نرجس
 
   



عید مبعث بر همه شما مبارک

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[سه شنبه 1394-02-29] [ 09:00:00 ق.ظ ]




.
. ✅بچه هاي رزمنده مراسم دعاي توسل گرفته بودند.معمولا در سنگر ها برق نبود و بچه ها با فانوس سنگر رو روشن ميکردند.موقع دعا خوندن فيتيله چراغ ها رو پايين مي کشيدند که يه تاريکي ايجاد بشه.دعا که شروع شد يکي از رزمنده ها بلند شد.يه شيشه عطر داشت که با اون به رزمنده ها عطر ميپاشوند.

خلاصه کف دست همه يا نوک انگشتشون عطر مي ريخت و مي رفت.موقع خوندن دعا همه جا معطر شده بود.دعا که تموم شد ديدن سرو صورت و لباس همه شون سياه شده.وقتي جويا شدن معلوم شد رزمنده تو شيشه عطرش جوهر خودنويس ريخته بود.

چون تاريک بود بچه ها فقط بوي عطر رو استشمام مي کردند و سياهي رو نميديدند.بچه ها حسابي ميزننش و براش جشن پتو ميگيرن.وقتي که بالاخره آروم ميشن ميگه حالا بياين يه کم براتون صحبت کنم.ميگه حکايت اين عطر سياه مثل حکايت دنيا ميمونه.

ديدين چه طوري با دست خودتون صورتتونو سياه کردين؟ دنيا هم تاريکه .نورش کمه.تباهي و زشتي زياد داره.شياطين هم گناه ها و سياهي ها رو با يه عطري خوشبو ميکنن.ما خيال ميکنيم داريم عطر ميزنيم غافل از اين که صورت و دلمون رو سياه ميکنيم.وقتي ميفهميم چه کرديم که قيامت ميشه

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:58:00 ق.ظ ]




روزی باد به آفتاب گفت: من از تو قوی ترم.
آفتاب گفت: چگونه؟
باد گفت آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می اورم.
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدید تر میشد پیرمرد کت را محکم تر به خود می پیچید….
سرانجام باد تسلیم شد.
آفتاب از پس ابر بیرون امد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد و کتش را از تن دراورد.
در ان هنگام آفتاب به باد گفت …….
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است.

در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشا تر است…..
زندگیتان سرشار از مهربانی و تبسم

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:56:00 ق.ظ ]




گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
“قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
*
گفتم: خب خسته شدم دیگه…
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
*
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)
*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)
*
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:13:00 ق.ظ ]




.
.
گوش کن باز کسی بین دعا
گفت :حرم
ناامید ازهمه و از همه جا
گفت :حرم
توی آیینه سر و وضع خودش را تا دید
گله ای کرد از این حال و هوا
گفت :حرم
شاه را کرد تجسم و به پایش افتاد
مثل هر بار فقط باز گدا
گفت :حرم
او مریض است مریض غم بین الحرمین
شصت و نه بار به لب بهر شفا
گفت :حرم
و نمازی که به یاد حرمت میشکند
بس که در رکعت خود جای دعا
گفت :حرم
او همان است که پامنبری و سینه زن است
او همان است که در هروله ها
گفت :حرم
دل به دریا زده و بار سفر را بسته
با تعجب پدرش گفت کجا
گفت: حرم…..

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 08:12:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم