نرجس
 
   



تنها راه تشخیص وسوسه شیطانی از نفحات قدسی مراقبه است.

- اگر تحصیلات علمی شما با علم اخلاق توأم نباشد، منقطع می‎شود.

- خدای متعال می‎فرماید: ای دنیا! خدمتگزار باش کسی را که خدمتگزار من است. یعنی کسی که (همّ او واحد است) و آزار بده کسی را که خدمتگزار توست.

- هر انسانی یک تکلیف اجتماعی دارد و یک تکلیف انفرادی.

دین، عمل به بندگی حضرت حق است.

- اگر سالک بداند که در شناخت پروردگار چه چیزی نهفته است دیگر به زرق و برق دنیا اهمیت نمی‎دهد.

اگر از باب رحمت حق، قصد ورود دارید، باید کمی پول خرج کنید و به فقرا و مسکینان و یتیمان کمک کنید.

- موسی علیه السلام ده سال در مدین، شاگردی کرد و استاد شد. بدون استاد نمی‎شود سیر کرد.

اگر اراده کنی که خودت را حفظ بکنی پروردگار هم در هنگام ارتکاب به معاصی برای تو ایجاد مانع می‎کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[شنبه 1395-07-17] [ 08:13:00 ق.ظ ]




متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ـ متن روضه ششم محرم ـ سید مهدی میرداماد
این خانواده همینن، قول بدن پای قولشون می مونن،شب عاشوراء این آقا زاده ی سیزده ساله ای که امشب اومدی براش ناله بزنی،وقتی عمو بهش گفت:مرگ در نزد تو چگونه است،چه کرده من نمی دونم،این جمله چقدر زیبا می درخشه بر تارک تاریخ کربلا،وقتی دید وجود قاسم لبالب از عشق شهادته،تا قاسم گفت:اهلا من العسل،بعد گفت:عمو آیا من کشته میشم فردا،آیا اجازه میدان دارم خودم رو برات فدا کنم،عمو بهش قول داد،فردا تو رو می کشند، ابی عبدالله از شب عاشوراء تکلیف قاسم رو روشن کرد،فرمود:می کشنت،به بلای عظیمی دچارت می کنن،همه ی مقاتل نوشتند،من می خوام بگم این بلای عظیم چیه امشب،قول داد قاسمم خودت رو آماده کن،از موقعی که عمو بهش گفت تو رو می کشند،دیگه سر از پا نمی شناخت،اول رفت تو خیمه ،مادرم شمشیرم رو بده،خودش رو آماده کرد،جانم به این آقازاده،چه کرده امام حسن علیه السلام،چه پسری،چه میوه ی دلی،چه اتفاقی است که یک جوون سیزده ساله این قدر جگردار می شه،این قدر نترس می شه،این قدر بی مهابا،وقتی مقتل رو ورق می زنی،می بینی این آقا زاده زده به قلب لشکر،ان تنکرونی فانابن الحسن، چند هزار نفر ،جلوی قاسم لال شدند،وقتی گفت:من پسر حسنم ،آیا این به خاطر اینه که پسر امام مجتبی است،یه دلیلش همینه،آقا امام باقر علیه السلام فرمود:خوشبخت اون پدری است که پسرش رفتار و کردار و چهره اش به او بره، این پدر می تونه بگه من خوشبختم،آقا امام حسن علیه السلام،شما چیکار کردید تو جمل،چه کردی تو اون جنگ ها که این پسر سیزده ساله ات،یه نفری بایسته بگه اهلا من العسل،یه حرفی بزنم سادات ببخشند،درسته این پسر امام مجتبی است،اما نوه ی زهراست،این پسر ،نوه ی صدیقه ی کبری است،اصلاً شیر مادر تو وجودشه،مادر بزرگ وقتی حضرت زهرا سلام الله علیها باشه،قربونش برم،این ها به مادربزرگشون رفتن،هم خودش و هم اون عبدالله،عبدالله هم همینه،اینها به مادر بزرگ رفتن،هم به امیر المؤمنین علیه السلام،هم به بی بی دوعالم، اجازه بده من یه جمله بگم،اینها بی خود نبود اینهمه شجاع بودن یه تنه به قلب دشمن زدند،آخه مادر بزرگشون هم یه نفری جلو همه ایستاد،ببخشید مُحرمه، نمی تونم راحت روضه ی فاطمیه بخونم،اما یه جمله ،سادات گریه می کنن؟ اینها از مادر بزرگ یادگرفتن،یه نفری اومد کمر بند مولارو گرفت،برو مقتل رو بخون،وقتی عمو بهش اجازه ی میدان داد،رفت،اومد از عمو جدا بشه،اون وداع و اون گریه ها و حتی غشیه علیهما بماند، می دونی قاسم یه نگاه به عمو کرد چی گفت:دقیقاً همون جمله ای رو گفت،که مادرش تو مدینه گفت،وقتی از تو مسجد مولا رو آورد بیرون،یه نگاه کرد فرمود: روحی لروحک الفداه یا اباالحسن،نفسی بنفسک الوقاء یا اباالحسن،قاسمم یه نگاه به عمو کرد، عمو قاسم فدات بشه،اجازه دادی من برم،رفت میدان،چه میدان رفتنی،شروع کرد رجز خوندن،الله اکبر،تا خودش رو معرفی نکرده، حواست هست قاسم چه جوری رفته میدان،قاسم تنها شهیدی است که به اندازه بدنش سپر و جوشن پیدا نشد،ابی عبدالله یه تیکه از آستینش رو کند،هم براش عمامه درست کرد،تحت حنکش رو مثل کفن تن قاسم پوشوند،حواست هست یا نه،اصلاً تصور میکنی یه نوجوان سیزده ساله،هر کاری کردن،پاش به رکاب اسب نرسید، لااله الا الله ،می خوام یه حرفی بزنم،شب شیشم دارم میگم،می دونی لشکر دشمن جوهرو وجود نداشتن این نانجیب ها،اصلاً از مبارزه تن به تن فراری بودن،شما برو تاریخ رو ورق بزن،اینها آدمی نبودن رو در رو با کسی مقابله کنند،نامرد بودند،همه کاراشون رو کوفیا با نامردی جلو بردن، می دونی رسمشون چی بود،رسمشون این بود،اول سنگ باران می کردند،خودت جلو تر از من برو،کربلا چهار نفر رو سنگ بارون کردند،خیلی عجیبه،یه بار حُرّ رو سنگ بارون کردند،مقتل می گه یه بار عابث رو سنگ بارون کردن،یه بارم قاسم سیزده ساله رو،آخریشم که خود ارباب بی کفن ما حسین علیه السلام بود،داشت حرف می زد،سنگ بارونش کردن،بگذرم،تا گفت: ان تنکرونی فانابن الحسن،لشکر دیدن حریف این نمی شن،داستان ارزق شامی رو شنیدید، هر کی رو فرستادن،تک به تک ،تن به تن با قاسم بجنگه دیدن نه، این معلوم جگر داره،فهمیدن این نوه ی علی است،دیدن فایده نداره،لشکر و باز کردن،قاسم و کشوندن وسط لشکر دشمن،وقتی قاسم اومد وسط میدان،هی پشت سرش لشکر جمع شد،قاسم رو محاصره کردن،شروع کردن سنگ باران کردن،ای وای…
تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند
این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند
حسین………شما باید نگاه کنید ببینید یه عالم بامحاسن سفید اشک می ریزه،آدم منقلب می شه،حالا تصور کن،امام زمان(عج)با این روضه ها چه میکنه،یه بیت:
می خواستند از نظر عمق زخم ها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
فقط یه جمله بگم،یه لحظه کار به جایی رسید ابی عبدالله دید صدای قاسم داره میآد،یکی از لابه لای اسب ها هی می گه عمو کجایی، حسین………قربونت برم آقا جان،من شک ندارم تو قاسم رو بیشتر از علی اکبر می خواستی،این جنس شما اهلبیته،آخه این یتیمه،این عزیز داداشته، یادگاری بود،ای وای،رسید به قاسم، بعضی مقاتل نوشتند،ابی عبدالله تا رسید دید سر قاسم تو دست قاتله،الانه که سر از بدنش جدا کنه،آی حسین… می خوام یه جمله بگم،هر کی تاحالا ناله نزده،ای وای، ابی عبدالله چقدر قد داره،قد و بالای حضرت چقدره،یه نوجوان سیزده ساله ام چقدر قد داره،خودت دیگه بقیه روضه رو بخون،من میشینم گریه میکنم،لشکر دیدن ابی عبدالله قاسم رو بغل کرده،می خوای بدونی بلای عظیم یعنی چی؟دیدن قاسم رو حسین به سینه چسبونده،اما پاهاش رو زمین کشیده می شه، ای حسین……………. حالا دستت رو بیار بالا به نیت فرج امام زمان(عج)،سه مرتبه یا حسین،یاحسین،یاحسین
منبع: کتاب گودال سرخ
**************************
متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ـ متن روضه ششم محرم ـ حاج محمدرضا طاهری
امشب شب یتیم نوازیه،دو ساله بود،تو بغل عمو جان بزرگ شد،یه عقده ای رو سینه قاسم بن الحسن بوده،اون روزای آخر عمر باباش،با بابا از خونه می اومد بیرون،نگاه میکرد بعضی ها هم که میان سلام می کنند،بچه با بابا داره قدم می زنه،انگار با همه ی قدرت دنیا داره قدم می زنه،دلش قرصه،اونم بابایی مثل امام حسن علیه السلام،میومدن جلوی چشم این بچه سلام میدادن،می گفتند:السلام علیک یا مُذل المؤمنین،بچه سئوال می کنه،برا چی اینها این طوری میگن؟حتماً عمو جانش براش گفته،عزیز دلم اینها متوجه نیستن،بابات کار خدایی کرده،صلح کرده با معاویه،اینها یه دونه شون هم مرد جنگی نیستند بابات رو یاری کنن،همین ها که می اومدن می گفتند، السلام علیک یا مُذل المؤمنین،همین ها برا معاویه می نوشتند،اگر تو دستور بدی حسن بن علی رو کت بسته تحویلت می دیدم،اگه امام حسن علیه السلام یاران باوفایی مثل حبیب،مثل مسلم،مثل زهیر،هرکدوم رو داشتن ،امام حسن علیه السلام مگر صلح می کردند،یه عقده دیگه هم توی سینه این بچه هست،دو ساله بود وقتی بابا به شهادت رسید،همراه عمو عباس بوده،عباس میگه:
اون روزها که قلب زهرا خون میشد
بدن مجتبی تیر بارون می شد
قاسمش تو چشم من نگاه میکرد
برای انتقام من خدا خدا میکرد
هی نگاه به عمو عباس می کرد،عمو می گفت:عزیزم صبر کن،داداشم من و مأمور به صبر کرده،و الا یه دونه از اینها رو نمی گذاشتم زنده بمونن،ابی عبدالله فرمود:خدا من رو مأمور به صبر کرده،عباسم صبر کن قربونت برم،ان شاءالله کربلا،حالا تو پوست خودش نمی گنجه،از شب قبل هی سئوال میکنه،عمو جان آیا من هم قردا کشته میشم،می خواد به این نانجیب هایی که یه عمری باباشو این طور خطاب می کردند،نشون بده من بچه ی همون امام مجتبی هستم،عجیبه جنگ کردن قاسم بن الحسن،سیزده ساله شه ،وقتی عمو اجازه نداد،نشت رو خاک ها غم همه ی دلش رو گرفته بود،زانوی غم بغل گرفته بود،یادش افتاد،باباش امام حسن علیه السلام،یه تعویذی رو بازوش بسته گفت: هر موقع همه غم های عالم رو دلت نشست،این رو باز کن بخون،دید دست خط باباش امام حسنه،قاسمم کربلا من نیستم،داداش غریبم رو یاری کنم،نکنه از قافله ی شهدا جا بمونی قاسم،دوید اومد خدمت ابی عبدالله، عمو جان بگیر بخون دست خط بابامه،روایت نوشته ابی عبدالله تا نگاه کرد دستخط امام حسن رو،اینقدر بلند بلند گریه کرد،ناله زد،بُکاءً شدیدا،در روایت آورده،ابی عبدالله نفسش به شماره افتاد،دستخط برادر مظلومش رو بوسه زد،اینجا بود که دست گردن هم انداختند،پشت خیمه ها همه زن و بچه ها دارن نگاه میکنند،حتی غشیه علیهما،هر دو روی خاک افتادند،می خواد سوار بر اسب بشه عمو جان کمکش کرد،قدش نمی رسه پاهاش به رکاب نمی رسه،اما طفل این خانواده ام برا جنگیدن به همه ی اینها درس می ده،مشق میکنه جنگیدن رو،خیلی ها رو قاسم بن الحسن به درک واصل کرد،می گن اومد روبروی عمرسعد ملعون ایستاد،گفت:ای از خدا بی خبر،دم از اسلام می زنی، ببین اهلبیت پیغمبر،تو خیمه ها صدای العطش شون به آسمانه،رجز خوند،عمر سعد می شناسه،آشناس با این خانواده،یه نانجیبی بود به نام ارزق شامی،تاریخ نوشه این با هزار نفرتو دلاوری برابری می کرد،عمر سعد گفت:برو تو باید بری با این بجنگی،بهش بر خورد،گفت:من برم،می خوای منو جلو همه کنف بکنی،آبروم رو ببری،این بچه است،عمر سعد گفت:تو که نمی شناسی این کیه،این پسر حسن بن علی ه،نوه ی حیدره،گفت:غصه نخور،من یکی از بچه هام رو می فرستم سرشو برات بیاره،چهار تا بچه داره، تو کربلا کنار بابا حاضرند،فرزند اول رو فرستاد،قاسم بن الحسن به درک واصل کرد،فرزند دوم به درک واصل شد،چهار پسرش رو خاک افتادند،خودش غضب ناک اومد،می گن وقتی اومد به جنگ قاسم ابی عبدالله زن و بچه رو جمع کرد،فرمودکه دست به دعا بشید برا قاسم،خدا کمکش کنه، اینجام قاسم بن الحسن،با ترفند جنگی گفت: به جنگ من اومدی،هنوز زین اسبت بازه، برگشت پشتش رو نگاه کنه،شیر بچه ی امام حسن علیه السلام باشمشیر دو نیمش کرد،صدای الله اکبر از خیام حسین بلند شد،قصد برچم دار کفار رو کرد،به دل دشمن زد،گفتن محاصره اش کنید،دیدن به تنهایی حریفش نمی شن، محمد بن حنفیه رو امیرالمؤمنین علیه السلام صدا زد، گفت: میری ناقه ی نفاق رو پی کنی بیای،وقتی عایشه ی جنگ جمل سوار ناقه بود،محمد حنفیه فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام دلاوره رفت،به دل دشمن زد،اما از مردهای جنگی که دور و برش بودند نتونست،برگشت،امیرالمؤمنین یه نگاه به امام حسن علیه السلام کرد،فرمود:پسرم کار خودته،مثل شیر ژیان امام مجتبی رفت،به یه چشم به هم زدن دستای ناقه رو زد،ناقه رو زمین خورد،منافقا همه فرار کردن،این بچه ،بچه ی این امام حسنه،می گن وقتی برگشت محمد بن حنفیه ،از خجالت سر پایین انداخت،امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:نه خجالت نکش،این پسر فاطمه است،پسر پیغمبره،تو پسر علی هستی،این از اون شجره ی طیبه است،می دونن حریفش نمیشن،گفتن باید محاصره اش کنیم،یه عده نیزه می زنن،یه عده سنگ می زنن،ای وای،یه نانجیبی کمین کرد،شمشیر به فرق نازنینش زد،تا از اسب داشت زمین می افتاد،صدا زد عمو جان به دادم برس،قاسم رو زمین افتاد ،این نانجیب قاتل اومد بالا سرش گفت: فرصت خوبیه،بهتر از این فرصت پیدا نمی کنم،کاکُل قاسم رو در دست گرفته،می خواد سر از بدنش جدا کنه،ابی عبدالله با عجله اومد،شمشیر کشید دست این نانجیب قطع شد،صدای این ملعون بلند شد،از قومش کمک خواست،اینها همه با اسب اومدند،این نانجیب رو نجات بدن،گرد و خاکی به پا شد،یه وقت حسین علیه السلام تو اون معرکه،دید یه صدای نحیفی می آد،عمو جان استخونهای بدنم رو شکستند،گفت:
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو
در مقدم تو بستم از خون حنا عمو
چشمم به زیر پات بزرگی کن و بیا
بالین این شکسته ی درد آشنا عمو
همچون علی اکبر خود در برم بگیر
خواهی بگویمت پدر این لحظه یا عمو
این سینه سرخ بسمل خود را حلال کن
بسمل می دونی،کجا این عبارت بکار میره،مرغی که سرش رو می کنن،همچین که بال می زنه، می گن بسمل،یه لحظه ای ابی عبدالله رسید،دید قاسم پاهاش رو داره رو زمین ها میکشه،
این سینه سرخ بسمل خود را حلال کن
خیلی به دامنت زده ام دست و پا عمو
اشاره داره به بعضی از روضه هایی که سخته،اما اشاره گفته،تو پای روضه بزرگ شدی،آی جوونها یکی از خواسته هاتون از ارباب این باشه،بگو آقاجان می خوام محاسنم در خونه شما سفید بشه،در خونه ات بمونم،نکنه دستم جدا بشه،
جاری شدم به پهنه ی این دشت مثل آب
از بس شد استخوان تنم آسیا عمو
حسین……… با قاسم هم ناله شو…حسین
ثانیه های آمدنت مثل سال رفت
در ازدحام ابرهه های بلا عمو
اگه اسب از روی یه بدنی بخواد رد بشه،مگه فقط از یه عضوی از بدن رد میشه،چرا این حرف رو می زنم،برای این بیت ،گفت:
دیگر مرا لبی و دهانی نمانده است
تا خانمت دوباره که مرده ام بیا عمو
این حرف منو کسانی که موقعی تو دوران دفاع مقدس بودن،زخمی شدن ،مخوصاً تو اون گرماهای جنوب،این حرف منو بهتر می فهمند،گفت:عمو جان
تاول زده است زخم من از ریگ های داغ
لطفی کن و زخاک جدا کن مرا عمو
همه ی بیت ها یه طرف،این بیت هم یه طرف،وقتی می خواستن سوارش کنن پاش نمی رسید،زره ای اندازه اش پیدا نشد،گفت:
از من بگو به عمه که اندازه ام شود
هر قدر آورد زره از خیمه ها عمو
چقدر با معرفته این بچه،الان هم حرف های خودش نیست،دلش برا عموش میسوزه،گفت:عمو جان
کارت برای بردن من سخت می شود
دیگر نمانده هیچ برایت عبا عمو
گرچه یتیم طالع بختم مبارک است
مستم زعطر چادر خیرالنساء عمو
این همون قاسمه که پاهاش به رکاب نمی رسید،ابی عبدالله وقتی از خاک بلندش کرد،می گن: حسین سینه قاسم رو به سینه چسبانید،ابی عبدالله رشیده،سینه ی قاسم رو به سینه گذاشت،نگاه کردن دیدن پاهای قاسم،رو خاک داره کشیده میشه،حسین…………
منبع: کتاب گودال سرخ

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:12:00 ق.ظ ]





متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ـ متن روضه ششم محرم ـ رهبر معظم انقلاب
یکى از این قضایا، قضیه به میدان رفتن «قاسم‌بن‌الحسن» است که صحنه بسیار عجیبى است. قاسم‌بن‌الحسن علیه‌الصّلاه والسّلام یکى از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانى است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتى که امام حسین علیه‌السّلام فرمود که این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده‌ساله عرض کرد: «عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟» امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند – به تعبیر ما – فرمود: «عزیزم! کشته‌شدن در ذائقه تو چگونه است؟» گفت: «احلى من العسل»؛ از عسل شیرین‌تر است.
ببینید؛ این، آن جهتگیرىِ ارزشى در خاندان پیامبر است. تربیت‌شده‌هاى اهل بیت این‌گونه‌اند. این نوجوان از کودکى در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنى تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّى‌ به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این‌گونه ذکر مى‌کند: «قال الرّاوى: و خرج غلام» (لهوف، ابن‌طاووس، ترجمه سید احمد زنجانى، (با نام آهى سوزان بر مزار شهیدان)، ص ۱۱۵). آن‌جا راویانى بودند که ماجرا‌ها را مى‌نوشتند و ثبت مى‌کردند. چند نفرند که قضایا از قول آن‌ها نقل مى‌شود. از قول یکى از آن‌ها نقل مى‌کند و مى‌گوید: «همین‌طور که نگاه مى‌کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه‌هاى ابى‌عبداللَّه، پسر نوجوانى بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّه قمر»؛ چهره‌اش مثل پاره ماه مى‌درخشید. «فجعل یقاتل»؛ آمد و مشغول جنگیدن شد.»
این را هم بدانید که جزئیات حادثه کربلا هم ثبت شده است؛ چه کسى کدام ضربه را زد، چه کسى اوّل زد، چه کسى فلان چیز را دزدید؛ همه این‌ها ذکر شده است. آن کسى که مثلاً قطیفه حضرت را دزدید و به غارت برد، بعداً به او مى‌گفتند: «سرق القطیفه»! بنابراین، جزئیات ثبت شده و معلوم است؛ یعنى خاندان پیامبر و دوستانشان نگذاشتند که این حادثه در تاریخ گم شود.
«فضربه ابن فضیل العضدى على رأسه فطلقه»؛ ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روى زمین افتاد. «وصاح یا عمّاه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیه‌السّلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهاى تعبیر دقّت کنید! صقر، یعنى بازِ شکارى. مى‌گوید حسین علیه‌السّلام مثل بازِ شکارى، خودش را بالاى سر این نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّه لیث اغضب». شدّ، به معناى حمله کردن است. مى‌گوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابن‌فضیل بالسیف»؛ اوّل که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عدّه‌اى آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آن‌ها حمله کرد.
جنگ عظیمى در‌‌ همان دور و برِ بدن «قاسم‌بن‌الحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آن‌ها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوى مى‌گوید: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر مى‌کند، قلب انسان را خیلى مى‌سوزاند: «فرأیت الحسین علیه‌السّلام»: من نگاه کردم، حسین‌بن على علیه‌السّلام را در آن‌جا دیدم. «قائماً على رأس الغلام»؛ امام حسین بالاى سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مى‌کند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پا‌هایش زمین را مى‌شکافد؛ یعنى در حال جان دادن است و پا را تکان مى‌دهد. «والحسین علیه‌السّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانى که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند.
این یک منظره، که منظره بسیار عجیبى است و نشان‌دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعین‌حال فداکارى او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحى این جوان و جفاى آن مردمى که با این نوجوان هم این‌گونه رفتار کردند.
*********************
متن روضه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام ـ متن روضه ششم محرم ـ علی اصغر آرزومند
شرمنده ام که اشک ندارم برای تو
گوهر نداشتم که بریزم به پای تو
یک قطره اشک آتش دوزخ کند خموش
این گوشه ای از اثرخون بهای تو
من از حرارتی که درون دلم بود
قال رسول الله (ع) :« إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَهٌ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً »(مستدرک الوسائل، ج ۱۰ص ۳۱۸)
شهادت امام حسین علیه السلام در دل‏های افراد با ایمان آتش و حرارتی ایجاد می‏کند که هرگز خاموش نخواهد شد..
فهمیده ام که شیعه ام ومبتلای تو
زنده تر ازتو نیست به عالم خدا گواست
مانده است از ازل به ابد رد پای تو
توسوز داده ای به صداهای روضه خوان
غیر از تو نیست گرمی بزم عزای تو
حسین…..
هم منبری ،هم ذاکر ،هم سینه زن تویی
ما هیچ کاره ایم در این خیمه های تو
کرببلا سفره احسان مادرت
شد سفره دار مادر تو مجتبای تو
آری هنوز خرج عزایت به دست اوست
اوکه شده است دارو ندارش فدای تو
پشت بقیع روضه تو بی کفن خوش است
چون روضه ی کریم به کرببلای توست

ادامه »

صفحات: 1 · 2

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:10:00 ق.ظ ]




امام: اجر زن‌ها بیشتر از مردهاست/ خاطرۀ فراموش‌نشدنی امام از یک «دختر ایرانی شجاع با روحی بزرگ!»/ عظمت و معنویت این دختر بزرگ را هیچ شاعر و عارفی نمی‌تواند بیان کند!
|کتابخانه>مستندات>امام خمینی | |کتابخانه>مستندات>امام خامنه ای | |کتابخانه>مستندات>پرونده ها | ۹۵/۰۱/۱۷

ناشنیده‌هایی از «امام»دربارۀ «زنان»(6)
امام: «همسر» برای یک مرد بزرگ، کاری را می‌کند که «مادر» برای «یک بچۀ کوچک»/ در محاسبات نهایی، زن را قوی‌تر از مرد می‌دانم! این یکی از اسرار خلقت است/ خانم‌ها بدانند: آقایان تا آخر هم مثل یک «پسربچه» هستند و باید اداره‌شان کنید/ زن‌ها می‌توانند با «تدبیر» و با «ظرافت»، مرد را در دست خودشان بچرخانند؛ این واقعیت قابل اثبات است
|کتابخانه>مستندات>امام خمینی | |کتابخانه>مستندات>امام خامنه ای | |کتابخانه>مستندات>پرونده ها | ۹۵/۰۱/۱۰

ناشنیده‌هایی از «امام»دربارۀ «زنان»(5)
امام: شغل اصلی زن، زنِ خانه بودن است و این تجلیل زن است/نان درآوردن مطلقاً جزو وظایف زن نیست!/ تایپ، کارمندی و فروشنگی، فعالیت «اجتماعی» نیست!/ زن، فروشندگی سوپرمارکت و کارمندی اداره را بگذار مرد برود بکند/ اشرف کارها در عالم، مادر بودن و تربیت اولاد است/ عنصر اصلیِ تشکیل خانواده، زن است، نه مرد
|کتابخانه>مستندات>امام خمینی | |کتابخانه>مستندات>امام خامنه ای | |کتابخانه>مستندات>پرونده ها | ۹۵/۰۱/۱۰

ناشنیده‌هایی از «امام»دربارۀ «زنان»(4)
امام: اگر شما [بانوان] را کشاندند به ادارات، وبچه‌هایتان را به جاهایی که بچه نگهداری می‌کنند سپردید، عقده در او پیدا می‌شود/این عقده‌‌ها منشأ «همه یا اکثر» مفاسد است!/ دزدیها، آدمکشیها، خیانتها از این عقده‌ها پیدا می‌شود/ بچه‌ای که از مادرش جدا شد، پیش هر که باشد، عقده پیدا می‌‌کند/ محبت مادری لازم دارد بچه
|کتابخانه>مستندات>امام خمینی | |کتابخانه>مستندات>امام خامنه ای | |کتابخانه>مستندات>پرونده ها | ۹۵/۰۱/۱۰

ناشنیده‌هایی از «امام»دربارۀ «زنان» (3)
امام: سعادت و شقاوت کشورها بسته به وجود زن است/ مرحلۀ اولِ مرد و زن صحیح، از دامن زن است/ اگر شما زنها خوب شدید، هم مردها خوب می‌شوند، هم بچه‌ها/ کلید تداوم انقلاب دست زنهاست/ نقش زن در جامعه بالاتر از نقش مرد است/ من شما [بانوان] را به رهبری قبول دارم!/ خدمت مادر به جامعه از خدمت همه کس بالاتر است
|کتابخانه>مستندات>امام خمینی | |کتابخانه>مستندات>امام خامنه ای | |کتابخانه>مستندات>پرونده ها | ۹۵/۰۱/۰۹

ناشنیده‌هایی از «امام»دربارۀ «زنان» (2)
امام: زن مبدأ «همه» خیرات است/ ما نهضت خودمان را مرهون زن‌ها می‌‌دانیم/ مردها به تَبَع زنها در خیابان‌ها می‌‌ریختند/ زنها هستند که ملت‌ها را تقویت و شجاع می‌‌کنند/ زن تنها خود به راهی نمی‌رود، مردها را هم در آن راه می‌برد
|کتابخانه>مستندات>امام خمینی | |کتابخانه>مستندات>امام خامنه ای | |کتابخانه>مستندات>پرونده ها | ۹۵/۰۱/۰۸

ناشنیده‌هایی از «امام»دربارۀ «زنان»(1)
امام: شغل تربیت فرزند، از همه شغلها بالاترست/ پایۀ بهشتی شدن هرکس از مادر است!/ تربیتی که بچه از مادر می‌گیرد تا آخر عمر با او هست، مگر… / اسلام می‌خواهد بچّه‌ها دست مادر را حتماً ببوسند/ بخش مهمی از مشکلات جامعه در صورت «محترم بودن زن در خانواده» حل می‌شود!
امام راحل و مقام معظم رهبری به گونه‌ای جایگاه زن را-به طور عمیق و غیرشعاری-تبیین کرده‌اند، که آخرین نظریه‌های طرفدران به اصطلاح حقوق زن در دنیا نیز بعید است در تجلیل از زن به گرد این دیدگاه‌های مترقی رسیده باشند

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:08:00 ق.ظ ]




چرا «عبادت خدا» همه را آدم نمی‌کند؟ و بلکه بعضی‌ها را بدتر می‌کند؟!
عبادت وقتی آدم را متواضع نکرد، این آدم مثل بمبی است که آمادۀ انفجار است؛ از اینها باید ترسید!/ عبادت بناست تکبر ما را از بین ببرد، لذا کسی که عبادت کرد و تکبرش از بین نرفت؛ آدم‌ خطرناکی می‌شود/ وقتی گریه و روضۀ حسین(ع) رونق پیدا کرد، طبیعی است بعضی‌ها نان حسین(ع) را بخورند ولی به مرام حسین(ع) خیانت کنند/ مشکل اصلی در آخرین مراحل انتظار، مواجهۀ حق با «خوبان منحرف‌شده» است و الا باطلِ محض در مقابل حق، تاب مقاومت ندارد/ امام باقر(ع): قومی در آخرالزمان هستند که امر به معروف و نهی از منکر را واجب نمی‌دانند مگر اینکه بدانند با این‌کار ضرری به آنها نمی‌رسد!/ طرف می‌داند برخی همکاران اداره‌اش زد و بند می‌کنند ولی نهی از منکر نمی‌کند و از آن طرف دور می‌زند می‌رود مجلس روضه!
حجت الاسلام پناهیان:
• در آخرالزمان مواجهۀ بین حق و باطل -اگر باطل محض باشد- سخت نیست؛ چراکه باطلِ محض در مقابل حق، تابِ مقاومت ندارد؛ چیزی که مشکل ایجاد می‌کند و مانعِ اصلی برای ظهور محسوب می‌شود، مواجهۀ با «خوبان منحرف‌شده» است. لذا در آخرین مراحل انتظار باید آمادگی داشته باشیم برای مواجهه با خوبانی که انحراف پیدا می‌کنند؛ مواجهه با اینها خیلی سخت‌تر است!
• امام باقر(ع) فرمود: در آخرالزمان قومی خواهد آمد که امر به معروف و نهی از منکر را واجب نمی‌دانند مگر زمانی که مطمئن باشند ضرری به آنها نمی‌رسد. برای خودشان عذر و بهانه‌هایی می‌آورند تا خود را از انجام امر به معروف و نهی از منکر معاف کنند(کافی/5/ 55)
• البته امر به معروف و نهی از منکر، بیشتر مربوط می‌شود به مسئولین مملکتی تا بیایید پایین‌تر. برخی فکر می‌کنند که نهی از منکر بیشتر مربوط به بی‌حجاب‌های خیابان می‌شود؛ در حالی‌که اگر یک مدیری در یک‌جایی خلاف کند، آثار مخربش خیلی بیشتر است؛ در آن جامعه، سخنرانی هم زیاد اثر ندارد.
• یک فرهنگ بسیار زشت و سخیفی بین مسئولین مملکتی، مدیران و کارگزاران-در همۀ دروان‌ها- بوده؛ اینها در محیط خودشان به همکاران خودشان امر به معروف و نهی از منکر نمی‌کنند. مثلاً طرف می‌داند چه کسانی در ادارۀ خودش دارند زد و بند می‌کنند(حق و ناحق می‌کنند) ولی جلوی آنها را نمی‌گیرد و نهی از منکر نمی‌کند و از آن طرف دور می‌زند می‌رود مجلس روضه برای امام حسین(ع)؛ اینها با امام حسین(ع) هم بازی می‌کنند! تعجب نکنید اگر بگوییم اینها بی‌دین هستند! تو چرا به عنوان یک انسان متدین، در اداره‌ات اجازه می‌دهی همکارت رشوه بگیرد؛ این چطور دینداری کردنی است؟!
• وقتی روضه و گریۀ بر امام حسین(ع) رونق پیدا می‌کند، طبیعی است که بعضی‌ها نان امام حسین(ع) را بخورند ولی به مرام امام حسین(ع) خیانت کنند. بالاخره وقتی یک چیزی در جامعه رونق پیدا کرد، بازار سیاه و جنس قلابیِ آن هم پیدا می‌شود.
• چرا بعضی‌ها که خوب می‌شوند و در مسیر خوبی‌ها می‌آیند، بعداً خراب می‌شوند؟ چرا دین و بندگی خدا همه را آدم نمی‌کند؛ بلکه برعکس، بعضی‌ها را بدتر می‌کند؟
• فلسفۀ عبادت این است که تکبر انسان را از بین ببرد. به‌عنوان مثال، نماز نمونۀ عبادت‌هاست که در روایت آمده، فلسفۀ نماز از بین بردن تکبر است. (من‏لایحضره‏الفقیه/3/ 568) تکبر، مادر همۀ بدی‌های انسان است و همه انسان‌ها هر لحظه گرفتار این تکبر هستند.
• عبادت بناست تکبر ما را کنترل کند و از بین ببرد، اما بعضی‌ها عبادت می‌کنند ولی تکبرشان از بین نمی‌رود؛ اینها آدم‌های خطرناکی می‌شوند! مثل یک بمبی که چاشنی آن‌را بزنند ولی منفجر نشود، این دیگر خیلی خطرناک است چون هر لحظه ممکن است منفجر شود. نمونه‌اش ابلیس است که این‌همه عبادت کرد ولی تکبرش از بین نرفت(أَبى‏ وَ اسْتَکْبَر؛ بقره/34) لذا بعد از آن‌همه عبادت یک‌دفعه چه موجود خطرناکی شد!
• عبادت وقتی آدم را متواضع نکرد، این آدم مثل بمبی است که آمادۀ انفجار است؛ از اینها باید ترسید! این‌گونه افراد هستند که در آخرالزمان جلوی امام زمان(ع) می‌ایستند. ما جلوی آخوند محل‌مان نمی‌توانیم بایستیم، ولی این افراد جلوی امام زمان(ع) می‌ایستند و حاضرند در این راه بمیرند؛ عجب جرأتی!
• چرا خوب‌ها وقتی بد می‌شوند، خیلی بد می‌شوند؟ چون بنا بوده تکبر اینها با عبادت از بین برود، ولی اینها تکبرشان را پشت عبادت‌شان پنهان کرده‌اند لذا دنبال فرصتی می‌گردند که یک‌جایی این تکبر را تخلیه کنند. اگر عبادت انسان موجب از بین بردن تکبرش نشود، نه‌تنها با عبادت بهتر نمی‌شود بلکه بدتر می‌شود

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:07:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم