می گویندآقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته.تمام روز را در پی یک روباه می تاخته .بعد آن بیچاره را می گرفته ودور گردنش .زنگوله ای آویزان می کرده وآخر رهایش می کرده.تا اینجا ظاهرا مشکلی نیست البته که روباه بسیار دویده .وحشت کرده.امام زنده است .هم جانش را دارد.هم دمش وهم پوستش.می ماند آن زنگوله؟؟
از این به بعد روباه هر جا برود زنگولهتو گردنش صدا می کند.
دیگر نمی تواندشکار کند.چون صدای زنگوله خود روباه را آشفته می کند وآرامش را از او می گیرد.
این همان بلایی است که انسان امروزی سر زهن پرتنش خودش می آورد.
فکر وخیال رهایش نمی کند.
زنگوله ای از افکار منفی دور گردنش قلاده می کند.بعد خودش را گول می زند وفکر می کندکه آزاداست ولی نیست برده افکار منفی خودش شده وهرجا برود آن ها را باخودش می برد آن هم با چه سر وصدایی.درست مثل سرو صدای یک زنگوله.
راستی هریک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستم؟؟؟؟
موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه
لینک ثابت