نرجس
 
   



محبوب ترین بندگان نزد خدا

عن اميرالمؤمنين(عليه السلام): عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ1

در اين خطبه، حضرت على(عليه السلام) اوصافى از عباد الرحمان را بيان مى‌كند و مى‌فرمايد: «از محبوب‌ترين بندگان نزد خدا بنده‌اى است كه خداوند او را كمك كند تا بر نفس خود غالب شود.» از اين جمله نكته‌هايى استفاده مى‌شود كه در بسيارى از روايات به صورت مفصل بيان شده است.

در اين زمينه سؤال‌هايى مطرح است كه عمدتاً پاسخ آن از مسلّمات به حساب آمده است. مناسب است سؤال‌ها مرور شود و حدّاقل پاسخ بخشى از آن‌ها مورد تذكر قرار گيرد.

نفس يعنى چه؟ انسان با خودش چگونه مبارزه مى‌كند؟ چرا ما بايد با نفس خودمان مبارزه كنيم؟ آيا قدرت انسان براى مبارزه كافى نيست كه بايد از خدا كمك بخواهد؟ چرا خدا ما را طورى آفريده است كه نتوانيم بر نفس خودمان غالب شويم؟ اين كه مى‌گوييم: خدا كسى را كمك كند تا بر نفسش غالب شود، يعنى چه؟

در پاسخ مى‌گوييم: در درون ما عواملى هست كه حركت ما را جهت مى‌دهد. جهت حركت ما به طور كلّى دو طرف دارد. اصل اين كه حركتى لازم است و نمى توان در جا زد، خيلى در اختيار انسان نيست. كسى نمى‌تواند بگويد: من مى‌خواهم در جا بزنم، مى‌خواهم همانى كه هستم، باشم! اين عالم، عالم حركت است. مگر مى‌شود بچه وقتى متولد مى‌شود تا آخر عمر بچه بماند؟ خواه ناخواه اين بچه در حيات طبيعى خود رشد مى‌كند و بزرگ مى‌شود. گاهى هم مريض مى‌شود و سير نزولى دارد. پس اصل حركت اختيارى نيست، اما جهت حركت و اين كه كجا و به كدام سمت برويم، به سوى خدا يا به سوى شيطان، در اختيار ما است. آن چه ما را جهت مى‌دهد و به اين طرف و آن طرف مى‌برد عواملى است كه خواسته‌هايى را در ما ايجاد مى‌كند، يك چيز را مى‌خواهيم، گمشده ما است، با فقدانش احساس كمبود مى‌كنيم، دنبالش مى‌رويم تا آن را پيدا كنيم. گاهى از چيزى متنفريم، حركت مى‌كنيم و از آن دور مى‌شويم. يك چيزهايى در درون ما است كه يا ميل به چيزى يا نفرتى را در ما ايجاد مى‌كند، يا محبت چيزى را يا تنفّر از چيزى را به ما القا مى‌كند. اين خواسته‌هايى كه در درون ما است، اصل اين خواسته‌ها هم اختيارى نيست. اين طور نيست كه انسان از بوى بد خوشش بيايد يا از غذاى لذيذ بدش بيايد. انسان اگر قوه شامّه داشته باشد از بوى بد بدش مى‌آيد و از بوى خوش خوشش مى‌آيد. اما اين كه دنبال چيزى برويم كه خواسته ما در آن است يا ما را از خواسته خود يا از چيزى كه از آن نفرت داريم دور مى‌كند، اين در اختيار ما است. ما به دنبال هر چه مى‌رويم بدان جهت است كه از آن خوشمان مى‌آيد يا حدّاقل از چيزى كه بدمان مى‌آيد، دورى مى‌كنيم.

بر اين اساس، همه بايد يك جور حركت كنند. همه دنبال چيزهايى بروند كه دوست دارند. حال چرا يكى راه خوب و يكى راه بد، يكى راه اطاعت و يكى راه عصيان مى‌رود؟ زيرا ما خواسته‌هاى متعددى داريم. اين خواسته‌ها در مقام عمل با هم تزاحم پيدا مى‌كنند. اگر دنبال يكى برويم از ديگرى محروم مى‌شويم. بايد يكى را انتخاب كنيم. اگر دنبال خوش آمدهاى موقت و محدود رفتيم و فريب لذّت‌هاى آنى و گذرا را خورديم و دنباله آن را نديديم به بدبختى كشيده مى‌شويم. نواهى الهى براى همين جاهاست. وقتى خدا مى‌گويد: اين كار را نكن، يعنى فريب لذّت گذراى آن را نخور. ما نوعاً تغافل مى‌كنيم، دنبال همان لذت آنى مى‌رويم و چشم و گوشمان را مى‌بنديم. عوامل بدبختى از خود ماست، اما نه همه وجود ما، بلكه بخشى از وجود ما است. نفس از آن جهت كه ما را از مطلوب‌هاى بالاتر و برتر باز مى‌دارد، در اصطلاح اخلاقى نفس امّاره نام دارد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ2 اين عامل باعث بدبختى دنيا و  آخرت است. آن را اصطلاحاً نفس مى‌گويند و در مقابل آن اصطلاح عقل را به كار مى‌برند؛ البته اين اصطلاح خاص اخلاقى است. همه جا نفس به اين معنا نيست. همان گونه كه عقل نيز همه جا به اين معنا نيست. فقط در مقام ارزش هاست كه عامل ارزش‌هاى منفى را نفس و عامل ارزش‌هاى مثبت را عقل مى‌دانند. اين كه مى‌گويند: جنگ عقل و نفس بدين معنا است كه دو جور خواسته در درون ماست که در تعارض با يكديگر است و به طور دائم از خارج تحريك مى‌شود. بايد با اين نفس مبارزه كرد. چرا مى‌گوييم: بايد ما با نفس خود مبارزه كنيم؟ به خاطر اين كه اين عوامل در درون ماست. در درون ما عواملى هست كه مى‌تواند ما را به طرف گناه سوق دهد و باعث سقوط ما در جهنم شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‌فرمايد: اعدىٰ عدوّك نفسك التى بين جنبيك3 دشمن‏ترين دشمنان در درون تو وجود دارد. تو از دشمن بدت مى‌آيد و با دشمن مبارزه مى‌كنى تا از شرّش راحت شوى، در حالى كه از درون خودت غافل هستى! براى اين كه انسان به سعادت برسد، بايد پا روى نفس خود بگذارد و با آن مبارزه كند تا آن را سر جاى خود بنشاند. زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا4 در انسان‌ها ميل به زن و بچّه، دنيا و آن چه در او است، قرار داده شده است.

حال اين سؤال مطرح است كه خدا چرا ما را اين طورى خلق كرده است كه چنين عواملى در درون ما وجود داشته باشد و ما را به طرف شهوات، غفلت‌ها و سقوط سوق دهد؟ پاسخ اين است كه خدا خواسته است موجودى خلق كند كه اختيار داشته باشد و از خوب و بد، هر كدام را كه مى‌خواهد، انتخاب كند. خداوند موجوداتى را كه مسيرشان يك طرفه است و هميشه به طرف خوبى مى‌روند، آن قدر خلق كرده است كه ديگر هيچ جاى كمبودى وجود ندارد. امير المؤمنين(عليه السلام) درباره خلق فرشتگان تعبيرات عجيبى دارد. حضرت در يكى از تعابيرشان مى‌فرمايند: در همه آسمان‌ها جايى به اندازه يك پوست گاو نيست مگر اين كه فرشته‌اى مشغول عبادت است، يعنى در عالم خلأيى وجود ندارد. آن قدر خداوند فرشته خلق كرده كه ديگر جاى خالى نمانده است. هر جا امكان اين بوده كه خداوند فرشته‌اى خلق كند، خلق صورت گرفته است. اما اكنون خداوند مى‌خواهد موجودى خلق كند كه فرشتگان هم خادم او شوند و به مقامى برسد كه خداوند آن را مقام خلافت خود مى‌نامد، موجودى كه دو عامل در او وجود داشته باشد، يكى او را به طرف خدا و ديگرى او را به طرف شيطان سوق دهد و او با اختيار خودش پا روى شهوت بگذارد و به طرف خدا برود. اگر عامل شهوت در وجود انسان نبود هيچ وقت او به كمال مورد انتظار نمى رسيد، چون راهش يك طرفه بود و راه يك طرفه خيلى ارزش ندارد. ما بايد خيلى خدا را شكر كنيم كه چنين عواملى در وجود ما قرار داد تا به اين مقام برسيم. ما اگر دقت داشته باشيم حتى براى خلق شيطان هم بايد خدا را شكر كنيم، براى اين كه اگر شيطان نبود اولياى خدا به آن مقام ها نمى‌رسيدند. شيطان اگر وسوسه نكند كار مؤمن ارزش پيدا نمى‌كند. پس ما اين گونه خلق شديم تا به آن مقام ها برسيم. اگر در مقابل همه عواملى كه ما را كمك مى‌كند تا به خير و سعادت سوق پيدا كنيم، تسليم شويم، به سود ما است. يكى از كارهاى فرشتگان معصومى كه خدا خلق كرده، اين است كه به ما كمك كنند. وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ5 فرشتگان مقرّب خدا يكى از كارهايشان اين است كه براى مؤمنان استغفار مى‌كنند و دعا مى‌كنند و آمرزش آنان را از خدا مى‌خواهند. خدا نيز فرموده است كسانى كه به طرف من بيايند و يك كار خوب انجام دهند من آن را ده برابر حساب مى‌كنم، اما آن‌هايى كه راه بد مى‌روند، به اندازه همان كارشان عقوبت مى‌بينند. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امثالها و مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلايُجْزى إِلاّ مِثْلَها6 اين‌ها همه كمك‌هاى الهى است كه به سود بشر است.

به هر حال، وجود اين عوامل نعمتى است براى اين كه زمينه‌اى فراهم شود تا ما بتوانيم با مخالفت آن‌ها به طرف خدا برويم و به مقام قرب الهى نايل شويم، مقامى كه حتى ملائكه هم نمى‌توانند بدان برسند، بلكه آن‌ها با همه مقام قربشان بايد خادم مؤمنان باشند. پس ارضاى خواسته‌هاى نفس ما را از خدا دور مى‌كند. بايد با نفس مبارزه كرد تا به سعادت و كمالى كه لايق آن هستيم، برسيم.

حال آيا ما در خودمان به قدر كافى نيرو داريم كه بر نفس خود غالب شويم يا نه؟ ما كه بخشى از وجودمان همان نفس است كه شرّ است، چگونه مى‌توانيم با آن مبارزه كنيم و با قوايى كه ما را به خير دعوت مى‌كند، عواملى كه ما را به شر مى‌خواند، مغلوب كنيم و بر آن‌ها پيروز شويم. شرايط زندگى در اين عالم به گونه‌اى است كه اين‌ها جز با استمداد از خداوند سركوب نمى‌شود. البته سرّ ديگر قضيه اين است كه ما بفهميم از خودمان چيزى نداريم. اگر انسان خودش را يك پهلوانى ببيند كه دايم شيطان را زمين مى‌زند، به خودش مغرور مى‌شود. اين غرور اولين گام سقوط، بلكه رمز سقوط همه كسانى است كه به شقاوت رسيده‌اند. اوّلين آن‌ها ابليس است. غرور و استكبار شأن ابليس است. هر وقت احساس كنيم كه خودمان چيزى شده‌ايم، در ابتداى جادّه سقوط قرار گرفته‌ايم. قرب خدا به اين معنا است كه بفهميم چيزى نيستيم. اگر بنا بود قواى معنوى ما غالب باشد و هميشه به آسانى بر شيطان مسلط شويم، مغرور مى‌شديم. خدا با حكمت خود ما را طورى آفريد كه اگر بخواهيم بر شيطان نفس غالب شويم بايد دستمان را به سوى او دراز كنيم و از او كمك بگيريم. كمال ما در همين است كه بفهميم از خودمان چيزى نداريم. به ما ياد داده‌اند كه هميشه در همه خواسته‌هايتان از خدا كمك بگيريد و از غير او كمك نخواهيد. روزى حد اقل ده مرتبه بايد بگوييم: إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِين7 در ادبيات عربي گفته‌اند: «تقديم ما حقّه التأخير يفيد الحصر»،‌ يعني در كلام عربي مقدم شدن آن چه كه به طور طبيعى بايد مؤخّر باشد (مثل مفعول) مفيد حصر است. پس معناى آيه اين است كه خدايا ما تنها تو را عبادت مى‌كنيم و تنها از تو كمك مى‌خواهيم. هيچ كس ديگر كاره‌اى نيست و بى‌اذن تو هيچ كارى انجام نمى‌گيرد.

دو تا آيه است كه به طور كامل به توحيد اشاره مى‌كند: يكى اين آيه كه مى‌گويد: حتي اگر بخواهى بميرى بى‌اذن خدا نمى‌توانى: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه8 مرگت هم در اختيار تو نيست و وقتي بخواهي بميرى بايد به اذن خدا بميرى. اگر خدا نخواسته باشد هر كار كنى كه بميرى، نمى‌ميرى. آيه ديگر به امور معنوى مربوط است و مى‌گويد: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه9 براى ايمان آوردن نيز بايد خدا اجازه دهد. بى‌اذن خدا و برخلاف خواست او هيچ كس ايمان نمى‌آورد. بايد بفهميم كه كار دست خداست و كار اصلى ما گدايى از اوست.

پس ما نفسى داريم كه بايد با آن مبارزه كنيم و در اين راه هيچ كس به ما كمك نمى‌كند جز خدا. اگر لياقت اين را پيدا كرديم كه خدا به ما كمك كند تا بر نفسمان پيروز شويم آن وقت يكى از محبوب‌ترين بندگان خدا خواهيم بود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[یکشنبه 1396-02-17] [ 09:16:00 ق.ظ ]




 

مسلمان شدن به بركت نام فاطمه

یكى از ذاكرین نقل كرده: در محضر آیة الله العظمى سید محمد هادى میلانى (معاصر حقیر) بودم. یك مرد و زن آلمانى همراه دختر خود وارد شدند، پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده ایم به شرف اسلام نایل شویم،

آیة الله میلانى فرمودند: علت چه چیز است؟

آن مرد عرض كرد: پهلوى دخترم كه در محضر شما نشسته در حادثه اى شكست و استخوانهایش خورد شد، چنان كه پزشكان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود، ولى عمل، خطرناك است. دخترم راضى نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است كه در زیر عمل از دنیا روم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یك خدمتكار ایرانى داریم كه او را «بى بى» صدا مىزنیم، دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالى خود را راضى هستم بدهم كه صحت به من برگردد، اما فكر مى كنم باید ناكام و با دل پر غصه بمیرم. بى بى گفت: من یك طبیب را سراغ دارم كه مى تواند تو را شفا دهد. گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم. بى بى گفت: تمام آنها براى خودت باشد، بدان من علویه ام و جده من زهرا (سلام الله علیها) است كه پهلوى او را به ظلم شكستند، تو با دل شكسته و اشك جارى بگو: یا فاطمه زهرا، مرا شفا ده.

دخترم با دل شكسته شروع كرد به صدا زدن و از آن بانوى معظمه یارى خواستن.

بى بى هم در گوشه خانه با گریه مى گفت: «یا فاطمه زهرا، این بیمار آلمانى را با خود آورده ام و شفاى او را از شما مى خواهم. مادر جان! كمك كن و آبروى مرا نگه دار.»

آن مرد اضافه كرد: من هم از دیدن این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم: اى فاطمه پهلو شكسته!

دیدم دخترم قدرى ساكت شد، ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا كه دردم ساكت شده. جلو رفتم و دیدم او كاملا شفا یافته. گفت: الان در بحر بودم، بانوى مجلله اى نزدم آمد و دست به پهلویم كشید. گفتم: شما كیستید؟ فرمود: من همانم كه او را مى خوانى.

دخترم برخاست و راحت شد و دانستم كه اسلام حق است. حالا به ایران آمده ایم و به خدمت شما رسیده ایم تا مسلمان شویم.

مرحوم میلانى (ره) و حاضرین از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامى را به او آموختند و آنان با نورانیت اسلام رفتند.(11)

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:15:00 ق.ظ ]




در محضر عصمت کبرای حق علیها السلام

مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی اصفهانی (آقانجفی) میگوید:

در شب نهم محرم الحرام سنه 1282 در کربلای معلی مشرف بودم. نصف شب بعد از تهجد، چند دقیقه به خواب رفته، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دیدم که آن حضرت و جمع کثیری از شیعیان ایستاده بودند و آن مظلومه، مصایبی را که بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از سقیفه وارد شده بود بیان می فرمود و مردم گریه میکردند. چون ذکر مصیبت تمام شد، مردم متفرق شدند.

پس نظر به اینکه من به واسطه نسبت و سبب محرمیت داشتم، نقاب از روی خود برداشته و فرمودند: «این اول مصیبتی است که بر ما اهل بیت علیم السلام وارد شده است، شاد مباد چشمی که این مصیبت را بشنود و قلب او محزون و چشم او گریان نشود و آنچه ظلم بر اهل بیت وارد شد، نتیجه ظلمی بود که به واسطه سقیفه وارد شد و بعد فرمودند: در شادی ما و در حزن ما اندوهناک باشید.»

عرض کردم: چه ثواب است برای کسی که در مصیبت شما گریه کند؟

فرمودند: «گناهان او آمرزیده می شود و من در روز قیامت او را شفاعت خواهم نمود. به درستی که هرگاه اهل مشرق و مغرب عالم بر محبت اهل بیت علیهم السلام اتفاق می کردند و در مصیبت ایشان محزون بودند، هر آینه خداوند جهنم را خلق نمیفرمود. به درستی که آتش جهنم بر دوستان اهل بیت علیهم السلام حرام است.» (3)

 

امضاء حضرت فاطمه(سلام الله علیها)

مرحوم آیت الله بهاء الدینی در عشق و ارادت به مادرشان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها می فرمود:

«مادر ما فوق العادگی دارد.»

و در مقام آن حضرت نزد خدا و پیامبر و ائمه علیهم السلام می فرمود:

«ما می دانیم هر چه را حضرت فاطمه علیها السلام امضا کند از نظر پیامبر و ائمه علیهم السّلام، امضا شده است که هیچ حرفی روی آن نیست.»

ایشان طعم توسل به حضرت فاطمه علیها السلام مادرشان را چشیده بودند که چنین می فرمودند. (4)

 

باید صبر کنی

گاهی که از مریضی و خانه نشینی مرحوم آیت الله بهاء الدینی صحبت به میان می آمد، می فرمود:

«چه خوب شد مریض شدم، این مریضی برای ما خیر بسیاری داشت.» (5)

دوستان و ارادتمندان معظم له که دوران سلامتی ایشان را دیده بودند، گاهی که به محضر آقا شرفیاب می شدند، تفاوتی در روحیه و نشاط درونی این عارف ملکوتی در حال بیماری مشاهده نمی کردند. همان عشق و شور و همان امید و ایمان را در لحظه های حیات ایشان می دیدند.

 

روزی می فرمودند:

«اوایل نگران بودم که نکند خانواده برای بنده به زحمت بیفتد، اما چندین نوبت مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) فرمودند: نگران نباش، باید صبر کنی، ما مواظب تو هستیم. فهمیدم سختی و ناراحتی در پیش است و باید صبر کنم.»

بر این اساس، هرگز غبار و اندوه بر چهره ایشان دیده نشد و یا جمله ای که نشان از اظهار درد و ناراحتی و ابراز خستگی و بی تابی باشد، به گوش نرسید. (6)

 

اگر مصیبت حضرت زهرا (علیها السلام) خوانده میشد

از ویژگیهای علامه امینی (ره) صاحب كتاب الغدیر ، عشق و ولای كامل او بود نسبت به آل محمد (علیهم السلام) عشقی وصف ناشدنی كه می توان گفت «الغدیر» نیز در اثر همین عشق نوشته شد. در مجالس با صدای بلند بر مصائب آل محمّد (صلی الله علیه وآله)‌ می گریست به طوری كه دیگران و به خصوص اهل منبر و نوحه‎خوانان تحت تأثیر گریة ایشان منقلب می‎شدند،گویا یكی از آل محمّد در مجلس است و اگر گویندهی مصیبت، نام حضرت زهرا (سلام الله علیها) را می بُرد، آنگاه خون در رگهایش متراكم شده و چونان كسی كه ظلم بر ناموس او رفته فریاد می‎زد و همراه اشك بی‎امان، از چشمانش شعلهی آتش بیرون می‎زد. (7)

 

بیتی از حضرت فاطمه علیها السلام

مرحوم علامه سیدمحمدحسن میرجهانی طباطبایی میگوید:

درخواب حضرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم خدمت ایشان عرض کردم: احوال شما چطور است؟

بانوی دو جهان در جواب با یک بیت شعر فرمودند:

 

دلی شکسته تر از من، در آن زمانه نبود
در این زمان دل فرزند من شکستهتر است
 

از آقا درخواست شد به همین وزن ادامه این بیت را بسرایند. اما آقا از این کار امتناع کردند. (شاید به خاطر ادب و ارج نهادن به آن بیت سروده شده توسط بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیه از این امر خودداری ورزیده باشند.) (8)

 

در لحظات آخر

یکی از ارادتمندان مرحوم شیخ عبدالکریم حامد که هنگام احتضار شیخ بالای سر ایشان بود می گفت: در لحظات آخر دیدم که جناب شیخ با احترام خدمت حضرت زهرا(علیها السلام) سلام دادند و سپس فرمودند: «اهلاً و سهلاً»

در همین هنگام دیدم که پیشانی ایشان عرق کرد. با خود گفتم حتماً جناب شیخ خوابیدند؛ برای همین به دوستان گفتم: سر و صدا نکنید. من هم بیرون رفتم و حدود یک ساعت بعد برگشتم. دیدم شیخ را به همان حالتی که گذاشته ام تغییر نکرده است. تعجب کردم که چگونه ایشان یک ساعت بر روی یک پهلو خوابیده است. جلو که رفتم دیدم ایشان تمام کرده است.

یکی دیگر از دوستان ایشان می گفت: اتاق شیخ بعد از فوتشان خیلی بوی عطر می داد. (9)

 

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم

مرحوم راشد، فرزند «حاج آخوند ملا عباس تربتی» می‏ نویسند:

از جمله چیزهایی که ما (افراد خانواده) از او دیدیم و همچنان برای ما مبهم ماند یکی این است که… درست در روز یکشنبه هفته پیش از آن (یک هفته قبل از وفات) بعد از نماز صبح در حالت بیماری رو به قبله خوابید و عبایش را بر روی چهره ‏اش کشید. ناگهان مانند آفتابی که از روزنی بر جایی بتابد یا نورافکنی را متوجه جایی گردانند روی پیکرش از سر تا پا روشن شد و رنگ چهره ‏اش که به سبب بیماری زرد گشته بود متلالئ و شفاف گردید چنانکه از زیر عبای نازک که بر رخ کشیده بود دیده می ‏شد.

 تکانی خورد و گفت: سلام علیکم یا رسول الله. شما به دیدن این بنده بی مقدار آمدید.

پس از آن درست مانند این که کسانی یک یک به دیدنش می ‏آیند بر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یکایک ائمه تا امام دوازدهم سلام می‏ کرد و از آمدن آنها اظهار تشکر می‏کرد.

پس بر حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سلام کرد. سپس بر حضرت زینب سلام کرد و در اینجا خیلی گریست و گفت: بی ‏بی من برای شما خیلی گریه کرده ‏ام.

پس بر مادر خودش سلام کرد و گفت: «مادر از تو ممنونم، به من شیر پاکی دادی» و این حالت تا دو ساعت از آفتاب برآمده دوام داشت… (

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:14:00 ق.ظ ]




علما در محضر حضرت زهرا (سلام الله علیها)

جلوه هایی از توسل عالمان و عارفان به حضرت زهرا سلام الله علیها و عنایات فاطمی

(قسمت اول)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده است که به جابر بن عبد الله انصاری فرمود:

…وَ یُبْعَثُ إِلَیْهَا مِائَةُ أَلْفِ مَلَكٍ یَحْمِلُونَهَا عَلَى أَجْنِحَتِهِمْ حَتَّى یُسَیِّرُونَهَا عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ فَإِذَا صَارَتْ عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ تَلْتَفِتُ فَیَقُولُ اللَّهُ یَا بِنْتَ حَبِیبِی مَا الْتِفَاتُكِ وَ قَدْ أَمَرْتُ بِكِ إِلَى جَنَّتِی فَتَقُولُ یَا رَبِّ أَحْبَبْتُ أَنْ یُعْرَفَ قَدْرِی فِی مِثْلِ هَذَا الْیَوْمِ فَیَقُولُ اللَّهُ یَا بِنْتَ حَبِیبِی ارْجِعِی فَانْظُرِی مَنْ كَانَ فِی قَلْبِهِ حُبٌّ لَكِ أَوْ لِأَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّتِكِ خُذِی بِیَدِهِ فَأَدْخِلِیهِ الْجَنَّةَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ یَا جَابِرُ إِنَّهَا ذَلِكَ الْیَوْمَ لَتَلْتَقِطُ شِیعَتَهَا وَ مُحِبِّیهَا كَمَا یَلْتَقِطُ الطَّیْرُ الْحَبَّ الْجَیِّدَ مِنَ الْحَبِّ الرَّدِی‏ء… (1)

 

…آنگاه خداى رؤف تعداد صد هزار ملك میفرستد تا طرف راست آن بانو باشند و صد هزار ملك دیگر میفرستد كه طرف چپ وى قرار بگیرند و صد هزار ملك دیگر خواهد فرستاد كه فاطمه را بر فراز پر و بال خود بسوى بهشت حركت دهند.

موقعى كه به در بهشت رسیدند فاطمه زهرا متوجه عقب خویشتن خواهد شد، خطاب میرسد: اى دختر حبیب من! براى چه متوجه عقب خود میشوى، در صورتى كه من دستور داده‏ام داخل بهشت شوى؟ فاطمه میگوید: پروردگارا! دوست داشتم در یك چنین روزى قدر و قابلیت من شناخته شود.

خدا میفرماید: اى دختر حبیب من! برگرد و بنگر هر كسى كه محبت تو یا یكى از فرزندان ترا در قلب دارد دست او را بگیر و داخل بهشت نما.

امام محمّد باقر علیه السّلام فرمود: اى جابر به خدا قسم كه فاطمه در آن روز شیعیان خود را به نحوى از میان اهل محشر جدا میكند و نجات میدهد كه پرنده دانه‏هاى‏ نیكو را از میان دانه‏هاى بى‏ارزش بر مى‏چیند. (2)

 

نوشتار پیش رو در بر دارنده جلوه هایی از (عنایات فاطمی سلام الله علیها) به دوستداران ایشان است.

 

در محضر عصمت کبرای حق علیها السلام

مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی اصفهانی (آقانجفی) میگوید:

در شب نهم محرم الحرام سنه 1282 در کربلای معلی مشرف بودم. نصف شب بعد از تهجد، چند دقیقه به خواب رفته، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دیدم که آن حضرت و جمع کثیری از شیعیان ایستاده بودند و آن مظلومه، مصایبی را که بر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از سقیفه وارد شده بود بیان می فرمود و مردم گریه میکردند. چون ذکر مصیبت تمام شد، مردم متفرق شدند.

پس نظر به اینکه من به واسطه نسبت و سبب محرمیت داشتم، نقاب از روی خود برداشته و فرمودند: «این اول مصیبتی است که بر ما اهل بیت علیم السلام وارد شده است، شاد مباد چشمی که این مصیبت را بشنود و قلب او محزون و چشم او گریان نشود و آنچه ظلم بر اهل بیت وارد شد، نتیجه ظلمی بود که به واسطه سقیفه وارد شد و بعد فرمودند: در شادی ما و در حزن ما اندوهناک باشید.»

عرض کردم: چه ثواب است برای کسی که در مصیبت شما گریه کند؟

فرمودند: «گناهان او آمرزیده می شود و من در روز قیامت او را شفاعت خواهم نمود. به درستی که هرگاه اهل مشرق و مغرب عالم بر محبت اهل بیت علیهم السلام اتفاق می کردند و در مصیبت ایشان محزون بودند، هر آینه خداوند جهنم را خلق نمیفرمود. به درستی که آتش جهنم بر دوستان اهل بیت علیهم السلام حرام است

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:12:00 ق.ظ ]




چگونه خلاقیت را در کودکان پرورش دهیم؟

 

 

 

 

 اگر بزرگسالانی خلاق و با قوه تخیل می خواهیم، باید از سال های اولیه زندگی آن ها برای این کار برنامه ریزی کنیم. کودکان را برای زندگی تربیت می کنیم و هر خصوصیتی را که دراین سن در آنان تشویق کنیم با آنان می نماید.

 

اگر خلاقیت و قوه تخیل آنان را تشویق نکنیم، کودکان به بزرگسالانی خلاق تبدیل نمی شوند.

 

خلاقیت یعنی برقراری ارتباط بین آن چیزهایی که قبلاً ارتباطی به هم نداشت؛ این خصوصیت به نحوی معنادار در همه سنین و مراحل رشد دیده می شود. فرآیند خلاق دربرگیرنده انتخاب، استدلال و تفکر عمیق است و مستلزم خلاصه کردن اطلاعیه ادراکی و تغییر و تبدیل آن به شکلی تازه است آدم های خلاق منفعل نیستند. هر چند که ما برای خلاقیت ارزش قایلیم و می خواهیم آن را تشویق کنیم، ولی ممکن است بعضی ها کودکان خلاق را مزاحم بدانند زیرا زیاد سوال می کنند و می خواهند به جای پذیرش دیدگاه بزرگسالان اطرافشان ، امکانات دیگر را بررسی کنند.

 

ویژگی های خلاقیت در کودکان خردسال:

تعریفی که از خلاقیت و تخیل آورده ایم بر کشف تازه و بر ارتباط دادن بین آن چیزهایی که قبلاً با هم ارتباط نداشتند و بر توانایی درونی کردن ادراکات با توسل به تخیل تاکید دارد، اما چگونه می توانیم این تعاریف را به کودکان خردسال ربط دهیم؟

 

غالباً چیزهایی که آن ها کشف می کنند تازه نیستند و مدت ها آدم های دیگری کشف شان کرده اند ولی این کشفیات برای کودک تازگی دارد. خلاقیت در کودکان یعنی اولین باری که ارتباطی را که قبلاً کشف نکرده بوده اند، کشف کرده اند. آنریزگ و یالونگو (۱۹۹۳) در تعریف خلاقیت در سالهای اولیه کودکی راه های زیر را پیشنهاد می کنند.

 

کودکان خلاقند در صورتی که:

 

کاوش کنند و بیازمایند.

 

مدت طولانی بر روی یک تکلیف تمرکز کنند.

 

به آشفتگی نظم بدهند و با پدیده ای قدیمی و آشنا کار تازه ای کنند.

 

با تکرار، چیز تازه ای بیافرینند.

 

برای تربیت تخیل و خلاقیت در کودکان باید مطمئن شویم که کودکان به تجارب گسترده ای دسترسی دارند تا از طریق آن بتوانند خلاقیت و تخیل خود را رشد دهند. یکی از راه های گسترده تر کردن تجارب کودکان، استفاده از محیط اجتماعی است. محیط اجتماعی بخشی از تجربه هر روزه کودکان است که والدین و مربیان می توانند از این محیط برای افزودن به غنای تجربیات کودک استفاده کنند.

 

در این جا به چند مورد که والدین و مربیان می توانند برای پرورش خلاقیت و تخیل کودکان در محیط اجتماعی بدان توجه داشته باشند اشاره می کنیم.

 

۱ – درباره جنبه های مختلف محیط اجتماعی و امکاناتی که برای خلاقیت و تخیل ایجاد می کنند فکر کنید.

 

۲- ممکن است با بچه ها به پارک یا بیرون شهر بروید. در هر حال مطمئن شوید که کودکان دقت کافی برای مشاهده، تبادل نظر و ثبت محیطی که به دیدن آن رفته اند دارند.

 

۳- اگر به محل های کار می روید مثل مغازه یا ایستگاه آتش نشانی ابتدا با افرادی که در آن جا کار می کنند حرف بزنند و مطمئن شوید که آن ها از این که شما به آن جا می روید رضایت دارند.

 

۴- با افرادی که در منطقه شما می توانند شما را از وقایعی مثل جشن ها مطلع کنند در تماس باشید تا کودکان بتوانند از قبل خودشان را آماده کنند.

 

۵- درباره لوازمی که کودکان ممکن است به آن نیاز داشته باشد فکر کنید، برای مثال یک ذره بین برای دیدن جزئیات گیاهان و سطوح

 

۶- توانایی بالقوه چیزهای آشنا را نادیده بگیرید نگاه کردن به ساختمان هایی که کودکان در آن هستند از دیدگاهی خلاقانه و پر تخیل چشم کودکان را باز می کند.

 

آنان می توانند مواد مختلفی را که به کار می برند شناسایی کنند و تصمیم بگیرند که چرا مواد خاصی برای مقصود خاصی به کار می رود. آنان می توانند عناصر هنری – طرح ها، شکل ها و رنگ ها را ببینند و دریابند چگونه آنها تک تک و با هم به کار می رود. آن ها می توانند کیفیت زیبایی شناختی ساختمان را ارزیابی کنند. چه احساسی به آن ها دست می دهد؟ چه حوزه هایی را بیشتر دوست دارند و چرا و چگونه چیزها را تغییر می دهند؟

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1396-02-12] [ 09:36:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم