بابای خوبم تو مشق عشق را از سنگرهای تفدیده اهواز شروع کرده بودی و در آبهای خروشان اروند به اوج رسانده بودی؛ رفقایت که آسمانی میشدند شوقت برای رهایی بیشتر میشد غافل از اینکه اذن رفتن شما در دستهای با کفایت عمه سادات بود و خونت میبایست بشود سنگفرش حرم بانوی ستم کشیدهای که مادر من و همه زنان مومنه سرزمینم حاضرند سرهای شریک زندگیشان را هدیه کنند تا خللی به آستانه شان وارد نشود.
بابای خوبم ما حاضریم شبهای تنهاییمان را زیر سقف پرغبارشهر تا صبح ستاره بشماریم و نبود تو را به هر زجری که باشد تحمل کنیم، ولی مقابل نگاههای عمه سادات و دختر سه ساله ارباب بی کفنمان شرمگین نباشیم.
بابای خوبم بعد از فدایی شدنت به پای ام المصائب کربلا برادرهایم صبورتر شدند و انگار پایان تو شروع فصل بی قراریهایم بود، بی قراریهایی از جنس رفتن و ماندن و مانند تو قربانی آستان دوست شدن، بعد از تو هر روز مادرم صبر را در کلاس تقوایش مشق میکند و غصه ندیدن لبخندت را میریزد در کاسه تحملش. هر روز به ما یادآور میشود که ولایت باید خط قرمزمان باشد تا مانند تو فدایی علمدار چفیه به دوشمان شویم؛ فدایی رهبری که در دیدارشان اینگونه برایمان دعا کردند که انشاء الله عاقبت بخیر شوید و چه عاقبت به خیری بهتر از شهادت درست مثل شما.
بابای مهربانم دلم این روزها وقتی بهانه گیرت بشود با ترنم “و ما رایت الا جمیلا” آرام میشود ولی بهانههایش را میریزد توی کلمات این شعر و آتشم میزند آنجا که می گوید “ای پیش پرواز کبوترهای زخمی، بابای مفقود الاثر، بابای زخمی برگرد تنهایی بغل بابای من باش و با یک بغل بابا بیا و جای من باش. شاید هم تو شرمنده یک مشت خاکی جاماندهای در ماجرایی، بی پلاکی عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است”
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1395-06-20] [ 09:19:00 ق.ظ ]
|