نرجس
 
   



منبع : قرائتی، محسن، چهار صد نکته از تفسیر نور، ص 275
انسان در برخورد با نعمت، چهار حالت دارد: حسادت، بُخل، ایثار، غبطه. اگر پیش خود گفت: حال که ما فلان نعمت را نداریم، دیگران هم نداشته باشند، حسادت است. اگر گفت: فقط ما برخوردار از این نعمت باشیم ولی دیگران نه، این بُخل است. اگر گفت: دیگران از نعمت برخوردار باشند، اگر چه به قیمتی که ما محروم باشیم، این ایثار است. اگر گفت: حالا که دیگران از نعمت برخوردارند، ای کاش ما هم بهره مند می شدیم، این غبطه است.
امام باقر علیه السلام فرمودند: من گاهی به بعضی از فرزندانم محبّت می کنم و آنها را روی زانوانم می نشانم در حالی که استحقاق این همه محبّت را ندارند، تا مبادا علیه سایر فرزندانم حسادت بورزند و ماجرای یوسف تکرار شود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1395-08-22] [ 08:53:00 ق.ظ ]






حدود سی آیه در قرآن مربوط به شفاعت است که به چند دسته تقسیم می شوند:
1 - آیاتی که شفاعت را نفی می کنند، مانند: «یوم لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة »، روزی که معامله و دوستی و شفاعت در آن نیست. (سوره بقره، آیه 254).
2 - آیاتی که تنها به شفاعت خداوند صراحت دارند. مانند: «ما لکم من دونه من ولی و لا شفیع » برایتان غیر از او هیچ یاور و شفاعت کننده ای نیست.
(سوره سجده، آیه 4)
3 - آیاتی که از شفاعت دیگران با اذن خداوند یاد می کنند. مانند: «من ذالذی یشفع عنده الا باذنه » چه کسی در نزد او [خداوند] شفاعت مکند مگر به اذنش. (سوره بقره، آیه 255).
4 - آیاتی که شرایط شفاعت شوندگان را بیان می کنند. مانند:
الف) «و لا یشفعون الا لمن ارتضی » شفاعت نمی کنند مگر برای کسی که مورد رضایت خدا باشد.
ب) «ما للظالمین من حمیم و لا شفیع » برای ستمکاران، دوستدار و شفیعی نیست.
ج) «و سینغفرون للذین آمنوا» فرشتگان برای کسانی که ایمان آورده اند دعا و استغفار می کنند.
از آیات گذشته روشن می شود که شفاعت بی قید و شرط نیست و اصل شفاعت، شفاعت کننده و شفاعت شونده همه به اجازه و اذن خداوند است. علاوه بر آن، شفاعت شونده باید واجد شرایطی باشد که برخی از آنها ذکر شد و اگر کسی واجد شرایط نباشد مورد شفاعت قرار نمی گیرد; هر چند که همسر پیامبر باشد. چنانکه همسر نوح و لوط(ع) به علت فسق مشمول شفاعت نمی شوند.
چنین شفاعتی مردم را تن پرور بار نمی آورد. زیرا شفاعت، تنها شامل تلاشگرانی است که برای ادامه راه نیاز به قدرتی دارند که در کنار آنان باشد.
چنین شفاعتی ایستادن در برابر اراده خداوند نیست. زیرا خداوند هم اراده کرده است مجرم را کیفر دهد و هم خواسته که گروهی مشمول رحمت و عفو قرار گیرند.
شفاعت بدین معنا نیست که رحم دیگران بیش از خداست. چون اولیاء خدا به لطف و رحمت او اجازه شفاعت می گیرند.
پیداست که شفاعت، اراده خداوند را تغییر نمی دهد بلکه همانند توبه است. آری، گناه کاری که اولیاء خدا به او لطف کنند حالت دیگری غیر از توبه دارد. ضمنا در دنیا راه بخشش گناه متعدد است.
شفاعت از «شفع » گرفته شده و آن در اصل به معنی جفت گرفته شده است. و در واقع مثل این است که شخص شفیع با وسیله ناقص شفاعت شده، ضمیمه می شود و تشکیل یک زوج می دهد که با آن جلب منفعت یا دفع ضرر از خود می کند. البته نه هر نفع و ضرری زیرا در مواردی که اسباب طبیعی، ایجاب خیر و شر می نمایند مانند گرسنگی و تشنگی، هرگز شفاعت نمی طلبیم بلکه به دنبال اسباب طبیعی می رویم. ما فقط در مورد سود و زیانها که از ناحیه اجرای قوانین عمومی یا خصوصی اجتماع به ما متوجه می شود، شفاعت می طلبیم با این توضیح که میان مولا و بنده و هر حاکم و محکومی احکامی وجود دارد که اگر به آن عمل شود مستوجب پاداش خواهد بود. گاهی این پاداش، مدح و تمجید است و گاهی منافع مالی یا مقامی; و برعکس، اگر مکلف سرپیچی و مخالفت نماید مستوجب کیفر و مجازات می شود که گاهی مذمت و توبیخ است و زمانی هم ضرر مادی یا معنوی خواهد بود. بنابر این در باب احکام دو نوع قرار داد است: یکی قرارداد اصل حکم و دیگری قرارداد تبعات و نتیجه حکم که پاداش موافقت و کیفر مخالفت تعیین می گردد.
این یک اصل قطعی است که در جمیع انواع حکومتهای عمومی در میان ملتها و حکومتها نسبت به زیر دستان; حکمفرماست.
اگر کسی بخواهد بدون تهیه مقدمات به پاداشی برسد و یا از مجازاتی برهد، اینجاست که مورد شفاعت و تاثیر آن است. البته نه در همه جا و برای همه کس. چه اینکه کسی که اصلا لیاقت نیل به کمالی را دارا نیست و یا اساسا رابطه ای میان او و آن که شفاعت نزد او می شود وجود ندارد. زیرا شفاعت یک سیر مستقل نیست. بلکه متمم و مکمل سبب است. از طرفی تاثیر شفاعت شفیع، یک تاثیر گزاف و بی جهت نیست بلکه باید شفیع متوسل به چیزی شود که در کسی که نزد او شفاعت می کند مؤثر گردد و طالب شفاعت را به ثواب منظور برساند و یا از عقاب و کیفر نجات بخشد. بنابر این شفیع از مولای بنده در خواست نمی کند که از مقام مولویت خود و عبودیت بنده اش صرف نظر کند. همچنین از وی تقاضا نمی کند که از حکم و تکلیف خود دست بردارد. و نیز از او نمی خواهد که قانون مجازات خود را در همه جا یا در این مورد معین ابطال کند.
خلاصه اینکه شفاعت کننده نه تاثیری در مقام مولویت و عبودیت دارد و نه در حکم و نه جزای حکم، بلکه او با قبول این جهات سه گانه، متوسل به یکی از جهات زیر شده و مقصود خود را به کمک آن عملی می سازد:
الف) صفاتی که در شخص مولا وجود دارد و مستوجب عفو و اغماض است مانند بزرگی و کرم و بخشش و شرافت او.
ب) اوصافی که در بنده است و مقتضی ترحم بر او است مانند فقر و مذلت و کوچکی و پریشان حالی او.
ج) اوصافی که در خود شفیع است مانند نزدیکی او به مولا و داشتن شخصیت و مقام در نزد وی.
از این بیانات روشن می شود که کاربرد شفاعت این است که یک رشته عوامل مؤثردر رفع عقاب را بر عوامل ایجاب کننده آن، برتری می دهد.
در حقیقت شفاعت یعنی واسطه شدن در رساندن نفع و یا دفع ضرر از کسی به عنوان حکومت نه به عنوان مبارزه و تضاد. در ضمن، معلوم شد که شفاعت از انواع سبب است. زیرا آن عبارت است از وساطت سبب نزدیک در میان سبب بعید و مسبب آن.
سببیت خداوند از دو جهت ممکن است مورد توجه قرار گیرد: نخست از جهت تکوین یعنی اینکه تاثیر از ناحیه او شروع می شود و اسباب به او منتهی می شوند. دیگر از جهت تشریع، یعنی بر ما منت گذارده و دستوراتی را مقرر داشته است و پاداشها و کیفرهایی در عالم دیگر برای پیروی یا مخالفت آنها قرار داده است و پیغمبرانی برای اتمام حجت فرستاده است.
بعضی از آیات، بیان کننده شفاعت تکوینی می باشد. یعنی وساطت علل و اسباب در میان او و مخلوقاتش در تنظیم وجود و بقاء آنهاست. اما بعضی از آنها در مورد شفاعت تشریعی است که در مورد خداوند متعال، صادق است مانند آیه 23 از سوره سبا، آیه 109 از سوره طه، آیه 26 از سوره نجم، آیه 28 از سوره انبیاء و آیه 86 از سوره زخرف.
این آیات مقام شفاعت را برای عده ای از ملائکه و افراد بشر به اذن و رضای خداوند تثبیت می کند و در واقع خداوند این مقام را به آنها بخشیده بنابر این آنان با توسل به رحمت و عفو و مغفرت و سایر صفات عالیه خداوند می توانند بنده گناه کاری را که مستوجب عقوبت گردیده مشمول رحمت و آمرزش حق سازند.
بر اساس آیات قرآن کریم خداوند می تواند بر اثر شفاعت، عملی را به عملی دیگر تبدیل کند. همچنان که ممکن است عمل موجودی را معدوم یا عمل کمی را زیاد و یا عمل معدومی را موجود سازد.
خلاصه خدا هرچه اراده کند، انجام می دهد البته همه کارهای او از روی مصلحتی و علتی است. در این صورت چه مانعی دارد که یکی از این مصالح و علل، شفاعت انبیا و اولیاء و بندگان مقربش باشد که نه گزاف است و نه ظلم.
مشمولین شفاعت
مشمولین شفاعت همان اصحاب یمینند. یعنی از دین و اعتقاد صحیح برخوردارند. از آیه اول سوره نساء استفاده می شود، تنها گناهان کبیره است که تا قیامت باقی می مانند و الا کسانی که مرتکب گناهان صغیره شدند به مفاد این آیه، مورد عفو قرار می گیرند.
«ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه یکفرون عنکم سیئاتکم »
منظور از دادن نامه عمل به دست راست پیروی از امام و پیشوای حق و ازدادن به دست چپ پیروی از پیشوای باطل و گمراه کننده است. باز در جای دیگر خداوند فرموده است.
«و لا یشفعون الا لمن ارتضی »(انبیاء 28).
بر اساس این آیه، شفاعت تنها در حق کسانی است که خدا از آنها خشنود است. در اینجا خشنود بودن را مطلق ذکر کرده و آن را مقید به عمل و چیز دیگری نکرده است. لذا معلوم می شود منظور خشنودی از خود آنها یعنی از دین آنها و نه خشنودی از اعمالشان. بنابر این مفاد این آیه هم منطبق بر آیات سابق می شود. از مجموع این آیه ها نتیجه می گیریم که مشمولین شفاعت کسانی هستند که معتقد به دین حق می باشند اما گناهان کبیره ای انجام داده اند. (1)
شافعین
شفاعت بر دو قسم است: شفاعت تکوینی و شفاعت تشریعی
شفاعت تکوینی عبارتست از وساطت علل وجودی در میان خداوند و موجودات دیگر. از این نظر تمام اسباب و علل وجودی، شفیع محسوب می شوند.
شفاعت تشریعی نیز خود بر دو قسم است: یکی شفاعت کنندگان در دنیا که سبب مغفرت، آمرزش و قرب الهی می شوند. موارد زیر را می توان از جمله این شفاعت کنندگان برشمرد:
توبه، (2) قرآن (3) و ایمان (4) عمل صالح، مساجد، مکانهای متبرک، روزهای شریف، انبیاء، ملائکه و مؤمنان.
دیگری شفاعت کنندگان در جهان آخرت و قیامت، یعنی ملائکه، انبیاء، شهدا. از آیه 143 سوره بقره، این گونه استفاده می شود که منظور از شهدا، شاهدان اعمال هستند. نه کشته شدگان در راه خدا.

 

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:52:00 ق.ظ ]






جوانان با ویژگیهای خاص خود چون قدرت و توان بدنی، فعال و پرتحرک بودن، مقطع سنی مناسب، زمینه و امکان بر عهده گرفتن مسئولیتهای بزرگ و جایگاه ویژه ای در هر جامعه دارند دوره جوانی بهترین و با نشاطترین دوره زندگی است، فرصت جوانی فرصتی استثنائی و زمینه ای مناسب برای برداشتن گامهای بلند و حرکت به سوی کمال مطلوب است، معصومین(ع) در سخنان درربار خود بر اهمیت و لزوم بهره برداری کامل از آن تاکید بسیار نموده اند. علی(ع) فرموده است: «دو چیز است که ارزش و قیمت آنها را نمی داند مگر کسی که آنها را از دست داده باشد. یکی جوانی و دیگری تندرستی. (1) نیز رسول گرامی اسلام در وصیت به ابوذر فرموده است: پنج چیز را قبل از پنج چیز غنیمت بشمار، جوانیت را قبل از پیری و…» (2) و در قیامت اولین سئوال از جوانی است «رسول خدا(ص) فرموده است: «در قیامت هیچ بنده ای قدم بر نمی دارد مگر اینکه از او سئوال می شود عمرش را در چه کاری فنا کرده و جوانیش را در چه راهی صرف نموده است » (3)
اهمیت دوره جوانی و جایگاه ویژه جوانان ضرورت تربیت آنان را دو چندان کرده است. در این راه بهره گرفتن از شیوه های تربیتی مربیان مطمئن و معصوم، خود ضرورت دیگری است تکیه بر دیدگاهها و سیره انسانهای معصوم در تربیت تردید را از سر راه بر می دارد و انسان را در مسیر پرپیچ و خم تربیت سلامت به مقصد می رساند.
برای پیدا کردن دیدگاههای معصومین(ع) در روایات، واژه های «الشباب، الشاب، الشبان و الفتاء» واژه های کلیدی است که با رجوع به آنهاء;ء در روایات می توان مسائل مربوط به جوان را به دست آورد، قبل از پرداختن به مباحث اصلی تربیت جوان، لازم است معنای لغوی این واژه ها بیان و از لابلای آراء لغویین معتبر محدوده سن جوانی را مشخص نمائیم. برای این منظور اقوال بعضی لغویین معتبر را نقل و سپس به جمع بندی و نتیجه گیری آنها به پردازیم.
1 - زبیدی در تاج العروس «الشباب » را به معنای جوانی و نورس بودن می داند و از محمد بن حبیب نقل می کند که: زمان غلومیت از تولد تا17 سالگی و شبابیت از17 تا 51 سالگی است و از 51 سالگی تا مرگ سن پیری است و دو قول دیگر را نیز نقل می کند که «یکی جوانی را از بلوغ تا 30 سالگی و دیگری از16 تا 32 سالگی و بعد از آن را سن کهولت » ذکر می کند. (4)
2 - ابن منظور در «لسان العرب » ضمن ارائه معنای فوق به حدیثی از «شریح » استشهاد می کند که معلوم می شود جوانی در مقابل صباوت و کودکی است و بعد از بلوغ آغاز می گردد. (5)
3 - طریحی در مجمع البحرین دوره جوانی را قبل از دوره کهولت می داند و نقل می کند که در حدیث، به انسان 30 ساله جوان (الشباب) اطلاق شده است. (6)
4 - فیومی نیز در «مصباح المنیر» جوانی را قبل از سن کهولت به حساب آورده است. (7)
5 - سعید الخوری در «اقرب الموارد» سن جوانی را از بلوغ تا 30 سالگی ذکر کرده است. (8)
6 - احمد بن فارس در مجمل اللغه «دوره جوانی را در مقابل پیری » بیان می کند. (9)
7 - و بالاخره از لغویین متاخر لویس معلوف در المنجد «الشباب » را مترادف «فقاء» می گیرد و سن جوانی را از بلوغ تا حدود 30 سالگی بیان می کند. (10)
نتیجه گیری نهائی

ادامه »

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:51:00 ق.ظ ]




توصیه امام علی(علیه‌السلام) به جوانان
امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «اعلموا عبادالله ان التقوی دار حصن عزیز»۱؛ بدانید ای بندگان خد، تقوا دژی مستحکم و غیرقابل نفوذ است.
________________________________________
بزرگوارتر از آن باش که به پستی تن دهی هرچند تو را به مقصود رساند، زیرا نمی توانی در برابر آن چه از آبرو و شخصیت در این راه از دست می دهی بهایی به دست آوری، و بنده دیگری مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.
۱- تقوا و پاک دامنی

اهمیت و جایگاه تقوا برای جوانان آن وقت معلوم می شود که تمایلات و احساسات دوره جوانی مد نظر قرار گیرد. برای جوانی که در معرض طغیان غرایز و احساسات تند و شکوفایی خواهش های نفسانی و غریزه جنسی و تخیلات موهوم به سر می برد، تقوا به منزله قلعه و حصار مستحکمی است که او را از تاخت و تاز دشمنان مصون می دارد و مانند سپری است که از اصابت تیرهای زهراگین شیاطین باز می دارد.

امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «اعلموا عبادالله ان التقوی دار حصن عزیز»۱؛ بدانید ای بندگان خد، تقوا دژی مستحکم و غیرقابل نفوذ است.

استاد مطهری(ره) در این خصوص می گوید: نباید تصور کرد که تقوا از مختصات دین داری است، از قبیل نماز و روزه، بلکه تقوا لازمه انسانیّت است. انسان اگر بخواهد از طرز زندگی حیوانی و جنگلی خارج شود ناچار است که تقوا داشته باشد.۲

جوان همواره بین دو راهی قرار دارد و به سوی دو نقطه متضاد کشیده می شود. از یک طرف، ندای وجدان اخلاقی و الهام الهی او را به سوی خوبی ها سوق می دهد و از طرف دیگر غرایز درونی و نفس اماره و وسوسه های شیطانی او را به ارضای خواهش های نفسانی فرمان می دهد. در این جنگ و گریز تنها جوانی می تواند از این صحنه کشمکش و نزاع بین عقل و شهوت، خیر و فساد و پاکی و آلودگی به سلامت خارج شود که خود را به سلاح ایمان و تقوا مجهز کرده و از ابتدای جوانی به خودسازی و جهاد با نفس بپردازد.

حضرت یوسف(علیه السلام) در سایه همین تقوا بود که توانست با اراده ای قوی از آزمون سخت الهی سربلند بیرون آید و به اوج عزت نایل شود.

۲- تقویت اراده

بسیاری از جوانان از ضعف اراده و فقدان قدرت تصمیم گیری شکایت می کنند و برای درمان آن چاره جویی می کنند. آنان می گویند:

برای ترک عادات زشت و ناپسند بارها تصمیم گرفته ایم اما کم تر موفق شده ایم.

امام علی(علیه السلام) از تقوا به عنوان عامل تقویت اراده و مالکیت نفس که نقش عمده ای در ترک گناه و عادات ناپسند دارد، یاد می کند و می فرمایند: آگاه باشید! خطاها و گناهان مانند اسب های سرکش و لجام گسیخته ای هستند که گناه کاران بر آن ها سوارند و آنان را در قعر دوزخ سرنگون خواهند ساخت و تقوا همانند مرکب های راهوار و آرامی است که صاحبانشان بر آن ها سوارند و زمامشان را به دست دارند و آنان را تا بهشت پیش می برند.۳

باید در نظر داشت که این کار شدنی است. افرادی که در این وادی قدم بنهند، مشمول الطاف خفیه الهی خواهند بود. چنان که قرآن کریم می فرمایند:«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» ۴ آنان که در راه ما جهاد و کوشش می کنند، راه های خود را به آن ها نشان می دهیم.

۳- فرصت جوانی:

بدون تردید یکی از عوامل مهم موفقیت و کام یابی، بهره برداری صحیح و اصولی از شرایط و فرصت های مناسب است، که فرصت جوانی از اساسی ترین آن ها به شمار می رود.

نیروی معنوی و قوای جسمانی، گوهر گران سنگی است که خداوند متعال در اختیار نسل جوان قرار داده است. بر این اساس پیشوایان دین همواره بر اغتنام فرصت جوانی تاکید کرده اند. امام علی(علیه السلام) در این باره می فرمایند: بادر الفرصة قبل ان تکون غصه (۵) پیش از آن که فرصت از دست رود و مایه اندوهت گردد، آن را غنیمت شمار.

سعدی با الهام از سخنان بزرگان می گوید:

جوانا ره طاعت امروز گیر که فردا جوانی نیاید ز پیر

قضا روزگاری زمن در ربود که هر روزش از پی شب قدر بود

من آن روز را قدر نشناختم بدانستم اکنون که درباختم

امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «لاتنس صحتک و قوتک وفراغک وشبابک ونشاطک ان تطلب بها الاخرة»۶ ؛ سلامتی و قدرت و فراغ بال و جوانی و نشاط خود را فراموش مکن، از آن ها در راه آخرت استفاده کن.

آن حضرت درباره کسانی که از نعمت جوانی بهره صحیح و کافی نبرده اند، می فرمایند: آن ها در ایام سلامت بدن سرمایه ای مهیا نکردند و در اولین فرصت های زندگی درس عبرتی نگرفتند، آیا کسی که جوان است جز پیری انتظار دارد.۷

سؤال از جوانی

جوانی و نشاط و بالندگی، نعمت بزرگی است که در روز قیامت از آن سؤال می شود. امام علی(علیه السلام) می فرمایند:

«شیئان لایعرف فضلهما الا من فقدهما: الشباب والعافیه»۸ ؛ دو چیز است که قدر و قیمتشان را نمی شناسد مگر کسی که آن دو را از دست داده باشد: یکی جوانی و دیگری تندرستی.

خودسازی:

بهترین زمان برای تربیت و خودسازی، دوره جوانی است، زیرا صفحه دل جوان با زشتی ها و خصلت های ناپسند شکل نگرفته و چراغ فطرت در دلش خاموش نگشته است. امام علی(علیه السلام) به فرزندش امام حسن(علیه السلام) چنین می فرمایند: «انما قلب الحدث کالارض الخالیه ما القی فیها من شیء قلبه فبادرتک بالادب قبل ان یقسوا قلبک ویشتغل لبک»۹ ؛

قلب نوجوان مانند زمین خالی است که هر ذچه در آن بیفشانی آن را می پذیرد، پس پیش از آن که قلبت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول گردد، به تعلیم و تربیت تو مبادرت کردم و همت خود را بر تربیت تو گذاشتم.

عادات ناپسند در دوران جوانی ریشه دار نشده است، از این رو مبارزه با آن سهل و آسان است. جوانان باید از این امتیاز بزرگ به شایستگی استفاده کنند

باید جوانان عزیز این هشدار امام علی(علیه السلام) را جدی بگیرند که می فرمایند: «غالب الشهوة قبل قوة ضراوتها فانها ان قویت ملکتک واستفادتک ولم تقدر علی مقاومتها»۱۰ پیش از آن که تمایلات نفسانی به تجری و تندروی عادت کنند با آن ها مقابله کن، زیرا اگر تمایلات در تجاوز و خودسری نیرومند شوند، فرمانروای تو خواهند شد و تو را به هرسو که بخواهند می برند و قدرت مقاومت در برابر آن ها را از دست خواهی داد. مولوی می گوید:

زان که خوی بد بگشته ست استوار

مور شهوت شد ز عادت هم چو مار

مار شهوت را بکش در ابتدا

ورنه اینک گشت ما رت اژدها

۴- بزرگ منشی:

یکی دیگر از وصایای امام علی(علیه السلام) به جوانان، پرورش عزت نفس و بزرگ منشی است، آن جا که می فرمایند: «اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا ولاتکن عبد غیرک وقد جعلک الله حرا»۱۱ بزرگوارتر از آن باش که به پستی تن دهی هرچند تو را به مقصود رساند، زیرا نمی توانی در برابر آن چه از آبرو و شخصیت در این راه از دست می دهی بهایی به دست آوری، و بنده دیگری مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.

حس عزت طلبی یکی از نیازهای اساسی انسان است که خوش بختانه دست آفرینش بذر آن را در نهاد آدمی افشانده است. بدیهی است که این بذر نیاز به مراقبت و رشد و شکوفایی دارد. عزت نفس موجب بهره وری فرد از نیروی خرد و به کارگیری آن در امور زندگی و منشا تکوین شخصیت در انسان است. بی دلیل نیست که نظام سلطه فرعونی در طول تاریخ برای استثمار دیگران، در گام نخست روح مکرمت انسانی را نشانه گرفته و شخصیت آنان را تحقیر می کند.

۵- وجدان اخلاقی:

امام علی(علیه السلام) به جوانان توصیه نمودندکه ، میزان قرار دادن وجدان اخلاقی در معاشرت اجتماعی است. آن حضرت خطاب به فرزندش چنین می فرمایند: «یا بنی اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک»۱۲ پسرم، خود را معیار و مقیاس قضاوت بین خود و دیگران قرار ده.

نادیده گرفتن این اصل مهم اخلاقی نتیجه ای جز تیرگی روابط دوستانه نخواهد داشت.

۶- تجربه اندوزی:

استفاده از تجارب دیگران از جمله مواردی است که در وصایای امام علی(علیه السلام) دیده می شود. آن حضرت می فرمایند: «اعرض علیه اخبار الماضین و ذکره بما اصاب من کان قبلک من الاولین و سر فی دیارهم و آثارهم فانظر فیما فعلوا و عما انتقلوا و این حلوا و نزلوا»۱۳ اخبار گذشتگان را بر قلبت عرضه کن و آن چه را که به پیشینیان رسیده به یاد آر، در دیار و آثار مخروبه آن ها گردش کن و درست بنگر آن ها چه کرده اند. ببین از کجا منتقل شده اند و در کجا فرود آمده اند.

۷- رعایت آداب معاشرت و دوستی:

شکی نیست که بقا و دوام دوستی منوط به رعایت حدود دوستی و آداب معاشرت است. دوست گرفتن آسان است اما نگه داری آن مشکل تر است. امام علی(علیه السلام) در قسمتی دیگر از نامه مبارک خود به نکات ظریفی که موجب پایداری پیوند دوستی است، اشاره می کند و می فرمایند: ناتوان ترین مردم کسی است که از دوست گرفتن عاجز باشد و ناتوان تر از او فردی است که دوست را از دست بدهد.۱۴

بعضی جوانان از عدم ثبات و ناپایداری روابط دوستانه شکایت می کنند، که دلیل عمده آن رعایت نکردن حدود دوستی و افراط و تفریط در رفاقت است. به طور یقین عمل به دستورات و نصایح سودمند امام علی(علیه السلام) می تواند در حل این مشکل کارساز باشد.

پی نوشت ها:

۱-نهج البلاغه، خطبه ۱۵۶.

۲- ده گفتار،استاد مطهری ص۱۴.

۳- نهج البلاغه، خطبه ۱۶.

۴- عنکبوت، آیه ۶۹.

۵-نهج البلاغه، نامه۳۱.

۶-بحارالانوار (چاپ بیروت) ج۶۸، ص۱۷۷.

۷- نهج البلاغه، خطبه۸۲.

۸- غررالحکم و دررالکلم، ج۴، ص۱۸۳.

۹- نهج البلاغه، نامه ۳۱.

۱۰-غررالحکم و دررالکلم، همان، ص۳۹۲.

 

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:50:00 ق.ظ ]




اربعین اوج رفتن است.قله رسیدن است....

اربعین اوج رفتن است، قله رسیدن است
اربعین، هر سال فریاد می‌زند آنها که نرفته‌اند برخیزند… اربعین وقتی می‌آید، می‌خواهد جامانده‌ها را با خود ببرد… آنهایی هم که امسال می‌خواهند بروند باز خدا به داد دل‌شان برسد؛ اما امان از آنهایی که اربعین َکربلا را دیده‌اند، رفته‌اند، رسیده‌اند و امسال…

آنهایی که اربعین کربلا نرفته‌اند، خدا به داد دل‌شان برسد
اربعین اوج رفتن است، قله رسیدن است
روزهای محرم که فرا می‌رسد برای خیلی از ما ایرانی‌ها انگار دمیدن خون تازه‌ای در رگ‌های وجودمان است.

خیلی از ما ایرانی‌های شیعه، زندگی‌مان را با ماه محرم تنظیم می‌کنیم. آن‌گونه که بتوانیم از سرمستی محرم بهره‌مند شویم و توشه‌ای برای روزهای سال برداریم تا در بقچه ایمان‌مان نان و ریحانی از عشق حسین علیه‌السلام باشد.. تا حلاوت‌بخش زندگی‌مان باشد. چند سال پیش لابلای همین نوشته‌ها اقرار کردم که بهشت جایی است مثل همین هیئت‌های خودمان. از چای با استکان‌های کوچک در هیئت گرفته تا شور آخر سینه‌زن‌ها تا نذری‌دادن مادر‌های‌مان هر چه که هست و بود و خواهد بود؛ انعکاس تصویر بهشت است. یعنی گویی بهشت یک هیئت عزاداری است که همه جمع می‌شوند تا برای حسین فاطمه علیهماالسلام گریه کنند.. و این گریه، همان جنات عدنی است که خدا در کتابش وعده داده است و غیر از هیئات حسین علیه‌السلام کجا می‌توان طعم «یطعمون الطعام علی حبه» را چشید؟

جز در حلقه سینه‌زنی برای حسین علیه‌السلام کجا می توان «وِلدانٌ مخلدونَ بأکواب و أباریق» را دید؟

این که می‌گویند «مزاجه من تسنیم» مگر غیر از نذری‌های مجالس حسین علیه‌السلام چیز دیگری می‌تواند باشد؟ شما فکر می‌کنید موسی علیه‌السلام در کوه طور چرا به فرمان «فاخلع نعلیک» گوش جان سپرد؟ برای ورود به هیئت حسین علیه السلام. از هفت بطن قرآن مجید، حداقل یکی از دهلیزهای معنایی قرآن، در هیئت حسین علیه‌السلام گشوده می‌شود. این را شک ندارم.

شاید وقتی دیگر باز هم در این باره نوشتم اما امروز می‌خواهم حرف دیگری بزنم. می‌خواهم برای آنهایی بنویسم که عاشقانه در هیئت حسین علیه‌السلام از جان می‌گذرند . می‌خواهم بنویسم زندگی پای این عَلَم، آدابی دارد که جز با تسلط بر دائرةالمعارف عاشقی عاشورا، نمی‌توان آن را دریافت. هر کدام از ارکان هیئت حسین علیه‌السلام برای خودش قاموسی است عظیم. گذشته‌ای دارد و حالی و آینده‌ای…

یکی از ارکان این هیئت، “همرکابی” است. یعنی عاشق باید “پای کار” باشد. باید بیاید به هر جا که مولایش می‌خواهد. پای منبر آقا که نشسته است باید آماده باشد تا روضه‌خوان نفسش هُرم کربلا می‌گیرد دلش را پرواز بدهد برود روی تل زینبیه و در کنار مویه‌های زینب بگرید. باید بلد باشد «برود»… کربلا منتظر ماست بیا تا برویم.. بیا تا برویم..

این رفتن، خودش روضه است. خیلی‌ها آن روز پای رفتن نداشتند اگرچه زبان نوشتن نامه داشتند. کربلا پر است از نرفتن‌ها… و این نرفتن‌هاست که سوگواره طف را را رقم می‌زند. خوش به حال آنهایی که رفتند. زهیر هم اول، پای رفتن نداشت اما بالاخره رفت. حُر هم با پای نرفتن آمده بود اما رفت. خلاصه اینکه رفتن و رسیدن از ارکان حضور در هیئت حسین علیه السلام است. در اوج رفتن‌های کربلایی، به آنجا می‌رسیم که زینب سلام الله علیها رفتن را بر ماندن در کربلا ترجیح می‌دهد. «علیکنّ بالفِرار»….این رفتن دلخواسته نبود، اجباری بود. هم برای حفظ جان دخترکان حرم و هم رفتن برای برافراشتن پرچم خون‌خواهی خدا. این رفتن با تمام آنجه تا کنون گذشت در این هیئت فرق می‌کند. این رفتن، رسیدن به اربعین را دارد و رسیدن به اربعین، یعنی نقطه اوج هیئت حسین علیه‌السلام. اربعین، یعنی چهل روز مدام در سرمستی جرعه‌نوشی جام نیزه‌ها باشی.. اربعین یعنی رسیدن به همان قاب قوسینی که پر جبرییل در رسیدن به آن آتش می‌گیرد. اربعین یعنی به جوش‌آمدن پیمانه‌هایی که در هیئت حسین علیه‌السلام در جام‌های خالی ما ریخته‌اند.

این روزها بازار رفتن به کربلا داغ است. مسافران اربعین کوله‌های‌شان را بسته‌اند تا از شهر پدری‌شان نجف به کربلای حسین علیه السلام پیاده بروند.

این روزها پاها آماده می‌شوند تاول بزنند.

چشم‌ها مهیا می‌شوند بارانی شوند.

سینه‌ها به شور می‌آیند تا بی‌تاب شوند..

و حنجره‌ها هم‌نفس با خستگان کاروان، می‌خواهند سلامی عاشقانه به “اربعین” بدهند. اربعین، هر سال فریاد می‌زند آنها که نرفته‌اند برخیزند… اربعین وقتی می‌آید، می‌خواهد جامانده‌ها را با خود ببرد… اربعین اوج رفتن است، قله رسیدن است. آنهایی که اربعین کربلا نرفته‌اند که خدا به داد دل‌شان برسد. آنهایی هم که امسال می‌خواهند بروند باز خدا به داد دل‌شان برسد؛ اما امان از آنهایی که اربعین َکربلا را دیده‌اند، رفته‌اند، رسیده‌اند و امسال…

عاشورا یک روز بود اما هیچ‌وقت این یک روز تمام نشده و نمی‌شود… همان‌طور که هیئت حسین علیه‌السلام هر سال جاری است در شهر های ما و هنوز تمام نشده است. اربعین هم هر سال هست. همه باید بیایند همان طور که همه هیئات می‌آیند… دلم برای آنهایی می‌سوزد که سال‌های گذشته آمده‌اند و امسال نمی‌آیند. خدا کند لااقل اربعین سر به بیابان بگذارند، جایی که بتوانند با تمام حنجره‌شان حسین علیه‌السلام را فریاد بزند…

می‌گویند کربلا نرفته یک داغ دارد، کربلا رفته 72 داغ. من می‌گویم اربعین‌نرفته… نرفته… اما کسی که اربعین کربلا بوده است نمی‌تواند بازگشت کاروان را ندیده باشد… امکان ندارد ندیده باشد که هرکسی گوشه‌ای قبری را در آغوش گرفته است… زیارت اربعین از این جهت، “علامت شیعه” است که اگر کربلا باشی در آن زیارت پرده‌ها کنار می‌رود… آرزو می‌کنم جای کسانی نباشم که اربعین کربلا را دیده‌اند و امسال نمی‌توانند به کربلا بروند. همین!

موضوعات: گلچین  لینک ثابت
 [ 08:32:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم