نرجس
 
   



گزيده هايي كوتاه از سخنان آموزنده شیخ رجبعلی خیاط

بنام خداوند بخشنده و مهربان


1). سعي كنيد صفات خدايي در شما زنده شود. خداوند كريم است ،شما هم كريم باشيد .رحيم است ،رحيم باشيد ستار است ،ستار باشيد…

2). اي انسان خودت را بشناس و با اوباش رفاقت نكن ،ملكوت و ملائكه دوستان تواند.

3). عمل ،فقط و فقط بايد براي رضاي باري تعالي و با اخلاص باشد.

4). اگر ما به قدر ترسيدن از يك عقرب از عقاب خدا بترسيم ،همه كارهاي عالم اصلاح مي شود.

5). تو براي خدا باش ،خدا و همه ملائكه اش براي تو خواهند بود ،من كان لله كان الله له.

6). مقدسها همه كارشان خوب است ، فقط «من» شان را بايد با خدا عوض كنند.

7). دعا كنيد كه خداوند از كري و كوري نجاتتان بدهد ، و تا هنگامي كه انسان غير از خدا بخواهد ،هم كور است و هم كر.

8). دل جاي خداست . صاحب اين خانه خداست؛ آن را اجاره ندهيد.

9). دل آيينه است . غير خدا را در آن راه ندهيد ، كه اگر يك لكه كوچك پيدا كند زودنشان مي دهد.

10). كار را فقط براي خدا انجام دهيد ؛ نه براي ثواب ، يا ترس از جهنم.

11). دلت را انبار پنبه مكن ، سعي كن دلت خدا را نشان دهد.

12). اگر انسان بخواهد راحت شود ، بايد عمر خود را به خدا واگذار كند و هر چه او مي خواهد .

13). حد كمال انسان اين است كه به خدا برسد ، يعني مظهر صفات حق شود.

14). حال انسان بايد همچون فرهاد باشد، تيشه اي هم كه مي زد به ياد شيرين مي زد.

15). اگر انسان ، خودش علاقه اي به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمي رسد.

16). اگر طالب زرق و برق دنيا هستي ، آن را دير يا زودبه دست مي آوري ، ولي چيزي در آن نيست . اما اگر بخواهي وجود حق تعالي ترا صدا كند و دستت را بگيرد مقداري معرفت پيدا كن و با او معامله كن.

17). اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدارا در آن راه ندهيد ، آنچه را ديگران نمي بينند شما مي بينيد، و آنچه را ديگران نمي شنوند شما مي شنويد.

18). اگر كسي براي خدا كار كند ، چشم دلش باز مي شود.

19). خداوند بقدري مهربان است كه گويا فقط همين يك بنده را دارد كه دائم به او مي گويد : اين كار را بكن و آن كار را مكن ،تا درست بشوي.

20). كسي كه دنيا را از راه حرام بخواهد ، باطنش سگ مي شود . آن كه آخرت را بخواهد خنثي است و آن كه خدا را بخواهد مرد است.

21). هر كس هر كاري مي كند ، بايد آن ار خوب انجام دهد و محكم كارباشد ، خياط بايستي از كوكهاي ريز و نخ محكم استفاده كند . پيامبر اكرم (صلي الله و عليه و آله )فرموده است : “و لكن الله يحب عبدا اذاعملا احكمه”.

22). انسان كسي را كه دوست داشته باشد برايش پول خرج مي كند . ما هم اگر مي گوييم خدا را دوست داريم ، بايد در راه او خرج كنيم.

23). اين چرخ خياطي سينگر را ببينيد ؛ همه قطعات ريز و درشتش مارك مخصوص كارخانه را دارد. مي خواهندكوچكترين پيچ هم نشان اين كارخانه را داشته باشد . انسان مؤمن هم ، همه كارهاي بزرگ و كوچكش بايد نشان خدا را داشته باشد.

24). هر كاري را مي كنيد ، نگو ييد من كردم . بگوييد :مولا مرحمت فرمود و همه را از خدا بدانيد .

25). پيش از آنكه منزل را عوض كنيد ، آرزوهاي مرده ها را عملي كنيد . آنان آرزو مي كنند كه حتي براي يك لحظه به دنيا برگردند و عملي مورد رضايت خداوند انجام دهند .

26). دين حق همين است كه بالاي منبرها گفته مي شود، ولي دو چيز كم دارد : عشق به خداوند متعال واخلاص .

27). اين عبادات ما ، چيزي نيست كه در آخرت روي آن حساب كنند و دست ما را بگيرد . كاري كه براي ثواب است به درد خودم مي خورد ، كار اربراي خدا انجام دهيد.

28). انسان هر مقدار كه به دستورهاي پروردگار خود عمل كند ، به همان اندازه نزديك به حق مي شود و به تشكيلات سلطنت او در مي آيد.

29). هر نفسي كه مي كشي امتحان است . در آن نفس ببين كه نفست با رحمان شروع مي شود يا با نيات شيطان شروع و مخلوط مي شود . مواظب باش شيطان و نفس كلاهت را برندارند .

30). در پاسخ كسي كه نصيحتي خواسته بود ، گوشش را گرفت و فرمود : خدمت به خلق ،خدمت به مردم .

31). اغلب مردم در حين مرگ يا پس از آن اقرار مي كنند كه :‹‹صدق الله و رسوله و…؛كه فايده ندارد ، بلكه بايد پيش از موت و هنگام حيات اقرا داشت.

32). غصه روزي را نخوريد . من نصيحتي مي كنم كه شما خدا را فراموش نكنيد ؛ زيرا خداوند سهم هر كسي را نوشته است .

33). من با خدا متعال انسي داشتم ، التماس كردم كه سر خلقت را به من بفرمايد . خطاب آمد :احسان ،احسان به خلق . آن مسأ له اي كه انسان را بعد از فرائض به حالت بندگي خداوند تبارك و تعالي مي رساند، احسان به خلق است.

34). بدبخت ترين شخص ، كسي است كه دچار بليه اي شود و در آن واقعه و حادثه ،از حق غافل گردد.

35). به سادات احترام بگذاريد و آنان را در هر مرتبه و منزلتي كه هستند گرامي داريد.

36). بارها ديده شده است كه خود شيخ در ميان جمع ، دست و پاي سادات را مي بوسد.

37). اين مكتب براي نتيجه نيست ، مكتب محبت است ، مكتب عاشق سازي لست ، واقعا مكتب خدا خواهي است.

38). علوم غريبه به درد نمي خورد . جز وبال چيز ديگري نيست . اسم اعظم هم به درد انسان نمي خورد .

39). نفس اماره را مهار بزنيد و با آن مخالفت كنيد .

40). شيطان را ديدم ، بر جايي كه انسان در نماز مي خاراند بوسه مي زند .

41). خدايا ! اين دروغگو را درست كن و اين قراضه را جا بيندازو به من توفيق بندگي بده ، تا عبادتهاي تو زمين نماند و زحمتهاي تو هدر نرود .

42). تاثير روزي حلال و حرام آن قدر زياد است كه ممكن است حلال زاده بخورد و مثل حرام زاده شود ، و يا حرام زاده بخوردو حلال زاده شود.

43). در مكاشفات يقين نداشته باشيد و هيچ وقت بر مكاشفه تكيه نكنيد ، هميشه بايد رفتار و گفتار امامان را الگو قرار دهيد .

44). قاشق براي غذا خوردن است و فنجان براي چاي نوشيدن … انسان هم تنها براي آدم شدن خوب است.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-01-20] [ 09:53:00 ق.ظ ]




سالروز ولادت حضرت امام حسين عليه السلام

سالروز ولادت حضرت سيد الشهداء ابى عبدالله(عليه السلام) و همچنين ولادت پرچمدار كربلا حضرت اباالفضل العباس را به همه دوستداران خاندان گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله) تبريك و تهنيت عرض مى كنيم.

ماه شعبان از جمله ماه هايى است كه از چند سو مورد عنايت و اهتمام واقع شده است از يك سو اين ماه به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) منسوب دانسته شده و عبادت، نماز و روزه در آن بسيار مورد تأكيد واقع شده است چنانچه در صلوات ماه شعبان در توصيف اين ماه آمده است:

«اين ماه ماه پيامبر تو و سرور رسولان تو است ماه شعبانى كه آن را با رحمت و رضوان خود پوشانده و همراه كرده ماهى كه شيوه رسول خدا آن بود كه در آن روزه بدارد و شب هاى آن را به شب زنده دارى مشغول باشد به خاطر تواضع در برابر تو در اكرام اين ماه عزيز و بزرگداشت آن و اين عادت پيامبر اكرم تا هنگام مرگش بود».

از امير المؤمنين على(عليه السلام) نقل شده است كه در فضيلت اين ماه فرمود: خداوند آن را شعبان ناميد زيرا نيكى ها در آن شاخه شاخه مى شود درهاى بهشت در آن گشوده و نعمت هاى بهشتى با ارزان ترين قيمت و آسان ترين راه به شما عرضه مى گردد آنگاه فرمود: شاخه هاى نيكى در اين ماه نماز، روزه، زكات، امر به معروف و نهى از منكر، نيكى به پدر و مادر، خويشان و همسايگان، ايجاد صلح و صفا بين مردم و احسان به فقرا و مساكين است.

و از سوى ديگر اين ماه به ولادت چند تن از ائمه راستين شيعه قرين بوده و اين خود موجب شده است كه اين ماه در نزد شيعه به خجستگى و فرخندگى معروف باشد چه آنكه امام سوم شيعيان امام حسين(عليه السلام)، امام چهارم مؤمنان حضرت امام سجاد(عليه السلام) و همين طور منجى عالم بشريت دوازدهمين امام بر حق نيز در اين ماه چشم به عالم خاك گشوده اند و عالم خاك را به نور وجودشان منوّر مزيّن نموده اند مضافاً بر اين كه قمر بنى هاشم حضرت ابوالفضل، برادر وفادار امام حسين و علمدار روز عاشورا نيز در اين ماه قدم به عالم خاك نهاده است. آغازين روزهاى اين ماه كه به ترتيب شاهد تولد امام حسين، حضرت ابوالفضل و امام سجاد(عليهم السلام) مى باشد ياد كربلا و حوادث خونبار و عبرت انگيز آن را بر هر شيعه اى تداعى مى كند چه آن كه اين عزيزان هر سه در كربلا بودند و از حماسه سازان اين واقعه محسوب مى شوند. امام حسين به عنوان رهبر و سالار اين كاروان عشق، حضرت عباس به عنوان علمدار، مدافع و جانباز سرزمين كربلا و حضرت زين العابدين نيز در تحت عنوان احيا كننده پيام كربلا و پيام رسان هدف اين قيام به گوش غافلان آن زمان و تمام آزادگان جهان تا عصر حاضر بلكه تمامى انسان هاى جهان تا ابد.

و از آنجا كه اين سال به نام مبارك امام حسين(عليه السلام) توسط مقام معظم رهبرى مزين شده است و اين ماه خود شاهد زاد روز حماسه سازان كربلا و نقش آفرينان واقعه عاشوراست لذا بايد مورد عنايت قرار گرفته و بزرگ داشته شود. به همين جهت با توجه به اين كه اين ماه از زمان هاى سرور و شادى شيعيان شمرده مى شود لذا به دور از مسائل حزن و سوگوارى هايى كه نام اين بزرگواران با آن آميخته شده است در صفحاتى چند درصدد نماياندن گوشه هايى از زندگانى، كرامات، معجزات و بسيارى از مسائل درس آموز زندگى اين ذوات مقدسه هستيم تا ضمن تبرّك و تقرب با نام و ياد آنها از كلاس انسان سازى زندگى اين بزرگان بهره اى ببريم.

امام حسين (عليه السلام)

اين امام همام در سوم شعبان سال چهارم هجرت در شهر مدينه به دنيا آمد. پدر بزرگوار ايشان امير المؤمنين على(عليه السلام) و مادر ايشان حضرت فاطمه(عليها السلام) سيد زنان اهل عالم است. پس از آن كه عالم وجود به وجود ذى وجود ايشان منوّر شد پيامبر اكرم به على(عليه السلام) فرمود: چه نامى بر اين فرزندم نهادى. ايشان عرض كرد ما در نام گذارى اين فرزند بر شما پيشى نمى گيريم. پيامبر فرمود: من نيز در اين نام گذارى بر خداوند سبقت نمى گيرم. پس از مدتى جبرئيل بر پيامبر نازل شد و عرضه داشت يا رسول الله خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد نسبت على به تو بمانند نسبت هارون به موسى است پس فرزندت را به نام فرزند هارون بنام. پيامبر فرمود نام فرزند هارون چه بود جبرئيل عرض كرد «شبير» پيامبر فرمود: زبان ما عربى است او را به عربى چه بنامم و جبرئيل گفت او را حسين بنام.

رسول خدا علاقه بسيارى نسبت به ايشان و برادر عزيزشان امام حسن(عليه السلام) داشت به طورى كه محبت خويش را به صورت علنى نسبت به آنان ابراز مى نمود بدين صورت كه گاه از منبر به زير آمده آنان را بوسيده و مجدداً از منبر بالا مى رفت و گاه آن دو را به دوش مى گرفت و با آنها به بازى مى پرداخت و گاه بدين صورت مى شد كه حضرت در بين اصحاب نشسته بود و حسين(عليه السلام) وارد مى شد آنگاه حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)كلام خود را قطع مى نمود برمى خاست و از او استقبال مى كرد. وى را به دوش گرفته و در دامان خود مى نشاند و مى فرمود: انه مهجة قلبى

در حكايت ديگرى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه ايشان روزى حسين(عليه السلام) را در كوچه ديد كه با اطفال بازى مى كند حضرت به سوى او رفت و دست خود را به طرف او دراز كرد ولى حسين(عليه السلام) از سويى به سويى ديگر مى گريخت تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را گرفت آنگاه يك دست زير چانه و دست ديگرش را بر سر حسين(عليه السلام) گذاشت پس لب هاى او را بوسيد و فرمود: من از حسين هستم و حسين از من است

از ويژگى هاى ديگر امام حسين(عليه السلام) كه پيامبر به آنها اشاره نموده است اين است كه:

حسين روح من و ثمره، سكون و طمأنيه قلب من است هرگاه به حسين نگاه مى كنم گرسنگى من تمام مى شود و حسين ريحانه من و نور دو چشم من است.

وگاه اين طور مى شد كه حسين(عليه السلام) در سجده بر شانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بالا مى رفت آن حضرت سجده خويش را طولانى مى كرد تا اين كه حسين به اختيار پايين بيايد اصحاب از طولانى شدن سجده سؤال مى كردند كه آيا وحى شده است و حضرت مى فرمود: نه ليكن فرزندم (حسين) بر پشت من سوار شده بود.

و حكايت ديگر در فضل امام حسين(عليه السلام) اين كه روزى پيامبر طفلى را در كوچه ديد نشست و با او به مهربانى و لطف پرداخت شخصى علت ملاطفت را سؤال نمود ايشان فرمود: اين طفل حسين مرا دوست دارد زيرا من ديدم كه خاك قدم او را مى گرفت و به صورت خود مى ماليد.

روايات بسيارى از پيامبر در فضيلت اين دو برادر وارد شده است كه برخى از آن روايات به حد تواتر رسيده است نظير رواياتى از قبيل:

الحسن والحسين سيد اشباب اهل الجنه، امام حسن و امام حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند

كسى كه مرا دوست دارد اين دو را نيز دوست بدارد.

كسى كه امام حسن و امام حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست دارد و كسى كه آن دو را دشمن داشته باشد مرا دشمن داشته است

امام حسين در حدود هفت سال داشت كه جدش پيامبر در بيست و هشت صفر سال يازده هجرى از دنيا رفت، وى در سنين كودكى شاهد آن بود كه ياران ديروز جدش حق مسلم پدرش را غصب نموده و از گرد وى پراكنده شده و وى را خانه نشين نمودند. وى در همان كودكى به همراه مادر و برادرش در طلب حق پدر مى كوشيد و شبانه به در خانه انصار مى رفت و از آنان كمك طلب مى كرد.

در همان ايام در ميان حزن رحلت جدش پيامبر و خانه نشينى پدر، مادر عزيزش كه رنج بسيارى را تحمل كرده بود از دست داد.

روزى در ايام خلافت خليفه ثانى در مسجد رو به او كرد و گفت: «إنزل عن منبر أبى» از منبر پدرم پايين بيا و به روى منبر پدر خودت برو. عمر وى را گرفته و به خانه برد و سعى كرد بفهمد آيا پدرش وى را مأمور به اين كار نموده است يا وى از جانب خودش اين حرف را زده است كه حضرت پاسخ داد اين سخن را خودم مى گويم و كسى به من نياموخته است پدرش على(عليه السلام) نيز در مقام فرمود اين كلام را خود گفته و من به وى نياموخته ام.

حضرت بعد از رحلت پيامبر پيوسته به همراه پدر بزرگوارش بود چنانچه در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان حضور داشت و در كنار پدر به جنگ با پيمان شكنان و ظالمان پرداخت از آن حضرت خطبه اى در جنگ صفين نقل شده است كه در ضمن آن مردم را به جنگ ترغيب مى كردند. امام در همان مراحل مقدماتى صفين در گرفتن چشمه آب از دست شاميان نقش عمده داشت كه امام على(عليه السلام) پس از آن فرمود: اين اولين پيروزى به بركت حسين(عليه السلام) است.

و در ماجرايى ديگر وقتى عبيدالله بن عمر در صفين به امام گفت پدر تو قريش را چنين و چنان كرد امام وى را متهم به پيروى از قاسطين كرده و فرمودند اينان به زور اسلام را قبول كردند اما در اصل مسلمان نشده اند.

ايشان سى و هفت ساله بود كه پدر بزرگوارشان در بيست و يكم رمضان سال 41 قمرى به شهادت رسيده و اهل بيت را به غمى جانگاه مبتلا نمودند.

امام حسين پس از شهادت پدر در كنار برادرش امام حسن(عليه السلام) بود و از سياست هاى وى دفاع مى نمود، حتى پس از آن كه او با معاويه بيعت كرد شيعيان كوفه همان روز صلح نزد او رفته و خواهان نقض صلح و قيام عليه معاويه شدند ولى ايشان نپذيرفت و بر ادامه صلح برادر تأكيد نمود پس از خروج معاويه از كوفه هم مجدد به نزد ايشان رفته و خواستار قيام شدند كه آن حضرت باز هم نپذيرفت.

اهل بيت پس از قضيه صلح از كوفه به مدينه برگشتند و پس از حدود 10 سال بعد از شهادت امام حسن(عليه السلام) ايشان به امامت رسيده و در سن چهل و هفت سالگى نگهبانى از دين خدا و حفاظت از شيعيان به آن حضرت سپرده شد.

حضرت پس از شهادت امام حسن نيز در برابر درخواست هاى مكرر مردم عراق براى آمدن آن حضرت به كوفه مقاومت كرده و فرمودند تا معاويه زنده است نبايد دست به اقدامى زد و اين بدان معناست كه امام در فاصله ده سال به اجبار حكومت معاويه را تحمل كرده بودند. تسليم ناپذيرى امام از لحاظ سياسى در برابر مشروعيت مطلق معاويه على رغم اين كه دست به قيام زدن را نيز به صلاح نمى دانستند از سخنان امام در 10 سال حكومت آخر معاويه پيداست چنانكه از نامه امام به معاويه نيز چنين برمى آيد:

ايشان در اين نامه خطاب به معاويه ضمن اين كه مى فرمايند من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم تأكيد مى نمايد به خدا سوگند جنگ با تو را ترك كردم در حالى كه در اين مورد از خداوند خوفناك هستم… من براى دين خود چيزى را بالاتر از جهاد با تو نمى دانم كه اگر آن را انجام دهم به پروردگار نزديك شده ام. و من فتنه اى سهمگين تر از حكومت تو براى امت سراغ ندارم.

و بعدها وقتى كه معاويه رو در رو با امام حسين(عليه السلام) قرار گرفت و گفت ما حجر بن عدى و اصحاب او و شيعيان پدرت را كشتيم كفن كرديم نماز بر آنها خوانديم و دفن كرديم امام فرمود: اگر ما ياران تو را بكشيم نه آنها را كفن مى كنيم و نه بر آنها نماز مى خوانيم و نه دفن مى كنيم.

شخصيت امام حسين(عليه السلام)

امام حسين همچون ساير ائمه داراى شخصيت، ممتاز و عالى بودند. گرچه ذكر تمامى اوصاف حضرت در اين مقال نمى گنجد اما ما به فراخور حال و رعايت اختصار قطره اى از درياى بى كران و عميق شخصيت آن حضرت را به قلم مى آوريم و از اين روز به چند صفت از او صاف كماليه وى اشاره مى كنيم.

حلم و بردبارى

على رغم قرار داشتن امام حسين در بحرانى ترين شرايط حلم و بردبارى اجازه عرض اندام به لغزش و فرو افتادن ايشان در گودال غضب نداد چنانچه سيراب كردن لشكر حر و حتى اسبان آنها در گرماى شديد نمونه اى از نمايش حسن خلق، حلم و كرامت آن حضرت در برابر عوامل خشم و كينه است.

عصام بن مطلق از پرورش يافتگان مكتب معاويه در مواجهه با مام حسين(عليه السلام) مى گويد: وقتى او را ديدم سيماى او مرا به شگفتى وا داشت ولى نتوانستم بغض و عداوت خويش را نسبت به پدرش بروز ندهم و چنين گفتم: تو پسر بوترابى.

حضرت فرمود: اى مرد، كار را بر خود آسان ساز و سخت گير مباش، براى تو خود از خدا طلب آمرزش مى كنم اگر يارى بخواهى ياريت مى كنم اگر كمك مالى بخواهى به تو مى دهم چنانچه اگر هدايت بخواهى تو را ارشاد مى كنم. عصام گويد حسين(عليه السلام) از چهره ام شرمندگيم را دريافت ضمن خواندن آيه اى از قرآن در باب بخشش گفت اى مرد آيا از اهل شام هستى گفتم آرى امام فرمود اى مرد بدون ترس و مضايقه خواسته ها و گرفتارى هايت را با ما درميان بگذار كه مرا در بالاترين درجه كمال و اميد خواهى يافت.

عصام به قدرى از برخورد وحسن اخلاق امام مجذوب و دچار حيرت شده بود كه مى گويد:

زمين پهناور چنان در نظرم تنگ شد كه دوست داشتم دهان باز كند و مرا ببلعد با شرمندگى از امام دور شدم در حالى كه كسى نزد من محبوب تر از او و پدرش نبود.

علم امام

عبدالله بن عمر در خصوص علم و دانش حضرت چنين اعتراف مى كند: همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار غذا مى دهد حسين(عليه السلام) نيز در بيت نبوت و ولايت از سر انگشت علوم رسول الله(صلى الله عليه وآله) غذا مى خورد.

فروتنى و تواضع

امام حسين(عليه السلام) روزى بر گروهى از فقرا كه در حال غذا خوردن بودند گذشت و به ايشان سلام كرد آنان جواب دادند و ايشان را به شركت در سفره و خوردن غذا خواندند امام(عليه السلام) كنار سفره آنان نشست و از غذاى آنان ميل فرمود آنگاه اين آيه شريفه را تلاوت فرمود كه: «إنَّ اللهَ لايُحِبُّ المُسْتَكْبِرين» سپس همه آنها را به خانه خود دعوت كرد و غذايى براى آنها فراهم و به هر يك لباسى عطا فرمود.

وقتى سپاهيان سنگ دل بدن مطهر امام حسين را به خاك افكندند بر شانه مباركش زخمى ديدند علت آن را از امام سجاد(عليه السلام) جويا شدند فرمود: اثر آن انبان ها كه در مدينه بر دوش مى گرفت و به خانه هاى فقرا، ايتام و بيوه زن ها مى برد.

رقت قلب و مهربانى امام حسين(عليه السلام)

آن حضرت مثل ساير اهل بيت از قلبى مهربان و پرعاطفه برخورد بودند كه در اين باب حكايت حضرت با اسامة بن زيد خالى از لطف نيست. اسامه كه آخرين فرمانده سپاه اسلام در زمان رسول الله بود و در زمان حكومت امير المؤمنين(عليه السلام) كه از بيعت با آن حضرت سر باز زده بود و با آن حضرت بيعت نكرد تا سال 58 هجرى قمرى زنده بود وى در آخر عمر شديداً مقروض شد و پرداخت آن برايش ممكن نبود. امام حسين(عليه السلام) كه از بيمارى وى آگاه شده بود به عيادت وى رفت و او را غمگين يافت. فرمود: برادر چرا ناراحتى؟ اسامه گفت بدهى و قرض زياد است و بالغ بر شصت هزار درهم مى شود. حضرت فرمود: بدهى تو بر عهده من و من آن را خواهم پرداخت. اسامه گفت: مى ترسم قبل از اداى دينم بميرم و امام فرمود: تو هنوز زنده خواهى بود كه من قرض هاى تو را خواهم پرداخت و سپس دستور داد همه بدهى هاى او را پرداختند و اين در حالى بود كه اسامه با پدر بزرگوار امام حسين(عليه السلام) يعنى امير المؤمنين(عليه السلام) به مخالفت برخاسته بود و از بيعت با آن حضرت سر باز زده بود.

 

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:52:00 ق.ظ ]




نصیحتی از مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط
مرحوم آقای شرفی که از منتظران ظهور امام عصر (ارواحنا فداه) بودند نقل می کردند:

در زمانی که برای تبلیغ از مشهد مقدس به شهرستان ها می رفتم در یکی از مسافرت

ها چند روزی قبل از ایام ماه مبارک رمضان با یکی از دوستان از تهران به محضر مرحوم

حاج شیخ رجبعلی خیاط-که از ثابتین در راه انتظار بودند و مردم را به این راه تشویق

می نمودند- مشرف شدیم و از ایشان تقاضای راهنمایی کردیم و خواستیم ک چیزی

به ما بیاموزد.

آن بزرگوار طریقه ختم آیه شریفه (و من یتق الله) را به ما آموختند١ و فرمودند :‌اول صدقه

بدهید و چهل روز روزه بگیرید و این ختم را در حال روزه انجام دهید.

نکته مهمی که مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط فرمودند این بود که : مقصودتان از

انجام این ختم تقرب به حضرت رضا (علیه السلام) باشد و حاجت های مادی را در

نظر نگیرید.

مرحوم آقای شرفی فرمودند: من ختم را شروع کردم ولی نتوانستم آن را ادامه دهم و

ترک نمودم ولی دوست من موفق شد و آن را به پایان رساند.پس از آنکه به مشهد

برگشت وقتی ایشان به حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) مشرف گردید آن حضرت

را به صورت نور زیارت کرد.کم کم این حالت در ایشان تقویت شد تا توانست آن حضرت

را ببیند و با آن حضرت صحبت کند.

هدف ما از نقل این جریان نکته مهمی است که در دعاها و توسلات باید رعایت شود

و آن این است که انسان علاوه بر آنکه در انجام نماز ها دعاها و توسلات باید اخلاص

را رعایت کند هدف او هم باید از انجام آنها تقرب به خداوند باشد تا به رسول خدا

(صل الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت(علیهم السلام) نیز نزدیک شود یعنی اعمالش

را به نیت عبودیت و بندگی خدا انجام دهد نه برای رسیدن به حالات و مقامات.

یکی از افراد مشهور و صاحب نفس که دعایش اثر داشت و با آن گره از کار افراد

می گشود از شخصی که او را صاحب بصیرت می دانست سوال کرده بود: به نظر شما

من چه موقعیت و منزلتی نزد خدا دارم؟

ایشان پس از تامل در جواب گفته بودند: شما در کار های خداوند زیاد دخالت کرده ای.

پس دعا کننده نباید هیچگونه سو استفاده ای از دعاهایش بنماید بلکه باید به قصد

بندگی پروردگار انجام دهد نه اینکه به وسیله آن ها دخالت در کار های خداوند نموده

و یا مردم را به سوی خود جلب نماید.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 09:50:00 ق.ظ ]




ماجرای اصرار مرد عطاربرای دیدار با امام زمان (عج)

شخص عطاری از اهل بصره می گوید:

روزی در مغازه عطاری نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره‌هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم؛ اما جوابی ندادند.

 من اصرار می‌کردم؛ ولی جوابی نمی‌دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آنها را به رسول مختار(ص) و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند: «ما از ملازمان درگاه حضرت حجت(عج) هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو بخریم.

همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید. گفتند: «این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده‌اند، جرأت این جسارت را نداریم». گفتم: «مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می‌شوم والا از همان جا بر می‌گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده‌اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد»؛ اما باز هم امتناع کردند.

بالاخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحم نموده و منت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آن که به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند؛ اما من ایستادم. متوجه من شدند و گفتند: «نترس؛ خدا را به حق حضرت حجت(عج) قسم بده که تو را حفظ کند. بسم الله بگو و روانه شو. 

این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت ارواحنا فداه قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم، به یاد صابون‌ها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت؛ لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان دور می‌ماندم. آنها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: «از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت(عج) قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت(عج) قسم دادم و بر روی آب راهی شدم.

 بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می‌خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: «تمام مقصود در این خیمه است و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان‌جا توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند: «دّوه فانه رجل صابونیّ»، یعنی او را به جای خود برگردانید و دست رد به سینه‌اش بگذارید؛ تقاضای او را اجابت نکنید و در شمار ملازمان ما ندانید؛ زیرا او مردی است صابونی.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-01-19] [ 11:53:00 ق.ظ ]




ماجرای دیدار با امام زمان(ع) و فرار شیعیان از ایشان

 شاید مطالعه‌ی داستان جذاب و شگفت انگیز زیر که در کتاب گران سنگ «العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان (عج )» ذکر شده است، ما را در شناخت خویش که “چه هستیم و چه باید باشیم” یاری نماید.

 از افرادی که محضر باهر النور مولای زمان خویش را درک نمود؛ عالم عامل، آقای شیخ علی حلاوی است که در دوران غیبت کبری به محضر آن حضرت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شرفیاب گردیده است.

 این حکایت از سید العلماء العاملین و سند الفقهاء الراشدین حجه الاسلام آقای آقا سید علی اکبر خوئی دامت برکاته که از جمله معاصرین و از زمره مجاورین مشهد رضوی عرش قرین است به این صورت نقل گردیده است :

 وقتی در نجف اشرف جهت انجام کاری که در نظرم بود از بازار محله سیفیه عبور می کردم، در اثناء راه نظرم به قبه ای شبیه به  مسجد افتاد که بر بالای سردرِ آن، زیارت مختصری از حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نوشته شده بود و بالای آن نوشته بود: «هذا مقام صاحب الزمان» و مردمان آن دیار از دور و نزدیک به زیارت آن مکان رفته و به ساحت قدسی باری تعالی دعا و تضرع و زاری و توسل می جستند.

 لذا از اهالی حله درباره دلیل انتساب آن جایگاه به حضرت صاحب الزمان سوال نمودم. همگی بالإتفاق گفتند این مکان خانه یکی از اهل علم این شهر به نام آقا شیخ علی؛ مردی بسیار زاهد و عابد و متقی بوده است.

 شیخ علی، در تمامی اوقات، منتظر ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و مشغول خطاب و عتاب با آن حضرت بوده است که ای مولای من، این غیبت شما از دیدگان، در این تعدد سال ها و اعصار چه دلیلی دارد؟ چه آن که تعداد مخلصین شما لااقل در همین شهر حله به بیش از هزار نفر می رسد! پس چرا ظهور نمی فرمایی تا دنیا را پر از قسط و عدل نمائی؟!

 با همین افکار و گفتار ایام می گذراند تا آن که روزی به بیابانی رفته و همین عتاب و خطاب ها را به آن بزرگوار عرض کرد. در همین حال بود که ناگهان عربی را دید که نزد او آمده و فرمود : «جناب شیخ به چه کسی این همه عتاب و خطاب می کنی؟»

 عرض کرد خطابم به حجت وقت و امام زمان است که با این مخلصین صمیمی که تعداد آنها در این عصر فقط در حله بیش از هزار نفر است و با وجود این ظلم و جوری که عالم را فرا گرفته، چرا آن حضرت ظهور نمی کند؟!

مرد عرب فرمود: «ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می کنی. اگر تعداد اصحاب من به سیصد و سیزده نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم. در شهر حله هم که گمان می کنی بیش از هزار نفر مخلص واقعی موجود است؛ اخلاص آنان حقیقی نیست، مگر اخلاص تو و فلان قصاب شهر».

 او ادامه داد: «اگر می خواهی حقیقت مطلب بر تو مکشوف شود، در شب جمعه مخلصین را دعوت کن و برای ایشان در صحن حیاط خانه خود مجلسی برپا نموده و آن قصاب را هم دعوت کن و دو بزغاله بالای بام خانه ات بگذار و منتظر ورود من باش تا واقع امر را به تو نشان دهم و تو را متوجه اشتباهت کنم.»

پس از اینکه این کلام را فرمود از دیدگان آقا شیخ علی غائب شد. پس شیخ با سرور و خوشحالی تمام به حله برگشته و ماجرا را برای آن مرد قصاب تعریف نمود. سپس قرار بر این شد که از میان بیش از هزار نفری که می شناختند و همگی آنان را از اخیار و ابرار و منتظران حقیقی امام غائب از انظار می دانستند، چهل نفر را انتخاب نموده و شیخ از آنها دعوت کند تا همگی در شب جمعه به منزل او آمده و به شرف ملاقات امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مشرف شوند.

 هنگام ملاقات فرا رسید. مرد قصاب با آن چهل مخلص در صحن حیاط خانه ی شیخ علی اجتماع نموده و همگی با طهارت رو به قبله مشغول ذکر و صلوات و دعا و منتظر من الیه الالتجاء ( حضرت صاحب الزمان ) بودند. شیخ نیز حسب الامر آن حضرت دو عدد بزغاله را بالای پشت بام برد.

 پاسی از شب گذشته بود و همه منتظر بودند. ناگهان نور عظیم درخشانی در جو هوا ظاهر گردید که تمام آفاق را پر کرده و چند برابر از آفتاب و ماه درخشنده تر بود به سمت خانه شیخ رفته و بر بالای پشت بام خانه شیخ قرار گرفت. زمانی نگذشته بود که صدائی از پشت بام بلند شد و آن مرد قصاب را امر به رفتن به پشت بام خواند. مرد عرب فرمود: «ای شیخ، صاحب الزمان من هستم. مطلب این چنین نیست که تو تصور می کنی. اگر تعداد اصحاب من به سیصد و سیزده نفر می رسید، قطعا ظاهر می شدم. در شهر حله هم که گمان می کنی بیش از هزار نفر مخلص واقعی موجود است؛ اخلاص آنان حقیقی نیست».

 مرد قصاب، اطاعت نموده و به بالای پشت بام رفت و آن حضرت او را امر فرمود که یکی از آن دو بزغاله را نزدیک ناودان آن بام برده سر ببرد، بنحوی که تمام خون آن از آن ناودان در میان صحن خانه ریخته شود. قصاب به فرموده آن بزرگوار عمل نمود.

 آن چهل نفر با دیدن خون های سرازیر شده از ناودان همگی با خود گفتند قطعا حضرت سر قصاب را بریده و این خون نیز متعلق به قصاب است. لحظاتی دیگر گذشت. ناگهان صدای دیگری از پشت بام به گوش رسید که این بار شیخ علی (صاحب خانه) را به پشت بام فرا می خواند. شیخ علی نیز اطاعت امر نمود. و زمانی که به پشت بام رفت، قصاب را دید که در سلامتی کامل در محضر امام ایستاده بود!

 سپس به امر حضرت، مرد قصاب بزغاله دیگر را پای ناودان آورده و مثل همان بزغاله اول ذبح نمود. این بار نیز خون، به حیاط خانه ریخته و موجب تردید بیشتر حاضرین گردید. و همگی گمان کردند که آن حضرت این بار سر شیخ علی را بریده و این خون متعلق به شیخ است. پس با خود گفتند عن قریب است که به امر حضرت (علیه السلام) نوبت به او برسد که به پشت بام رفته و … لذا درب حیاط را گشوده و همگی فرار را بر قرار ترجیح دادند.

 سپس حضرت خطاب به شیخ فرمود: «هم اکنون به حیاط برو و همگی را به پشت بام دعوت کن تا با من دیدار کنند.» اما وقتی شیخ به صحن حیاط آمد، حتی احدی از آن چهل مرد را در خانه ندید. پس مجددا به پشت بام رفت و فرار آن جماعت را خدمت امام عرضه داشت.

 حضرت فرمود: «ای شیخ، دیگر عتاب و خطاب ها را رها کن. آیا این همان شهر حله نبود که می گفتی بیش از هزار مخلص در آن وجود دارد؟! سرزمین ها و شهرهای دیگر را هم به همین امر قیاس کن. این را فرمود و از نظرشان پنهان گردید.»

 مطالب را با جمله ای از عارف کامل؛ جناب شیخ رجبعلی خیاط (ره) به پایان می بریم که فرمود:«اغلب مردم اظهار می کنند که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) را از خویشتن نیز بیشتر دوست دارند، حال آنکه اینگونه نیست؛ زیرا اگر او را از خود بیشتر دوست داشته باشیم، باید برای او کار کنیم؛ نه برای خود.

موضوعات: گزارشات فرهنگی مدرسه  لینک ثابت
 [ 11:50:00 ق.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم