آیا بحث سبک زندگی، خیابانی شده است؟
،سبک زندگی در نظریههای رایج اجتماعی و بهویژه در مطالعات فرهنگی بهعنوان مسئلهای متأخر و برای معرفی وضعیتی که بهویژه بعد از پایان جنگ جهانی دوم و دورهای که از آن به پستمدرن تعبیر میشود، در فرهنگ جامعهی مدرن ظاهر شده است به کار گرفته میشود. در عین حال اما در نگاهی عمیقتر بهعنوان بخش عینی و شیوهی زندگی مردمانِ در لوای یک فرهنگ، قابل تعریف بوده و از این حیث، قدمت آن به قدمت انسان و فرهنگ خواهد بود.
با این همه، اما طرح مسئلهی سبک زندگی در جامعهی ایران، علیرغم این قدمت تاریخی و نیز علیرغم مسئلهساز و پروبلماتیک بودن[2] آن برای فرهنگ سنتی جامعهی ایران و بهویژه عنصر اساسی و قوامبخش فرهنگ جامعهی ایران، یعنی ارزشها و عقاید دینی و نیز علیرغم ورود بیمارگونه و کندهشده از بستر فرهنگی و تاریخی مطالعات فرهنگی در جامعهی علمی و نظام دانشگاهی کشور که سبک زندگی بهویژه جوامع و گروههای سرکوبشده در سیطرهی فرهنگ مدرن را بهعنوان یک مسئلهی محوری مورد توجه و نظریهپردازی خود قرار داده است، از آنچنان اقبالی در میان نهادهای برنامهریز، سیاستگذار و مجری فرهنگی کشور نظیر شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نیز نهادهای علمیای که وظیفهی شناسایی مسائل و مشکلات جامعه و نیز طرح راهبردهای اساسی جامعه را در حوزههای مختلف اجتماعی و از آن جمله فرهنگ در جهت تحول مناسب آن برعهده دارند و از جملهی آنها باید به حوزههای علمیه، نیز نظام دانشگاهی، پژوهشگاهها و مؤسسات علمی و پژوهشی اشاره کرد، برخوردار نبوده و در محتوای برنامهریزیهای آنان و نیز در تحقیقات و سرفصلهای پژوهشی اینان، جایگاه چندانی را به خود اختصاص نداده است.
اما این جریان غفلت، بعد از طرح مسئلهی ضرورت توجه به سبک زندگی ایرانی-اسلامی از سوی رهبر معظم انقلاب، در سفر ایشان به خراسان رضوی و در جمع دانشجویان این استان، بهیکباره معکوس شد و مسئلهی سبک زندگی بهویژه در جمع نیروهای مذهبی جامعه سکهی رایج گردید و در هر کوی و برزن، از جمعها و نشستهای دانشگاهی تا هیئتها و سخنرانیهای مذهبی، سخن از سبک زندگی اسلامی و ایرانی با رویکردهای مختلف به میان آمد. فارغ از اینکه صورت مسئلهی طرحشده یا شیوهی رجوع به مسئله و ارائهی آن، درست یا غلط و دارای کارکرد مناسب یا نامناسب باشد، این شیوه در برخورد با یک مسئلهی حیاتی در حوزهی فرهنگ که در یک نگاه کلان فرهنگی و تمدنی، اهمیت آن بیش از پیش آشکار میشود، اگرچه بهلحاظ ایجاد یک فضای تبلیغاتی گسترده، شاید در نگاه اول، مثبت و مناسب ارزیابی میشود، اما از وجهی دیگر و از آنجایی که بخش عمدهای از آنچه در این فضا مطرح میشود از پوشش دادن به ملزومات و ضروریات مسئله عاجز بوده و ایبسا برخی از آنچه طرح میشود، کمتر تناسبی با صورت حقیقی آن داشته باشد، علاوه بر آنکه موجبات رواج بدفهمی از آن را فراهم نموده و با جایگزین کردن صورتی بدلی یا جعلی از موضوع، آن را به هرز میبرد، از سوی دیگر، جریان و به عبارتی رودخانهای از مفاهیم سطحی و ایبسا خارج از مسئله را به راه میاندازد که بسیاری از مفاهیم، نظریهها و رویکردهای اصیل و در راستای صحیح طرح موضوع و مسئله را نیز همراه خود برده و مانع از کارکرد صحیح آن میشود. به عبارت دیگر، در این فضا بسیاری از نظریهها، مفاهیم و رویکردهایی که در روشن شدن صورت مسئله، اهمیت اساسی دارند و میتوانند به پیشبرد مباحث کمک کنند، یا شنیده نمیشوند و یا اینکه برخی از صاحبنظران برای پرهیز از نازل شدن سطح مباحث و به عبارتی خیابانی شدن مسئله، از ارائهی رویکرد خود پرهیز میکنند.
فارغ از این مسئله، که در جای خود از اهمیت اساسی برخوردار است و البته پرداختن به آن خود مجال دیگری میطلبد، نکتهای که موضوع این نوشتار را تشکیل میدهد و بیارتباط با بحث اخیر نیز نبوده و رویکردهای تبلیغاتی اتخاذشده در بیش از یک سال گذشته از سوی نیروهای مذهبی جامعه و از ابتدای طرح این مسئله از سوی رهبر معظم انقلاب را به چالش میکشد، این مدعاست که اساساً تغییر سبک زندگی مردم جامعه، تنها از طریق آگاهیبخشی به مردم و تبلیغ سبک زندگی اسلامی و در وجه مقابل آن، بیان نکات منفی سبک زندگی رایج جامعه، که در ترکیب و سنتزی از سنتهای اجتماعی گذشتهی بعضاً متعارض با فرهنگ دینی و عمدتاً مظاهر و ارزشهای واردشده از سطحیترین و نازلترین سطوح و مظاهر فرهنگ غربی است، امکانپذیر نیست و سرمایهگذاری نیروهای مذهبی جامعه در این سطح از فعالیتها و متمرکز بر برنامههای تبلیغی در جهت معرفی و ارائهی سبک زندگی اسلامی-ایرانی علیرغم تلاشهایی که در این حوزه صورت میگیرد، به علت غفلت از حوزههای مختلف تأثیرگذار بر رفتارهای اجتماعی، از نیل به نتیجهی مورد انتظار، ملموس و مؤثر ناکام میماند. در میان طیف گستردهای از این حوزههای تأثیرگذار اجتماعی بر رفتار، علیالخصوص و بهویژه آن چیزی که امروزه در جامعهی ما در شکل دادن به رفتارها و قاعدههای رفتاری جامعه و انحراف از سبک زندگی ایدهآل اسلامی و رواج رفتارها و سبکهای معارض با آن از اهمیت برخوردار است، مسئلهای است که میتوان آن را «فشار ساختاری» نامید.
در اینجا مدعای اصلی این است ک ساختارها و نظامهای اجتماعی مستلزم اقتضائات خاصی بوده و الزامات معینی را بر رفتارهای آدمی وارد میآورد. بر این اساس، در صورتی که هدف این است که رفتارهای آحاد و افراد جامعه در جهت دیگری سوق داده شود، با در نظر آوردن این فرض اولیه که ممکن است این رفتارها، همجهت با آن الزامات و اقتضائات ساختاری باشد که عمدتاً و غالباً در یک جامعه در مورد اغلب اعضای آن قابل پذیرش است و در غیر اینصورت، اساساً آن ساختارها و نظامها به دلیل تعارض با اهداف و ارزشهای جامعه، مضمحل میشدند، باید الزامات و جهتگیریهای ارزشی ساختارها و نظامهای اجتماعی را مورد توجه و تفطن قرار داد و اهداف و ارزشهای وجودی آنها را در انطباق با اهداف و ارزشهای فرهنگ ایدهآلی[3] که قصد سوق جامعه و تحول در فرهنگ واقعی[4] و موجود جامعه بهسوی آن اراده شده است، مورد بررسی و بازاندیشی و در صورت عدم انطباق و وجود تعارض، مورد اصلاح قرار داد.
توضیح آنکه ساختارها و نظامهای اجتماعی، که در یک تقسیمبندی کلان، غیردقیق و البته عمومیتیافته، میتوان آنها را در حوزههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی که البته بهشدت در یکدیگر درهمتنیده بوده و از این روی جز در عالم انتزاع امکان تفکیک و مجزا دیدن آنها وجود ندارد، علاوه بر آنکه در گذر زمان متحول شده و صورتهای گوناگون و متنوعی به خود گرفته است و این تنوع و تفاوت تنها در گستردگی کارکردهای آن خلاصه نشده، بلکه بهلحاظ ماهوی و کیفی نیز میتوان تفاوتهای بارزی را میان آنها مشاهده کرد، با نگاهی به یک برش زمانی مشخص از تاریخ که عصر حاضر بهلحاظ نزدیکی زمانی و حضور ما در آن، امکان درک آن را بدون ارجاع به تاریخ امکانپذیر میسازد نیز میتوان چنین تنوع و تفاوتهایی را در ساختارها و نظامهای اجتماعات، جوامع و گروههای مختلف مشاهده کرد.
در ارتباط با تبیین این تفاوتها و تنوعات، ممکن است عدهای با نگاه تکاملگرایانه و به عبارت صحیحتر و با پرهیز از نگاه ارزشی به این تحولات، این تفاوتها را بر حسب و مقیاس آنچه در جامعهی مدرن غربی روی داده و شکل گرفته است، با عنوان مراحل مختلف رشد، تطور و تکامل جامعه توجیه نمایند که در نتیجه، باید در آیندهی نه چندان دور، به انتظار حاکم شدن ساختارها و نظامهای اجتماعی مبتنی بر بنیادها و عمیقترین لایههای فرهنگی باشیم که از اجتماعی به اجتماع دیگر و از جامعهای به جامعهی دیگر، متفاوت و بعضاً متعارض و یا دارای اختلافهای بنیادی و اساسی است.
بهطور خلاصه، میتوان در باب این بنیادها و مفاهیم فرهنگی، عنوان کرد که هر نظام اجتماعی بر اجماع بر حول تعریفی از عالم و آدم و یا هستی و انسان شکل میگیرد و متضمن فلسفهی حیات یا فلسفهی زندگی خاصی برای انسان است که در ذیل هدفگذاری مشخصی برای انسان در منظومهی معرفتی آن شکل میگیرد. اهداف و ایدهآلهای اجتماعی بدون شک با این هدفگذاری و فلسفهی حیات ارتباط وثیق دارد و میتوان با ارجاع به تاریخ فرهنگی و اجتماعی این جوامع، این ارتباط را بهخوبی آشکار نمود.
از سوی دیگر، انسانهایی که در یک جامعه یا اجتماع زیست میکنند، در قالب فرآیندهایی که در ادبیات جامعهشناختی از آنها به «جامعهپذیری» تعبیر میشود، این هدفگذاریها و فلسفهی حیات و آن بنیادهای فرهنگی را فراگرفته و درونی میکنند. اهمیت این مسئله برای جوامع و اجتماعات مختلف، بسیار حیاتی و اساسی است و رمز بقا و پایداری آن جامعه یا اجتماع قلمداد میشود و چنانچه جامعه در این امر توفیق حاصل نکند و یا به هر دلیلی اعضای یک جامعه از پذیرش اهداف فرهنگی آن استنکاف کنند و یا در اثر تغییر و تحولات فرهنگی و اجتماعی اهداف جدیدی مورد پذیرش همه یا بخشی از جامعه قرار گیرد، آن نظام اجتماعی در کلیت خود دچار بحران مشروعیت خواهد شد.
همچنین لازم به ذکر است علیرغم شباهتی که در نهادها، ساختارها و نظامهای اجتماعی جوامع و اجتماعات مختلف بر حسب کارکرد آنها قابل تشخیص است و اندیشمندان اجتماعی مختلفی نیز بر آن تأکید داشته و برای اثبات مدعای خود شواهد گوناگونی را ارائه کردهاند، اما گسترده و وسعت کارکردی این نظامها و ساختارها در ارتباط با یکدیگر و تقدم و تأخر یا اولویت آنها نسبت به هم بهلحاظ کمّی و کیفی، تفاوت چشمگیری به آنها بخشیده است که شباهت آنها را تا حد خیلی زیادی قابل چشمپوشی میکند.
این تفاوتها از آنجا برمیخیزد که هر نظام فرهنگی که زیربنا و شالودهی اعتقادی و نظری هر نظم اجتماعی و بنیان هر جامعهای را فراهم میآورد، مبتنی بر تلقی خود از هستی و انسان و هدف غاییای که برای آن در نظر میآورد و در چارچوب یک نظام ارزشی برخاسته از این تعاریف و تلقیها، مجموعه و به عبارت بهتر نظام یا سیستمی از نیازها را تعریف و تولید میکند و نظامهای اجتماعی مختلف و ساختارها و نهادهای هر جامعهای محصول اندیشهی آن جامعه برای ارضای این نیازها و معطوف به تأمین و برآورده ساختن آنها هستند.
در حقیقت، علیرغم سرشت واحد انسانها در جوامع و اجتماعات مختلف و یکسان بودن نیازهای فطری و اساسی آنها، نمیتوان انکار کرد که گستره و میزان هریک از این نیازها و اولویتبندی آنها و تقدم و تأخرشان نسبت به یکدیگر در این جوامع و اجتماعات، به سبب تأثیرپذیری از مختصات فرهنگی آن، متعدد و متفاوت بوده است؛ بهگونهای که علاوه بر آنکه با مطالعهی تاریخی جوامع مختلف امکان مشاهدهی آن فراهم میآید، بلکه حتی در یک دورهی تاریخی معین، مانند زمانهی حاضر نیز میتوان این اختلاف را در گروهها و اجتماعات مختلف بهعینه دید.
نکتهی دیگری که باید به آن اشاره داشت این است که هر نظام اجتماعی در راستای اهداف غایی خویش، تمایل به گسترش و وسعت بخشیدن به نیازهای خود دارد و آنها را توسعه میبخشد. بهعنوان مثال، اگر فرهنگی تعریف خود از انسان را بهگونهای ارائه داده و سامان بخشیده باشد که هدف اساسی و محرک رفتارهای او را «لذت» تلقی کرده باشد، اساساً آن فرهنگ نیازهای این انسان را در جهت توسعهی لذت وسعت داده و گسترش میبخشد.
در چارچوب آنچه بیان شد، امروز یکی از معضلات اساسی جامعهی ایران در جهت ترویج و نهادینه ساختن سبک زندگی اسلامی، در کنار برخی دیگر از مسائل نظیر مشروعیتبخشی به اهداف کلان خود، که البته در آن کمتر دچار چالش است، درگیری و تعارض با ساختارهای فرهنگی، سیاسی و بهویژه اقتصادیای است که در تعارض ماهوی با اهداف غایی تعریف انسان در نظام اعتقادی و چارچوبهای هستیشناسی و انسانشناسی آن قرار دارد.
نظام اقتصادی غرب بهعنوان اثرگذارترین و مهمترین نظامها در چارچوب تمدنی غرب، که اهمیت و اولویت خود را به مدد تعریف مادی از انسان و اولویتبخشی به تمنیات و امیال او در مجموعهی معرفتی نظام فرهنگی آن اخذ کرده است، متکفل برآورده ساختن امیال و لذایذ انسان اومانیستی است که با رویگردانی از عالم ماورای ماده، خود را دایر مدار عالم دیده و خواسته تا بهشت لذایذ و تمنیات خود را از طریق توسعهی روزافزون ارضای آنها در همین زمین محقق سازد و از این روی، علاوه بر آنکه هر خواستهی این انسان بدون اعمال هرگونه محدودیت اخلاقی فیالنفسه و در صورتی که امیال دیگران را مورد تحدید و تهدید قرار ندهد، مشروع است و قابلیت پیگیری برای تحقق دارد، بلکه تنوعبخشی به این نیازها و گسترش آنها، بر دامنه و وسعت نیازها و تمنیات او نیز میافزاید.
اکنون صورتی از همین نظام اقتصادی در جامعهی ایران در حال گسترش است و با تغییر مطلوبیتها و تحمیل الزامات خویش، بسیاری از مفاهیم اساسی فرهنگ دینی چون پرهیز از مادیگرایی و تجملپرستی، قناعت، زهد و… را به حاشیه رانده و البته ناگفته پیداست که چنین اقتصاد فردگرا و منفعتجویی چه بلایی بر سر تعاملات و روابط انسانها با یکدیگر خواهد آورد. سخن اساسی اکنون این است که چگونه میتوان از یکسو نظام اقتصادی جامعه را بهگونهای تنظیم کرد که تضمین حیات آن تنها با رفتار آحاد جامعه، (آن هم در چارچوب تعریفی از انسان غرب مدرن) ممکن باشد و آن را سرلوحهی برنامهریزیهای کلان جامعه قرار داده و شب و روز در آن کوشیده و نظامهای حیاتی جامعه چون آموزشوپرورش، خانواده و حتی سیاست را در خدمت آن درآوریم و هم انتظار پرورش انسان خلیفهالله و معبود را داشته باشیم که در زندگی باید قناعت، زهد، نوعدوستی، حفظ محیطزیست و… را مبنای رفتار خود قرار دهد؟
در حقیقت در اینجا نظامهای اجتماعی هستند که سبک زندگی و نحوهی رفتار جامعه را شکل میدهند و نمونههای بیشماری از این تعارضات میان نظامها و ساختارهای اجتماعی محقق و وجود جامعه و فرهنگ اسلامی میتوان برشمرد که ذکر آنها خارج از این مجال است و بررسی آنها متضمن انجام چندین طرح و تحقیق جداگانهای است. اما ذکر همین اندک نیز برای اثبات مدعای این نوشتار کافی است که با غفلت از نظامهای اجتماعی و تعارضات آنها با فرهنگ ایدهآل مورد نظر و تنها تبلیغ سبک زندگی اسلامی نمیتوان به آنچه مورد نظر است جامهی عمل پوشاند. از این روی، سبک زندگی اسلامی بیش از هرچیز متضمن تولید ساختارهای اجتماعی برمبنای فرهنگ و بنیادهای فرهنگ دینی و پیش از هر چیز، تفطن به تعارضات نظامهای اجتماعی عمدتاً وارداتی از تمدن غربی با سبک زندگی اسلامی است.
[دوشنبه 1398-04-10] [ 11:15:00 ق.ظ ]
|