نرجس
 
   



حضور طلاب پایه اولی وفعال فرهنگی مدرسه علمیه جوادلائمه"ع"آبدانان در اردو طلیعه حضور...
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[شنبه 1397-07-28] [ 09:54:00 ق.ظ ]




راه رسيدن به معرفت النفس و معرفت الله چيست؟

اين پرسش ناظر به روايت مشهورى از حضرت على‏(عليه‏السلام) است كه فرمود: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»1؛ «هر كه خود را شناخت، خداى خويش را شناخته است». منظور از معرفت نفس، شناخت شخصيت و انسانيت انسان است؛ يعنى، آدمى بايد «نفس»، يا «روح» و يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟2 خداوند متعال با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»3؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! به خود و حقيقت خويش توجه كنيد و خود و حقيقت خويش را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، انحراف ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللَّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روشتان آگاه خواهد كرد». با توجه به اينكه آخر آيه، از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاى پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود، معناى ژرف‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد: هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و جلوه‏گاه وجه حق است، بشناسد؛ پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. درباره چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته بايسته است: يكم. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. دوم. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» است؛ چرا كه نفس انسانى، به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند، همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آنكه بر طبق آيه شريفه، غايت اين راه خداوند متعال است. پس آدمى بايد هميشه در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند؛ خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. سوم. معرفت مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى، شناختى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد؛ نه شناختى كه براى امور ديگر مقصود باشد. چهارم. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد؛ وگرنه صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى، تنها آشنايى با مفاهيم است.4 در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خويش و كمال است و اين امر، جز با عمل و تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود.5 عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است: چون فرود آيى به وادىّ طلب‏ پيشت آيد هر زمانى صد تعب‏ صد بلا در هر نفس اينجا بود طوطىِ گردون مگس اينجا بود جدّ و جهد اينجات بايد سال‏ها زان‏كه اينجا قلب گردد حال‏ها مِلك اينجا بايدت انداختن‏ مُلك اينجا بايدت در باختن‏ در ميان خونْت بايد آمدن‏ وزهمه بيرونْت بايد آمدن‏ چون نماند هيچ معلومت به دست‏ دل ببايد پاك كرد از هر چه هست‏ چون دل تو پاك گردد از صفات‏ تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات‏ چون شود آن نور بر د ل آشكار در دل تو يك طلب گردد هزار6 افزون بر آنچه گفته شد، معرفت نفس از دو سو مى‏تواند به معرفت ربّ بينجامد: نخست آنكه بدانيم حقيقت وجودى انسان، عين ربط، وابستگى و نيازمندى محض به خداى متعال است و از خود هيچ استقلالى ندارد. از اين رو تمام وجود ما و متعلقات آن از خدا و متعلق به او است: «اِنَّا لِلَّهِ».7 او حقيقت پايدارى است كه هستى‏بخش مطلق و عطاكننده همه كمالات به موجودات از جمله انسان‏ها است: «هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ»8؛ بدون آنكه نيازى به كسى يا چيزى داشته باشد: «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ».9 اينها حقايقى است كه با دريافت حضورى و شهودى، و رفع موانع معرفت - از قبيل غفلت ناشى از سرمستى و غوطه‏ور شدن در شهوات و دنياطلبى و دنيادوستى - قابل وصول است.10 دوم آنكه با شناخت توانمندى‏هاى ظاهرى و باطنى آدمى و اعتراف به ناشناخته ماندن تمام اسرار وجودي انسان و سرگشتگى در درك حقيقت روح، از يك سو مى‏توان به جلوه‏اى از شناخت خداوند دست‏ يافت؛ و از سوي ديگر به كوتاهي خود نسبت به درك مقام ذات غيبيه خداوند متعال، اعتراف كرد. 1 عبدالواحد بن محمد، آمدى تميمى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ص 232. 2 براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : حسن، حسن‏زاده آملى، دروس معرفت نفس؛ محمد، شجاعى، مقالات، ج 1. 3 مائده (5)، آيه 105. 4 سيدمحمدحسين، طباطبايى، الميزان، ج 6، ص 163 - 169. 5 براى آگاهى بيشتر نگا: محمد، شجاعى، مقالات، ج 2 و 3. 6 عطار، نيشابورى، منطق الطير، صص 180 - 181. 7 بقره (2)، آيه 156. 8 بقره (2)، آيه 255؛ آل‏عمران (3)، آيه 2؛ طه (20)، آيه 111. 9 فاطر (35)، آيه 15. 10 اعراف (7)، آيه 179. پاسخي به بياني ديگر: خداشناسي فلاسفه و متكلمان دلايل و راههاى متعددى را درباره خداشناسى و اثبات وجود حق تعالى اقامه كرده‏اند كه به طور اختصار به برهانهاى عقلى، شبه علمى و فطرت تقسيم مى‏شوند. دليل اينكه اين بزرگان دلايل متعددى اقامه كرده‏اند، اين است كه هر كس با توجه به خصوصيات فردى و اجتماعى و علمى خود، با برخى دلايل زودتر به يقين مى‏رسند. براى برخى دلايل علمى يقين‏آور است، كه براى برخى دلايل عقلى و براى برخى راه دل و فطرت يقين‏آور است. اما اصل كلى در تمام دلايل و براهين اين است كه آنها تنبيهاتى در جهت توجه به امرى روشن و بديهى هستند. يعنى اصل وجود خداوند متعال جزء روشن‏ترين مفاهيم و حقايق است و تمام اين دلايل به منزله تابلوهاى راهنمايى هستند كه ما را از جهات گوناگون به سوى او راهنمايى مى‏كنند. توضيح بيشتر اينكه مراحل و درجات شناخت خدا و خداشناسى بر اساس معرفت و شناخت هر كس متفاوت است. و اكثر دلايل و راههاى خداشناسى نيز معمولاً از پايين به بالاست. يعنى از راه موجودات و نشانه‏هاى آفرينش (به اصطلاح قرآن آيات انفسى و آفاقى، فصلت/53) است. اما در وراى اين دو راه يعنى راه خداشناسى آفاقى ـراه شبهه علمى كه مخصوص عموم مردم است و راه انفسى ـاز راه دل كه راه خواص است، راه سومى نيز وجود دارد كه راه اولياء خدا و عرفان است كه قرآن و روايات ما به اين راه تأكيد فراوان دارند، كه اين راه از خدا به خدا رسيدن است، و معلوم است كه اين روش شناخت ما را به يقين واقعى و خداشناسى ناب مى‏رساند. زيرا اين راه شهود مستقيم و بلاواسطه است كه هرگونه مشكلى را از آدمى زائل مى‏كند و تفاوت عمده‏اى با دلايلى دارد كه خدا را به عنوان غيب و پنهان مطرح و اثبات مى‏كند. در مورد راه اول، كتب فراوانى تأليف شده است كه به عنوان نمونه به كتب زير مراجعه كنيد: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. اما بر اساس راه دوم لحظه‏اى در خود بيانديشيم، نزديكترين چيز به ما دل ماست؛ اما آيا ما قدرت تصرف در دل خود را داريم؟ و حتى بر خنده و گريه خود تصرف داريم؟ نه، زيرا دل ما در تصرف ديگرى است، آيا همين دليل بر وجود او كافى نيست؟ اين راه فطرت است و راه فطرت راهى پردامنه و دقيقى است كه ما در اين بحث به آن اشاره نمى‏كنيم. براى اطلاع بيشتر ر.ك: 1- مقالات، استاد محمدشجاعى، ج سوم، انتشارات سروش. 2- معارف قرآن، استاد مصباح يزدى، ج 1 تا 3. ص: 37 ـ 36 انتشارات در راه حق. راه سوم، راه شناخت خداست به خدا، «يا من دل على ذاته بذاته؛ اى كسى كه خود بر ذات خود گواهى» (دعاى صباح امام على(ع«. امام سجاد: «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و لو لا انت لم اعرف ما انت؛ تو را به تو شناختم و تو بر خود گواهى و اگر تو نبودى، نمى‏دانستم تو كيستى» (دعاى ابوحمزه ثمالى) يا در دعايى كه توصيه شده است در عصر غيبت بخوانيم: «اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك….»؛ (امام صادق(ع)، بحارالانوار، 52/146) يعنى شناخت پيامبر با خداست، بلكه شناخت هر چيز با خداست و اگر خدا را نشناسيم هيچ كس و چيزى را نمى‏توانيم بشناسيم، زيرا خدا شاهد و حاضر است. «الا انه بكل شى‏ء محيط، (فصلت/54) و كان اللهُ بكل شى‏ء محيطا، (نساء/126). ان الله كان على كل شى‏ء شهيدا، (نساء/33 و احزاب/55)» و همه موجودات در پرتو او موجودند و اگر او را در ابتداى امر نشناسيم، علم و شناخت به موجودات ديگر امكان ندارد. چنانچه روشن است، هر معلومى براى ما دوگونه است: يا نزد ما حاضر است يا از ديدگان ما غايب. اگر معلوم از نظر ما غايب باشد. اول بايد اوصاف و صفاتش را بشناسيم و آنگاه از راه صفات به شناخت خود او نائل شويم. مثلاً در شناخت آتش اول بايد گرما و حرارت يا دور را ديد و شناخت و سپس وجود آتش را ادراك نمود كه به اين نوع شناخت معرفت حصولى مى‏گويند. اما در شناخت آنكه نزد ما حاضر است، خود او را مى‏بينيم و مى‏شناسيم و آنگاه به اوصاف و صفات او پى‏مى‏بريم و به اين نوع معرفت شناخت و علم حضورى مى‏گويند. مثل علم هر كس به حالات درونى (ترس و شادى و…خود) و هيچ كس به ما از خدا نزديكتر نيست. «ان الله يحول بين المرء و قلبه؛ همانا خداوند بين انسان و دلش حائل است» (انفال/24) بنابراين از قلب ما به خود ما نزديكتر است. چنين است كه هرگاه به خود نظر مى‏افكنيم، ابتدا او را مى‏بينيم و باعلم حضورى مى‏يابيم كه تمام وجود ما را احاطه كرده است و تمام شئون ما در دستان قدرتمند اوست. پس او از ما نهان نيست تا به دنبال نشانه‏ها برويم. بلكه ما در حضور او هستيم و او در مشهد ماست و اين علم حضورى خداوند است كه اگر كسى به آن نائل آيد، به يقين تمام رسيده است و چنين است كه رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛ (البحار/2/32) براى آگاهى بيشتر ر.ك: 1ـ الميزان، ج 6، ص 238 به بعد ذيل آيه 105 سوره مائده. 2ـ الميزان، ج 14، ص 193 به بعد ذيل آيه 14 سوره طه. 3ـ تحرير تمهيد القواعد، آية‏الله جوادى آملى، ص 761 ـ 757، انتشارات الزهراء، اين كتاب شرحى از استاد بزرگوار معاصر بر يكى از كتابهاى مهم عرفانى است. 4ـ نشان از بى‏نشان‏ها، مرحوم حسنعلى اصفهانى، ص 166 ـ 153. در يك برآيند كلى شناخت انسان نسبت به خداوند سبحان دوگونه است: 1) شناخت حصولى: كه مقصود از آن شناخت از راه عقل، تفكر، انديشه، استدلال و برهان است. 2) شناخت حضورى، كه خود دوگونه است: يكم، درك فطرى يا خداشناسى فطرى كه يك علم حضورى غيراكتسابى در نهاد انسان و بيرون از محدوده اختيار اوست. اين شناخت فطرى ـ كه در قلمرو اخلاق قرار نمى‏گيرد ـ در بيشتر انسان‏ها، تنها استعداد و مايه‏اى است كه آدمى با تلاش خود مى‏تواند آن را از استعداد به فعليت، و از حالت ابهام، به مرحله درك حضورى آگاهانه برساند. دوّم، علم حضورى اكتسابى كه يك علم حضورى روشن و آگاهانه است و آدمى با تلاش و پس از پيمودن مراحل تكامل، اين شايستگى را مى‏يابد كه خداوند آن را به او افاضه نمايد. اين نوع معرفت، داراى مراتب گوناگون شديد و ضعيف است كه آخرين مرحله آن، همان هدف نهايى آفرينش و بالاترين مرتبه كمال انسانى مى‏باشد. هر چند دريافت اين معرفت حضورى، مانند گونه قبل مستقيما در اختيار آدمى نيست، اما مقدمات دست‏يابى به آن از افعال اختيارى است. در حقيقت، افاضه اين كمال معرفت به خداوند ـ پاداشِ بخشى از افعال اختيارى انسان است كه به صورت تام و كامل در آخرت به او داده مى‏شود؛ گرچه مراتب ديگرى از اين معرفت حضورى براى برخى از اولياى خدا در اين دنيا فراهم مى‏آيد. بر اساس مطالب پيش گفته، با شناخت نفس يا روح، يا حقيقت خود و توجه به اين امر كه اصل ما يعنى روح ما چه بوده، چه گشته و چه مى‏تواند باشد و آگاهى از چگونگى تهذيب نفس و طريق سلوك و راه حصول كمال، مى‏توانيد خداوند را با علم حضورى اكتسابى بيشتر، بهتر و عميق‏تر بشناسيد. در واقع، معرفت نفس كه پلى براى معرفت خداوند است، همان سلوك عملى و شرعى است، بنابراين، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. در اين زمينه، توصيه مى‏كنيم كتاب مقالات استاد محمد شجاعى را كه در سه جلد از سوى انتشارات سروش به چاپ رسيده است با دقت، تكرار و وسواس مطالعه فرماييد. به هر حال بايد دانست كه:

هر كسى اندازه روشندلى
غيب را بيند به قدر صيقلى
 

هر كه صيقل بيش كرد، او بيش ديد
بيشتر آمد بر او صورت پديد
(مثنوى/4/2909 ـ 2910) براى رسيدن به شناخت و علم حصولى، بايد سراغ ادله و براهين مختلف عقلى رفت و به تفكر و تدبر در آيات و نشانه‏هاى آفاقى (موجودات عالم هستى) و انفسى (معرفت به نفس) پرداخت. كه در اين زمينه كتب فراوانى تأليف شده است از جمله: 1- آموزش كلام اسلامى، محمد سعيدى‏مهر. 2- آموزش عقايد، آيت‏الله مصباح. 3- آفريدگار جهان، آيت‏الله مكارم شيرازى. 4- خدا را چگونه بشناسيم، آيت‏الله مكارم شيرازى. براى رسيدن به شناخت حضورى بايد راه تهذيب نفس و نيز معرفت نفس را طى كرد من عرف نفسه فقد عرف ربه اما مراد از شناخت نفس چيست و چگونه مى‏توان به آن دست يافت؟ اما منظور از معرفت نفس، معرفت به نفس و شناخت شخصيت و انسانيت انسان است. اين كه دريابد و علم پيدا كند: نفس چيست؟ خصوصيات آن كدام است؟ مراتب آن چگونه است و به چه شكل با يكديگر در ارتباطند؟ رابطه نفس و بدن به چه كيفيتى است؟ نفس، عقل و قلب آيا يكى هستند و اگر خير، وجه تمايز آنها از يكديگر چيست؟ نفس از ديدگاه قرآن و روايات چگونه تفسير مى‏شود؟ هبوط و عروج نفس چيست؟ مراد از تهذيب نفس چيست؟ ارتباط نفس و عمل چگونه است؟ نفس داراى چه استعدادها و قابليت‏هايى است؟ تجرد نفس به چه معنا است؟ قواى آن كدام است؟ آيا مى‏توان از راه شناخت نفس به شناخت و معرفت خدا دست يازيد؟ اين معرفت در چه حد و مراتبى است؟ و در يك كلام آدمى بايد «نفس» يا «روح» يا «حقيقت» خود را بشناسد تا بداند كه چه بوده و چه شده و چه مى‏تواند باشد؟ براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر . ك : دروس معرفت نفس، استاد علامه حسن‏زاده آملى؛ و مقالات، استاد محمد شجاعى، ج 1. خداوند متعال در اين آيه شريفه با لحنى تأمل‏برانگيز به اين معرفت تأكيد فرموده است: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به خود و حقيقت خود توجه داشته باشيد و خود و حقيقت خود را بيابيد. اگر شما به صراط مستقيم هدايت يافتيد، منحرف شدن ديگران به شما ضرر نمى‏رساند و برگشت همه شما به سوى اللّه است و در آن روز خداوند متعال شما را از اعمال و راه و روش‏تان آگاه خواهد كرد» (مائده/105) با توجه به اين كه آخر آيه از برگشتِ همه به سوى حضرت حق و نايل گشتن همه به نتايج حركات و اعمالشان در روز لقاء پروردگار خبر مى‏دهد، توصيه به معرفت نفس و شناخت حقيقت خود معناى عميق‏ترى مى‏يابد. با اين ديدگاه معناى روايت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين خواهد شد كه هر كس خود را آن چنان كه هست و مظهر و مجلاى وجه حق است بشناسد، پروردگار خود را خواهد شناخت و ناظر وجه او خواهد بود. قبل از بررسى چگونگى دست‏يابى به معرفت نفس، تذكر چند نكته ضرورى است: 1. تهذيب نفس و حصول كمال آن، متوقف بر معرفت نفس و شناخت عوامل انحطاط و سعادت است. 2. شناخت نفس در حقيقت شناخت «راه» و «راهرو» مى‏باشد، چرا كه نفس انسانى است كه به سوى خدا سلوك مى‏كند (رهرو) و راهى را كه آدمى بايد در رسيدن به خدا طى كند نيز همان مراتب نفس خويش است كه با گذر از هر مرتبه از آن، به مرتبه بالاتر صعود مى‏كند (راه). مهم‏تر آن كه بر طبق آيه شريفه‏اى كه پيش‏تر نقل شد، غايت اين راه خداوند متعال است. پس بايد آدمى مدام در ياد خدا باشد؛ چرا كه اگر آدمى غايت راه را فراموش كند خود راه را نيز فراموش مى‏كند. پس فراموشى خدا، فراموشى نفس را به دنبال خواهد داشت. 3. اصل معرفت نفسى كه مورد تأكيد منابع اصيل اسلامى قرار گرفته، معرفتى است كه وسيله‏اى براى معرفت خداوند قرار مى‏گيرد، نه شناختى كه براى ترتب آثار ديگر مقصود باشد. 4. براساس منابع قرآنى و روايى، اين شناخت بايد به عنوان يك اصل عملى تلقى شود؛ يعنى، حركت به سوى كمال باشد وگرنه، صرف شناخت نفس از جهت علمى و نظرى تنها آشنايى با مفاهيم است، نه عين واقع در مرحله عمل و كمال. (الميزان، ج 6، ص 163 - 169). اما چگونگى دست‏يابى به اين معرفت به طور عام (صرف شناخت) و به نحو خاص (به عنوان اصل عملى) در روش‏هاى زير قابل پيگيرى است: 1. روش علمى (انسانى) و تجربى كه در آن كوشش مى‏شود تا بر اساس روش‏هاى علوم انسانى و تجربى (طبيعى) حقيقت روح، بدن مادى، نسبت آن دو با يكديگر، خصايص، فعاليت‏ها و توان‏هاى آنها را شناسايى و تبيين كنند. به نظر ما، به دليل پيش‏فرض‏ها و روش‏هاى مخصوص و محدود اين علوم، ديدگاه‏ها و نظريات آنها در باب انسان‏شناسى كافى نيست. 2. روش تعقلى كه در آن براساس مبانى عقلى و اصول موضوعه‏اى اصل وجود روح، ماهيت و حقيقت روح، تجرد نفس، قواى آن، مراتب آن و نسبت آن با بدن مادى اثبات مى‏شود. 3. روش شهودى كه در آن بر اساس سلوك عملى و شرايط خاص، بر اثر پديدار شدن مكاشفات و تمثلاتى براى سالك، وى، وجدانا به معرفت نفس خويش و در مرتبه‏اى بالاتر به معرفت نفس ديگران نايل مى‏آيد. 4. روش نقلى كه در آن بر اساس آيات و روايات، حقيقت نفس و روح، خصايص و مراتب آن، تبيين؛ و به پرسش‏هايى كه پيش‏تر در باب معرفت نفس مطرح گشت، پاسخ داده مى‏شود. به نظر ما شناخت نظرى نفس با اين رهيافت، به دليل آن كه خالق هستى و روح و مفسران كلام او، يعنى اهل‏بيت(ع)، بر حقايق نفس اشراف دارند، شناختى دقيق، صحيح و عميق است. اما به هر روى، آنچه معرفت نفس به گونه دوم را پلى براى معرفت خداوند مى‏شناساند، همان سلوك عملى و شرعى است كه با عمل به دستورهاى دين و شرع مقدس محقق مى‏شود. در حقيقت، امرى كه انسان را به شهود وجه حق مى‏رساند، شناخت حقيقت خود و حركت به سوى مقام اصلى خود است و اين امر، جز با تحصيل تقوا ميسر نخواهد بود. براى آگاهى بيشتر ر.ك: مقالات، ج 2 و 3، استاد محمد شجاعى. عطار خيلى زيبا در چند بيت، شرايط تحصيل تقوا را بيان كرده است:

چون فرود آيى به وادىّ طلب
پيشت آيد هر زمانى صد تعب
 

صد بلا در هر نفس اينجا بود
طوطىِ گردون مگس اينجا بود
 

جدّ و جهد اينجات بايد سالها
زانكه اينجا قلب گردد حالها
 

مِلك اينجا بايدت انداختن
مُلك اينجا بايدت در باختن
 

در ميان خونْت بايد آمدن
وزهمه بيرونْت بايد آمدن
 

چون نماند هيچ معلومت به دست
دل ببايد پاك كرد از هر چه هست
 

چون دل تو پاك گردد از صفات
تافتن گيرد ز حضرت نورِ ذات
 

چون شود آن نور بر دل آشكار
در دل تو يك طلب گردد هزار

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:54:00 ق.ظ ]




 

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود: 1-زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است 2-روح انسان با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد

 

چرا انسان می میرد؟

پاسخ در سه محور بیان می شود:

الف) انسان برای زندگی ابدی و كامل و بدون نقص آفریده شده و زندگی این دنیا مقدمه آخرت قرار داده شده است، تا در قالب این جسم به كمال و لیاقت زندگی در آن جهان برسد و با عبادت استحقاق آن درجات را پیدا كند. وقتی به كمال رسید، چون زندگی جاوید و بدون محدودیت و نقص در این جهان مادی و محدود و در این بدن مادی ممكن نیست، با مرگ ،روح به جانی دیگر منتقل می‌شود كه ظرفیت روح را داشته باشد و همه نعمت‏هایش ابدی و جاودان باشد . مرگ، فانی و نابود شدن نیست، بلكه انتقال از جایی به جای دیگر است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است، اما نسبت به عالم برزخ و قیامت، حیات و زنده شدن است.

یك مثال، مطلب را ساده می‏كند. وقتی نطفه انسان در رحم مادر شكل گرفت، زمان لازم برای كمال این نطفه و طفل نه ماه است و بعد از نه ماه باید به مكانی و زمانی مناسب با مرحله نهایی كمال؛ یعنی، دنیا منتقل شود .دیگر نگه داشتن او در مكان اول به مصلحت و نفع او نیست.پس او اگرچه از شكم مادر بیرون رفته ودیگر اجازه حضور در آن مكان را ندارد، اما در دنیا تولد یافته است. با این نگاه مرگ خود نعمتی الهی و مطابق حكمت است.  از دیگاه قرآن مرگ نیستی و نابودی نیست وخداوند كسی را از بین نمی‌برد . قرآن كریم از مرگ با عنوان “توفّی” یاد كرده است(1).

این واژه در لغت، به معنای گرفتن چیزی به طور تمام و كمال است. در زبان عربی، هر گاه كسی چیزی را به كمال و تمام و بدون هیچ كم و كاستی دریافت كند، از این كلمه استفاده می‏شود (2).

قرآن می‏فرماید: (اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیمْسِك الَّتِی قَضَی عَلَیهَا الْمَوْتَ وَیرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمّی؛ (3)"خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامی باز می‏ستاند،  [ نیز] روحی را كه در [ موقع ]خوابش نمرده است می‏گیرد. پس آن [ نفسی‏] كه مرگ را بر او واجب كرده، نگه می‏دارد و آن دیگر [ نفس‏ها] را تا هنگامی معین [ به سوی زندگی دنیا ]باز پس می‏فرستد".

در این آیه، هم از مرگ و هم از خواب - كه شباهتی به مرگ دارد - به “توفی” و سپس به “امساك” نگهداشتن، تعبیر شده ؛  علاوه بر آنكه مرگ را وصفی برای روح شمرده ؛ یعنی، روح به وسیله مرگ، بدن مادی را ترك كرده و وفات می‏كند.

 از این آیه و مشابه آن استفاده می‏شود مرگ، تحویل گرفتن است؛ یعنی، آدمی هنگام مرگ با تمام شخصیتش - كه روح او است - در اختیار مأموران الهی قرار می‏گیرد و آنان انسان را دریافت می‏كنند.

بنا بر این: اوَلاً، مرگ از دیدگاه اسلام، نیستی و نابودی نیست؛ بلكه انتقال از عالمی به عالم دیگر بوده ؛ روز مرگ، روز بازگشت به خدا و سوق به سوی او است. (4)

ثانیاً، از آن جایی كه روح از عالم مجردات بوده و از موطن اصلی خود، به نظام مادی و دنیای خاكی آمده است، با مرگ به سوی وطن اصلی‏اش، قدمی بزرگ برمی‏دارد. به دنیا آمدن جنبه موقتی از حیات انسان است تا در این عرصه ،‌گوهر وجود خود را نمایان سازد كه آیا گوهری نیك از خود به نمایش می‌گذارد یا گوهری زشت و ناپسند.

انسان آمیخته  از یك اصل و یك فرع است. اصل، “روح” و فرع، “بدن” آدمی است. روح كه حقیقت اصلی انسان است، از عالم مجردات بوده وبه عالم مادی هبوط كرده است؛ اما بدن خاكی از عالم طبیعت و ماده بوده و با حقیقت روح - كه از عالم مجردات است - بیگانه می‏باشد. از آن جایی كه انسان از ابتدای خلقتش روی زمین به سوی خداوند در حركت است،(یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه)؛ “ای انسان! حقا كه تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی كرد.” (5)، با “مرگ” سرفصل خاصی از این حركت را در سیر به سوی خداوند، شروع می‏كند و بر اساس آن، جدایی میان روح مجرد و بدن خاكی می‏افتد و با مرگ، روح به منزلی از منزل‏هایی كه در مسیر حركتش به سوی وطن اصلی و اولی خود وجود دارد، بر می‏گردد.

امام صادق(ع) این حقیقت را چنین توضیح می‏دهد:

“… و به این ترتیب انسان از دو شأن دنیا و آخرت خلق شده است. هنگامی كه خداوند این دو شأن را باهم گرد آورد، حیات انسان در زمین مستقر می‏شود؛ زیرا حیات از شأن آسمان به شأن دنیا نزول كرده است. هنگامی كه خداوند میان آن دو شأن مفارقت ایجاد كند، آن مفارقت، “مرگ” است. در آن حال، شأن آخرت به آسمان باز خواهد گشت. بنابراین حیات در زمین و مرگ در آسمان است. این بدین جهت است كه در هنگام مرگ، میان روح و جسد [ مادی‏]، جدایی ایجاد می‏شود؛ روح به قدس اولی بازگردانده می‏شود و جسد در همان زمین باقی می‏ماند؛ زیرا كه از شأن دنیا است". (6)

بنا بر این، مرگ “بازگشت فرع به اصل و سرآغاز صعود و عروج روح است؛ نه انهدام، نابودی و نیستی".

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:53:00 ق.ظ ]




علت گرفتاری برخی افراد و راحتی برخی دیگر چیست؟

 

مدتی است که ذهن مرا سؤالی مشغول کرده‌‌ است. چگونه خدا عادل است در حالی که یک نفر در خانواده‌‌ای بزرگ می‌شود که پدرش زناکار است و یک نفر دیگر در یک خانواده کاملا خوب بزرگ می‌‌شود؟ حقیقت این است که من یک دوستی دارم که خیلی ضربه روحی خورده، در عشقش شکست خورده، دوست من خیلی دختر خوب و مذهبی است، و در یک خانواده‌‌ای بزرگ شده که پدرش زناکاره، داداشش طلاق گرفته، خواهرش که ازدواج کرده شوهرش کتکش می‌‌زنه و اذیتش می‌‌کنه، یک خواهر بزرگتر از خودش داره که حدود۲۷ سالشه و ازدواج نکرده و خواستگار زیاد داره و در مرحله تحقیقات و آگاهی از سابقه پدر دوستم، خواستگارها می‌‌روند. دوست من همه اینها را که می‌‌بیند، می‌‌گوید خدا خیلی بی عدالت است، خدا ما را رها کرده و از این قبیل حرفها. خیلی حالش بد است.

هر چه به او می‌‌گویم تمام اینها امتحانات الهی هست، قبول نمی‌‌کند. خلاصه به خدا شک دارد. خیلی ناراحت است و می‌‌گوید من هیچ امیدی به خدا ندارم، آینده‌‌ام سیاه است، من بزرگترین گناهها را انجام دادم که همان ناامیدی از خداست. به نظر شما چگونه ایشان را راهنمایی کنم؟ به او بگویم عدالت خدا چه بوده که این بلاها سر او آمده؟ او معتقد است که نتیجه کار پدرش سر آنها می‌‌آید. می‌‌گوید ما باید نتیجه کارای پدرمان را ببینیم. خدا خیلی بی عدالته و…! من چگونه او را متقاعد کنم؟

پاسخ :

گناهکار بودن کسی و تولد فرزند در چنین خانواده‌ای هیچ ربطی به عدالت خداوند ندارد. خداوند برای همه بندگان راه خوب را از راه بد بیان نموده است و پیامبران را برای راهنمائی بشر فرستاده است و بعد از پیامبراسلام، جانشینان برحق آن حضرت و در زمان غیبت در طول تاریخ، مراجع و علماء بزرگ به تأسی از معصومین(علیهم‌‌السّلام) راه خوب و بد را برای مردم بیان نموده‌‌اند.

علاوه اینکه خداوند در درون خود انسان نیز عقل را قرار داده که با کمک آن انسان می‌تواند راه‌های خوب و بد را از هم تشخیص دهد.حال با آنکه خداوند برای هدایت بشر چیزی کم نگذاشته است، اگر کسی به همه وسایل هدایت و سعادت پشت پا بزند و راه روشن و مستقیم را کنار بگذارد و در جاده انحراف و گمراهی حرکت کند و به سوی تاریکی و هلاکت معنوی خود پیش برود و در چنین مسیری فرزندی در خانواده‌ی او متولد شود چه ربطی به عدالت خدا دارد؟

خداوند ابزار هدایت را در اختیار همه قرار داده است، منتهی یک نفر از این ابزار بهره می‌‌گیرد و خود را در مسیر فطرتش قرار می‌‌دهد و یک نفر راه گمراهی را در پیش می‌‌گیرد. هر کدام به اختیار خودش که خداوند به آنها داده در این راهها حرکت می‌کنند.در ضمن بچه‌‌هایی که در چنین خانواده ها به وجود می‌آیند، می‌توانند خودشان سرنوشت خود را تغییر دهند و به سوی پاکی و سعادت حرکت کنند.در هر صورت آنچه که در جواب شما نسبت به مشکل این خواهر می‌‌توانیم بگویم اینست که: تنها ایشان نیستند که گرفتاری دارند، بلکه هر کس در این دنیا به یک نوع از گرفتاری و بلا، مبتلا می‌‌باشد.

علت گرفتاریها چیست؟بر اساس آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت عصمت(علیهم السلام)، گرفتاریهایی که برای مؤمنین پیش می‌آید یا «بخاطر ندانم کاریهای خود آنها» است یا «آزمایش‌‌های الهی» است یا «برای بالابردن درجات معنوی» آنها است.توضیح مختصر هر یک اینست که:

الف) گاهی انسان مرتکب خطاها و اشتباهات می‌‌گردد که پیامد آنها به صورت گرفتاری وبلا در زندگی دنیا پدیدار می‌گردد.
هر گناه، اثر و پیامد مخصوصی دارد، برخی گناهان فقر می‌‌آورد، برخی هم گرفتاری دیگر ایجاد می‌‌کند. چنانچه امام علی(ع) در دعای کمیل می‌‌فرماید: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَهْتِکُ الْعِصَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ النِّقَمَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُغَیِّرُ النِّعَمِ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلَاءَ‏»؛ «خدایا گناهانی که سبب رسوایی می‌‌گردد و گناهانی که موجب خشم وانتقام تو می‌‌گردد، گناهانی که نعمت‌‌های تو را تغییر می‌‌دهد و مانع از اجابت دعا می‌گردد و گناهانی که سبب نزول بلا می‌‌گردد را بر من ببخش و بیامرز».

در هر صورت این گرفتاری ها هم به خاطر آن است که کیفر گناهان او باشد و چون خدا بنده‌‌ی مؤمنش را دوست دارد در برابر برخی از گناهان او را گرفتار می‌‌کند تا کیفر خطای او در همین دنیا گردد و در آخرت سبکبار باشد و این خود، لطف و رحمت خدا نسبت به بنده مؤمن است. ولی کسی که مورد غضب قرار گیرد در بسیاری موارد به جای گرفتاری، نعمتش را بیشتر می‌‌کند تا در نهایت او را به عذاب دردناک آخرت گرفتار سازد.

ب) امتحان‌‌های الهی

گاهی گرفتاریها به خاطر آنست که مورد آزمایش و امتحان الهی قرار می‌‌گیرد.

یکی از سنت ها وقانون‌‌های ثابت خدا اینست که مؤمنین را آزمایش می‌‌کند، چنانچه قرآن کریم در آیات زیادی به این مسئله اشاره دارد. برای نمونه:

در سوره آل عمران آیه ۱۸۶ می‌‌فرماید: «لَتُبْلَوُنَّ فی‏ أَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مِنَ الَّذینَ أَشْرَکُوا أَذىً کَثیراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»؛ «البته، ‌آزمونهای مالی و جانی(بسیار) در پیش خواهید داشت، و بی تردید و ناگزیر، از پیروان(دروغین) کتابهای آسمانی پیشین و نیز از کسانی که مرام شرک را برگزیده‌‌اند، آزار و زخم زبان فراوان خواهید دید، اگر صبر پیشه کنید و استقامت کنید همه کارتان روبراه خواهد شد و توفیق رفیق شما خواهد گردید».
درسوره بقره آیه ۱۵۵ می‌‌فرماید: «و لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَمْوالِ وَ الأَْنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ»؛ «قطعا همه ی شما را با چیزی از ترس، گرسنگی و کاهش در مالها و جانها و میوه ها آزمایش می‌کنیم، وبشارت ده به استقامت کنند گان…».

درسوره عنکبوت آیه ۱-۳ می‌‌فرماید: «أحسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لا یفتنون»؛ «آیا مردم چنین پنداشته‌‌اند که به صرف اینکه بگویند: ایمان آوردیم؛ رهایشان می‌‌کنند و در بوته آزمایش قرار شان نمی‌‌دهند؟ حال آنکه ما امتهایی را که پیش از اینان بوده‌‌اند نیز آزموده‌‌ایم. (پس، ناگزیر مسلمانان را هم خداوند خوا هد آزمود) و معلوم خواهد گردانید که چه کسانی دارای ایمان راستین هستند و چه کسانی بدروغ ادعای ایمان کرده‌‌اند».

البته آزمایش‌‌های الهی چار چوب مشخص ومعین ندارد، بلکه هر کس متناسب با حالات روحیش آزمایش و امتحان می‌‌گردد. لذا در آیه دیگر می‌‌فرماید: «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً وَ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ» (انبیاء: ۳۵)؛ «ما شما را به بدیها و خوبیها آزمایش می‌کنیم و سرانجام به سوی ما بازگردانده می‌شوید».

حکمت امتحان‌‌های الهی چیست؟

هر چند خداوند از همه امور آگاه است، لذا امتحانات الهی برای رفع جهل از امور نیست، لکن برای آنکه شایستگی و لیاقت انسان‌‌های مؤمن خالص به نمایش گذاشته شود و استعداد‌‌های درونی او بروز و ظهور پیدا کند او را مورد امتحان قرار می‌‌دهد. خالص کردن انسان مؤمن وآشکار شدن جوهره ایمان مؤمن، یکی از حکمت‌‌های آزمایش الهی است. همان گونه که صنعتگر، طلا را در آتش می‌اندازد تا ناخالصی‌های آن در کوره آتش نابود شود و طلای خالص بدست آید، خداوند هم انسان‌‌های مؤمن را در کوره بلاها و غمها پخته و ایمان او را خالص می‌‌سازد. هم چنین جدا ساختن صفوف مؤمنین راستین از کسانی که صرفا در زبان مؤمن هستند ازدیگر حکمت‌‌های امتحان‌‌های الهی است چنانچه امام علی(ع) می‌‌فرماید: «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ یُمَحَّصُوا وَ یُمَیَّزُوا وَ یُغَرْبَلُوا وَ یُسْتَخْرَجُ فِی الْغِرْبَالِ خَلْق»؛ «باید مردم خالص شوند و امتحان گردند و تمیز داده شوند و غربال شوند، و استخراج شوند».

بنابراین، مؤمنین متناسب با مرتبه ایمان و وضعیت روحی شان مورد آزمایش‌‌های سخت الهی قرار می‌گیرند و کسی نپندارد که راه ایمان و دینداری همیشه از میان گلزارها و باغستانهای سر سبز می‌‌گذرد و انسان با ایمان در سراسر این راه طولانی که در پیشرو دارد، روی برگ‌‌های گل قدم می‌‌گذارد که این پندار نشانه‌‌ی بی خبری از ماهیت ایمان و دین ‌می‌باشد. شاید همین اندیشه و پندار بوده است که زمانی در مکه در افکار بعضی از مسلمانان رخنه کرده بود که تا کی باید به جرم داشتن ایمان به خدای یکتا زجر بکشیم؟

خداوند برای زدودن این موهومات از اندیشه‌‌ی آنان، آیات ذیل را نازل فرمود:

«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبینَ»(عنکبوت/۲-۳)؛ «آیا مردم چنین پنداشته‌‌اند که به صرف اینکه بگویند: ایمان آوردیم رهایشان می‌‌کنند ودربوته ی آزمایش قرار شان نمی‌‌دهند؟ حال آنکه ما امتهایی را که پیش از اینان بوده‌‌اند نیز آزموده‌‌ایم. (پس، ناگزیر مسلمانان را هم خداوند خوا هد آزمود) و معلوم خواهد گردانید که چه کسانی دارای ایمان راستین هستند و چه کسانی بدروغ ادعای ایمان کرده‌‌اند».

گویا همین پندار‌‌های ناهنجار که با آوردن ایمان نباید دیگر مشکلات بر سر راه آنان باشد، در اذهان مسلمانان در مدینه هم به وجود آمده بود که برای بطلان این باور هم خداوند فرمود: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَأْتِکُمْ مَثَلُ الَّذینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَریب‏»(بقره: ۲۱۴)؛ «یا گمان کرده‌‌اید که به همین سادگی می‌‌توانید داخل بهشت بشوید؟! هنوز که شما مانند امتهای پیشین به مصائب گرفتار نیامده‌‌اید، آنها آنقدر سختی می‌‌کشیدند(و فراز و نشیبها را طی می‌‌کردند و آنچنان پریشان و هراسان می‌‌شدند) که پیامبر خدا با مؤمنان و پیروانش همصدا می‌‌گردید و همه یک زبان می‌‌گفتند پس یاری خداوند چه شد؟! همه بدانند که یاری خداوند بسیار نزدیک است».

پس از جنگ أحد که مسلمانان آن همه تلفات و زخمی داشتند و هفتاد نفر از جنگجویان نمونه و سران سپاهشان را از دست داده بودند‌(در چنین شرایطی، برای اینکه بفهماند که راه ایمان و دینداری با سختی‌‌ها همراه است) خداوند این آیه را نازل فرمود «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرینَ»(آل عمران:۱۴۲)؛ «مبادا گمان کنید که به همین ‌آسانی می‌توانید به بهشت در آیید؟ هنوز خداوند مجاهدان شما را معلوم نگردانیده و صابران شما را باز نشناخته است».
در هر صورت باب آزمایش الهی بحث مفصل دارد و حکمتهای آن هم زیاد می‌‌باشد و خداوند همه بندگانش را به نحوی مورد آزمایش قرار می‌‌دهد چنانچه پیامبران الهی مورد آزمایش شدید قرار می‌گرفتند.

ج) بالا بردن اجر وپاداش معنوی

گاهی گرفتاریها به خاطر آنست که خداوند انسان‌‌های مؤمن را گرفتار می‌‌سازد تا او صبر بر بلاها کند و درجات معنوی او را بالا ببرد.
در روایتی که از عبدالرحمن در این زمینه وارد شده است چنین آمده: «عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ ذُکِرَ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) الْبَلَاءُ وَ مَا یَخُصُّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً فِی الدُّنْیَا فَقَالَ النَّبِیُّونَ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ یُبْتَلَى الْمُؤْمِنُ بَعْدُ عَلَى قَدْرِ إِیمَانِهِ وَ حُسْنِ أَعْمَالِهِ فَمَنْ صَحَّ إِیمَانُهُ وَ حَسُنَ عَمَلُهُ اشْتَدَّ بَلاؤُهُ وَ مَنْ سَخُفَ إِیمَانُهُ وَ ضَعُفَ عَمَلُهُ قَلَّ بَلَاؤُهُ»؛ «عبدالرحمن ابن حجاج می‌‌گوید: خدمت امام صادق(ع) سخن از بلا و آنچه خدای عزّوجل مؤمن را به آن مخصوص می‌‌دارد به میان آمد، حضرت فرمود: از رسول خدا‌(صلی الله علیه وآله) پرسیدند: در دنیا بلای کدام کس سخت تر است؟ فرمود: پیغمبران، سپس هر که به آنها شبیه‌‌تر است(اوصیا) به ترتیب و بعد از آن مؤمن به ‌‌اندازه ایمان و نیکی کردارش گرفتار شود، پس هر که ایمانش درست و کردارش نیکو باشد گرفتاریش سخت است و هر که ایمانش سست و عملش ضعیف باشد گرفتاریش اندکست».

‌در روایت دیگر می‌خوانیم «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُ بِمَنْزِلَهِ کِفَّهِ الْمِیزَانِ کُلَّمَا زِیدَ فِی إِیمَانِهِ زِیدَ فِی بَلَائِه»؛ ازامام صادق(ع) روایت نموده‌‌اند که فرمود: مؤمن مانند کفه ترازو است، که هر چه بر ایمانش بیفزاید، بر بلایش افزوده شود.
امام صادق(ع) فرمود: همانا خداوند دوستان خود را به مصیبتها و پیش آمدها گرفتار می‌‌کند تا بدان جهت، بدون داشتن گناه، به آنها اجر و ثواب عنایت فرماید.

در حدیث دیگر از پیامبر اسلام(ص) چنین نقل شده است:
«إِنَّ الرَّجُلَ لَیَکُونُ لَهُ الدَّرَجَهُ عِنْدَ اللَّهِ لَا یَبْلُغُهَا بِعَمَلِهِ یُبْتَلَى بِبَلَاءٍ فِی جِسْمِهِ فَیَبْلُغُهَا بِذَلِکَ»؛ «برای مرد در نزد خداوند درجه و مقام است که به وسیله عمل خود نمی‌‌تواند به آن برسد(عملش قاصر است پس) خداوند بدن او را گرفتار بلا(مصائب،امراض و…) می‌‌گرداند، به این وسیله به آن مقام نائل می‌‌گردد».
به همین مضمون از امام صادق(ع) هم روایت شده است که فرمود: «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ إِنَّ فِی الْجَنَّهِ مَنْزِلَهً لَا یَبْلُغُهَا عَبْدٌ إِلَّا بِالِابْتِلَاءِ فِی جَسَدِهِ».

حال با توجه به آنچه بیان شد لازم است شما راجع به زندگی انسان‌‌های خوب و آبرومند نزد خدا، مانند پیامبران وامامان وسایر بندگان مؤمن توجه و فکر نمائید؛ گرفتاریی که برای آنها در دنیا پیشامد نموده است برای هرکسی دیگر اگر پیش بیاید تحملش شاید بسیار مشکل و سخت باشد.

در زندگی ائمه(ع) توجه کنید، آنها چقدر گرفتاری داشتند. مخصوصا به حادثه کربلا توجه کنید چه مصیبت عظیمی بر این خاندان رخ داد، ولی با همه آن مصائب که در کربلا رخ داد. قهرمان صبر کربلا یعنی حضرت زنیب(س) نه تنها اعتراض نکرد بلکه فرمود «ما رأیت إلا جمیلا»؛ «از خدا به جز خوبی چیزی ندیدم». حتی در شب بعد از شهادت برادران و یارانش، نماز نافله شب را هم ترک نکرد.
حال شما خود فکر کنید شاید گرفتاری‌‌های شما آزمایش الهی باشد، شاید هم جهات دیگر داشته باشد و اصولا بر اساس برخی روایات؛ خداوند گاهی خیر بنده‌‌اش را در گرفتاری‌‌های دنیا می‌‌بیند و حکمتش اقتضا می‌‌کند که او را گرفتار سازد.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:51:00 ق.ظ ]




معرفت نفس چیست و چگونه می توان آن را تحصیل کرد ؟

«معرفت نفس» از مباحث بسیار مهم و ارزشمند در حوزه اخلاق و عرفان اسلامی است که جنبه­های مختلفی دارد اما به نظر می­رسد جنبه اخلاقی آن اهمیت بیشتری داشته باشد.

«معرفت نفس» یعنی خود شناسی، خود شناسی اخلاقی بدان معناست که انسان به تامل درباره خود بپردازد و صفات، استعدادها و ملکات مثبت و منفی خود را در قدم اول بشناسد و در قدم دوم به یک سازندگی اصولی دست بزند. مسلم است که انسان تا از شناخت صفات و ملکات خود غافل باشد، نمی­تواند به اصلاح خود بپردازد.

 در روایات، بر خودشناسی تاکید فراوانی شده است که به عنوان نمونه به چند روایت از حضرت علی علیه السلام که در کتاب درر و غرر آمده ، اشاره می­کنیم:

«غایة المعرفة ان یعرف المرء  نفسه»: بالاترین حد شناخت، خود شناسی است

«اعظم الجهل جهل الانسان امر نفسه» : بزرگترین نادانی، جهل انسان نسبت به خود است.

«نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفة النفس»: کسی که به شناخت خویش دست یابد، به بالاترین سعادت رسیده است.

بی تردید، شناخت صفات و حالات مثبت و منفی نفس، کار یک شبه نیست بلکه همواره و در هر لحظه از زندگی نباید از چنین کاری غافل بود. یکی از مهمترین عوامل موفقیت در این مسیر، واقع بینی است. کسی می تواند خود رابشناسد که با خودش تعارف نداشته باشد و بداند هرگز نمی تواند خود را فریب دهد. خود را از هرگونه نقص و عیبی مبرا دانستن، مهمترین مانع در پروسه شناخت نفس است. انسان باید از روی حقیقت جویی به تجزیه و تحلیل احوال درونی خود بپردازد وبداند که با اغفال خود و دیگران، واقعیت عوض نمی­شود و کسی از این راه، به سعادت نمی­رسد. از سوی دیگر، صبر و بردباری نیز از کلیدهای موفقیت از این راه است. مراحل تکامل را همچون پله­های نردبان یکی پس از دیگری طی کرد تا به مقصد نهایی رسید.

خلاصه آنکه باید عزم را جزم کرد و دامن همت را بالا زد و در این راه گام برداشت. بی تردید کسی که در این راه گامهای اولیه را بپیماید خداوند در پیمودن بقیه راه او را کمک خواهد کرد به ویژه اگر طی این مسیر با توسل به اهل بیت و توکل توام باشد.

با این حال، می­توان مواردی را به عنوان موانع بر سر راه خویشتن داری نام برد از جمله:

خود پسندی و وحشت از آشنایی، با نقصهای خود، خودپسندی موجب می­شود انسان تمام حالات و صفات خود را بپسندد و حاضر نشود عیوب خود را بپذیرد.

ایجاد شخصیت کاذب برای خود شخصیتی رویایی که با شخصیت حقیقی انسان فاصله بسیاری دارد. این امر موجب می­شود هر گاه عیبهای انسان آشکار گردد، شخص با هر لطایف الحیلی که ممکن است، مساله را برای خود توجیه کند تا شخصیت کاذبی که برای خود ساخته، درهم نشکند و آرامش ظاهری خود را از دست ندهد.

غفلت و  عدم توجه نسبت به نقص و کمال خود و شناخت و اصلاح معایب که رفاه زندگی، مقامات دنیوی، علم ظاهری و عواملی از این قبیل موجب پیدایش و تشدید این غفلت می­شوند.

یاس و نا امیدی از خود شناسی و خودسازی، شاید بتوان گفت از اصلی ترین ابزارهای شیطان برای جلوگیری از خودشناسی، ایجاد یاس و نا امیدی است: شیطان با القای دشواریهای راه و بزرگ نمایی ناکامیهای موجود به هدف خود  دست می­یابد. راه دیگر شیطان آن است که موجب می­شود انسان خود را با دیگران مقایسه کند و موفقیت دیگران و عدم موفقیت زودرس خود را بهانه یاس و نا امیدی قرار دهد و به این نکته توجه نکند که شرایطی که افراد مختلف در آن قرار گرفته­اند یکسان نیست و هر کسی در برابر شرائط و امکاناتی که دارد مسئولیت دارد.

 

در برابر این موانع باید:

اول: به خدا توکل کنیم، چه در شروع راه و چه در امتداد آن.

ثانیا: به اهمیت و ارزش خودشناسی توجه کنیم و روحیه غفلت را از خود بزداییم.

ثالثا: با پا گذاشتن روی هوای نفس غرور خود را بشکنیم و سعی در کشف امتیازات و معایب خود داشته باشیم.

رابعا: با توکل و توسل در صدد رفع معایب خود برآییم. برای کشف و شناسایی صفات و خصوصیات خود علاوه بر بررسی دقیق احوال خود می­توان از طریق مطالعه از خصوصیات دوستان نزدیک نیز به نکاتی پی برد زیرا دوستی جز در سایه وجوه مشترک روحی و اخلاقی ممکن نیست.

برای رفع معایب نیز می­توان از شیوه مشارطه، مراقبه و محاسبه بهره گرفت: در ابتدای هر روز با خود عهد کنیم و شرط ببندیم که فلان عیب یا عیوب مورد نظر را ترک کنیم (مشارطه)، در طول روز در اعمال و گفتار خود دقت کافی داشته باشیم(مراقبه) و در پایان روز، اعمال روزانه خود را مورد بررسی قرار دهیم؛ نسبت به اعمال صالح و ترک اعمال ناشایست خدا را شکر کنیم و نسبت به موارد عدم رعایت عهد خدا، توبه کنیم و در صدد جبران برآییم(محاسبه)

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:50:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم