نرجس
 
   



مرحوم دولابی: قشنگی و زیبایی‌ها همراه شماست
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می‌فرمود: هر کسی هم تو را آزار و اذیت کرده است برای او استغفار کن. خدا این را می‌خواهد. برای او استغفار کن همان طور که برای خودت استغفار می‌کنی. چه فرق می‌کند؟

 

 مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می‌فرمود: از روزی که خداوند شما را آفریده هر چه قشنگی و زیبایی از شما سر زده است همراه شماست . هر چه در طفولیت مادرت را بوییدی، پدرت را نگاه کردی، هرچه ثواب بردی، همه همراه شماست. از زمانی که خداوند تو را آفرید تا الان که در این جا نشسته‌ای گویا یک ساعت است؛ چون زیبایی، زمان و مکان و مدت نمی‌خواهد. ممکن است سی چهل سال از عمرتان رفته باشد، اما هیچ نگاه نکن! ببین که خدا تو را آفرید و آورد در این جا نشاند. از این راهها آورد. خوبیهایت همه همراه توست. هر چه را هم ندیدی خداوند برایت شفاف می کند و نشانت می‌دهد.


خواب، موت اصغر است. پس اگر می‌گوییم: یک ساعت است که به این دنیا آمده‌ای، روی این حساب اشتباه نیست. وقتی از خواب بیدار می‌شویم فرموده‌اند: بگویید: «الحمد لله الذی احیانی بعد ما اماتنی»*؛ خدایا، تو را حمد می گویم که بعد از مردن مرا زنده کردی! یعنی مرده بودم زنده‌ام کردی. هر روز از خواب بلند می‌شوی انگار خدا تازه شما را آفریده و زنده کرده است.


ان شاء الله گذشته‌ها را با استغفار و صلوات بر محمد و آل محمد جبران کنید. بدانید که دو سه ساعت است که زنده شده‌اید و آمده‌اید این جا دور هم نشسته‌ایم. خیلی راحت و آرام. هر کسی هم تو را آزار و اذیت کرده است برای او استغفار کن. خدا این را می‌خواهد. برای او استغفار کن همان طور که برای خودت استغفار می‌کنی. چه فرق می‌کند؟ اگر کسی آزاری به تو رسانده است، غضبی کرده است، تندی کرده است، او را ببخش؛ چون خدا عفو را دوست دارد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-04-10] [ 10:57:00 ق.ظ ]




مرحوم دولابی: استغفار قلب را بزرگ می‌کند

 

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: استغفار امانگاه انسان است، یعنی پناهگاه، وقتی گفتی «استغفرالله » در پناه خدا هستی. فرمودند: «دو امان میان شما بود، یکی پیامبر خدا و دیگری استغفار. پیامبر خدا رفت، ولی استغفار همیشه میان شما باقی است. با این دو امان عذاب نیست.»1 روزی هفتاد مرتبه استغفار مستحب است. یکی از خاصیت‌هایش این است که قلب انسان راحت می‌شود. بزرگ می‌شود. از همه راضی می‌شوی از خدا، از مخلوقات خدا.


کسی آب دهان به مالک اشتر انداخت. مالک فردی شجاع و قوی است. رئیس لشکر حضرت امیر است. بزرگ است. این شخص او را نمی شناخت. دید یک نفر خیلی استوار راه می‌رود. نتوانست ببیند یا این که مریض بود. آب دهانی به مالک انداخت. مالک به سرعت رفت. کسی آن جا بود. به آن شخص گفت: می‌دانی چه کردی؟ او مالک بود، مالک اشتر. چگونه جرات کردی؟ گفت: این مالک بود؟ بدنش به لرزه افتاد. به دنبال مالک دوید ببیند کجا رفت تا به پایش بیفتد و استغفار کند. سراغ او را گرفت. گفتند: به مسجد رفت. وقتی به مسجد رسید و مالک را دید، مالک به او گفت: من به مسجد نیامدم جز این که برای تو استغفار کنم. این هم نمونه و مصداق این مطلب.


ان اشاء الله امیدوارم شما که نیتهایتان پاک است اگر در گذشته از کسی، از پدر، از مادر، از همسر ناراحت شده‌اید آنها را عفو کنید. خدا خیلی تلافی می‌کند. اگر قلب حاضر نیست این کار را بکنی، قلبت را نرم کن. دو سه مرتبه استغفار کن. یکدفعه دلت نرم می شود. البته دلهای شما نرم است، آبدار است، سخت و شقی نیست. اگر دیدید قلبتان الان حاضر نیست استغفار کند با زبان استغفار کن، آن وقت دلت نرم می‌شود. حتی ممکن است برایش گریه هم بیفتی، او را دعا هم بکنی.


دل زود نرم می‌شود. دل به ذکر خدا نرم و شفاف می‌شود. اگر خدای نخواسته مطلب بزرگ بوده و نتوانستی استغفار کنی چند مرتبه با زبان استغفارکن، کم کم دلت نرم می‌شود و می‌بینی که راحت شدی. قلبت باز می‌شو. قلب انسان اگر باز شد خیلی بزرگ است. دل و قلب انسانها مثل شکم می‌ماند. اگر مرتب چیز در شکم بریزی و آن را عادت بدهی باز می‌شود. بعضی هستند که اگر جلو آنها غذا بگذاری از بس می‌خورند تعجب می‌کنی که این چه شکم است! هر چه می‌دهند می‌گوید: کم است. دنیا پرست و پول پرست هم همین طور است. هر چه به او می‌دهند می‌گوید: کم است.


خلاصه قلبی که ذکر خدا می‌کند خیلی بزرگ است. اوسع الاشیاء است. 2 هر چه از محبت و صدق و ذکر خدا می‌گیرد باز می‌گوید: کم است. نماز که می‌خواند می گوید: کم است. استغفار هم چیزی است که قلب را بزرگ می‌کند. پیغمبر خدا، آن دریای عظمت الهی، روزی هفتاد مرتبه اسغفار می‌کرد. امیدوارم این عرایضی که بنده می‌کنم در قلبتهایتان خودش به شما بیاموزد. هر کدام از شما دل داشته باشید، قلب داشته باشید، از این سخنان بهره می‌برید.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:53:00 ق.ظ ]






بچه‌ها از ما یاد می گیرند که از موهبته عظیم زندگی، به نحو احسن استفاده کنند. در کلاس‌های سنتی بچه‌ها همیشه گوش به زنگ تعطیلی کلاس ها هستند، اما در آموزش‌های خلاق، همه پر انرژی و با نشاط در حال کاوشگری و جست و جو و سؤال هستند و هیچ کس از پرسه زنی خسته نمی شود. در کلاس های جدید تأکید می شود که محدودیت ها را از جلوی ذهن کودکان بردارید و برای آنان فضای تحرک بیشتری ایجاد کنید. بسیاری از مواقع کودکان از بزرگسالان سؤال هایی می پرسیده که با برخورد و پاسخ سرد آنان مواجه می شوند. پاسخ های سرد و بی خاصیت یعنی انتقال بی تفاوتی به کودکانی که سراسر وجودشان شور و نشاط است. وقتی دانش آموزی به معلمی می گوید: «من تحقیق کردم و فهمیدم که پایتخت تایلند بانکوکه است و این شهر دارای جمعیت زیاد و ترافیکهای خیابانی است، معلم می تواند بگوید: «چه جالب! من نمی دانسته و بعد رو به سایرین بگوید: «بچه ها شما این موضوع را میدانستید؟» و بعد از آنان بخواهد که به صحبت‌های دوستشان در مورد تایلند گوش دهند. سپس در انتهای کلاس باز هم این معلم است که هم خود باید از دانش آموز فعال تشکر کند و هم بخواهد که همه از دانش آموزی که اطلاعات آنان را در مورد تایلند افزایش داده تشکر کنند. این یعنی یادگیری فعال و تقویت کوشش در کودکانی که عاشق فهمیدن و درک کردن، شنیدن و سؤال کردن هستند. معلم ها می توانند با درس دادن به شیوه ای که بچه ها دوست دارند و با سوژه هایی که آنان می خواهند، وارد مباحث مختلف شوند. این هنر یک معلم با پدر و مادر است که بتواند با خواسته های قلبی بچه ها ارتباط صحیح برقرار کند. اگر این ارتباط برقرار شود، می توان منتظر ایجاد شگفتی و تأثیر آن بر رفتار کودکان بود.

لئوبوسکالیا در مورد یک معلم نمونه داستان جالبی را بیان می کند. او می گوید: نخستین روز درس بود. او وارد کلاس شد و کتاب را باز کرد. درس اول با عنوان «فروشگاه»، درباره فروشگاه بود. او باید به بچه هایی درس فروشگاه را بدهد که در فروشگاه های بزرگ بار آمده اند. درس فروشگاه، چه چیز تازه ای برای بچه ها دارد؟ این معلم نازنین، پیش خود فکر کرد: بسیار خوب، تلاش خودم را خواهم کرد. لابد حکمتی در تدریس این درس هست که من نمیدانم. بنابراین با بچه ها روی موکت کلاس نشستند. معلم گفت: «بچه‌ها، دوست دارید درس فروشگاه را بخوانیم؟» بچه ها یک صدا گفتند: «از درس فروشگاه بیزاریم! …» بنابراین معلم خوشدل و دلسوز از بچه ها پرسید: «دوست دارید دربارهی چه چیزی بدانید؟» چشم های یکی از بچه ها برقی زد و گفت: «خانم معلم، پدر من مهندس مؤسسه ی تحقیقات فضایی است. او می تواند نحوه ی ساختن موشکهای فضاپیما را به ما یاد بدهد. ما می توانیم سفینه بسازیم و به کرہی ماه سفر کنیم!» همه ی بچه ها با هم فریاد زدند: «هورا!» خانم معلم گفت: «بسیار خوب، همین کار را می کنیم.» روز بعد، پدر آن دانش آموز آمد و با خود مدل یک فضاپیما را به کلاس آورد. آنان روی زمین نشستند و بچه ها دور فضاپیما حلقه زدند. بچه ها واقعا تشنه ی دانستن نحوهی کار و ساخت فضاپیما بودند. درس شروع شد و طی روزهای آینده نیز ادامه یافت. بچه ها دیگر میدانستند که یک فضاپیما چگونه کار می کند. باور کردنی نبود، بچه ها درباره علوم، نجوم، نظریه های پیچیده ی ریاضی و موضوعات دیگر صحبت می کردند و از این بابت چیزی کم نمی آورند. کلماتی که در صحبتهای بچه ها به کار می رفت، به هیچ وجه بوی بز بز قندی نمیداد، بلکه پر بود از اصطلاحات مربوط به کهکشانها، لایه های ازن هوا، منظومه شمسی، آفرینش و غیره. اما یک روز، در هنگامه ی این درسها و بحثهای پرشور، ناگهان سر و کلهی مدیر مدرسه پیدا شد و به معلم دوست داشتنی بچه ها گفت: «خانم، درس فروشگاه چه شد؟» معلم، مدیر مدرسه را به کناری برد و گفت: «بچه ها از درس فروشگاه خوششان نمی آمد. آنان دوست داشتند به کره ی ماه پرواز کنند.» مدیر مدرسه گفت: «من این حرفها سرم نمی شود. شما طبق برنامه باید «فروشگاه» را درس بدهید و بس.» معلم و بچه ها نشستند و درباره ی این موضوع با هم صحبت کردند. بچه‌ها اگر زیبایی ها را احساس کنند، در سخت ترین شرایط هم می توانند خوب زندگی کردن را تجربه کنند. معلم ها باید هر روز شانس جدیدی به بچه ها برای حضور فراگیر و خودشکوفا بدهند. قرار شد درس ملال آور فروشگاه را به سرعت بخوانند و دل مدیر را به دست آورند و دوباره به موضوعات هیجان انگیز خلاقانه و مورد علاقه ی خود بپردازند. آنان مجبور بودند بخشی از ساعات طلایی و گران بهای خود را تلف کنند. آنان درس چند هفته ای فروشگاه را دو روزه خواندند و کاردستی های لازم را ساختند و هنگامی که مدیر مدرسه برای بررسی وضع کلاس آمد، بچه ها اجناس ساختگی فروشگاه را با لبخندی ساختگی به او تعارف کردند و نشان دادند که درسشان را فوت آبند. هنگامی که مدیر از کلاس بیرون رفت، بچه ها دوباره به ماه پرواز کردند(بوسکالیا، ۱۳۸۲، ۴۱-۳۸).

این داستان به خوبی نشان می دهد کودکان را نباید دست کم گرفت و باید در نظر داشت که نیازها و خواسته های آنان فراتر از برنامه ریزی هایی است که ما برای آنان در نظر میگیریم. معلمها اگر به نقش خود، آگاه باشند، باید کودکان را به جایی ببرند که جز شگفتی و شعر و شور چیز دیگری وجود ندارد. آموزش و پرورش باید بستری برای رهایی ذهنی، تغییر بینش و تقویت خیال پردازی و تخیل کودکان فراهم کند. انسان موجودی پیچیده و پر رمز و راز است اما نباید این را از یاد برد که همین انسان به طور خودجوش عاشق زندگی است. ما باید احساس زندگی و لمس زیبایی ها را به بچه ها آموزش دهیم. این کار مهم تر از کار کردن با رایانه ها است. بچه‌ها اگر زیبایی ها را احساس کنند، در سخت ترین شرایط هم می توانند خوب زندگی کردن را تجربه کنند. معلم ها باید هر روز شانس جدیدی به بچه ها برای حضور فراگیر و خودشکوفا بدهند. این درست مثل دادن تخم مرغ های شانسی به دست دانش آموزان یک کلاس است که داخل هر یک از آنان هدیه ای متفاوت برای آنان وجود دارد. هدایایی که وقتی دیده می شوند، لبخند را بر لبان آنان جاری می سازند. دانش آموزان در هر دورهای الماسهای همان عصر هستند. الماس هایی که میدرخشند و اطراف را روشن می کنند. منتها این الماس ها در یک دالان بسته در حرکتند و این وظیفه ماست که آنان را احیا کنیم.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:44:00 ق.ظ ]


...



 
سودا از نگاه طب سنتی
سودا خلطی است، سیاه رنگ که معمولاً از تجمع، تهاجم، تکاثر، رسوب، سوختن یا متابولیسم سایر اخلاط دیگر خصوصاً صفرا در بدن تولید می شود. این خلط همچنین با خوردن غذاهایی که سودا زا است در کبد تولید می شود. امّا رفتار و نحوه زندگی عامل بسیار مهمی در تولید سودا در بدن می باشد. آثار سودا در بدن، باریکی و کشیدگی بدن و انگشتان و درشتی مفاصل و در مغز و روان و شخصیت فرد اثر درون گرایی و ترس وغصه و حرص و ریز بینی و عدم انعطاف و
سودا از نگاه طب سنتی
 


 

 

سودا خلطی است، سیاه رنگ که معمولاً از تجمع، تهاجم، تکاثر، رسوب، سوختن یا متابولیسم سایر اخلاط دیگر خصوصاً صفرا در بدن تولید می شود. این خلط همچنین با خوردن غذاهایی که سودا زا است در کبد تولید می شود. امّا رفتار و نحوه زندگی عامل بسیار مهمی در تولید سودا در بدن می باشد. آثار سودا در بدن، باریکی و کشیدگی بدن و انگشتان و درشتی مفاصل و در مغز و روان و شخصیت فرد اثر درون گرایی و ترس وغصه و حرص و ریز بینی و عدم انعطاف و کم خوابی و خیالبافی و منفی نگری و در سیستم های بدن از جمله پوست و چشم و گوش (شنوایی) و بویایی و ریه و حنجره و قلب و عروق و گوارش و … اثرات نامطلوب می گذارد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:39:00 ق.ظ ]




مهارت احترام به خانواده


|

مهارت احترام به خانواده شوهر
در زندگی خانوادگی ممکن است مواردی پیش آید که زن نتواند خود را با خانواده شوهرش وفق دهد، زیرا آنها را در نوع اندیشه، سلیقه و رفتار با خود متفاوت می بیند در این گونه موارد عقل حکم می کند که زن با یک مهارت و پختگی خاص، شرایط را به طور مطبوع برای خود فراهم سازد نه آنکه چون غریقی به درون بدبختی ها فرو رود و عاجزانه غرق شود اولین قدم در راه غلبه بر شرایط و مقتضیات (غیر دلخواه ) آن است که خود را آنچه که هستیم، بدانیم و با بهره گیری از تعالیم مذهبی، مواهب طبیعی و استعدادهای مختلف را علی رغم شرایط نامساعدی که گریبانگیر ما شده است، در راههای سودمند به کار اندازیم، حالت سرکشی و طغیان در مقابل شرایط موجود، کاری زیان آور و عبث است و خود دلیل بر نارسای شخصیت محسوب می شود گفتن هر کلمه یا عبارت منفی شخص را یک قدم به شکست و اضمحلال نزدیک می کند، زیرا به کاربردن کلمات و جملات منفی ماهیت و طرز تلقی ما را در مقابل حقایق زندگی نشان می دهد. بدین معنی که ما لیاقت و قدرت خود را ناچیز شمرده، یا در عوض مشکلات را در مقابل خود به صورت اغراق آمیزی بزرگ کرده ایم. پس چه بهتر که به خود اجازه ندهیم در فکری منفی مدفون شویم. بهترین راه جلوگیری آن است که فکر منفی را مانند یک اشتباه معمولی به حساب آورده آن را از مغز خود بیرون کنیم.

الفاحشة ان تؤذی اهل زوجها وتسبهم. [1]

امام رضا (علیه السلام ) فرموده است:

((خطای زشت زن در این است که خانواده شوهرش را آزار دهد و به آنها دشنام گوید))[2]

یک فکر منفی ظاهرا ممکن است پشت سر هم در مغز انسان خونمایی کند و به تدریج تمام وجود شخص را فرا گیرد، اما اگر در هربار که سرزده وارد مغز شد، با سرعت و شدت هر چه تمامتر آن را از مغز بیرون راند، به تدریج سلطه و نفوذ خود را از دست خواهد داد و تحت کنترل فرد در خواهد آمد.

عقل و وجدان سلیم حکم می کند که زن و شوهر هرگز نباید بکوشند تا دماغ یکدیگر را بسوزانند، بلکه سعی کنند قلق خانواده های یکدیگر را بفهمند و بیاموزند که از چه راه و چگونه می توانند در زندگی هماهنگی مسالمت آمیزی داشته باشند تا در مواقع بحران، راه حل خوبی به دست آورند.

((مرد وقتی می بیند زنش نسبت به خانواده و فامیل او رفتار محترمانه و مودبانه دارد، طبعا به خود تلقین می کند که محبت این زن به من باطنی و حقیقی است و برای نشان دادن این علاقه قلبی چنین رفتاری را با پدر و مادر و خواهر و برادرم می کند. همین احساس سبب افزایش محبت مرد به زن می شود. حال اگر قضیه به عکس باشد، مسلما نتیجه آن هم به عکس خواهد بود و همین مقدار سبب دلسردی مرد و زن از یکدیگر شده، غبارهای تیره کدورت و عدم علاقه، آسمان زناشویی آن دو را تاریکتر خواهد نمود، ادامه این وضع نتیجه اش معلوم است ))

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 10:32:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم