محبوب ترین بندگان نزد خدا
عن اميرالمؤمنين(عليه السلام): عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ1
در اين خطبه، حضرت على(عليه السلام) اوصافى از عباد الرحمان را بيان مىكند و مىفرمايد: «از محبوبترين بندگان نزد خدا بندهاى است كه خداوند او را كمك كند تا بر نفس خود غالب شود.» از اين جمله نكتههايى استفاده مىشود كه در بسيارى از روايات به صورت مفصل بيان شده است.
در اين زمينه سؤالهايى مطرح است كه عمدتاً پاسخ آن از مسلّمات به حساب آمده است. مناسب است سؤالها مرور شود و حدّاقل پاسخ بخشى از آنها مورد تذكر قرار گيرد.
نفس يعنى چه؟ انسان با خودش چگونه مبارزه مىكند؟ چرا ما بايد با نفس خودمان مبارزه كنيم؟ آيا قدرت انسان براى مبارزه كافى نيست كه بايد از خدا كمك بخواهد؟ چرا خدا ما را طورى آفريده است كه نتوانيم بر نفس خودمان غالب شويم؟ اين كه مىگوييم: خدا كسى را كمك كند تا بر نفسش غالب شود، يعنى چه؟
در پاسخ مىگوييم: در درون ما عواملى هست كه حركت ما را جهت مىدهد. جهت حركت ما به طور كلّى دو طرف دارد. اصل اين كه حركتى لازم است و نمى توان در جا زد، خيلى در اختيار انسان نيست. كسى نمىتواند بگويد: من مىخواهم در جا بزنم، مىخواهم همانى كه هستم، باشم! اين عالم، عالم حركت است. مگر مىشود بچه وقتى متولد مىشود تا آخر عمر بچه بماند؟ خواه ناخواه اين بچه در حيات طبيعى خود رشد مىكند و بزرگ مىشود. گاهى هم مريض مىشود و سير نزولى دارد. پس اصل حركت اختيارى نيست، اما جهت حركت و اين كه كجا و به كدام سمت برويم، به سوى خدا يا به سوى شيطان، در اختيار ما است. آن چه ما را جهت مىدهد و به اين طرف و آن طرف مىبرد عواملى است كه خواستههايى را در ما ايجاد مىكند، يك چيز را مىخواهيم، گمشده ما است، با فقدانش احساس كمبود مىكنيم، دنبالش مىرويم تا آن را پيدا كنيم. گاهى از چيزى متنفريم، حركت مىكنيم و از آن دور مىشويم. يك چيزهايى در درون ما است كه يا ميل به چيزى يا نفرتى را در ما ايجاد مىكند، يا محبت چيزى را يا تنفّر از چيزى را به ما القا مىكند. اين خواستههايى كه در درون ما است، اصل اين خواستهها هم اختيارى نيست. اين طور نيست كه انسان از بوى بد خوشش بيايد يا از غذاى لذيذ بدش بيايد. انسان اگر قوه شامّه داشته باشد از بوى بد بدش مىآيد و از بوى خوش خوشش مىآيد. اما اين كه دنبال چيزى برويم كه خواسته ما در آن است يا ما را از خواسته خود يا از چيزى كه از آن نفرت داريم دور مىكند، اين در اختيار ما است. ما به دنبال هر چه مىرويم بدان جهت است كه از آن خوشمان مىآيد يا حدّاقل از چيزى كه بدمان مىآيد، دورى مىكنيم.
بر اين اساس، همه بايد يك جور حركت كنند. همه دنبال چيزهايى بروند كه دوست دارند. حال چرا يكى راه خوب و يكى راه بد، يكى راه اطاعت و يكى راه عصيان مىرود؟ زيرا ما خواستههاى متعددى داريم. اين خواستهها در مقام عمل با هم تزاحم پيدا مىكنند. اگر دنبال يكى برويم از ديگرى محروم مىشويم. بايد يكى را انتخاب كنيم. اگر دنبال خوش آمدهاى موقت و محدود رفتيم و فريب لذّتهاى آنى و گذرا را خورديم و دنباله آن را نديديم به بدبختى كشيده مىشويم. نواهى الهى براى همين جاهاست. وقتى خدا مىگويد: اين كار را نكن، يعنى فريب لذّت گذراى آن را نخور. ما نوعاً تغافل مىكنيم، دنبال همان لذت آنى مىرويم و چشم و گوشمان را مىبنديم. عوامل بدبختى از خود ماست، اما نه همه وجود ما، بلكه بخشى از وجود ما است. نفس از آن جهت كه ما را از مطلوبهاى بالاتر و برتر باز مىدارد، در اصطلاح اخلاقى نفس امّاره نام دارد. إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ2 اين عامل باعث بدبختى دنيا و آخرت است. آن را اصطلاحاً نفس مىگويند و در مقابل آن اصطلاح عقل را به كار مىبرند؛ البته اين اصطلاح خاص اخلاقى است. همه جا نفس به اين معنا نيست. همان گونه كه عقل نيز همه جا به اين معنا نيست. فقط در مقام ارزش هاست كه عامل ارزشهاى منفى را نفس و عامل ارزشهاى مثبت را عقل مىدانند. اين كه مىگويند: جنگ عقل و نفس بدين معنا است كه دو جور خواسته در درون ماست که در تعارض با يكديگر است و به طور دائم از خارج تحريك مىشود. بايد با اين نفس مبارزه كرد. چرا مىگوييم: بايد ما با نفس خود مبارزه كنيم؟ به خاطر اين كه اين عوامل در درون ماست. در درون ما عواملى هست كه مىتواند ما را به طرف گناه سوق دهد و باعث سقوط ما در جهنم شود. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد: اعدىٰ عدوّك نفسك التى بين جنبيك3 دشمنترين دشمنان در درون تو وجود دارد. تو از دشمن بدت مىآيد و با دشمن مبارزه مىكنى تا از شرّش راحت شوى، در حالى كه از درون خودت غافل هستى! براى اين كه انسان به سعادت برسد، بايد پا روى نفس خود بگذارد و با آن مبارزه كند تا آن را سر جاى خود بنشاند. زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا4 در انسانها ميل به زن و بچّه، دنيا و آن چه در او است، قرار داده شده است.
حال اين سؤال مطرح است كه خدا چرا ما را اين طورى خلق كرده است كه چنين عواملى در درون ما وجود داشته باشد و ما را به طرف شهوات، غفلتها و سقوط سوق دهد؟ پاسخ اين است كه خدا خواسته است موجودى خلق كند كه اختيار داشته باشد و از خوب و بد، هر كدام را كه مىخواهد، انتخاب كند. خداوند موجوداتى را كه مسيرشان يك طرفه است و هميشه به طرف خوبى مىروند، آن قدر خلق كرده است كه ديگر هيچ جاى كمبودى وجود ندارد. امير المؤمنين(عليه السلام) درباره خلق فرشتگان تعبيرات عجيبى دارد. حضرت در يكى از تعابيرشان مىفرمايند: در همه آسمانها جايى به اندازه يك پوست گاو نيست مگر اين كه فرشتهاى مشغول عبادت است، يعنى در عالم خلأيى وجود ندارد. آن قدر خداوند فرشته خلق كرده كه ديگر جاى خالى نمانده است. هر جا امكان اين بوده كه خداوند فرشتهاى خلق كند، خلق صورت گرفته است. اما اكنون خداوند مىخواهد موجودى خلق كند كه فرشتگان هم خادم او شوند و به مقامى برسد كه خداوند آن را مقام خلافت خود مىنامد، موجودى كه دو عامل در او وجود داشته باشد، يكى او را به طرف خدا و ديگرى او را به طرف شيطان سوق دهد و او با اختيار خودش پا روى شهوت بگذارد و به طرف خدا برود. اگر عامل شهوت در وجود انسان نبود هيچ وقت او به كمال مورد انتظار نمى رسيد، چون راهش يك طرفه بود و راه يك طرفه خيلى ارزش ندارد. ما بايد خيلى خدا را شكر كنيم كه چنين عواملى در وجود ما قرار داد تا به اين مقام برسيم. ما اگر دقت داشته باشيم حتى براى خلق شيطان هم بايد خدا را شكر كنيم، براى اين كه اگر شيطان نبود اولياى خدا به آن مقام ها نمىرسيدند. شيطان اگر وسوسه نكند كار مؤمن ارزش پيدا نمىكند. پس ما اين گونه خلق شديم تا به آن مقام ها برسيم. اگر در مقابل همه عواملى كه ما را كمك مىكند تا به خير و سعادت سوق پيدا كنيم، تسليم شويم، به سود ما است. يكى از كارهاى فرشتگان معصومى كه خدا خلق كرده، اين است كه به ما كمك كنند. وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ5 فرشتگان مقرّب خدا يكى از كارهايشان اين است كه براى مؤمنان استغفار مىكنند و دعا مىكنند و آمرزش آنان را از خدا مىخواهند. خدا نيز فرموده است كسانى كه به طرف من بيايند و يك كار خوب انجام دهند من آن را ده برابر حساب مىكنم، اما آنهايى كه راه بد مىروند، به اندازه همان كارشان عقوبت مىبينند. مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ امثالها و مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلايُجْزى إِلاّ مِثْلَها6 اينها همه كمكهاى الهى است كه به سود بشر است.
به هر حال، وجود اين عوامل نعمتى است براى اين كه زمينهاى فراهم شود تا ما بتوانيم با مخالفت آنها به طرف خدا برويم و به مقام قرب الهى نايل شويم، مقامى كه حتى ملائكه هم نمىتوانند بدان برسند، بلكه آنها با همه مقام قربشان بايد خادم مؤمنان باشند. پس ارضاى خواستههاى نفس ما را از خدا دور مىكند. بايد با نفس مبارزه كرد تا به سعادت و كمالى كه لايق آن هستيم، برسيم.
حال آيا ما در خودمان به قدر كافى نيرو داريم كه بر نفس خود غالب شويم يا نه؟ ما كه بخشى از وجودمان همان نفس است كه شرّ است، چگونه مىتوانيم با آن مبارزه كنيم و با قوايى كه ما را به خير دعوت مىكند، عواملى كه ما را به شر مىخواند، مغلوب كنيم و بر آنها پيروز شويم. شرايط زندگى در اين عالم به گونهاى است كه اينها جز با استمداد از خداوند سركوب نمىشود. البته سرّ ديگر قضيه اين است كه ما بفهميم از خودمان چيزى نداريم. اگر انسان خودش را يك پهلوانى ببيند كه دايم شيطان را زمين مىزند، به خودش مغرور مىشود. اين غرور اولين گام سقوط، بلكه رمز سقوط همه كسانى است كه به شقاوت رسيدهاند. اوّلين آنها ابليس است. غرور و استكبار شأن ابليس است. هر وقت احساس كنيم كه خودمان چيزى شدهايم، در ابتداى جادّه سقوط قرار گرفتهايم. قرب خدا به اين معنا است كه بفهميم چيزى نيستيم. اگر بنا بود قواى معنوى ما غالب باشد و هميشه به آسانى بر شيطان مسلط شويم، مغرور مىشديم. خدا با حكمت خود ما را طورى آفريد كه اگر بخواهيم بر شيطان نفس غالب شويم بايد دستمان را به سوى او دراز كنيم و از او كمك بگيريم. كمال ما در همين است كه بفهميم از خودمان چيزى نداريم. به ما ياد دادهاند كه هميشه در همه خواستههايتان از خدا كمك بگيريد و از غير او كمك نخواهيد. روزى حد اقل ده مرتبه بايد بگوييم: إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِين7 در ادبيات عربي گفتهاند: «تقديم ما حقّه التأخير يفيد الحصر»، يعني در كلام عربي مقدم شدن آن چه كه به طور طبيعى بايد مؤخّر باشد (مثل مفعول) مفيد حصر است. پس معناى آيه اين است كه خدايا ما تنها تو را عبادت مىكنيم و تنها از تو كمك مىخواهيم. هيچ كس ديگر كارهاى نيست و بىاذن تو هيچ كارى انجام نمىگيرد.
دو تا آيه است كه به طور كامل به توحيد اشاره مىكند: يكى اين آيه كه مىگويد: حتي اگر بخواهى بميرى بىاذن خدا نمىتوانى: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه8 مرگت هم در اختيار تو نيست و وقتي بخواهي بميرى بايد به اذن خدا بميرى. اگر خدا نخواسته باشد هر كار كنى كه بميرى، نمىميرى. آيه ديگر به امور معنوى مربوط است و مىگويد: وَ ما كانَ لِنَفْس أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّه9 براى ايمان آوردن نيز بايد خدا اجازه دهد. بىاذن خدا و برخلاف خواست او هيچ كس ايمان نمىآورد. بايد بفهميم كه كار دست خداست و كار اصلى ما گدايى از اوست.
پس ما نفسى داريم كه بايد با آن مبارزه كنيم و در اين راه هيچ كس به ما كمك نمىكند جز خدا. اگر لياقت اين را پيدا كرديم كه خدا به ما كمك كند تا بر نفسمان پيروز شويم آن وقت يكى از محبوبترين بندگان خدا خواهيم بود.
[یکشنبه 1396-02-17] [ 09:16:00 ق.ظ ]
|