نرجس
 
   



شناخت فضايل و رذايل اخلاقي از ديد قرآن

 



قرآن کريم انسان را داراي 4 نفس معرفي نموده است يا به نظر فلاسفه مي توان گفت، نفس انسان يکي است ولي چهار جلوه و عمل از خود نشان ميدهد مانند خورشيدي که از پشت شيشه چهار رنگي به چهار رنگ ديده مي شود ( چنانکه فلاسفه ميگويند النفس في وحدته کل القوي يعني نفس انسان با آنکه يکي است ولي تمام جلوه هاي قواي انساني از او صادر ميشود) اسامي چهار نفس به قرار ذيل است:
1- نفس ملهمه يا الهام کننده 2- نفس اماره 3- نفس لوامه 4- نفس مطمئنه
1- نفس ملهمه: همان است که خداوند در قرآن کريم در سوره ي شمس بعداز 10 قسم ميفرمايد: سوگند به جان و تن آدمي که او را بي کژي و کاستي خلق کردم .
خداوند به انسان فضايل و خوييها و رذايل و بديها را الهام مي کند و وجدان و فطرت انسان تشخيص خوبي و نيکويي و بدي و زشتي را مي دهد. هر کس جانب خوبي را گرفت و به آن عمل کرد رستگار و سعادتمند شد و هر کس جانب بدي را گرفت و به آن عمل کرد نابکار و بدبخت گرديد.
و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زکيها و قد خاب من دسيها… سوره شمس، 10-7.
آدمي به هدايت فطري امهات فضايل و رذايل اخلاقي را تشخيص ميدهد و اصول اخلاقي خوب و بد را درک ميکند و به راهنمايي تکويني و فطري ميداندکه وفاي به عهد و امانت داري و راستي و درستي و شجاعت و عدالت خوب و از خلق و خوي پسنديده است و برعکس عهدشکني و خيانت در امانت و دروغگويي و نادرستي و زبوني و پستي و ظلم و بي عدالتي از صفات ناپسند است.
قرآن شريف اين هدايت را تکويني و نفس الهام کننده معرفي کرده است، گرچه انسان به الهام، وجدان اخلاقي و رذايل اخلاقي را مي شناسد و به هدايت تکويني اخلاق خوب و بد را از هم تميز ميدهد ولي اين بدان معنا نيست که مردم مي توانند تمام مسايل اخلاقي را نزد خود و بدون پيامبري که به او وحي شده باشد و تمام دستورات اخلاقي را بيان نموده باشد، بفهمند و همه خلقيات پسنديده و ناپسند را تشخيص دهند زيرا علم اخلاق به قدري پيچيده و مشکل است که هنوز با بررسي هاي دقيق علماي اخلاق و فلاسفه بزرگ در طول قرن هاي متمادي هنوز هم نتوانسته اند مسايل آن را به خوبي روشن نمايند و جواب مثبت به بعضي سؤالات مربوط به علم اخلاق بدهند. فقط اسلام است که با فرستادن پيامبران به لسان خود آنها از طرف خداوند، راه گشاي تمام مسايل اخلاقي مي باشد و تمام دستورات و تعاليمي که براي سعادت و خوشبختي و کمال بشر از لحظه ي تولد تا هنگام مرگ ضروري است، بيان فرموده است و هر کس به آنها عمل کند سعادت واقعي دو سراي پيدا خواهد کرد.
2- نفس اماره: قرآن کريم از حضرت يوسف بيان ميکند که : بارالها من نميتوانم نفس خود را از گرداب گناه حفظ کنم زيرا نفس اماره مرا به گناه دعوت ميکند مگر آنکه تو مرا رحم کني و از شر نفس اماره نگهم داري . و ما ابري نفسي ، ان النفس لأماره بالسوء الا مارحم ربي سوره يوسف آيه 53.
وقتي زليخا زن عزيز مصر، حضرت يوسف را در اتاق خلوت خود به معاشقه و نزديکي با خود دعوت کرد، حضرت يوسف نپذيرفت تا او را تهديد به زندان کرد. حضرت يوسف فرمود: زندان رفتن نزد من بهتر است تا کاري را که تو ميخواهي به جا آورم.
قال رب السجن احب الي مما تدعونني اليه. سوره يوسف 33.
حضرت يوسف در شدت گرداب گناه که غريزه جنسي و شيطان و نفس اماره او را به حکم طبيعت به طرف زليخا مي کشيدند، پناهنده به خدا شد و گفت: بارالها دستم را بگير و ياريم فرما زيرا نفس اماره مرا به گناه دعوت مي کند اگر لطف و عنايت خاص تو نباشد، ممکن است آلوده به گناه شوم در اين لحظه که آزمايش يوسف بود، از خدا خواست و خداوند هم لطفش را شامل حال حضرت يوسف نمود و دامن او را از گناه حفظ نمود. پس به نص قرآن کريم هر که با تقوي و پرهيزگار باشد و آن هنگام که نفس اماره و شيطان به سراغش بيايد، به ياد خدا بيافتد و واقعا پناهنده به خدا شود، قطعي است که خدا او را از آن مهلکه نجات مي دهد و او را از شر نفس اماره و شيطان حفظ مي کند.
ان الذين اتقوا اذا مستهم طائف من الشيطان تذکروا فاذاهم يبصرون. سوره ي اعراف آيه 20.
پس معلوم شد که هر نوع گناه و پليدي و رذالت اخلاقي که از طرف نفس اماره القا شد و يا شيطان وسوسه کرد و انسان خواست که آن را به جا بياورد، اگر به ياد خدا بيفتد و خدا را حاضر و ناظر بداند و به خدا پناه ببرد، قطعا خدا او را حفظ کرده و مرتکب آن گناه نخواهد شد. از اين جهت پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد:
بزرگترين دشمن شما همان نفس اماره و شيطان نفساني است که در سينه ي شما وسوسه ميکند.
و در روايت است از رسول گرامي (ص)
اعدا عدوک نفسک التي بين جنبيک.
و کسي که بي قيد و شرط پيروي نفس اماره و اميال و هواهاي نفساني خود را بکند، در واقع نفس اماره خود را معبود خود بداند، خداوند هم او را هيچگونه مددي نمي نمايد و به خودش وامي گذارد تا در چنگال نفس اماره نابود گردد و در گرداب گناه چشم و گوش بسته به هلاکت برسد. چنانچه در سوره جاثيه آيه 23 آمده است:
افرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره غشاوه .
3- نفس لوامه: خداوند متعال در قرآن کريم به نفس لوامه سوگند ياد کرده است و فرموده: قسم به روز قيامت و قسم به نفس لوامه.
چنانچه در سوره ي قيامت آمده است: لا اقسم بيوم القيمه و لا اقسم بنفس الوامه .
لطف خداوند چنين اقتضا دارد که هميشه سايه عنايتش بر سر بندگانش سايه افکند، پس از آنکه انسان فريب نفس اماره اش را خورد و مرتکب جرم و گناهي شد، فوري وجدانش بيدار مي گردد و نفس اماره را در محکمه وجدان خود محاکمه مي کند. اگر به واسطه تکرار گناه وجدان مانند قاضي معزول نگرديده باشد، مانند قاضي عادلي به انسان ميگويد: اي انسان چرا لغزش پيدا کردي و فريب شيطان و نفس اماره را خوردي و مرتکب گناه و معصيت شدي و مرتب او را سرزنش و ملامت مي کند و به او هشدار ميدهد تا آنکه بيدار شود و نزد خويش خجل و شرمنده گردد به واسطه ي آن گناه از خود متنفر شود که چرا من مرتکب چنين جرم و گناهي شدم. اگر واقعا پشيمان و نادم شد و حقيقتا به درگاه الهي توبه کرد و پوزش طلبيد خداوند توبه او را مي پذيرد و لطفش شامل حالش ميگردد و چنانچه به نص صريح قرآن کريم، خداوند ميفرمايد:
اي پيامبر گرامي اگر بندگان گنه کار مؤمن من نزد تو آيند و توبه واقعي کنند از طرف من به آنان درود و سلام بفرست و بگو اگر شيطان شما از روي جهالت و ناداني فريب داده نه اينکه گناه از روي بي اعتنايي به حکم الهي انجام داده باشيد در اينصورت خداوند از گناهان شما ميگذرد به شرط آنکه ترک گناهان خود نموده، توبه واقعي نماييد. انعام- 154.
پس نفس لوامه محکمه وجداني است که انسان را متوجه خطا و لغزش نموده تا با توبه حقيقي تدارک و دوري از گناه کند.
4- نفس مطمئنه: بالاترين مقام ارجمندي که خداوند به بندگان خالصش مرحمت ميفرمايد همان مقام نفس مطمئنه است. چنانکه در قرآن کريم ميفرمايد:
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربک راضيه مرضيه، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي.
اي کسانيکه به مقام شامخ نفس مطمئنه رسيديد به قرب پروردگارتان که نهايت اوج کمال انسانيت است برگرديد در حاليکه هم شما از پروردگارتان راضي و خشنود و هم پروردگارتان از شما راضي و خشنود است پس در زمره ي بندگان خالص من درآئيد و در بهشت جاويدان من داخل شويد . فجر-17.
البته انسان به اين مقام رفيع نمي رسد جز آنکه از بوته امتحان و آزمايشهاي الهي با مجاهدتهاي پيگير خود درآيد و هيچگاه پيروي هوي و هوس و نفس اماره خود را ننمايد بلکه هميشه به نص صريح قرآن کريم خدا را حاضر و ناظر و خودش را در محضر حق بداند. چنانچه در سوره فجر 14 آمده است: ان ربک لبالمرصاد و اگر شيطان خواست او را فريب بدهد، چون هميشه به ياد خدا بوده و خوف و خشيت الهي را در نظر داشته و جلوي هواي نفس را گرفته است، در اين هنگام بهشت برين جايگاه او مي باشد.
و اما من خاف مقام ربه و نهي النفس عن الهوي فان الجنه هي المأوي نازعات- 40
و اين حالت براي انسان ايجاد نميگردد مگر آنکه هميشه دل و جانش به ياد حق و زبانش به ذکر خدا باشد چنانچه در سوره ي رعد آيه 28 چنين آمده است: الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله الا بذکر الله تطمئن القلوب . آنها که بخدا ايمان آورده و دلهاشان بياد خدا آرام ميگيرد آگاه شويد که تنها ياد خدا آرام بخش دلها است.
منبع: مقاله شناخت فضائل و رذايل اخلاقي از ديد قرآن

 

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1395-12-07] [ 10:14:00 ق.ظ ]




 

شیخ رجبعلی خیاط برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر «‌اختصاص قلب به خدا»، «دعا برای تعجیل در فرج و کار برای حضرت» و «انس با قرآن و قرائت آیه ٨٠ سوره اسراء، شبی صد مرتبه تا چهل شب» تأکید می‌کرد.

به گزارش فارس، «رجبعلی نکوگویان» مشهور به «شیخ رجبعلی خیاط» در سال ١٢۶٢هجری در تهران متولد شد. پدر وی «مشهدی باقر» نام داشت و کارگر بود، اما خود وی به پیشه خیاطی روی آورد و به همین دلیل به رجبعلی خیاط مشهور شد.

از دوران کودکی شیخ رجبعلی خیاط، اطلاعات چندانی در دست نیست؛ به جز اینکه پدر وی در سن ١٢ سالگی فوت می‌کند و شیخ از داشتن خواهر و برادر تنی محروم بوده است.

خود جناب شیخ از قول مادرش چنین نقل می‌کند: موقعی که تو را در شکم داشتم، شبی پدرت غذایی را به خانه آورد و خواستم بخورم. دیدم که تو به جنب و جوش آمدی و با پا به شکمم می‌کوبی. احساس کردم که از این غذا نباید بخورم. دست نگه داشتم و از پدرت پرسیدم؟ پدرت گفت، حقیقت این است که این‌ غذاها را بدون اجازه از مغازه‌ای که در آن کار می‌کنم، آورده‌ام. من هم از آن غذا مصرف نکردم.

این مرد خدا در روز دهم شهریور ١٣۴٠هجری شمسی و در سن ٧٩ سالگی درگذشت. مزار وی در ابن‌بابویه شهرری، زیارتگاه دوست‌داران آن شیخ باکرامت است. شیخ هنگام وفات دارای سه دختر و پنج پسر بود.
شیخ تمام عمر خویش را در خانه‌ای ساده و خشتی که از پدر به ارث برده بود، زندگی کرد. این خانه در خیابان مولوی، کوچه سیاه‌ها (شهید منتظری فعلی) قرار داشت.

فرزند شیخ در مورد این خانه می‌گوید: هر وقت باران می‌آمد، باران از سقف منزل ما به کف اتاق می‌ریخت. روزی یکی از امرای ارتش با چند تن از شخصیت‌های کشوری به خانه ما آمده بودند. ما لگن و کاسه زیر چکه‌های باران گذاشته بودیم. او وضع زندگی ما را که دید، رفت دو قطعه زمین خرید و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: یکی را برای شما خریدم و دیگری را برای خودم. پدرم گفت: آنچه داریم برای ما کافیست.

یکی دیگر از فرزندان شیخ نیز می‌گوید: من وقتی وضع زندگی‌ام بهتر شد، به پدرم گفتم: آقاجان! من ۴ تومان دارم و این خانه را که خشتی است، ١۶ تومان می‌خرند، اجازه دهید در شهباز خانه‌ای نو بخریم. شیخ رجبعلی گفت: هر وقت خواستی، برو برای خود بخر، برای من همین جا خوب است.

نقل است جناب شیخ یکی از اتاق‌های منزلش را به یک راننده تاکسی به نام مشهدی یدالله، ماهیانه ٢٠ تومان اجاره داد. هنگامی که مشهدی یدالله صاحب دختر شد، مرحوم شیخ نامش را معصومه گذاشت. پس از گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد، یک ٢ تومانی در پر قنداقش گذاشت و رو به مستأجرش گفت: آقا یدالله! حالا خرجت زیاد شده است، از این ماه به جای ٢٠ تومان، ١٨ تومان بده.

لباس جناب شیخ بسیار ساده و تمیز بود. نوع لباسی که او می‌پوشید، نیمه روحانی بود. چیزی شبیه لباده روحانیون بر تن می‌کرد و عرقچین بر سر می‌گذاشت و عبا بر دوش می‌انداخت.

در مورد خوراک شیخ نقل است که بیش‌تر وقت‌ها از غذاهای ساده مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سرسفره، رو به قبله و به دو زانو می‌نشست. هنگام خوردن غذا حرف نمی‌زد و دیگران هم به احترام ایشان سکوت می‌کردند.

از غذای بازار پرهیز نداشت، با این حال از تأثیر خوراک در روح انسان غافل نبود و برخی دگرگونی‌های روحی را ناشی از غذا می‌دانست. یک بار که با قطار در راه مشهد می‌رفت، احساس کوری باطن کرد، متوسل شد، پس از مدتی به او فهماندند که این تاریکی در نتیجه استفاده از چای قطار است.

شیخ در همان منزل محقر خویش به خیاطی مشغول بود و همواره در گرفتن اجرت، جانب انصاف را رعایت می‌کرد و از دریافت اجرت بیشتر از مشتریان پرهیز داشت.

یکی از روحانیون نقل می کند که عبا، قبا و لباده‌ای را بردم و به جناب شیخ دادم تا بدوزد. گفتم چقدر بدهم؟ گفت: دو روز کار می‌برد، ۴٠ تومان. روزی که رفتم لباس‌ها را بگیرم، گفت: اجرتش ٢٠ تومان می‌شود. گفتم: فرموده بودید، ۴٠تومان؟ گفت: فکر می‌کردم دو روز کار می‌برد، ولی یک روز کار برد.

شیخ همواره به شاگردان و آشنایان خویش تذکر می‌داد که چیزی جزء فرج امام زمان (عج) از خداوند تقاضا نکنند. خود آن جناب نیز هیچ خواسته مهمی جز فرج حضرت ولی عصر (عج) در دل نداشت. حالت انتظار در وی تا حدی قوت داشت که هرگاه از فرج ولی عصر (عج) صحبت می‌کرد، به شدت منقلب می‌شد و می‌گریست.
جناب شیخ برای رسیدن به توفیق دیدار با امام زمان (عج) بر سه امر «‌اختصاص قلب به خدا»، «دعا برای تعجیل فرج و کار برای امام زمان(عج)» و «انس با قرآن و قرائت آیه ٨٠ سوره اسراء شبی ١٠٠ مرتبه تا چهل شب» تأکید می‌کرد.

جناب شیخ بر تلاوت قرآن، به ویژه تلاوت سوره صافات در صبح و تلاوت سوره حشر در شب تأکید می‌کرد.

رجبعلی خیاط برای تشرّف به محضر حضرت ولی عصر (عج) و قرائت آیه «ربّ ادخلنی مدخل صدق واخرجنی مخرج صدق واجعل لی من لدنک سلطانًا نصیراً» را تا ۴٠ شب، شبی ١٠٠ مرتبه توصیه می‌کرد.

فرزند شیخ در مورد آخرین لحظات عمر پربرکت پدرش می‌گوید:‌ «… وضو گرفت و وارد اتاق شد و رو به قبله نشست. به ناگاه از جا برخاست و با لبی خندان گفت: آقاجان! خوش آمدید! دست داد و دراز کشید و در حالی که خنده بر لب داشت، جان به جان آفرین تسلیم کرد

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:55:00 ق.ظ ]





ویژگی های اخلاقی
احسان به خلق
درسی از رفتار با مستأجر
پس از آنکه مستأجر جناب شیخ، صاحب فرزند شد، شیخ هدیه ای به منزلشان بردند و فرمودند:((خوب، از حالا شما تعدادتان بیشتر شد و خرجتان بالا می رود، از امروز اجاره تان را کمتر کنید تا به شما فشار نیاید و بعد مبلغی چشم گیر را از اجاره شان کم کردند!))
مقام حضرت شاه عبدالعظیم حسنی(رحمة الله علیه)
روزی جناب شیخ در حرم عبد العظیم حسنی در عالم مکاشفه از ایشان می پرسند:
((آقاجان، چطور شما به این مقام رسیدید؟)) حضرت عبدالعظیم فرمودند:
((از احسان به خلق، به زحمت روزی در آوردم و آنها را احسان کردم.))
درس عشق بیاموز
روزی جناب شیخ به یکی از شاگردان که عازم شمال کشور بود گفتند:«فلانی،کجا می روی ؟» عرض کرد: می روم در درس عرفان حضرت آیت الله کوهستانی شرکت کنم.جناب شیخ فرمودند((بیا با من برویم درس عشق بیاموز!))
بعد دست او را گرفتند و به منزل خانواده ای فقیر بردند و فرمودند:((به این خانواده احسان کن.))آن شخص می گوید:من نیز چنین کردم و خداوند هم برکات بسیاری به من عنایت فرمودند.

خریدن آبروی ثروتمند ورشکسته
شبی شیخ با دو فرزدشان ۲گونی برنج درجه یک، بر می دارند و به منزل ثروتمند ترین فرد محل می برند. فرزندشان که متوجه دلیل این کار نمی شوند، ناراحت می شوند که چرا خودمان برنج نیم دانه می خوریم و پدرم دو گونی برنج درجه یک به این مرد ثروتمند می دهد؟بعداً متوجه می شود که آن مرد ثروتمند، آن هفته ورشکسته شده بود و آخر هفته هم میهمانی داشت که اگر این برنج نمی رسید بی آبرو می شد!
حرکات و سکنات:
جناب شیخ بسیار کم حرف بودند و دائم در فکر و ذکر و توجه بودند.هر که به ایشان نگاه می کرد به یاد خدا می افتاد.پس از مدتها سکوت وقتی از ایشان می پرسیدند:کجا بودید؟می فرمودند:((عِندَمَلیکٍ مُقتَدِر))۱
۱:سوره قمر،آیه ۵۶((نزد پادشاهی توانا))
بسیار به سادات احترم می گذاشتند و بارها دیده می شد که دست سادات را می بوسند.همه را دوست داشتند و به همه احترام می گذاشتند.
انصاف در کار
شخصی می گوید:لباسی نزد شیخ بردم تا بدوزد.گفتم دستمزدتان چقدر می شود؟
فرمودند((دو روز کار می برد، ۴۰تومان)) پس فردا که برای حساب رفتم، فرمودند:((۲۰تومان می شود!فکر می کردم ۲روز کار ببرد، ولی یک روز کار برد!))
برای خدا کار کردن
جناب شیخ می فرمودند:کار برای خدا کنید.بنده اگر در کارم یک سوزن برای غیر رضای خدا بزنم به دستم فرو می رود!
تقیّد بر احکام و شرعیات:
جناب شیخ می فرمودند:((دین همان است که در منابر می گویند. فقط دو چیز کم دارد.یکی اخلاص و دیگری دوستی و محبت خداوند.مقّدس ها باید((مَنِ)) خود را با خدا عوض کنند وانانیّت نداشته باشند.))
برو خمست را حساب کن
یکی از شاگردان می گوید:
جناب شیخ کاملاً بر شریعت و احکام دین پایبند بودند.نه اینکه مثل برخی دراویش که از شریعت دورند.اوّلین حرف ایشان به بنده این بود که:((برو خمست را حساب کن.))
برای پول اندکی نمک!
یکی ازشاگردان نقل می کند:
روزی به همراه شیخ و جمعی دیگر به قصد دعا و مناجات به کوه بی بی شهر بانو رفتیم.کمی خیار هم خریده بودیم و از کنار بساط خیار فروش، اندکی هم نمک بر داشتیم.به آنجا رسیدیم،شیخ فرمودند:
«بلند شوید برویم پایین که ما را بر گردانند!می گویند:برگردید اوّل پول نمک را بدهید، بعد بیایید مناجات!»

اساتید و شاگردان
اساتید
تقریباً می توان گفت که ایشان از علوم اجتهاد حوزوی بی بهره بودند و مدارج علم رسمی را طی نکردند. اما مدتی در درسهای حضرت آیت الله شاه آبادی(ره)،شیخ محمد تقی بافقی(ره)،میرزا جمال اصفها نی(ره)،سیدعلی مفسر(ره) وسیدعلی غروی(ره)شرکت کرده اند. اسامی نام برده، ایشان را در مسیر عرفان راهنمایی کرده اند، اما به عنوان استاد مسیر نبوده اند.به فرمایش خود شیخ:((استاد ما خدابوده است و خودش ما را تربیت کرده است.)) حضرت آیت الله کوهساتنی(ره)نیز فرموده بودند:((شیخ را خداوند تربیت نمود، او استاد خاصی نداشت.))
شاگردان
از جمله شاگردانی که توسط جناب شیخ با معارف دین آشنا گشتند عبارتنداز:
شیخ عبدالکریم حامد-دکتر حمید فرزام-شیخ حیدر علی معجزه-دکتر گویا-دکتر ثباتی مرحوم صنوبری،دکتر حسن توکلی و…


فرمایشات، نظرات، نصایح
-باید کارها را برای محبت خدا انجام داد تا پیشرفت کرد، مقدمه ی این هم مخالفت با هوای نفس است، باید اوّل با نفس کشتی بگیری و او را زمین بزنی. قیمت شما همان است که می خواهید.اگر خدا را بخواهید قیمتتان خداست و اگر دنیا و خود خواهی را بخواهید همان مقدار .
پای بر سر خود نه، یار را در آغوش آر
تا به کعبه ی وصلش، دوری تو یک گام است

این جا تن ضعیف و دل خسته می خرند
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است

روزی شیخ به یکی از کشتی گیران پهلوان به نام اصغر آقا فرمودند:
((اگر خیلی پهلوانی با نفس خود کشتی بگیر!))
تا فضل و عقل بینی ، بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم، خود را مبین که رستی

-هر چه را بخواهید، دلتان آن را نشان می دهد.اگر خدا را بخواهید خدا را نمایش می دهد.
این را اولیاء خدا و اهل عرفان می فهمند و می بینندکه قلب چه چیز را نشان می دهد.
حال در این باره دو داستان را از جناب شیخ نقل می کنیم:
داستان اوّل: یکی از شاگردان نقل می کند: روزی از مطب خود خارج شدم و سوار یک اتوبوس شدم.جلوتر، ماشین نگه داشت و جمعیتی آمدندبالا. نگاه کردم ودیدم راننده زن است و همه ی مسافران هم زن شده اند و همه یک شکل و با یک جور لباس .کمی خودم را جمع کردم و نگران شدم. اندکی جلوتر اتوبوس ایستاد و یکی از خانمها پیاده شد و همه تبدیل به مرد شدند.به خدمت شیخ رفتم تا مسئله را بگویم .
تا مرا دیدند قبل از اینکه من چیزی بگویم فرمودند:
((دیدی همه ی مردها زن شده بودند؟چون همه به آن زن توجه کرده بودند و او را در دل جای داده بودند!))
داستان دوم:شیخ عبدالکریم حامد نقل می کنند:
روزی یک طناب، ذهنم را مشغول کرده بود و نمی دانستم آنرا کجا نصب کنم. حواسم را کامل جلب خود کرده بود .به خدمت جناب شیخ که رسیدم ، نگاهی به من کردند و فرمودند: ((در دلت طناب می بینم!این دیگر چیست؟دل جای خداست، مشغول این چیزها نشو .کارهایت را انجام بده، ولی در آنها فرو نرو.))
-به روضه اهمیت دهید.مدتی به روضه نرفتم، بعد در عالم مکاشفه یکی از ائمه به من فرمودند:
((آیا ما را دوست نداشتید که به مجلس روضه ی ما نیامدید؟))
-چشمتان که به نامحرم می افتد، اگر خوشتان نیاید که مریضید.ولی اگر خوشتان آمد، فوراً چشمتان را ببندیدو سرتان را پایین بیندازید و بگویید:خدایا، من تو را می خواهم نه اینها را.
((هر چه را که نپاید، دل بستگی را نشاید.))
-اهل بیت(علیم السلام)از همه دستگیری می کنند، ولی حکمت وجود آنها برای دستگیری مراتب توحید است که بسیار دشوارند و هیچ کس بدون آنها قادر به طی این مراحل نیست.
-به نماز اول وقت توجه کنید.دوستدار امام حسین (علیه السلام)و نوکر امام حسین(علیه السلام)نمازش تا آخر وقت نمی ماند.
-هر کاری را که می کنید برای خدا کنید.
-دست در کار داشته باشید و دل با یار.فرهاد هر کلنگی که می زد، می گفت: ((شیرین)).شما هم برای خدا زندگی کنید.
-اکثراً برای دنیا پیش ما می آیند. یک نفر نمی آید سراغ خدا را از ما بگیرد.یک نفر نمی آید بگوید :مرا با خدا آشتی بده!
-تقوا مراتب دارد که مرتبه ی اول آن انجام واجبات و ترک محرمات است.چطور می شود که وقتی می خواهید از روی گِل عبور کنید، لباستان را جمع و جور می کنید، در مقابل گناه هم باید با احتیاط لباس پاکی خود را جمع کنید و آلوده نشوید.این یعنی تقوا.
-هر نَفَسی که می کشید اگر به غیر یاد خدا بکشید ضرر است. روزی جوانی را در عالم برزخ دیدم که به من گفت:((وقتی اینجا آمدید می فهمید که هر نَفَسی که به غیر یاد خدا کشیدیدضرر کردید!))
در همه عمر جز حکایت دوست هر چه گفتیم از آن پشیمانم

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:53:00 ق.ظ ]




کراماتی از شیخ باطن/ رجبعلی خیاط

 

۱۵تومان هم می شه!
حضرت آیت الله فاطمی نیا در توضیح غنیمت شمردن فرصتهای الهی،کرامت زیر از جناب شیخ نقل کرده اند:
((در یک جلسه دعا، قبل از شروع جلسه، جوانی به شیخ مراجعه می کند و می گوید: جناب شیخ، یک مقدار پارچه دارم که می خواهم برایم کت و شلوار بدوزید، قیمتش چقدر می شود؟ شیخ با انصاف بسیار و با تخفیف در نظر گرفته، مثلاً فرمودند: « می شود ۲۵ تومان».جوان گفت:پول زیادی ندارم،۱۵ تومان نمی شود؟ از آنجایی که برای شیخ نه تنها سودی نبود بلکه ضرر هم بود، شیخ فرمودند:«نه نمی شود، صرف نمی کند.» جلسه دعا شروع می شود و در بین دعا ناگهان شیخ، مانند کسی که عقرب او را گزیده باشد فریاد می زند:((آقا میشه،۱۵تومان هم می شود!)) معلوم شد که در بین دعا گویا ارزش این فرصت از دست رفته که کمکی به جوان بود را به ایشان نشان داده بودند و یا ایشان را عتاب کرده بودند.

آنقدر برزخش تاریک است که آرزوی رسیدن قیامت می کند!
حضرت آیت الله فاطمی نیا می فرمایند:
روزی درویشی صاحب کرامت، نزد شیخ می آید و از ایشان می خواهد که او را به شاگردی بپذیرد.شیخ می فرمایند:((تو به دنبال کرامتی نه خدا، من تو را نمی پذیرم.))
درویش می گوید: من فلان کرامت را دارم و به شیخ نشان می دهد .شیخ می فرمایند((از ما دلبری نکرد و حرف همان بود که زدیم، مسیر شما غیر از اهل بیت است.)) آن درویش ناراحت شده و می رود و مدتی بعد هم می میرد(به مرگ طبیعی، نه به دلیل سرباز زنی از محضر شیخ). روزی شیخ با جمعی از شاگردان بر سر مزار او می روند.شیخ توجهی به قبرش می کند و می فرماید:((بیچاره آخر هم کارش را اصلاح نکرد.آنقدر برزخش تاریک است که فقط آرزو دارد قیامت برسد و تکلیفش روشن شود!))


ما هم که تو را نزدیم!
جناب شیخ می فرمایند:
«روزی در فکرم اندیشه ی مکروهی را عبور دادم، ولی آنرا انجام ندادم.از خیابان که عبور می کردم، چند شتر را عبور می دادند که ناگهان یکی از آنها به سمت من لگدی پرتاب کرد که اگر به من می خورد حتماً آسیب می دیدم.
از خودم ناراحت شدم که مگر من چه کرده بودم که این اتفاق افتاد.توسل کردم و بعد در عالم شهود و مکاشفه به گفتند:این به خاطر آن فکر مکروهی بود که از سر گذراندی!
گفتم:من که انجام ندادم .گفتند:ضربه ی شتر هم که به تو نخورد!ما هم که تو را نزدیم!»
(نکته اینکه:برای مقام شیخ، فکر مکروه هم اشتباهی بزرگ است، ولی برای عموم مردم مکروه، گناه نیست.)

ارجاع به میرزای قاضی(ره)

جناب شیخ می فرمایند:
«زمانی خداوند از لطفش قدرتی به من داده بود که اگر به گیاهی نگاه می کردم خواص آنرا می فهمیدم .مدتی این قدرت از من دفع شد.نگران شدم که مگر من چه کرده ام که از من گرفتند؟ هر چه متوسل شدم فایده نداشت.به ناچار به عتبات عالیات و نجف اشرف مشرف شدم.در عالم شهود به حضرت علی(علیه السلام)عرض کردم:آقا اشتباه من چه بود؟آقا فرمودند: ((به میرزای قاضی در فلان نشانی مراجعه کنید ، او از جانب من گره شما را می گشاید!))
من هم به این نشانی رفتم و این عارف کامل را ملاقات کردم و مشکل رفع گردید.» این دو بزرگوار مدتی هم به صحبت باهم نشستند.
نکته اینکه جناب شیخ برای کرامت از دست رفته ناراحت نبودند، بلکه از این ناراحت بودند که چه خطایی باعث رفع این کرامت شده است!



پیش بینی انقلاب اسلامی
در زمان قیام آیت الله کاشانی و دکتر مصدق، جناب شیخ فرموده بودند:
((این سیّد(آیت الله کاشانی) موفق به قیام نمی شود، ولی بعد از ایشان سیّدی دیگر
می آیند که موفق می شوند و انقلاب کرده و حکومت تشکیل می دهد!))

نصف نان اضافه
روزی جناب شیخ، جایی میهمان بودند که ضعفی به ایشان دست داد و از صاحب خانه مقداری نان خواست.صاحب خانه مقداری نان آورد و شیخ همه را میل کردند.بعد متوجه می شوند که حجابی برای قلبشان ایجاد شده که وقتی به اهل بیت(علیهم السلام)سلام می دهند، فقط صدایشان را می شنود و خودشان را نمی ببینند .
متوسل می شوند که دلیلش چه بود؟ در عالم شهود به ایشان گفتند:«برای آن نصف نان اضافه ای که خورده بودی .با نصف آن مقدار، ضعف از تو بر طرف شده بود، ولی تو آن نصف دیگر را هم خوردی!»
(نکته اینکه در مقامی که جناب شیخ قرار دارند، چنین کاری در نزد خداوند پسندیده نیست و او می بایست به قدر ضرورت ارتزاق می نمود.)
سوالات فیزیک
روزی دو تن از اسا تید فیزیک دانشگاه تهران به خدمت شیخ شرفیاب می شوند و شیخ برایشان از معرفت خداوند می گوید و آنها هم بیشتر علا قه مند می شوند.یکی از آنها برای اطمینان، از جناب شیخ چند سوال و مسأله سخت فیزیک می پرسد و می گوید:شما به اینها هم می توانید پا سخ دهید؟
شیخ می فرما یند:اجازه دهید بپرسم.بعد توجهی کردند و پاسخ را کاملتر از آنچه که او می دانست گفتند!
حالات شیخ در ۶۰سالگی
شا گرد ایشان، شیخ عبدالکریم حامد می گوید:

جناب خیاط در۶۰ سالگی به مقامی رسیده بودند که اگر به هر چیزی توجه می کردند متوجه می شدند!

ناراحت نباشید، مویش سفید است
یکی از شاگردان شیخ دچار بیماری قلبی شده بود و نگران بود. روزی شیخ فرمودند:
((به ایشان بگویید ناراحت نباشد، می بینم که موی سر و صورتش را که سفید شده، به
۷۰-۸۰ سالگی می رسد.))و چنین هم شد.


پاداش چشم پاک
یکی از شاگردان نقل می کنند:
روزی به خدمت شیخ می رفتم.در راه یک خانم خوش قد و بالا و زیبا رو را دیدم و فوراً نگاهم را بر گرداندم و استغفار کردم. نزد شیخ رسیدم و همین که شیخ مرا دیدند فرمودند:
((همین که شما چشمتان را از آن خانم بر گرداندید، خداوند برایتان یک قصر زیبا با یک حور، به زیبایی آن خانم ایجاد نمود، فقط مواظب باش خرابش نکنی!))

برو بگو درست شد
یکی از شاگردان می گوید:
در سفری به مشهد مقدس، روزی با جناب شیخ در صحن مطهر،کنار پنجره فولاد نشسته بودیم که دیدیم جوانی فریاد می زند و با گریه و زاری حضرت را به جان مادرش (سلام الله علیها) قسم می دهد.
شیخ به من فرمودند:((برو بگو درست شد، برو!))من هم رفتم و گفتم و جوان تشکر کرد و رفت. بعد از جناب شیخ پرسیدم :ماجرا چه بود؟ فرمودند:«دختری را می خواست که به او نمی دادند، حضرت اباالحسن، علیّ بن موسی الرّضا(علیه السلام) فرمودند:((به او بگویید درست شده است، برود))، ما هم گفتیم!»




باطن بی عفتی
یکی از شاگردان نقل می کند:
روزی با جناب شیخ از درب منزلشان خارج شدیم و من متوجه شدم که یک زن بی حجاب و بد لباس در مقابلمان است.سرم را پایین انداختم .شیخ فرمودند:«نگاهش کن!» من گفتم :
آقاجان، او بی حجاب است.فرمودند:«گفتم نگاهش کن!» سرم را بالا آوردم و دیدم که آن زن در جریانی از مواد مذاب گرفتار است و بدنش پر از چرک و خون است و از موهای او چرک، قطره قطره به آن مواد مذاب می ریخت. هر قطره که می افتاد انگار بنزین آتش می گیرد و منفجر می شود و او سوخت.همین طور که می دیدم شیخ فرمودند:«بس است، سرت را پایین بینداز.»
متوجه شدم که شیخ با تصرف در چشمانم، دیده های برزخی من را گشوده بودند تا باطن عمل آن زن را به من بفهماند.

سزای کتک زدن بچه
یکی از شاگردان نقل می کند:
روزی همسرم تب شدیدی کرد و مجبور شدم او را به بیمارستان ببرم و آن موقع هزینه زیادی صرف کردم.باز هم خوب نشد و دوباره به بیمارستان دیگری رفتیم و باز هم خوب نشد.نگران بودم .روزی که همسرم هم در ماشین بود، جناب شیخ را سوار ماشین خودم کردم وگفتم:آقا جان، ایشان همسرم هستند که گفتم تب دارند. شیخ نگاهی کردند و به او فرمودند:«خانم، بچه را که اینطور نمی زنند، استغفار کن.از دل بچه در بیاور و دلش را به دست بیاور، خوب می شوی.)) همین کار را کردیم و خوب شد.
همسرم کودک را به خاطر ادرار کردن در منزل آنچنان کتک زده بود که نزدیک بود نفس بچه بند بیایید.
باطن ناسزا
جناب شیخ می فرمودند:
«هر کس به نفسی بی حرمتی کند، بر نفس خود اثر می گذارد، روزی از معبری می گذشتم که شخصی ، شخص دیگری را ((خر)) خطاب کرد، فوراً دیدم خود او به شکل خر در آمده است.
یک بار دیگر هم دیدم فردی، درشکه ای را می راند که نزدیک بود با عابری بر خود کند.
کالسکه ران، با عصابانیت به عابر گفت ((یابو)) جلو تو ببین.فوراً دیدم که افسار دوتا شد و خود او هم تبدیل به اسب شده و اسبهای دیگر را می راند!»

سزای کشتن گوساله در برابر مادرش
روزی یک قصاب به شیخ مراجعه کرد و گفت:آقاجان، فرزندم در بستر مرگ افتاده و خوب نمی شود.کاری بکنید!شیخ توجهی کردند و سپس فرمودند:((تو فلان روز یک گوساله را در مقابل چشمان مادرش سر بریدی، آن گاو، تو را نفرین کرده و می گوید فرزندم را کشت، باید فرزندش بمیرد!))

رحمت علی ّبن موسی الرّضا(علیه السلام)
روزی شیخ با شاگردانشان در مشهد مقدس بودند .وقت غذا، شیخ رو به دوستان و شاگردان فرمودند:
((بخورید که بر سر سفره رحمت امام رضا(علیه السلام)میهمانید.))
بعد در عالم مکاشفه حضرت رضا(علیه السلام)به شیخ فرمودند:
((شیخ، چه گفتی؟ شما هر کجا باشید بر سر سفره رحمت من میهمانید !))

آموختن راه فنا
جناب شیخ می فرمایند:
((شبی دو فرشته راه رسیدن به فنای در خداوند را به من اینگونه آموختند: از پیش خود هیچ مگو و غیر از خدا هیچ مخواه!))



دادن اجازه تشرف
شخصی برای تشرف یافتن خدمت حضرت صاحب(عج الله تعالی فرجه)نزد شیخ آمد و دستوری برای ملاقات حضرت خواست.جناب شیخ نیز دستوری را دادند و فرمودند که ۴۰ روز انجام دهد و روز چهلم تشرّف حاصل می گردد.چهل روز گذشت و آن شخص دوباره نزد شیخ آمد و گفت :آقاجان، من دستور را اجرا کردم، ولی تشرف حاصل نشد.شیخ فرمودند:
((چرا،حاصل شد.شما قدر نداستید!))آن شخص گفت:چطور مگر؟شیخ فرمودند:((یادتان هست که در روز آخر، سیّد جلیل القدری آمد و به شما گفت:
((انگشتری در دست چپ کردن کراهت دارد.)) و شما توجهی نکردید و گفتید:«کُلُ مَکرُوهٌ جائِز»؟))آن شخص گفت:بله آقا، درست است.
شیخ فرمودند:((ایشان حضرت صاحب(عج الله تعالی فرجه)بودند و پس از قدرنشناسی شما رفتند!))

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:47:00 ق.ظ ]




همیشه میگفت از قافله جا مانده ام....

همیشه می‌گفت ‌” از قافله شهدا جامانده‌ام”
فرزند شهید مدافع حرم، مرتضی ترابی کمال با بیان “وجود پدرم سرشار از عشق به شهادت و ارادت به حضرت زینب(س) بود” گفت: مهم‌ترین دغدغه ایشان کمک به دیگران و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بود.

95/03/24

از ابتدای خلقت تا کنون مهری وجود دارد که در بین آدمیان جنسش، فهمش و وسعتش با همه محبت‌های عالم فرق داشته و اصلاً دنیایی است رنگارنگ که تا خداوند مصلحت نداند به کسی توفیق تجربه کردنش را عنایت نمی‌کند. قصه محبت دخترها به پدرهایشان ماجرایی است که برای دخترها از همان بدو تولد شروع شده و خاطرات روح‌بخشش تا زمان مرگشان ادامه دارد، اتفاقی که چند مدتی است نوع تجربه کردنش برای برخی از دختران سرزمین ما تفاوت کرده و حالا با شهادت پدر مدافع حرمشان، رنگ دلتنگی به خود گرفته است، دخترانی مانند فاطمه ترابی کمال فرزند شهید مرتضی ترابی کمال که چندی است در نبود پدر شهیدش رخت نوعروسی به تن کرده و پای سفره عقد نشست. این گفت‌وگو روایت پدر شهید مدافع حرمی است از نگاه دختر همیشه منتظرش.

در جامعه ما دخترها به بابایی‌بودن شهره هستند، این وضعیت در رابطه شما و پدرتان هم وجود داشت؟

بله، خوب، من فرزند آخر خانواده هستم به همین دلیل رابطه بسیار خوبی هم با پدرم داشتم ایشان هم به من لطف داشتند و چون هم‌نام حضرت زهرا(س) بودم بیش از بقیه به من احترام می‌گزاردند، محبت بین ما دوطرفه بود و برای هم احترام خاصی قائل بودیم. ایشان خصلت‌های خوب بسیاری داشتند؛ به خواندن نماز در اول وقت توجه داشتند، به فقرا و نیازمندان هم در حد توان کمک می‌کرد، ولایت‌پذیر و مطیع سرسخت ولایت بود، از طرفی پدرم اهل خدمت کردن به دیگران بود و علی‌وار زندگی می‌کرد، کم‌خوراک بود و اصلاً به مادیات دنیا اهمیت نمی‌داد، همیشه از مشکلات ما سؤال می‌کرد و احترام گزاردن به دیگران هم جزو اولویت‌های ایشان بود.

رفتار شهید ترابی در منزل چگونه بود؟ آیا با شما درباره شهادتشان حرفی زده بودند؟

برای فرزندان دخترشان احترام خاصی قائل بودند، در کارهای خانه هم به ما کمک می‌کردند یعنی ما از همان کودکی تا زمان شهادتشان شاهد محبت‌ها و خدمات ایشان به خانواده بودیم، پدرم همسر و فرزندانشان را خیلی دوست داشتند و اگر برای کسی مشکلی پیش می‌آمد سریع آن را حل می‌کردند.

از زمانی که خودم را شناختم پدر همیشه از عشق به شهادت صحبت می‌کرد. ایشان از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بود و سی سال هم در سپاه خدمت کردند به همین دلیل همیشه می‌گفت که” از قافله شهدا جا مانده‌ام. چه دسته‌گل‌هایی را از دست داده‌ایم". و ما همیشه می‌گفتیم “پدر، جنگ دیگر تمام شده” ولی ایشان در عشقی که به شهادت داشت مصمم بود.

با این ویژگی‌هایی که درباره پدرتان گفتید ایشان فرد دغدغه‌مندی بودند، درباره فعالیت‌های ایشان بگویید.

بله، واقعاً در طول این سالها مهم‌ترین دغدغه ایشان کمک به دیگران بود،کوچکترین کارش این بود که در کوچه و خیابان اگر میخی روی زمین می‌دید آن را برداشته کنار می‌گذاشت، می‌گفت خدای نکرده در پای کسی می‌رود یا اینکه ماشین کسی پنجر می‌شود، در فضای کاری هم همین‌گونه بود، بعد از بازنشستگی فرماندهی گردان بیت المقدس شهرستان بهار را پذیرفتند، کلاس‌های آموزشی را برگزار می‌کردند، البته اهل پیاده‌روی و شنا هم بودند.

چه شد که تصمیم گرفتند عازم سوریه شوند؟

از وقتی فهمید که از ایران هم برای حضور مستشاری در جبهه سوریه نیرو اعزام می‌شود دیگر دل توی دلش نبود و علی‌رغم همه علاقه‌ای که به ما داشت اما عشق به شهادت و جهاد یک لحظه از سرش بیرون نمی‌رفت، ارادت خاصی هم به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) داشت و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بودند، این بود که شب و روز نداشت و از خدا می‌خواست هرچه زودتر راهی جبهه مقاومت شود.

با این اوصاف شما از رفتن پدر مطلع بوده و خودتان را آماده هر اتفاقی کرده بودید؟

نه اصلاً، از مدت‌ها پیش اسمش را برای اعزام نوشته بود اما به ما چیزی نگفته بود، هربار که تلویزیون از درگیری‌های سوریه گزارشی پخش می‌کرد می‌گفت “کاش من هم آنجا بودم، ان‌شاءالله خدا قسمت و روزی من هم بکند” ما هم ابتدا ساده از کنارش می‌گذشتیم ولی به‌مرور زمان جدیت این قضیه را فهمیدیم و از آنجا که پدرم فردی بسیار شجاع و نترس بود می‌دانستیم که حتماً خواسته خودش را عملی می‌کند.

درباره آخرین لحظات حضورشان در خانواده و تماس‌هایشان بگویید؟

پدرم برای رفتن به سوریه آن‌قدر ذوق و شوق داشت که وقتی به او گفتند “احتمال دارد که اعزام شوی” از دو ماه قبل ساکش را بسته بود و برای رفتن لحظه شماری می‌کرد تا اینکه عصر روز 28 آذرماه سال 94 به او اعلام شد که “فردا اعزام می‌شوی"، چشمانش چنان برقی زد که انگار دنیا را به او داده بودند، شب آخر با هم عکس گرفتیم اما پدرم چون ما را دوست داشت زیاد کنار ما نماند که مبادا وابستگی‌اش مانع رفتن بشود، ساعت پنج صبح روز 29 آذر ماه 94 ایشان از خانه خارج شد و دیگر هم بازنگشت. در سوریه هم فرمانده تیپ فاطمیون بودند و با وجود حجم کارهایشان به ما زنگ می‌زدند و احوالمان را جویا می‎شدند یعنی روزی نبود که ایشان به ما زنگ نزنند، حتی در هنگام نبرد هم با ما تماس می‎گرفت و طلب حلالیت می‎کرد.

چگونه از شهادت ایشان مطلع شدید؟

دو روز بود که پدرم تماس نگرفته بودند، البته خودش گفته بود که نبرد سختی در پیش است و ممکن است دو سه روزی تماس نگیرد؛ روز پنجشنبه پانزدهم بهمن از گلزار شهدای همدان به خانه خواهرم رفته بودیم که گوشی من زنگ خورد، دخترعمویم و بعد هم همسایه‌هایمان بودند که می‌گفتند “چرا در خانه نیستید؟” و آنها از شهادت پدرم باخبر بودند اما نمی‌توانستند به ما چیزی بگویند تا اینکه دخترعمویم این خبر را به دامادمان داد و ما دیگر دنیا روی سرمان ویران شد.

روزهای بعد از شهادت پدرتان را چگونه سپری می‌کنید؟

بسیار سخت و دردناک، دیگر دنیا برای ما رنگ و بوی سابق را ندارد و به‌نوعی لذت‌های دنیا برای ما بی‌معنا شده و تنها چیزی که این روزها ما را تسلی می‌دهد این است که پدرم برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) به شهادت رسیده است.

شهادت ایشان در خانواده، فامیل و دوستانشان چه تأثیری داشته است؟

شهادت پدرم شوک بزرگی برای خانواده بود به‌گونه‌ای که علی‌رغم گذشت 5 ماه از شهادت ایشان باز هم باورمان نشده است، در بین اعضای فامیل و دوستان هم این فضا حاکم است و شهادتشان خیلی‌ها را متحول کرد و باعث شد رفتارشان را اصلاح کنند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 08:42:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم