نرجس
 
   



زنده ماندن روح توحید و پرستش گری عاشورا در مکتب نیایش امام سجاد ع

فرهنگ از جمله مقولاتی است که شکل گیری آن به شدت تحت تأثیر شرایط تاریخی است و در بررسی ویژگیهای مختلف عناصر تشکیل دهنده ی آن به این موضوع دقت می شود

فرهنگ از جمله مقولاتی است که شکل گیری آن به شدت تحت تأثیر شرایط تاریخی است ودر بررسی ویژگیهای مختلف عناصر تشکیل دهنده ی آن به این موضوع دقت می شود. در این میان دین اگرچه به عنوان مفهومی ورای فرهنگ مطرح می شود ولی غالبا” درمواجهه با آن به شیوه هایی مشابه درمطالعه فرهنگ عمل می شود، ازاینروکاستی های این روشها در تحلیل های نهایی که درحوزه دین صورت می گیرد تأثیر قابل توجهی دارد . البته این رویه فقط به مطالعات علمی محدود نمی شود بلکه در سطح عام نیز چنین نوع نگرشی کمابیش به چشم می خورد. نگاهی که براساس آن بلندترین مضامین ومعارف به سطحی ترین دریافت های تک بعدی تقلیل می یابند و بهترین شاهد این مدعا وضعیت امروز جامعه ماست که در آن فقط از دین می گوییم و می شنویم ولی در عمل سبک زندگی خود را داریم بدون اینکه از کارکردهای مؤثرتردین و از شخصیتهای دینی امان به عنوان الگوهای زندگی در جامعه بهره مند باشیم .

امام سجاد (ع) چهارمین امام شیعیان نیز از جمله ی این الگوهاست ؛ که ابعاد وجودی وشخصیتی ایشان به عنوان امام و الگو در بین بسیاری از ما کاملا” ناشناخته است . از بارزترین ویژگیهای آن بزرگوار بهره مندی متعالی از فضیلت نیایش وپرستش گری بوده است، به طوری که به ایشان لقب -زین العابدین- یعنی زینت عبادت کنندگان داده اند .لقبی که امروزه نیز بدون اینکه به عمق معنایش توجه کافی شده باشد غالبا” به عنوان یک واژه قابل احترام درادبیات مذهبی ما مدام تکرار و تقدیس می شود . بی توجه به این حقیقت که در واقع پررنگ تر بودن روح پرستش گری و نیایش در امام سجاد (ع) نسبت به سایر ویژگیها به فراخور رسالتی است که در راه تداوم مکتب عاشورا بردوش ایشان نهاده شده است .امام سجاد وارث مکتبی است که پدر بزرگوار ایشان حقیقت آن را با شعار برپایی وزنده نگاهداشتن نماز به مظلومانه ترین ودر عین حال تأثیر گذارترین شکل ممکن به گوش جهانیان درتمامی اعصار وقرون رسانیده است . آنچنانکه که در زیارت وارث می خوانیم «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ» .

امام سجاد (ع ) زمانی امامت امت را به دست می گیرد که خون اباعبدالله (ع ) و شهدای دشت کربلا نهال نوپای توحید و بندگی را آبیاری نموده است . اکنون رسالت امام سجاد(ع) حفظ این نهال از دست تطاول تندبادهای جهل و انحراف است .چراکه در این شرایط ترس ووحشت و خفقان برجامعه مستولی شده است .اراده ها برای مقابله با ظلم سست وشهامت ها برای حق طلبی به شک بدل شده است .

در واقع دراین مقطع از تاریخ شیعه نومیدی از پیروزی حرکت مسلحانه نتیجه رعب و وحشت شدیدی بوده است که امویان ایجاد کرده بودند به طوری که امام سجاد (ع) در این ارتباط می فرماید : ((در تمامی مکه و مدینه بیست نفر نیستند که مارا دوست بدارند )) در این فضا و شرایط امام سجاد (ع) زبان دعا و نیایش را برای جهاد و تداوم مبارزه با اسلام دروغین برمی گزیند . نیایش حبل متینی است که میتوان بر آن تمسک جست و نجات یافت و به عنوان وسیله ای آگاهی دهنده و آرمان بخش درراه جهاد و محو ظلم و خفقان از آن بهره جست.(( از اینروست که نیایش، در تاریخ شیعه می تواند به عنوان مکتب امام سجاد(ع) نامگذاری شود)).

(( نیایش برخلاف تخدیر که به ضعف و مرگ منتهی می شود، نیروزا، نشاط انگیز و عامل شکفتگی احساس ها، عاطفه ها و استعدادهای مرموز درون روح آدمی است )) به قول . (آلکسیس کارل): “هیچ دری را نیایش نمی زند، مگر اینکه به رویش گشوده می شود.و هیچ ملتی در تاریخ و هیچ تمدنی درگذشته به زوال قطعی فرو نرفت، مگر آنکه پیش از آن سنت نیایش در میان آن قوم ضعیف شده بود)) .

در واقع احساس نیایش ودعا به درگاه الهی زمانی از میان من های وجود انسان سر بر می آورد که او به غایت از تمامی اسباب و علل مادی وهمچنین تواناییهای خویش نا امید می گردد وبناچاردر سرگشتگی و حیرانی فرو میرود، از اینرو درجستجوی نیرویی نجات بخش برمی آید که اورا از درد ها و رنجها وناکامی ها یش رهایی بخشد . این امید به وجود و هستی قدسی باریتعالی، سستی ها و ناتوانی ها وهرگونه احساس ضعف را از انسان دور می سازد و عزم اورا برای مواجهه با هر گونه ناملایمات پیش رو مستحکم می سازد .البته این حقیقت را نیز نباید از ذهن دورنگاهداشت که گاهی انسان نه از روی فقر و احتیاج بلکه به جهت جذبه عشق الهی است که به نجوای با معبود مشتاق می گردد؛ اشتیاقی که هردم وجود انسان را از عطش لبریزتر می سازد و از یاد هر آنچه غیر از اوست فارق می سازد .

امام بی شک ازاین اعجاز که در جوهر نیایش ودعا نهفته آگاهی داشته است واز آن به بهترین شیوه برای بیداری امت اسلام از ظلمات شک و دودلی بهره جسته است . انتخاب زبان دعا از سوی امام در حالی که هیچ قدرت مادی دردست نداشته است ، تنها وسیله ممکن بوده است که میتوانسته تا حدی جامعه رو به انحطاط مسلمانان را که از سنت نبوی و اسلام راستین فاصله بسیار گرفته بودند را آگاه ومتذکر سازد و بسیاری از ارزش های فراموش شده را دوباره احیا سازد . وبا یاد آوری عظمت پروردگار از ترس و اختناق ناشی از جنایات و فجایعی که دستگاه امویان درعاشورا و پس از آن مرتکب شده بود ند به نحوی بکاهد. امام سجاد (ع) جهد بسیار نموده است تا والاترین صفات بندگی را با زیباترین مضامین و واژگان در نیایش های خود به مردم بنمایاند. تا مردم مهجور ،غفلت زده و دچار روزمرگی شده را به قدر لحظه ای در قالب سخن گفتن با آفریدگار به هویت فراموش شده اشان پیوند دهد و با تاباندن انوار ذکر و پراکندن عطرنیایش در فضای زندگی شیعیان ،جوانه های امید ،عشق و اشراق را هر زمان مهیای رویش دردلهای سرد وزنگار گرفته سازد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1397-07-15] [ 10:39:00 ق.ظ ]




حقوق مادران و همسران از نگاه امام سجاد ع

امام سجاد ع , در رساله حقوق خود, حق مادر را مقدم بر حق پدر دانسته است

شاید به خاطر زحمات طاقت‌فرسای مادر در پرورش دوران جنینی و شیردهی اولاد که منحصر به مادر است و در این فراز رساله حقوق، امام سجاد(ع) اولا با کلام خود دلایل توجیهی اهمیت حقوق مادر را ذکر می‌کنند، ثانیا سپاسگزاری و قدرشناسی از حق مادر را دستور می‌فرمایند؛ اما امام چه دلایلی را برای توجیه اهمیت حق مادر می‌فرمایند؟ حق مادر این است که بدانی:

 

۱ ـ تو را حمل کرده در حالی که هیچ کس دیگری را حمل نمی‌کند.

 

۲ ـ از میوه قلبش تو را اطعام کرده که هیچ کس چنین لطفی نمی‌کند.

 

۳ ـ تو را با تمام اعضا و اندامش حفاظت و نگهبانی کرده است.

 

۴ ـ‌ باکی نداشته که تو سیر باشی ولی خود گرسنه بماند.

 

۵ ـ او تشنه باشد تو سیراب باشی.

 

۶ ـ خود برهنه باشد تو پوشانده شوی.

 

۷ ـ او در گرمای آفتاب باشد ولی برای تو سایه‌ای از محبت فراهم کند.

 

۸ ـ به خاطر تو بیداری کشیده است.

 

۹ ـ تو را از سرما و گرما نگه داشته است.

 

پس بدان که نمی‌توانی شکر او را بجاآوری مگر این که خداوند مساعدت و کمک کند.

 

امام(ع) با این توجیهات لطیف می‌فرمایند که حق مادر را نمی‌توان ادا کرد مگر به لطف الهی.

 

در آیات شریفه قرآن نیز گاه به مادر به تنهایی (با الفاظ ام یا والده) و گاه به والدین اشارت رفته است.

 

در این آیات به شیردهی اطفال توسط زنان تا حدودی که به مشقت نیفتند دستور فرموده است (آیه ۲۳۳ بقره) و گاه به بارداری توأم با سختی و زایمان توام با آن مشقت تصریح فرموده‌اند (آیه ۱۵ احقاف) و گاه به وحی به زنان صالحه (آیه ۳۸ طه) توجه شده است.

 

و گاه به والدین و رابطه مؤمنین با والدین برای اساس قاعده احسان (آیه ۲۱۵ بقره و آیه ۱۴ لقمان) امر فرموده است، همچنین دعا برای والدین دستور داده شده است.

 

البته معلوم است که اطاعت والدین تا جایی است که به کفر یا شرک یا ارتکاب معصیت فرمان ندهند. کسانی که والدین خود را از دست داده‌اند نباید دلخور باشند که آنها نیز نزد پروردگار حیات دارند و برای آنها استغفار کنند، رد دین نمایند یا خیرات کنند. بدیهی است که فرزندان نیز در برابر والدین حقوقی دارند.

 

نکته اینجاست که والدین بر حسب غریزه و فطرت متوجه اولاد و نگهداری و رشد او هستند ولی توجه به والدین دچار سستی و نقصان است. در آیات شریفه به حق انفاق والدین، ارث بردن والدین در قید حیات از اولاد خود امر فرموده‌اند که تفصیل احکام آن در فقه و احکام فقهی آمده است و در قوانین نیز وجود دارد. مراد این است که در روزگار پیری و ناتوانی، پدر و مادری که نیازمند مراقبت، نگهداری و هزینه‌های ضروری هستند محتاج نباشند و عزت و حرمتشان شکسته نشود.

 

در قانون مدنی نیز درباره هزینه نزدیکان همین اصول حفظ شده است و لذا بر فرزند مستطیع، انفاق والدین نیازمند و ناتوان فرض است و نباید ترک شود ولی آنچه ضابطه است فراتر از احکام قانونی است و آن نیکی به والدین است.

 

حقوق همسران

 

در رساله حقوق امام سجاد(ع) روی حقوق زنان که بر ذمه و عهده شوهر است تاکید شده است. امام(ع) ابتدا به چند دلیل بر رعایت حقوق همسران تاکید می‌فرمایند. اولا بدانید:

 

۱ ـ خداوند در زنان برای شما آرامش و موأنست (همنشینی توام با انس و علاقه) قرار داده است.

 

۲ ـ زنان نعمتی از خداوند متعال برای شما هستند.

 

در چند سطر دیگر دلیل دیگری را بر این می‌افزایند:

 

۳ ـ زیرا که زنان در عقد و قید و بند زندگی خانوادگی هستند.

 

۴ ـ حقوق مردان بر زنان واجب‌تر است، امام (ع) به دنبال این عبارات حقوق زنان را می‌فرمایند:

 

۱ـ۴ـ اکرام زنان

 

۲ـ۴ـ رفق و مدارای با زنان

 

۳ـ۴ـ رحمت و مهربانی با ایشان

 

۴ـ۴ـ انفاق زنان به اطعام و پوشش آنان

 

۵ـ۴ـ بخشیدن زنان در اشتباهاتی که مرتکب می‌شوند.

 

و البته زنان باید از خود بپرسند در زندگی خانوادگی نعمتند یا نقمت؟ موجب آرامش هستند یا موجب نگرانی و دلهره و اضطراب؟ زنان باید از خود بپرسند حقوق همسرانشان را انجام می‌دهند؟ و اگر چنین باشد که غالبا زنان ایرانی و مسلمان و عفیف این مرز و بوم چنین هستند، باید شوهران ایشان در رعایت حقوق آنان هیچ کوتاهی روا ندارند.

 

در حقوق مدنی ایران نیز زنان دارای حقوق متعددی ازجمله حٌسن معاشرت، نفقه، مهریه، امنیت و آرامش هستند. اگر شرایط موجود به نحوی است که مردان نمی‌توانند حقوق زنان را به نحو مطلوب و قانونی و شرعی تأمین کنند باید ادب و مهربانی را سبب جبران آن قرار دهند.

 

حقوق خانوادگی مادران و زنان این مرز و بوم در متون دینی و ادبی ما در جایگاهی والا، انسانی و نه ابزاری قرار دارد. مردان معاصر ما به نسبت گذشته در رعایت شأن و منزلت زنان از آگاهی بیشتری برخوردار هستند ولی گاه در محاصره مشکلات بهم تنیده اجتماعی، اقتصادی و هیجانات روحی این حقوق رعایت نمی‌شود و دلخوری‌هایی پیش می‌آید که آن گاه نوبت گذشت و عفو و فراموشی غفلت‌هاست.

 

برای زنان ​ اندیشیدن به مقام والای زهرای مرضیه واجب است. او که در عفاف، تقوا و دشمن‌ شناسی و شوهرداری و فرزندسازی همه تاریخ و آسمان و زمین را به تصرف خویش درآورده است.

 

باید از خود بپرسیم آیا آن بانوی بی‌نظیر از رعایت حیا و عفاف از عملکرد ما زنان مسلمان راضی هستند؟ از تربیت اولاد و فرهنگسازی ما قانع هستند؟ آیا در دشمن‌شناسی و دشمن‌ستیزی به معرفت فاطمی نزدیک شده‌ایم؟

 

اگر فرهنگ تقوا و حیا و شرم از تربیت مادران و تصمیم آنان بر توسعه نکاح و عقد ازدواج به یکایک فرزندان ما منتقل شود جوانان ما در برابر هر شبیخون فرهنگی بیمه خواهند بود.

 

اگر زنان مقاوم و صبور ما توطئه‌های اقتصادی دشمن را بشناسند و در برابر تهاجمات اقتصادی دشمنان ایستادگی کنند و فرهنگ مصرف‌گرایی، مدپرستی، اسراف و تبذیر و علاقه به تجملات را کنار بگذارند، ملت ما در برابر جنگ تحمیلی اقتصادی،سربلند خواهد بود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:37:00 ق.ظ ]




 
امام سجاد س باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه و شام و مدینه باشد برای فردا

روایت شهادت آقا امام سجاد درود خدا بر او باد , روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین متن خبرآنلاین در زیر, راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد

روایت شهادت آقا امام سجاد( درود خدا بر او باد)، روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین. متن خبرآنلاین در زیر، راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد؟

 

امام در خیمه گاه تب کرده است و بیماری، جسمش را فراگرفته است. امام باید در خیمه بماند و خانواده را مراقبت کند. خانواده ی عاشورا را و البته خانواده ی انسان را. «الناس عیال الله» را باید «آل الله» مراقبت کنند.

 

علی بن الحسین (سلام خدا بر او) باید در عاشورا بماند. این بیمار ظاهر است و به چشم باطن، این انسان است که بیمار است و امام به بهانه ی بیماری، باید در کاروان عاشورا باقی بماند تا انسال و انسانیت ادامه پیدا کند.

 

هوالحق؛ باقی ماندن حسین بن علی (سلام خدا بر او) را به ریختن خونش، خواسته است و باقی ماندن علی بن الحسین (سلام خدا بر او) به بیماری و ماندن در کاروان.

بانو زینب (سلام خدا بر او) مادر کاروان خون خداست و آقاسجاد (سلام خدا بر او) پدر کاروان خون خدا.

آقا سجاد (سلام خدا بر او) باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه وشام و مدینه باشد، برای فردا.

 

عاشورا بهاء بسیار دارد و بهانه ها دارد و بناها.

بیماری، بهانه ی خدای خون است برای امام تا بنای خون خدا در مسیر تاریخ مراقبت شود.

اینجاست که جناب «مفید» باید در کتاب «الارشاد» بنویسد: بیماری بهانه دشمنان انسانیت شد تا بهای امام بماند برای ادامه یافتن بنیان انسانیت.

 

امام، زینت دین خداست. یکی را - آقاحسین را- خدا، خون خودش می کند و می ریزد به پای کمال انسانیت و دیگری را - آقا سجاد را- خدا، خروش خودش می کند، خطبه خودش می کند و می ریزد توی تاریخ و صدایش را می رساند از کوفه و شام و مدینه تا سرزمین های امروز جهان.

خطبه های امام، قیام است هم برای ادامه خون تا قیامت. هم برای ماندگاری قائم دین.

بهانه بیماری او بهایی است برای انسانیت تا سلام انسان، « عَلَی الدِّمآءِ السّآئِلاتِ» تثبیت شود. یعنی این مولا «سجاد حسین» است که تثبیت می کند «سلام بر آن خون های جاری» را…. ( زیارت ناحیه مقدسه)

 
امام سجاد س باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه و شام و مدینه باشد برای فردا

روایت شهادت آقا امام سجاد درود خدا بر او باد , روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین متن خبرآنلاین در زیر, راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد

روایت شهادت آقا امام سجاد( درود خدا بر او باد)، روایت انسان است برای ماندگاری در قیامت و ماندن با قائم دین. متن خبرآنلاین در زیر، راوی این بیان است که امام چرا باید در کربلا بیمار بماند و زنده بازگردد؟

 

امام در خیمه گاه تب کرده است و بیماری، جسمش را فراگرفته است. امام باید در خیمه بماند و خانواده را مراقبت کند. خانواده ی عاشورا را و البته خانواده ی انسان را. «الناس عیال الله» را باید «آل الله» مراقبت کنند.

 

علی بن الحسین (سلام خدا بر او) باید در عاشورا بماند. این بیمار ظاهر است و به چشم باطن، این انسان است که بیمار است و امام به بهانه ی بیماری، باید در کاروان عاشورا باقی بماند تا انسال و انسانیت ادامه پیدا کند.

 

هوالحق؛ باقی ماندن حسین بن علی (سلام خدا بر او) را به ریختن خونش، خواسته است و باقی ماندن علی بن الحسین (سلام خدا بر او) به بیماری و ماندن در کاروان.

بانو زینب (سلام خدا بر او) مادر کاروان خون خداست و آقاسجاد (سلام خدا بر او) پدر کاروان خون خدا.

آقا سجاد (سلام خدا بر او) باید بماند و امامِ خطبه های تاریخ ساز کوفه وشام و مدینه باشد، برای فردا.

 

عاشورا بهاء بسیار دارد و بهانه ها دارد و بناها.

بیماری، بهانه ی خدای خون است برای امام تا بنای خون خدا در مسیر تاریخ مراقبت شود.

اینجاست که جناب «مفید» باید در کتاب «الارشاد» بنویسد: بیماری بهانه دشمنان انسانیت شد تا بهای امام بماند برای ادامه یافتن بنیان انسانیت.

 

امام، زینت دین خداست. یکی را - آقاحسین را- خدا، خون خودش می کند و می ریزد به پای کمال انسانیت و دیگری را - آقا سجاد را- خدا، خروش خودش می کند، خطبه خودش می کند و می ریزد توی تاریخ و صدایش را می رساند از کوفه و شام و مدینه تا سرزمین های امروز جهان.

خطبه های امام، قیام است هم برای ادامه خون تا قیامت. هم برای ماندگاری قائم دین.

بهانه بیماری او بهایی است برای انسانیت تا سلام انسان، « عَلَی الدِّمآءِ السّآئِلاتِ» تثبیت شود. یعنی این مولا «سجاد حسین» است که تثبیت می کند «سلام بر آن خون های جاری» را…. ( زیارت ناحیه مقدسه)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:28:00 ق.ظ ]




ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

ماه محرم نخستین ماه از ماه های دوازده گانه قمری و یکی از ماه های حرام است که در دوران جاهلیت و نیز در اسلام, جنگ در آن تحریم شده بود شب و روز اول محرم به عنوان اول سال قمری دارای نماز و آداب خاصی است که در کتاب شریف مفاتیح الجنان بیان شده است محرم, ماه حزن و اندوه و عزاداری شیعیان در شهادت حضرت امام حسین علیه السلام است

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام) عاشورا( دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهی بود که مردم جاهلیت جنگ و کشتار را در آن ماه حرام می دانستند. و این است جفایی که در حق ما شد: در این ماه خون خاندان ما را حلال دانستند، هتک حرمت ما کردند، زنان و فرزندان ما را اسیر نمودند، در خیمه های ما آتش افروختند، اموال ما را غارت کردند و حرمت رسول الله را زیر پا گذاشتند.

مصیبت روز شهادت امام حسین علیه السلام ( عاشورا ) دیده های ما را مجروح و اشک ما را جاری ساخته، عزیزان ما را خوار گردانده و زمین کربلا کرب و اندوه و بلا را برای ما تا روز قیامت به ارث گذاشته است. پس گریه کنندگان باید بر کسی چون حسین بگریند که گریه بر او به یقین گناهان بزرگ را فرو می ریزد.

تاسیس تاریخ برای مسلمانان در زمان خلافت خلیفه دوم مسلمین و با مشورت علی (ع) در سال شانزدهم هجری صورت گرفته است. مبدا تاریخ را هجرت پیامبر و ماه نخست آن را محرم، سالی که هجرت روی داده بود گرفتند ….(1) علت نامگذاری این ماه آن بود که در ایام جاهلیت، جنگ در این ماه را حرام می دانستند.

ـ در دوم ماه محرم الحرام سال 61 هجری کاروان حضرت امام حسین (ع) وارد کربلا شد و سپاهیان دشمن که هر روز بر تعدادشان افزوده می شد در روزهای تاسوعا و عاشورا که روز نهم و دهم محرم می باشد او و یارانش را به شهادت رساندند. پیشوای هشتم شیعیان امام رضا (ع) در خصوص این ماه فرمود: در جاهلیت، حرمت این ماه نگاه داشته می شد و در آن نمی جنگیدند ولی در این ماه، خونهای ما را ریختند و حرمت ما را شکستند و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند و خیمه ها را آتش زدند و غارت کردند و حرمت پیامبر را دربارهٔ ذریه اش رعایت نکردند. …. آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در «مراقبات» نوشته است:«کودکانم را می دیدم که در دههٔ نخست ماه محرم غذا نمی خوردند و به نان خالی اکتفا می کردند کسی هم به آنان نگفته بود ماه محرم شروع شده است گمان می کنم عشقی درونی آنان را برمی انگیخت.» (2) به همین دلیل ماه محرم با حادثه عاشورا عجین شده است و فرا رسیدن آن دلها را پر از غم می سازد و پیروان و شیفتگان امام حسین (ع) از اول محرم، محافل و مجالسی را سیاهپوش کرده، به یاد آن امام شهید به عزاداری می پردازند.

امام حسین علیه السلام پس از آن که با سپاه یزید اتمام حجت نمود، فرمود:« عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.» عمر بن سعد با اکراه و تردید، نزد امام علیه السلام آمد. امام به او فرمود:«ای عمر، آیا به این امید مرا می کشی که ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو می سپرد؟! به خدا سوگند، چنین نخواهد شد. تو هر چه می خواهی بکن، اما بدان که بعد از من، نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و من اینک، سرت را می بینم که در کوفه بر نیزه زده اند و کودکان به آن سنگ می زنند.»

عمر بن سعد خشمگین شد و رو گرداند و به سپاه خود گفت:«پس در انتظار چه هستید؟ همه یک باره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند!»

امام حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و سپاهش را نظام داد. شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:25:00 ق.ظ ]




خانه دل را اجاره ندهید

 

همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.

 ، همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
شرط اهل باطن شدن از نگاه او نه دعا‌های طولانی بود و نه نماز‌های شبانه و روزه‌های مکرر. او عشق به پروردگار را سرچشمه عبادت می‌دانست و می‌گفت: «انسانی که عاشق او شد خود را برای او آماده می‌کند. همه‌‌چیزش رنگ‌و بوی او را به‌خود می‌گیرد و به راه او می‌رود. هیچ عاشقی از معشوق خود رو بر نمی‌گرداند.» سرآغاز کرامات خودش هم درست از همینجا شروع شد. در جوانی او را به گناه خواندند و او این دعوت را ندیده و نشنیده گرفت. همین پرهیز از گناه او را در زمره بندگان شایسته قرار داد. از شیخ خیاط شهر ما کرامات زیادی نقل کرده‌اند. اگر قرار به نوشتن این کرامات باشد این نوشته مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. اما مهم‌تر از این کرامات پند‌های ساده به‌جامانده از اوست که از جان و دل برمی‌آمد و هنوز هم بعد از گذر سال‌ها به دل می‌نشیند. او هم مثل مولایش حضرت امیر(ع) دنیا را عجوزه‌ای زشت‌رو می‌دید. می‌گفت چشم از این عجوزه ببندید تا با ملائک همنشین شوید.

هر‌گاه از او نصیحتی می‌خواستند بی‌درنگ می‌گفت: «خدمت به مردم.» برای همه آنها که دستشان به خیر می‌رفت دعا می‌کرد و می‌گفت: «انسانی که کسی را دوست دارد و عاشق او می‌شود برایش خرج می‌کند. اگر خدا را دوست داری باید در راه او خرج کنی.» درس عارف شدن در محضر شیخ ساده بود. می‌گفت: «انسان باید مراقب دلش باشد و غیرخدا در آن راه ندهد. اگر اینطور شد، می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» حالا بعد از گذر سال‌ها از رحلتش همه می‌دانند که صاحبخانه دل او خدا بود و بس. صفای دل و گفتار و کردار ساده و خالصانه‌اش از چشمه زلال این عشق می‌جوشید.

53 سال از رفتنش می‌گذرد ولی هنوز نامش بر سر زبان‌هاست. هنوز خیلی‌ها به خانه‌اش که حالا حسینیه شده می‌روند و از خیاط خوب شهرشان یاد می‌کنند. ما آدم‌ها عادت داریم در طول زندگی خود به مقامات و درجات افراد مختلف رشک ببریم. دوست داریم خودمان را در جایگاه آنها ببینیم. عارفان و سالکان راه و درگاه الهی ازجمله این صاحب مقامات هستند که معمولا مورد احترام آدم‌های عادی قرار می‌گیرند. احتمالا برای همه ما این موضوع اتفاق افتاده که در عمرمان بخواهیم یک‌بار مثل یک عارف زندگی کنیم تا معرفتمان را نسبت به حق و حقیقت بالا ببریم. در نگاه اول، سیر و سلوکی خاص را مدنظر قرار می‌دهیم و خود را ملزم به انجام آدابی غیرمعمول نسبت به سبک زندگی دیگران می‌دانیم.

 

اما سبک زندگی عرفا شاید چندان با آنچه ما در طول زندگی عادیمان انجام می‌دهیم تفاوتی نداشته باشد. شاید همین گذشتن از گناه، همین خدمت به خلق، همین توجه به کسب روزی حلال و همین خوش‌خلقی با اهل خانه و همسایه، ‌‌همان راز عارف شدن باشد. رجبعلی نکوگویان ملقب به «شیخ رجبعلی خیاط» نمونه کاملی از انسانی عادی است که به مقامی عالی دست یافته و با امام زمانش ارتباط داشته است. برای پی‌بردن به سبک زندگی این عارف معاصر، با فرزندش محمود نکوگویان همکلام شدیم تا از اخلاق این مرد والامقام بیشتر بدانیم.

**    شیخ در چه سالی به محله مولوی تهران آمد و خیاطی را از کجا یاد گرفت؟

شیخ از‌‌همان دوران کودکی در این خانه قدیمی محله مولوی بزرگ شد. پدر او یک کارگر ساده بود که با سختی و مشقت روزی خانواده را به‌دست می‌آورد. اما شیخ خیلی زود یتیم شد و مسئولیت خانواده را برعهده گرفت. مادر او برای گذران زندگی به‌کار خیاطی روی آورد و از این و آن سفارش می‌گرفت. در واقع، شیخ خیاطی را از مادرش یاد گرفت و خودش تلاش زیادی انجام داد تا توانست این حرفه را به خوبی یاد بگیرد. تقریبا از‌‌همان سنین نوجوانی به این کار پرداخت و بخشی از هزینه‌های خانواده را خودش عهده‌دار شد. او در طول زندگی به همین شغل پرداخت و کار دیگری نکرد. همه تلاش‌اش این بود که کار را به درستی انجام بدهد. از آدم تنبل خوشش نمی‌آمد. خودش هم تا 4 ساعت قبل از مرگ مشغول خیاطی و انجام سفارش آخر بود.

**    شیخ رجبعلی کجا خیاطی می‌کرد و چه نوع سفارش‌هایی می‌گرفت؟

خانه ما تقریبا بزرگ بود. شیخ یکی از اتاق‌ها را به محل کارش تبدیل کرده بود. ‌‌همان‌جا سفارش‌ها را می‌گرفت و انجام می‌داد. آن زمان بیشتر لباس مربوط به علما و طلبه‌ها را می‌دوخت و گاهی هم سفارش کت و شلوار می‌گرفت. با روحانیون همیشه شوخی داشت. یکی از بزرگان معاصر خودش برایم تعریف می‌کرد که برای سفارش لباس پیش شیخ آمده و گفته بود می‌خواهد روحانی شود. شیخ هم با شوخی جواب داده بود، «باشد، اما یادت نرود که آدم هم باشی!» یک‌بار آیت‌الله شاه آبادی(ره) نزد شیخ آمده بودند و گفتند: «کار ما تربیت روحانیون است اما شیخ آدم می‌سازد.» درباره حرفه‌اش، همیشه سعی می‌کرد سفارش را در زمان موعود و باب پسند مشتری انجام بدهد.

**    برای هر سفارشی چقدر مزد می‌گرفت؟

آن زمان سفارش دوخت کت وشلوار 30 تومان می‌شد. دوخت هر سفارش هم تقریبا 2 روز کامل زمان می‌برد. شیخ سعی می‌کرد به اندازه‌ای که وقت دارد سفارش قبول کند اما آنچه شیخ را به مقام والا می‌رساند، توجهش به کسب روزی حلال در زندگی بود. یک‌بار شخصی سفارشی برای پدر آورد. شیخ اندازه را گرفت و گفت 2 روز کار می‌برد و اجرت آن 30 تومان می‌شود اما وقتی‌‌همان شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد، شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت، فکر می‌کردم به اندازه 30 تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20تومان کافی است. بعضی‌ها هم که به شیخ ارادت داشتند می‌خواستند به او پول بیشتری بدهند اما از دریافت اجرت بیشتر امتناع می‌کرد و می‌گفت‌‌که همان 30 تومان برای من کافی است.

**    مثل اینکه هنوز ابزار خیاطی شیخ از‌‌همان زمان‌ها باقی مانده؟

بله، اما دیگر جلوی چشم نیست. آن زمان یک چرخ خیاطی سینگر داشت که البته برقی نبود. کار کردن با آن کمی مشقت داشت اما شیخ تنها به کسب روزی برای اهل و عیالش فکر می‌کرد. تا روز آخر هم عینک نزد و تا آخر عمر هم خیلی راحت سوزن را نخ می‌کرد. ابزارهای معمول شغل خیاطی را هم داشت اما از همان ها برای مثال زدن و نصیحت کردن دیگران بهره می‌برد. یک جمله معروف داشت که می‌گفت: «هر سوزنی که برای غیرخدا زدم آخر توی دست خودم رفت.» یا مثلا چرخ خیاطی را نشان می‌داد و می‌گفت: «این مال شرکت سینگر است. همه قطعات ریز و درشت آن مارک‌‌همان کارخانه را دارد. آدم مؤمن هم باید همه کارهای کوچک و بزرگش مال خدا و رنگ خدا داشته باشد.»

**    رفتار شیخ با شما و مادرتان چطور بود؟ مثلا با چه روشی شما را با نماز و عبادت آشنا کرد؟

شیخ با بچه‌ها شیرین زبان بود، با آنکه خانه ما پر از بچه می‌شد یک‌بار نگفت بنشینید یکجا، تکان نخورید یا سرمان داد بزند اما بچه‌ها بازیگوش بودند و‌گاه سری به اتاق کار او می‌زدند و از سر و کول شیخ بالا می‌رفتند. خیلی مهربانانه می‌گفت: «ربابه خانم بیا این بچه‌ها را ببر»، نه دادی و نه فریادی. با بچه‌ها زیاد شوخی می‌کرد. خلاصه یک دنیا لطافت و صبوری داشت. با مادرمان هم همین برخورد‌ها را می‌کرد. خیلی با او رفیق بود و‌گاه سربه سر او می‌گذاشت محض شوخی. درباره نماز و روزه و دیگر عبادت‌ها هم فقط کارش سفارش و تشویق بود. اما تحکم نداشت که همین حالا پاشو نمازت را بخوان! سعی می‌کرد از خوبی‌های نماز و گفت‌و‌گو با خدا برایمان بگوید. با همین روش‌ها نمازخوانمان کرد. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم هم توی کار و زندگیمان هیچ دخالتی نداشت. فقط می‌گفت اگر به کاری علاقه دارید دنبالش بروید.

**    ظاهرا شیخ توجه خاصی هم به بچه‌های یتیم و خانواده‌های بی‌سرپرست داشت، چقدر از وقتش را به آنها اختصاص می‌داد؟

شاید باورتان نشود اما توی همین خانه ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به یک جایی رسیدند. همیشه یک عالمه بچه توی حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام‌یک از اینها مال خانواده ما نیستند یا بچه یتیم‌اند. بیشتر دخل شیخ هم مال همین‌ها بود؛ یعنی اگر 30 تومان کار می‌کرد، 25 تومانش را به امور خیر اختصاص می‌داد. یک‌بار خودش برای 2 تا از بچه یتیم‌ها کت و شلوار نو دوخت اما هیچ وقت این کار را برای من که پسرش بودم انجام نداد و دوخت و دوز ما را به خواهرمان می‌سپرد؛ یعنی آنقدر نسبت به این یتیم‌ها توجه نشان می‌داد که‌گاه باعث حسادت ما می‌شد. یک‌بار یکی از علاقه‌مندان شیخ مبلغ 350 تومان پول آورده بود تا او در راه خیر خرج کند. شیخ پول را گرفت و دوباره به خودش داد و گفت: «در همسایگی شما خانواده‌ای باآبرو زندگی می‌کنند که به تازگی سرپرست خودشان را از دست داده‌اند و نیاز مالی دارند. این پول را به آنها برسانید که واجب‌تر است.»

 **   همسایه‌ها شیخ را می‌شناختند؟ چقدر توی محل او را تحویل می‌گرفتند؟

اتفاقا خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. به‌خاطر اینکه شیخ خودش اینطور می‌خواست. از شهرت و منم گفتن دوری می‌کرد. یک‌بار داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم که آسیبی به دیوار خانه همسایه وارد شد. البته او گچ خانه‌اش را روی دیوار خانه ما کشیده بود و قانونا حقی هم نداشت. اما آمد و به شیخ ناسزا گفت. او لبخندی زد و به استاد بنا دستور داد تا اول خانه همسایه را تعمیر کند. توی محل سراغ خانواده‌های بی‌کس و کار و فقیر را می‌گرفت و با دیگران کاری نداشت. آن زمان آدم‌های تراز اول مملکت به خانه ما می‌آمدند و می‌رفتند. اما یک‌بار نشد که بگوید من با فلانی نشست و برخاست دارم. اصلا از شهرت خوشش نمی‌آمد و طالب گمنامی بود. جلسه هفتگی هم داشت و سعی می‌کرد آن را بی‌سر و صدا برگزار کند. در این جلسه نصیحت‌هایی به دیگران می‌کرد، اما همین که جلسه به 15 نفر می‌رسید دیگر چیزی نمی‌گفت. از جمعیت زیاد فراری بود.

**    آن زمان شما را به سفر یا تفرجگاه‌های شهر می‌برد یا تمام وقتش را به‌کار اختصاص می‌داد؟

شیخ خیلی اهل کار بود اما این باعث نمی‌شد به دیگر مسائل توجهی نشان ندهد. تقریبا هفته‌ای یک‌بار با دوستان به پس قلعه در محله دربند می‌رفت و کوهپیمایی می‌کرد و بعضی وقت‌ها من را هم با خودش می‌برد. آن زمان مرحوم «خسرو شکیبایی» تقریبا هم سن و سال ما بود و با پدرش به خانه ما می‌آمد. پدرش ارتشی بود و به شیخ ارادت زیادی داشت. او وسیله می‌گرفت و همگی با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم.

**    به‌نظرتان اگر شیخ رجبعلی نکوگویان الان در قید حیات بود چه روشی را برای زندگی انتخاب می‌کرد؟

همان لباس‌های ساده را به تن می‌کردند، ‌‌همان قدر از شهرت می‌گریختند و‌‌همان قدر به خدمت به خلق و کسب روزی حلال توجه نشان می‌دادند. آن روز‌ها ما بچه بودیم و خیلی عقلمان نمی‌رسید.اما شیخ به ما می‌گفت: «امام زمان(عج) در هر روزگاری غریب است. ایشان هم دوست دارند یکی را پیدا کنند که با او حرف دلشان را بزنند. او می‌خواهد محرم شود، ما نمی‌خواهیم.» گاهی می‌گفت، به مردم نصحیت می‌کنم اشرفی جمع کنند، اما آنها سراغ هسته هلو می‌روند.

**آشنایی با شیخ خیاط

رجبعلی نکوگویان که بعد‌ها به رجبعلی خیاط شهرت پیدا کرد، در سال 1262 در تهران به دنیا آمد. او پسر مشهدی باقر نکوگویان بود و در محله‌ای نزدیک مولوی و در خیابان سیاه‌ها بزرگ شد. او در‌‌همان دوران کودکی پدر را از دست داد و یتیم شد. همین اتفاق هم باعث شد که از کودکی مشغول کار و کسب و روزی حلال شود.

بعد‌ها کار خیاطی را از مادرش آموخت و همین حرفه را تا پایان عمر ادامه داد. شیخ رجبعلی خیاط در برخی محافل خصوصی عنوان کرده که آزمونی شبیه به آنچه برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد برای او مهیا شد اما رجبعلی جوان از گناه گریخت و خود را وقف خداوند کرد. او با تقوای خود کراماتی را به‌دست آورد و محبوب عام و خاص شد. شیخ رجبعلی ازجمله بزرگانی بود که دید برزخی داشت و پرده‌های عالم با لطف و عنایت الهی از او برداشته شده بود. خاطرات زیادی در این زمینه از او نقل شده است.

او در دهم‌شهریور سال 1340 و در سن 78‌سالگی دار فانی را وداع گفت و در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. هم‌اکنون مزار او در کنار شیخ‌صدوق(ره) زیارتگاه عاشقان اهل عرفان است. هر هفته هم مراسم ویژه‌ای بر مزار او برگزار می‌شود.

تاکنون چند کتاب درباره روایت‌هایی از زندگی او به چاپ رسیده که معروف‌ترین آنها با عنوان «کیمیای محبت» از آیت‌الله محمد ری شهری است. «خیاط شهر ما» کتاب دیگری است که قصه‌هایی از کرامت‌ها و سبک زندگی شیخ رجبعلی خیاط را به خوانندگان ارائه می‌دهد. این کتاب توسط سمیرا اصلان‌پور گردآوری و تألیف شده است و مخاطبان در این اثر با مهم‌ترین کارکردهای اخلاقی زیستن که تأمین مطلوب‌‌های اجتماعی و روان ‌شناختی، تحول
روحانی انسان و حرکت به سوی رشد معنوی است آشنا می‌شوند. خانه شیخ هم که میعادگاهی برای علاقه‌مندان آن بزرگوار شده است. این روزها ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط به خانه شیخ می‌آیند، وضو می‌گیرند و 2 رکعت در اتاقی که محل کار و دیدار او با امام زمانش بوده می‌خوانند. وقتی وارد این خانه می‌شوید، آرامش و معنویت نخستین احساس‌هایی است که سراغتان می‌آید؛ خانه‌ای که در آن نفس حق بوده و همینطور نورانی باقی مانده است.

**درباره زندگی عارفانه شیخ رجبعلی خیاط

شاید تصور ما از زندگی کسی که عارف الهی است، با امام زمان(عج) ملاقات می‌کند و آبرویی در این راه به‌دست آورده این باشد که دائم او را در حال دعا، راز و نیاز و نماز ببینیم. شیخ شهر ما اما هم اینگونه بود و هم نبود. مروری بر فعالیت‌های 24 ساعته شیخ در یک شبانه‌روز نشان می‌دهد که کارهای او به‌صورت منظم و در جای خودش انجام می‌شد. شیخ رجبعلی خیاط عادت داشت یک ساعت قبل از نماز صبح از بستر برخیزد و تا طلوع صبح به مناجات بپردازد. او صبحانه را با همه اعضای خانواده می‌خورد، کنار سماور می‌نشست، برای خودش و دیگران چای می‌ریخت و به‌‌همان نان و پنیر ساده قانع بود. ساعت 8 و 9 صبح اگر خریدی برای خانه بود یا به نخ و سوزن احتیاجی داشت سری به بازار می‌زد و بعد به اتاق کارش بازمی‌گشت. هنگام کار رو به قبله می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و ذکر می‌گفت. نماز ظهر را که می‌خواند، دوباره ناهار را با اهل و عیال صرف می‌کرد و پس از آن چرتی می‌زد. بعدازظهر و عصر را هم به‌صورت کامل به‌کار اختصاص می‌داد تا سفارش مشتری‌ها را سروقت و با دقت به پایان برساند. پس از شام دوباره در‌‌همان اتاق کارش با خدا خلوت می‌کرد و تا پاسی از نیمه شب صدای مناجاتش شنیده می‌شد. شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت‌ها از غذاهای ساده، مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و 2 زانو می‌نشست و به‌طور خمیده غذا می‌خورد. همیشه غذا را با اشتهای کامل می‌خورد و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از آنهایی که کنار دستش می‌نشستند می‌گذاشت.

**نگویید من کار خوب کرده‌ام /خاطرات و روایت‌هایی از شیخ رجبعلی خیاط

یکی از علما درباره منش و روش نصیحت کردن شیخ می‌گوید: برای کار دوخت و دوز عبا و قبا سراغ شیخ رجبعلی رفتم. می‌دانستم که کارش را درست و تمیز انجام می‌دهد. کار که تمام شد، گوشه قبا را گرفت و گفت: «این لباس را من به این خوبی درست کردم، حالا زیر آن را که قلب توست باید خودت خوب درست کنی.»

خانواده شیخ بار‌ها به او اصرار کردند تا یکی از اتاق‌ها را برای دیدار با بزرگان مملکت که به ابراز ارادت می‌آمدند آماده کنند. می‌گفت: «من به آنها نیازی ندارم. هر کسی هم خواست، بیاید روی همین گلیم ساده بنشیند.» همین شیخ آدم‌های ضعیف و ناتوان را حسابی تحویل می‌گرفت و برای دیدارشان به خانه‌شان می‌رفت.

بچه محل‌های قدیمی شیخ می‌گویند: «آن زمان 7 کچل‌ها توی محله‌های تهران برای خودشان برو وبیایی داشتند. کسی بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد، اهل هر خلافی هم بودند. خودشان اعتراف می‌کردند که با نگاه شیخ آدم و لوطی شدند. طیب هم همینطور بود. برای شیخ احترام زیادی قائل بود. حسابش را بکنید یک چنین آدم‌هایی فقط با نگاه سربه راه شوند!»

شیخ نظر خاصی به نذر و نیاز و دستگیری از محرومان داشت. هر کسی دچار مشکلی می‌شد، فقط نمی‌گفت فلان دعا را بخوان. توصیه می‌کرد گوسفندی را قربانی کنند و گوشت آن را به فقیران بدهند یا چند قرص نان یا غذا بگیرند و به نیازمندان بدهند. بعد به واسطه آن کار خیر از خداوند طلب رفع گرفتاری کنند. خیاط محبوب شهر ما از منیت بیزار بود. به همه هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «اگر دیدید کار خوبی انجام داده‌اید، نگویید من کرده‌ام. بگویید عنایت خدا بود.»

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، درحالی‌که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری کرده و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. چقدر به این کار توجه می‌کنید.» شیخ پاسخ داد: «اگر استراحت کنم روزی عیال و اولادم را از کجا بیاورم؟»

 

خانه دل را اجاره ندهید

 

همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.

 ، همیشه می‌گفت: «دل جای خداست. صاحب این خانه خداست. آن را اجاره ندهید» و خود و اعمالش مصداق روشنی از این پند همیشگی بود. «شیخ رجبعلی خیاط» بندگی را ساده می‌دانست.
شرط اهل باطن شدن از نگاه او نه دعا‌های طولانی بود و نه نماز‌های شبانه و روزه‌های مکرر. او عشق به پروردگار را سرچشمه عبادت می‌دانست و می‌گفت: «انسانی که عاشق او شد خود را برای او آماده می‌کند. همه‌‌چیزش رنگ‌و بوی او را به‌خود می‌گیرد و به راه او می‌رود. هیچ عاشقی از معشوق خود رو بر نمی‌گرداند.» سرآغاز کرامات خودش هم درست از همینجا شروع شد. در جوانی او را به گناه خواندند و او این دعوت را ندیده و نشنیده گرفت. همین پرهیز از گناه او را در زمره بندگان شایسته قرار داد. از شیخ خیاط شهر ما کرامات زیادی نقل کرده‌اند. اگر قرار به نوشتن این کرامات باشد این نوشته مثنوی هفتاد من کاغذ می‌شود. اما مهم‌تر از این کرامات پند‌های ساده به‌جامانده از اوست که از جان و دل برمی‌آمد و هنوز هم بعد از گذر سال‌ها به دل می‌نشیند. او هم مثل مولایش حضرت امیر(ع) دنیا را عجوزه‌ای زشت‌رو می‌دید. می‌گفت چشم از این عجوزه ببندید تا با ملائک همنشین شوید.

هر‌گاه از او نصیحتی می‌خواستند بی‌درنگ می‌گفت: «خدمت به مردم.» برای همه آنها که دستشان به خیر می‌رفت دعا می‌کرد و می‌گفت: «انسانی که کسی را دوست دارد و عاشق او می‌شود برایش خرج می‌کند. اگر خدا را دوست داری باید در راه او خرج کنی.» درس عارف شدن در محضر شیخ ساده بود. می‌گفت: «انسان باید مراقب دلش باشد و غیرخدا در آن راه ندهد. اگر اینطور شد، می‌بیند آنچه را که دیگران نمی‌بینند و می‌شنود آنچه را که دیگران نمی‌شنوند.» حالا بعد از گذر سال‌ها از رحلتش همه می‌دانند که صاحبخانه دل او خدا بود و بس. صفای دل و گفتار و کردار ساده و خالصانه‌اش از چشمه زلال این عشق می‌جوشید.

53 سال از رفتنش می‌گذرد ولی هنوز نامش بر سر زبان‌هاست. هنوز خیلی‌ها به خانه‌اش که حالا حسینیه شده می‌روند و از خیاط خوب شهرشان یاد می‌کنند. ما آدم‌ها عادت داریم در طول زندگی خود به مقامات و درجات افراد مختلف رشک ببریم. دوست داریم خودمان را در جایگاه آنها ببینیم. عارفان و سالکان راه و درگاه الهی ازجمله این صاحب مقامات هستند که معمولا مورد احترام آدم‌های عادی قرار می‌گیرند. احتمالا برای همه ما این موضوع اتفاق افتاده که در عمرمان بخواهیم یک‌بار مثل یک عارف زندگی کنیم تا معرفتمان را نسبت به حق و حقیقت بالا ببریم. در نگاه اول، سیر و سلوکی خاص را مدنظر قرار می‌دهیم و خود را ملزم به انجام آدابی غیرمعمول نسبت به سبک زندگی دیگران می‌دانیم.

 

اما سبک زندگی عرفا شاید چندان با آنچه ما در طول زندگی عادیمان انجام می‌دهیم تفاوتی نداشته باشد. شاید همین گذشتن از گناه، همین خدمت به خلق، همین توجه به کسب روزی حلال و همین خوش‌خلقی با اهل خانه و همسایه، ‌‌همان راز عارف شدن باشد. رجبعلی نکوگویان ملقب به «شیخ رجبعلی خیاط» نمونه کاملی از انسانی عادی است که به مقامی عالی دست یافته و با امام زمانش ارتباط داشته است. برای پی‌بردن به سبک زندگی این عارف معاصر، با فرزندش محمود نکوگویان همکلام شدیم تا از اخلاق این مرد والامقام بیشتر بدانیم.

**    شیخ در چه سالی به محله مولوی تهران آمد و خیاطی را از کجا یاد گرفت؟

شیخ از‌‌همان دوران کودکی در این خانه قدیمی محله مولوی بزرگ شد. پدر او یک کارگر ساده بود که با سختی و مشقت روزی خانواده را به‌دست می‌آورد. اما شیخ خیلی زود یتیم شد و مسئولیت خانواده را برعهده گرفت. مادر او برای گذران زندگی به‌کار خیاطی روی آورد و از این و آن سفارش می‌گرفت. در واقع، شیخ خیاطی را از مادرش یاد گرفت و خودش تلاش زیادی انجام داد تا توانست این حرفه را به خوبی یاد بگیرد. تقریبا از‌‌همان سنین نوجوانی به این کار پرداخت و بخشی از هزینه‌های خانواده را خودش عهده‌دار شد. او در طول زندگی به همین شغل پرداخت و کار دیگری نکرد. همه تلاش‌اش این بود که کار را به درستی انجام بدهد. از آدم تنبل خوشش نمی‌آمد. خودش هم تا 4 ساعت قبل از مرگ مشغول خیاطی و انجام سفارش آخر بود.

**    شیخ رجبعلی کجا خیاطی می‌کرد و چه نوع سفارش‌هایی می‌گرفت؟

خانه ما تقریبا بزرگ بود. شیخ یکی از اتاق‌ها را به محل کارش تبدیل کرده بود. ‌‌همان‌جا سفارش‌ها را می‌گرفت و انجام می‌داد. آن زمان بیشتر لباس مربوط به علما و طلبه‌ها را می‌دوخت و گاهی هم سفارش کت و شلوار می‌گرفت. با روحانیون همیشه شوخی داشت. یکی از بزرگان معاصر خودش برایم تعریف می‌کرد که برای سفارش لباس پیش شیخ آمده و گفته بود می‌خواهد روحانی شود. شیخ هم با شوخی جواب داده بود، «باشد، اما یادت نرود که آدم هم باشی!» یک‌بار آیت‌الله شاه آبادی(ره) نزد شیخ آمده بودند و گفتند: «کار ما تربیت روحانیون است اما شیخ آدم می‌سازد.» درباره حرفه‌اش، همیشه سعی می‌کرد سفارش را در زمان موعود و باب پسند مشتری انجام بدهد.

**    برای هر سفارشی چقدر مزد می‌گرفت؟

آن زمان سفارش دوخت کت وشلوار 30 تومان می‌شد. دوخت هر سفارش هم تقریبا 2 روز کامل زمان می‌برد. شیخ سعی می‌کرد به اندازه‌ای که وقت دارد سفارش قبول کند اما آنچه شیخ را به مقام والا می‌رساند، توجهش به کسب روزی حلال در زندگی بود. یک‌بار شخصی سفارشی برای پدر آورد. شیخ اندازه را گرفت و گفت 2 روز کار می‌برد و اجرت آن 30 تومان می‌شود اما وقتی‌‌همان شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد، شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت، فکر می‌کردم به اندازه 30 تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20تومان کافی است. بعضی‌ها هم که به شیخ ارادت داشتند می‌خواستند به او پول بیشتری بدهند اما از دریافت اجرت بیشتر امتناع می‌کرد و می‌گفت‌‌که همان 30 تومان برای من کافی است.

**    مثل اینکه هنوز ابزار خیاطی شیخ از‌‌همان زمان‌ها باقی مانده؟

بله، اما دیگر جلوی چشم نیست. آن زمان یک چرخ خیاطی سینگر داشت که البته برقی نبود. کار کردن با آن کمی مشقت داشت اما شیخ تنها به کسب روزی برای اهل و عیالش فکر می‌کرد. تا روز آخر هم عینک نزد و تا آخر عمر هم خیلی راحت سوزن را نخ می‌کرد. ابزارهای معمول شغل خیاطی را هم داشت اما از همان ها برای مثال زدن و نصیحت کردن دیگران بهره می‌برد. یک جمله معروف داشت که می‌گفت: «هر سوزنی که برای غیرخدا زدم آخر توی دست خودم رفت.» یا مثلا چرخ خیاطی را نشان می‌داد و می‌گفت: «این مال شرکت سینگر است. همه قطعات ریز و درشت آن مارک‌‌همان کارخانه را دارد. آدم مؤمن هم باید همه کارهای کوچک و بزرگش مال خدا و رنگ خدا داشته باشد.»

**    رفتار شیخ با شما و مادرتان چطور بود؟ مثلا با چه روشی شما را با نماز و عبادت آشنا کرد؟

شیخ با بچه‌ها شیرین زبان بود، با آنکه خانه ما پر از بچه می‌شد یک‌بار نگفت بنشینید یکجا، تکان نخورید یا سرمان داد بزند اما بچه‌ها بازیگوش بودند و‌گاه سری به اتاق کار او می‌زدند و از سر و کول شیخ بالا می‌رفتند. خیلی مهربانانه می‌گفت: «ربابه خانم بیا این بچه‌ها را ببر»، نه دادی و نه فریادی. با بچه‌ها زیاد شوخی می‌کرد. خلاصه یک دنیا لطافت و صبوری داشت. با مادرمان هم همین برخورد‌ها را می‌کرد. خیلی با او رفیق بود و‌گاه سربه سر او می‌گذاشت محض شوخی. درباره نماز و روزه و دیگر عبادت‌ها هم فقط کارش سفارش و تشویق بود. اما تحکم نداشت که همین حالا پاشو نمازت را بخوان! سعی می‌کرد از خوبی‌های نماز و گفت‌و‌گو با خدا برایمان بگوید. با همین روش‌ها نمازخوانمان کرد. بعد‌ها که بزرگ‌تر شدیم هم توی کار و زندگیمان هیچ دخالتی نداشت. فقط می‌گفت اگر به کاری علاقه دارید دنبالش بروید.

**    ظاهرا شیخ توجه خاصی هم به بچه‌های یتیم و خانواده‌های بی‌سرپرست داشت، چقدر از وقتش را به آنها اختصاص می‌داد؟

شاید باورتان نشود اما توی همین خانه ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به یک جایی رسیدند. همیشه یک عالمه بچه توی حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام‌یک از اینها مال خانواده ما نیستند یا بچه یتیم‌اند. بیشتر دخل شیخ هم مال همین‌ها بود؛ یعنی اگر 30 تومان کار می‌کرد، 25 تومانش را به امور خیر اختصاص می‌داد. یک‌بار خودش برای 2 تا از بچه یتیم‌ها کت و شلوار نو دوخت اما هیچ وقت این کار را برای من که پسرش بودم انجام نداد و دوخت و دوز ما را به خواهرمان می‌سپرد؛ یعنی آنقدر نسبت به این یتیم‌ها توجه نشان می‌داد که‌گاه باعث حسادت ما می‌شد. یک‌بار یکی از علاقه‌مندان شیخ مبلغ 350 تومان پول آورده بود تا او در راه خیر خرج کند. شیخ پول را گرفت و دوباره به خودش داد و گفت: «در همسایگی شما خانواده‌ای باآبرو زندگی می‌کنند که به تازگی سرپرست خودشان را از دست داده‌اند و نیاز مالی دارند. این پول را به آنها برسانید که واجب‌تر است.»

 **   همسایه‌ها شیخ را می‌شناختند؟ چقدر توی محل او را تحویل می‌گرفتند؟

اتفاقا خیلی‌ها او را نمی‌شناختند. به‌خاطر اینکه شیخ خودش اینطور می‌خواست. از شهرت و منم گفتن دوری می‌کرد. یک‌بار داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم که آسیبی به دیوار خانه همسایه وارد شد. البته او گچ خانه‌اش را روی دیوار خانه ما کشیده بود و قانونا حقی هم نداشت. اما آمد و به شیخ ناسزا گفت. او لبخندی زد و به استاد بنا دستور داد تا اول خانه همسایه را تعمیر کند. توی محل سراغ خانواده‌های بی‌کس و کار و فقیر را می‌گرفت و با دیگران کاری نداشت. آن زمان آدم‌های تراز اول مملکت به خانه ما می‌آمدند و می‌رفتند. اما یک‌بار نشد که بگوید من با فلانی نشست و برخاست دارم. اصلا از شهرت خوشش نمی‌آمد و طالب گمنامی بود. جلسه هفتگی هم داشت و سعی می‌کرد آن را بی‌سر و صدا برگزار کند. در این جلسه نصیحت‌هایی به دیگران می‌کرد، اما همین که جلسه به 15 نفر می‌رسید دیگر چیزی نمی‌گفت. از جمعیت زیاد فراری بود.

**    آن زمان شما را به سفر یا تفرجگاه‌های شهر می‌برد یا تمام وقتش را به‌کار اختصاص می‌داد؟

شیخ خیلی اهل کار بود اما این باعث نمی‌شد به دیگر مسائل توجهی نشان ندهد. تقریبا هفته‌ای یک‌بار با دوستان به پس قلعه در محله دربند می‌رفت و کوهپیمایی می‌کرد و بعضی وقت‌ها من را هم با خودش می‌برد. آن زمان مرحوم «خسرو شکیبایی» تقریبا هم سن و سال ما بود و با پدرش به خانه ما می‌آمد. پدرش ارتشی بود و به شیخ ارادت زیادی داشت. او وسیله می‌گرفت و همگی با هم به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رفتیم.

**    به‌نظرتان اگر شیخ رجبعلی نکوگویان الان در قید حیات بود چه روشی را برای زندگی انتخاب می‌کرد؟

همان لباس‌های ساده را به تن می‌کردند، ‌‌همان قدر از شهرت می‌گریختند و‌‌همان قدر به خدمت به خلق و کسب روزی حلال توجه نشان می‌دادند. آن روز‌ها ما بچه بودیم و خیلی عقلمان نمی‌رسید.اما شیخ به ما می‌گفت: «امام زمان(عج) در هر روزگاری غریب است. ایشان هم دوست دارند یکی را پیدا کنند که با او حرف دلشان را بزنند. او می‌خواهد محرم شود، ما نمی‌خواهیم.» گاهی می‌گفت، به مردم نصحیت می‌کنم اشرفی جمع کنند، اما آنها سراغ هسته هلو می‌روند.

**آشنایی با شیخ خیاط

رجبعلی نکوگویان که بعد‌ها به رجبعلی خیاط شهرت پیدا کرد، در سال 1262 در تهران به دنیا آمد. او پسر مشهدی باقر نکوگویان بود و در محله‌ای نزدیک مولوی و در خیابان سیاه‌ها بزرگ شد. او در‌‌همان دوران کودکی پدر را از دست داد و یتیم شد. همین اتفاق هم باعث شد که از کودکی مشغول کار و کسب و روزی حلال شود.

بعد‌ها کار خیاطی را از مادرش آموخت و همین حرفه را تا پایان عمر ادامه داد. شیخ رجبعلی خیاط در برخی محافل خصوصی عنوان کرده که آزمونی شبیه به آنچه برای حضرت یوسف(ع) پیش آمد برای او مهیا شد اما رجبعلی جوان از گناه گریخت و خود را وقف خداوند کرد. او با تقوای خود کراماتی را به‌دست آورد و محبوب عام و خاص شد. شیخ رجبعلی ازجمله بزرگانی بود که دید برزخی داشت و پرده‌های عالم با لطف و عنایت الهی از او برداشته شده بود. خاطرات زیادی در این زمینه از او نقل شده است.

او در دهم‌شهریور سال 1340 و در سن 78‌سالگی دار فانی را وداع گفت و در ابن بابویه شهرری به خاک سپرده شد. هم‌اکنون مزار او در کنار شیخ‌صدوق(ره) زیارتگاه عاشقان اهل عرفان است. هر هفته هم مراسم ویژه‌ای بر مزار او برگزار می‌شود.

تاکنون چند کتاب درباره روایت‌هایی از زندگی او به چاپ رسیده که معروف‌ترین آنها با عنوان «کیمیای محبت» از آیت‌الله محمد ری شهری است. «خیاط شهر ما» کتاب دیگری است که قصه‌هایی از کرامت‌ها و سبک زندگی شیخ رجبعلی خیاط را به خوانندگان ارائه می‌دهد. این کتاب توسط سمیرا اصلان‌پور گردآوری و تألیف شده است و مخاطبان در این اثر با مهم‌ترین کارکردهای اخلاقی زیستن که تأمین مطلوب‌‌های اجتماعی و روان ‌شناختی، تحول
روحانی انسان و حرکت به سوی رشد معنوی است آشنا می‌شوند. خانه شیخ هم که میعادگاهی برای علاقه‌مندان آن بزرگوار شده است. این روزها ارادتمندان شیخ رجبعلی خیاط به خانه شیخ می‌آیند، وضو می‌گیرند و 2 رکعت در اتاقی که محل کار و دیدار او با امام زمانش بوده می‌خوانند. وقتی وارد این خانه می‌شوید، آرامش و معنویت نخستین احساس‌هایی است که سراغتان می‌آید؛ خانه‌ای که در آن نفس حق بوده و همینطور نورانی باقی مانده است.

**درباره زندگی عارفانه شیخ رجبعلی خیاط

شاید تصور ما از زندگی کسی که عارف الهی است، با امام زمان(عج) ملاقات می‌کند و آبرویی در این راه به‌دست آورده این باشد که دائم او را در حال دعا، راز و نیاز و نماز ببینیم. شیخ شهر ما اما هم اینگونه بود و هم نبود. مروری بر فعالیت‌های 24 ساعته شیخ در یک شبانه‌روز نشان می‌دهد که کارهای او به‌صورت منظم و در جای خودش انجام می‌شد. شیخ رجبعلی خیاط عادت داشت یک ساعت قبل از نماز صبح از بستر برخیزد و تا طلوع صبح به مناجات بپردازد. او صبحانه را با همه اعضای خانواده می‌خورد، کنار سماور می‌نشست، برای خودش و دیگران چای می‌ریخت و به‌‌همان نان و پنیر ساده قانع بود. ساعت 8 و 9 صبح اگر خریدی برای خانه بود یا به نخ و سوزن احتیاجی داشت سری به بازار می‌زد و بعد به اتاق کارش بازمی‌گشت. هنگام کار رو به قبله می‌نشست و دوخت و دوز می‌کرد و ذکر می‌گفت. نماز ظهر را که می‌خواند، دوباره ناهار را با اهل و عیال صرف می‌کرد و پس از آن چرتی می‌زد. بعدازظهر و عصر را هم به‌صورت کامل به‌کار اختصاص می‌داد تا سفارش مشتری‌ها را سروقت و با دقت به پایان برساند. پس از شام دوباره در‌‌همان اتاق کارش با خدا خلوت می‌کرد و تا پاسی از نیمه شب صدای مناجاتش شنیده می‌شد. شیخ دنبال غذاهای لذیذ نبود، بیشتر وقت‌ها از غذاهای ساده، مثل سیب‌زمینی و فرنی استفاده می‌کرد. سر سفره، رو به قبله و 2 زانو می‌نشست و به‌طور خمیده غذا می‌خورد. همیشه غذا را با اشتهای کامل می‌خورد و گاهی مقداری از غذای خود را در بشقاب یکی از آنهایی که کنار دستش می‌نشستند می‌گذاشت.

**نگویید من کار خوب کرده‌ام /خاطرات و روایت‌هایی از شیخ رجبعلی خیاط

یکی از علما درباره منش و روش نصیحت کردن شیخ می‌گوید: برای کار دوخت و دوز عبا و قبا سراغ شیخ رجبعلی رفتم. می‌دانستم که کارش را درست و تمیز انجام می‌دهد. کار که تمام شد، گوشه قبا را گرفت و گفت: «این لباس را من به این خوبی درست کردم، حالا زیر آن را که قلب توست باید خودت خوب درست کنی.»

خانواده شیخ بار‌ها به او اصرار کردند تا یکی از اتاق‌ها را برای دیدار با بزرگان مملکت که به ابراز ارادت می‌آمدند آماده کنند. می‌گفت: «من به آنها نیازی ندارم. هر کسی هم خواست، بیاید روی همین گلیم ساده بنشیند.» همین شیخ آدم‌های ضعیف و ناتوان را حسابی تحویل می‌گرفت و برای دیدارشان به خانه‌شان می‌رفت.

بچه محل‌های قدیمی شیخ می‌گویند: «آن زمان 7 کچل‌ها توی محله‌های تهران برای خودشان برو وبیایی داشتند. کسی بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد، اهل هر خلافی هم بودند. خودشان اعتراف می‌کردند که با نگاه شیخ آدم و لوطی شدند. طیب هم همینطور بود. برای شیخ احترام زیادی قائل بود. حسابش را بکنید یک چنین آدم‌هایی فقط با نگاه سربه راه شوند!»

شیخ نظر خاصی به نذر و نیاز و دستگیری از محرومان داشت. هر کسی دچار مشکلی می‌شد، فقط نمی‌گفت فلان دعا را بخوان. توصیه می‌کرد گوسفندی را قربانی کنند و گوشت آن را به فقیران بدهند یا چند قرص نان یا غذا بگیرند و به نیازمندان بدهند. بعد به واسطه آن کار خیر از خداوند طلب رفع گرفتاری کنند. خیاط محبوب شهر ما از منیت بیزار بود. به همه هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «اگر دیدید کار خوبی انجام داده‌اید، نگویید من کرده‌ام. بگویید عنایت خدا بود.»

یکی از دوستان شیخ می‌گوید: «فراموش نمی‌کنم که روزی در ایام تابستان در بازار جناب شیخ را دیدم، درحالی‌که از ضعف رنگش مایل به زردی بود. قدری وسایل و ابزار خیاطی را خریداری کرده و به سوی منزل می‌رفت، به او گفتم: آقا! قدری استراحت کنید، حال شما خوب نیست. چقدر به این کار توجه می‌کنید.» شیخ پاسخ داد: «اگر استراحت کنم روزی عیال و اولادم را از کجا بیاورم؟»

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1397-07-10] [ 09:43:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم