف می شود که استخاره اوّل خوب است اما اگر یکی آمد کشف می شود که استخاره اوّل میانه است».
به حسب قواعد علمیّه می بایست دلیل بخواهم و آقا جواب دهد، به جای دقیق و باریکی رسیدیم پس به مجرد این قول تسلیم و منقاد شدم و در عین حال متوجه نیستم که این آقا کیست.
۲ – از جمله مطالب در این جلسه، تأکید سیّد عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب بود: بعد از نماز صبح سوره یاسین، بعد از نماز ظهر سوره عم، بعد از نماز عصر سوره نوح، بعد از نماز مغرب سوره واقعه و بعد از نماز عشا سوره ملک.
۳ – دیگر اینکه تأکید فرمودند بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشا، که در رکعت اول بعد از حمد هر سوره ای که خواستی می خوانی و در رکعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را می خوانی.
۴ – تأکید فرمود که:« بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را بخوان «اللّهمَ سَرّحُنی عَن الهُمُومِ وَ الغُمُومِ وَ وَحْشَهِ الصّدرِ وَ وَسْوَسَهِ الشّیْطانِ بِرَحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین».
۵ – و دیگر تأکید بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع در نمازهای یومیه، خصوصاً رکعت آخر:
«اللهمَ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ تَرَحَّمْ عَلی عَجْزِنا وَ اَغِثنا بِحَقِهم».
۶ – درتعریف و تمجید از شرایع الاسلام مرحوم محقق حلّی فرمود:« تمام آن مطابق با واقع است مگر کمی از مسائل آن».
۷ – تأکید بر خواندن قرآن و هدیه کردن ثواب آن برای شیعیانی که وارثی ندارند، یا دارند و لیکن یادی از آنها نمی کنند.
۸ – تحت الحنک را از زیر حنک دور دادن و سر آن را در عمامه قرار دادن. چنانکه علمای عرب به همین نحو عمل می کنند و فرمود: در شرع این چنین رسیده است
۹ – تأکید بر زیارت سیّدالشهداء علیه السّلام.
۱۰- دعا در حق من و فرمود: قرار دهد خدا تو را از خدمتگزاران شرع.
۱۱ – پرسیدم:« نمی دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفیدم؟»
فرمود:« عاقبت تو خیر و سعیت مشکور، و رو سفیدی».
گفتم:« نمی دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوی الحقوق از من راضی هستند یا نه؟»
فرمود:« تمام آنها از تو راضیند و درباره ات دعا می کنند».
استدعای دعا کردم برای خودم که موفق باشم برای تألیف و تصنیف،
دعا فرمودند
در این جا مطالب دیگریست که مجال تفصیل و بیان آن نیست.
پس خواستم از مسجد بیرون روم به خاطر حاجتی، آمدم نزد حوضی که در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد. به ذهنم رسید چه شبی بود و این سیّد عرب کیست که این همه با فضیلت است؟ شاید همان مقصود و معشوقم باشد، تا به ذهنم رسید این معنی خطور کرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را ندیدم و کسی هم در مسجد نبود.
یقین پیدا کردم که آقا را زیارت کردم و غافل بودم، مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف مسجد گردش می کردم تا صبح شد( چون عاشقی که بعد از وصال مبتلا به هجران شود).
این بود اجمالی از تفصیل که هر وقت آن شب یادم می آید، بهت زده می شوم.
به نقل از کتاب:« شیفتگان حضرت مهدی» جلد اول
حکایت دوم
در زیارت عسکریین علیهم السّلام و در جاده اطراف حرم سیّد محمد، راه را گم کردم و در اثر تشنگی و گرسنگی زیاد و وزش باد، در قلب الاسد از زندگی مأیوس شدم، غش کرده به حالت صرع و بیهوشی روی زمین افتادم. ناگهان چشم باز کرده، دیدم سرم در دامن شخص بزرگواریست، پس به من آب خوشگواری داد که مثلش را از شیرینی و گوارایی در مدت عمر نچشیده بودم. بعد از سیراب کردنم سفره اش را باز کرد و در میان سفره دو یا سه عدد نان بود خوردم.
سپس این شخص که به شکل عرب بود فرمود:«سید در این نهر برو و بدن را شستشو نما».
گفتم:«برادر، اینجا نهری نیست، نزدیک بود از تشنگی بمیرم شما مرا نجات دادید» آن مرد عرب فرمود:«این آب گواراست». با گفته او نگاه کردم دیدم نهر آب با صفاییست. تعجب کردم و با خود گفتم:« این نهر نزدیک من بود و من نزدیک بود از تشنگی بمیرم» به هر حال فرمود:« ای سید اراده کجا داری؟». گفتم:«حرم مطهر سید محمدعلیه السلام».
فرمود:«این حرم سید محمد است» نگاه کردم دیدم در زیر بقعه سید محمد قرار داریم و حال آنکه من در «جادسیه» (قادسیه) گم شده بودم و مسافت زیادی بین آنجا و بقعه سید محمد است.
باری: از فوائد آنچنانی که از مذاکره با آن آقا در این فرصت نصیبم شد اینها است:
تأکید و سفارش بر تلاوت قرآن شریف، و انکار شدید بر کسی که قائل به تحریف قرآن است حتی نفرین فرمود بر افرادی که احادیث تحریف را قرار داده اند.
و نیز، تأکید بر نهادن عقیقی که اسماء مقدسه چهارده معصوم علیهم السلام بر آن نقش بسته و نوشته شده، زیر زبان میّت.
و نیز سفارش فرمودند بر احترام پدر و مادر، زنده باشند یا مرده، و تأکید بر زیارت بقاع مشرّفۀ ائمۀ علیهم السّلام و اولاد آنها و تعظیم و تکریمشان.
و سفارش فرمود: بر احترام ذریۀ سادات و به من فرمود:«قدر خودت را به خاطر انتسابت به اهل بیت علیهم السّلام بدان و شکر این نعمت را، که موجب سعادت و افتخار زیاد است، به جای آور» و سفارش فرمود بر خواندن قرآن و نماز شب و فرمود:« ای سیّد! تأسف بر اهل علمی که عقیده شان به ما است و لیکن این اعمال را ادامه نمی دهند».
و سفارش فرمود: بر تسبیح حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و بر زیارت سیّدالشّهدا علیه السّلام، از دور و نزدیک و زیارت اولاد ائمه علیهم السّلام و صالحین و علما و تأکید بر حفظ شقشقیّۀ امیرالمومنین علی علیه السّلام و خطبۀعلیا مخدرۀ زینب کبری در مجلس یزید لعنه الله علیه و دیگر سفارشات و فوائد .
به ذهنم خطور نکرد این که این آقا کیست مگر وقتی که از مد نظرم غایب شد.
حکایت سوم
در اقامتم در سامرا شبهایی را در سرداب مقدس بیتوته کردم، آنهم شبهای زمستانی. در یکی از شب ها آخر شب، صدای پایی شنیدم (با این که در سرداب قفل بود). ترسیدم، زیرا عده ای از دشمنان اهل بیت به دنبال کشتن من بودند. شمعی که همراه داشتم نیز خاموش شده بود.
ناگاه صدای دلربایی شنیدم که سلام داد به این نحو:«سلام علیکم سیّد» و نام مرا برد.
جواب داده، گفتم:«شما کیستید؟».
فرمود:« یکی از بنی اعمام تو».
گفتم:« درب بسته بود از کجا آمدی؟»
فرمود:« خداوند بر هر چیزی قدرت دارد»
پرسیدم:«اهل کجایید؟»
فرمود:«حجاز»
سپس فرمود:« به چه جهت آمده ای اینجا در این وقت شب؟»
گفتم:« به جهت حاجت هایی»
فرمود:«برآورده شد»
سپس سفارش فرمود بر نماز جماعت و مطالعه در فقه و حدیث و تفسیر. وتأکید فرمود در صلۀ رحم و رعایت حقوق استاد و معلمین و نیز سفارش فرمود به مطالعه و حفظ نهج البلاغه و حفظ دعاهای صحیفه سجادیّه.
از ایشان خواستم درباره من دعا فرماید دست بلند کرده به این نحو دعایم کرد:
«خدایا به حقّ پیغمبر و آل او، موفّق کن این سیّد را برای خدمت شرع و بچشان بر او شیرینی مناجاتت را و قرار بده دوستی او را در دلهای مردم وحفظ کن او را از شرّ و کید شیاطین، مخصوصاًحسد».
در بین گفتارش فرمود:« با من تربت سیّدالشّهدا علیه السّلام است، تربت اصل که با چیزی مخلوط نشده» پس چند مثقالی کرامت فرمود و همیشه و همیشه مقداری از آن نزد من بود، چنانکه انگشتری عقیق نیز عطا فرمود که همیشه با من هست وآثار بزرگی را از اینها مشاهده کردم. بعد از این آن سیّد حجازی از نظرم غایب شد.
این بود سه داستان جالب که مرحوم استاددر زمان حیاتشان این داستان ها را نوشته ودر دسترس صاحب کتاب منتقم حقیقی، مرحوم عماد زاده اصفهانی قرار داده اند و در آن کتاب اسمی از ایشان برده نشده بلکه نوشته اند: نقل کرد سیّد جلیل از اهل علم، که قطع به صدق و سداد و تقوایش دارم، از اهل بیت رسالت و آل مرتضی.
فرموده بودند:« این حکایات را از من نقل نکنید مگر بعد از مرگم».
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1395-09-06] [ 10:47:00 ق.ظ ]
|